درس سحر

استاد محی الدین حائری شیرازی
گردآورنده: محمدرضا رنجبر

- ۱ -


مقدمه

در باب حافظ:

شاعران بسیاری بوده اند که بسیار هم شعر گفته اند اما نام و یاد هیچ یک از ایشان نه بر صفحه دل ها نشست و نه بر صحیفه روزگاران.
ولی حافظ آمد و نرفت و ماند و ماندگار شد.
دگران روند و آیند و تو همچنان بمانی
حافظ خود به شاه شجاع گفته بود: کم نبودند که شعر گفتند و کم نیز شعر نگفتند، اما شعرهای هیچ‌کدام از دروازه این شهر بیرون نرفت.
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
ولی کلام و سخن حافظ و شعر و شاعری وی مقبول قلوب افتاد.
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که می برند تحفه سخنت دست به دست

دست به دست شد و دروازه شهر را درنوردید و سمع مردم عراق را نوازش داد.
عراق و پارس گرفتی به شعر خود حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

بغداد را گرفت و تبریز را هم؛ و سر از سرزمین حجاز برآورد.
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل های حافظ شیراز

از آنجا نیز گذشت و به مصر رسید و به چین، و به اقصای روم و ری.
حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید
تا مصر و چین و به اطراف روم و ری

و پس از زمین راهی آسمان شد و به قدسیان آسمان نشین رسید.
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
و اینجاست که حافظ زمینیان سست عناصر را مخاطب خود می سازد و می گوید وقتی فرشتگان آسمان زمزمه شعر‌های مرا دارند، شما چرا نه؟!
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
حافظ به شعرهای خود تعلق خاطر داشت و آنها را سرمایه‌ای هنگفت تلقی می کرد و نیز جبران نبود هر چیز.
حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است
طبع چون آب و غزل های روان ما را بس

بزرگان ما نیز همین موضع و نظرگاه بر نظم و کلام وی داشته اند.
کسی همچون مرحوم ملا محسن فیض که در وادی معنا و معنویت دستی دارد، و عالمی شاعر و شاعری غزلسراست غزلی این چنین از خود به یادگار دارد.
ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ!
اشعار بود بیکار الا غزل حافظ!
استاد غزل سعدی است نزد همه کس،‌لیکن
دل را نکند بیدار، الا غزل حافظ!
آنها که تهیدستند از گفته خود مستند
کس را نکند هشیار، الا غزل حافظ!
شعری که پسندیده است آنست که آن دارد
آن نیست به هر گفتار الا غزل حافظ!

و کسی همچون مرحوم حاج ملا هادی سبزواری «ره» که یکه تازی است در وادی فلسفه و عرفان و نیز در اوج طهارت و پاکی، و آنقدر پاک که وقتی تصور می کند با داشتن آن دانش عظیم و وسیع ممکن است غبار غروری بر دامان وی بنشیند شبانه و مخفیانه شهر سبزوار را ترک می‌گوید و از جامه و لباس روحانیت بیرون می‌شود، و خود را به کرمان می‌رساند، و در مدرسه طلاب، خادم ایشان می‌شود، و جاروکش آنها و ... حال این انسان پاک و طاهر و عارف در باب حافظ چنین می‌گوید:
هزاران آفرین بر جان حافظ
ایا غواص دریای حقیقت
همه غرقیم در احسان حافظ
چه گوهرهاست در عمان حافظ

راستی؛ در عمان حافظ چیست؟
حافظ چه دارد که دیگران نه؟!
حافظ چه کرده است که دیگران نه؟!
شاید این نیم بیت پاسخی باشد که خود پیشاپیش داده و زحمت ما را نخواسته است.
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
یعنی علفی هرز و خودرو و خودسر نبوده‌ام، بلکه تربیت یافته‌ام و مرا پرورش داده اند.
به همان دست که می‌پروردم می‌رویم
درست همچون قالی بافی که در برابر خود نقشه‌ای دارد و بر طبق آن بافت می‌کند، حافظ نیز کتاب خدا قرآن کریم بر پیش روی نهاد و تار و پود سخن خویش را مطابق و موافق آن بافت کرد. از این رو صادقانه دعوی کرد:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایف حکمی با نکات قرآنی

و راز ماندگاری حافظ را نیز در همین باید جست که: از پیش خود کاری نکارد.
آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
و از پیش خود چیزی نگفت.
آنچه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
و استاد ازل و معلم نخست همانا خداوند است که برای نخستین بار بر کرسی نشست و آدم را تعلیم کرد.
وَ عَلَّمَ آدمَ اْلَاسماءَ کُلَّها
و طبیعتاً هر کسی شیوه آدمیت را که همان «تقواپیشگی» است سیره خود سازد، او نیز لایق مکتب خداوند و تعلیم وی خواهد بود.
اتقوا الله یعلمکم الله
و حافظ تقوا را پیشه ساخت و از این رو خداوند آموزگارش شد و به وی آموخت و نخستین آموخته خداوند قرآن بود.
علم القرآن
و از آنجا که لیاقت او را فزون یافت، شیوه سخن و بیان را نیز به وی تعلیم کرده و آموخت.
علمه البیان
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن و نادره گفتار من است

اما در باب این کتاب:

از آنجا که جوشش ضمیر استاد بزگوارم را بارها آزموده و از خُمِّ مصاحبت آن عزیز جرعه ها نوشیده بودم و از سویی اقبال قلوب نسبت به حضرت خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را نیز همگان شاهدیم، از این رو اصرار بسیار ورزیدم که ایشان به انتخاب خود تک بیت‌ها و یا احیاناً غزل‌هایی شرح و توضیح کنند؛ و پیشنهادم این بود که این امر شبانه و در حافظیه و در جوار تربت پاک حضرتش که زیارتگه رندان جهان خواهد شد، اتفاق افتد؛ و افتاد.
البته همچنان برای اینجانب جای شگفت است که چگونه ایشان حافظ را تفأل‌وار می‌گشود و بیتی و یا غزلی را گزینش می‌کرد و بی هیچ آمادگی شرح می‌گفت، و این در حالی بود که تصویربرداران برای شبکه‌های داخلی و خارجی تصویر می‌گرفتند، و ان شاءالله روزی به تماشا خواهیم نشست.
دیگر آنکه، هر کجا ضروری دیدم نکاتی در ذیل صفحات به عنوان پاورقی افزودم، شاید مفید باشد.

در پناه حق
محمدرضا رنجبر

نه افراط و نه تفریط

در باب حافظ همواره گروهی رو به افراط رفته  و گروهی نیز تن به تفریط داده‌اند ولی ما با دو معیار؛ یکی کتاب خدا و دیگری عقل، رو به سوی این بزرگوار داریم و می‌کوشیم که توصیه کتاب خدا و عقل را از یاد نبرده و در این امر راه اعتدال را پیش گیریم.
ما حساب حافظ را از حساب معصوم جدا می کنیم و هرگز تن به این افراط در نمی‌دهیم که آنچه این بزرگوار به نظم کشیده عین صواب است و یا راه هرگونه خطا و لغزش در سخن او مسدود می باشد؛ به ویژه آن که پای شعر و شاعری نیز در میان است که  البته در این وادی تهدید خطا جدی‌تر خواهد بود، زیرا در سخن شعری گاهی واژه ها به جهت حفظ سجع و قافیه بر شعر و شاعر تحمیل می‌شوند و گاه جهت ایجاد تناسب میان واژه و وزن تناسب میان واژه و معنا تهدید خواهد شد، حال آن که در مقام نثر این جبر و محدودیت جای خود را به اختیار محض می‌سپارد و در نتیجه ضریب خطا کمتر خواهد بود.
پس، در حقیقت حالت شعری نوعی قید و بند است که محدودیت شاعر را فراهم می‌کند و این محدودیت وقتی نمایان تر است که بنای شاعر بر طرح عوالم بالا و بیان احوال عارفانه باشد. از این رو شیخ محمود شبستری  در پاسخ کسی که پرسش‌هایی داشته و آنها را با زبان شعر به نظم کشیده و از وی نیز خواسته بود که پاسخ ها با زبان شعر باشد، می گوید:
مرا از شاعری خود عار ناید
چو ما از لفظ خود در تنگناییم
که در صد قرن چون عطار ناید
چرا قیدی دگر بر خود فزاییم

بنابراین قطع نظر از این که انسان در هر شأن و شرایطی که باشد معصوم نخواهد بود، و از این رو لغزش و خطا در باب او محتمل و بلکه مسلم است، نفس شعری بودن سخن نیز مزید بر علت خواهد شد که گاه تحمیلاً موجبات کاهش استحکام سخن را فراهم می‌سازد. و همین دو امر چراغی روشن و درخشان فراراه ماست که جاده افراط را نپوییم.
و البته تفریط هم نخواهیم کرد، و هرگز نمی‌گوییم چون در دیوان حافظ ابیاتی به ظاهر ناموافق با آیات کتاب خداست پس گمراه کننده است و باید آن را از خود دور داشت؛ زیرا نفس این که یک کتاب اگر برای کسی و یا کسانی زمینه گمراهی و انحراف را فراهم سازد باید آن را مردود و مطرود و باطل انگاشت خود سخنی ناصواب و ناصحیح است، و اگر بنا باشد چنین سخنی پیروی شود کار به جایی منتهی می شود که قرآن کریم را نیز باید از نظر دور داشت چرا که آن کتاب مبارک در باب خود می‌گوید: «به وسیله این کتاب کسانی هدایت و کسانی نیز گمراه می‌شوند ».
از این گذشته سیره انبیاء و اولیای حق ما را بر آن می‌دارد که حتی از کافران بیاموزیم هم چنان که آن بزرگواران خود به امر خداوند حتی سخنان نصیحت‌گونه ابلیس را می‌شنیدند.
بنابراین باید از همه کس و همه چیز آموخت، از این رو وجود مبارک امام علی (ع) فرمود:
انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
به آن چه گفته می شود نظر کن، و نه به آن کس که می‌گوید.
البته در اینجا نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت آن است که پاره‌ای انسان‌ها از درک و دانش بالایی برخوردارند و بدین وسیله سخنان ناصواب را از ناصواب به خوبی تمیز داده و می‌شناسند. طبیعتاً به چنین کسانی همان باید گفت که علی (ع) فرمود، اما کسانی که به این درجه و مرتبت نرسیده‌اند این سخن امام صادق (ع) را باید آویزه گوش خود سازند که:
فلینظر الانسان الی علمه الذی عمن یأخذ
آدمی باید ببیند که از چه کسی و از کجا دانش خود را برمی‌گیرد.
به هر حال در باب حافظ نه افراط روا می‌دانیم و نه تفریط. بلکه اعتدال را پیش گرفته و همین را نیز بر همگان پیشنهاد می‌کنیم و برآنیم که دیوان حافظ ترجمه‌ای از کتاب خداست و مثل تمام ترجمه‌ها از خطا مأمون نمانده است ولی بر خلاف تمامی ترجمه‌ها بسی رسا و گویا و همراه با فرم، ساختار و قالبی هنرمندانه است.
ما برآنیم که حافظ حقایق والای عارفانه و معنوی را در قالب و کیفیتی بدیع و جذاب بسته‌بندی نموده و به بازار معرفت عرضه داشته است، هم چنان که امروزه دیگران مسائل سست و بی‌اساس خود را با چنین کیفیت‌هایی می آرایند و بدین وسیله سخنان ناصواب و ناصحیح خود را روانه دل‌ها می سازند.
کسی می‌گفت در بخش صادرات مواد غذایی کیفیت مواد غذایی شما بالاست ولی از آنجا که از فرم و بسته‌بندی جذاب و مناسبی برخوردار نیست در بازار جهانی خریداری ندارد و اگر کسانی هم خریداری می‌کنند تنها از آن روست که آنها را در بسته‌بندی های زیبا جای داده و با قیمتی گزاف به فروش رسانند، همان طور که در کارهای غیرکیفی خود چنین می کنند. این مسأله دقیقاً در امور معنوی نیز صادق است؛ و راز توفیق و ماندگاری حافظ نیز رعایت همین دقیقه و حقیقت است.

آفرینش بی خطاست

هم چنان که پیش از این یاد کردیم ما به حافظ نه به چشم یک معصوم بلکه به عنوان یک انسان- که احتمال هرگونه خطا و لغزش در باب او محتمل است- نگاه می‌کنیم ، و بر همین اساس تمام سخنان او را صحه نمی‌گذاریم و معصومانه نمی‌پنداریم.
پس این که او می‌گوید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرود
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

اگر گمانش این باشد که در صفحه آفرینش- که املای خداوندی است- نقص و نارسایی، و یا خطا و لغزشی دیده، اما پیر او از کنار آن کریمانه عبر نموده و نادیده انگاشته و خطاپوشی کرده است سخنی گزاف و ناصواب خواهد بود و اگر کسی به چنین چیزی نیم اعتقادی هم داشته باشد از دایره دین دور، و از حلقه اسلام خروج کرده است. زیرا چنین سخنی با صریح آیات کتاب خدا ناهمگون و ناهماهنگ است.
این کتاب و کلام خداست که می‌فرماید:
فارجع البصر هل تری من فطور ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر .
و بدین وسیله پیغام می‌دهد که اگر جهان را از هر زاویه و به هر صورت- و حتی ذره‌بین وار- بارها و بارها زیر نظر بگیرید حتی غلطی ناچیز از این املای تمام صحیج می‌توانید یافت، و آرزوی یافتن آن به دل‌هاتان می‌ماند.
بر این اساس، اگر کسی در جهان هستی چیزی را خطا و خدشه انگارد به نوعی نابینایی متهم است، هم چنان که وجود مبارک امام صادق (ع) به مفضل فرمود: «کسانی که جهان را مخدوش می‌دانند و چیزهایی را ناصواب و نادرست و نابجا می‌پندارند مثل نابینایی باشند که به باغستانی رفته باشد و به جویی از آبی برخورد نموده و داد و فریاد برآورد که چرا و از چه روی آن جوی در آنجا جای گرفته است؟! در حالی که اگر قادر بود که چشمان خود را بگشاید درمی‌یافت که هر چیزی مثال خط و خال و ابروست که درجای خود قرار دارد و نیز نیکوست.»
بنابراین، هر کس که جهان را نیکو نبیند و هر چیز را در جایگاه خود مشاهده نکند در نگاه ما که نگاه قرآنی است متهم است، و باید پیش از هر چیز چشمان خود را مداوا کند .
ولی البته، از آنجا که چشمان حافظ چشمانی نافذ و بیناست  و آنچه او می گوید همان چیزهایی است که طوطی صفتانه از استاد ازل آموخته است ، از این رو ای بسا وجود چنین بیت هایی که گاه در لابلای ابیات دیوان وی به چشم می‌خورند از تحریفات و تغییراتی باشد که بعدها صورت پذیرفته است .
به هر حال، اگر بپذیریم که حافظ طوطی صفتی نموده، و خود را از میان برداشته و تنها تکرار کلام دوست کرده است،‌ و از سویی تحریفات دخیل در آن را نیز از مجموعه دیوان وی منها کنیم، باید بپذیریم که دیوان حافظ ترجمه‌ای رسا و گویا از کلام خدا- قرآن کریم- است.
از این رو، ما هرگز حافظ را از متن خود- یعنی قرآن کریم- جدا نمی‌دانیم و همواره ابیات آن را با آیات آن کتاب به مقایسه می‌نشینیم و آنچه مطابق است بر آن بوسه زده و بر دیده منت نهاده و بر آفریننده آن آفرین می گوییم، و آنچه با آیات کتاب حق ناهماهنگ و ناموافق است به کناری زده و برای وی نیز از درگاه خداوند غفور، مغفرت را مسئلت می‌داریم.
از کلام خدا که بگذریم ملاک دیگری هم در این میان وجود دارد و آن عقل است که در سایه آن می توان سخنان به نظم کشیده حافظ را سنجش نموده و صحیح از ناصحیح و سره از ناسره را تمیز داده و سخنان ممتاز او را همچون نگین در انگشتر جان خود بنشانیم.
بنابراین، ما با دو معیار به سوی حافظ می‌رویم یکی نقل- که همان آیات است- و دیگری عقل- که همان خرد آدمی است- و شاید در همین جا برای پاره ای سؤال انگیز باشد که چگونه می‌توان با معیار خرد، سخن و نظم حافظ را سنجش نمود حال آن که او خود بارها زیراب عقل و خرد را کشیده، و بر آن هیچ وقعی نمی نهد؟ چنان که می گوید:
 خرد  هر چند نقد کاینات است
چه سنجد پیش عشق کیمیاکار

و یا:
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستی اش کردم روانه

البته این سخنی است که پس از این پیراموون آن گفت و گو خواهیم کرد و در همان جا به صورت آشکارا می‌شکافیم که مقصود و مراد حافظ از خرد و عقل چیست و چرا آن را این گونه مزاحم می‌داند.

عقل سنگ راه عشق است

عقل در قرآن کریم بسیار مبارک است؛ زیرا نقطه مقابل جهل می باشد اما  در دیوان حافظ نقطه مقابل عشق است  از این رو چهره ای خوشایند و مبارک و میمون ندارد، و از همین روست که وی گاه پیرامون آن مذمت ها روا می دارد . هم چنان که در عرف مردم گاه معنای عقل، معنایی مثبت و مقبول نیست مثل این که می گویند: فلانی عاقل ترین است، در حالی که ممکن است در مکر و فریب و نیرنگ کسی به پای وی نرسد، همان طور که در باب معاویه چنین می گفتند و او را عاقل ترین مردم زمانه می پنداشتند، حال آن که در مکر و نیرنگ و دغل بی همانند بود.
بنابراین، عقل به یک معنی و از یک موضع، نور و مبارک، و به یک معنا و از یک نظرگاه نیز ظلمت و نامیمون است. پس اگر در کتاب خدا- قرآن کریم- از آن به عنوان امری ممدوح و ممتاز و مبارک یاد شده است منظور همان عقلی است که جز نور نیست و در پرتو آن خداوند عبادت می شود و بهشت نیز نصیب انسان خواهد شد، هم چنان که در تعریف عقل آمده است:
ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان
و اگر عقل در دیوان حافظ امری مذموم و مورد تاخت و تاز است همان عقلی است که مانع و سنگ راه عشق و محبت خداوند می باشد و به همین دلیل در برابر مقوله عشق جای گرفته است، و آنچه مانع عشق خداوندی است تعصب و تعقل به خود و در یک سخن خودیت های انسان است، که اگر در میان باشد تحقق عشق خداوند ناممکن است.
نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه

و بدین وسیله با صراحت می گوید تا پای خود و خودخواهی ها در میانه است طرفی نخواهی بست و چیزی نصیب نخواهی برد.
و این خود و خودیت همان چیزی است که در بیت پیش از آن به عنوان عقل یاد می کند:
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستی اش کردم روانه

رازداری شرط کمال است

در قرآن کریم آمده است: در قیامت ترازوی اعمال برخی از مردم سبک، و ترازوی اعمال مردمی دیگر سنگین است.
و در روایات ما یاد شده است که اعمال کسانی در ترازوی قیامت سبک خواهد بود که ظاهر ایشان بر باطن خود ترجیح و برتری دارد و نیز ترازوی کسانی سنگین است که باطن ایشان نسبت به ظاهر خود بهتر و برتر است.
و حافظ مشفقانه نصیحت می کند که مبادا از تیره و تبار قوم نخست- که ظاهری خوش تر از باطن دارند- باشیم، بلکه می خواهد که در زمره قومی دیگر- که باطنی برتر از ظاهر خویش دارند- جای گیریم.
حافظ طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد

می گوید: از پاسبان و داروغه شهر که با آن که خود مست است کسی گمان مستی او را نمی برد بیاموز و بدین وسیله کنایه وار و رمزآلود می آموزد که اگر پاسبان شهر در بدی های خود این چنین است تو در خوبی های خود چنین باش .
گفته اند که این بیت اشارتی است به ماجرای امام علی (ع) که در نماز انگشتری خود را به سائلی بخشید که البته برای پاره ای هم ابهام انگیز است که حقیقتاً چگونه می شود کسی که در نماز آن چنان غرق یاد خداست تا جایی که تیری دردناک را از پای او بیرون می کشند و التفات نمی کند، اما سائل و نیازمدی از راه می رسد و از او چیزی می خواهد و او نیز خواسته او را می فهمد و در همان جا  دست خود را دراز کرده و انگشتری خود را اشاره می کند و مرد نیازمند نیز آن را بیرون کشیده و با خود می برد و از همین رو پاره ای با دیدن و یا شنیدن چنین ماجرایی گمان می برند که او مست و غرق یاد خدا نمی تواند باشد، ولی باید از یاد نبرد که حضرت  غافل از خود است نه از خداوند، او چون غرق خداست و خدا نیز می فرماید:
اما السائل فلا تنهر
سائل را نرانید.
ندای سائل را شنیده و نیز پاسخ می گوید.
این حقیقت که باطن، برتر از ظاهر باشد در باب پدر بزگوار امام علی (ع)- حضرت ابوطالب (ع)- نیز صادق است زیرا او به ظاهر مشرکان مکه را ریاست می کرد اما در حقیقت جز اسلام دینی نداشت، اما کسی هم گمان مسلمانی را در حق او نمی برد.
البته اسلام ابوطالب را در اشعار وی که در باب پیامبر اسلام (ص) که آن زمان کودکی بیش نبود می توان دید، وی چنین فرموده است: «او- پیامبر- کسی است که به آبروی او بر ما باران می بارد، و هرگاه او را پیش خداوند به شفاعت می گیریم آسمان بر ما می بارد.»
حکایتی هم روایت می کند که نشان می دهد ابوطالب پیش از آن که پیامبر بزگوار اسلام به پیامبری مبعوث شود از بعثت او باخبر بوده است چون فاطمه بنت اسد نقل می کند: «که در خانه ما درخت خرمایی بود و من دانه هایی که فرو می ریخت جمع کرده و در سبدی نهاده و ایشان- پیامبر (ص)- که از خواب برمی خاست پیش رویش می نهادم و حضرت نیز میل می فرمود. روزی رفتم کنار نخل تا خرماها را جمع کنم اما بچه های همسایه پیش تر از من همه را برداشته و با خود برده بودند وقتی حضرت آمد و خرما از من خواست گفتم چیزی از آن نمانده است. او نیز چیزی نفرمود اما به کنار نخل رفت و با زبان کودکانه خود گفت: گرسنه ام، خرما می خواهم و ناگهان درخت خرما خم شد و هر اندازه که او می خواست چید و خورد و آن گاه نخل به حالت خود بازگشت.» فاطمه بنت اسد خود می گوید: «همین ماجرا را با ابوطالب در میان گذاردم ولی او بی آن که شگفت زده شود فرمود:
انه نبی ستلدین وزیره
او پیامبر است و بعدها نیز وزیر وی از تو به دنیا می آید.
و این نشان می دهد که ابوطالب نه تنها بر پیامبری واقف بود بلکه بر وزارت و جانشینی علی (ع) نیز آگاهی تمام داشت.
حال چنین کسی که می داند چه کس پیامبر است و چه کس روزی به امامت می رسد در ظاهر چنان است که همگان او را مشرک می خوانند و هیچ کس در حق او گمان نمی برد که در حقیقت مسلمانی ثابت و پایدار باشد.
از کسی هم نقل می کنند که حاجتی داشت و امام رضا (ع) را به خواب دید و حضرت نشانی کسی را به او داد و فرمود: گره کار شما به دست او گشوده می شود و او هم در عالم بیداری به همان نشان رفت، اما از قضا کسی را دید که در آن شهر به بی نمازی معروف بود، از این رو خواب خود را صادق نپنداشت و پیش او نیز نرفت، اما دو بار دیگر همان نشانی در خواب به وی داده شد و بالاخره پیش وی رفت و او گفت: سه روز است در اینجا به انتظار شما هستم. از وی می پرسد: «شما چگونه چنین منزلتی دارید در حالی که به بی نمازی هم متهمید؟!» و او می گوید: «من نمازها را پشت سر امام زمان (عج) می گزارم از این رو کسی نماز مرا ندیده است و به همین دلیل نماز خواندن مرا منکرند».
به هر حال توصیه حافظ است که از محتسب رازداری و کتمان بیاموزید، و در خصوص حال و هواهای معنوی خود همین شیوه را پیشه خود سازید، زیرا در حقیقت کتمان و استتار از شرایط مسلم و حتمی الاجرای کمال است .
و البته لازمه این سخن آن نیست که انسان بکوشد تا در ظاهر شهرت و آوازه ای ناخوشایند داشته باشد به گونه ای که مردم از وی بیزاری جویند و یا از وی بوی آلودگی و گناه استشمام کنند، که این هم نوعی انحراف و چهره ای دیگر از گمراهی است، بلکه راه اعتدال آن است که انسان از یک سوی به گناه آلوده نشود و از سویی نیز به اطاعت خویش معتقد نباشد و نیز لکه های روی و ریا را از دامان خود برچیند.
دلا دلالت خیرت کنم به راه  نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

لا اله الا الله، شرط رستگاری است

این سخن پیامبر والاتبار اسلام (ص) است که در آغاز رسالت خود فرمود:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
بگویید «لا اله الا الله» تا رستگار شوید.
و بدین وسیله رستن و رستگاری را منوط و مشروط به گفتن لا اله الا الله دانست که البته گفتن در اینجا تنها به زبان مربوط نیست، زیرا اگر تنها پای زبان در میان باشد هرگز فلاح و رستگاری در پی نخواهد بود، وگرنه حجاج بن یوسف که سفاک ترین مردم روزگار خود بود نه تنها لا اله الا الله بر زبان داشت بلکه تمامی آیات قرآن را از بر می خواند، ولی با این وجود رنگ رستگاری و فلاح را نیز ندید.
بر این اساس، هدف از گفتن لا اله الا الله آن است که انسان با زبان اما از عمق دل و از سر ایمان و اعتقاد لا اله الا الله را بگوید. و به  دیگر سخن، باید تمامی زوایای زندگی و آرزوهای آدمی در امتداد لا اله الا الله باشد هم چنان که حسین بن علی (ع) در قیام عاشورا چنین بود و چنین می نمود، او نه تنها لا اله الا الله را بر زبان داشت بلکه ایستادگی و صبر او و اعتنا نکردن او نسبت به آن چه موجبات تعلق دیگران را فراهم می سازد، همه و همه لا اله الا الله را فریاد می کرد.
پس معنای قولوا لا اله الا الله یعنی این که از زندگی و مرام و رفتار انسان  جز لا اله الا الله شنیده نشود، و به گونه ای باشد که هر کس از هر سو  و از هر زاویه نظر به زندگی آدمی می افکند جز لا اله الا الله را نشنود.
بنابراین، در یک سخن، لا اله الا الله گفتن یعنی خدایی بودن و خدایی بودن یعنی هجرت و کوچ از خود به خدا، همان گونه که لوط می گفت:
انی مهاجر الی ربی
من به سوی پروردگار خویش کوچ می کنم.
و یا ابراهیم می گفت:
انی ذاهب الی ربی
من به سوی پروردگار خویش می روم.
حال ببینید که حافظ چگونه و با چه بیان این سخن پیامبر باکرامت را به زیبایی تمام به نظم کشیده است:
بخت ار مدد کند که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

بر این اساس، حافظ لا اله الا الله گفتن را رخت پیش دوست کشیدن و خدایی شدن می انگارد و از آن به عنوان بالاترین بخت و اقبال و توفیق یاد می کند .
و البته جای هیچ تردیدی نیست که کسی که لا اله الا الله را این چنین ادا کند فلاح و رستگاری را نصیب خواهد برد.
و از یاد نبریم که فلاح و رستگاری را  مراتبی است، و مراتب آن دقیقاً با نوع گفتن لا اله الا الله متناسب و برابر است، به گونه ای که پایین ترین درجه فلاح به پایین ترین  درجه گفتن آن، و بالاترین مرتبه فلاح به بالاترین مرتبه آن مربوط خواهد بود.
پایین ترین  درجه گفتن لا اله الا الله بر زبان راندن آن است که البته پایین ترین درجه فلاح یعنی رستن از خطرات جانی را نیز در پی دارد، هم چنان که در دعا می خواهیم:
ان قوماً آمنوا بالسنتهم لیحقنوا به دمائهم فادرکوا ما املوا و انا آمنا بک بالستنا و قلوبنا لتعفو عنا فادرکنا ما املنا
همانا مردمی تنها با زبان خویش دعوی ایمان کردند و از این رو به خواسته خود رسیدند و جان سالم به در بردند، خداوندا ما با زبان و دل، به تو پیوسته ایم پس ما را بیامرز و به خواسته مان برسان.
و اما بالاترین درجه گفتن لا اله الا الله- هم چنان که پیش از این گفتیم- خدایی شدن و کوچ و مهاجرت به سوی او و در یک سخن، آن سویی شدن است، که البته بالاترین فلاح را نیز در پی دارد و آن، پذیرفته شدن و مقبول افتادن در بارگاه خداوندی است که حافظ آن را این چنین یاد می کند:
گیسوی حور  گرد فشاند ز مفرشم
یعنی به جایی برسم که حوران بهشتی با گیسوان خود جایگاه مرا جاروب کنند.

نفس، زمینه حرمان

راز این که قرآن می خوانند اما همگان آن را درک و دریافت نمی کنند در این سخن حافظ نمایان است:
سکندر  را نمی بخشند آبی
به زور و زر میسر نیست این کار

و بدین وسیله رازگشایی می کند و می گوید: انسان تا اسیر در چنگ نفسانیت خویش است و  دعوی سلطنت و خودیت و توان  دارد کسی هم چون اسکندر می ماند و هرگز در ظلمات دنیا از آب حیت که آب زندگانی است نصیب نمی برد، زیرا که هر کجا زور و زر کارساز باشد در اینجا نخواهد بود. بر این اساس اگر کسی زورمندترین اهل عالم باشد از این اسرار چیزی درک نمی کند همان طور که اسکندر دریافت نکرد، زیرا که آب حیات را تنها به اهل آن سپرده و می نوشانند، و البته اگر کسی بنوشد حیاتی جاودان می یابد.
دلا بنوش از آین آب و زنده شو جاوید
مگو که چشمه حیوان فسانه است و محال

و یا می گوید:
ای سکندر منشین و غم بیهوده مخور
تو دم فقر ندانی  زدن از دست مده
که نبخشند تو را آب حیات از شاهی
مسند خواجگی و مجلس توران شاهی

و با این بیان روشن می کند که علت محرومیت اسکندر و هر کسی هم  چون او آن است که نمی تواند در فقر را بکوبد، زیرا فقر و حاجتمندی است که انسان را به هر کجا که بخواهد می رساند نه زر و یا زور که اگر انسان ها بسته و مغرور به هر یک از آن دو شود در حد یک نقش دیوار از انسانیت تنزل می کنند.
به مستوران مگو اسرار مستی
حدیث جان مگو با نقش دیوار

سعدی هم سخنی مشابه دارد و می گوید:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را  در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس. و البته هر چه این انسانیت بیشتر باشد از سفره آسمانی قرآن نیز بهره وری بیشتر خواهد بود و هر چه کمتر، کمتر. بنابراین قرآن غذایی است که متناسب با اندازه انسانیت انسان ها غذاییت خواهد د اشت، و این جز اعجازی بزرگ نمی تواند باشد.

عشق، اساس هستی

خداوند انسان را آفرید تا از رحمت ویژه او نصیب برد. پس، اساس و انگیزه آفرینش انسان رحمت است .
الا من رحم ربک و لذلک خلقهم
و رحمت ویژه خداوند ریشه در عشق او به انسان دارد.
و این عشق تنها در صورتی تحقق می یابد که از سوی انسان نیز عشق و محبتی صورت پذیرد.
یحبهم و یحبونه
در حقیقت محبت خداوند به انسان مثل تصویر انسان در آیینه است هم چنان که محبت انسان به خداوند, شبیه فاصله انسان با آیینه می باشد پس همان طوری که تصویر در آیینه تابع انسان است به گونه ای که هر چه انسان به آیینه نزدیک شود، تصویر وی نزدیک شده، و هر چه دور شود تصویر او نیز دور خواهد شد. همین طور محبت خداوند نیز تابع محبت انسان می باشد. از این رو انسان باید محبت و عاشقی را شیوه خود سازد.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی

البته، کسی نیست که عاشق نباشد، زیرا عشق لازمه زندگی است، از این رو دست کم هر کسی عاشق هر چه نباشد عاشق خود هست، ولی این عشق ها سرانجامی جز زیان، خسارت و ندامت در پی ندارد. از این رو چنین عشق هایی در نگاه حافظ بی رنگ و بی حقیقت و دردآلود و ناصاف است، و عشق حقیقی جز عشق خداوند نیست و این را تنها کسانی فهم و ادراک می کنند که عشق های دیگر را تجربه کرده باشند، و بر همین اساس است که حافظ دنیا را به کارگاه هستی تعبیر می کند یعنی جایی که انسان بر روی هر چیزی کار می کند ولی سرانجام نتیجه خواهد گرفت که محبت را خرج هر چیز جز خداوند نماید بی حاصل و بیهوده است.
و از یاد نبریم عشق از هر نوعی که باشد زمینه مستی را فراهم می کند و تعجب اینجاست که کسانی که با چند دانه ای از انگور- که چیزی نیست- مست می شوند، انکار می کنند که انسان با عشق خداوند- که همه چیز است- مست شود! ولی این مستی جای هیچ تعجب و شگفتی ندارد، بلکه تا آنجاست که انسان حاضر است تیغ بر گلوی فرزند دلبند خویش نهد و این، همان تسلیم است و اسلام جز تسلیم نیست.
فلما اسلما و تله للجبین

دل و یا جام جم

در خبر آمده است که خداوند تمام قرآن را در سوره حمد و تمام سوره حمد را در بسم الله الرحمن الرحیم جای داده است. پس در حقیقت بسم الله الرحمن الرحیم با همه اندازه و حجم کوچکی که دارد تمام قرآن است، و این گونه اعجاز خداوندی است که گاه بزرگ ترین ها را در کوچک ترین ها جای می دهد. هم چنان که نمونه بارز و آشکارای این اعجاز خود انسان است، زیرا خداوند جهانی بزرگ تر از جهان موجود در جان و وجود انسان که به ظاهر کوچک و حقیر و صغیر می نماید جای داده است، چنان که امام المتقین مولانا علی (ع) چنین فرمود:
و تحسب انک جرم صغیر
و فیک انطوی العالم الاکبر
تو گمان می بری که جِرمی کوچکی؟ حال آن که جهانی بزرگ تر از جهان هستی در تو جای دارد.
و انت الکتاب المبین الذی
با حرفه یظهر المضمر
و تو همان کتاب روشنی که با حروف خود هر ناپیدای نهان را آشکار می سازد.
دوائک فیک و ما تشعر
ودائک منک و ما تنظر
درمان و داروی هر درد در توست و هر درد از تو برمی خیز.
باری، هر درد ریشه در خودیت انسان دارد و داروی این درد و هر درد دیگر دل است که جایگاه خداست و آیینه تمام نمای اوست. و در پرتو اوست که هر چیز و همه چیز آن گونه که هست بر انسان نمایان و آشکارا می شود، از این رو حافظ آن را به جام جم یاد می کند، که با همه کس هست اما همه کس از آن باخبر نیستند.
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود د اشت ز بیگانه تمنا می کرد

بنابراین، هم چنان که خداوند در دل انسان جای دارد و از این رو دل می تواند جام جم باشد و پرده از تمامی رازها برگیرد تمامی قرآن نیز در بسم الله الرحمن الرحیم مسکن گزیده است. پس می تواند جام جم این کتاب باشد و تمامی معضلات و غوامض آن را پرده گشایی نماید.
و البته، اهمیت بسم الله الرحمن الرحیم به دو واژه الرحمن الرحیم است و به همین دلیل در سوره حمد نیز این دو واژه به صورت یک آیه تأکید و تکرار شده اند، و این نشان می دهد که آن چه در بسم الله الرحمن الرحیم جای گرفته است در همین دو واژه نهان می باشد.
نکته ای که در اینجا در خور توجه و شایان اهتمام است این که رحمن و رحیم اگر چه هر دو از ریشه رحمت به دست آمده اند ولی دو گونه رحمت را یادآور می شوند یکی رحمت رحمانی و دیگر رحمت رحیمی.
رحمت رحمانی همان رحمتی است که به عنوان امانت به دست انسان ها سپرده می شود و بر اساس آن هر چیزی هم چون آسمان و زمین و آنچه در آنهاست و در میان آنهاست آفرینش می شود اما رحمت رحیمی، رحمتی است که تنها به کسانی ارزانی خواهد شد که در آن امانت ها  نهایت امانت داری را روا داشته و خیانتی را پیشه خود نساخته باشند و در حقیقت می توان گفت که رحمت رحیمی نوعی مزد و یا پاداش است برای کسانی که از رحمت رحمانی مواظبت کرده و آن را ضایع و اتلاف ننموده اند. درست همانند پدری که سرمایه ای در کف فرزند خود می نهد و او نیز آن را در جهت صواب و صلاح هزینه می کند و اینجاست که پدر به وی اعتماد ورزیده و سرمایه ای بیشتر در اختیار وی خواهد نهاد .
بنابراین، اگر رحمت دو گونه است یکی رحمانی و آن دیگر رحیمی، انسان ها نیز دو گونه اند، پاره ای از رحمت رحمانی آن گونه که باید بهره می برند و در نتیجه رحمت رحیمی نصیب خواهند برد، و پاره ای نیز به نحو شایسته و بایسته از آن بهره ور نمی شوند و در نتیجه گناهکار شده و خود را از آن رحمت ویژه و ممتاز و بی انتها محروم می سازند.
بنابراین اگر آسمان و زمین بر اساس رحمت رحمانی آفریده شده، بر اساس رحمت رحیمی نیز گناهکار و سزاوار آفریده می شود.
و ملائک از آنجا که گناهکاران را دیدند گفتند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یفسک الدماء
آیا کسی می آفرینی که کارش فساد و خون ریزی است؟!
و خداوند که آن توده سزاوار و عاشق را دید، فرمود:
انی اعلم ما لا تعلمون
آنچه من می دانم و می بینم شما نمی دانید و نمی بینید.
آری خداوند می داند که اگر انسان آفریده نشود، و یا مختار آفریده نشود تنها رحمت رحمانی او مصرف خواهد شد و رحمت رحیمی وی متاعی بی مشتری می ماند از این رو انسان را آن هم به صورت مختار آفرید.
و راز این که انبیاء و اولیای پاک و معصوم را گسیل داشت تنها از آن رو بود که انسان های مختار را دعوت کنند تا از اختیار خود سوءاستفاده نکنند.
بنابراین در حقیقت انبیا آمدند تا شیوه انتقال از رحمت رحمانی به رحمت رحیمی را بیاموزند هم چنان که کتاب های آسمانی و از جمله قرآن کریم تنها برای تعلیم همین شیوه نزول یافتند. پس اگر گفته می شود تمام قرآن در سوره حمد و تمام سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم است از آن روست که در این آیه کوتاه و مبارک سخن از دو گونه رحمت است که در سوره حمد به صورت فشرده و در قرآن کریم به صورتی مبسوط و گسترده شرح  می یابد.
پس می توانیم نتیجه بگیریم که اساس آفرینش، رحمت رحمانی است و اساس آفرینش انسان رحمت رحیمی است، که به عشق نیز می توان تعبیر نمود، هم چنان که حافظ از همین تعبیر بهره برده است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

البته در این باب می طلبد که بیشتر سخن بگوییم.