دفتر عقل و قلب

احمد عابدي

- ۲ -


اسم اعظم

اصطلاح اسم اعظم در قرآن كريم به كار نرفته است، ولي در دعاهاي مأثور، روايات، و تفاسير به صورت گسترده اين اصطلاح ذكر شده است. ظاهراً در كتابهاي تورات و انجيل نيز به كار نرفته است.

در دعاي سمات آمده است: «اللهم اني اسألك باسمك العظيم الاعظم...» و در دعاي سحر: «اللهم اني اسألك من اسمائك باكبرها و كل اسمائك كبيرة» و دعاي شب مبعث: «و باسمك الاعظم الاجل و الاكرم الذي خلقته فاستقرّ في ظلّك فلا يخرج منك الي غيرك»(1). توضيح مقصود از اين اسماء و تفاوت آنها در آينده روشن مي شود. در جوامع روايي معمولاً يك باب تحت عنوان «اسم الله الاعظم» منعقد نموده و روايات متعددي را ذيل آن نقل كرده اند. و تفاسير نيز ذيل بحث از حروف مقطعه و نيز آيات شريفه «و علم آدم الاسماء كلها» بقره /؛ «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» اعراف / 180؛ «قال الذي عنده علم من الكتاب» نمل / 40؛ «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني» اسراء / 110؛ «و الهكم اله واحد لا اله الا هو» بقره / 163؛ و نيز آية الكرسي، آيه ملك، و داستان بلعم باعورا، و آخر سوره حشر به بحث از اسم اعظم پرداخته اند.

1. اسم ذات

با توجه به آنكه اسم اعظم از اسماء ذات مقدس است لازم است اصطلاح اسم ذات را توضيح دهيم: مرحوم شاه آبادي فرموده: «اسم در اصطلاح عرفان عبارت است از ذات با خصوصيتي كه منشأ اثر در خارج باشد، مثلاً «الحي» و «الرب» منشأ اثر مي باشند. زيرا همه موجودات داراي حيات تحت اسم «الحي» مي باشند و همه ثابتات و جواهر نيز مستند به «الرب» مي باشند(2). اسماء الهي به اسم ذات، اسم صفات، اسم افعال تقسيم مي شوند، اگر به جنبه ذات در اسم توجه شود آن را اسم ذات گويند و اگر به اعتبار صفات نگريسته شود اسماء صفات است و اگر اعتبار ظهور افعال ملاك باشد اسماء را اسم افعال مي نامند. مثلاً «الله - الرب - الملك - القدوس - السلام - المؤمن - المهيمن - العزيز - الظاهر - الباطن - الاولي - الاخر - الحق - الصمد و...» از اسماء ذات مقدس مي باشند. و «الحي - الشكور - القهار - الحليم - العليم - الرحمن - الرحيم - الغفار - السميع - البصير و...» از اسماء صفات بوده، و «المبدء - المبدع - الخالق - الباري - المعزّ - المذلّ - المحيي - المميت - الحفيظ - الفتاح - القابض و...» از اسماء افعال مي باشند.

گاهي ملاك اين تقسيم اسماء را جلوه هاي مختلف و تجليات متفاوت خداي متعال قرار داده مي شود(3)، و گاهي سه آيه شريفه آخر سوره حشر را بر اين تقسيم تطبيق نموده اند(4). با توجه به آنچه گذشت و با توجه به آنكه در ابتداي هر سه آيه شريفه آخر سوره حشر دو لفظ مبارك «هو» و «الله» تكرار شده است كه دلالت بر اتحاد و عينية اسماء ذات با اسماء صفات و افعال دارد و تنها تفاوت به ظهور اثر هر كدام و بطون ساير آثار و صفات مي باشد فهميده مي شود كه دو اسم «هو» و «الله» دلالت بر اسم ذات مقدس دارند و ساير اسماء تفصيل اين دو اسم شريف مي باشند. به هر حال اسم اعظم بايد اسم ذاتِ ذات مقدس باشد(5).

2. حقيقت اسم اعظم

معروف ترين بحثي كه درباره اسم اعظم بوده است اين است كه آن اسم چه اسمي است؟ آيا اسم اعظم مركب از حروف بوده و همچون ساير اسماء است يا چيزي فراتر از عالم الفاظ و واژه ها مي باشد؟ آيا اسم اعظم اسمي است معيّن يا غير معيّن، و بر فرض كه معين باشد آيا براي خلق معلوم است يا غير معلوم و اگر معلوم باشد آيا منحصر در يك لفظ و عبارت خاص است يا خير؟ در اينجا اقوال مفسران را در اين موضوعات نقل مي كنيم.

عده زيادي از مفسران بر اساس فهم عرفي از ظاهر روايات، اسم اعظم را همانند ساير اسماي حسني و مركب از حروف و الفاظ دانسته و بدنبال شناخت آن بوده و گاهي آن را معرفي كرده و گاهي با اجمال گذاشته اند.

الف: عده اي كلمه «الله» را اسم اعظم مي دانند(6).

ب: برخي آن را منحصر در سه سوره بقره و آل عمران و طه(7) و بلكه در آية الكرسي دانسته اند(8).

ج: از ابن عباس نقل شده كه هر كدام از حروف مقطعه اسم اعظم مي باشند(9).

د: در برخي روايات آمده است كه اسم اعظم مركب از حروفي است كه در قرآن پراكنده اند و «الم» يك حروف آن است و پيامبر و امامان عليهم السلام مخاطب آن بوده و هر كس آن را بداند مستجاب الدعوه مي گردد(10). و سعيد بن جبير گويد: اگر مردم مي توانستند به درستي حروف مقطعه را تركيب كنند اسم اعظم را به دست مي آوردند(11).

ه: بعضي از دانشمندان اسم اعظم را مركب از يازده حرف «اهم - سقك - صلع - يص» دانسته كه شامل تمام عناصر مي شوند(12).

در روايات نيز ذكرهايي به عنوان اسم اعظم آمده كه معروفترين آنها را ذكر مي كنيم:

الف: «بسم الله الرحمن الرحيم» در بعضي از احاديث اسم اعظم و گاهي اسم اكبر خدا معرفي شده است(13).

ب: «يا حيّ يا قيّوم»(14).

ج: آية الكرسي(15).

د: شش آيه شريفه ابتداي سوره حديد و سه آيه آخر سوره حشر(16).

ه : «يا هو يا من لا هو الا هو»(17).

و: «الله، الله، الله، الله الذي لا اله الا هو...»(18).

ز: «اهيا شراهيا»(19).

ح: «يا ذالجلال و الاكرام»(20).

ط: «يا الهنا و اله كل شي ء الهاً واحداً لا اله الا انت»(21).

آنچه ذكر شد بر فرض آن است كه اسم اعظم يك نام خاص الهي باشد. و با توجه به آنكه خواصي كه براي اسم اعظم ذكر شده مثل استجابت دعا بر اين اذكار مترتب نيست عده اي اسم اعظم را از مقوله لفظ ندانسته و معتقدند كه اسم اعظم بستگي به مقام شخص گوينده دارد مثلاً بلعم باعورا تا وقتي داراي صفت تقوي و درجه بالاي ايمان بود نام خدا را كه بر زبان مي آورد آن نام اسم اعظم بود ولي وقتي آن مقام خود را از دست داد اسماي الهي را كه تلفظ مي نمود ديگر اسم اعظم نبودند، و در واقع اسم اعظم از مقوله لفظ نبوده بلكه اشاره به حقيقت آن كه همان مقام گوينده آن است مي باشد(22).

شايد بهتر آن باشد كه گفته شود اسم اعظم معيّن نبوده همان طور كه فخر رازي ادعا كرده است(23)، و بنابراين بين روايات مربوط به اسم اعظم هيچ اختلاف و تهافتي نمي باشد و مهم آن است كه كسي لفظ مبارك «الله» يا «هو» يا «الله الذي لا اله الاّ هو» را اسم اعظم دانسته و آن را با قلب پاك بخواند تا اثر كند. البته حقيقت اسم اعظم چيز ديگري است كه در آينده به بحث آن مي پردازيم.

علامه طباطبايي پس از آنكه نظر اصحاب عزائم را درباره اسم اعظم نقل كرده و پس از اشاره به برخي از رواياتي كه از آنها استفاده مي شود كه اسم اعظم از سنخ الفاظ و حروف است مي گويد: «توجه به مسأله علت و معلول و لزوم سنخيت بين آن دو و اينها را ردّ مي كند زيرا اسم لفظي از كيفيات است و نه خود آن لفظ و نه صورت ذهني آن محال است بتواند چنان اثري داشته باشد كه تمام اشياء خاضع در برابر انسان شوند. و اگر اسماي الهي مي توانند در تمام عالم اثر بگذارند الفاظ و معني و مفهوم آنها چنين اثري ندارد بلكه حقيقت آن اسماء اين آثار را دارد و كسي كه اسم اعظم را بداند در واقع با حقيقت آن اسم رابطه بر قرار كرده و خداوند آن آثار را ايجاد مي كند»(24).

امام خميني معتقد است كه اسم اعظم به حسب حقيقة غيبيه را كسي غير از ذات مقدس الهي نمي داند(25)، و اسم اعظم به حسب مقام الوهية و واحديت، اسمي است كه جامع جميع اسماء است(26). شايد مهمترين روايت در توضيح و تبيين اسم اعظم اين روايت باشد كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«ان الله تعالي خلق اسماً بالحروف غير متصوف و بالفظ غير منطق و بالشخص غير مجسّد و التشبيه غير موصوف و باللون غير مصبوغ منفي عنه الاقطار مبعد عند الحدود محجوب عنه حس كل متوهم، مستتر غير مستر فجعله كلمة تامة علي اربعة اجزاء معاً ليس منها واحد قبل الاخر...»(27).

اين حديث دلالت مي كند كه خداي متعال اسمي دارد كه از سنخ حروف و اصوات نمي باشد، و قابل تكلم نبوده و شبيه و نظير نداشته و هيچ كدام از احكام مادي را ندارد. پس آن اسم لفظ يا مفهوم ذهني نمي باشد. و روشن است كه مخلوق نخستين الهي نمي تواند مادي باشد پس بايد چيزي باشد كه مجرد از ماده و احكام مادي بوده و چون اقرب مخلوق ها به خداي متعال است شامل و جامع و محيط بر كل موجودات ديگر است. امام خميني معتقد است كه چنين اسمي همان مقام اطلاق حقيقت محمديه صلي الله عليه و آله يعني مقام مشيئة است(28).

به هر حال معلوم است كه بر اساس اين روايت اسم اعظم از جنس حروف نبوده و يك كمال وجودي است كه لفظ حكايت كننده از آن مي باشد يعني اين اسماء، اسم اسم اعظم مي باشند، و رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه اسم اعظم 73 حرف است و پيامبران تعدادي از حروف آن را و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله 72 حرف آن را مي دانند دلالت دارند كه اين حروف از سنخ حروف عادي و الفاظ نمي باشند.

از نظر عرفاني اسم اعظم همان مقام احديتي است كه واسطه بين مقام عماء و غيب الغيوب و مرتبه واحديت است. به عبارت ديگر ذات مقدس الهي يك مرتبه غيب الغيوبي دارد كه سرّ محض و غيب صرف است و هيچ اسم و رسمي نداشته و هميشه پرده نشين غيب است او عنقاء مغرب است كه شكار هيچ وهم و عقلي نشده و هيچ فكري به ساحت او راه ندارد. ولي اين ذات مقدس گاهي تجلي مي نمايد اولين تجلي يا تعيّن اول كه بايد طبق قاعده سنخيت بين علت و معلول جامع همه كمالات باشد مرتبه اسم است. اين اسم كه اولين اسم در مرتبه اسماء است «الله» و «تبارك» و «تعالي» است كه يك وجهه غيبي به طرف ذات مقدس دارد و يك وجهه به طرف خلق دارد، اين اسم جامع همه كمالات بوده و از مرتبه غيب كسب فيض نموده و تمام مخلوقات از او و به بركت او كسب فيض مي كنند، اين اسم را اسم اعظم مي نامند(29).

هر انساني با انقطاع قلبي از همه چيز و فناء و انقطاع از غير خدا با اين اسم اعظم رابطه داشته و او هر اسمي را كه بخواند آن اسم داراي چنان آثاري است كه در روايات به عنوان آثار اسم اعظم ذكر شده است، ولي اسم اعظم در اصطلاح عرفان خليفه و واسطه در ظهورات است كه اين اسم اعظم در همه مظاهر و مجالي سريان و غلبه دارد. توضيح آنكه: هر اسمي از اسماي الهي جامع جميع كمالات و مشتمل بر تماي حقايق است بدليل آنكه تمامي اسماي الهي عينيت و اتحاد با ذات مقدس داشته و ذات مقدس نيز با تمامي كمالات اتحاد داشته و داراي آنهاست، و در خداي متعال حيثيت هاي مختلف وجود ندارد. پس هر اسمي بايد جامع جميع كمالات باشد ولي در اكثر اسماء يك كمال ظاهر بوده و غلبه دارد و ساير كمالات بطون و استتار دارند، مثلاً در اسم «الرحيم» رحمت ظاهر بوده و سخط و قهاريت باطن است و يا در اسماء جمال، جمال ظاهر است و جلال باطن است و در اسماء جلال، جلال غلبه داشته و جمال پنهان است. دراسم «الاول» اوليت ظهور دارد و ساير كمالات و اسماء خصوصاً آخر بودن پنهان است و هكذا. ولي اسم اعظم چون در نهايت اعتدال است گرچه همانند ساير اسماء داراي تمام كمالات است ولي اين جامع بودن به طوري است كه هيچ كمالي و صفتي بر صفت ديگر غلبه ندارد و ظهور يكي از آنها موجب بطون ديگري نمي شود به همين جهت چنين اسمي اعظم اسماء خواهد بود.

با توجه به آنچه گذشت مي توان نتيجه گرفت كه تمام اسماي الهي اسم اعظم مي باشند زيرا هر اسمي به نحو ظهور يا بطون داراي تمام كمالات است و لذا در دعاي سحر آمده است كه «و كل اسمائك كبيرة»، بنابراين الله كه رب تمام اسماء است اسم اعظم است و در اين اسم هيچ صفتي حاكم بر صفت ديگر نيست نه ظاهر بر باطن و نه باطن بر ظاهر، اما ساير اسماء نيز جامع بوده اما معناي همان اسم غلبه دارد و حقايق ديگر باطن است و با توجه به ظهور و بطون هر اسمي، آن اسم اسم اعظم است.

3. رابطه اسم اعظم با اسم متأثر

در روايات زيادي «اسم متأثر» عنوان شده است مثلاً: «و اسألك باسمك المخزون في خزائنك الذي استأثرت به في علم الغيب عندك لم يظهر عليه احد من خلقك لا ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا عبد مصطفي»(30)، و در روايتي از امام باقر عليه السلام نقل شده كه «اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه آصف بن برخيا تنها يك حرف آن را مي دانست و با آن توانست در كمتر از چشم بهم زدني تخت را احضار نمايد.

و ما هفتاد و دو حرف آن را مي دانيم ولي يك حرف ديگر آن متأثر بوده و در علم غيب نزد خداي متعال است»(31)، و در روايت ديگري آمده است كه «اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف آن به حضرت محمد صلي الله عليه و آله داده شده و يك حرف آن در حجاب قرار دارد»(32). و امثال اين روايات بسيار زياد است.

متأثر در لغت به معني برگزيده شده و انتخاب شده است و مقصود از اسم متأثر اسمي است كه علم به آن اختصاص به خداي متعال داشته و كسي از آن اطلاع و آگاهي ندارد. در كلمات عرفا و حتي در روايات گاهي اسم اعظم به صورت عام به كار رفته به طوري كه شامل اسم متأثر نيز مي شود مثل دو روايت فوق، و نيز در دعاي شب مبعث آمده است كه «و باسمك الاعظم الاعظم الاجل الاكرم الذي خلقته فاستقرّ في ظلّك فلا يخرج منك الي غيرك» در اين دعاي شريف اسم اعظم بر اسم مستأثر اطلاق شده است - البته تشكيك خاصي نه عامي و بلكه اخص الخواصي - و اين مراتب عبارتند از: 1. حقيقت غيبيه 2. حقيقت الوهيت 3. مرتبه مالوهيت 4. مرتبه لفظ و عبارت(33). و مرتبه اول كه باطن محض است همان اسم مستأثر است و قطعاً در اين مرتبه بايد اسم و لفظي وجود نداشته باشد و گرنه خلف لازم مي آيد. و آنچه كه معمولاً و در اصطلاح مفسران و محدثان به عنوان اسم اعظم استعمال مي شود مرتبه دوم يعني حقيقت الوهيت است. اما در رواياتي كه ملاحظه شد اسم اعظم شامل تمام مراتب شده است(34). و چون اسم اعظم داراي مراتب مختلف است پيامبران نيز در حمل آن و درجه برخورداري از آن متفاوت مي باشند، و اسم مستأثر نيز از مراتب عاليه اسم اعظم است و اين اسم آيا اثر دارد يا خير و حقيقت محمدي صلي الله عليه و آله آنرا مي داند يا خير محل بحث بين عرفاي بزرگ است و از آن صرف نظر مي شود.

4. ادعيه اسم اعظم

مرحوم كفعمي پس از آنكه فرموده درباره اسم اعظم نظرات مختلفي بيان شده و در هيچ كتابي آنها جمع آوري نشده اند خود ايشان شصت قول درباره حقيقت اسم اعظم بيان كرده است(35)، ايشان فرموده علاوه بر دعاي جوشن كبير و دعاي مشلول و دعاي مجير و دعاي صحيفه ادعيه ديگري نيز وجود دارد كه اسم اعظم در آنها وجود دارد مثل: «يا هو، يا من لا يعلم ما هو الاّ هو»، «يا نور يا قدوس يا حي يا قيوم، يا حياً لا يموت يا حياً حين لا حيّ يا حيّ لا اله الا انت اسألك بلا اله الا انت»، «لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين»، «الله الحي القيوم»، «و عنت الوجوه للحي القيوم»، «الله الا اله الا هو الحي القيّوم».

اين گونه دعاها در تك نگاريهايي درباره اسماء حسني و كتب ادعيه فراوان وجود دارد، در اينها روي چهار اسم مبارك «الحي»، «القيوم»، «هو»، «بسم الله الرحمن الرحيم» تأكيد زياد شده است.اين آيات شريفه نيز به عنوان آيات مشتمل براسم اعظم ذكرشده اند:

الف: الله لا اله الا هو الحي القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم تا آخر آية الكرسي، سوره بقره / 256.

ب: الله لا اله الا هو الحي القيوم نزل عليك الكتاب بالحق.... سوره آل عمران / 3.

ج: الله لا اله الا هو ليجمعنكم الي يوم القيامة.... سوره نساء / 8 .

د: الله لا اله الا هو له الا اسماء الحسني سوره طه / 9.

ه : الله لا اله الا هو رب العرش العظيم سوره نمل / 27.

و: الله لا اله الا هو و علي الله فليتوكل المؤمنون سوره تغابن/14.

ز: ذلكم الله ربكم خالق كل شي ء لا اله الا هو فاني تؤفكون سوره غافر / 63 .

و در بعضي از كتابها اين علامت را نشانه اسم اعظم دانسته اند(36).

توضيح آنكه «الحي» يعني درّاك فعال(37)، بنابراين چون ادراك كه همان علم است و فعال كه همان قدرت است در كلمه الحيّ نهفته است و تمام كمالات ديگر به اين دو صفت بر مي گردند پس الحيّ تمام كمالات الهي را در بر دارد و به همين جهت الحيّ را امام ائمه سبعه گفته اند(38) يعني تمام صفات هفتگانه الهي متوقف بر الحي مي باشند.

و اما «القيوم» يعني آنچه قائم بذات خود و مقيم غير خود است(39)، به طوري كه او غنيّ بالذات باشد كه در ذات خود و كمالات خود محتاج به غير نباشد اما هر چه غير اوست محتاج او باشد. به عبارت ديگر تمام كمالات موجودات ديگر از او باشد(40).

مرحوم كفعمي در خواص اين دو اسم شريف مي گويد: نوزده مرتبه گفته «الحي» بر مريض و خصوصاً درد چشم مفيد است. و زياد گفتن «القيوم» موجب تصفيه و پاكي دل مي گردد، و هر كس «الحي القيوم» را زياد بگويد خصوصاً در آخر شب اثر زيادي خواهد داشت(41).

و عبدالرزاق كاشاني گويد: «با تجربه ثابت شده است كه زياد گفتن «يا حي يا قيوم يا من لا اله الا انت» باعث حيات عقل مي گردد»(42).

به هر حال عده زيادي از مفسران دو اسم »الحي - القيوم» را اسم اعظم يا قريب به آن دانسته و به شرح و تفسير اين دو اسم شريف پرداخته اند(43).

و اما «هو» كه در غالب دعاهاي اسم اعظم ذكر شده است اسم براي خدا متعال است نه ضمير و به همين جهت «يا هو» صحيح است(44). و مقصود از هو توجه دادن به مقام ذات و غيب الغيوبي خداي متعال است كه برتر از مقام واحديت و احديت و حتي از مقام جمع الجمعي است و لذا در سوره مباركه توحيد مقدّم بر همه اسماي الهي شده است، در اين صورت دخالت اين اسم شريف در اسم اعظم روشن است.

در روايات زيادي «بسم الله الرحمن الرحيم» را اسم اعظم و يا نزديك تر از سياهي چشم به سفيدي آن به اسم اعظم معرفي نموده اند(45). زيرا هويت غيبيه ذات مقدس اولين تعيّني كه پيدا كرد و اولين مظهري كه به خود گرفت خليفه الهي بود كه اسم مبارك «الله» حكايت از آن دارد و سپس اين اسم دو مظهر ديگر «رحمن» و «رحيم» يافت(46) و لذا گفته مي شود «يا من سبقت رحمته غضبه»(47)، و به عبارت ديگر عرفاني: بسم الله الرحمن الرحيم از انسان به شرط عبوديت همانند كلمه «كن» از خداي متعال است(48). يعني بسم الله از چنين شخصي همانند كن ايجادي قدرت بر انجام هر چيزي را پديد مي آورد و حقيقت اسم اعظم نيز همين است.

5. حاملان اسم اعظم

اسم اعظم دو اعتبار دارد: گاهي مقصود از اين اسم مقام جمعي است كه واجد همه كمالات و خواص همه اسماء است، و گاهي خود انسان كاملي كه به مقام فناء في الله رسيده اسم اعظم ناميده مي شود(49). استعمال هر كدام از اين دو به جاي ديگري اشكال ندارد. بنابراين به يك اعتبار مي توان گفت «حاملان اسم اعظم» و به اعتبار ديگر كساني كه خود «اسم اعظم» خداي متعال مي باشند. به هر حال از آيات شريفه و روايات معلوم مي شود كه برخي از افراد به چنان مقام و لياقت و استعددي رسيده بودند كه داراي اسم اعظم بوده اند.

1. حضرت آدم عليه السلام بيست و پنج حرف از 73 حرف اسم اعظم را مي دانسته است(50).

2. حضرت نوح عليه السلام پنج حرف آن را مي دانسته است(51).

3. حضرت ابراهيم عليه السلام هشت حرف از آن را فرا گرفته بود(52)، احتمال دارد مقصود از رواياتي كه اين را بيان كرده است آن باشد كه حضرت ابراهيم عليه السلام علاوه بر 25 حرفي كه حضرت آدم مي دانست هشت حرف ديگر نيز مي دانسته است، وگرنه بعيد است كه گفته شود حضرت آدم عليه السلام بيش از سه برابر حضرت ابراهيم عليه السلام از اسم اعظم برخوردار بوده است. اين احتمال درباره حضرت موسي عليه السلام نيز وجود دارد.

4. حضرت موسي عليه السلام چهار حرف آن را مي دانسته است(53).

5. حضرت عيسي عليه السلام دو حرف آن را مي دانسته است(54).

6 . پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از هفتاد و سه حرف اسم اعظم هفتاد و دو حرف آن را مي دانسته است(55). و تنها يك حرف كه همان اسم مستأثر است را نمي دانسته است، و علت آنكه پيامبر آن اسم مستأثر را نمي داند در روايتي آمده است(56).

برخي از پيامبران ديگر نيز از اسم اعظم بهره مند بوده اند:

1. حضرت يعقوب عليه السلام وقتي اسم اعظم را فرا گرفت بوي يوسف را استشمام نمود(57).

2. حضرت خضر نيز اسم اعظم خدا را مي داند(58).

3. يوشع بن نون كه بر او «ردّ شمس» شد نيز اسم اعظم داشته است(59).

يا من له ردّت ذكاء و لم يفز

بنظيرها من قبل الاّ يوشع(60)

4. ائمه اطهار عليهم السلام همان هفتاد و دو حرفي را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانسته است مي دانند(61)، و اين به صورت عام در مورد همه امامان ثابت است و بالخصوص درباره حضرت علي عليه السلام و حضرت سجاد عليه السلام در روايات مورد تأكيد قرار گرفته است(62).

5. در روايتي آمده است كه «غالب قطان »نيز اسم اعظم را مي دانسته است(63).

6 . در بعضي روايات به صورت مبهم به عنوان يك نفر از اصحاب رسول خدا كه صاحب اسم اعظم بوده است ياد شده است(64).

7. بلعم (بلعام) بن باعورا نيز اسم اعظم خدا را مي دانسته است. اين شخص كه عالمي از قوم يهود بوده است نامش در قرآن كريم نيامده است اما به صورت اشاره داستان او در قرآن كريم آمده است: «و اتل عليهم نباء الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان» سوره اعراف / 175 اين شخص ابتدا بر اثر عبادت به مقامي رسيده بوده كه اسم اعظم را فرا گرفته و متسجاب الدعوه شده بود ولي بر اثر گناهي كه انجام داد اسم اعظم از او سلب شد يا به عبارت ديگر آن مقام و ارزش خود را از دست داد(65).

و ممكن است منظور از فراموش كردن اسم اعظم اين باشد كه چون در خدمت طاغوت قرار گرفت تكامل معنوي خود و استجابت دعاي خود نزد خداي متعال را از دست داد(66).

8 . آصف بن برخيا در بسياري از روايات نام او آمده است(67) كه او تنها يك حرف از اسم اعظم را مي دانست و در خدمت حضرت سليمان بود و قرآن فرموده است كه او توانست در كمتر از چشم به هم زدني تخت ملكه يمن را به شام نزد سليمان آورد(68). با توجه به آنكه هر چه سرعت زياد باشد آوردن يك تخت از يمن تا شام در كمتر از چشم به هم زدني مستبعد است عده اي آن را از باب «خلق جديد» يا «تجدّد امثال» عرفاني دانسته اند كه اعدام يك فرد و ايجاد مماثل آن بوده است(69).

از ابن عباس نيز نقل شده كه آصف بن برخيا هنگام احضار تخت بلقيس اين ذكر را گفت: «يا حي يا قيوم»(70). ضمناً برخي گفته اند شخصي كه در داستان حضرت سليمان تخت را آورد شخصي به نام «بلخيأ» بوده و برخي نام او را «اسطوم» و بعضي «جبرئيل عليه السلام» ذكر كرده اند(71). ولي همه اينها اقوال شاذ بوده و با توجه به روايات فراوان شيعه در اين وضع ديگر جايي براي شك نيست.

از آنچه گذشت روشن شد كه تمام انبياء اولوالعزم و ائمه معصومين عليهم السلام اسم اعظم را مي دانسته اند و تنها تفاوت در مقدار بهره مندي آنان از اين اسم شريف است و هر كس بهره او بيشتر بوده است قدرت تصرف در جهان را بيشتر در اختيار دارد. ولي اين اختصاص به آنان نداشته و غير از انبياء و ائمه عليهم السلام نيز مي توانند از آن بهره مند شوند. چون انسان كامل مظهر اسم اعظم است و بلكه خود او اسم اعظم است پس هر كس انسان كامل گردد داراي اسم اعظم است و قبلاً گفتيم كه اسم اعظم داراي مراتب است پس پيامبران در درجه برخورداري از آن متفاوت بوده و هر كدام تنها از بخشي از آن برخوردارند اما پيامبر خاتم و اوصياي معصومين عليهم السلام بيشترين درجه آن را دارا بوده اند.

6 . امكان تعليم اسم اعظم

آيا اسم اعظم قابل انتقال به افراد ديگر است يا تنها هر شخصي كه خود قابليت معنوي و ايماني آن را به دست آورد خداي متعال مستقيماً آن را به او عطا مي كند. گرچه احتمال دوم زودتر به ذهن مي آيد اما روايات فراواني وجود دارد كه به روشني بر احتمال اول دلالت دارند. در بعضي از روايات آمده است كه پيامبران عليهم السلام به فرزندان و نيز به اوصياي خود اسم اعظم را تعليم مي داده اند. در روايتي آمده است كه: «خداوند به حضرت آدم وحي نمود كه وصيت و اسم اعظم و اسمايي كه به تو آموخته ام را به شيث بسپار»(72). و در روايت ديگري آمده است كه چون ابتدا خداوند فرموده بود كه اسم اعظم را به هابيل بسپارد به همين جهت قابيل خشمناك گرديد و به عنوان اعتراض نزد پدر خود آمد و حضرت آدم فرمود اگر اعتراض داريد هر كدام يك قرباني انجام دهيد و آن مسائل ديگر پديد آمد»(73).

در روايت ديگري آمده است كه عمر بن حنظله به امام باقر عليه السلام عرض كرد: گمان مي كنم نزد شما ارزشي داشته باشم، فرمود آري. عرض كردم پس حاجتي دارم و آن اين كه اسم اعظم خدا را به من بياموزي، فرمود: آيا طاقت آن را داري؟ عرض كردم بلي. سپس حالتي پيش آمد كه خودم در خواست كردم كه از آن منصرف شدم(74).

روايات متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد در صدر اسلام يادگيري اسم اعظم يك خواسته و آرزوي بزرگي بوده كه برخي از همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و برخي از اصحاب ائمه اطهار عليهم السلام تقاضاي آن را داشته اند و براي يادگيري آن مجاهدت و تلاش مي كردند(75). البته اين روايات معمولاً به طور صريح اين را مطرح كرده است كه يادگيري اسم اعظم قابليت و لياقت مي خواهد. معلوم است كه اسم اعظم را به هر كسي نمي توان داد اما از طرف ديگر مي دانيم كه «داد حق را قابليت شرط نيست». گرچه اين نظام نظام علت و معلول و اسباب و مسببات است اما در عين حال خود قابليت و استعداد نيز عطاي الهي است. به هر حال با قطع نظر از قابليت محل اين نكته مهم است و از روايات به دست مي ايد كه اسم اعظم قابل انتقال به ديگران است. گرچه برخي از افراد كه تقاضاي يادگيري آن را داشتند وقتي به جهت عدم قابليت خود با آثار آن مواجه مي شدند از خواسته خود صرفنظر مي كردند(76).

7. خواص و آثار اسم اعظم

در اذهان متشرعه از قديم الايام چنين بوده است كه دانستن اسم اعظم الهي مساوي است با قدرت بر انجام هر كاري. و در واقع قدرت و ولايت تكويني را مساوي با داشتن اسم اعظم مي دانستند. از رواياتي نيز كه قبلاً اشاره شد به دست مي آيد كه حضرت موسي عليه السلام به جهت داشتن اسم اعظم مي توانست عصا را تبديل به اژدها نمايد و يا حضرت عيسي عليه السلام تنها با داشتن دو حرف از اسم اعظم مردگان را زنده و مريضان را شفا مي داد. اين روايات همه اشاره به خواص و آثار اسم اعظم دارند. در اينجا فهرست وار برخي از مهمترين اين آثار كه در تفاسير و روايات مورد اشاره قرار گرفته اند ذكر مي كنيم:

الف: كسي كه اسم اعظم را مي داند تمام خيرات بر او نازل مي شود.

ب: صاحب آن داراي معجزه مي گردد.

ج: مستجاب الدعوه مي شود.

د: هر چه از خداي متعال طلب كند مورد قبول قرار مي گيرد(77).

ه. هيچ پديده اي از تحت قدرت او خارج نيست، و در تمام طبيعت مي تواند تصرف نمايد.

و. گناهان او بخشيده و بلكه قدرت شفاعت ديگران را دارد.

ز: قدرت بر خلق و ايجاد موجودات دارد.

ح: از علم غيب باندازه اي كه خداوند بخواهد آگاه مي شود(78).

ط: شايد جامعترين عبارت درباره خواص اسم اعظم كلام علامه طباطبايي است كه مي گويد: «اسم اعظم اسمي است كه هر اثري كه قابل تصور باشد بر آن مترتب مي گردد مثل: آفرينش، نابود كردن، آفرينش ابتدايي، اعاده چيزي، خلقت نمودن، روزي دادن، زنده نمودن، ميراندن، حشر و نشر، جمع نمودن، متفرق كردن، و خلاصه هر گونه تحويل و تحوّلي، چه جزئي يا كلي و هر نوع تغيير يا ايجاد حركت و سكون»(79).

چون صاحب اسم اعظم مظهر اين اسم شريف شده و خود او نيز اسم اعظم است و اين الفاظ اسم اسم اعظم مي شوند چنين شخصي خليفه الهي است و صفات مستخلف را داراست اما خداي متعال آن صفات را بالذات و به نحو وجوب وجود دارد اما او اين صفات را بالغير و بالامكان دارد.

8 . خفاي اسم اعظم

سه نكته مهم قرآني نه در قرآن كريم توضيح داده شده اند و نه در روايات يعني مسأله شب قدر، صلاة وسطي، اسم اعظم(80). البته در آيات شريفه و روايات اشاراتي به حقيقت اين سه مسأله وجود دارد كه اهل آن متوجه مي شوند. اما به هر حال روشن است كه آنچه «سرّ» است بايد سرّ بماند، اسم اعظم بايد مكتوم باشد زيرا حكايت از مقام غيبي دارد كه آن هم نيز مكتوم است. فخر رازي نقل كرده است كه: اسم اعظم مكتوم مانده است تا نوعي ترغيب مردم به فراگيري و قرائت همه اسماي الهي باشد و هر كس تلاش كند تمام اسماي حسني را بخواند به اميد آنكه اسم اعظم را نيز خوانده باشد، همچنانكه هر كس به تمام نمازهاي يوميه اهتمام زياد مي دهد به اميد درك نماز وسطي، و يا هر شبي را كه احتمال قدر بودن آن را مي دهد تعظيم نمايد به اميد درك نمودن شب قدر(81). چند وجه ديگر علاوه بر مسأله اهميت براي مكتوم بودن اسم اعظم مي توان ذكر نمود.

الف: اسم اعظم پنهان مانده است تا از دست نامحرمان و اغيار مصون و محفوظ بماند، و اين خود نوعي تقدس و سبحان بودن خداوند و تنزيه اسم خدا است كه از دست فكر و ذهن نامحرمان به دور بوده و آلوده نشود.

ب: علامه طباطبايي مي فرمايد: در روايات متعددي مسأله در حجاب بودن اسم اعظم آمده است و وقتي در حجاب است كه مقصود از اسم اعظم حروف و كلمات نباشد بلكه مراد حقيقتي باشد ماوراء اين الفاظ، سپس فرموده است علت محجوب و پنهان بودن اسم اعظم اين است كه اين اسم، آن حقيقتي است كه هيچ گونه تعيّن و امتيازي ندارد. بنابراين هيچ دست و انديشه اي به آن نمي رسد مگر با مسأله فناء في الله، و هر گاه كسي به مسأله فناء برسد در اين صورت ديگر مخلوقي نخواهد بود - كه تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز - و تمام قدرت و پادشاهي از خداي متعال است و شايد مقصود از اين كه يك حرف آن متأثر نزد خود خداي متعال است همين باشد»(82).

ج: احتمال دارد كه علت كتمان اسم اعظم آن باشد كه اين اسم اسم مرتبه غيبي خداي متعال باشد يا اسم مرتبه احديت جمعي و چون همه كمالات به نحو بساطت و جمع لحاظ شده ظهور آن در عالم كثرت امكان ندارد.

د: احتمال دارد غيب بودن اسم اعظم به جهت آن باشد كه اين اسم تنها يافتني است نه دانستني، به عبارت ديگر بايد با علم حضوري آن را يافت نه با علم حصولي شنيد يا درك نمود، چون قابل گفتن و شنيدن نيست.

9. تفاضل بين اسماي الهي

وقتي گفته مي شود اسم اعظم، اين سؤال به ذهن مي آيد كه اين اسم اعظم از چه اسمي است و به عبارت ديگر مفضّل عليه آن چيست؟

پاسخ اين است كه: «همچنان كه هيچ گناهي كوچك نيست ولي وقتي گناهان را يكديگر مقايسه مي كنيم برخي از آنها را كوچك و برخي ديگر را بزرگ مي ناميم همچنين هر يك از اسماي الهي اسم اعظم است ولي به حسب قياس و نسبت اسماء با يكديگر اسمي نسبت به اسم ديگر اعظم بود... شخصي از عارف بسطامي پرسيد كه: اسم اعظم كدام است؟ فرمودند كه: تو اسم اصغر را به من نماي كه من اسم اعظم را به تو نمايم. آن شخص حيران شد. پس فرمودند كه همه اسماء حق عظيم اند. آري همه اسماء الله بزرگند، و همه اسماء اعظمند، چون نسبت به ميان آيد يكي عظيم و ديگري اعظم است. اسماء را در سعه وجودي تفاوتي بس عجيب است، و با قطع نظر از قياس و نسبت كدام اسم عظيم و نسبت به دون خود اعظم نيست؟ و كدام كلمه كامل و نسبت به مادونش اكمل نيست؟ چنان كه در اثر آمده است: اللهم اني اسألك من اسمائك بأكبرها و كل اسمائك كبيرة، اللهم اني اسألك من كلماتك بأتمها و كل كلماتك تامة»(83).

برخي از اسماي الهي از مقام احديت حكايت مي كنند و برخي از مقام واحديت. در مقام احديت تفاضلي نيست زيرا بساطت و وحدت حاكم است. اما در مقام واحديت بين اسماء تفاضل است در عين آنكه همه عظيم اند مثلاً در هر اسمي معناي آن اسم ظاهر است و حقايق ديگر پنهان است در رحيم ظاهر است و غضب پنهان است و در جبار بر عكس است اينجا تفاضل و عظيم و اعظم قابل تصور است اما در اسم مبارك «الله» كه رب تمام اسماء و كعبه آنهاست و اسم اعظم است چون در نهايت اعتدال است هيچ صفتي حاكم بر اوصاف ديگر نيست تا بگوييم آنچه حاكم است اعظم است و ديگري غير اعظم، به هر حال اسم اعظم كه «الله» يا «هو» يا «الحي القيوم» و امثال آنهاست چيزي در مقابل خود ندارد كه تفاضل باشد. و شايد بتوان گفت مقصود از اعظم تفاضل در مظهر و در گوينده آن است، يك اسم از اسماي الهي اگر بر زبان مولي الموحدين حضرت علي عليه السلام جاري شود آن اسم اسم اعظم است و اگر همان اسم بر زبان انسان ديگري جاري شود اعظم نخواهد بود.

10. تعداد اسم اعظم

قبلاً ذكر شد كه مرحوم كفعمي شصت قول درباره اسم اعظم ذكر كرد. و روايات نيز تعبيرات مختلفي درباره اسم اعظم داشتند. در بعضي روايات «الحي القيوم» به عنوان اسم اعظم مطرح شده است، در بعضي روايات «لا اله الا هو» و در رواياتي ديگر يكصد مرتبه پس از نماز صبح گفتن: «بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» و يا رواياتي كه آية الكرسي، يا آيه ملك، شش آيه سوره حشر را عنوان كرده اند.

آيا مقصود اين روايات آن است كه اسم اعظم الهي متعدد است و هر كدام از اين اسماء اسم اعظم هستند يا مقصود چيز ديگري است؟

برخي از مفسران اين احتمال را ترجيح داده اند كه اسم اعظم متعدد بوده و منحصر به يك اسم خاص نباشد و يا آنكه هر كدام از اين اسماء را بايد در موطن و مقام خاصي و مناسب با حاجتي خاص به كار برد و يا آنكه مراد تخلّق انسان داعي است به خود اين صفات و اسماء(84).

اما با توجه به آنكه اسم اعظم از مقوله اسم نبود علاوه بر آن كه اسم اعظم اشاره به مقام غيب الغيوبي خداي متعال دارد و آن مقام جامع همه كمالات است اما به نحو بسيط و جمع در اين صورت بايد گفت:

عباراتنا شتي و حسنك واحد و كلّ الي ذاك الجمال يشير

اسم اعظم متعدد نيست بلكه هفتاد و سه مرتبه و درجه تشكيكي دارد كه بالاترين مرتبه آن مرتبه مقام عماد است كه اسم آن را اسم متأثر مي نامند اين مرتبه مرتبه اي است كه هيچ اسم و رسم نداشته و از آن نمي توان خبر داد و لذا ما قدرت پرستش آن را نيز نداريم اما خداي متعال در مرتبه واحديت و احديت همه كمالات را دارد با اين تفاوت كه در مرتبه احديت بساطت و وحدت بر آن غلبه دارد و در مرتبه واحديت كثرت، اما در عين حال «هو الذي في السماء اله و في الارض اله» پس اين اسماء متعدد كه در روايات ذكر شده اند اختلافي نداشته و همه آنها اسم اسم اعظم مي باشند. حقيقت اسم اعظم آن مقام و وجهه غيبي مقام احديت است و اين اسمها اشاره هاي مختلف به يك چيز هستند و مي دانيم تعدد اشاره به معني تعدد مشار اليه نمي باشد. بنابراين حقيقت اسم اعظم واحد است اما داراي درجات مختلف كه در روايات از اين درجات به حروف 73 گانه تعبير نموده است. و اين روايات نيز اشاره هاي مختلف به آن درجات و كمالات دارند.

پى‏نوشتها:‌


1) ر.ك: «اقبال الاعمال» سيد بن طاووس، ص 327، دعاي شب عرفه و نيز ص 336.
2) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 102.
3) تفسير سوره حمد» امام خميني ص 159؛ «آداب الصلاة» امام خميني، ص 389.
4) آداب الصلاة» ص 258.
5) التفسير الكبير» مفاتيح الغيب فخر رازي، ج 15، ص 66 .
6) جامع البيان» ج 28، ص 72؛ «التفسير الكبير» ج 1، ص 115؛ «الصافي» ج 1، ص 81؛ در برخي روايات نيز آمده است مثل «التوحيد» ص 163؛ «بحار الانوار» ج 9، ص 223.
7) انوار التنزيل» ج 1، ص 237؛ «كشف الاسرار» ميبدي، ج 1، ص 69 .
8) كشف الاسرار» ج 1، ص 434.
9) جامع البيان» ج 1، ص 130.
10) تفسير القمي» ج 1، ص 59.
11) مجمع البيان» ج 1، ص 112.
12) في ملكوت الله و اسماء الله» ص 37.
13) مهج الدعوات» ص 294؛ «بحارالانوار» ج 9، ص 223.
14) بحار الانوار» ج 9، ص 223.
15) بحار الانوار» ج 9، ص 223.
16) بحار الانوار» ج 9، ص 230؛ «مجمع البيان» ج 9، ص 399؛ «الجامع الاحكام القران» ج 18، ص 32.
17) التوحيد» ص 49؛ «بحار الانوار» ج 9، ص 232؛ «مجمع البيان».
18) مكارم الاخلاق» ص 406؛ «بحار الانوار» ج 9، ص 232؛ «تفسير القران الكريم» ج 4، ص 38.
19) مجمع البيان» ج 7، ص 349.
20) مجمع البيان» ج 7، ص 349.
21) مجمع البيان» ج 7، ص 349.
22) تفسير نمونه» ج 7، ص 71؛ «پيام قرآن» ج 4، ص 57.
23) لوامع البينات» ص 62 .
24) الميزان» ج 8، ص 372.
25) در اينجا امام خميني اسم اعظم را با اسم متأثر به يك معني دانسته است و در بسياري از روايات نيز اشاراتي به آن وجود دارد.
26) شرح دعاي سحر» ص 124.
27) اصول كافي» ج 1، ص 112؛ «الميزان» ص 382.
28) شرح دعاي سحر» ص 127.
29) رجوع شود به «مصباح الهدايه» امام خميني، ص 17؛ «شرح مقدمه قيصري» ص 692؛ «تعليقه علي شرح فصوص الحكم» ص 15؛ «مصباح الانس» چاپ رحلي، ص 117؛ «الفتوحات المكية» ج 2، ص 133.
30) اقبال الاعمال» ص 327.
31) اصول كافي» ج 1، ص 286.
32) اصول كافي» ج 1، ص 286.
33) ر.ك: «شرح دعاي سحر116 - 122.
34) به عنوان نمونه ر.ك: «البرهان في تفسير القرآن» ج 4، ص 217 - 218، ح 8016 .
35) المصباح» ص 417.
36) المصباح» مرحوم كفعمي، ص 416.
37) مجموعه مصنفات شيخ اشراق» ج 2، ص 117.
38) هزار و يك نكته» نكته 479.
39) الاشارات و التنبيهات» با شرح خواجه نصير، ج 3، ص
40) .
41) المصباح» ص 480.
42) منازل السائرين» با شرح كاشاني، ص 73.
43) مجمع البيان» ج 2، ص 696؛ «التفسير الكبير» ج 1، ص 115؛ «المنار» ج 1، ص 73؛ «تفسير نمونه» ج 2، ص 263.
44) لوامع البينات» ص 94.
45) بحار الانوار» طبع بيروت، ج 90، ص 225 و ج 78، ص 371.
46) مصباح الهداية الي الخلافة و الولايةص 17.
47) علم اليقين» فيض، ج 1، ص 57.
48) تحرير تمهيد القواعد» ص 152.
49) رساله الاسماء» علامه طباطبايي، ص 53؛ «هزار و يك نكته» نكته 479.
50) المصباح» كفعمي، ص 417.
51) اصول كافي» ج 1، ص 286 و در «البرهان في تفسير القرآن» ج 4، ص 217 مي گويد حضرت نوح عليه السلام پانزده حرف آن را مي دانسته است.
52) المصباح» ص 417؛ «اصول كافي» ج 1، ص 286.
53) المصباح» ص 417؛ «اصول كافي» ج 1، ص 286.
54) المصباح» ص 417؛ «اصول كافي» ج 1، ص 286.
55) المصباح» ص 417؛ «اصول كافي» ج 1، ص 286.
56) بحار الانوار» ج 14، ص 113 و ص 211.
57) بحارالانوار» ج 90، ص 226.
58) بحارالانوار» ج 90، ص 232.
59) بحارالانوار» ج 90، ص 225.
60) الروضة المختارة» ص 175.
61) اصول كافي» ج 1، ص 286.
62) بحار الانوار» ج 90، ص 226.
63) بحار الانوار» ج 90، ص 226.
64) بحارالانوار» ج 90، ص 224.
65) بحار الانوار» ج 13، ص 377 ؛ «مجمع البيان» ج 4، ص 499.
66) تفسير نمونه» ج 7، ص 31.
67) اصول كافي» ج 1، ص 286؛ بنابراين وجهي بر كلام سيد قطب در «في ظلال القرآن» ج 5، ص 2641 كه مي گويد دليلي نداريم كه نام او اصف بن برخيا بوده است نمي باشد.
68) سوره نمل، آيه 40.
69) فصوص الحكم» با تعليقات ابو العلاء عفيفي، ص 157.
70) مجمع البيان» ج 2، ص 296 و ج 7، ص 349.
71) مجمع البيان» ج 7، ص 349.
72) بحار الانوار» ج 11، ص 246.
73) بحار الانوار» ج 11، ص 227.
74) بحار الانوار» ج 27، ص 27، ح 6 و 8 .
75) البرهان في تفسير القران» ج 4، ص 219؛ «روح المعاني» ج 28، ص 94؛ «بحار الانوار» ج 90، ص 223؛ «حديث عايشه» ج 90، ص 225؛ «حديث ام سلمه» ج 90، ص 227؛ «لوامع البينات» ص 93؛ «بصائر الدرجات» ص 57؛ «رجال كشي» ص 164.
76) نگرش وحي بر خداشناسي» ص 362 و 363 به اين مبحث پرداخته و مي گويد قطعاً بايد راهي گشوده به روي تمام مردم براي يادگيري اسم اعظم بايد توجه داشته باشد.
77) اين اثر با اثر قبلي رابطه خاص و عام دارند و گرچه در ضمن اثر قبلي قرار دارد اما چون در روايات زيادي به صورت مستقل و در كنار اثر قبلي ذكر شده ما نيز مستقل آن را ذكر كرديم.
78) ر.ك: «التفسير المنير» ج 27، ص 113؛ «الميزان» ج 8، ص 345؛ «اسماء الله تعالي و علاقتها بمخلوقاتها» شاكر عبدالجبار، ص 13؛ «بحار الانوار» ج 27، باب ان عندهم الاسم الاعظم به يظهر منهم الغرائب.
79) رسائل التوحيديه» رسالة الاسماء، ص 51.
80) لوامع البينات» ص 102.
81) لوامع البينات» ص 102.
82) رسائل التوحيديه» رسالة الاسماء، ص 51.
83) كلمه عليا در توقيفيت اسماء» ص 30، با اندكي تلخيص.
84) پيام قرآن» ج 4، ص 58.