دفتر عقل و قلب

احمد عابدي

- ۱۲ -


انديشه هاي اخلاقي - عرفاني امام خميني رحمه الله

تعريف اخلاق

اخلاق جمع «خُلق» به معني عملي است كه هيئات و ملكات رسوخ كرده در انسان صادر شود به طوري كه انجام آن عمل آسان بوده و بدون رويّه و فكر بتواند آن را تكرار نمايد. بنابراين عملي كه از روي يك ملكه نفساني صادر نشده باشد آن عمل، اخلاقي نيست هرچند متصف به خوب و بد گردد. مثلاً كسي كه ملكه احسان به پدر و مادر را ندارد اگر اتفاقاً يك مرتبه نيز به آنان احسان كند گرچه كارش كار خوبي است اما عمل اخلاقي شمرده نمي شود. و يا كسي كه با احتياط و تأمل براي شناكردن وارد استخر مي شود عمل او ملكه نشده است و چنين كسي شناگر نيست. پس اولاً اخلاق مربوط به هيئت هايي در نفس است كه آن هيئت سبب انجام كاري گردد. و ثانياً بايد آن عمل بدون تأمل از او صادر گردد و چيزي كه تروّي و درنگ بخواهد يا به آساني انجام نشود اخلاقي نيست. مثلاً كسي كه با مبارزه با نفس به نامحرم نگاه نكرد يا با زحمت زياد دروغ نگفت و غيبت ننمود چنين شخصي اخلاقي نيست. زيرا بايد بدون تروّي گناه نكند.

در دين مقدس اسلام چند علم وجود دارد كه به مسائل معنوي و قرب الي الله توجه دارند، مانند: اخلاق، آداب، عرفان نظري، عرفان عملي، نصيحت و موعظه و ... هر كدام از اين علوم از ديدگاه خاصي به انسان نگريسته و موضوع خاصي براي مباحث خود دارند. مثلاً اخلاق، تنها به ملكات روحي مي پردازد و مسائل مربوط به نفس انسان را مورد مطالعه قرار مي دهد. روان شناس، به رفتار بيروني او مي پردازد و آداب، به روش نيكو در آنچه مربوط به بدن است مثل كيفيت و روش غذاخوردن، لباس پوشيدن، كاركردن و راه رفتن و ... مي پردازد.

با نگاهي كوتاه به تعداد بسيار زياد كتاب هاي آداب و مقايسه آنها با كتب اخلاقي روشن مي شود كه معمولاً علماي بزرگ به آداب توجه بيشتري داشته اند، و حتي رواياتي كه مربوط به آداب است نسبت به روايات اخلاقي از حجم و تعداد بيش تري برخوردارند. تفاوت هاي اخلاق و آداب زياد است كه به برخي از آنها در اين جا اشاره مي كنيم: اخلاق مربوط به روح انسان است و آداب مربوط به بدن. مسائل اخلاقي، قابل استدلال عقلي است بر خلاف آداب كه استدلال بردار نيست، بلكه تابع سليقه و عرف و شرع مي باشند. مسائل اخلاقي داراي كلّيت و ضرورت مي باشند، برخلاف مسائل آداب. مسائل اخلاقي مطلق بوده و در زمان ها و مكان هاي مختلف و در شرايط متفاوت يكسان مي باشند، برخلاف آداب كه نسبي هستند.

با توجه به آن چه گذشت روشن شد كه حوزه اخلاق و آداب كاملاً متفاوت از يكديگرند اما در موارد بسياري اين دو به جاي يكديگر به كار مي روند و مكرراً كتاب آداب به عنوان كتاب اخلاقي معرفي مي شود و گاهي جلسه اي كه جلسه آداب است يا موعظه و نصيحت است به عنوان جلسه اخلاقي شناخته مي شود، اين صحيح است كه تمام اعمال و رفتار انسان به نحوي در روح او اثر مي گذارند. اما به هر حال موضوع اخلاق و آداب دو چيز است. آن چه فعلاً براي طلاب و حوزويان ضرورت دارد، رعايت آداب طلبگي و آداب تحصيل در حوزه علميه است. كتاب هايي از قبيل الآداب الدينية، مكارم الاخلاق، مشكاة الاخبار، منية المريد، تعليم المتعلم طريق التعلّم، خصائص الفتيان، حلية المتقين و ... به اين موضوع مهم پرداخته اند. امام خميني (ره) نيز در كتاب جهاد اكبر فراوان بر مسأله رعايت آداب تأكيد دارد.

موضوع اخلاق

كتاب هاي اخلاق معمولاً اين گونه به شروع بحث مي پردازند كه پس از بيان اهميت و ضرورت اخلاق به توضيح انسان پرداخته و انسان شناسي را مقدمه اي براي خودسازي قرار مي دهند. ابن مسكويه كه خود از بزرگ ترين علماي اخلاقي شيعه است در ابتداي طهارة الاعراق مي گويد: كمال انسان به رعايت مسائل اخلاقي است و كسي كه اخلاق را رعايت نكند در واقع به كمال خود نرسيده و از انسانيت دور مي شود. سپس دو مثال را ذكر كرده و مي گويد: كمال شمشير به برندگي است و شمشيري كه اين كمال را از دست بدهد بايد نعل پاي حيوانات گردد. و نيز كمال اسب به جنگ جوبودن است؛ پس اسبي كه جنگ جو نباشد بايد همچون حمار باركشي كند. سپس به ادله اثبات مي كند. آن گاه به بيان قواي نفس پرداخته و توضيح مي دهد كه انسان داراي سه قوه ادراك، دفع و جذب است. اولي را قوه ناطقه و دومي را غضبيه و سوم را شهويه گويند به عبارت ديگر نفس مطمئنه، نفس لوّامه و نفس امّاره. هر كدام از اين سه قوه داراي سه حالت افراط و تفريط و حد وسط است. و در نتيجه از هر كدام از اين حالت هاي مختلف يك فضيلت يا رذيلت اخلاقي پديد مي آيد. آن گاه به اين بحث مي پردازد كه سعادت و فضيلت به رعايت اعتدال است. مقصود از اعتدال، اعتدال در قوا و هيئات نفس است كه مبدأ افعال است نه اعتدال در خود افعال. مثلاً خود عدالت داراي سه حالت افراط و تفريط و حد وسط نيست، بلكه عدالت مطلقاً و هميشه خوب است، و فقط اين عدالت از يك يا چند قوه از قواي نفساني پديد مي آيد كه آن قوا بايد اعتدال داشته باشند. فضيلت و سعادت نيز چند شرط دارد: اول آن كه بايد داراي لذّت باشد، ثانياً اين لذّت دائمي باشد و منحصر به دنيا نبوده و موقت نباشد ثالثاً اين لذّت فراگير باشد و چيزي كه فقط براي يك نفر لذّت مي آورد و باعث اذيت ديگران است سعادت نمي باشد. و اما دليل آن كه اعتدال خوب است به برخي از ادله شرعي تمسك مي شود. مثل «و كذلك جعلناكم اُمّة وسطاً»، «خير الامور أوسطها»، «لا تجعل يدك مغلولة إلي عنقك و لا تبسطها كلّ البسط» و ... و عرف نيز قضاوت مي كند كه اعتدال بهتر از افراط و تفريط است. البته تمسك به عرف و بناء عقلا در مباحث اخلاقي و عقلي شايسته نيست.

آنچه گذشت اشاره اي بود به موضوع علم اخلاق و اصول فضائل و رذائل اخلاقي كه از هر كدام چندين صفت كه زيرمجموعه و از فروعات آن هاست پديد مي آيد.

روح (موضوع اخلاق)

بدن (موضوع آداب)

قوه ناطقه

قوه غضبيه

قوه شهويه

افراط = وسواس

حد وسط = حكمت

تفريط = حُمق

افراط = تهور

حد وسط = شجاعت

تفريط = ترس

افراط = شره

حد وسط = عفت

تفريط = خمود

انسان  از مجموعه حكمت و شجاعت و عفت، عدالت پديد مي آيد. آن چه گذشت توضيح اخلاق بود. و اما سير و سلوك علمي است كه به بيان درجات و فاصله هاي بين انسان و خدا مي پردازد كه كتاب منازل السائرين اين درجات را هزار درجه دانسته و يك صد درجه را بيان كرده است. و همچنين در صد ميدان و اوصاف الاشراف آن ها را سي و شش درجه قرار داده است. حضرت امام خميني (ره) در بسياري از مباحث اخلاقي خود به مباحث سير و سلوك توجه داشته و آن ها را بيان مي كند. كه در دو كتاب جهاد اكبر و چهل حديث كاملاً مشهود است.

حديث اول از چهل حديث امام

اولين مطلبي كه امام مطرح مي كنند، عبارتي است كه پيش از ايشان، ابن سينا به كار برده اند؛ «اوّل درجات العارفين، ما يسمّونه بالإرادة».

ابن سينا پيش از اين عبارت، نكاتي را مطرح كرده اند كه از نظر مي گذرانيم:

نكته اول، معناي عرفان است كه گذشت و درآنجا اختلاف نظرامام با ابن سينا بيان شد.

نكته دوم، اين كه بسياري از مطالب عرفاني تمثيل هستند، نه واقعيت. قصه هايي كه در كتاب هاي عرفاني و بعضي از احاديث ديده مي شود، تمثيل است و نبايد حمل بر واقعيت شود.

به عنوان نمونه يكي از اين قصه ها را نقل مي نماييم و سپس به شرح آن مي پردازيم:

قصه اِبسال و سلامان

«ايشان دو برادر بودند، اِبسال برادر كوچك تر بود و مجرد و بسيار زيبا، و سلامان پادشاه آن مملكت بود. همسر سلامان عاشق برادرشوهر شد و او را دعوت به گناه كرد، اما ابسال تن به گناه نداد و فرار كرد. جنگي پيش آمد و ابسال در آن جنگ شركت كرد. از آن جنگ تنها اِبسال زنده ماند و تمام نيروهايش كشته شدند و به همين دليل تاج و تخت شاهي به او رسيد».

نوزاد وقتي به دنيا مي آيد، ابتدا شهوت بطن در او رشد مي كند، سپس شهوت حيواني در او فعال مي شود و پس از آن به آرامي عقل شروع به رشد مي كند.

لذا در تهذيب نفس بحثي مطرح مي شود كه بايد از اول به طرف آخر رفت، يا از آخر به طرف اول.

برخي چون خواجه نصير بر اين باورند كه بايد از اول به آخر حركت نمود. و بزرگاني چون فيض كاشاني از آخر به اول را توصيه مي كنند و هر كدام استدلال هايي را ذكر مي كنند. حضرت امام در آثارشان هر دو را ذكر كرده اند؛ به اين معني كه براي برخي، راه اول و براي برخي شيوه دوم را تجويز كرده اند.

ابن سينا مي گويد: اين قصه ها كنايه از نفس، عقل و روح آدمي بوده و نيازمند تعبير است:

«ابسال» اشاره به عقل و «سلامان» اشاره به نفس است و كوچك تربودن ابسال به اين دليل است كه ابتدا شهوت و هواهاي نفساني در انسان رشد مي كند، سپس به آرامي عقل ريشه مي دواند. پس اين دو برادر همزاد نيستند؛ بلكه يكي بزرگ تر از ديگري است.

«سلامان» برادر «ابسال» است؛ به اين معني كه نفس و عقل هر دو در يك بدنند و به منزله دو برادرند.

منظور از «زن» گرايش نفس به طبيعت است و اين همان مطلب ابن عربي است كه مي فرمايد: «لا تجعل طبيعتك حاكمة علي عقلك».

«همسر سلامان» به معني طبيعتي است كه در نفس وجود دارد.

نفس هميشه مي خواهد عشق بازي كند و عقل را در اختيار گيرد. عقل هم تلاش مي كند تا خود را از سيطره او برهاند، تا آن جا كه به جنگ با نفس تن مي دهد. اين جنگ زماني به پيروزي مي انجامد كه عقل تمام نيروهاي خود را از دست داده باشد.

وقتي همه جنود عقل و جهل با هم مبارزه كنند و جنود عقل به شهادت برسند و از بين بروند، عقل تنها مي ماند و به درجه «فناء» مي رسد و اين همان پيروزي است.

عقل زماني پيروز است كه دل بستگي به كتاب، زن، فرزند و ... كه همه، وسايل رسيدن به كمال هستند، را از خود دور كند و اين جنود عقل كشته شوند.

حضرت امام در اين باره مثالي مي زنند؛ به شخصي كه در حال مرگ بود گفتند: بگو «لا اله الّا الله»، او لب خود را گاز مي گرفت، وقتي به هوش آمد و از مرگ نجات يافت از او پرسيدند كه چرا چنين كردي؟ گفت: شيطان آتشي فراهم كرده بود و به من مي گفت: اگر بگويي «لااله الّا الله» اين كتاب را آتش مي زنم؛ لذا من نمي گفتم.

در توحيد عرفاني گفته مي شود كه خدا منزه و سبحان است. يك نوع منزه بودن خدا اين است كه اسم و وصف خدا شناخته نشود؛ بلكه به گونه اي رفتار شود كه به اين زودي كسي عاشق خدا نشود.

اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي مي خواست چيزهايي بگويد كه ديگران متوجه نشوند، به افرادي به نام «شُرطة الخميس» كه بسياري از آنان صاحب سرّ امام بودند مي گفت. در امالي صدوق آمده است كه حضرت براي ايشان بعد از نيمه شب جلسه داشت. بعد از مسجد دست كميل را مي گرفت و به صحرا مي برد و چيزهايي را مي فرمود.

مطلب ديگر اين كه امام خميني رحمه الله در توضيح عزم و اراده، به دو نكته اشاره مي كند:

1 - تفكر؛ 2 - شريعت.

مقصود ما از تفكر در عرفان اين است كه گاهي برخي از عرفا شطح مي گويند.

شطح

«شطح» كلامي است كه ظاهري منكر دارد اما قابل توجيه بوده و باطنش صحيح است. عرفا معتقدند كه خدا نيز شطح گفته است و معصومين نيز شطح گفته اند. گرچه با نگاه فقهي و اصولي اين امر مردود شمرده مي شود و شطح را مربوط به عرفا مي دانند. برخي از شطحيات عرفا عبارتند از:

- «سبحاني ما أعظم شأني!» يا «أنا الحقّ».

- حضرت امام در اشعار خود مي فرمايند: «از منبر و محراب بيزار شدم».

- در اشعار امام خميني رحمه الله معمولاً از مسجد تعبير به خرابات شده است؛ «نشاني داده اندت از خرابات»، در حالي كه خرابات يعني محل فحشا و فساد.

- گفته اند بدترين و زيباترين شعر حافظ اين بيت شعر است كه:

آن تلخ وش كه صوفي امّ الخبائثش خواند

احلي لنا و اشهي من قبلة العذاري

«تلخ وَش» يا «تلخ وُش» يعني شراب. «صوفي» يعني پيامبر.

- ديوان حافظ و مثنوي مولوي «بسم الله» ندارد.

مثنوي با «بشنو» شروع مي شود. مي گويند: مثنوي با باء «بشنو» شروع شده است و قرآن هم با باء «بسم الله» و يا: قرآن با «اقرأ» آغاز شده است و مثنوي با بشنو؛ آن خواندن است و اين شنيدن.

ديوان حافظ نيز با شعر يزيد آغاز مي شود:

«ألا يا ايها الساقي أدر كأساً و ناولها»

وقتي به حافظ گفتند كه چرا كتاب عرفاني را با شعر يزيد آغاز كرده اي، گفت: «مال كافر حربي براي مسلمان، غنيمت است».

حافظ براي سرودن هر غزل، يك بار قرآن را ختم مي كرد و تمام غزل هاي او بعد از نماز شب و قبل از نماز صبح سروده شده است و به همين دليل، با وجود توانايي بي نظيرش در شعر، ديوان اشعارش كم حجم است.

شبيه همين تعابير را حضرت امام نيز دارند؛ «من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم». البته صحيح، خال رخ است، نه خال لب و احتمالاً سهو القلمي رخ داده است.

توجيه شطح گويي عبارت است از: گروهي از عرفا «ملامتي» هستند. ملامتي ها در ظاهر به گونه اي رفتار مي كنند كه مردم ايشان را به بدي بشناسند و ملامتشان كنند، اما در باطن سالم هستند. مانند كسي كه نماز را در مسجد با سرعت و بدون تعقيبات بخواند و در منزل با آرامش و طمأنينه.

بالاترين درجه ملامتيه آن است كه او را كافر قلمداد كنند، در حالي كه مؤمني است راستين.

تفاوت بين علم و معرفت

شيخ بهايي در ابتداي كتاب اربعين مي فرمايد: «علم» يعني يادگيري، و «معرفت» به معني يادآوري است. به ديگر سخن: علم در جايي به كار مي رود كه انسان چيزي را كه نمي دانسته، بياموزد؛ اما معرفت، يادآوردن چيزي است كه قبلاً مي دانسته است.

در بحث عالم ذرّ گفته مي شود: «عالمي بود به نام عالم ذرّكه همه خلايق در آنجا حضور داشتند. در آن جا خداوند از مردم پيماني گرفت كه ...».

اگر اين سخن صحيح باشد، بايد بپذيريم كه نفس، قديم است. در حالي كه در فلسفه مي گويند: «النفس جسمانية الحدوث»؛ يعني نفس هم حادث است و هم هنگام حدوث، جسماني است.

البته اگر كسي مانند افلاطون، معتقد به قديم بودن نفس ناطقه باشد، مي تواند بگويد كه عالم ذرّ وجود داشته است.

اين باور كه «ما پيش از اين كه به اين دنيا پا بگذاريم، در عالمي به نام عالم ذرّ بوده ايم»، با مشكلات بسياري روبه رو است؛ از جمله اين مشكلات، مشكل تناسخ است.

اما با توجه به اين كه مسلّماً معصومان قديم هستند(1)، شايد بتوان گفت كه تنها ارواح معصومان در آن جا حضور داشته اند و «عهد الست» هم از معصومان گرفته شده است.

شايد گفته شود كه درمورد معصومان هم اشكال تناسخ پيش مي آيد و احكام عقلي تخصيص بردار نيست.

پاسخ آن است كه بدن ظاهري آن ها، در برگيرنده حقيقت ايشان نيست، آن ها صدها و هزارها بدن مثل همين بدن دارند؛ يكي اين بدن ظاهري است، ديگري بدني كه در رجعت خواهد آمد و ... حقيقت معصومان عليهم السلام همان وجود نوراني اي است كه عندالله است و به زبان فلسفي به آن «عقل اول» و به زبان عرفاني آن را «تعيّن اول» يا «حقيقت محمدي» گفته مي شود و در روايات هم از آن، تعبير به «اوّل ما خلق الله، العقل» شده است.

روح ما به دليل ضعفي كه دارد، اگر از اين بدن خارج و به بدن ديگري داخل شود، با مشكل تناسخ روبه رو مي شود. ولي روح قوي اي كه ايشان دارند، در يك لحظه، هم در اين بدن است و هم در بدن هاي ديگر. در معصومان به خاطر قدرت و احاطه روح، انتقال روح از بدني به بدن ديگر ايجاد اشكال نمي كند.

بنابراين، در عالم ذرّ تنها معصومان حضور داشته اند و مخاطب «ألم أعهد إليكم يا بني آدم ...» و «إذ أخذ ربّكم من بني آدم من ظهورهم ذرّيّة ...» معصومان بوده اند.

شاهد اين سخن، آن است كه خداوند مرتكب كار لغو نمي شود؛ اگر همه انسان ها در عالم ذرّ حضور داشته اند و اينك دچار فراموشي شده اند، اين حضور و پيمان گرفتن لغو خواهد بود. و جالب آن كه خداوند در همين آيه مي فرمايد: «أن تقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين».

در ميان انسان هاي عادي كسي كه را نمي توان يافت كه چنين عالمي را به خاطر آورد؛ پس اخذ چنين پيماني با حكمت خداوند سازگاري ندارد. اما همه معصومان عالم ذرّ را به خاطر دارند.(2)

سؤال: اگر اين پيمان با معصومان بسته شده است، چرا خطاب قرآن با «بني آدم» است؟

پاسخ آن است كه اگر بزرگ قومي، تعهدي نمود، گاهي اين پيمان پيماني شخصي است، كه در اين صورت اين سؤال به جا و اين اشكال وارد است. اما غالباً چنين پيمان هايي با توجه به بزرگ قوم بودن صادر مي شود، در اين صورت اين عهد در واقع با تمام قوم بسته شده است و احترام به آن، بر همه آن ها لازم است. به همين دليل عمل به پيماني كه حجت خدا و امام معصوم بدان متعهد شده است، بر همگان ضروري است؛ چرا كه امام معصوم، مقتدا و رهبر انسان ها مي باشد.

تفاوت هاي بين علم و عرفان از نظر امام

1 . حضرت امام در بيان فرق بين «علم» و «عرفان» مي فرمايد: علم مقدمه و بذري است براي مشاهده. بايد به علم به صورتي كه گذرا نگاه كرد، نه به صورت استقلالي؛ چرا كه علم و فكر مربوط به عالم كثرت است و عرفان مربوط به عالم وحدت. به عبارت ديگر: «علم» دانستن است و «عرفان» يافتن.

و به همين جهت، در تعريف فكر گفته مي شود «الفكر ترتيب اُمور معلومة» و يا «الفكر حركة من البادي و من البادي إلي المرادي»؛ يعني «چند» امر معلوم را بايد «ترتيب» كرد تا به مجهولي دست يافت؛ «چند امر معلوم»، «ترتيب»، «مجهول»، اين ها همه مربوط به عالم كثرت است.

ولي عرفان مربوط به عالم وحدت است؛ عرفان رؤيت است و رؤيت هم، زماني تحقق مي يابد كه بيننده و ديده شده يكي باشد.

تا زماني كه مي گوييد: «من» بنده «خدا» هستم و مي خواهم خدا را ببينم، هنوز وارد عرفان نشده ايد و از عالم كثرت خارج نگشته ايد.

عرفان همان است كه مرحوم آخوند در كفايه مي فرمايد: «اللهّم إلّا أن يكون اللاحظ أحول العينين»؛ در حقيقت كثرتي نيست و اين كثرتي كه ديده مي شود مانند كثرتي است كه انسان لوچ دچار آن است. عرفان اين است كه انسان، لوچ بشود و يكي را دو تا ببيند. عرفان از وحدت شخصي وجود مي گويد و تعدد و كثرت از نظر عارف معنا ندارد، بلكه ما وحدت را كثرت مي پنداريم.

2 . فكر مربوط به علم حصولي، و عرفان مربوط به علم حضوري است. علم حصولي استدلال بردار است؛ مانند فلسفه. اما علم حضوري برهان بردار نيست. مسائل عرفان، ذوقي است و ذوق، فوق برهان است، نه كمتر از آن.

برخي چيزها در يك مرتبه كمال است و در مرتبه ديگر همان چيز، نقص محسوب مي شود. به عنوان نمونه، فكر براي همه ما كمال است، اما براي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقص به شمار مي آيد و يا حركت براي ما مزيت است، اما براي خداوند متعال نقص شمرده مي شود. برهان نيز نسبت به فلسفه و عرفان اين گونه است؛ برهان براي فلسفه كمال است، اما براي عرفان عيب به حساب مي آيد.

3 . فكر، تقسيم مي شود به برهان لمّي و برهان انّي و بحث ما درباره خداي متعال است و در مورد خداوند نه مي توان برهان لمّي آورد و نه برهان انّي.

برهان لمّي پي بردن از علت به معلول است و خداي متعال علت ندارد.

برهان انّي پي بردن از معلول به علت است، و يقين آور نيست و وثاقت برهان لمّي را هم ندارد.

ابن سينا و پس از او خواجه و سپس علامه مي گويند: برهان انّي (و بنابر نظر برخي، برهان لمّي) بر دو قسم است؛ گاهي از علت به معلول (و يا از معلول به علت) پي برده مي شود و گاهي از لازمي به لازم ديگر.

علامه طباطبايي مي گويد كه در مورد خداوند متعال، از لازمي به لازم ديگر پي مي بريم.

البته در اينجا نكته اين است كه تنها در جايي كه تركيب وجود داشته باشد، مي توان از لازمي به لازم ديگر پي برد، اما در خداوند تركيب راه ندارد و به همين دليل چنين علمي حاصل نمي شود.

تمام استدلال هاي كتاب تجريد اين گونه است كه «وجوب وجود، دلالت بر علم و حيات و ... دارد»؛ يعني از اين لازم به آن لازم پي مي بريم.

ولي اگر يك موجود، هم وجوب، وجود داشته باشد و هم چيزي ديگر، آن موجود كثرت دارد و مركب است و مركب، محتاج به اجزاء است و در اين صورت، ديگر واجب و خدا نخواهد بود.

بنابراين، اين كه گفته شود «خدا، علم، قدرت، حيات و ... دارد و اين ها عين ذات او است»، مشكل تركيب حل نمي شود، بلكه اين سخن، عين كفر است. توحيد آن است كه بگوييم: «كمال الإخلاص له، نفي الصفات عنه»؛ بايد گفت: او اصلاً صفت ندارد، نه اين كه صفت دارد و صفات او عين ذات اوست.

فلسفه مي گويد كه خداوند داراي صفاتي است و اين صفات عين ذات او است. در حالي كه مفهوم علم با مفهوم قدرت متفاوت است و هر مفهومي نيازمند منشأ انتزاع است و با تعدد منشأ انتزاع، كثرت پديدار مي شود.

و لذا سخن درست، همان است كه نهج البلاغه فرموده است: «لشهادة كلّ صفة أنّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوف أنّه غير الصفة»؛ صفت هم «سواء كان زائداً علي الذات، أو لم تكن زائدة علي الذات».

در قرآن نيز از صفات خداوند سخني به ميان نيامده است و تنها از اسماء خداوند گفته شده است.

بنابراين خداوند نمي تواند داراي صفت باشد و تفاوتي ندارد كه صفت، خارج از ذات باشد و يا عين ذاتش باشداً زيرا اگر بگوييم خدا جهات متعدد دارد، كافر شده ايم و اگر بگوييم خداوند واحد و بسيط من جميع الجهات است و صفات او عين ذات اوست، خود اين صفاتي كه عين ذات هستند، با هم متغايرند؛ علم مفهوماً غير از قدرت است و قدرت غير از حكمت و ... و انتزاع مفاهيم متعدد از بسيط واحد من جميع الجهات، باطل است.

«قدير» و «رحيم» و «غفار» و ... همه اين ها اسامي خداوند است، نه صفات او. حاجي سبزواري بر دعاي «جوشن كبير» شرحي نوشته اند و نام آن را شرح اسماء حسني گذشته اند و اين نشان مي دهد كه ايشان نيز اين ها را اسم مي دانند، نه صفت.

اسم صرفاً اشاره به چيزي است؛ به طور مثال اسم «محمد» تا زماني كه «اسم» است، معناي خاصي ندارد و تنها زماني معنا مي يابدكه صفت باشد.

تمام آنچه كه متكلمين و فلاسفه - اشراقيين، مشائين و يا طرفداران حكمت متعاليه - به عنوان صفت ذكر كرده اند، همه اين ها اسم هاي خداوند است.

هميشه در ادبيات در تركيب «بسم الله الرحمن الرحيم» گفته مي شد: «بسم» جار و مجرور، اضافه شده به «الله» كه مضاف اليه است و «رحمن» و «رحيم» دو صفت براي «الله» مي باشند.

و حال آن كه اين تركيب غلط است. تركيب صحيح اين است كه «رحمن» بدل براي «الله» و «رحيم» صفت «رحمان» است،نه صفت «الله». گرچه صفت در ادبيات معنايي متفاوت با عرفان دارد، اما با اين مثال روشن مي شود.

4 . نكته ديگر اين كه عقل با صورت اشياء سر و كار دارد و عرفان با ذات اشياء. يعني عقل يا فلسفه مي گويد: «شيئية الشي ء بصورته» و درصدد است تا صورت اشياء را بشناسد اما عرفان مي خواهد ذات اشياء را دريابد.

آشنايي با آثار اخلاقي حضرت امام

از جمله كتاب هاي اخلاقي امام، جهاد اكبر است؛ اين كتاب كه در برگيرنده درس هاي اخلاق حضرت امام مي باشد، مي تواند كتابي در سير و سلوك به شمار آيد.

از ديگر كتب اخلاقي امام، چهل حديث است؛ كه انديشه هاي اصلي امام در آن مطرح شده است.

به علاوه، امام قبل از سال 42 و نيز سال 58 در فيضيه درس اخلاق داشته اند. در سال هاي قبل از 42، منازل السائرين خواجه عبدالله را كه در سير و سلوك است تدريس فرموده اند.

جهاد اكبر

از جمله مطالبي كه در كتاب جهاد اكبر مطرح شده است، تفاوت بين «علم» و «اعتقاد» است. يكي از نتايج اين بحث آن است كه ملاك تديّن، درس خواندن نيست، بلكه داشتن عقيده محكم و راسخ است و آنان كه عقيده اي محكم تر دارند؛ متدين تر هستند. در اين كتاب چند محور اصلي بيان شده است.

تفاوت بين عالم و مهذّب

امام در بين فرق اين دو مي فرمايند: عالم كسي است كه اصطلاحات علوم را حفظ مي كند، اما مهذّب كسي است كه براي خدا كار مي كند. سپس بحث آموزش و پرورش يا تعليم و تربيت را مطرح مي كنند.

روشن نيست كه آيا خود امام بين اين دو كلمه تفكيك قائل شده اند، يا اين كه مصحّح كتاب تفكيك نموده است. به هر جهت اين بحث از مسائل امروز جامعه ما به حساب مي آيد و اشاره به آن مناسب مي نمايد.

آن چه كه ما در قرآن و روايات داريم واژه «تعليم و تزكيه» است، نه «تعليم و تربيت»(3).

صحيح آن است كه «آموزش و پرورش» از هم جدا نيست؛ در «آموزش»، «پرورش» هست و در «پرورش»، «آموزش». شهيد مطهري تنها كسي است كه واژه «تعليم و تربيت» را به درستي به كار برده و اين دو را از هم تفكيك ننموده است.

«آموزش» با رشد بدن و با «پرورش» ارتباط مستقيم دارد.

به طور مثال، وقتي در كتاب ها مي خوانيم كه اخفش چنين گفت و سيوطي چنان، اين يك نوع پرورش است. زيرا به طلاب مي آموزد كه هر سخني را كه مي شنويد بايد از گوينده آن طلب دليل كنيد، و سخن علماء مثل وحي نيست كه قابل خدشه نباشد بلكه هر سخني از هر عالمي قابل نقد است، و در نتيجه با شنيدن آراء مختلف و تحليل و بررسي و مقايسه آن ها به جامع نگري و انعطاف پذيري مي رسيم، كه اين خود نوعي پرورش است.

حضرت امام در بُعد آموزش مي فرمايند كه علم فقه از شريف ترين علوم است، ولي همين علم اگر به معناي جمع آوري اصطلاح باشد، حجاب است. و سپس در بيان اهميت تهذيب، مثال هايي را ذكر مي كنند؛ از جمله آن كه: «ما در هر شهر روستا كه رفتيم و ديديم كه مردم خوبي هستند، نشان آن بود كه عالم مهذّبي در آنجا وجود داشت. اگر ديديم كه مردم، اهل فريب هستند، ديديم كه عالمي غير مهذّب آنجا هست».

رابطه بين علم و تهذيب

در كتاب هاي اخلاق، علم و تهذيب را براي انسان به منزله دو بال دانسته اند، اما سؤال اين است كه بال راست كدام است و بال چپ كدام؟ و كدام مقدم بر ديگري است؟

امام در كتاب جهاد اكبر مي فرمايند كه علم مقدمه تهذيب است و آية الله جوادي آملي مي فرمايند كه علم مقدمه براي تهذيب و تهذيب مقدم بر تعليم است؛ يعني از نظر زماني علم و از نظر رتبه و شرافت، تهذيب مقدم است. ملاصدرا در اسفار مي فرمايند كه علم بال راست و عمل بال چپ انسان است.

منظور ملاصدرا از اعلم، معرفت خداست و اين معرفت، نتيجه عبادت است؛ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» و گفته اند كه «ليعبدون» يعني: «ليعرفون».

سورن كير كه گارد مي گويد: «آيا انسان دين پيدا مي كند تا بفهمد، يا فهم پيدا مي كند تا دين بياورد؟»

به نظر مي رسد كه هر دو صحيح باشد؛ ابتدا بايد فهيم بود تا دين را شناخت و سپس با دين به فهمي جديد رسيد. مثلاً به وسيله برهان نظم و ... دين و خدا را شناخت و پس از آن به وسيله دين با لوح، كرسي، عرش، قلم و ... آشنا شد.

امام مي فرمايد كه بعضي از طلبه ها، به قدري به دنبال مقدمه مي روند كه ذي المقدمه فراموش مي شود؛ آن قدر به دنبال علم مي روند كه تهذيب را فراموش مي كنند.

از چيزهايي كه انسان را از تهذيب نفس باز مي دارد «عمامه» است؛ عمامه في نفسه بسيار خوب و لباس رسول الله است ولي همين كه طلبه، معمّم شد چند نفر به او احترام كردند و چند موي سفيد هم پيدا شد، كسر شأن مي داند كه در درس فلاني شركت كند. امام مي فرمايند كه چقدر ما شنيده ايم كه شيخ انصاري، درس فقه و اصول مي گفت و مرحوم سيد علي شوشتري در درس ايشان شركت مي كرد و بعد از درس شيخ اخلاق مي گفت و شيخ انصاري در درسشان شركت مي فرمود.

در شرح حال شيخ طوسي آمده است كه ايشان تا پنجاه و دو سالگي در درس شركت مي كردند و در پنجاه و سه سالگي مرجع تقليد مطلق جهان شيعه بود؛ و عجيب اين كه در بيست و سه سالگي يا بيست و پنج سالگي كتاب تهذيب را نوشته اند. حضرت امام هم همين گونه بوده اند؛ ايشان پس از درس خارج خودشان، به همراه شاگردانشان در درس مرحوم بروجردي شركت مي كردند.

امام مدتي صبح ها در فيضيه امام جماعت بودند. ايشان نماز را نزديك آفتاب مي خواندند، از ايشان مي پرسند كه چرا اين موقع را براي نماز انتخاب كرده ايد؟ مي فرمايند: براي اين كه طلبه هايي كه اول وقت براي نماز بيدار مي شوند در نماز جماعت حرم شركت كنند.

يكي از اساتيد نگارنده به سه نفر مي گفت رجل الهي: امام خميني، آقاي حجت و شيخ مرتضي حائري.

آية الله حجت قبل از بروجردي مرجع تقليد بودند. وقتي مرحوم بروجردي براي مرجعيت مطرح مي شوند، ايشان خود را از مرجعيت كنار كشيدند و مرحوم بروجردي را به عنوان مرجع اعلام كردند. پس از مدتي مرحوم بروجردي از طلبه ها خواستند تا در حرم اجتماع كنند تا با آن ها صحبت كنند، آقاي حجت هم سوار بر الاغ آمدند و در مقابل حيرت طلاب فرمودند كه من هم يكي از شاگردان ايشان هستم.

امام تأكيد دارند كه در بحث اخلاق و عرفان بايد استاد داشت. معروف است كه اگر در هر چيزي بتوان بي استاد به جايي رسيد، در فلسفه، عرفان و اخلاق ممكن نيست. كسي كه بدون استاد وارد فلسفه شود، گمراه مي شود و هر كس عرفان را بي استاد بخواند ممكن است به ضلالت كشيده شود.

خيلي ها مي پرسند كه چگونه استاد پيدا كنيم؟ جواب اين است كه اگر كسي از خداوند بخواهد، به يقين استاد پيدا مي شود.

نكته ديگري كه امام تأكيد فراواني روي آن دارند، توجه به محتواي دعاها، به خصوص مناجات شعبانيه است. ايشان مي فرمايند كه ائمه وقتي با مردم صحبت مي كنند، در سطح فهم مردم سخن مي گويند، ولي وقتي دعا مي خوانند، سطح مطلب را بالا مي برند. مثلاً در دعاي كميل سه بار مي گوييم «يا رب»، ولي در دعاي ابوحمزه مي گويند: آن قدر بگو «يا رب، يا رب ...» تا نفس قطع شود. در دعاي كميل سه بار، اشاره به توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي شده است.

اما در دعاي ابوحمزه مي فرمايند آن قدر بگوييد تا نفس قطع شود؛ يعني بميريد و به حد فنا برسيد. وقتي كه همه فنا شدند فقط خدا مي ماند؛ لذا پس از آن فرمايند: «بك عرفتك و أنت دللتني عليك و لو لا أنت أدر ما أنت»؛ وقتي همه چيز فاني شد، چيزي براي دلالت بر وجود خدا نمي ماند و تنها بايد خدا را از راه خدا شناخت.

توجه به آداب ظاهري دعاها

نكته ديگري كه امام به آن توجه مي دهند، توجه به آداب ظاهري و باطني عبادات است. مثلاً نماز حدود 360 «الله اكبر» دارد، اگر كسي قلبش متوجه خدا نباشد و «الله اكبر» بگويد، احتمال دارد صورت باطني او مانند حمار گردد.

در كتاب مصباح الشريعة در آداب باطني نماز آمده است: «أقرب ما يكون العبدالله إذا كان ساجداً».

زدودن اختلاف بين علما

امام تأكيد زيادي روي زدودن اختلاف بين علما دارند. يكي از راه هاي رسيدن به اين مقصود، سكوت است. سكوت چيزي است كه بايد تمرين شود؛ مثلاً اگر در مجلسي سخني بر خلاف عقيده شخصي ما مطرح شد، اعتراض نكنيم و از آن بگذريم و به اين وسيله از اختلاف ها بكاهيم، يا هنگامي كه در حضور ما از ديگري سؤالي شد، دخالت نكنيم. مي گويند: ديده نشد كه كسي در حضور علامه از ديگري چيزي بپرسد و علامه مداخله كند و در اين گونه مواقع همواره سكوت مي كردند.

بهشت و جهنم از ديدگاه امام

طايفه اي به نام «حبيّه» بر اين باورند كه بايد در پي محبت خدا بود، نه به دنبال رسيدن به بهشت، يا فرار از جهنم خوارزمي در كتاب مفاتيح العلوم از اين گروه نام برده و آنان را فرقه اي از حشويه معرفي كرده است. در حالي كه آيات و روايات فراواني ما را به همين بهشت مي خوانند و از همين جهنم باز مي دارند.

در مباحث عرفاني آمده است كه قيامت منحصر در بهشت و جهنم و اعراف نيست، بلكه جاهاي ديگر نيز وجود دارد و اين سه، به عنوان نمونه ذكر شده اند؛ نه سعادت، منحصر در بهشت است و نه شقاوت، منحصر در جهنم.

بهشت و جهنم داراي درجات و مراتبي است؛ مثلاً يك انسان عادي پشت سر يك بازاري غيبت مي كند، اما طلبه پشت سر مرجع تقليد غيبت مي كند، يا حرام خواري افراد عادي از مال ديگران يا در نهايت از بيت المال است، اما حرام خواري طلبه از مال امام زمان است. طلبه حق ندارد به خاطر كم بودن شهريه، توان كمتري را براي انجام وظيفه بگذارد. روشن است كه در اين صورت عقاب طلبه بيشتر و شديدتر است.

امام مي فرمايند سه نوع بهشت و جهنم وجود دارد:
1 . بهشت و جهنم اعمال؛
2 . بهشت و جهنم اخلاق؛
3 . بهشت و جهنم لقاء.

بهشت و جهنم اعمال

در قرآن به اين بهشت و جهنم تصريح و تأكيد شده است. حور العين، خوردني ها، و ... و نيز آتش و مار و همگي مربوط به همين بهشت و دوزخ مي باشند.

امام مي فرمايد: جهنم اعمال، همان است كه در حديثي آمده كه «سنگي از لب جهنم داخل آن افتاد و پس از هفتاد سال به قعر آن رسيد»؛ يعني شخصي در هفتاد سال زندگي، مسير سقوط را پيمود و الآن مرگ او فرا رسيد. به عبارت ديگر، همين الآن ما در بهشت يا جهنم هستيم، اما به دليل ارتباط با ديگران، متوجه نيستيم، اما پس از مرگ، متوجه خودمان مي شويم. اكنون هم جهنمي ها درد مي كشند، اما متوجه نيستند و پس از مرگ متوجه اين عذاب مي شوند.

بهشت و جهنم اخلاق

بهشت و جهنم اخلاق در قرآن با كنايه بيان شده است و بهشت و دوزخ آن شديدتر از بهشت و جهنم اعمال است. بحث چشم برزخي و صورت حقيقي مربوط به اين بهشت و جهنم است. انسان پيرامون هر چيزي كه فكر كند، چهره اي مشابه آن پيدا مي كند؛

اگر كسي طمّاع و بي غيرت است و غيبت هم مي كند، چون طمع دارد شبيه مورچه است، چون بي غيرت است مانند خوك است، چون غيبت مي كند مثل گرگ است؛ باطن اين شخص، حيواني معجون از همه اين حيوانات مي شود يعني اشترگاوپلنگ.

بعضي از انسان ها چنان محشور مي شوند كه «يحسن عندهم، القردة و الخنازير».

و در مقابل پيامبر و اولياء خدا، چون چهره باطني شان هميشه خدا را نشان مي دهد و خدا جميل است و دوست دار زيبايي، زيبا است و ديدن آن موجب لذت و فرح مي شود. اين بهشت اخلاقي است و آن جهنم اخلاقي.

حديثي از امام مجتبي است كه مي فرمايد: اگر آخرت هيچ اضطرابي جز اين نداشت بس بود كه روز قيامت همه يكديگر را مي بينند و مي دانند چه كرده اند و چه انديشه هايي داشته اند. يعني هيچ حجابي نمي ماند و چهره ها، اعمال را نشان مي دهد؛ «يعرف المجرمون بسيماهم» به همين معناست.

اگر چيزي حالت زودگذر داشت و تبديل به ملكه نشد، در روح آدم ثابت نمي شود و با عذاب جهنم زايل و محو مي گردد. اما آنچه كه تبديل به ملكه انسان شده باشد، ديگر محو نمي شود، اين افراد حتي اگر به بهشت بروند معذب خواهند بود؛ همچنان كه لقمه كردن غذا و ممانعت از دريدن و پاره كردن گوشت براي گرگ عذاب است. و به همين دليل روز قيامت به بعضي ها مي گويند: هر كدام از بهشت و جهنم را دوست داريد، انتخاب كنيد و آن ها داخل جهنم مي شوند.

در قرآن تنها با ايماء به بهشت و جهنم لقاء اشاره شده است و بهشت و دوزخ آن شديدتر از دو نوع پيش است. حضرت امام اين بهشت و دوزخ را در عرفان توضيح مي دهند.

از جمله محورهاي مطرح شده در جهاد اكبر، مسأله «نظم» است؛ امام مي فرمايند «من آينده بسيار خطرناكي را براي حوزه پيش بيني مي كنم؛ يكي ترس اين كه ديگران بخواهند به حوزه نظم بدهند و يكي اين كه طلاب در درس حوزه قناعت كنند، كه قناعت در علم و دانش صفت بدي است».

نظم به عنوان يك نصيحت و روش اخلاقي است. در فرق بين «اخلاق» و «ادب» گفته شد كه اخلاق مربوط به روح است و ادب مربوط به بدن؛ و نظم مربوط به كارهاي ظاهري بدن است و نه مسائل مربوط به روح و قلب.

درباره قناعت در علم هم امام مي فرمايند به فقه و اصول اكتفا نكنيد و علومي چون نجوم و هيئت را نيز فرا گيريد. در اطلاعيه اي هم كه درباره اصلاح حوزه داده اند، به فراگيري اين علوم توصيه كرده اند.

هيئت به معني مثلثات كروي، در بحث قبله و وقت نماز لازم است. از جمله شرايطي كه براي تدريس در مدرسه مروي تهران مطرح مي كردند، توانايي تدريس كتاب الارث قواعد علامه حلي بوده است؛ چون تدريس اين كتاب نيازمند دانستن قواعد رياضي فراواني است.

نجوم به معناي احكام نجوم است، به معني دانستن كيفيت تأثير خوشحالي و بدحالي ستارگان در سرنوشت انسان ها.

به طور مثال: اگر كسي ازدواج كرد و ستاره زهره در اوج بود، ازدواجي موفق خواهد داشت و اگر در حضيض بود، اين ازدواج به طلاق مي انجامد. يا ستاره عطارد، ستاره دبيران و معلمان است. كسي كه مي خواهد پيشه اي برگزيند، اگر ستاره عطارد خوشحال بود، او موفق مي شود و اگر ناراحت بود، او شكست خواهد خورد و چنين علمي مورد نكوهش شرع واقع شده است، امّا علم هيئت كه رياضيات نجوم است پسنديده است.

نكاتي اخلاقي از كتاب چهل حديث

از جمله بحثهايي كه در كتاب چهل حديث بدان تأكيد فراواني شده است، مسأله «ريا» و «اخلاص» است؛ كه هر دو از فروع مسائل مربوط به قوه ناطقه انسان مي باشند.

انسان داراي سه قوه: درك، غضب و شهوت است و هر كدام يك افراط و تفريط و حدّ وسط دارند و افراط و تفريطها رذيلت است و حدّ وسطها فضيلت مي باشند. بنابراين شش صفت رذيله وجود دارد و سه صفت فضيلت يعني حكمت، شجاعت، عفت. و مجموع اين سه صفت را عدالت اخلاقي مي نامند. پس فضايل اخلاقي چهار صفت مي گردد. و رذائل عبارتند از: شروربودن و خمود، جربزه و ترس، وسواس و حماقت. و مجموعه اين ده صفت را «امهات و اصول فضائل و رذائل مي دانند و تمامي صفات اخلاقي بايد به اين صفات برگشت كنند.

نشانه هاي اخلاص از ديدگاه امام

از نشانه هاي اخلاص گفتار حكيمانه است؛ چرا كه در روايت است كه هر كس چهل شبانه روز اخلاص داشته باشد، حكمت از دل او بر زبانش جاري مي شود.

به همين دليل بوعلي سينا كتاب اشارات را و حافظ شيرازي و علامه حسن زاده اشعارشان را در چهله نشيني نگاشته و سروده اند.

نشانه ديگر اخلاص، نحوه برخورد شيطان با انسان است. شيطان مثل سگ درگاه خداست اگر كسي نخواهد پا به درگاه خدا بگذارد شيطان هم با او كاري ندارد؛ شيطان تنها به كساني حمله مي كند كه بخواهند قدم به خانه خدا بگذارند. حال بايد ديد كه ما چندبار با شيطان درگير شده ايم و چند بار شيطان به ما حمله ور شده است.

داستان معروف آن شخص را شنيده ايد كه به شيطان گفت: طنابي كه براي من مهيا كرده اي كدام است؟ شيطان گفت: توكه به طناب نيازنداري و خودت به دنبال من مي آيي.

ديگر از نشانه هاي اخلاص، آيه «اولئك يُبدّل الله سيّئاتهم حسنات» مي باشند؛ خداوند بدي برخي را به خوبي و خوبي بعضي را به بدي مبدّل مي كند.

اگر كسي ديد نماز و تلاوت قرآن و درس و ... او را از خداوند دورتر مي سازد، بايد بداند كه عمل او خالصانه نبوده و گرفتار ريا مي باشد؛ عبادت بي حضور قلب نه تنها اثر مثبت نمي گذارد، بلكه انسان را از خداوند دورتر مي سازد.

نشانه ديگر، تأثير تعريف و تمجيد و نيز انتقاد و سرزنش در درون است؛ كسي كه با اندك تمجيدي خرسند مي شود و با كوچك ترين سرزنشي دلگير، بايد بداند كه از اخلاص بهره اي نبرده است. خداوند مي فرمايد: «تلك الدار الآخرة نجعلها للّذين لا يُريدون علوّاً في الارض»؛ آخرت مال كساني است كه اراده بزرگي در زمين ندارند؛ يعني دنيا را اراده نكرده اند.

نكاتي عرفاني

آنچه گفته شد نگاه اخلاقي امام به مسائل بود. همين مسائل را از منظري ديگر و از بعد عرفاني مي توان نگريست.

گفته شد كه ارسطو افراط و تفريط را رذيله مي داند؛ يعني اخلاق از نظر ارسطو به معناي اعتدال و افراط و تفريط قوي است.

در اين سبك اخلاقي - كه به اخلاق ارسطويي يا اخلاق فلسفي مشهور است - فضايل چهار عدد است: شجاعت، حكمت، عفت و عدالت؛ عدالت قسيم اين ها نيست بلكه جامع سه فضيلت اول است و رذايل شش عدد است.

اگر بگوييم فضايل يعني حد وسطها فضايل اخلاقي چهار عدد و رذايل شش عدد مي شود؛ چرا كه افراط و تفريط، رذيله محسوب مي شود.

خواجه نصير در كتاب هاي اخلاقي خود، حتي آداب شراب خوردن را مطرح مي كند. دليل مطرح كردن چنين بحثي، آن است كه اين بزرگان، طبق مبناي ارسطو، خوبي را حد وسط مي دانند و حد وسط در همه چيز وجود دارد؛ حتي در شراب خوردن. البته حدّ وسط مربوط به قوي است نه در افعال.

روش مرحومين نراقي در معراج السعادة و جامع السعادات تا حدودي از همين شيوه تبعيت مي كند.

اما سبك اخلاقي امام، اخلاق فلسفي نيست، بلكه سبك ايشان، اخلاق ديني است.

در اخلاق فلسفي، ابتدا بايد بگوييم كه چرا حد وسط خوب و افراط و تفريط بد است؛ در پاسخ، مي توان به چند دليل اشاره كرد.

مثلاً مسيحيت، شرقي است، يهوديت، غربي و اسلام، حد وسط است. دليل شرقي بودن مسيحيت، آيه «و اذكر في الكتاب مريم إذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقياً» و دليل غربي بودن يهوديت، آيه «و ما كنت بجانب الغربيّ إذ قضينا إلي موسي الامر» و دليل وسط بودن اسلام، آيه «و كذلك جعلناكم اُمّة وسطاً» مي باشد.

دليل فلسفي افضليت حد وسط اين است كه مزاج وقتي معتدل باشد، انسان سالم است و وقتي در حالت افراط و يا تفريط باشد، انسان از حالت اعتدال خارج مي شود. به همين دليل است كه هيچ پيغمبري در قطب شمال يا گرماي آفريقا مبعوث نشده است؛ بلكه همه پيامبران در مناطق معتدل بوده اند.

امام املاك فضيلت و رذيلت را قرب و بُعد از خدا مي دانند.

و با اين ملاك برخي از عبادات ما نيز رذيلت اخلاقي به حساب مي آيد؛ چون اگر عبادتي با عجب، ريا و يا گناهان ديگر همراه بود، اين عبادت موجب بُعد از خداوند مي شود و در نتيجه، رذيلت اخلاقي به شمار مي آيد.

معناي قرب به خدا

قرب به خدا، به معني سعه وجودي است؛ وجود خداي متعال بي نهايت است، هر كسي هرچه محدودتر باشد و سعه وجودي نداشته باشد، از خداوند دورتر است و هر كس كه وجود او وسيع تر است، قرب او به خدا بيشتر است و چون خداوند بي نهايت است، لقاي خدا هم بي نهايت خواهد بود.

معناي لفظي قرب و بعد مهم نيست؛ قرب و بعد، يافتني است و يا علم حضوري بايد به دست آيد، نه با علم حصولي و به همين دليل پيامبر و ائمه، قرب و بعد را معنا نمي كردند، بلكه مصاديق آن را بيان مي كردند تا مردم درصدد يافتن آن باشند. قرب هر انسان به اندازه مقدار كاري است كه انجام مي دهد و به ميزان بركات وجودي اوست و هر كس كه منشأ آثار بيشتري باشد، قرب او بيشتر است.

دركات جهنم از قبيل اهانت و خذلان و لعنت نيز تا بي نهايت ادامه مي يابد، درجات بهشت نيز تا بي نهايت است. اگر فرض كنيم كه جهنم رفتن براي كساني است كه پايين تر و زير صفر باشند، و كسي كه شهادتين را بگويد بالاي صفر است و كمال مثبت دارد امّا كسي كه شهادتين نگفته است كمال منفي و نمره زير صفر دارد. به همين دليل، امام در كتاب هاي اخلاقي شان مي فرمايند كه حتي اگر مطمئن بوديد كسي كافر از دنيا رفته است، او را لعنت نكنيد، شايد در آخرين لحظه، توبه كرده، يا خدا او را بخشيده باشد؛ حتي مي فرمايند كافر را به لفظ «كافر» كه نشانه بدي و ناپاكي است، خطاب نكنيد؛ حتي در دلتان نيز با چنين لفظي از او ياد نكنيد.

چند نمونه از فضايل و رذايل از ديدگاه امام

ملاكي كه امام براي خوب يا بدبودن به كار مي برد، قرب و بعد به خداست؛ پس از آن حساب مي كند چه اعمالي موجب قرب و بعد بيشتري مي گردند و با انجام آنها دركات و درجات زيادتري طي مي شود.

عجب و ريا در بعضي زمينه ها از چيزهايي است كه موجب سقوط بي نهايت مي شود؛ مثلاً اگر كسي ريا در اعتقادات داشته باشد، در نهايت سقوط است، نيز كسي كه كبر در برابر خدا داشته باشد؛ «إنّ الّذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنّم داخرين».

اما ريا در عبادت و يا عجب در برابر خلق خدا، گرچه گناه است، اما از دركات كمتري برخوردار است.

كسي كه خود را طلبكار خدا مي شمارد و عبادات خود را به حساب مي آورد، گرفتار كبر است، نيز كسي كه به خود ببالد كه من درس اخلاق، عرفان يا تصوف مي خوانم و اين دروس بهتر از دروسي چون ادبيات و ... است، اين ها تكبر در برابر مردم يا در علم است.

نشان عارف واقعي آن است كه خود را از ديگران برتر و ممتاز نداند.

ابن سينامي گويد: يكي از انواع شرك اين است كه انسان عرفان رابراي عرفان بخواهد.

امام براي اين مدعا، شواهدي از آيات مطرح مي كنند؛ از جمله اين آيات، آيه «قل هل ننبّئكم بالأخسرين أعمالاً الّذين ضلّ سعيهم في الحياة الدّنيا و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً» مي باشد.

در آيات زيادي به چنين افرادي اشاره شده است؛ كساني كه كارهاي ناشايستي انجام مي دهند، اما گمان مي كنند كار خوبي مرتكب شده اند.

به طور مثال، دو نفر را در نظر بگيريد؛ نفر اول، نمازش را ترك كرده است و خود را سرزنش مي كند و از جهنم در هراس است، اما نفر دوم نمازش را به موقع خوانده و خدا را شاكر است كه به جهنم نخواهد رفت. آن كه نماز را خوانده، گمان مي كند كه از مكر خدا ايمن است؛ هر دو مرتكب گناه كبيره شده اند، اما اين دو، يك اندازه نيست و ايمني از مكر خدا گناهي بزرگ تر است؛ چرا كه در مقام شمارش گناهان كبيره، ابتدا كفر و سپس، ايمن بودن از مكر خدا را نام مي برند.

امام مي فرمايند كه از نظر عرفان، عبادات ما، از بزرگ ترين گناهان است؛ يعني حتي از ترك نماز، مشروب خواري، زنا و لواط بدتر است، گرچه اين عبادات لازم است، اما چنين آثاري نيز دارد. گاهي انسان در برابر خلق خدا دروغ مي گويد و گاهي در برابر خدا؛ حتي برخي در برابر خدا قسم دروغ هم مي خوردند؛ قرآن مي فرمايد: «يقسم المجرمون ما لبسوا غير ساعة». آيا هنگامي كه قربةً الي الله عبادتي را انجام مي دهيم، براي خدا انجام مي دهيم يا براي بهشت و حورالعين و ... شاهد دروغ گفتن ما اين است كه اگر خدا وعده كند كه ما را به بهشت ببرد، آيا همچنان اين نمازها را خواهيم خواند؟!

واقع اين است كه بايد بدانيم كه هيچ كدام از اين كارها قربةً الي الله نيست؛ ما براي بهشت و جهنم و حورالعين و ... عبادت مي كنيم.

ميرزا جواد آقا، استاد امام، فرموده اند: وقتي مردم دعاي كميل مي خوانند، نوعاً گناه كبيره مرتكب مي شوند؛ زيرا در دعاي كميل حضرت عرض مي كند: «فبعزّتك اُقسم صادقاً لئن تركتني ناطقاً لأضجنّ إليك»؛ قسم به عزت تو كه اگر مرا به جهنم رها كني، به جهنمي ها مي گويم كه من عاشق خدا هستم و ما با خواندن اين فراز، به دروغ، قسم جلاله مي خوريم؛ يا اصلاً اين فراز را نخوانيم يا اين كه از زبان حضرت علي عليه السلام بخوانيم و بگوييم كه ايشان چنين مي كنند.

نيت تقرب به خدا كار حضرت علي عليه السلام و اوست كه مي تواند عرض كند: «بعزّتك اُقسم صادقاً».

نكته ديگر اين كه وقتي ملاك در فضيلت و رذيلت قرب و بعد نسبت به خداست، ديگر ملاك كوچك و بزرگ بودن عمل نيست، بلكه چه بسا عمل كوچكي تقرب بيشتري ايجاد كند و يا بر عكس.

و به همين دليل، ثواب ضربه شمشير امام علي عليه السلام از ثواب اعمال جن و انس بيشتر است. اگر عبادات جن و انس را جمع كنند، به اندازه ثواب يك الله اكبر يا يك لااله الا الله امام علي عليه السلام نيست؛ چون ملاك، قرب و بعد به خداست و قرب عمل آن حضرت بيشتر است.

دليل اين افضليت آن است كه در هر قضيه اي، ابتدا بايد موضوع و محمول تصور شود و پس از آن محمول بر موضوع حمل شود. اكنون در «الله اكبر» خدايي كه در تصور آيد، ديگر خدا نيست؛ خدا آن است كه در ظرف ادراك نمي گنجد و به همين دليل پس از «الله اكبر»، «سبحان الله» گفته مي شود. از طرفي اگر خدا را تصور نمي كنيم، پس «اكبر» محمول كيست؟

اما حضرت علي عليه السلام «الله اكبر» را صحيح مي گويد؛ زيرا علم او علمي حضوري است، نه حصولي و لذا ذكر او صحيح است؛ قرآن مي فرمايد: «سبحان الله عمّا يصفون إلاّ عبادالله المخلصين».

حضرت امام در مورد روايت «ضربة علي يوم الخندق ...» مي فرمايند كه فقط ضربت، ملاك نيست؛ لا اله الّا الله حضرت علي عليه السلام هم اين گونه است؛ تكبير ايشان هم اين گونه است.

پى‏نوشتها:‌


1) خداي متعال، قديم بالذات است و ايشان قديم بالزمان و حادث بالغيرند.
2) مطلبي كه عنوان شد، خلاف ظاهر اكثر تفاسير است، اما موافق با قرآن است و آنچه در تفاسير آمده است، با ظاهر قرآن سازگاري ندارد.
3) در قرآن كريم «يُزكّيهم و يُعلّمُهم» و نيز «يُعلّمُهم و يُزكّيهم» به كار رفته است.