در محضر عارفان

واصف بادكوبه اى

- ۵ -


مطلب چهارم ، در ذكر جوع و مدح كم خوابى  
بدان ! بدرستى كه اعظم مهلكات از براى پسر آدم ، شهوت و شكم است ، چون وصول به مشتهيات مطعم و منكح ممكن نيست مگر به مال ، پس ‍ حاصل مى شود رغبت به مال ، و همچنين مال حاصل نمى شود مگر به جاه و از تحصيل مال و جاه پيدا مى شود انواع آفات و ملكات رديه ، مثل حسد و حقد و بخل و ريا و عداوت و امثال اينها و اينها هم در حقيقت ثمره شهوت شكمند.
از حضرت رسول الله (ص ) روايت شده كه فرمودند: فكر كردن نصف عبادت است و كم خوردن تمام عبادت است .. و فرمود مؤ من در يك روده مى خورد و منافق در هفت روده . (53)
از گرسنگى حاصل مى شود: كم خوابى و سبك بيدار شدن در شب براى عبادت ، و صحت بدن ودفع امراض ، چه سبب اكثر بيماريها پرخوردن است :
و اما كم خوابى و بيدارى بر دو نوع است : بيدارى دل و بيدارى چشم . پس ‍ بيدار شدن اوست از خواب غفلت براى جستجو و طلب مشاهده مطلوب و بيدارى چشم به جهت آن است كه دل را در طلب مشاهده نگه دارد.
بايد دانست كه پر خوابيدن دل را مى ميراند و كم خوابى سبب صفاى دل مى شود، بلكه ديده بيدار، سر حلقه سلسله آگاهى و دل شب زنده دار گنجينه اسرار الهى است .
مطلب پنجم ، در ذكر عزلت و مدح خاموشى
بايد دانست كه سلوك راه حق ، استقامت بر طريق هوى و التزام بر خلوص ‍ عبادت و مطالعه كتاب قلب و مراقبت امور باطن ، بى عزلت صورت نبندد.
در وصاياى حضرت رسول (ص ) به اباذر مى فرمايد:
اى اباذر! همنشين خوب بهتر است از تنهايى و تنهايى بهتر است از همنشين بد. اى اباذر! مصاحبت مكن مگر مؤ من را. (54)
چه خوش گفته است بعضى از ارباب حال :
شاهد خلوت عجب حورى سر شتى بوده است
دورى از ديدار مردم خوش بهشتى بوده است
امام كاظم (ع ) فرمود:
اى هشام ! صبر كردن بر تنهايى نشانه قوت عقل است ، پس كسى كه تعقل و ادراك او از جانب خدا باشد، عزلت مى گزيند از اهل دنياو از رغبت كنندگان به دنيا و رغبت مى نمايد و به آنچه نزد خداست . (55)
اما فضيلت خاموشى
پس بدان ! بدرستى كه زبان ، ترجمان دل است و از جمله اعضا نسبت او به دل ، تمامتر، و كلماتى كه بر وى جارى مى شود، اثر آن در دل از اثر اعمال ساير جوارح بيشتر است .
چون سخنهاى زشت و فضول گويد، دل تاريك شود و چون سخن حق گويد، دل روشن گردد و بسيار گويى دلمردگى آرد. و چون دروغ گويد، صورت دل كج شود و حقايق اشيا را راست نبيند.
و احاديث بسيار در مدح خاموشى و مذمت پر گفتن وارد است ، از آن جمله در كافى از حضرت امام رضا (ع )منقول است كه فرمودند.
از جمله نشانه هاى عقل ، حلم و خاموشى است ، بدرستى كه خاموشى بابى است از بابهاى حكمت ، بتحقيق خاموشى كسب مى كند دوستى مردم را و دليل است بر هر خيرى (56)
از آفات زبان است :
اول ، سخن گفتن در چيزى كه فايده نداشته باشد.
دوم ، فضول كلام است و خوض كردن در چيزى كه مقصود نيست .
سوم ، خوض در باطل است و آن سخن گفتن در معاصى است . و نوشتن اين سخنها در كتب كه مردم بخوانند نيز حكم گفتن به زبان را دارد.
چهارم ، ستيزه كردن و مجادله نمودن .
پنجم ، خصومت كردن .
ششم ، تعقيد در سخن ، يعنى تكلف در ملاحظه سجع و فصاحت .
هفتم ، فحش و سب است و بدزبانى .
هشتم ، لعن ، مگر لعن بر مستحقين آن از اعداء الله از اجل عبادات است .
نهم ، غنا.
دهم ، مزاح و خوش طبعى كردن .
يازدهم ، سخريه و استهزاء كردن .
دوازدهم ، افشاى سر
سيزدهم ، وعده دروغ
چهاردهم ، دروغ در سخن و در قسم خوردن كه از اقبح ذنوب است
پانزدهم ، غيبت و آن اعظم آفات زبان است ،
شانزدهم ، سخن چينى
هفدهم ، نفاق و دورويى ، در برابر شخص طورى سخن بگويد و در عقب او طورى ديگر.
هجدهم ، مدح و ذم به اشخاصى كه لايق مدح يا ذم نباشند.
نوزدهم ، غفلت از دقايق .
فصل سوم : در بيان مجملى از اوصاف و اخلاق حميده و آنچه اهم است كه طالب حق بهآن متصف گردد.
مطلب اول ، در صفت ايمان و ثبات و نيت  
بدان ! بدرستى كه معناى ايمان و مراد از او - چنانكه در حديث وارد شده اعتقاد به دل و گفتن به زبان و عمل به جوارح و اركان است .
و بدان ! كه ايمان را چندين مرتبه هست . از همه كمتر ايمان به زبان است كه آن را اسلام مى گويند و بالاتر از اين ، ليمان تقليدى است و از اين بالاتر و بهتر ايمان به غيب است ، چنانكه حق تعال مى فرمايد: ( الذين يومنون بالغيب (57) و آن مقارن بصيرتى باشد در باطن كه مقتضى ثبوت ايمان تصديقى است ، و از اين كاملتر و بالاتر ايمان يقينى است و آن منتهاى مراتب ايمان است .
و اما معنى ثبات
پس ، ان حالتى است كه به آن تا ايمان حاصل و مقارن نشود. اطمينان نفس ‍ - كه طلب كمال ، مشروط است به آن - ميسر نگردد، چه هر كس در معتقد خويش اگر متزلزل باشد، طالب كمال نتواند بود. و علت ثبات بصيرت باطن باشد به حقيقت و ملكه شدن اين حالت باطنى بر وجهى كه زوال نپذيرد و به اين سبب صدور اعمال صالحه از اصحاب اين ثبات ، دائم و ضرورى بود.
و اما نيت
پس معناى آن قصد است و قصد واسطه است ميان علم و عمل و وقتى كه مقصد حصول كمال باشد از كامل مطلق ، پس نيت بيد مشتمل باشد بر طلب قرب به حق تعالى كه اوست كامل مطلق .
نيت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و زندگى تن به جان است و عمل خير كه مقارن نيت باشد مقرون به طلب قرب خواهد بود.
اهل نار مخلد مى شوند در نار، به جهت اينكه نيت ايشان چنان بوده كه در دنيا اگر مخلد بمانند، هميشه نافرمانى خدا كنند و اهل بهشت مخلد مى شوند در بهشت به جهت آنكه نيت ايشان در دنيا چنان بود كه اگر باقى بمانند در آن ، اطاعت كنند خدا را هميشه ، پس به سبب نيات مخلد مى شوند آنها واينها.
و بعد از آن حضرت اين آيه را خواند ( قل كل يعمل على شاكلته (58) ) پس حضرت تفسير فرمود: ( على نيته ) (59)
مطلب دوم ، در ذكر صدق و انابت و اخلاص اما صدق  
پس معناى آن در لغت ، راست گفتن و راست وعده دادن باشد. و در اينجا مقصود از صدق ، راستى است در گفتار و كردار و نيت و عزم و وفا به آنچه وعده كرده و همك در تمامى حالها كه او راپيش آيد. صديق كسى بود كه در همه اين امور راستى او را ملكه شده باشد و آنچه خلاف اينها باشد در هر باب از او نتوان يافت . و صديقان را خدا بعد از پيغمبران ذكر نموده :
( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين (60))
در راه سلوك حق نزديكترين راه به مقصود و وصول به مطلوب ، راه راستى است و بايد دانست كه صدق را پنج مرتبه است :
اول ، صدق در نيت ، سالك در هر عبادتى قصد رضاى خدا كند.
دوم ، صدق در قول
سوم ، صدق در عزم ، مثل اينكه هرگاه عزم نمود كه در شب برخيزد و نماز كند، ترددى در عزم او به هم نرسد.
چهارم ، صدق در وفا به عزم ، گاه هست كه سالك عزم به كار خيرى نمايد و چون در عزم مشتقتى نيست ، عزم او صادق است اما در وقت نمودن بايد نقض عزم به عمل نيايد.
پنجم ، صدق در اعمال ، به اين معنى كه بكشاند باطن را به سوى تصديق ظاهر.
و اما انابت  
پس معناى آن بازگشتن سالك است به خداى و به او اقبال كردن به سه چيز: يكى به باطن كه هميشه دل به جانب حق باشد و در افكار و عزايم ، طلب قرب او كند. و ديگر به قول . سوم به اعمال ظاهره كه هميشه به اعمالى كه سبب قربند مواظبت نمايد، مانند: صلوات فرايض و نوافل و بذل صدقات و احسان به خلق خدا و جمله احكام شرع نمودن تقربا الى الله .
و اما اخلاص  
در اينجا مقصود از اخلاص اين است كه طالب حق هر چه گويد و كند، طلب قرب نمايد - بى غرضى از اغراض دنيويه ، بلكه اخرويه و با آن چيزى در نياميزد مثل حب جاه و يا طلب رياست يا طمع ثواب آخرت . و در مقابل اخلاص ، بلكه ضد او شرك است كه بسيارمذمت آن وارد شده و شكر دو نوع بود: خفى و جلى ، شرك جلى بت پرستى است و شرك خفى رياست و خودپرستى است .
مطلب سوم ، در ذكر توبه و زهد در دنيا و اختيار صفت فقر است  
اما توبه  
پس معناى آن پاك شدن است از گناه و رجوع از دورى حضرت حق به قرب او و به عبارتى ديگر ترك گناهان در حال وعزم بر ترك در استقبال و تدارك تقصيرات گذشته است ، مثل حقوق واجبه كه در گردن تائب باشد، اعم از اينكه حقوق الله باشد يا حقوق مردم .
و بدان ! كه وجوب توبه عام است نسبت به هر شخصى و در هر حالى ، پس ‍ منفك نمى شود از توبه احدى چنانكه از فحواى آيه : ( توبوا الى الله جميعا (61)معلوم مى شود كه هر كس را نسبت به مرتبه اى دارد، توبه اى هست .
و بدان ! بدرستى كه كافى نيست در تدارك گناهان ، ترك شهوات در زمان آينده ، بلكه ناچار است از محو آثار ظلمت آنها از آيينه دل و منور ساختن و جلا دادن دل به طاعات و عبادات ، و اهل سلوك را التفات به غير الله تعالى كه مقصود ايشان است ، گناه باشد و ايشان از آن توبه بايد كنند.
و اما زهد  
معناى آن عدم رغبت است به دنيا و آنچه نسبت به دنيا دارد. زاهد كسى است كه او را به آنچه تعلق دارد ب دنيا و به مرگ از او جدا گردد، رغبت نبود. و زهد حقيقى كسى را بود كه از زهد مذكور طمع نجات از عقوبات دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد.
و احاديث در مدح زهد بسيار است . در كافى از حضرت صادق (ع ) منقول است كه آن حضرت فرمودند:
كسى كه زاهد گردد در دنيا، محكم مى گرداند خدا حكمت را در دل او و جارى مى سازد به حكمت زبان او را و بينا مى گرداند او را به عيوب دنيا، درد آن و دواى آن و بيرون مى آورد او را از دنيا در حالتى كه سالم باشد از عقوبات به سوى دار سلامت . (62)
و اما فقر  
در اينجا فقير كسى را گويند كه رغبت به مال و لذات دنيويندارد و اگر مال در دست او آيد، التفات ننمايد به جهت اقبالى كه لازم است بر سلوك راه حقيقت ، و اشتغال به مراقبه جانب الهى داشته باشد تا غير حق حجاب او نشود و به حقيقت اين فقر شعبه اى است از زهد.
و لازم اين فقير است صفت و تواضع و راضى شدن به رزق كفاف كه از حق به او رسد.
مطلب چهارم ، در ذكر تقوا و مراقبه و محاسبه نفس و تفكر است  
اما تقوا  
پس معناى آن پرهيز است از معاصى از خوف خداى تعالى و دورى از رحمت او. ناقصانى كه طالب كمال باشند، از هر چه منافى كمال باشد، يا مانع از حصول كمال يا شاغل از سير و سلوك در طريق كمال باشد، بايد پرهيز كنند.
در حقيقت ، تقوا مركب است از سه چيز: يكى خوف و ديگر تحاشى (:: سرباز زدن ) از معصيت سوم طلب قربت .
ايات و احاديث بسيار در مدح تقوا و متقيان وارد شده است . حضرت باقر (ع )مى فرمايد: بدرستى كه صعبترين عبادتها پرهيزكارى است .
بدان ! بدان ! كه تقوا را سه مرتبه است . اول : پرهيز از حرام ، كه مرتبه عوام است ، دوم ، پرهيز از شبهه ، كه مرتبه خاص است ، سوم ، پرهيز از فضول مباحات ، كه مرتبه خاص الخاص است .
و اما محاسبه و مراقبه نفس  
مراد از محاسبه ، آن است كه طاعات و معاصى را با خوا حساب كند، اگر طاعت او بيش از معصيت است ، بنگرد به نعمتهايى كه خدا به او داده و رزق او را كه از ابتداى خلقت تقدير كرده ، پس با اين همه نعمتها كه نتواند شمرد، بر تقصير خود در همه احوال واقف شود.
و اما اگر طاعت و معصيت او مساوى باشند، بايد بداند كه در مقابل اين نعمتها هيچ به بندگى قيام نكرده است ، آن وقت به تقصير خود بيشتر مطلع خواهد شد و اگر معاصى بيشتر باشد پس واى بر او!
و چون طالب كمال و سالك صاحب حال ، اين حساب با خود كند، بايد از او جز طاعت در وجود نيايد و خويشتن را با وجود طاعت مقصر داند.
و در حديث است كه : حساب خود را بكنيد، پيش از آنكه حساب شما را بكنند، و اگر حساب خود نكند، در معصيت دست درازى خواهد كرد، به سبب آنكه نمى داند قدر گناه كرده است و گاه باشد به سبب غفلت مطلقا ادراك معصيت ننمايد و خيال كند كه گناه نكرده است . هر بنده اى كه چشم بصيرت او روشن باشد، مى فهمد و مشاهده مى كند كه حق تعالى در روز قيامت حساب خلق را مى طلبد، حتى از مثقال و ذره مى پرسد و از چشم بر هم زدن سوال مى كند، پس بر خود لازم دارد دوام محاسبه را و مطالبه كند از نفس حركات و سكنات را، حتى نفسهايى كه مى زند كه ايا در رضاى حق بوده يا به هواى نفس و شيطان . و هرگاه چنين كرد، سبك مى شود حساب او و نيكو مى گردد بازگشت او به سوى پروردگارش .
مراقبه  
بايد مراقب اين باشد كه حق تعالى مراقب اوست در هرحركتى و سكونى و در هر كلامى و سكوتى وبداند كه حق تعالى مطلع است بر ضماير، عالم است به سرائر، رقيب است بر اعمال بندگان واينكه سر دل در پيش او مكشوف است ، چنانكه ظاهر بشره (::رخ ) از براى خلق آشكار است .
و به اين جهت حضرت رسول (ص ) فرمود: فرمود: احسان اين است كه عبادت كنى خدا را، گويا تو مى بينى او را، پس اگر تو نبينى او را، بدرستى كه او مى بيند تو را. (63)
و اما تفكر  
معناى فكر سير است از ظاهر به باطن و از صورت به معنى و از باطن به حق و چون معرفت صفات كمال و ذات لايزال منحصر بر دو قسم است : يكى استدلال و ديگر كشف ، پس معناى فكر بر هر دو طريق اطلاق مى توان كرد.
بدان ! كه هيچ كس از تقصان به مرتبه كمال نميرسد مگر به سير كردن و به اين سبب گفته اند اول واجبات تفكر و نظر است و در قرآن اشاره به فكر زياده از آن است كه بتوان شمرد.
و در حديث آمده ، فكر كردن يك ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال . (64)
مطلب پنجم ، در ذكر خوف و رجا و صبر و شكر است
اما خوف  
عبارت است از آلم باطن و سوزش آن به سبب وقوع مككروهى كه اسباب حصول آن ممكن الوقوع باشد يا توقع فوت مرغوبى (::مطلوبى ) كه تلافى آن متعذر بود.
و خوف از خدا، گاهى به سبب معرفت ذات و صفات خداست و گاهى به سبب جنايت بنده از جهت ارتكاب معاصى است و گاهى به سبب هر دو و به حسب معرفت بنده به جلال خداى تعالى و به عيب نفس خود و تقصيرات خود مى باشد.
پس ، خائفترين مردم از پروردگار كسى است كه معرفت او به رب و به نفس ‍ خود بيشتر از ساير مردم باشد و به اين جهت رسول اكرم (ص ) فرمود: من خائفترين شما هستم از خداى تعالى . (65)
و در حق عملما، خداى تعالى فرمود: انما يخشى الله من عباده العلماء (66)
و به قدر كمال معرفت فائض مى شود اثر سوزش از دل بر بدن و بر باقى جوارح و بر صفات نفس . اما در بدن پس به لاغرى و گريه كردن و اما در باقى جوارح پس به منع ايشان از معصيت و بازداشتن به طاعات .
و ما در صفات نفس ، پس ماده شهوات را از دل بكند و در پيش نفس لذات را مكدر سازد. پس به اين سبب شهوات به آتش خوف بسوزند و جوارح مودب شوند، و خشوع و استكانت و صفا و رقت در دل حاصل شود و كبر و كينه و حسد از دل كنده شود. پس مشغول مراقبه و محاسبه و مجاهده و مواخذه كردن نفس در خطرات قلبيه و كلمات لسانيه گردد.
اما رجا  
هرگاه مطلوبيت متوقع باشد كه در مستقبل خواهد شد و طالب را گمان باشد به حصول اسباب آن مطلوب ، فرحى را كه از تصور حصول يا توقع حصول در باطن او حادث شود، رجا خوانند.
دنيا مزرعه آخرت است و دل به منزله زمين است و ايمان به منزله تخم است در او، و طاعات و عبادات به منزله پاك كردن زمين و نيكو گردانيدن او و جارى كردن نهر آب است به سوى آن . پس اگر حاصل شده باشد اين اسباب براى شخصى ، لايق است كه اسم رجا بر آن شخص اطلاق شود.
و اما دلى كه مستغرق به محبت دنيا باشد به منزله زمين شوره زارى است كه ترقى نمى كند در او تخم و درو نمى كند كسى مگر آنچه كاشته است . پس ‍ بايد قياس شود رجاى بنده به رجاى زارع
بايد خوف و رجا هر دو مثل هم باشند، يكى بر ديگرى زيادتى نكند. و اما غلبه رجا در بيشتر مردم به سبب غرور و كمى معرفت است ، بلكه بهتر و اصلح براى عوام ، خصوص اهل معاصى از آنها، پيش از آنكه مشرف بر موت شوند، خوف است و اما نزد مردن اصلح ، براى ايشان غلبه رجاست و نيكويى گمان به خدا
و اما صبر  
معناى آن حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مكروه ، به منع باطن از اظطراب و بازداشتن زبان از شكايت و نگاه داشتن اعضا از حركات غير معتاد.
حضرت رسول (ص ) فرمود:
صبر كردن ، سه صبر است : صبرى است نزد مصيبت و صبرى است بر طاعت و صبرى است از معصيت . پس ، كسى كه صبر كند بر مصيبت تا اينكه رد كند مصيبت را به نيكويى عزاى آن ، مى نويسد خدا از براى او سيصد درجه ، مابين هر درجه تا درجه ديگر مثل آنچه مابين زمين و آسمان است .
و كسى كه صبر كند بر طاعت ، مى نويسد خدا از براى او ششصد درجه ، مابين هر درجه تا درجه ديگر مثل آنچه مابين تخوم (فاصله ) ارض است تا عرش . و كسى كه صبر كند از معصيت ، مى نويسد خدا از براى او نهصد درجه ، مابين هر درجه تا درجه ديگر مثل مابين تخوم ارض است تا منتهاى عرش . (67)
و اما شكر  
معناى آن در لغت ، ثناى بر منعم به ازاى نعمت اوست و چون جمله نعمتها از حق تعالى است ، پس بهترين چيزها مشغول بودن به شكر اوست و قيام به شكر به سه چيز حاصل مى شود:
يكى معرفت نعم منعم كه آفاق و انفس از آن است .
دوم ، شادمانى است به وصول آن نعمتها.
سوم ، جهت نمودن در تحصيل رضاى منعم به قدر امكان و استطاعت و آن به محبت او باشد
و اما معرفت ، پس به اينكه بشناسد كه نعمتها همه از خداى تعالى است و اينكه حق تعالى منعم حقيقى است و واسطه در ميانه مسخرند از جانب او.
و اما خوشحال شدن به نعم با هيات خضوع و فروتنى ، پس آن نيز در نفس ‍ الامر شكرى است به دل بر حد خودش .
و اما عمل كردن به چيزى كه آن مقصود منعم است و محبوب اوست و آن تعلق به دل و زبان و باقى جوارح دارد. اما به دل ، پس قصد كند خوبى كردن به همه مردم را. اما به زبان ، پس اظهار كند شكر خدا را به حمد كردن او. و اما باقى جوارح ، پس نعمتهاى خدا را در اطاعت او استفاده نمودن است .
مطلب ششم ، در ذكر شوق و محبت و يقين است .
اما شوق  
عبارت از يافتن لذت محبتى است كه لازم فرط ارادت باشد آميخته با الم مفارقت . طالبان حق را در حال سلوك بعد از حصول ارادت ، شوق ضرورى باشد و سالك چندان كه در سلوك ترقى كند، شوق او بيشتر گردد و صبر كن تر، تا آنكه به مطلوب رسد.
هرگاه داخل شدى در ميدان شوق ، پس تكبير گو بر نفس و مردار خود از دنيا و وداع كن تمامى مالوفاترا و احرام گير از غير شوق خود، تلبيه گو ميان حيات خود و ممات خود به اين عبارت كه : ايستاده ام به خدمت تو خداوندا، ايستاده ام به امر تو !
مثل مشتاق ، مثل كسى است كه غرق شده باشد به آب ، همت و قصدى ندارد مگر خلاص شدن از آب و بتحقيق هر چيزى را به غير از نجات و خلاص از غرق شدن فراموش كرده است .
و اما محبت
محبت ، ميل نفس است به آنچه كه در شعوربه آن لذتى يا كمالى مقارن باشد و محبت قابل شدت و ضعف است ، اول او ارادت است ، چه ارادت بى محبت نباشد، چنان كه از مناجات المريدين از كلام سيد الساجدين (ع ) مى توان يافت .
بدان ! كه محبت منتهاى مقامات عارفان است و كم كسى باشد كه به اين مرتبه برسد چنان كه حق تعالى فرمايد: ( و الذين آمنوا اشد حبا لله (68)) و در دعاى كميل حضرت اميرالمومنين (ع ) فرموده :
و قلبى بحبك متيما
يعنى : دلم را به دوستى خود بى تاب و بى آرام گردان .
و اين بى تابى اشاره به عشق است كه تمام اوليا و عرفا در نظم و نثر سخن از او مى گويند.
حضرت رسول (ص ) در دعاى خود مى فرمايد:
اللهم ! ارزقنى حبك و حب من يحبك و حب ما يقربنى الى حبك و اجعل حبك احب الى من الماء البارد.(69)
و اما يقين  
پس ، عبارت است از اعتقادى جازم و مطابق واقع كه زوالش ممكن نبود و به معناى ديگر، آن است كه اشيا را تماما از مسبب الاسباب ببيند. و صاحب يقين به واسطه ها التفات نكند، بلكه واسطه ها را تمامى مسخر مسبب الاسباب ببيند. بعد از تحصيل ، معرفت نمايد به اينكه خدا مطلع است بر احوال او و شاهد است بر ضميرش ، پس در همه افعال و اعمال با خدا خواهد بود و بيشتر سعى او در تعمير باطن باشد و زينت باطن را از ظاهر اولى بداند، چه ، ظاهر منظرگاه خلق است ، اما باطن نظرگاه حق است .
و يقين را سه مرتبه است : علم اليقين ، عين اليقين و حق اليقين . و در حديث مدح مطلق يقين وارد شده است .
مطلب هفتم ، در ذكر توكل و رضا و تسليم ،
اما توكل  
( و من يتوكل على الله فهو حسبه (70)) بدان ! كه توكل منزلى است از منازل دين و مقامى است از مقامات موقنين بلكه از جمله درجات اعلاى مقربين است .
خلاصه توكل اين است كه نه اعتماد به اسباب نمايد و نه ترك اسباب كند، بلكه اسباب را از مسبب الاسباب داند. و هر كس را نسبت به معرفت او، مرتبه اى است در توكل .
بدان ! كه طالب حق هرگاه اعتقاد جازم كند به اينكه فاعلى نيست مگر خدا و حول و قوتى نيست مگر به خدا او اينكه تمامى علم و قدرت بر كفايت بنده ، براى اوست . و بعد از آن بداند كه مهربانى و رحمت و عنايت او به همه بندگان است و اينكه نيست وراى قدرت او و نه وراى علم او و نه وراى عنايت او، عنايتى ، لامحاله دل او بر خداى تعالى اعتماد مى كند و به سوى غير او التفات نمى نمايد.
و اما رضا  
عبارت است از خشنودى و آن ثمره محبت است و مقتضى عدم انكار چه در ظاهر و چه در باطن .
از حضرت صادق (ع ) روايت است كه فرمود: داناترين مردم به خدا كسى است كه راضى تر به قضاى الهى . (71)
بدان ! كه فايده رضا در دنيا فراغ دل است از براى عبادت و راحت نمودن از هموم و غموم و در آخرت رضوان خداست و نجات از غضب او، و راه به سوى تحصيل رضا اين است كه بداند آنچه خدا مقدر كرده است از براى او اصلح به حال اوست ، پس آنچه مقدر شده براى او، البته به او مى رسد و آنچه مقدر نشده ، سعى كردن در آن و اعتراض نمودن غلط است . حسرت خوردن بر گذشته و تدبير آينده بركت اوقات را از بين مى برد و باقى مى ماند گناه خشم گرفتن بر او.
و اما تسليم  
مراد از تسليم آن است كه هر چه سالك آن را به خود نسبت كرده باشد، به خدا سپارد و اين مرتبه فوق مرتبه توكل است چه توكل كارى كه با خداى تعالى مى گذارد به مثابه آن است كه اورا وكيل مى كند تا بر امرى كه آن را متعلق خود مى شمرد، همه را تعلق به او داند.
و اين مرتبه فوق مرتبه رضا باشد، چه ، در مرتبه رضا هر چه خدا كند، موافق طبع او باشد و در اين مرتبه طبع خود، موافق و مخالف طبع خود، جمله به خدا سپرده باشد و او را طبع نمانده باشد تا آن را موافقى يا مخالفتى بود.
غير تسليم و رضا كو چاره اى
در كف شير نر خونخواره اى
بدان ! كه لازم است سالك را در مقام تسليم ، تفويض امور خود به حق ، تا برسد به مرتبه فنا و اين رساله گنجايش ذكر فنا و بقا و مراتب توحيد و وحدت را ندارد.
پس اختتام اين رساله نموديم به مرتبه تسليم ، اميد كه حق تعالى بنده حقير و رو سياره را با جميع دوستان به مرتبه رضا و تسليم كه نهايت مقامات ارباب حال است برساند!
15 : رساله معراج المومنين از سيد صدرالدين محمد موسى كاشف دزفولى (72) 
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله المنعم المفضل على العالمين و الصلوه على خير خلقه محمد و آله الطاهرين
بعد، بر خاطر فاتر كمينه بندگان رب العالمين ابن محمد باقر الموسوى صدرالدين رسيد كه شرحى و تحقيقى در بيان اين يك بيت عارف شيرازى مرقوم دارد، چون دخلى تمام دارد در حصول حضور قلب در وقت نماز - كه آن معراج مومن است - هرگاه معنى مراتب فنا را در اذان كه ابتداى عروج روح است در گفتن چهار تكبير، مصلى (::نمازگزار) بفهمد، بسيار اعانت كننده است بر حضور و ترقى كردن به مقام قرب حق در نماز، و آن بيت اين است
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست
بدان - ايدك الله ايها الطالب للحق - كه مقدم بر شرح اين بيت لازم است اجمالا به معنى عشق اشاره كردن ، كه صاحب بصيرت بداند و برسد به معنى فنا، كه چهر تكبير اشاره به چهار مرتبه است . بدان كه در معنى و حقيقت عشق سخنان ارباب طريقت بسيار است و ظاهرا اين است كه حقيقت معنى آن مبهم و بلكه مجهول الكنه مى باشد و ليكن عشق مانند وجود اگر چه غيرالمعلوم باشد از حيثيت كنه و ذات ، اما چون آثار آن مانند پرتو آفتاب بر ذرات ماهيات موجودات تابيده ، از آن معرفتى به وجود و نورانيت آفتاب حاصل مى شود. مختصر سخن در اين مطلب اين است كه عشق اطلاق مى شود بر افراط محبت ، و محبت ادراك ملايم است و چون شهوت كه از لوازم طبيعت و مزاج حيوانى است از محبت بر مى خيزد، مادام كه پاى شهوت در ميان باشد، محب آن در ظلمت طبيعت حيوانى گرفتار است و گاه افراط شهوت را عشق مى نامند - مجازا - و حقيقت آن عشق باطل است و صاحب آن در شرع انور ملامت كرده مى شود، هرگاه صاحب آن مقيد به اين قيد گردد و از آن نگذرد و در حديث معتبرى اشاره به اين شده است ، چنان كه شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع به اين عبارت روايت كرده است :
باب فى عشق الباطل ، روى مفضل بن عمرعن مولانا الصادق (ع ) و قد سئله عن عشق الباطل ، فقال (ع ): قلوب خلت عن ذكر الله فاذاقها الله حب غيره .
اگر چه ظاهر دلالت صريح دارد بر مذمت عشق باطل كه آن را عشق مجاز مى گويند - عفيفا كان فى عشق ام غير عنيف - اما ممكن است كه در معنى و حقيقت امر مدح باشد، به شرطى كه صاحب آن عفت ورزد، بلكه عشق او از شهوت حيوانى نباشد - تماما - و طلب قضاى شهوت به آن عشق نكند، چون اعتقاد اصحاب طريقت و ارباب قلوب اين است كه عشق عفيف معين است بر قوت شوقيه و قواى روحانيه به سوى محبوب حقيقى ، به سبب لطيف و پاك كردن سر و باطن از افكار باطله و خيالات كاسده و گردانيدن هموم تماما هم واحد.
پس به اين علت حجب طبيعت كه ظلمانى هستند از ميان بر مى خيزند و نمى ماند مگر همان يك حجاب كه معشوق مجازى باشد و پر معلوم است كه ابر نازكى هرگاه بر روى آفتاب باشد، مثل آن نيست كه ابر بسيار سياه و گنده بر روى آن مانع تابيدن نور وى گردد و هرگاه معشوق او شى واحد باشت ، تمام خيال و فكر و به آن يكى مصروف مى شود و در آن حال به جز آن معشوق يا معشوقه به جاى ديگر و به شخص آخر نمى پردازد و متوجه نمى شود، بلكه بغير آن يكى نمى بيند و اين حال هرگاه با عفت باشد، بسيار براى صاحبش اسان است گذشتن از آن و رسيدن به حق ، مگر اينكه عفت با او قرين نباشد يا آنكه بسيار محو اين معشوق مجازى شده باشد كه از ياد حق دور مانده باشد، اما مى تواند كه به مجاهده و رياضت بعد از امداد فيض ربانى و توفيق سبحانى زود از اين خطر بگذرد به تحقيق هرگاه مقرون به عفت باشد، و به اين سبب در حديث غير مشهور بلكه غير معتبر وارد شده است : من عشق و عف و كتم و مات ، مات شهيدا.
پس معنى كلام معجز نظام حضرت امام - عليه الصلوه و السلام - الله و رسوله و اوصيائه اعلم به اين توجيه مى توان موجه و دليل گردانيد بر مدح عشق عفيف ، اگر چه در جنب عشق معشوقى حقيقى باطل باشد، يعنى دلهايى چند هستند كه خاى شده اند از ذكر خدا، يعنى توجه ندارند آن دلها از روى شوق و محبت به سوى خدا، چون نيافته اند حقيقت معنى محبت و شوق را و نچشيده اند لذت آن را در حق معشوق حقيقى چنان كه بعضى از علماى ظاهر كه پر قشرى بوده اند، انكار كرده اند نسبت محبت را به خالق عالم و گفته اند سخنانى چند كه قابل تقرير و تحرير نيستند، بلكه فقرات ادعيه از ائمه طاهرين مثل آفتاب درنصف النهار ظهور تمامى دارند در شوق و محبت خدا، بلكه ايشان در محبت خالق عالم به مرتبه عشق بوده اند كه در زيارت جامعه - كه بهترين زيارت است - امام در حق ائمه دين فرموده اند: و التامين فى محبه الله و شك نيست كه مردا از تمامى محبت ، مرتبه عشق است ، چه هرگاه محبت به مرتبه عشق نرسد، ناقص و ناتمام خواهد بود و اين معنى متفق عليه اصحاب قلوب است كه عشق ، افراط محبت است و هرگاه محبت به افراط رسد، البته به مرتبه كمال خواهد بود.
و از كلام معجز نظام آن حضرت معلوم مى شود كه مراد نه ذكر لسانى است يا ذكر قلبى ، كه نه از روى شوق و محبت باشد و حال آنكه ذكر قلبى بى شوق و محبت نيست و از امور ممتنعه مى باشد چه دل تا شوق به سوى چيزى نداشته باشد متوجه آن نمى شود.
و ديگر آنكه اگر مقصود معصوم ذكر لسانى مى بود، مى بايست آن حضرت بفرمايند: السنه خلت عن ذكر الله ، و بايد دانست كه اصل محبت از جمال و پرتو كمال حضرت ذوالجلال بر خواسته ، چنان كه حضرت داوود (ع ) سوال كرد از حضرت ذوالجلال كه : لماذا خلقت الخلق ، قال : يا داوود! كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف .
پس لازمه حسن و جمال ، ظهور است ، چنان كه پرتو و سايه آن در مظاهر كونيه به خصوص انسان كه اشرف مخلوقات است ظهورى تمام دارد، و پيوسته اين عكس و پرتو مى خواهد كه خود را از پرده خفا بيرون آورد و در نظر ناظران خود را جلوه دهد، چنانكه همه كس اين را به چشم حس ‍ ديده اند، و چون آفتاب جمال با كمال حضرت ذوالجلال شايق و طالب اين است كه خلق را به طرف خود ميل دهد - بى آنكه محتاج به اين جلوه و تجلى باشد - بلكه از كمال حسن و وسعت رمت و صفت فياضى اوست ، چنان كه در حديث قدسى وارد شده است كه : اى پسر آدم ! يك شبى پيش ‍ من بيا، من دو شب پيش تو مى آيم ، پس از اين كمال ، لطف و مرحمت ايشان نسبت به خلق معلوم مى شود، و شك نيست كه حسن و جمال طالب اين است كه او را دوست دارند و عاشق خود را به طرف معشوق خود بكشاند، پس جمال با كمال حضرت مطلق به طريق اولى ميل دارد با عدم احتياج و غناى ذاتى به سوى كشانيدن خلق به طرف حسن خود كه عاشق جمال با كمال وى شوند و از آن لذت كامل و ابتهاج عظيم بهره برده باشند.
و حديث حضرت معصوم امام جعفر صادق (ع ) دلالت صريحه دارد بر اين مدعا و كشانيدن خلق به سوى خود، مثل آن مى ماند - بلا تشبيه - به پدر بسيار مشفق و مهربان نسبت به فرزند خود، هرگاه ببيند كه دلش به جاى ديگر ميل كرده است و مى خواهد كه او را به طرف خود كشاند و از اغيار روى التفات او را بگرداند، چيز خوبى به او مى نمايد، مثل سيبى يا بهى يا دسته گلى يا هر چه كه بداند كه به سيب آن ، طفل ميل به طرف وى مى كند، چون لازمه اطفال است ميل كردن ايشان به چيز رنگين .
پس علت فاذاقها الله حب غيره لطف خواهد بود، نه قهر، چون محبت غير لذتى دارد و بى ابتهاج نمى باشد و از آن لذت پى به لذت محبت خدا خواهد برد، چنان كه هرگاه كسى در ظلمتى گرفتار باشد، بعد از آن در آن خانه ظلمانى پرتو نورى از آفتاب در آن افتاد، شايد مى شود كه خود آفتاب را ببيند، چون لذت از آن اندك روشنى برده است ، مى خواهد به كمال لذت آن برسد و آن مشاهده تمام نور آفتاب است .
چون اجمالا معنى عشق را يافتى ، پس بياييم در معنى مصرع اول از آن بيت من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق .تشبيه كرده است عشق را به چشمه ، چون آب ، ماده حيات همه اشياست و سبب تطهير ظاهر از خبث و حدث مى شود و عشق ، دل را پاك مى گرداند از خبائث صفات ذميمه و حدث افعال قبيحه ، و پاك مى سازد درون دل را از خطورات رديه . و وضو ساختن از اين چشمه عشق كنايه است از تطهير ظاهر از توجه به غير از معشوق ، چنان كه در نماز لازم است كه مصلى اين اعضا مخصوصه را كه از شارع وارد شده است بشويد، كه باعث و اشاره به تطهير باطن مى باشد و اين وضوى باطنى است كه از زلال آب حيات ، عشق معشوق حقيقى به مرتبه كمال توجه به محبوب لايزالى مى رسد و هرگاه اين تطهير براى طالب حق از بركت عشق حاصل گرديد، سزاوار است كه پا بر بساط قرب بگذارد و لايق بزم مناجات و داخل حرم حضرت كبريايى شود.
چنان كه مبين و متمم آن مصرع ثانى است كه مى فرمايد: چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست . مراد از چهار تكبير، چهار مرتبه فناست ، كه تا سالك به اين چهار نرسد نماز او معراج نخواهد بود و آنچه اهل تحقيق در بيان اين چهر مرتبه ذكر كرده اند خلاصه ، آن را در اين اوراق مذكور مى سازيم :
بدان كه فنا را چهار مرتبه است : اول ، فناست از براى خدا، يعنى به جهت رضاى حق سعى بكند كه خود را متحلى (::زيبا) سازد به زيور استعمال امور شرعيه و نواميس الهيه كه از غير اينها فانى شده باشد.
دوم ، فناست به توفيق خدا، يعنى به سبب امداد، لطف حق تعالى شامل حال آن شخص مى گردد و آن تطهير كردن باطن است از ملكات رديه و اوصاف غير مرضيه و فشاندن گرد امكانيت و شواغل دنيويه ، بلكه اخرويه از توجه كردن به عالم غيب ، يعنى فانى كند خود را از رويى (::توجهى ) كه داشته است به غير اينها.
سوم ، فنا است در خدا، يعنى فانى كند هستى فانى خود را در وجود باقى حق و آن محلى (::زيبا) كردن نفس اوست به صور قدسيه و صفات حسنه رضيه و تحصيل ملكه اتصال به حق و انفصال از نفس و ملاحظه صفات جمال و جلال حضرت ذوالكمال ، به مرتبه اى كه فانى شود از ديدن ماسوى الله .
چهارم ، فناست با خدا، يعنى با وجود فانى شدن از خود و آنچه غير از حق باشد، مشاهده حق كند. و اين مرتبه اهل كمال است از اهل عرفان و او را بقاء الله نيز مى گويند. و گمان حقير در اين چهار تكبير اشاره است به چهار مرتبه فنا - كه در وقت نماز متذكر آنها مى توان شد. اول ، مرتبه فناست از موجودات ، به اين معنى كه اشيا را معدوم بداند. اگر نتواند و به اين مرتبه نرسيده باشد كه موجودات را معدوم و فانى محض ببيند، سعى كند كه چشم از ملاحظه وجود ايشان بپوشد تا متفرق الحواس نشود.
دوم ، مرتبه فناست از خيالات بد خود و ملاحظه وجود خود از آنچه معين (::كمك ) بر تشويش بال (::فكر) و تفرقه آن مى شود و چشم دل بپوشد از ديدن افعال و اعمال خير و شر خود كه مشاهده اينها حجاب او مى شود.
سوم ، فناست از توجه به آخرت و نعيم آن ، يعنى فكر او مصروف بشود كه اين عبادت را مى كنيم براى رسيدن به درجات عاليات بهشت يا خلاص ‍ شدن از آتش دوزخ ، چون اينها باز شاغل او مى شوند از توجه كامل به سوى حضرت محبوب حقيقى ، اگر چه مبطل عبادت نيستند، اما به آن مقام قرب كه بايد مصلى برسد، نمى توان رسيد.
چهارم ، فناست از خطورات قلبيه و نظر كردن به سر - كه باطن قلب است - كه هيچ چيز در خاطر او نگذرد و مطلقا توجه به غير حق نداشته باشد، آن وقت مصداق حديث اعبدالله كانك تراه مى شود و در حق او صدق مى دهد حديث الصلوه معراج المومن و هرگاه چنان كه در مصرع اول گفته است كه چون تطهير ظاهر باطن از چشمه عشق بشود، به اين مراتب فنا خواهد رسيد و عروج به مقام قرب بى شبهه او را حاصل شود، ديگر وساوس شيطانيه و خيالات نفسانيه از نفس بالكليه برطرف مى شوند، اما وصول به اين مقام هر كس را نصيب و لايق نيست ، چه عشق ممدوح بى عيب عشق حق است و محبت محبوب مطلق است ، و اين مقام ارجمندى است و مرتبه بلندى است . اين قبايى نيست كه به قامت هر سر و قدى دوخته باشند و اين آتشى نيست كه در خرمن هر دلى افروخته باشند، هر كه از كونين تواند گذشت ، مى تواند در عشق از او گذشت و هر دل كه پرتو اين آفتاب بر او تابيد، جز معشوق يكتا محبوبى نديد. به اين خاكسار جرعه اى از اين مى نوشانيده اند و بر دل عريانم از عالمين اين قبا پوشانيده اند.
غلام همت آنم كه از دو كون مفروق شود چو من ، و نبيند به غير آن معشوق ، اين است چند كلمه كه بر سبيل اختصار در معنى اين بيت مسطور گرديده ، فى شهر ذى القعده الحرام فى يوم الاحد من سنه 1239
16 : دستور العملى از حاج سيد احمد كربلايى به يكى از شاگردان خود.(73) 
باسمه تعالى و له الحمد
گرچه برا واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود.
رندى آموز و كرم كن كه نه چندين هنر است
حيوانى كه ننوشد مى رو انسان نشود.
گوهر پاك بيابد كه شود قابل فيض
ورنه هر سنگ و گلى لولو و مرجان نشود
دردمندى كه كند درد نهان پيش طبيب
درد او بى سببى قابل درمان نشود
هر كه در پيش بتان از سر و جان مى لرزد
بى تكلف تن او لايق قربان نشود
ان شاء الله تعالى تمام مواظبت بر اداى واجبات و ترك محرمات به كمال دقت و تامل ، بالوصيه اول الصبح اولا و كمال المراقبه فى تمام النهار ثانيا و المحاسبه عند اراده النوم ثالثا و التدارك و السياسيه بالمجازات بالضد عند المخالفه رابعا على التفصيل المعهود فى كتب الاخلاق (::1 - صبح مشارطه كند و بر خود سفارشهاى لازم را بكند. 2 - در تمام روز مراقبت كامل از اعضا و جوارح نمايد. 3 - به هنگام خواب محاسبه كرده و به حساب خود برسد.
4 - اگر مخالفتى مشاهده كرد خود را تنبيه كرده و تدارك غفلت روز را بكن و هر كار خلافى كه نموده ، با ضدش خود را مجازات كند، به همان تفصيلى كه در كتابهاى اخلاق گفته شده است .)
و تمام مواظبت ان شاء الله تعالى در هر شبانه روزى به ساعت خلوتى از اغيار مع الله جل جلاله بامناجات و التضرع و التبتل و الخضوع و الخشوع اليه و ينبغى ان يجعل ذكل فى كل ليله بين صلوه المغرب و العشاء او بعد العشاء فيسجد السجده المعهوده و يذكر الله بعده بما ساعد عليه التوفيق مع كمال الحضور و الاقبال على الله تعالى بكليته و الاعراض عما سواه باسرهم كانه لا موجود سواه جل جلاله (::ساعتى را با خداى تعالى جل جلاله خلوت نموده و مناجات و تضرع كند و صورت به خاك بمالد و خضوع و خشوع نمايد، و سزاوار است اين خلوت در هر شب ميان مغرب و عشا و يا پس از خواندن نماز عشا باشد، پس سجده معهود را به جا آورد (ظاهرا مقصود سجده طولانى است با ذكر يونسيه :
لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ، لااقل 400 بار) و پس از سجده هر مقدار ككه توفيق يارش بود، با كمال حضورقلب و اقبال به خدا با همه وجودش و اعراض از همه انچه كه غير از خدا است - آن چنان كه گويى موجودى به جز او جل جلاله نيست - مشغول به ذكر گردد.)
و چون از ذكر مانده و خسته شود، سر به گريبان تفكر فرو برده ، فكر كند كه من كى ام ؟ و كجايم ؟ و از كجا آمده ام و به كجا مى روم ؟ و چنان در خود فرو رود كه خود را يافت نمايد كه گويا در عالم وجود كسى نيست و از حضور بارى جل جلاله مسالت نمايد كه خداوند ا! خودم را به خودم بشناسان ، كه فضاحت و شناعتى فوق آن نيست كه شخص ، خود را نشناخته باشد و آن شاء اله تعالى مواظب به تهجد و برخاستن سحر و اشتغال به نافله ليل با كمال حضور و اقبال و اشتغال به تعقيب و قرائت قرآن تا طلوع آفتاب و آن شاء الله هفتاد يا صد مرتبه استغفار را صباحا و مساء (::هر صبح و شام )
ترك ننمايد و صد مرتبه تهليل ( لا اله الا الله كذلك ) و اذكار معهوده سبحان الله العظيم و بحمده استغفرالله لااقل ده مرتبه در صبح و شام و كذلك لا اله الا الله وحده لا شريك له الى آخر (لا اله الا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت . بيده الخير و هو على كل شى قدير) و رب اعوذ بك الخ (رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب آن يحضرون ) و اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له الى آخر (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا ) و استغفارات منقوله از سيدبن طاووس رضوان الله عليه (اللهم انت ربى لا شريك لك ، اصبحنا و اصبح الملك الله ) و صلوات كبيره صل على المصطفى محمد و المرتضى على الخ و ان شاءالله تعالى در هر شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را مواظبت نموده و اهم از همه امور مزبور، اينكه در تمام اوقات ليلا و نهارا، نوما و نقظه (::خواب و بيدارى ) در همه احوال و در جميع حركات و سكنات حضرت حق جل و علا را حاضر و ناظر دانسته ، به قسمى (::گونه اى ) كه اگر ممكن شود آنى و طرفه العينى (:: يك چشم بر هم زدن ) از حضور آن حضرت جل سلطانه غافل نشود و اين روسياه را هم در جميع احوال فرامشو نفرمايد واين مضمون را مسالت نمايد:
ما را ز جام باده گلگلون خراب كن
زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
و ان شاء الله تعالى تمام مواظبت بر دوام توجه و توسل به حضرت حجه - عجل الله فرجه - كه واسطه فيض زمان است ، ملحوظ داشته ، بعد از هر نمازى ، دعاى غيبت كه اللهم عرفنى نفسنك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك . اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك . اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى بوده باشد و سه سوره توحيد، هديه به آن بزرگوار و دعاى فرج اللهم عظم البلاء الى آخر ترك ننمايد.
و ان شاء الله تمام مواظبت در دوام طهارت - مهما امكن - و نوم بر طهارت (:: تا مى تواند هميشه با وضو باشد و با وضو به بستر خواب رود) و تسبيح حضرت زهرا (س ) را وقت نوم و بعد از هر نماز واجب و قرائت آيه الكرسى را و مواظبت بر سجده شكر را بعد از بيدارى و خواندن آيات معهوده ان معهوده ان فى خلق السموات و الارض الى آخر بعد از بيدار شدن براى نافله ليل با كمال توجه به معنى و تفكر در آن و نظر در اسمان و كواكب و آفاق را و دعاى صحيفه (74) را بعد از هر نماز شب ترك ننمايد.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
فى شهر صيام سنه 1327

next page

fehrest page

back page