بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۱۷ -


17-شهادت

پس از اينكه قيام تبريز،به رهبرى خيابانى،سامانى مى‏يابد و نفوذ ملى را بسط مى‏دهد،دولت وقت در صدد از ميان بردن اين قيام برمى‏آيد.نخست ايادى خائن به ملت و دژخيمان دشمن مردم را به آذربايجان گسيل مى‏دارد،تا از هر گونه اقدام درباره سركوب كردن قيام مردم خود دارى نكنند.بدينگونه كار منتهى مى‏شود به پراكنده شدن آزاديخواهان و اختفاى خيابانى،در منزل يكى از عالمان دينى تبريز:،حاج شيخ حسنعلى ميانجى.

شرح اين پيشامد و واقعه شهادت خيابانى را،هم حاج محمد على آقا بادامچى (1) و هم آقاى سيد على آذرى مرقوم داشته‏اند.مؤلف اخير الذكر اين واقعه را از قول نوه حاج شيخ حسنعلى ميانجى كه خود شاهد واقعه بوده است،آورده و تفصيل آن را ثبت كرده است: (2)

پس از تزويرى كه مخبر السلطنه هدايت‏به كاربرد و با رئيس قزاقخانه...براى امحاء قيام و قياميها تبانى كرد...روز مناسبى را براى حمله انتخاب كرده بود،زيرا در آنروزها قواى ملى اكثرا در قرجه داغ با امير ارشد در جنگ مى‏بودند،و قواى بسيار كمى در شهر تبريز وجود داشت.علت غلبه‏قزاقان،به واسطه فقدان قواى كافى و تبانى رؤساى ژاندارمرى بود،و الا ممكن نبود قيام به اين زودى از پا در آيد.

مرحوم خيابانى،به واسطه تسخير عالى قاپو[ستاد دموكراتها]،و فقدان قواى ملى ناگزير از پنهان شدن گرديد.و پيش از آنكه به خانه ما بيايد،يكى از دوستان خيلى نزديك او،كه جزء هيئت مديره قيام نيز مى‏بود،چهار ساعت او را به انتظار خود گذاشته و وقت‏بسيار گرانبهايش را عبث و بيهوده ساخته بود.

هنگامى كه به خانه ما آمد و جريان را به پدر بزرگم گفت،با كمال محبت و شجاعت او را پذيرفت...

پدر بزرگم طرز فرار او را از خانه‏اش پرسيد،خيابانى چنين گفت:«چند دقيقه پيش كه قزاقان به در خانه‏ام هجوم آور شدند،من چاره را در اين ديدم كه به پشت‏بام رفته و خود را به كوچه شما اندازم.و همين كار را كردم.پس از فرود آمدن از پشت‏بام،تفنگ و قطار فشنگم را زنم از بالاى بام انداخت،برداشته مستقيما به اينجا آمدم‏».

آن شب را ما ابدا به خواب نرفتيم.به نوبت كشيك مى‏داديم.من و مادر بزرگم مامور پذيرايى خيابانى شديم.روز بعد از اختفا،پدر بزرگم به خيابانى پيشنهاد كرد كه هرگاه موافقت فرماييد نزد مخبر السلطنه رفته براى شما تامين بگيرم؟خيابانى چنين پاسخ داد:«شما خصيت‏بزرگى هستيد،او كوچكتر از آن است كه شما نزد او برويد.»...

بعد از ظهر روز دوم اختفا،وقتى كه اسماعيل قزاق و همراهانش وارد خانه ما شدند و به طرف زير زمين[محل اختفاى خيابانى]روانه گرديدند،خيابانى او را از پنجره زير زمين ديد،و امكان داشت قبل از شليك اسماعيل،او را از پا درآورد،ولى به احترام قولى كه داده بود ابدا تيرخالى نكرد.اسماعيل قزاق بلا درنگ چندين تير از پنجره زير زمين به طرف شيخ كه با پيراهن و زير شلوارى بود خالى كرد...شيون و غوغاى عجيبى درخانه ما به راه افتاده بود... اسماعيل و همراهانش وارد زيرزمين شدند،پس از لحظه‏اى جسد خون آلود شيخ را از زير زمين خارج و به ميان كوچه بردند...

جسد را در كوچه روى يك نردبان كوچكى انداخته به مقر فرمانفرمايى مخبر السلطنه بردند. .. (3)

بدينگونه يكى ديگر از شهيدان بزرگ اسلام،سر بلند و سرخ كفن،به صف ديگر شهدا بپيوست، و آزاده مردى با ترجيح دادن مرگ بر تسليم،ورقى تابناك بر تاريخ‏«شهيدان فضيلت‏»بيفزود. شهادت خيابانى به روز بيست و نهم ماه ذيحجه سال 1338 هجرى قمرى اتفاق افتاد.و هم اكنون كه من اين سطور را،به ياد آن شهيد راه آزادى مى‏نويسم،نزديك طلوع آفتاب روز جمعه است،بيستم ماه ذيحجه سال 1397 هجرى قمرى (11 آذرماه 1356 هجرى شمسى) ، يعنى 59 سال پس از شهادت خيابانى-رحمة الله عليه رحمة واسعة.

18-خون خيابانى

من در نوشتن اين شرح حال (مانند ديگر شرح حالها) ،در صدد بحث و تحقيقى مفصل نبودم،فقط خواستم چهره‏اى از اين عالم آگاه و متعهد و آزاديخواه شجاع بنگارم،و ياد او را نو كنم،و طلاب جوان و ديگر جوانان را به شناخت‏بيشتر اين نابغه اجتماعى و مصلح دينى فراخوانم.چه خوب شد كه ذكرى نيز از«ميرزا كوچك خان جنگلى‏»به ميان آمد،او كه خود نيز از ميان طلاب و روحانيت‏شيعه برخاست،و انقلاب هفت‏ساله جنگل را،براى آزادى ملت مسلمان ايران،با رعايت اصول اسلامى،اداره كرد.آرى خيابانى،در راه نجات امت مسلمان ايران شهيد شد،ولى دريغ كه او نيز،آخرين شهيد اين راه نبود،چنانكه سقراط،در«خطابه دفاعيه‏»خود گفته است:

اميدوارى نيست كه من آخرين مظلوم جنايت‏اشقيا باشم. (4)

در اينجا مناسب است رثاى بلندى را كه شاعر بلند پايه،ملك الشعرا بهار،در شهادت خيابانى سروده است،از ديوان او (ج 1،ص 340-342) بياوريم:

در دست كسانى است نگهبانى ايران كاصرار نمودند به ويرانى ايران آن قوم،سرانند كه زير سر آنهاست سر گشتگى و بى سر و سامانى ايران الحق كه خطا كرده و تقصير نمودند اين سلسله در سلسله جنبانى ايران در سلطنت مطلقه چندى پدرانشان بردند منافع ز پريشانى ايران نعم الخلفان نيز درين دوره فترت ذيروح شدند از جسد فانى ايران پامال نمودند و زدودند و ستردند آزادى ايران و مسلمانى ايران كشتند بزرگان را و ابقا ننمودند بر شيخ حسين (5) و به خيابانى ايران گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد كشت آن حسن (6) از بهر وطن گر دو سه كاشى كشت اين حسن (7) احرار وطن را چو مواشى تقليد از او كرد و ندانست و خطا كرد آرى در كهدان شكند سارق ناشى اين صاحب كابينه و آن والى تبريز صدرى كه چنين است چنانند حواشى گه قتل مهين شيخ حسين خان را در فارس تصويب نمودند به صد عذر تراشى گه بر سر تبريز دويدند و نمودند قانون اساسى را از هم متلاشى در سايه قانون،سر قانون طلبان را از تن ببريدند و نكردند تحاشى آوخ اگر ارواح شهيدان به قيامت گيرند گريبان نژاد لله باشى گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد در يوزه‏گرى كوفت در صاحب خانه و انگاه برفت از اثر صاحب خانه از كثرت تلبيس و ريا كرد به خود جلب چون گربه عابد نظر صاحب خانه از بهر گدايى شد و چون خانه تهى ديد بگرفت‏به حجت كمر صاحب خانه دژخيم خيابانى ازين قسم به تبريز وارد شد و شد حمله‏ور صاحب خانه با آنكه در افواه عوام است كه مهمان من باب مثل،هست‏خر صاحب خانه اين نره خران لگدانداز شتركين جستند به ديوار و در صاحب خانه در خانه احرار شدند از ره اصرار مهمان و بريدند سر صاحب خانه گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد رندان به گمانشان كه شكارى سره كردندو ز قتل مهان،كار جهان،يكسره كردند روبه صفتان بين كه چسان پنجه خونين از فرط سفه در گلوى قسوره (8) كردند آزادى را بلهوسان ملعبه كردند حريت را بيخردان مسخره كردند راندند ز خون شهدا سيل و بر آن سيل از نعش بزرگان وطن قنطره (9) كردند قصرى ز خيانت‏بنهادند و بر آن قصر از لخت دل سوختگان كنگره كردند وانگه پى تنوير (10) شبستان شقاوت از تير جفا،سينه ما پنجره كردند وز كينه شبانگاه،تجدد طلبان را كشتند و تو گويى عملى نادره كردند گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد جمعى پى ترحيم خيابانى مظلوم اجلاس نمودند نجيبانه درين بوم رسم است كه چون مرد مسلمان،پى ترحيم قرآن بدعا ختم كند امت مرحوم جز آنكه مسلمان نبود يا كه نباشند حكام،مسلمان و مسلمانى مرسوم چون مرده مسلمان بود و زنده مسلمان از ختم و عزا منع حرام آيد و مذموم اين بلعجبى بين كه بجد حمله نمودند بر مجلس ترحيم خيابانى مظلوم بستند ره آمد و شد را به رخ خلق و ابداع نمودند ز نو قاعده‏اى شوم غافل كه ازين حركت مذبوح،نگردد آزادى معدوم و ستمكارى مكتوم گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد از آستى (11) ار دست‏حقيقت‏به در آيد اين دستگه غير طبيعى به سر آيد رخسار بپوشند وجيهان رياكار گر چهر حقيقت ز پس پرده درآيد اى قاتل آزادى ايران بحذر باش! زان لحظه كه قاضى به سر محتضر آيد پر گيرد و در بارگه عدل بنالد اين روح كزين كالبد خسته برآيد ملت‏بود آن شير كه هنگام تزاحم چون بيشتر آزرده شود پيشتر آيد اى پير مكن گريه كه هنگام مكافات از روح جوان تو بر تو خبر آيد وى كودك نالان پدر كشته مسكين زارى مكن امروز كه روز دگر آيد گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد


پى‏نوشتها:

1.«شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى‏»،ص 36-39.

2.«قيام شيخ محمد خيابانى‏»،ص 489-495.

3.همان كتاب،ص 489 به بعد.

4.«حكمت‏سقراط و افلاطون‏»-ترجمه و نگارش محمد على فروغى،ص 162،چاپ دوم.

5.مقصود شيخ حسين خان مشهور به‏«چاكوتاهى‏»است،رئيس ايلات دشتى و دشتستان و مجاهد ملى معروف جنوب.

6.اشاره است‏به‏«حسن وثوق‏»كه چند تن از ياغيان كاشى را كشت.

7.مراد«حسن مشيرالدوله‏»است.- (نقل از پانوشت ديوان) .

8.قسوره شير نر.

9.قنطره پل.

10.تنوير روشن كردن.

11.آستى آستين.