دفتر عقل و قلب

احمد عابدي

- ۴ -


انسان كامل از ديدگاه امام خميني رحمه الله

آدم شناسي بسيار مشكل است و در عين حال لازم. سالك راه خدا بايد انسان كاملي كه صلاحيت اصلاح نفوس و هدايت مردم را دارد بشناسد و خود را به او متصل و وابسته سازد. دليل عقلي هميشه حكم به ضرورت رجوع جاهل به عالم مي كند، اما مشكل اينجاست كه جاهل و ناقص نمي تواند عالم را بشناسد، زيرا با او سنخيتي ندارد؛ عالِم عالِم را مي شناسد نه جاهل. جاهلان بايد چگونه و با چه مَلاكي آدم را از ابليس و شياطين تشخيص دهند، مخصوصاً كه شياطين نيز حقيقت و صورت خود را پنهان مي كنند، آن گونه كه ابليس در مار پنهان شد و آدم او را تشخيص نداد.

آنجا كه خودشناسي سبب خداشناسي است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» و وقتي معرفت نفس، كليد هر معرفتي است، پس معرفت نفس مي تواند كليد انسان شناسي و شيخ و مرشدشناسي باشد. بنابراين براي شناخت انسان كامل بايد به خودشناسي پرداخت و آن را كليد شناخت غير قرار داد.

مقصود از انسان، كامل انساني است كه مبيّن حقايق اسماي حسناي الهي باشد، و چون مظهر اسم جامع الهي است، واسطه جميع فيوضات الهيه و مواهب ربوبي به ماسوي است، انسان كامل انسان العين يا مردمك چشم انسان كبير است، بلكه همه دايره هستي در انسان كامل خلاصه مي شود. حضرت امام خميني رحمه الله مي فرمايد:

«انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيت و مقام غيب و ظهور به رحيميت تمام دايره وجود است، ثم دني فتدلّي فكان قاب قوسين او ادني».(1)

لازم به ذكر است كه عرفان نظري به دو بخش اصلي تقسيم مي شود: «شناخت حق تعالي»، «انسان كامل».

در اين مقام برآنيم كه ديدگاه هاي حضرت امام خميني رحمه الله را تنها در مورد انسان كامل و نشانه هاي آن مطالعه كنيم.

مقصود از انسان

مقصود از انسان در اينجا همان حقيقت نوع انساني است كه روح اعظم و نفس ناطقه كليد و قلب اعظم است، اين آدم را به هيچ كدام از عوالم بالا يا پايين نمي توان اختصاص داد. حضرت امام مي فرمايد: «اهل يثرب انسانيت هيچ مقام معلومي ندارند، زيرا در قوس نزول داراي مرتبه هيولاني كه قابل تجلّي رب است بوده و به حسب قوس صعود داراي افق اعلا و حضرت احديت مي باشند و مراد شيخ اشراق كه مي گويد نفس انساني ماهيت ندارد نيز همين است، يعني نفس انساني داراي مقام احديت جمع حقايق خلقي و امري است، پس هيچ ماهيت مشخص و ثابتي ندارد».(2)

اين كلام امام بيانگر نداشتن حدّ يقف در انسان كامل است، چرا كه انسان از هر جهت غيرمتناهي است؛ مثلاً انسان داراي تجرد برزخي است و در عين حال تجرد عقلي تام و بلكه فوق تمام دارد.

انسان كامل يا كون جامع يكي از حضرات خمس اهل عرفان است. حضرات خمس يا عوالم كليه الهيه عبارتند از:

1 - حضرت غيب مطلق كه عالم اعيان ثابته در حضرت علميه است. اين حضرت همان حضرت احديت است.

2 - حضرت شهادت مطلقه كه عالم آن عالم مُلك يا حس است.

3 - حضرت غيب مضاف كه نزديك به غيب مطلق است و عالم آن عالم ارواح جبروتي و ملكوتي است؛ يعني عالم عقول و نفوس مجرده.

4 - حضرت غيب مضاف كه نزديك به شهادت باشد كه همان عالم مثال است.

5 - حضرت كون جامع چهار عالم قبلي كه عالم انساني است.

بنابراين حضرت اول مظهر احديت خداست. حضرت دوم عالم ملك است و مظهر ملكوت است. حضرت سوم جبروت يا اعيان ثابته است. حضرت چهارم مثال مطلق يا ملكوت كه مظهر جبروت است و پنجم، حضرت و احديت و اسماي الهي است. آنچه ذكر شد مطابق نظر قيصري در مقدمه شرح فصوص است.

ولي جامي مراتب را شش مرحله مي داند:
1 - غيب مغيّب يا غيب و تعيّن اول.
2 - غيب ثاني يا تعين دوم كه همان اعيان ثابته است.
3 - مرتبه ارواح.
4 - مرتبه عالم مثال.
5 - عالم اجسام يا شهادت مطلقه.
6 - انسان كامل.

سپس مي گويد: ممكن است كه تعيّن اول و ثاني را يك مرتبه به حساب بياوريم در اين صورت حضرات منحصر به پنج مرتبه مي شوند:
«1 - حضرت و مرتبه غيب و معاني.
2 - مرتبه شهادت و حس.
3 - مرتبه متصل به غيب يا مرتبه ارواح.
4 - مرتبه متصل به عالم حس يا عالم مثال و خيال منفصل.
5 - كون جامع».(3)

به عبارت ديگر مي توان گفت حضرات اصلي عبارتند از:

1 - عالم اعيان ثابته كه غيب مطلق است.
2 - عالم جبروت.
3 - عالم ملكوت.
4 - عالم ملك.
5 - عالم انسان كامل.(4)

حضرت امام خميني رحمه الله در «سرّ الصلوة» خود به همان روش مشهور عرفا سير كرده و مي فرمايد:

انسان به يك اعتبار داراي دو مقام است يك شهادت و ديگري غيب، و به اعتباري داراي سه مقام است يكي مُلك، دوم برزخ، سوم عقل، و به عبارت ديگر مقام تعيّنات مظاهر و مقام مشيّت مطلقه يا برزخ البرازخ يا مقام عماء، و مقام احديت جمع اسماء. و به اعتباري داراي چهارم است: ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت. و به اعتباري داراي پنج مقام است: شهادت مطلقه و غيب مطلق و شهادت مضافه، و غيب مضاف و مقام كون جامع، مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا. و به اعتباري داراي هفت مقام معروف به هفت شهر عشق و هفت اقليم وجود در السنه عرفاست. و به اعتباري تفصيلي داراي صد منزل يا هزار منزل است.(5)

امام خميني رحمه الله در اين كلام در مقام بيان حضرات عوالم وجود نيست و تنها مقامات و درجات انسان را بيان مي كند، ولي آنچه مقصود ما بود اينكه امام در اين عبارت حضرات خمس عرفا را به همان معني متعارف و متداول در نظر گرفته است. ولي در جاي ديگر خود تفسير جديدي از حضرات خمس ارائه داده و مي گويد:

حضرات خمس عبارتند از:

1 - حضرت غيب مطلق يعني احديت اسمائي ذاتي و عالم آن سرّ وجودي است.

2 - حضرت شهادت مطلقه و عالم آن عالم اعيان در حضرت علميه و عينيه است.

3 - حضرت غيب مضاف اقرب به شهادت و عالم آن وجه ظاهر اعياني است.

5 - احديت جمع اسمائي غيبي و شهادت و عالم آن كون جامع است.(6)

به هر حال «انسان كامل» يكي از حضرات خمس عرفاني است كه از آن به «كون جامع» تعبير مي شود، اما مي توان به صورتي ديگر به انسان و تمام موجودات نگريست و هر چيزي را مظهر كون جامع دانست، زيرا «كل شي ء فيه كل شي ء» و «كل شي ء في كل شي ء»، و اين خود يكي از احكام مترتب بر قاعده بسيط الحقيقة كل الاشياء است.

حقيقت انسان چون جامع جميع تعيّنات است و همه احكام آنها را داراست، مي تواند مظهر اتمّ و مرآة تامّه حق تعالي باشد و هيچ موجود ديگري اين صلاحيت را ندارد.

نظري كرد ببيند به جهان صورت خويش خيمه در آب و گل مزرعه آدم زد

و اين است معناي آنكه «ان الله خلق آدم علي صورته».

اعلم يا حبيبي أنّ العوالم الكلّية الخمسة ظلّ الحضرات الخمس الالهية، فتجلّي الله تعالي باسمه الجامع للحضرات، فظهر في مرآة الإنسان فإنّ الله خلق آدم علي صورته ... و هو الاسم الاعظم و الظلّ الأرفع و خليفة الله في العالمين، و تجلّي بفيضه الاقدس و ظلّه الأرفع فظهر في ملابس الاعيان الثابتة من الغيب المطلق و الحضرة العمائية، ثم تجلّي بالفيض المقدس و الرحمة الواسعة و النفس الرحماني من الغيب المضاف و الكنز المخفي و المرتبة العمائية علي طريقة شيخنا العارف مدظلّه في مظاهر الارواح الجبروتية و الملكوتية، اي عالم العقول المجردة و المنفوس الكلية، ثمّ في مرائي عالم المثال و الخيال المطلق اي عالم المثل المعلقة، ثم في عالم الشهادة المطلقة اي عالم الملك و الطبيعة، فالانسان الجامع لجميع العوالم و ما فيها ظل الحضرة الجامعة الالهية، و عالم الاعيان ظل الحضرة الغيب المطلق، و عالم العقول و النفوس ظل الحضرة الغيب المضاف الاقرب الي المطلق، و عالم الخيال و المثال المطلق ظل الحضرة الغيب المضاف الاقرب الي الشهادة، و عالم الملك ظل الحضرة الشهادة المطلقة، الم تر الي ربك كيف مدّ الظل - في الحضرة الاسمائية و الاعيان الثابتة بالظل الاقدس و في الحضرة الشهادة و عالم الملك و الملكوت و الجبروت بالظل المقدس.(7)

در تمام كلمات عرفا حضرت كون جامع يا انسان كامل مرتبه پنجم يا آخرين درجه بود، زيرا به اعتبار تنزلات حاصل از تجليات انسان در پايين تر درجه قرار گرفته است؛ ولي همين انسان با سير صعودي خود مي تواند به مقام «او ادني» برسد و عالم اكبر بوده و جامع جميع حضرات ديگر نيز باشد. پس انسان كامل داراي درجه جمع الجمعي است كه با فناي در احديت و بقاي به وجود حق تعالي به اعلي درجه مي رسد.

ولايت مطلقه

چون انسان كامل صاحب ولايت مطلقه است، لازم است در اينجا ولايت مطلقه توضيح داده شود.

ولايت به معناي قرب به حق سبحانه و تعالي است.(8) بالاترين درجه قرب به حق، ولايت باطني انسان كامل است. سيد حيدرآملي فرموده: «ولايت كمال اخير حقيقي انسان است»(9) گويا اگر به تعبير منطقي توجه شود ولايت همچون فصل اخير انسان است كه انسانيت به اوست، و كامل بودن انسان كامل نيز به ولايت است.

ولايت به عامه و خاصه تقسيم مي شود. ولايت عامه همان است كه در آيه شريفه «الله ولي الذين آمنوا»(10) عنوان شده است و ولايت خاصه همان فناء في الله ذاتاً وصفةً و قولاً است و به كسي ولّي خدا گفته مي شود كه فاني في الله و قائم بالله باشد و متحقق به اسماي الهي باشد.(11)

روح محمدي - صلي الله عليه و آله - مظهر اسم جامع «الله» است و خليفه اوست كه همه موجودات را به كمال لايقشان مي رساند. پس او ازلاً و ابداً خليفة الله بر عالمين است. اين روح محمدي بايد تمام صفات الهي غير از وجوب ذاتي را داشته باشد و چنين خليفه اي عبد خدا و رب عالم است.

ولايت به عامه و خاصه تقسيم مي شود و ولايت خاصه به ولايت مطلقه و مقيده تقسيم مي گردد.

سيد حيدر مي فرمايد: «نبوت عبارت از قبول نفس قدسي است حقايق معلومات و معقولات را از جوهر عقل كلي، و رسالت عبارت از تبليغ آن معلومات و معقولات است به متستحقين آنها، و اين دو تلازمي ندارند، مثلاً ممكن است يك نفسي آنها را قبول بنمايد، اما عذري پيش آيد كه نتواند تبليغ كند و چنين شخصي نبيّ است نه رسول و به همين جهت تعداد اولواالعزم اندك است.

ولايت به معناي تصرف در خلق بالحق است آن گونه كه مأمور به آن مي باشد، و اين تصرف تصرف باطني و الهامي است نه با وحي، پس در واقع ولايت همان باطن نبوت است، ظاهر نبوت تصرف در خلق است به اجراي احكام شرعي و اظهار اخبار و حقايق الهي بر آنان. پس رسول و نبي تصرف ظاهري و براساس شريعت در مردم دارند، اما ولّي خدا تصرفش به حسب باطن و حقيقت است و لذا ولايت مهمتر از نبوت است گرچه نبي اكرم - صلي الله عليه وآله - صاحب ولايت نيز هست».(12) وي در جاي ديگر علت احتياج امام به رسول و عدم برتري امام بر رسول را بيان كرده است.(13)

كتاب شريف و ارزشمند «مصباح الهدايه» حضرت امام به همين موضوع اتحاد مقام رسالت و ولايت مطلقه علويه اختصاص دارد.

حضرت امام معتقد است كه:

مقام ولايت رسول خاتم متحد با مقام ولايت مطلقه علويه است و از اين مبحث نتيجه مي گيرد كه مسأله ربط حادث به قديم و متغير به ثابت كه در فلسفه مطرح است، تنها از طريق همين مسأله عرفاني قابل حل است؛ زيرا هميشه نياز به يك واسطه اي داريم كه برزخ بين آنها است، و اين برزخ رابط حادث به قديم است. اين رابط را فيض مقدس يا وجود منبسط مي ناميم كه مقام برزخيّت كبري و وسطيت عظمي را دارد و اين فيض مقدس همان مقام روحانيت رسول است.(14)

وقتي مقام روحانيت انسان كامل مدبّر اين جهان باشد و مصحح ربط حادث به قديم و متغير به ثابت در اين صورت روشن است كه باطن ولايت جنبه عليّت يا معدّبودن نسبت به همه ما سوي الله خواهند داشت و از آدم تا خاتم و از مُلك تا ملكوت بايد وامدار و مصنوع او باشند كه فرمود: «نحن صنائع ربّنا و الناس بعدُ صنائع لنا».(15)

حضرت امام عظمت مقام رسالت ختميه را اينگونه ترسيم كرده است: «تمام دائره وجود از عوالم غيب و شهود تكويناً و تشريعاً وجوداً و هدايتاً ريزه خوار نعمت آن سرور هستند، و آن بزرگوار واسطه فيض حق و ربط بين حق و خلق است، و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود احدي از موجودات لايق استفاده از مقام غيب احدي نبود و فيض حق عبور به موجودي از موجودات نمي كرد و نور هدايت در هيچ يك از عوالم ظاهر و باطن نمي تابيد».(16)

من به ظاهر گرچه ز آدم زاده ام ليك در واقع پدر افتاده ام
انّي و ان كنت ابن آدم صورة فلي فيه معني شاهد بأبوّتي

پس چون ذات مقدس الهي از حيث مقام احدي خود هيچ ارتباطي با خلق نداشته و منشأ آثار و فيوضات نمي باشد،(17) بايد براي ارتباط بين خلق و خالق رابطي وجود داشته باشد و اين رابط همان مقام معنويت رسالت و امامت است.

حضرت امام مي فرمايد: «انّ النبوة الحقيقية المطلقة هي اظهار ما في غيب الغيوب في الحضرة الواحدية حسب استعدادات المظاهر بحسب التعليم الحقيقي و الانباء الذاتي، خالنبوة مقام ظهور الخلافة، و الولاية مقام بطونها».(18) و شبيه همين كلام را - كه گويا اجمال سخن سيد حيدر است - در جاي ديگر نيز فرموده است.(19)

راه به دست آوردن چنين ولايتي نيز به روي هر كس باز است، زيرا نبوت داراي ختم است برخلاف ولايت.

وقتي كسي در تجلي ظهوري استقامت داشته و عالَم نزد او فاني باشد متخلّق به قرب نوافل گرديده و در اين صورت صاحب ولايت مي گردد كه اين ولايت همان حق به صورت خلق است، و باطن ربوبيت - كه كنه عبوديت است - در او ظهور مي كند و اين اولين مرتبه ولايت است و اختلاف اولياء به حسب اختلاف اسماء متجلي بر آنان است. پس ولي مطلق كسي است كه به حسب مقام جمعي خود مظهر ذات باشد، و اسم جامع اعظم رب، ربّ همه اسماء و اعيان است، پس ولايت احمدي - صلي الله عليه وآله - كه احديت جمعي داشته مظهر اسم احدي جمعي است و ساير مظاهر ولايت آن حضرت اند، همچنان كه ساير انبياء نيز مظاهرنبوت او مي باشند، پس تمام دعوت هاي انبياء دعوت به سوي او بلكه دعوت خود او مي باشند، و همچنان كه ازلاً و ابداً هيچ تجلي وجود ندارد مگر به اسم اعظم كه محيط مطلق است، همچنين هيچ نبوت و ولايت امامتي جز نبوت و ولايت و امامت آن حضرت نيست، و هر چيز ديگري رشحه اي از تجلي اوست. پس خداوند متعال ولي مطلق است و آن حضرت نيز ولي مطلق است.(20)

با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه بهترين تفسير ولايت همان است كه حضرت امام آن را بيان كرده و لذا فرموده است تفسيري كه كمال الدين عبدالرزاق كاشاني از نبوت بيان كرده است، حقيقت نبوت نيست، بلكه ظلّ نبوتي است كه در حضرت اعيان است و آن نيز ظلّ نبوت حقّه در حضرت و احديت است كه حاكي از حضرت احديت است.(21)

آنچه كه كاشاني بيان كرده رقيقه نبوت حقيقي است نه حقيقت آن و در اينجا نهايت دقت و عمق كلام امام روشن مي شود.

ضمناً توجه به اين نكته نيز مهم است كه همه عرفا معتقدند كه نبوت به وسيله پيامبر خاتم - صلي الله عليه وآله - ختم شده است اما ولايت هرگز ختم نمي شود و اين را يكي از ادله برتري ولايت بر نبوت مي دانند. شيخ اكبر نيز در فصّ شيثي نيز به اين نكته تصريح كرده است كه ولايت برخلاف نبوت و رسالت قابل قطع شدن نيست.

قيصري در شرح آن گويد: «رسالت و نبوت از صفات عالم ماده و محدود به زمان و مكان است و لذا قطع مي شود، اما ولايت يك صفت الهي است و قابل قطع شدن نيست».(22) و در جاي ديگر فرموده: «ولايت جهت حقانيت است و رسالت جهت خلقي است».(23)

امام خميني رحمه الله در فصّ شيثي سخني در اين موضوع ندارد، اما در فصّ عزيزي فرموده:

مدار رسالت بر احتياجات ملكي و سياسات و معاملات و عبادات است كه اينها امور كوني و منقطع به انقطاع كون مي باشند، بلكه با يك تشريع كامل و قانون جاويدان رسالت قطع مي شود، بخلاف ولايت، زيرا حقيقت ولايت به وسيله قرب حاصل مي شود و بلكه مي توان گفت ولايت همان قرب است و قرب قطع شدني نيست.(24)

خلافت ظاهري و باطني

عده اي از اهل سنت وقتي ديده اند كه مقام حضرت علي عليه السلام با هيچ يك از صحابه قابل مقايسه نيست و از طرفي نيز تصريح پيامبر درباره خلافت آن حضرت مسلم و غيرقابل انكار است و از طرفي نخواسته اند بپذيرند كه ابوبكر و عمر به ناحق بر آن حضرت مقدم شدند، براي حل اين مشكل گفتند خلافت باطني از حضرت امير عليه السلام است و خلافت ظاهري از خلفاست.

آقا محمدرضا قمشه اي در تعليقات فرموده: «خلافت قابل تقسيم به ظاهري و باطني نيست، زيرا خليفه و قطب قابل تعدّد نيست كه يكي اعلم و اعقل باشد و ديگري غيراعلم و اعقل».(25)

امام خميني رحمه الله نيز ذيل كلام ابن عربي در فصّ داودي - كه گفته است رسول خدا تصريح به خلافت كسي ننموده است - مي فرمايد:

خلافت معنوي كه همان اطلاع بر عالم اسماء و اعيان است احتياج به تصريح ندارد و خلافت ظاهري كه از شؤون انبياء و رسالت است و تحت اسماء كوني است، بايد اظهار شود و آن حضرت به آن تصريح نموده است، بلكه اين از اعظم واجبات بر رسول است.(26)

نشانه ها و اوصاف انسان كامل از ديدگاه امام خميني رحمه الله

1 . انسان كامل مخاطب كلام خدا در مرتبه واحديت

بحث از حقيقت كلام خدا و اقسام آن و كيفيت تنزل آن در مقاله «آراي فلسفي امام» بيان شد و اينك مخاطب بودن انسان كامل را بيان مي كنيم.

به نظر امام خميني كلام خداوند به مرتبه واحديت و احديت تقسيم مي شود و هر كدام يك مرتبه ذاتي و يك مرتبه فعلي دارند. مخاطب كلام الهي در مرتبه واحديت انسان كامل است.(27)

توضيح آنكه: خداي متعال در مرتبه احديت متكلم است و تكلّم او همان فيض اقدس و تجلّي اعلاي اوست و مخاطب اين كلام اوّلاً اسماي ذاتي و حضرت واحديت است، و ثانياً اسماء و صفات مي باشند. خداوند در مرتبه واحديت نيز متكلم است كه كلام او در اين مرتبه همان تجلي خداوند به مقام اسم الله تعالي است و مخاطب آن ابتدائاً انسان كامل است و ديگران به تبع او مخاطب چنين كلامي واقع مي شوند.

2 . معجزه

انسان كامل با همت خود مي تواند آنچه را اراده مي كند، خلق كند. امام خميني رحمه الله معتقد است كه:

اصل معجزه و كرامت عبارت از اظهار ربوبيت و قدرت و سلطنت و ولايت است در عوالم عالي و سافل. به همين جهت انبياء و اوليا عليهم السلام معمولاً از اظهار معجزه اباء داشته اند، مگر در جايي كه مصلحت در اظهار آن باشد. به هر حال چون تقديس و تنزيه در زبان اوليا بيش از تشبيه و تكثير است و اين تنزيه از خطر نيز دورتر است و لذا اوليا تنزيه را صريحاً و تشبيه را رمزاً بيان مي كنند، و يك شخص و وليّ كامل چون جنبه عبوديت براي او مهم تر از تصريف در هيولاي عالم امكان كه نوعي ربوبيت است، به همين جهت ترجيح مي دهد كه معمولاً معجزه نياورد.(28)

به همين جهت در معرفي انسان كامل و ائمه اطهار عليهم السلام بايد گفت گرچه آنان صاحب معجزه و تصرف در تكوين هستند، ولي معمولاً از معجزه به عنوان حداقل استفاده مي كنند نه حداكثر.

شيخ محي الدين ابن عربي در فصّ لوطي كه لباب معرفت است، به بحث از معجزه پرداخته است،(29) و حضرت امام خميني رحمه الله نيز در تعليقه بسيار مختصر اما عميقي كه بر اين فصّ دارد، مي فرمايد: «اظهار معجزه به دست پيامبران اوّلاً از باب ضرورت و احتياج بوده است، و ثانياً براي بسط ربوبيّت حق است نه براي اظهار قدرت خودشان و به همين جهت معمولاً انبيا عليهم السلام - حتي در ظاهر نيز هميشه توجه شان به خدا بوده است، نه به قدرت خودشان».(30)

ضمناً مي توان گفت يكي از دلايلي كه انبيا از اظهار معجزه خودداري مي كردند، آن است كه وقتي معجزه آورده شود و مردم آن را انكار كرده و نپذيرند، حجّت بر آنان تمام شده و به عذاب جحود و انكار كه بدترين عذاب است گرفتار مي شوند، و ثانياً گرچه بين معجزه و سحر تفاوت هاي فراواني وجود دارد، اما به هر حال بهتر است كه هيچ نوع مشابهتي و سببي كه شبيه سحر است، نشان داده نشود.

مرحوم همايي فرموده است:

صدور معجزات و خرق عادات و مكاشفات قلبي نيز كه احياناً در اثر رياضت و مجاهدات حاصل مي شود و اكثر خلق بدان شيفته و فريفته مي شوند اوّلاً به اسلام يا عدم اسلام تعلق ندارد، بلكه اين احوال از لوازم و خاصيت رياضت است كه نفس مرتاض را قدرت كرامت و خرق عادت مي بخشد، خواه در كفر باشد و خواه در دين. چنانچه نمونه هاي بارز آن را در طوايف و فرقه هاي مذهبي غير و مسلمان بلكه مابين آن گروه كه پيش از باب مذاهب به كفر و الحاد شناخته مي شوند، نيز ديده و به روايت هاي موثق شنيده ايم.

رياضت و زهدورزي و انزوا و عزلت و تحمّل جوع و صمت و سهر و خلوت و ذكر به دوام، در واقع يك نوع مشق و ورزشي است پرمشقت و رنج كه با شرط استعداد ذاتي نتيجه و ثمره يا اجرت و پاداش طبيعي آن تحصيل قدرت بر صدور اعمال خلاف عادت مي شود؛ ارتباط به خداشناسي و توغّل در الهيات تا مقام فناء في الله كه مقصود و مقصد عارف است، ندارد، و دعوي آن قبيل كرامات در نظر عارف، استدراج الهي است.(31)

اين كلام مرحوم همايي تنها درباره انجام خارق العاده صحيح است و مي توان گفت نتيجه طبيعي رياضت هاي نفساني، قدرت بر كارهاي شگفت است، اما اين سخن در معجزه صحيح نيست، و آن كس كه بخواهد با اين امور خود را حجت خدا معرفي كند، طبق قاعده لطف خداي متعال او را اگر دروغگو باشد رسوا مي كند. بنابراين صحيح است كه ادعا شود يكي از نشانه ها و صفات انسان كامل آن است كه داراي معجزه است هر چند از آن استفاده نمي كند و به اين وسيله خودنمايي نمي كند.

3 . اسم اعظم

يكي از ديگر نشانه هاي انسان كامل آن است كه داراي اسم اعظم است. از آيات و روايات فراواني به همراه دليل عقلي مي توان به اين مسأله پي برد.

محمد بن حمزه در «مصباح الانس» مي فرمايد: «همه كمالات الهي در انسان كامل و مظهر اسم جامع وجود دارد، مگر آن چه كه مختص به جناب حق است، مثل وجوب وجود و ازليت و احاطيت».(32)

حضرت امام در مقام اعتراض مي فرمايد:

به نظر ما حتي وجوب وجود و ازليت و احاطيت براي انسان كامل كه مظهر اتمّ است وجود دارد، و تنها فرق او با حضرت حق همان فرق بين ظاهر و مظهر يا غيب و شهادت و جمع و فرق است. پس تمام اسماي الهي چه ذاتي يا غيرذاتي در مظهر اتمّ ظهور دارند. اما اسم مستأثر در واقع از اسماء نيست و به همين جهت او ظهور و مظهر ندارد، ولي ساير اسما ذاتي حتي هويّت صرف و غيب احدي ظهور در انسان كامل دارند».(33)

در اينجا تذكر و توجه به چند نكته لازم است:

اوّل: پاسخ اين سؤال كه چه اسمي اسم اعظم است روشن است. ما اسمي مهم تر از نام مبارك «الله» تبارك و تعالي نداريم.

دوم: بايد توجه داشت كه اسم اعظم يك مقام است براي گوينده و صاحب آن، نه آنكه يك لفظ باشد كه از هر دهاني درآيد اسم اعظم باشد.

سوم: حضرت امام معتقد است كه:

اگر اسماي الهي را با توجه به ظهور و كثرت در نظر بگيريم در اين صورت به اعظم و غير اعظم تقسيم مي شوند، اما اگر اسماي الهي را به اعتبار احديت در نظر بگيريم، تمام اسماي الهي در اين صورت اسم اعظم خواهند بود.(34)

اسم اعظم عبارت از آن اسمي است و آن علامتي است كه واجد همه كمالات حق تعالي است به طور ناقص. و به طور ناقص يعني نقص امكاني. و واحد همه كمالات الهي است، نسبت به ساير موجودات به طور كمال. اين موجوداتي كه دنبال آن اسم اعظم مي آيند، اينها هم واجد همان كمالات هستند، منتها به اندازه سعه هستي خودشان، به اندازه سعه وجودي خودشان، تا برسد به همين موجودات مادي.(35)

چهارم: مستأثر در لغت به معني برگزيده شده، اختصاص يافته و انتخاب شده است، و مقصود از اسم مستأثر اسمي است كه علم به آن اختصاص به خداي متعال داشته و كسي از آن آگاهي و اطلاع ندارد. در حديثي از امام باقر عليه السلام آمده است كه: «اسم اعظم 73 حرف دارد كه 72 حرف آن را ائمه عليه السلام مي دانند و يك حرف آن اختصاص به خداوند دارد كه آن اسم مستأثر است و علم غيب نزد اوست».(36)

مرحوم شاه آبادي معتقد است كه اسم مستأثر همان ذات احديت مطلقه است، زيرا ذات احديت وقتي مطلق بوده و تعيّن نداشته باشد، اثري در اين عالم نداشته و مظهر ندارد. اما حضرت امام معتقد است كه اسم مستأثر اثر دارد، ولي اثرش مثل خود آن اسم مستأثر است، و همچنان كه خود آن اسم غيب و پنهان است اثر آن نيز چنين است، و هر موجودي يك «سرّ وجودي» دارد كه اين سرّ وجودي ارتباط خاص بين حضرت احديت و بين اشياء است. بنابراين به نظر حضرت امام هيچ اسمي بدون مظهر نيست، ولي اسم غيبي مظهر آن غيبي است.»(37)

اين سخن امام را جناب استاد آشتياني نيز در شرح مقدمه قيصري بدون ذكر نام نقل كرده است.(38)

اسم اعظم به حسب حقيقت غيبي خود براي هر شخصي مجهول است و احدي - بلا استثناء - غير از ذات خداوند متعال آن را نمي داند و اين همان حرف هفتاد و سوم از اسم اعظم است كه به اسم مستأثر مورد اشاره قرار مي گيرد. و اسم اعظم است كه به اسم مستأثر مورد اشاره قرار مي گيرد. و اسم اعظم به حسب مقام الوهيت و واحديت تنها براي خداي متعال و بر حقيقت محمديه و اوصياي او كه مظهر تام الوهي هستند يعني «من ارتضي» روشن است.(39)

ظاهراً حضرت امام از سخن خود درباره اسم مستأثر تغيير عقيده داده است، زيرا قبلاً مي فرمود اسم مستأثر داراي ظهور غيبي است، ولي در جاي ديگر فرموده است:

تمام اسماي الهي چه ذاتي يا غير ذاتي در مظهر اتمّ ظاهر هستند به غير از اسم مستأثر، زيرا اسم مستأثر در واقع از اسماء نيست و به همين جهت هيچ ظهور و مظهري ندارد ولي اسماي ذاتي حتي هويت صرفه و غيب واحدي داراي ظهورند.(40)

به هر حال اسم مستأثر الهي در قرآن مجيد وجود دارد، گرچه احدي غير از خداوند متعال آن را نمي داند، و شايد يكي از معاني بكربودن قرآن در روز قيامت همين باشد كه اسم مستأثر را كه در قرآن است، كسي درك نكرده است.

4 . چهارمين نشانه انسان كامل ندانستن حدّ يقف اوست

گاهي در فلسفه و عرفان گفته مي شود كه مطلق انسان حدّ يقف ندارد، و گاهي انسان كامل را مي گويند حدّ يقف ندارد. مطلق انسان چون داراي ماهيت بوده و ماهيت محدود به حدود امكاني است، هر روز مي گويد: «و ما منّا الّا له مقام معلوم» ولي انسان كامل چنين حدّي را ندارد. به همين جهت شيخ اشراق مي گويد: «النفس و مافوقها انيات صرفة».

حضرت امام نيز مي فرمايد:

انسان كامل مقام به معناي منزلت و شأن را دارد اما مقام به معناي حدّ را ندارد، به همين جهت به او ظلوم و جهول گفته مي شود. و گرچه داراي شأن است، اما شأن او عبارت از تجاوز از حدود امكاني و مندك شدن در درياي وجوب وجود است.(41)

و در جاي ديگر فرموده: «اهل يثرب انساني مقام مشخصي ندارند، و انسان كامل رقّ منشوري است كه از هيولاي قابل تجلي گرفته و تا استهلاك در حضرت احديت گسترده است.»(42)

5 . مقام عبوديت

مرحوم شاه آبادي معتقد است كه حقيقت عبوديت براي حضرت ابراهيم به صورت ذبح فرزند كه بهترين اشياء نزد پدر است ظاهر شد، ولي حضرت امام معتقد است كه:

عبوديت وقتي حاصل مي شود كه شخص كاملاً از انانيت خارج شده باشد. پس دو چيز داريم: اوّل خروج از انانيت و فناي آن. دوم، حصول عبوديت. و حضرت ابراهيم كه ذبح فرزند را در خواب ديد اين همان امر اوّل بود نه دوم، و شايد بتوان گفت كه امر اوّل سبب است و امر دوم مسبّب از آن و حضرت مسبّب را ديده است و به سبب آن كه خروج از انانيت است منتق شده باشد.(43)

علامه قيصري در شرح فصّ آدمي مي گويد: گرچه پيامبر اكرم عبد خداست ولي اسائه ادب است كه گفته شود مقصود از عبد آن حضرت است. امام خميني رحمه الله در مقام اعتراض بر قيصري مي فرمايد: «خود اين كلام قيصري اسائه ادب به خدا و رسول اكرم است، زيرا عبوديت از بالاترين افتخارات پيامبر اكرم است».(44)

و در توضيح مقام قدسي عبد مطلق بودن مي فرمايد:

از تقدّم مقام عبوديت بر رسالت در تشهد نماز متنبّه شود كه قدم عبوديت مقدمه همه مقامات سالكين است، و رسالت شعبه عبوديت است و چون رسول ختمي عبد حقيقي و فاني در حق است، اطاعت او اطاعت حق است و شهادت به رسالت موصول به شهادت به وحدانيت است.(45)

بايد توجه داشت كه عبوديت لازم است به تمام اجزا وجود انسان سرايت كند و همه اعضا حظّي و بهره اي از توحيد ببرند و به وسيله حقيقت عبوديت به حقيقت ربوبيت برسند و از خودپرستي بيرون آمده تا به الوهيت برسند. هرگاه اين كوه انيّت و «من بودن» مندك و فاني شد، عبوديت روي مي آورد. و همين جبلي كه مانع تجلّي حق است احتمال دارد همان انانيت نفس موسي بوده باشد كه باز بقايا داشته است. با همان تجلي، جبل را دكّ كرد، به هم زد و اوضاع انانيت را، و موسي به مقام موت رسيد.

از عبادت مي توان الله شد ني توان موسي كليم الله شد(46)

احتمالاً شعر دركتاب حضرت امام اشتباه نوشته شده است و شايد صحيح آن اين باشد كه:

از عبادت ني توان الله شد مي توان موسي كليم الله شد

6 . عقل كل و روح كل

يكي ديگر از نشانه هاي انسان كامل آن است كه مصداق «ارواحكم في الارواح و نفوسكم في النفوس» است. حضرت امام مي فرمايد:

بعضي از سالكين كه از فرط شهود جلال و جمال حق و تجلي اسماء جلالي قهري حق انيّت آنان مندك شده است، عنايت الهي شامل حال شده و عقل آنان عقل كل و روحشان روح كل و جسمشان جسم كل مي گردد. و تمام ساكنان عالم ارواح و اشباح تربيت شده به تربيت آنان مي باشند، و چنين انسان كاملي هرگونه بخواهد مي تواند در آنان تصرف نمايد و اين تنها به وسيله قرب فرائض به دست مي آيد.(47)

7 . يكي ديگر از صفات انسان كامل آن است كه داراي مقام تدلّي. حضرت امام در معرفي اين مقام فرموده:

عروج و حركت كمالي به مقام مشيّت مطلقه كه همه تعيّنات فعلي در آن مستهلك اند امكان ندارد، مگر آنكه از همه مراتب تعيّنات بالا رود، از عالم طبيعت به عالم مثال و ملكوت حركت كنند و مراتب آنها را طيّ نمايد و از آن دو به عالم ارواح مقدسه و به مراتب آنها برسد و از آن به مقام مشيّتي برسد كه همه موجودات خاصه و تعيّنات فعليه مندك و مستهلك در آن هستند، و اين مقام را «تدلّي» گويند كه آيه شريفه: «دني فتدلي» به آن اشاره دارد، در اين مقام ديگر ذاتي باقي نمانده كه تدلّي عارض آن شود، بلكه فقر مطلق و مشية مطلقه اي است كه از آن به فيض مقدس و رحمت واسعه و اسم اعظم و ولايت مطلقه محمديه يا مقام علويه تغيير مي شود. و اين همان پرچمي است كه آدم و من دونه همه زير آن پرچم هستند.(48) پس مقام تدلي همان مقام عند الرّب بودن است كه مقام قرب مطلق و شهود رحمت واسعه الهي است.

8 . مقام قاب قوسين

مقام قاب قوسين مقام اسما و صفات و حضرت علميه است كه آن را تعيّن ثاني مي گويند در برابر تعيّن اوّل كه فيض اقدس يا مقام «او ادني» است. مي توان مقام قاب قوسين را به مقام اطلاقي نيز تعبير نمود، زيرا سماوات و ارضين و ارواح چون مقيد هستند، هيچ كدام نمي توانند مطلق را تحمل نمايند، ولي انسان كامل چون مطلق است مي تواند حامل اين مطلق باشد. همچنان كه اگر فنا از فنا و رسيدن به حقيقت اطلاقي را نيز مقام قاب قوسين بدانيم باز اين مختص به انسان كامل خواهد بود آن گونه كه حضرت امام به آن اشاره دارد.(49)

9 . مقام «اوادني» يا قلب وسيع

يكي ديگر از صفات انسان كامل دارابودن مقام «او ادني» حضرت امام در توضيح اين مقام مي فرمايد: «مقام او ادني» يعني مقام اتصال به احديت، بنابراين چون وجود به معناي وجود منبسط است، پس قلب حضرت ختمي مرتبت اوسع از وجود است، زيرا او داراي مقام اتصال به احديت است و اين اوسع از وجود منبسط است».(50)

مقام «او ادني» همان مرتبه فيض اقدس يا تعيّن اوّل است كه اختصاص به حقيقت محمديه صلي الله عليه وآله دارد. حضرت امام فرموده است:

در حال فنا هنوز حكم كثرت باقي است مگر آنكه فنا از فنا پديد آمد، يعني در حال تجلي اطلاقي، واحديت كه تمام تعينات فاني شده و ديگر هيچ اشاره و اسمي باقي نمي ماند. يعني مقام صحو بعد المحو، و اين مقام را مقام «او ادني» گويند كه حديث: «لي مع الله حالات ...» به آن اشاره دارد، و حضرت خاتم هميشه اين مقام را دارد، و بعض كمّلين از اوليا در حالت سلوك گاهي آن را پيدا مي كنند، و تمام مردم در قيامت كبري داراي آن هستند.(51)

شايد كسي بگويد مقام «او ادني» مقام جامع بين وجوب و امكان يا برزخ اين دو است، يعني حقيقت محمديه كه غير از وجوب و قدم ذاتي داراي تمام صفات ديگر الهي است. ضمناً اگر آيه شريفه «او ادني» اشاره به مقام احديت باشد مي توان گفت كه مقام احديت با مقام او ادني متحد است.

10 . ظهور و تجلي حق متعال در انسان كامل

اوّلاً بايد به مسأله اتحاد ظاهر و مظهر توجه داشت، حلول و اتحاد كفر است و اتحاد بشر با ذات مقدس الهي به معناي انقلاب امكان ذاتي به وجوب ذاتي است كه محال است، پس مقصود اين است كه حق متعال در وجود انسان كامل متجلي شده و انسان كامل مظهر كامل و آينه تمام نماي حق متعال است. حضرت امام فرموده است: «انسان كامل جميع سلسله وجود است و اوّل و آخر و ظاهر و باطن است. و اين انسان كامل مَثَل خداوند و آيه كبراي اوست كه به صورت او خلق شده و خليفه خداوند بر خلقش است».

و در جاي ديگر تصريح كرده است كه انسان كامل مرآة اتم خداوند است.(52)

آنچه ذكر شد، ده صفت يا نشانه از نشانه هاي انسان كامل بود كه از ديدگاه حضرت امام بيان شد، اين نشانه ها در صاحبان ولايت مطلقه به بهترين وجهي ظهور كرده و انسان عارف وقتي اين گونه با آنان آشنا شد، دست تسليم و بيعت به آنان سپرده و با اطاعت از آنان عبوديت و بندگي خداي متعال را بر خود تحصيل كرده است.

پى‏نوشتها:‌


1) سرّ الصلوة» ص 4.
2) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 78.
3) نقد النصوص» ص 31.
4) قيصري در رسائل خود در توحيد و نبوت و ولايت اين تقسيم را ذكر كرده است.
5) سر الصلوة» ص 4 با تلخيص بسيار.
6) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 23.
7) شرح دعاي سحر» ص 214.
8) رشحات البحار» ص 43.
9) نص النصوص» ص 167.
10) سوره بقره، آيه 274.
11) آنگونه كه قيصري در رسائل خود ص 26 بيان كرده است.
12) مقدمات نص النصوص» ص 168.
13) همان، ص 170.
14) آداب الصلاة» ص 148.
15) نهج البلاغه» نامه 27.
16) آداب الصلاة» ص 150.
17) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 182.
18) مصباح الهداية» ص 38، فصل 48.
19) همان، ص 55.
20) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 40.
21) مصباح الهداية» ص 42.
22) شرح فصوص الحكم» ص 109.
23) همان، ص 310.
24) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 178.
25) رسائل قيصري» با تعليقات آقا محمدرضا قمشه اي، ص 92.
26) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 196.
27) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 275.
28) مصباح الهداية» ص 53.
29) شرح فصوص الحكم» ص 295.
30) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 174.
31) مولوي چه مي گويد» ج 2، ص 633 .
32) مصباح الانس» ص 50.
33) تعليقات علي مصباح الانس» ص 295.
34) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 35.
35) تفسير سوره حمد» ص 100.
36) اصول كافي» ج 1، ص 230.
37) تعليقات علي مصباح الانس» ص 218.
38) شرح مقدمه قيصري» ص 102.
39) ر.ك: «شرح دعاي سحر» ص 123.
40) تعليقات علي مصباح الانس» ص 295 و ص 304.
41) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 121.
42) همان، ص 78.
43) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 106.
44) همان، ص 55.
45) آداب الصلوة» ص 395.
46) همان، ص 282؛ «تفسير سوره حمد» ص 137.
47) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 109. و شبيه اين كلام در ص 115 نيز آمده است.
48) شرح دعاي سحر» ص 24.
49) مصباح الهداية» ص 56.
50) تعليقات علي شرح فصوص الحكم» ص 168.
51) تعليقات علي مصباح الانس» ص 282.
52) تعليقات علي مصباح الانس» ص 252.