عوامل کنترل غرائز در زندگی انسان

آیة الله االعظمی آقای حاج شیخ حسین مظاهری

- ۷ -


مجلس هفتم

نقش قانون در کنترل غرائز
بسم الله الرحمن الرحیم
سه مطلبی که بحث آنها گذشت نیروهای درونی در ربط با مهار غرائز بود.گفته شده است که نیروهای برونی نیز میتوانندانسان را کنترل کنند و گفته اند یکی از آن نیروها قانون است. اگر قانون و مجری خوب در جامعه باشد، انسان بواسطه آن ها کنترل میشود. آیا قانون آنگاه که غرائز بر انگیخته می شوند نیز مهار کننده انسان است؟

انسان و قانون
از روزیکه انسان زندگی اجتماعی را شروع کرد، برای اینکه بتواند در اجتماع زندگی کند، قانون داشت. این انسان ، مدنی و اجتماعی است و اگر بخواهد در اجتماع زندگی کندباید بسیاری از تمایلات خود را کنار گذارد و اگر بخواهد این چنین کند نیازمند قانون است.
از آن هنگام که انسان دسته دسته و قبیله قبیله زندگی می کرد تا الان، قانون داشته است.با نگرشی به تاریخ زندگی انسانها می بینیم که این انسانها، چه متمدن، یا غیر آن، قوانینی برای خود داشته اند و اسلام نیز قانون دارد.اگر شما در فقه اسلام مطالعه کنید می بینید که بیشتر از نصف فقه ما قانون است. یعنی غیر از کتابهای عبادی مثل کتاب طهارت، صلواه و حج، ما بقی قانون است. لذا نصف بیشتر فقه که به طور اعم به آن معاملات می گوئیم قوانین اسلام استو قرآن شریف هم آنها را امضاء کرده و میفرماید:و لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب . که این قصاص اینجا از باب مثال است، یعنی زندگی و اجتماع زنده در سایه داشتن قانون است.
در سوره انعام پس از ذکر قوانین می فرماید:
ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله.
یعنی راه راست برای انسان همین است که باید قانون داشته و بدان عمل کند. لذا درباره اینکه انسان قانون داشته و لازم دارد،اشکالی نیست.درباره اینکه قرآن قانون دارد بسیاری از روایات اهل بیت(س) درباره قانون است، اشکالی نیست. به تجربه هم اثبات شده که انسان نیازمند قانون است. شما فرض کنید یک ساعت قانون راهنمایی در یکی از خیابانهای قم نباشد، چه تصادفات و بدبختیها پیش می آید. از اینجا پی می بریم که انسان اگر بخواهد زندگی اجتماعی کند، محتاج قانون است. اما سخن در این است که آیا این قانون با این قدر و منزلتی که قرآن و ائمه اطهار(س) برای آن قائل شده اند، آیا می تواند انسان را کنترل کند؟ دردحال عادی بله، تا زمانی که غرائز بر انگیخته نشده و نفس اماره سرکشی نکرده باشد، قانون برای انسان خوب است. مخصوصاً اگر قانون خوب نظیر قانون اسلام ومجری خوب نظیر پیغمبر و ائمه طاهرین(س) یا ولایت فقیه باشد. اما اگر غرائز طوفانی شد واین اسب، سرکشی آغاز کرد و سیلی جاری شد، آیا این سدخاکی (قانون) می تواند راه سیل را سد کند؟ خیر آنچه باید متذکر شویم این است که قانون، عالی است اما نارسائیهای فراوان هم دارد.

نارسائیهای قانون
نخستین نارسایی قانون این است که قانون با مقام شامخ انسان ساز گار نیست. قانون را معمولاً برای رفع تجاوز وضع می کنند،و انسان با مقام شامخش متجاوز نیست. قانون را برای رفع ظلم وضع می کنند و انسان اگر انسان باشد ظالم نیست و اصولاًاگر انسان در انسانیتش کامل شد قانون لازم ندارد. لذا جامعه شناسان می گویند افزایش قانون دلیل بر انحطاط اخلاقی انسانهاست .یعنی اگر قرآن شریف قانون وضع می کند و می فرماید: ولا تقتلواو اولادکم من املاق ( فرزندان خود را از بیم فقر نکشید)،دلیل بر این است که مردم زمان جاهلیت بسیار گمراه بوده اند. بدان اندازه که دختران خود را زنده زنده زیر خاک دفن می کردند.اگر قرآن می فرماید: لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و مابطن ، یعنی قانون برای فحشای درون و برون وضع می کند، دلیل بر این است که انسانیت منحط شده است، والا اگر انسان متخلق به اخلاق الله و خلیفة الله باشد، قانون لازم ندارد . لذا نکته دقیقی در قرآن است که نشانگر احترام خداوند به شخصیت انسانهاست و آن کم بودن قانون در قرآن است قریب هفت هزار آیه در قرآن است ولی آنگونه که فقهای بزرگ نظیر مقدس اردبیلی آیات الحکام نوشتند، نتوانستند بیش از ششصد آیه در قرآن پیدا کنند که ربط به قانون داشته باشد.اما بالعکس بیش از چهارهزار آیه مستقیم و غیر مستقیم مربوط به انسانها و اخلاق آنان است و این احترام بزرگی به انسانهاست. قرآن می گوید: من کتابم برای تو، کتاب قانون نیستم چرا که نو انسانی، اگر انسان شدی اصلاًقانون لازم نداری. اگر جامعه ای نیازمند قانون شد، پی ببرید که انسانیت خدشه دار شده است.
نقل می کنند که اسکندر ذوالقرنین وارد شهری شد و چیزهایی که ندیده بود به چشمش خورد. دید که مغازه ها و خانه های آنان در ندارد، وشب ها مغازه را رها کرده وبه خانه می روند. تعجب کرد که مگراینجا دزد نیست؟ چرا مغازه ها در ندارد؟ چند روزی بطور مخفی در این شهر رفت و آمد کرد و جز تلطف و مهربانی و ترحم نسبت به یکدیگر از مردم این شهر ندید. همه با هم برادرندو با یکدیگر تعاون دارند وبالاخره بقول سعدی دید همه اینها اجزای یک عضوند واگر عضوی بدرد آورد و روزگار ، همه عضوها دردمندند. بقول امام صادق(ع) مسلمان آن است که اگر بفهمد برادر مومنش دردی و حاجتی دارد، شب خوابش نیاید. و یا به نص قرآن شریف:
محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماءبینهم.
دید« رحماء بینهم» در بین آنها حکم فرماست . تعجب سوم اینکه دید اینها قبرستان ندارند و قبر هایشان د رمقابل خانه شان است. و بالاتر از این تعجب اینکه دید همه اشخاصی که در قبر خاک شده اند، جوان بوده اند. همه قبرها را گشت، شخص بیشتر از 30 سال پیدا نکرد. همه در سنین15 الی30 بودند. تعجب کرد که اینها چرا همه درجوانی مرده اند ! لذا یکی از پیرمردهای عاقل و آزموده را پیدا کرد و با او صحبت نمود وگفت در طول این همه جهانگردی، شهری مثل شهر شما ندیده ام. چرا در ودربان وجود ندارد؟!
پیر مرد گفت: در و دربان برای دزد است، اینجا دزدی وجود ندارد. اینها همه مال یکدیگر را حفظ کرده و به فکریکدیگرند.
گفت تعاون و تلطف عجیبی درمیان شما می بینیم، این چیست؟
گفت نباید تعجب کنی برای اینکه انسان یعنی عطوفت و تلطف، اگر تلطف نباشد باید تعجب کنی که چرا انسان تلطف و عاطفه ندارد. انسان اگر بخواهد ظلم کند باید اول وجدان اخلاقی و عقلش را زیر پا گذاشته وسپس ظلم کند.لذا اصلاً معنی انسان این است که اگر عاطفه را مجسم کنند یک آدم می شود. روانشناسان می گفتند عاطفه را اگر مجسم کنند یک سگ می شود خیر، اشتباه کردند. اگر عاطفه را مجسم کنند یک انسان می شود . انسان یعنی آنکه سر تا پا تلطف، تعاون و دیگر گر است. اگر دیگر گرا نباشد،انسان نیست.
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
پیر مرد افزود: اما دلیل اینکه قبرستانها مقابل خانه هاست ، برای اینکه صبح به صبح که از خانه بیرون می آئیم چشممان به قبر پدر و مادر دوستانمان بیفتد و این تنبیهی برای ماست. اینها مردند ما هم می میریم، پس باید کنترل شویم. اما اینکه می بینی روی قبرها 30و25و20 سال می نویسیم ،بخاطر این است که دروغ و تخلف و تظاهر در زندگی ما نیست، در شهر ما نمی توانی یک دروغ و یک تظاهر پیدا کنی. اگر روی قبر بنویسیم فلانی 70 سال عمر کرده است، دروغ گفته اینم برای اینکه کسی که 35 سالش را خواب بوده،در زندگی انسانی نبوده و ما می خواهیم به زندگی انسان ، نام حیات بدهیم. یک انسان باید چنین باشد.
در تفسیر « ان الله یحیی الارض بعد موتها » امام صادق (ع) می فرماید: آنگاه که فرزندم مهدی بیاید انسانها و زمین مرده را زنده می کند.هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. یملا الله الارض قسطاً وعدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.
پرچم اسلام روی کره زمین بر افراشته شده و عدالت سر تاسر زمین را می گیرد. از نظرر اسلام و قرآن، انسان به این آرزو خواهد رسید و این مقام انسان با قانون سازگار نیست. لباس قانون مناسب اندام انسان نیست. قانون برای انسان مانند وصله ناجور می ماند. انسان برای چه قانون می خواهد؟ اگر می بینید قرآن و روایات ، قانون دارد، اگر می بینید قانون از زمان حضرت آدم تا به الان و تا ظهور مهدی(عج) و بلکه در زمان ظهور ایشان نیز حکمفرماست پی ببرید که بعضی از انسانها نا صالحند. نیازی به قانون ندارد.قران برای انسان سازی نازل شده و آنگاه که این کار او عملی شد نیازی به قانون نیست. پس می شود اسم قرآن را کارخانه انسان سازی گذاشت.

نقش قانون در خلوت
دومین نارسایی قانون این است که از قانون در جلوت کاری ساخته نیست و تنها در خلوت کارساز و مفید است وغالب جرمها و خیانتها در خفاء واقع می شوند. این انسان یک پلیس مخفی می خواهد که دائما با او باشد . پلیس انسان چیست؟ آن است که قرآن شناخته و برایش آورده.
قرآن می فرماید : الم یعلم بان الله یری .استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی این را درک کرده بود و این پلیس همیشه همراه ایشان بود و هر گاه که کسی به ایشان می گفت آقا یک نصیحتی بکنید، ایشان نظیر همین آیه را به عنوان نصیحت می خواند.
در جلسه ای خدمت ایشان بودیم. یکی از علمای بزرگ خدمت ایشان آمده بود و می خواست مرخص بشود. ایشان در شهرش عنوان خوبی داشت. گفت آقا نصیحتی بفرمائید که در گوش من باشد. لذا ایشان با کمال سادگی و تواضع فرمودند:
الم یعلم بان الله یری.
آیا این انسان نمی داند که خدا او را می بیند؟
یا د رجلسه ای دیگر باز به ایشان همین مطلب عرض شد،
فرمودند: قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمومنون.
بشر هر کار می خواهی بکن اما خدا، پیغمبر(ص) و اهل بیت (س) می بینند. الان که شما اینجا نشسته اید و من صحبت می کنم خدا می بیند، پیغمبر حاضر و ناظر است و ائمه طاهرین (س) و حضرت زهرا(س) همه شان حاضرند این آیه شریفه ظاهر است و تاویل ندارد. نه تنها عمل را که نحوه عمل را نیز می بینند.یعنی الان که من می گویم، آیا خلوص دارم یا نه؟ اما زمان (عج) روز قیامت می خواهد شهادت بدهد، اگر تسلط بر دل من نداشته باشد چگونه می تواند بگوید این فرد با خلوص بود یا العیاذ بالله نبود؟ شما که اینجا نشسته اید باید از نحوه عمل شما خبر داشته باشد تا بتواند شهادت بدهد.
وکذلک جعلنا کم امه و سطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا.
ائمه طاهرین شما، شهدا در روز قیامت هستند، امام زمان درروز قیامت می خواهد شهادت این مجلس محترم را بدهد. پس باید تسلط بر دل من و شما داشته باشد.واقعاً انسان این را هضم کند که « قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المومنون.»
فراموش نمی کنم جلسه آخر که بعد از آن ،دیگر ایشان را ندیدیم. برای ایشان تنفس مصنوعی گذاشتند و فرصت صحبت با ایشان فراهم نشد، و فردای آنروز هم به جوار الله رفتند. در این جلسه عده ای از علماء فضلاء و مدرسین محترم بودند. یک ساعتی ما حرف زدیم و ایشان ساکت نشسته ، گوش میدادند، بی توجه هم نبود.پس از یک ساعت من حس کردم ایشان خسته شده است. نزدیک بود جلسه تمام بشود لذا به ایشان عرض کردم آقا نصیحتی به ما بفرمائید.
فرمودند: فاذ کرونی اذ کرکم و اشکروا لی و لا تکفرون.
اینها همه یک معنا دارند: « الم یعلم بان الله یری.»معنایش این است که ای بشر پس بیاد من باش که اگر اینگونه باشی: اقرب الیه من حبل الورید. این گونه باش:ان الله یحول بین المرء و قلبه. بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حائل است و از اسرار درونی او آگاه است. قبل از آنکه تو درک کنی، من درک می کنم. قبل از اینکه کار کنی، میدانم و قبل از آنکه بفهمی می فهمم. براستی اگر این جمله قرآن یعنی نصیحت استاد بزرگوار ما در گوش جانمان باشد، قانون به چه کارمان می آید؟!
استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشان انقلاب هم اینگونه بود و نیز وقتی به ایشان عرض می کردیم که نصیحتی بکنید. یا در جلسات اخلاقی یا در جلسات عمومی می خواستند نصیحتی بکنند، همین را می گفتند و می فرمودند: خود را در محضر خدا بدانید، اگر خدا را نمی بینی لااقل اینگونه باش که بدانی خدا تو را می بیند.
امام صادق (ع) همین را درباره نماز دارد و می فرماید: آنگاه که برای نماز ایستادی، معنایش این است که توداری خدا را می بینی اما اگر خدا را نمی بینی لااقل متوجه این باش که خدا تو را می بیند.
یعنی آقای کاسب، آقای تاجر، همه وهمه وقتی که سر کسب هستی، توجه به این داشته باش که در تمام کارهای تو حاضر و ناظر است. بنابراین دومین نارسایی قانون این است که در جلوت خوب است. برای مثال در خانه بین زن و شوهر باید تلطف و مهربانی باشد، هر دو حقوقی دارند که باید رعایت کنند.حال یک مرد نا جنسی ، تمام حقوق را رعایت کند، اما وقتی وارد خانه میشودبا داد و فحش خانه را تاریک می کند، قانون با او چه کار می تواند بکند؟! اما ای مرد بدان اولین مصیبت تو این است که فشار قبر داری. این می تواند برای مرد در خانه مهار کننده باشد. یا خدا نکندزن،بی عفت باشد.کارش به اینجا می رسد که در مقابل شوهر از ماهی ها رو می گیرد و در دل شوهر عفیف جازده می شود اما چون به خلوت میرود،کار دیگر می کند. چه قانون و عقل و وجدانی می تواند او را کنترل کند؟ تنها عاملی که میتواند او را مهار کند « الم یعلم بان الله یری» است.
نقل می کنندکه گرانی شد . زن سیده ای وضع معیشتش خیلی بد بود و در همسایگی اش مرد آهنگری بود که وضعش خوب بود. به نزد آهنگر آمد و گفت مقداری گندم به من بده. این مرد بی عفت بود. لذا تمنای آمیزش کرد. زن جوابش را نداد و رفت. دوسه روز طول کشید و چون دید که برای کودکانش بسیار سخت است دوباره مراجعه کرد ومجدداً همان جواب را شنید، لرزید. دفعه سوم مجبور شد، لذا آمد و گفت حاضرم اما یک شرط دارد و آن اینکه مرا به جایی ببری که جز من و خودت کسی نباشد.گفت معلوم است که تو را به جایی می برم که کسی نباشد.زن را تنها به اتاقی در خانه برد.یک وقت دیدکه زن دارد می لرزد.گفت چرا می لرزی؟
گفت برای اینکه تو به سخنت وفا نکردی؟
گفت اینجا کسی نیست! زن گفت ای بدبخت! اینجا خدا هست. اینجا ملک رقیب و عتید هست.
ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید .
کلامی نمی گویی مگر اینکه در طرف راست تو یک ملک و در طرف چپ تو ملک دیگری حضور دارند.
مرد ترسید. کلامی که از دل برخیزد ، به دل می نشیند. زن گفت: امیدوارم همانگونه که آتش شهوتت را از من خاموش کردی، خدا آتش دیا و آخرت را از تو خاموش گرداند. نقل می کنند که دیگر آتش دنیا به این مرد سرایت نمی کرد. دست خود را د رکوره حدادی کرده وآهن سرخ شده را با دستش بیرون می آورد.لذا قانون برای انسان این است که این زن می گوید.
از شما عزیزان تقاضا دارم که وقتی می خواهید از خانه بیرون بیائید این آیه را بخوانید. آن آیه که استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی گفت:
فاذکرونی اذکرکم واشکروا لی و لا تکفرون.
بیاد من باشید و من شما را میبینم تا دست عنایت من بر سر شما باشد.
«الم یعلم بان الله یری» خدا مرا میبیند پس باید مراقبت کنم که غضب را متلاطم نکنم.

قانون برای همه نیست
سومین نارسایی قانون این است که قانون برای همه نیست.اگر هیئت حاکمه بد باشد، از قانون چه کاری ساخته است؟ معمولاً وضع قانون برای رعیت است.هیئت حاکمه اگر ناباب شد، قانون با آنها چکار می تواند بکند؟
در باره معاویه نقل می کنند که عبدالملک مروان را به عنوان حاکم به کوفه فرستاده بود. مردی ورشکسته شد و او یک زن با وفایی داشت. پدر و مادرش گفتند که باید طلاق بگیری و این زن جوان می گفت وقتی شوهرم سالم بود همراه اوبودم ، حال که ورشکسته شده، چرا شوهرم نباشد؟
تقاضا دارم ای پدر و مادرها، چه پدر مادر و دختر و چه پسر ، بگذارید این پسر و دختر با هم زندگی کنند.اینقدر دخالت در کارهای این جوانها نکنید. وقتی به من مراجعه می شود،می بینم 50% اختلافها تقصیر پدر و مادرهاست. وقتی که می بینی بین این پسر و دختر خیلی گرم است، چرا حسادتت شعله و رشده و خوشحال نمی شوی؟چرا بایدچنین باشد؟ بسیاری از این اختلافها ، تقصیر پدر و مادر هاست.
پدر و مادری بین پسر و دختری اختلاف انداختند. پدر خدمت امام حسین(ع) رفت. امام حسین(ع) خیلی غضبناک شده و رو به آنها کرده و فرمود: شنیده ام که تو و زنت این کار را کرده اید! اینکار شما گناهش اینقدر بزرگ است که انگار این زن و مرد را مثله کرده. تفرقه بین زن و شوهر انداختن گناهش آدمکشی است.
کم کم نزاع به نزد حاکم کشیده شد. وقتی که آن پدر و مادر و دختر و پسر را به نزد مروان آوردند، مروان نگاهی به زن کرد و عاشق اوشد. خدا نکند غریزه جنسی کسی را مهار کند. ممکن است حرمسرا داشته و باز دنبال زن مردم باشد. اینها حرمسرا داشتندف زنهای با جمال جوان را آنجا جمع می کردند و شاید سالی یکمرتبه و ماهی یک مرتبه هم به این زنها نمی رسیدند.اما همین بی حیاها که شهوت مهارشان کرده بود، دنبال هزار و یکمی بودند و لذا رو به زن کرد و گفت: بیا این شوهر بدرد تو نمی خورد ، طلاق بگیر.
گفت نه.
به مرد گفت: طلاق بده. گفت نه. بالاخره بزور طلاقش دادو مرد را هم زندانی کرد و زن را گرفت.
این مرد از زندان بیرون آمد و پای پیاده به نزد معاویه رفت و گفت که حاکمت اینچنین کرده است. معاویه نوشت که عبدلملک مروان و این زن و پدر مادرهای این زن ومرد نیز به شام بیایند. همه آمدند.وقتی که وارد مجلس شد مثل اینکه دختر با جمال بود، معاویه هم پایش لغزید .و گفت که بیا طلاقش بده.
زن گفت خیر.
معاویه روکرد به زن و گفت که ای زن! ( می خواهد تحریک عاطفی بکند) خلیفه را می خواهی با این قصرش یا حاکمش را می خواهی با آن قدرتش یا این شوهر را میخواهی با آن فلاکتش؟ خودت انتخاب کن. آن مرد همانجا پیش معاویه گفت: خدایا من شکایت حاکم را پیش خلیفه آوردم، شکایت خلیفه را پیش چه کسی ببرم؟
لذا آن زن با وفا هم رو به معاویه کرد و دو سه بیت شعر زیبا گفت. معنای اشعارش این است که گفت: یک موی شوهرم را به خلیفه و این دستگاهش و به حاکم و آن قدرتش و به پدر ومادر خودم هم نمی دهم.من یک موی شوهرم را به قصرت و یا قدرتت نمی دهم و بالاخره با همین بلاغت لسان توانست شوهرش را بگیرد.مقصودم اینجاست که اگر قانون بتواند مردم را کنترل کند و هیئت حاکمه بد بودند چه؟

قانون و غضب
چهارمین اشکال این است که قانون به این انسان کارگر نیست. خدا نکند یک غریزه برانگیخته شود و خدا نکند انسان لج کند که آنوقت حاضر است خودش را بکشد تا به صاحبش ضرر بزند.
لذا قرآن کریم در مورد همین انسان می گوید:
و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء او ائتنا لعذاب الیم.
و گفتند خدایا اگر این قرآن براستی بر حق و از جانب تست پس اینجا یا بر سرمان سنگی از آسمان ببار یا ما را بعذابی دردناک گرفتار ساز.
مفسرین گویند این آیه آنگاه که امیرالمومنین(ع) را پیغمبر(ص) منصوب به خلافت کرد یک عرب جلو آمده و گفت: یا رسول الله اینکار که کردی، خودت کردی یا با اجازه بود؟ خدا کرد یا تو؟ اگر خودت کردی قبول ندارم و اگر خدا گفته نمی توانم ببنم لذا از خدا بخواه که سنگی بر سر من اصابت کند. انسان اینگونه است! خدا نکند انسان غضب کند که وقتی غضب کرد دیگر دیوانه است.
ایاک والغضب فان اوله جنون و آخره ندم.
مواظب باش که غضب تو را نگیرد که ابتدایش دیوانگی و آخرش پشیمانی است.
بعضی اوقات انسان غضب می کند و دیگر زن و زیر دست و فرزند و اینها سرش نمی شود. خدا نکند انسان بی حیا باشد که دیگرآبرو نمی شناسد. چه چیز می تواند غضب این انسان را فرونشاند؟ صفت عقل برای این انسان آیا می تواند او رامالک اشتر کند؟
دو قضیه از مالک اشتر نقل می کنند. می گویند وارد کوفه شد. 6000 لشگر همراه داشت. آنها را بیرون شهر گذاشت و وارد کوفه یا بصره شد. دختر بچه ای را درحال گریه دید. انسان مگر می تواند ببیند دختر بچه ای گریه می کند و بی تفاوت باشد؟ نتوانست تحمل کند. به دختر بچه تلطف کرد که عزیزم چه شده است؟
گفت این مرد پولم را گرفته و نمی دهد. آمد در مقابل این کافر سلام کرد وگفت : این دختر بچه معلوم است که راست می گوید، اگر راست هم نگوید تو باید تلطف داشته باشی. پس پولش را بده تا برود.
این مرد مشغول کسبش بود. پرخاشگر بود و به مالک اشتر جسارت کرد. مالک اشتر جمله اش را تکرار کرد. او باز ندیده گرفت. جمله ای از امیر المومنین(ع) نقل کرد و او باز ندیده گرفت و از سر کسبش آمد توی کوچه و به سینه مالک اشتر ضربه ای زد و گفت بگذار کسبم را بکنم . یکوقت مالک اشتر را شناخت ، به دست و پای او افتاد.
مالک اشتر فرمودند این دختر بچه را راضی کن، من از تو راضیم. آنچه دل را متلاطم کرده، آه این دختر بچه بود.
مجدداً از او نقل می کنند که از کوچه ای رد می شد. فردی سر کوچه نشسته بود، خواست کاری کند که رفقایش بخندند. مقداری گل درست کرده بود، به عبای مالک اشتر زد. مالک اصلاً به او نگاه نکرد و به مسجد رفت. بعد او فهمید که این مالک اشتر بوده است. مغازه اش را بست و به دنبالش روان شد تا از او عذر خواهی کند. دید ایشان در حال نماز خواندن است. نمازش تمام شد،آن مرد آمد که عذر خواهی کند، گفت من آنم که جسارت به شما کردم، گل به سینه شما زدم. فرمودند که ناراحت نیستم . وقتی گل به من زدی ، توهین به یک مسلمان کردی و توهین به یک مسلمان جنگ با خداست. لذا در روایات داریم:
من اهان ولیا فقد بارزنی بالمحاربه.
اگر توهین به یک مسلمان بکنی، گناهش مثل جنگ با خداست.
امام صادق (ع) می فرماید مراد از ولی ، یعنی شیعیان . حال عادل باشد یا فاسق ، گنهکار باشد یا نابکار.
فرمودند دیدم گناهت بزرگ است آمدم در مسجد نماز خواندم که بعد از نماز به تو و خودم دعا کنم، و بگویم خدایا از تقصیر هر دو در گذر.
والیعفوا والیصفحوا لا تحبون ان یغفر الله لکم.
عفو کن وبدی ها را نادیده بگیر تا خدا در روز قیامت تو را عفو کند.
اگر می خواهی مورد عفو خدا در روز قیامت قرار گیری باید این جا عفو کنی. از این آیه شریفه بخوبی استفاده می کنیم که آن افرادیکه در زندگیشان عفو و گذشت و صبر نیست، پروردگار عالم در روز قیامت آنها را عفو نمی کند و بدا بحال آنکه مورد عفو خدا واقع نشود. مگر می شود انسان در روز قیامت بدون عفو خدا بهشتی شود؟! حتی همه انبیاء باید به شفاعت اهل بیت (س) و با عفو خدا به بهشت بروند، با اینکه خودشان شفاعت میکنند. مگر می شود اعمال ما ، ما را بهشتی کند؟! اعمال ما چیست که ما را بهشتی کند؟بقول آن بزرگ ، چه زیبا گفت که بیائید از عبادت خود توبه کنیم! ما باید از عبادتهایمان نیز توبه کنیم. با این عبادات کسی به بهشت نمی رود. بهشت عفو می خواهد و این را هم به شما بگویم که عفو، عفو خداست.

ثواب و گناه را کوچک مشمارید
در کافی از امام صادق(ع) نقل می کند که ایشان می فرماید: گناه را کوچک مشمار، برای اینکه ممکن است یک گناه خیلی کوچک، غضب خدا را بر انگیزاندو خطاب شود که دست عنایتم را از سرت برداشتم. بعد فرمودند ثوابها را کوچک مشمارید. برای اینکه ممکن است دل کسی را بدست آورید و د رنزد شما کوچک باشد، اما همین عمل کوچک ، رحمت پروردگار عالم را بر انگیراند و خطاب شود که تو را آمرزیدم ومورد عفوم واقع شدی و دست عنایتم دیگر روی سرت می باشد.
مرحوم سید رضی رحمه الله علیه خیلی عمر کرده بود. علاوه بر اینکه بقول استاد بزرگوار مرحوم آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله علیه علاوه بر اینکه عالم بود، عابد هم بود و علاوه بر اینکه عالم بود انقلابی، در اسلام کرد. یک باقیات صالحات هم بنام مسجد سید دارد، که هم مسجد و هم مدرسه است وخیلی هم با برکت است و نورانیت عجیبی دارد.ایشان فرموده بودند که این عنایت که خدا به من کرد مرهون یک سگ بوده است.
فرموده بودند که من دو سه روزی بود و ضعم بد بود، مقداری قرض کرده و رفتم مقداری غذا تهیه کردم. وقتی برگشتم دیدم چند تا بچه افتاده اند به پستان یک سگی ، دارند می مکند و این سگ شیرندارد . لذا دلم سوخت ، ایثار کردم و غذا را پیش این سگ گذاشتم. بعدظرف را تمیز کرده به صاحبش دادم. همان روزدیدم که وضعم عوض شده، نورانیتی دیگر وفهم و شعور ودرک دیگری دارم.می فرماید6 ماه بعد هم آمدند به می گفتند فلانی مرده و وصیت کرده که ثلث مالش متعلق به تو باشد. ثلث مالش هم خیلی می شد، دیدم که از کمک به آن سگ متمول هم شدم. ایشان مرجع بود، هم قدرت داشت و هم از نظر علمی در سطح بالایی بود . با آن همه مشغله زیاد یک دوره فقه جواهر نوشت، و حتی به اندازه ای مقام ایشان بالا گرفت که گدایی به در خانه پسر ناصر الدین شاه ( ظل السلطان) رفته بود. او عصبانی شده و گفته بود چرا اینجا آمدی؟ اگر پول خواهی برو مسجد سید، اگر علم می خواهی برو مسجد سید ، اگر قدرت می خواهی برو مسجد سید. این سید بزرگوار فرموده بود این علم ، قدرت و تمول از اثر کمک کردن و دل سگی را بدست آوردن است. همین است که امام صادق(ع) می فرماید گناه را کوچک مشمار ، ثواب را هم کوچک مشمار.

خلاصه سخن
خلاصه سخن این شد که قانون هم نمی تواند کاری بکند. اشکالهای قانون بیشتر از اشکالات عقل و وجدان اخلاقی است و اصلاً تکرار می کنم که قانون به اندام انسان نارساست. انسان قانون نمی خواهد بلکه باید آدم بشود که اگر این چنین شد، همه کارها درست می شود. آنچه می تواند انسان را آدم کند در این کلام خلاصه می شود:
الم یعلم بان الله یری.