بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۱۹ -


4-شناخت

شخصيت ممتاز عالم ربانى،شيخ محمد جواد بلاغى نجفى،را مى‏توان از چند جهت مورد توجه قرار داد.اين جهتها همه مى‏توانند سرمشقى باشند براى ديگران،بويژه طلاب جوان.در اينجا به برخى از اين جهات اشاره مى‏شود.

الف-ادبيات

در كتاب‏«ادبيات و تعهد در اسلام‏»،در بخش اول،درباره اهميت ادبيات سخن گفته‏ام،و اشاره كرده‏ام كه تا چه اندازه براى عالمان دينى و طلاب فاضل،اطلاع از ادبيات اهميت دارد.ياد كرده‏ام كه حاملان فرهنگ اسلامى-كه مى‏خواهند آن را هم پاس دارند و هم نقل دهند-بايد از ادبيات،شعر،نقد ادبى و تفكر ادبى،مايه‏هاى بسيار داشته باشند و آگاهيهاى كافى.

اكنون،ياد مى‏كنم كه يكى از ابعاد شخصيت اين عالم دينى-مانند ديگر عالمان راستين و نام آور دين-بعد ادبى كار او است.كسانى كه شرح زندگانى او را نوشته‏اند،همه به اين امر تصريح كرده‏اند.توفيق الفكيكى نيز شرحى درباره مقام ادبى شامخ بلاغى مى‏آورد و پاره‏اى چند از آثار شعرى او را ذكر مى‏كند،از جمله قصيده معروف او،در 109 بيت‏بدين مطلع:

اطعت الهوى فيهم فعاصانى الصبر فها انا مالى فيه نهى و لا امر

اين قصيده،پاسخ است‏به قصيده انكاريه يكى از مردم بغداد،درباره حضرت ولى عصر«ع‏»،و شامل اثبات وجود امام است.قصيده ياد شده،با اين دو بيت پايان مى‏گيرد:

و قد جاء فى الآثار عن كل واحد احاديث‏يعيى عن تواترها الحصر تعرفنا ابن العسكرى و انه هو القائم المهدى و الواتر الوتر

گفته‏اند،بلاغى،مدتى دراز در بغداد ماند و ادبيات عرب را[علاوه بر آنچه در حوزه علميه متداول است]فرا گرفت. (1)

ب-زبانهاى ديگر

شرح حال نگاران بلاغى گفته‏اند كه او زبان انگليسى و عبرى را خوب مى‏دانست-چنانكه در پيش ياد كرديم-و از جمله آثار او رساله‏اى است‏به انگليسى درباره وضو و نماز و روزه به مذهب شيعه.اين رساله به چاپ رسيده است.در آن روزگار كسى كه انگليسى و عبرى را در حد آموختن و تدريس بداند در آن سامان پيدا نمى‏شده است.با اين حال،بلاغى اين دو زبان را چگونه آموخته است،تا به آن اندازه كه بتواند خوب بفهمد و به انگليسى كتاب بنويسد؟ انگليسى را نمى‏دانيم چگونه ياد گرفته است،اما زبان عبرى را از يهود دوره گرد آموخته است.

در آن روزگار گروهى يهودى در شهرهاى عراق بودند كه مقدارى جنس،پارچه و امثال آن،بر دوش داشتند و در كوچه و بازار مى‏گشتند و مى‏فروختند.بلاغى از اين فرصت استفاده مى‏كرد و درباره مفردات و جمله‏بندى زبان عبرى از آنان چيزهايى مى‏پرسيد.گاه مجبور مى‏شد همه اجناس[و به اصطلاح خرت و پرت]يك يهودى دوره گرد را بخرد تا از او درباره يك واژه يا تركيب،سخنى بشنود.چون يهوديان در آموختن لغت‏خود به ديگران بسيار بخل مى‏ورزند.بلاغى گاه شيرينى و شكلات مى‏خريد تا اگر بچه‏اى يهودى ببيند به او بدهد و چيزى از او بپرسد.

ج-انسانگرايى

ديديم كه اين عالم اسلامى،پس از جهادهاى بسيار در راه تحصيل علم و عمل،همه تاب و توان خويش را در راه هدايت اذهان نهاد،و در راه نابود ساختن قيدها و بندهاى فكرى استعمار و جبران زيانهايى كه عوامل خائن،به فرهنگ انسانى اسلام وارد آورده‏اند.

بلاغى،به عنوان يك عالم متعهد قرآنى،كوشيد تا فروغ دامنگستر قرآن را به درون جانها و روانهاى مردمان بتاباند،و اذهان و انديشه‏ها را با حقايق جاودان وحى الاهى آشنا سازد،و سمپاشيهاى منابع سوء بيگانه و مستشرقين مغرض و ديگر عوامل تبليغى مسيحى و ايادى خيانت‏به اسلام را بشناساند،و جانها و روانهاى صدها تن از انسانها را،از چنگال اهريمن شك و ترديد و بيدينى رها سازد،و همه را از نور ايمان و اشعه تابناك حق و هويت معنوى اعقتاد بر خوردار گرداند.

آرى،او انسان بزرگى بود كه مى‏سوخت تا به ديگران فروغ بخشد،و مى‏تابيد تا جانها را روشن سازد،و مى‏گداخت تا با آثار قلمى روشنگر خويش به هر سوى گرمى بپاشد.انساندوست و انسانگرايى بود بزرگ،خادم دين و فضيلت و نگهبان مرزهاى والاى حق و حقيقت،و مرشد توده‏هاى انبوه انسانيت.

د-آگاهى از عقايد و اديان

يكى از مسائل مهم زندگى علمى بلاغى،آگاهى وسيع اوست از علم اديان.او با صبر و پشتكار بسيار از كتب و عقايد اديان باطله آگاه گشت و سپس به رد آنها و اثبات حقايق پرداخت.

آگاهى دقيق از كتب و عقايد ديگران و رسيدگى به آنها و نشان دادن باطلها و نادرستيها از وظايف عمده عالمان اسلام است.نخست‏بايد اين عالمان-هر كدام بنا به علاقه و تخصص خود-از آراء و عقايد و فلسفه‏ها و مكاتب گوناگون آگاه باشند،كتابهاى اديان و مرامها را بخوانند،سپس به روشن كردن اذهان خلق بپردازند.نوع مرامهاى باطل و اديان منسوخ، درگرو اطلاعند،يعنى همينكه انسان به صورتى درست از آنها آگاه شد،و به صورتى درست از حقايق اسلام آگاه بود،نادرستى و بى اهميتى آن مطالب و مكاتب را درك مى‏كند،و زرق و برق پوشالى آنها را تشخيص مى‏دهد.آنگاه مى‏تواند آن گروه را كه تحت تاثير قرار گرفته‏اند بياگاهاند و به راه راست‏حقيقتهاى راستين باز آورد.

وسعت معلومات بلاغى،و تفكر ادبى او،و دانستن چند زبان،اينها همه در اين كار بزرگ يار او بوده‏اند.

5-اخلاق

عالمان راستين اسلام،نمونه‏هاى مجسم عمل به احكام و آداب اسلامند-يعنى بايد اينگونه باشند-بنابراين،اين عالمان،نمايانگر تجسم اخلاق محمدى خواهند بود.طلاب جوان نيز،با توجه به اينگونه عالمان (2) چه افرادى از آنان كه اكنون هستند و چه در-گذشتگان) ،بايد خويشتن را چنان بسازند كه نمونه و تجسم اخلاق محمدى باشند.يكى از اين رده عالمان دين و اخلاقيان راستين،شيخ محمد جواد بلاغى است.در اينجا به نمونه‏اى از خلقيات والا و خويهاى فرشته گون او اشاره مى‏كنم.

الف-پاكى نيت

او-مانند حكيمان زاهد گوشه گير-نمى‏خواست نامش را بر روى كتابهايش بنويسند...شعار او خدمت‏به حق بود و دفاع از حق،بى هيچ نظر ديگرى.در اين كلمه حكيمانه سرشار از صدق و اخلاص،شعار نمونه او بخوبى متجلى است:«تنها قصد من خدمت‏به حق است و دفاع از حقيقت،براى رضاى خدا.چه به نام من باشد يا به نام ديگرى‏».

آرى،اين است‏شعار مصلحانى كه به ارزشهاى والا ايمان دارند.و اين است آن فضيلت‏برترى كه بلاغى را در صف آزادگان و جاودانان در مى‏آورد. (3) و اين است نمونه‏اى از آنچه تفسير مادى حركات انسان را ابطال مى‏كند.

ب-سلامت نفس و انتقاد پذيرى

يكى ديگر از نشانه‏هاى اخلاق پاك و روحيه علمى علامه بلاغى اين بود كه به انتقاد گردن مى‏نهاد و آن را مورد نظر قرار مى‏داد،اگر درست‏بود مى‏پذيرفت و اگر نادرست‏بود،با ادب و مهربانى پاسخ مى‏داد.از گوش دادن به سخن ناقدان و مخالفان ابا نداشت،مانند همه كسانى كه علم و دانايى را دوست دارند و معرفت و شناخت را جستجو مى‏كنند،به منظور تزكيه نفس خويش و ارشاد ديگر مردم. (4)

ج-فروتنى

درباره فروتنى بلاغى سخنان بسيار گفته‏اند.نوشته‏اند كه خود به بازار مى‏رفت و آنچه نياز داشت مى‏خريد و آن را در كوچه و بازار،مانند ديگران،حمل مى‏كرد و به خانه مى‏آورد.هرگز نمى‏پذيرفت كه كسى به او در كارهايش كمك كند.وقتى درخواست مى‏كردند كه اجازه دهد تا به او در انجام دادن كارى يا حمل چيزى كمك كنند،مى‏گفت:«هر كس بايد بار خود و بار خانه خود را خود به دوش كشد».

در روايات دينى،لعن كرده‏اند كسى را كه بار خود را بر دوش ديگران نهد،و اشخاص را به خاطر خود در زحمت اندازد،و كل بر ديگرى باشد.اين عالم ربانى به اين دستور الاهى اسلام آن گونه كه ياد شد،عمل مى‏كرد و بدان پايبند بود.

د-زهد

بلاغى اطاقى كوچك داشت و محقر.در آن جز بوريايى و روفرشيى كه بر آن مى‏نشست هيچ چيز نبود.در زمستان وسايل گرم كردن و در تابستان وسايل سرد كردن نداشت،با اينكه مزاجى ضعيف داشت و بيمار بود.و با اين احوال،هيچگاه از اين اطاق بيرون نمى‏رفت مگر براى نيازهاى ضرورى. (5)

ه-كوشش

در كتاب خواندن و ياد داشت كردن و نوشتن كوشا بود.هميشه كتابها در برابرش باز بود و قلم در ميان انگشتانش و كاغذ در كنارش:يا مى‏خواند،يا مى‏نوشت.من هرگاه بر او وارد شدم ديدم يا مى‏نويسد و به نگارش سرگرم است،يا در كتابها دنبال مطلبى مى‏گردد و مى‏پژوهد. (6)

در گذشته نيز،نمونه‏اى از كوشش و فداكارى آموزنده وى،در فرا گرفتن زبان عبرى،ياد شد.

6-خوى پاكيزگان

در اينجا كه گفتگو بر سر فضايل اخلاقى و طهارت نفسى عالمان بزرگ دين است و كوششها و اخلاصها و مجاهدتهاى آنان،خوب است چند نمونه نقل شود،چند نمونه از چگونگيهاى خلقى و روحى عالمان راستين دين،عالمانى كه همانان وارثان پيامبرانند براستى.من اين نمونه‏ها را نقل مى‏كنم از كتاب‏«فوائد الرضوية‏»،تاليف حاج شيخ عباس قمى،و كتاب‏«قصص العلماء»، تاليف ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى،با تصرف در عبارت و تحرير.

اميد است آنچه آورده مى‏شود سرمشقى گردد براى طلاب جوان و ديگر جوانان و دانشجويان و كسانى كه مى‏خواهند خويشتن را پرورش دهند و نفس خود را بسازند و قلب خود را تربيت كنند.خوب است جوانان و دانشجويان و طلاب جوان،كتابهاى معتبرى كه در شرح حال عالمان راستين نوشته شده است‏بخوانند،زيرا نمونه‏هاى عملى و واقعى،كه در خلال شرح زندگانى و احوال بزرگان آمده است،بهترين وسيله است‏براى باور و تصميم و تربيت و تاثير. اينك آن چند نمونه:

1-مواظبت‏بر اخلاص

روزى آخوند ملا عبد الله شوشترى،به ديدار شيخ بهائى رفت.ساعتى نزد شيخ بود تا آنكه بانگ اذان فراز آمد.شيخ بهائى به مولانا (ملا عبد الله) گفت:«همين جا نماز بخوانيد تا نماز هم به شما اقتدا كنيم و به فيض جماعت‏برسيم‏».مولانا تاملى كرد،و نپذيرفت كه نماز را در خانه شيخ بخواند،بلكه برخاست و به خانه خويش رفت.از او پرسيدند:«چگونه خواهش شيخ را اجابت نكرديد،و نماز را در خانه شيخ نخوانديد،با اينكه درباره خواندن نماز در اول وقت اهتمام داريد؟».در پاسخ فرمود:«قدرى در حال خود تامل كردم،ديدم چنان نيستم كه اگر شيخ پشت‏سر من نماز بخواند،فرقى نكند،بلكه در حالم تغيير پيدا مى‏شود،لاجرم اجابت نكردم‏».

2-تقوى در مصرف اموال عمومى

در احوالات شيخ ابراهيم كلباسى خراسانى اصفهانى،نوشته‏اند كه مى‏فرمود:

نمى‏خواستم رساله بنويسم،ليكن ميرزاى قمى حكم كرد كه بايد رساله بنويسى و فتواى خود را بازگويى.من در پاسخ گفتم:«بدنم طاقت جهنم ندارد».و سرانجام به اصرار وى رساله نوشتم.

آورده‏اند كه،هرگاه مستمندى از او چيزى مى‏خواست،شاهد مى‏طلبيد.آن شاهد را قسم مى‏داد كه راست‏بگويد.مستمند را نيز سوگند مى‏داد كه‏«در اين مال كه به تو مى‏دهم اسراف نكنى و جز با صرفه جويى به مصرف نرسانى!»

دقت كنيد و ژرف بنگريد!كار اموال عمومى ساده نيست.در اينجا روايتى نقل مى‏كنم و مى‏گذرم:

روزى عقيل بن ابيطالب (-از رجال صدر اسلام و برادر حضرت على‏«ع‏») ،نزد على آمد و گفت: «مبلغى به من بده،وامى دارم مى‏خواهم بپردازم‏».

امام فرمود:«وام تو چقدر است؟»عقيل پاسخ داد.امام فرمود:«من اين مبلغ را ندارم،صبر كن تا جيره‏ام از بيت المال پرداخت‏شود،در اختيار تو خواهم گذاشت‏».عقيل گفت:«بيت المال در دست توست،باز مى‏گويى،صبر كن تا جيره‏ام پرداخت‏شود!تازه،جيره تو چقدر هست،و اگر همه آن مبلغ را به من بدهى چه خواهد شد؟»امام فرمود:«من و تو،هر كدام،مانند يك تن از عموم مسلمانانيم،و امتيازى بر ديگران نداريم...اگر مايلى شمشيرت را بردار،من هم شمشيرم را برمى‏دارم و با هم مى‏رويم به حيره،در آنجا بازرگانانى ثروتمند زندگى مى‏كنند،به يكى از آنان شبيخون مى‏زنيم و اموالش را مى‏گيريم و مى‏آييم‏».عقيل گفت:«ا،يعنى برويم دزدى كنيم؟!»امام فرمود:«اگر مال يك تن را بدزدى بهتر نيست از اينكه مال همه را بدزدى...» (7)

3-نگرانيهاى انسانى

آورده‏اند كه فقيه و عالم بزرگ،سيد محمد جواد حسينى عاملى،مؤلف كتاب‏«مفتاح الكرامة‏» (8) ، شبى از شبها در خانه خويش-در نجف-مشغول شام خوردن بوده است.كسى در خانه را مى‏كوبد.سيد مى‏شناسد كه كوبنده در،خادم استادش‏«علامه بحر العلوم‏»است.بشتاب مى‏رود و در را باز مى‏كند.خادم مى‏گويد:«شام بحر العلوم را نزد او گذاشته‏اند،او نمى‏خورد و منتظر شماست‏».سيد جواد عاملى بتعجيل به خانه بحر العلوم مى‏رود.همينكه وارد مى‏شود و چشم بحر العلوم به او مى‏افتد فرياد مى‏زند:

-آيا از خدا نمى‏ترسى؟آيا خدا را مراقب خود و اعمال خود نمى‏دانى،از خدا شرم نمى‏كنى؟

-آقا!چه روى داده است؟

-مى‏خواستى چه روى بدهد؟مردى در همسايگى تو زندگى مى‏كند بى‏بضاعت،او تا كنون هر شبانروز مقدارى خرماى زاهدى از بقال محل نسيه مى‏گرفت و با عيال خود،با آن خرما، گذران مى‏كرد.و جز اين تمكنى نداشت.حالا يك هفته است كه خانواده او جز خرما چيزى نخورده‏اند.امروز مرد به بقال رجوع مى‏كند تا از همان خرما براى خوراك شب خود و خانواده‏اش بگيرد،بقال مى‏گويد:«قرض تو زياد شده است‏».مرد خجالت كشيده چيزى نمى‏گيرد و به خانه باز مى‏گردد.اكنون او و خانواده‏اش گرسنه‏اند و بى شام،با اين وضع،تو سرگرم شام خوردن بودى؟!در حالى كه اين مرد همسايه تو است و تو او را مى‏شناسى،فلانى است.

-آقا!والله از حال او اطلاع نداشتم.

بحر العلوم مى‏گويد:

-اطلاع نداشتى؟چرا اطلاع نداشتى؟همه خشم من از همينجاست.چرا از حال برادران و همسايگانت‏بيخبر بمانى و از حال و روزگار آنان جويا نشوى و آگاه نگردى؟سيد جواد!اگر از حال اين مرد بينوا مطلع بودى و اينگونه با خيال راحت،خود به خوردن شام مشغول شده بودى،يهودى بودى،بلكه كافر بودى،ديگر تو را مسلمان به حساب نمى‏آوردم.

در اينجا آوردن مطلب زير بى‏مناسبت نيست.تنكابنى،در«قصص العلماء»از قول حاج ملا محمد صالح برغانى (برادر حاج ملا محمد تقى برغانى قزوينى،معروف به‏«شهيد ثالث‏») آورده است كه مى‏فرمود،پدرم گفت:

در خواب ديدم پيغمبر اكرم نشسته است و علما در خدمت پيامبر نشسته‏اند.و مقدم بر همه ابن فهد حلى جاى دارد.تعجب كردم كه اينهمه علما با آن مقامات و شهرت چگونه است كه همه در مقامى پايين تر از ابن فهد جاى دارند،با اينكه ابن فهد را در ميان علما چندان شهرتى نيست؟از اين رو راز موضوع را از پيامبر خدا پرسيدم.رسول خدا فرمود:«علت اين است كه ديگر علما هنگامى كه فقير به آنان مراجعه مى‏كرد اگر از مال فقرا نزد ايشان بود به او مى‏دادند،و گرنه جواب مى‏كردند،اما ابن فهد هرگز فقيران و نيازمندان را از نزد خود محروم باز نمى‏گردانيد،و اگر از مال فقرا نزد او بود از مال خود مى‏داد.اين مرتبه را از اين كار يافت‏».

4-فرشته خويى و مردمى

ملا احمد مقدس اردبيلى در سفر بود،يكى از زوار كه آن جناب را نمى‏شناخت‏به او گفت: جامه‏هاى مرا ببر نزديك آب و بشوى و چرك آنها را بگير.ملا احمد قبول كرد و جامه‏هاى آن مرد را برد و شست و آورد تا به او بدهد.در اين هنگام آن مرد،ملا احمد را شناخت و خجالت كشيد.مردم نيز او را توبيخ كردند.مقدس اردبيلى فرمود:

چرا او را ملامت مى‏كنيد؟مطلبى نشده است،حقوق برادران مؤمن بر يكديگر بيشتر از اينهاست. حاج شيخ عباس قمى،پس از نقل اين واقعه،مى‏گويد:

مولانا در اين كار به امام هشتم اقتدا كرده است،زيرا در روايات آمده است كه روزى امام هشتم وارد حمام شد،شخصى در حمام بود كه آن حضرت را نمى‏شناخت.گفت:«بيا مرا كيسه بكش‏».امام رفت و به كيسه كشيدن او مشغول شد.سپس مردم در آمدند و امام را شناختند و از امام-براى كردار آن مرد-معذرت خواهى كردند.امام با مردم سخن مى‏گفت تا نگران نباشند،و همينگونه ادامه داد تا كيسه كشيدن آن مرد را تمام كرد.

5-موضعبانى

عالم جليل شيخ حسن بن زين الدين عاملى-پسر شهيد ثانى-با خواهر زاده خود،عالم عامل سيد محمد بن على موسوى عاملى،مؤلف كتاب‏«مدارك الاحكام‏»همدوره بوده‏اند.در احوالات اين دو عالم ربانى آورده‏اند كه هرگاه يكى از ايشان زودتر به مسجد مى‏آمد،ديگرى كه مى‏رسيد به وى اقتدا مى‏كرد.و هرگاه كتابى مى‏نوشتند به يكديگر عرضه مى‏كردند.اين دو عالم در ايام حيات خود،به ايران،براى زيارت حضرت امام رضا«ع‏»نيامدند،از ترس آنكه مبادا شاه عباس بخواهد با آنان ملاقات كند.

6-عظمت نفس

در احوال خواجه نصير الدين طوسى آورده‏اند:

وقتى شخصى به خدمت‏خواجه آمد و نوشته‏اى از ديگرى تقديم وى كرد كه در آن نوشته،به خواجه بسيار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود،و نويسنده نامه خواجه را كلب بن كلب خوانده بود.خواجه در برابر ناسزاهاى وى،با زبان ملاطفت آميزى،اينگونه پاسخ گفت:«اينكه او مرا سگ خوانده است درست نيست،زيرا كه سگ از جمله چهارپايان است و عوعو كننده است و پوستش پوشيده از پشم است و ناخنهاى دراز دارد.اين خصوصيات در من نيست.و بر خلاف،قامت من راست است و تنم بى‏پشم،و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم،و فصول و خواصى كه مراست غير از فصول و خواص سگ است.و آنچه در من است مناقض است‏با آنچه صاحب نامه در باره من گفته است‏».و بدينگونه او را پاسخ گفت،با اين زبان نرم،بى آنكه كلمه درتى بر زبان راند،يا فرستاده او را برنجاند. (9)

7-آگاهى رفتارى

در شرح زندگانى عالم بزرگ مشهور،فقيه جامع،روحانى عابد زاهد،مربى بزرگان استاد اكبر، آقا محمد باقر بهبهانى،معروف به‏«وحيد بهبهانى‏»،آورده‏اند:

قرآنى نفيس،كه به خط يكى از خطاطان مشهور كتابت‏شده بود،و جلد آن را با دانه‏هاى ياقوت و الماس و زبر جد و ديگر سنگهاى گرانبها مرصع (جواهر نشان) كرده بودند،از سوى سلطان زمان،به رسم هديه،براى ايشان آورده شد.يكى از آن كسان كه مامور بودند تا قرآن ياد شده را نزد مرجع بزرگ ببرند چنين مى‏گويد:

چون با آن قرآن به در خانه آقا آمديم و در زديم،ايشان خود دم در آمد و در را باز كرد،در حالى كه آستينش بالا بود و قلم در دست.پرسيد:«چكار داريد؟»گفتيم:«حضرت سلطان قرآنى براى شما فرستاده‏اند»نگاهى به قرآن انداخت و فرمود:«اين زيورها و دانه‏ها چيست كه بر جلد قرآن نصب شده است؟».گفتيم:«دانه‏هايى گرانبهاست كه جلد قرآن را با آنها مرصع كرده‏اند».فرمود:«چه جهت دارد كه كلام الله را چنين كنند تا باعث‏حبس و تعطيل آن شود. اين دانه‏ها را جدا كنيد و بفروشيد و بهاى آنها را به مستمندان بدهيد».عرض كرديم:«اين قرآن به خط ميرزاى نيريزى است و بهاى زيادى دارد،قبول فرماييد».فرمود:«هر كس قرآن را آورده است نزد خود نگاه دارد و پيوسته از روى آن تلاوت كند».اين سخن را فرمود و در خانه را بست و رفت و ما برگشتيم.

8-توجه و عبادت

در شرح احوال عالم ربانى،مرجع شجاع آگاه،در هم كوبنده دستگاه بيگانگان،و خرد كننده ايادى آنان،و نجات دهنده ملت ايران و باز گرداننده شخصيت و سربلندى به ايرانيان،يعنى: ميرزا محمد حسن شيرازى،صاحب فتواى مشهور در«تحريم تنباكو»،چنين آورده‏اند:

او بيشتر آيات قرآن را از بر بود،همچنين دعاهاى ماه رمضان را،و دعاهايى را كه در ديگر اوقات قرائت مى‏كرد،و زيارتهايى را كه در حرم امامان مى‏خواند.در حرمها كتاب دعا با خود نمى‏برد،با اينكه مدتى دراز دعا و زيارت مى‏خواند.در نفوس همگان،حتى فرزندان خود، حشمتى عظيم داشت.و اين همان شكوه ربانى بود.

9-رعايت مسئوليت و ادب و انضباط

نيز در احوال مرجع بزرگ ياد شده،ميرزاى شيرازى اول،آورده‏اند:

او با عالمان حوزه و شاگردان و طلاب علوم اسلامى،چونان پدرى مهربان رفتار مى‏كرد.از رسيدگى به كوچكترين امر غفلت نمى‏ورزيد.و با همه آنان،اگر چه طلاب مبتدى و خردسال، با كمال ادب و احترام رفتار مى‏كرد.مقام هر كس و فضل و دانش و ارزشهاى هر يك را مى‏شناخت و پاس مى‏داشت.به هنگام پرداخت‏حقوق طالبان علم،چنان روشى احترام آميز داشت كه نمى‏توان وصف كرد.همينطور با ديگر مردمان،در موارد گوناگون،با نهايت ادب روبرو مى‏شد و به سخنان آنان گوش مى‏داد،و به رفع نيازمنديهايشان مى‏پرداخت.اين ادب و احترام را حتى با اعضاى خانواده خود و كودكان خردسال رعايت مى‏كرد.همه به هنگام ورود به نزد او از وى اذن مى‏گرفتند.هر يك نزد او وارد مى‏شدند،به احترام آنان به پا مى‏خاست و چون از نزد او مى‏رفتند نيز چنين مى‏كرد.

10-بلند طبعى و آزادگى

عالم دينى و مرد روحانى بايد طبعى منيع داشته باشد و به پستى نگرايد و همچون قله ساران بلند،سربلند باشد و بى‏نياز.طلبه و عالم بايد مقام روحى و متاع معنوى خود را در برابر آنچه در دست مردم دنيا دار است پست نكند و چشم به دست مردم و دل نگران خوشيها و امور مادى مردم نباشد،سرفراز باشد و آزاده،و در عين فروتنى و تواضع،طبعى بلند داشته باشد و بى‏نياز.در پايان اين كتاب،براى حسن ختام،داستانى نقل مى‏كنم از عالم بزرگ و آزاده، شرف دين و عز اسلام،علوى شريف بزرگوار،سيد رضى،ابو الحسن محمد بن الحسين الموسوى،گرد آورنده كتاب‏«نهج البلاغه‏»،تا نمونه‏اى باشد براى تربيت نفس و دميدن روح آزادگى و بلند طبعى در جانها و روانها.

آورده‏اند كه از هيچ كس صله و جايزه قبول نمى‏كرد،تا آنجا كه هديه‏هاى پدر خود را نيز رد مى‏كرد.

پادشاهان آل بويه هر چه كردند تا از ايشان عطا و صله بپذيرد نپذيرفت.دوست داشت كه خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه مردم حرمت آنان را نگاه دارند و با بى‏نيازى و آقايى زندگى كنند.

نيز آورده‏اند كه خداوند به وى فرزند داد.ابو غالب فخر الملك،وزير بهاء الدوله،هديه‏اى براى او فرستاد و پيغام داد كه چون در اينگونه اوقات دوستان براى يكديگر هديه مى‏فرستند،من اين هديه را براى قابله فرستاده‏ام،اميد است‏بپذيريد.سيد رضى رد كرد و بدو نامه‏اى نوشت،و از جمله در آن نامه چنين نگاشت:«بر احوال خانواده ما زن بيگانه‏اى آگاه نمى‏گردد،هميشه پيره زنان خود ما قابلگى مى‏كنند نه زنان بيگانه.و اين پيره زنان نيز نه اجرتى مى‏گيرند و نه صله‏اى‏».

اين واقعه را،مؤلف‏«قصص العلماء»،با تفصيل بيشترى،آورده است.در اينجا با تصرف در عبارت نقل مى‏كنم.واقعه از قول وزير آورده شده است: خداى تعالى،پسرى به سيد رضى كرامت فرمود.من هزار دينار در طبقى گذاشتم و به رسم هديه و چشم روشنى براى او فرستادم. رضى آن وجه را رد كرد و گفت:«وزير مى‏داند كه من از هيچ كس چيزى قبول نمى‏كنم‏».بار ديگر آن طبق را فرستادم و گفتم:«اين وجه براى آن مولود است،دخلى به شما ندارد».باز پس فرستاد و گفت:«كودكان ما نيز چيزى از كسى قبول نمى‏كنند».بار سوم فرستادم و گفتم:«اين مبلغ را به قابله بدهيد».اين بار نيز باز گردانيد و گفت:«وزير مى‏داند كه زنان ما را زنان بيگانه قابلگى نمى‏كنند،بلكه قابله ايشان از زنان خود ما هستند.و اينان نيز چيزى از كسى نمى‏پذيرند».براى بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم:«اين مبلغ از آن طلابى باشد كه در خدمت‏شما درس مى‏خوانند».سيد رضى فرمود:«طلاب همه حاضرند،هر كس هر قدر مى‏خواهد بردارد».آنگاه يكى از طلاب برخاست و يك دينار برداشت و قدرى از آن بريد و آن بريده را نزد خود نگاه داشت و باقيمانده را در همان طبق گذاشت.سيد رضى پرسيد:«چرا چنين كردى؟».گفت:«ديشب براى روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف بر طلاب است نبود،از اين رو از بقال،نسيه،روغن چراغ گرفتم،اكنون قدرى از اين دينار را برداشتم تا قرض خود را ادا كنم‏».چنين كردند و سرانجام آن طبق دينار را رد كردند و نپذيرفتند.

آرى،اينگونه بودند عالمان ربانى و طلاب روحانى،با اين عزت نفس،و بلند همتى،و آزادگى،و آزاده طبعى،و سرافرازى،و قله سانى...

آرى،اينگوه بودند آن بزرگان و بلندان و قله ساران...


پى‏نوشتها:

1.«المدرسة السيارة‏»-مقدمه،ص 8.

2.گفتيم،اينگونه عالمان،نه آن كسان كه خود را در مقام آنان جا زده‏اند و همواره جا مى‏زنند. اين غلط اندازان،سن و سال و هيئت و ظاهر و تحصيلات حوزه‏اى دارند و حتى برخى در عداد مدرسان نيز هستند و رساله نويسان،اما عالم دينى نيستند.اسلام در وجود آنان تبلور و تجسمى كه مى‏گوييم ندارد،تعهد اسلامى كه هيچ،حماسه دينى كه ابدا...

3.«الهدى‏»،مقدمه،ص 27-28.

4.«الرحلة المدرسية‏»،مقدمه،ص 13.

5.«الرحلة المدرسية‏»،مقدمه،ص 6،به نقل از يكى از شاگردان بلاغى.

6.همان كتاب.

7.«بحار الانوار»،ج 41،ص 114.

8.«مفتاح الكرامة فى شرح قواعد العلامة‏»،در هشت مجلد،چاپ دمشق و مصر،سالهاى 1324 ه.ق تا حدود 1331 ه.ق.اين كتاب فقهى عظيم در جامعيت اقوال فقيهان كم مانند است.

9.«احوال و آثار خواجه نصير الدين‏»،تاليف استاد سيد محمد تقى مدرس رضوى،ص 79، چاپ دوم.