انسان كامل
از نگاه امام خمينى (رحمه الله ) و عارفان مسلمان

محمد امين صادقى ارزگانى

- ۴ -


ب ) كلام امام خمينى درباره هماهنگى كتاب تدوين و تكوين  
حضرت امام در تشريح هماهنگى حقيقت انسان كامل با قرآن كريم ، حقايق و معارف بسيارى را طرح و تبيين كرده است ، كه يافته عرفانى و گفته هاى علمى آن حكيم بزرگ و عارف سترگ در اين باره حكايت از بلنداى بينش و اوج دانش او دارد. وى بر اساس اين ديدگاه كه قرآن قول ثقيل و كلام وزين است ، چنان كه خداى سبحان خطاب به پيامبرش فرمود: (سنلقى عليك قولا ثقيلا) مقام و منزلتى براى انسان كامل تبيين و تشريح مى كند كه بتواند حامل اين كلام وزين (قول ثقيل ) الهى باشد. از اين رو، در فرازى از سخنان خود مى گويد:
صدرالمتاءلهين كه به حق صدر حكما و شيخ عرفاى الهى است ، در كتاب اسفار مى گويد: قرآن كريم از جانب حق تعالى با هزار حجاب به سوى خلق نازل شده و اگر به فرض تنها باء بسم الله با همان عظمتى كه در لوح محفوظ است بر عرش نازل مى شد، عرش از شدت نور آن ذوب مى شد، چه رسد به آسمان دنيا. اما من مى گويم : كتاب تكوين الهى و قرآن ناطق با هفتاد هزار حجاب از عالم غيب نازل شده تا قرآن تدوين را با خود حمل كرده و بشر را هدايت كند و اگر اين كتاب مقدس تكوين (انسان كامل ) با يك اشاره اى حجاب نورى از چهره بر دارد و بر آسمان و زمين و يا فرشته هاى مقرب الهى بتابد، اركان آسمان و زمين از هم فرو ريخته و هستى ملائكه مقرب در هم كوبيده مى شود.

احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

پس اين كتاب تكوين الهى ، يعنى انسان كامل كه پيامبر اسلام و اوصياى آن حضرت باشند، همه آنان كتاب هاى آسمانى بوده و از نزد خداى حكيم و عليم نازل شده و حامل اين قرآن تدوينند و غير آن ها هيچ كس توان حمل احكام و حقيقت معارف قرآن را ندارند. (150)
اين حقيقت كه غير از انسان كامل كسى نمى تواند حامل احكام و معارف قرآنى باشد، تفسير و تبيين كلام امير مؤ منان است كه در نهج البلاغه فرمود:
ذلك القرآن ، فاستنطقوه ، و لن ينطق ، و لكن اخبركم عنه (151)؛
آن قرآن است ، پس آن را به سخن آوريد، اما قرآن هرگز با شما سخن نخواهد گفت ، لكن من از آن به شما خبر مى دهم .
صدرالمتاءلهين در اين باره مى گويد:
همه برادران ايمانى كه عاشق اسرار معارف قرآن هستند، بدانند كه درك اسرار قرآن در حقيقت تنها براى كسانى امكان پذير است كه علم يقين را آموخته و در مدرسه آل يس آموزش ديده و در مكتب ذكر حكيم تحصيل كرده باشند. (152)
حضرت امام خمينى در جاى ديگر انسان كامل را مظهر اسامى شريف : اول ، آخر، ظاهر و باطن حق تعالى و مراتب وجود آن را سوره ها، كلمات و آيات كتاب خوانده و چنين اظهار داشته است :
پس انسان كامل ، تمام سلسله وجود است و به او دايره هو الاول ، هو الاخر، هو الظاهر و هو الباطن ختم مى شود و او كتاب كلى الهى است ، پس اگر انسان كامل را به صورت يك كتاب لحاظ نماييم ، عقل ، نفس ، خيال و طبيعت او هر كدام ابواب ، سوره ها و مراتب هر يكى از آن ها آيات و كلمات الهى است . اگر او را به عنوان كتاب هاى متعدد در نظر بگيريم ، هر كدام از آن ها كتاب هاى جداگانه اى داراى ابواب و فصول است و اگر به هر دو صورت ياد شده آن را ملاحظه كنيم ، كتابى خواهد بود داراى چندين جلد و قرآنى خواهد شد صاحب سوره ها و آيات . پس انسان كامل به اعتبار كثرت و وجود تفريقى خود فرقان است ، چنان كه در حق مولا على عليه السلام آمده است : فيصل بين الحق و الباطل و به لحاظ وجود جمعى او قرآن مى باشد. (153)
بنابراين ، هماهنگى انسان كامل و قرآن كريم به گونه اى است كه مى توان قرآن را صورت مكتوب انسان كامل و وجود كتبى او دانست . در اين باره دريغ است كه ره آورد شهودى علامه مجلسى اول تقديم اهل حقيقت نشود. ايشان مى نويسد:
هنگامى كه من مشغول رياضت بودم و به مطالعه تفسير قرآن مى پرداختم شبى در حالتى بين خواب و بيدارى (حالت مناميه ) قرار داشتم . خدمت پيامبر گرامى اسلام مشرف شدم و با خود فكر كردم كه در اين فرصت به دست آمده بايد در كمالات و اوصاف آن حضرت دقت و تدبر كنم . هر چه بيش تر و بهتر درباره او دقت مى كردم ، عظمت و انوار او بيش تر براى من ظاهر مى شد، به طورى كه فضا را مملو از جلوه هاى اوصاف او مى يافتم . در همين حال ، از آن حالت برخاستم ، لكن در باطن خود اين حقيقت را يافتم كه قرآن كريم صورت مكتوب اوصاف و كمالات سيد انبيا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله است ، پس بايد در آيات آن بيش تر دقت كنم . بعد از اين جريان هر گاه به آيات قرآن مراجعه مى كردم ، امواجى از معارف مرا در خود فرو مى برد، تا اين كه يك وقت دريايى بى نهايت از معارف و علوم به صورت ناگهانى بر قلب من افاضه شد. (154)
ج ) هماهنگى آيات تكوين و تدوين در عظيم و اعظم بودن  
همان طور كه كتاب تدوين (قرآن كريم ) تمام آياتش در يك مرتبه نيستند، كتاب تكوين نيز چنين است . بدين بيان كه : گر چه سراسر آيات قرآن كريم نور است ، اما آيات توحيدى مانند آيات سوره توحيد، آيات اول سوره مباركه حديد و امثال آن از نورانيت و عظمت بيش ترى برخوردارند كه هرگز آيات احكام و مانند آن در مرتبه آن ها قرار ندارند. آيات كتاب تكوين نيز از اين قاعده بيرون نيستند، زيرا گر چه همه موجودات هستى آينه خداوندند، لكن آينه ها درجاتى بسيار متفاوت دارند كه كامل ترين آن ها انسان كامل است ، همان گونه كه امير مؤ منان فرمود: ما لله آية اكبر منى ؛ (155) چيزى به اندازه من خدا را نشان نمى دهد، چون او به منزله نفس رسول خداست و معلوم است كه هرگز موجودات ديگر مانند رسول اكرم خدا را نشان نمى دهند، زيرا او مثل آينه اى در پهنه نظام كيهانى گسترده است . آينه اى كه از عالم عقل تا آخرين ذره مادى در قوس نزول و از نازل ترين ذره تا عالى ترين دره نادره عقل در قوس صعود كشيده شده است ، از اين رو، اين آينه گستره همه اسما و صفات الهى را نشان مى دهد.
بنابراين ، كتاب تدوين و تكوين در عظيم و اعظم بودن با هم هماهنگى دارند.
در ره آورد عرفانى امام خمينى نيز حقايق بسيار عميقى در اين باره وجود دارد كه از جمله اين كه فرمود:
هر چيزى كه تجلى حق در آينه ذات او تمام تر باشد، دلالتش به عالم غيب بيش تر خواهد بود. بنابر اين ، از آن جا كه عالم عقول مجرده و نفوس ‍ اسفهبديه از ظلمت ماده منزه و از كدورت هيولا مقدس و از غبار تعين ماهيت خالصند، كلمات تام الهيه هستند، ولى چون هر يك از آن ها آينه يك صفت يا يك اسم الهى است ، كلمه ناقص خواهد بود، چنان كه فرمود:
بعضى از فرشتگان و روحانيون همواره در ركوعند و به سجده نمى روند و برخى از آنان هميشه در سجده اند و به ركوع نمى روند، ولى انسان كامل از آن جا كه كون جامع و آينه تمام نماى همه اسما و صفات الهيه است ، تمام ترين كلمات الهيه است ، بلكه او همان كتابى است كه همه كتاب هاى الهى در آن است . (156)
هم چنين در جاى ديگر مى گويد:
انسان كامل مثل اعلاى الهى و آيت كبراى او و نباء عظيم (خبر بزرگ ) است و اوست كه بر صورت حق آفريده شده و كليد معرفت خداوند است . هر كس ‍ او را بشناسد، در حقيقت خداى سبحان را شناخته است ، زيرا انسان كامل با هر يك از اوصاف و جلوه هاى وجودى خود آيتى از آيات الهى است . (157)
درباره اين موضوع كه انسان كامل در عالم بزرگ ترين آيت الهى است ، حقايق و معارف بسيارى از ساحت مقدس و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام رسيده است كه از آن ميان ، جناب صدوق در عيون اخبار الرضا از على عليه السلام نقل كردند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز خداى سبحان عظيم تر و كريم تر از من موجودى را نيافريده است . حضرت امير پس از آن مى گويد به پيامبر عرض كردم : آيا شما افضل هستيد يا جبرئيل ؟ حضرت در پاسخ فرمود: خداوند انبيا و پيامبران را بر فرشتگان مقرب فضيلت داده و مرا بر همه انبيا و مرسلين برترى بخشيده است .
بعد از من فضيلت از آن شما و امامان بعد از شماست . بدون ترديد، فرشتگان الهى خدمت گذار ما و دوستان ما هستند. هم چنين فرشتگانى كه پيرامون عرش طواف مى كنند و تسبيح خداوند را مى گويند، براى كسانى كه به ولايت ما ايمان آورده اند، طلب آمرزش مى كنند. بعد حضرت فرمود: يا على ، اگر وجود ما نمى بود، خداوند آدم و عالم را نمى آفريد، بنابر اين ، چرا ما افضل از فرشتگان نباشيم ، در حالى كه ما قبل از آن ها خداى خويش را شناخته و او را تسبيح ، تهليل و تقديس كرده ايم ، زيرا اولين موجودى كه خداوند او را خلق كرد، ارواح ما بود كه به توحيد و تمجيد حق سبحانه بعد از خلقت خود گويا شدند و بعد از ما خداوند فرشتگان را خلق كرد. وقتى ملائكه الهى ما را به صورت نور مشاهده كردند و كار ما را بزرگ شمردند، ما براى آموزش فرشتگان تسبيح حق را به جاى آورديم و گفتيم : كه ما مخلوق او هستيم و او از صفات ما منزه و پاكيزه است . آن گاه فرشتگان الهى بعد از ما خداى متعال را تسبيح كردند، و او را از صفات مخلوق تنزيه كردند و به اين ترتيب ، حمد، تسبيح و تمجيد الهى را فرشتگان از ما آموختند. (158)
امام خمينى بعد از نقل اين حديث نورانى درباره از فرازهاى آن نكته هاى عميق و لطيفى بيان داشته است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
نكته اول : افضليت پيامبر اسلام نسبت به همه جهانيان - كه در اين حديث بدان اشاره شده - مربوط به مرتبه تعين خلقت اوست ، چون آن حضرت در نشئه آفرينش اولين تعين و نزديك ترين موجود به اسم اعظم بود وگرنه مقام ولايت كلى و برزخيه كبرا و منزلت دنى فتدلى و وجود انبساطى و سعه وجودى آن حضرت قابل مقايسه با هيچ چيز نيست . وى احاطه قيومى به همه انوار وجود دارد كه در اين صورت ، برترى و اوليت و آخريت قابل تصوير نيست ، چون آن حضرت اول در عين آخر و آخر در عين اول است ، چه اين كه باطن در عين ظاهر است . از اين رو، فرمود: نحن السابقون الاولون .
نكته دوم : اين سؤ ال هايى را كه امير مؤ منان عليه السلام از پيامبر پرسيد، براى كشف حقايق براى ساير مردم بود، چون حضرت امير مؤ منان اين حقايق و اسرار غيبى را در مقام عقلى و شاءن غيبى خود قبل از آمدن به عالم مثال خيالى و تنزل آن ها به قالب الفاظ، دريافته بود. با توجه به اين كه نور آن دو بزرگوار بر حسب ولايت كلى با همديگر متحد است ، على عليه السلام نسبت به رسول خدا به منزله لطيفه عقلى نسبت به نفس ناطقه ، بلكه به منزله روح و سر نسبت به نفس ناطقه است .
بنابراين ، فيوضات علمى و معارف حقيقى كه از آسمان احمدى نازل مى شود، بعد از عبور از مرتبه عماى علوى به انديشه و افكار ساير مردم فرود مى آيد.
از اين رو، رسول خدا فرمود: انا مدينة العلم و على بابها.
نكته سوم : گر چه در حديث مذكور از برترى پيامبر اسلام از جبرئيل سؤ ال شده ، هدف ، فضيلت حضرت بر تمام عالم جبروت است ، ليكن چون جبرئيل مورد توجه اذهان بود يا چون جبرئيل افضل از ساير فرشتگان است ، از اين رو، تنها از افضليت او سؤ ال شده است . مولوى درباره فضيلت پيامبر اسلام بر جبرئيل سخن نغزى درباره سفر معراج دارد:

احمد ار بگشايد آن پر جبرئيل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل
چون گذشت احمد ز سدر و مرصدش وز مقام جبرئيل و زحدش
گفت او را هين بپر اندر پيم گفت ، رو، ور من حريف تو نيم
باز گفت او را بيا اى پرده سوز من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت بيرون زين حد اى خوش فر من گر زنم پرى بسوزد پر من (159)

نكته چهارم : اين فضيلت پيامبر، فضيلت اعتبارى نيست ، بلكه فضيلت حقيقى ، وجودى و كمالى است كه از احاطه تام و سلطنت قيومى ناشى شده كه پرتوى از احاطه حضرت اسم اعظم الهى است ، همان طور كه شرافت اسم اعظم بر ساير اسماى الهى شرافتى اعتبارى نيست ، در مربوب اسما نيز كه پيامبر و نبى هر عصر، به خصوص خاتم انبيا كه مربوب اسم اعظم است چنين است ، از اين رو، نبوت همه انبياى گذشته جلوه اى از نبوت خاتم انبياست .
نكته پنجم : اين كه حضرت فرمود: فرشتگان ، خدمت گذار دوستان ما هستند، بدين جهت عالم با همه اجزا و نيروهايش چه نيروهاى علمى ، مانند جبرئيل و همكاران او و چه نيروهاى عملى ، مانند عزرائيل و معاونان او و تمام فرشتگان مسئول امور آسمان و زمين ، همگى در خدمت انسان كامل هستند؛ يعنى فرشتگان با تصرف انسان كامل در خدمت دوستان وى قرار مى گيرند، هم چنان كه بعضى از قوا و اعضاى انسان با تصرف نفس ‍ ناطقه در خدمت بعضى از اعضاى ديگر قرار مى گيرد.
نكته ششم : اين كه حضرت فرمود: اگر ما نبوديم عالم و آدم آفريده نمى شد، بدين جهت ، انسان كامل واسطه بين حق و خلق و رابطه بين حضرت وحدت محض و كثرت تفصيلى است .
انسان كامل هم در اصل وجود موجودات و هم در كمالات وجودى آن ها واسطه است . بنابراين ، با واسطه پيامبر و اهل بيت او دايره وجود تمام شده ، عالم غيب و شهود به وسيله آنان پديدار مى شود و فيض الهى در دو قوس صعود و نزول جريان پيدا مى كند.
نكته هفتم : سبقت انسان كامل بر فرشتگان در معرفت و شناخت خداوند، سبقت در اصل وجود آن هاست . البته مراد از اين سبقت ، سبقت در ظرف زمان و مكان نيست ، بلكه مراد سبق دهرى است كه سازگار با اين مقام رفيع منزه از زمان و مكان است . به عبارت ديگر، مراد از سبق ، سبق بالعلية و حقيقتى است كه در مراتب وجود و حقايق غيب و شهود ثابت است . (160)
حضرت امام در جايى ديگر درباره برترى انبيا بر جبرئيل مى گويد:
حكما گفته اند: عقل مستفاد رسيدن به آن مقامى است كه بتواند (نبى ) از جبرئيل كه عالم عقول است ، استفاده كند. عرفا گفته اند اين كفر است و راست گفته اند، براى اين كه جبرئيل كه منتهى اليه عالم وجود نيست و بالاتر از او هم هست . بلى اگر بگويند كه واسطه در فيض است ، اين درست است ، ولى وساطت مختص به اين مرتبه نيست ، بلكه در مراتب ديگر هم هست . اگر بگويند بالاتر از مقام جبرئيل ، در قدرت انسانى نيست كه آن را كشف كند و از آن مستفاد باشد، به دليل آيه (علمه شديد القوى ) (161) ما مى گوييم ، شايد مراد از شديد القوى ، خود ذات مقدس حق باشد، براى اين كه شديد القوى مختلف تفسير شده است و علاوه بر اين مى گوييم ، گر چه در سابق جبرئيل تعليم مى نمود، ولى در لاحق كمال ذاتى و استعداد جبلى پيامبر اسلام كه بالاتر از استعداد تمام موجودات است از جبرئيل گذشته و بلا واسطه به مبداء حق رسيد كه اگر جبرئيل به قول خودش قدمى به بالا مى گذاشت ، محترق مى شد. (162)
فصل چهارم : مقامات انسان كامل 
قبل از هر چيز لازم است ياد آورى شود كه از نظر نگارنده ، چون فرقى اساسى ميان بحث جايگاه انسان كامل در نظام هستى و مقامات او، وجود دارد، لذا لازم است در دو فصل عنوان شود. از باب مثال و تقريب مطلب به ذهن ، تفاوت اين بحث مانند تفاوت جايگاه اجتماعى آقاى زيد و مقامات علمى و معنوى اوست ، بدين بيان كه گاهى بحث درباره جايگاه او در نظام هستى و موقعيت اوست و گاهى از اين منظر است كه آقاى زيد از چه مقام و منزلتى برخوردار است . درباره انسان كامل نيز چنين است ، چون مباحثى مانند بحث ولايت الهى ، كمال استجلا و مانند آن مسائلى هستند كه بايد تحت عنوان مقامات انسان كامل طرح و تبيين شوند. بنابراين ، پس از بيان جايگاه انسان كامل در نظام هستى لازم است درباره مقامات انسان كامل بحث شود و اين بحث در آثار اهل معرفت ، به خصوص در ره آورد عرفانى امام خمينى رحمه الله داراى موقعيت خاصى است . از اين رو، تبيين مقامات انسان كامل و معارف مربوط به آن در اين نوشتار ضرورى خواهد بود. لذا اين مباحث تحت چند عنوان بازگو مى شود:
1. مقامات انسان كامل و تفاوت آن با مرتبه عمائيه  
از ديدگاه امام خمينى ، انسان به يك اعتبار داراى سه مقام است : مقام ملك و دنيا، مقام برزخ و مقام عقل و آخرت . اين سه مقام در انسان كامل عبارت اند از: مقام تعينات مظاهر، مقام مشيت مطلقه كه برزخ البرازخ و به اعتبارى مقام عماست و مقام احديت اسما. آيه شريفه بسم الله اشاره به اين سه مقام دارد كه الله ، مقام احديت جمع ، اسم ، مقام برزخيت كبرا و تعينات رحمانى و رحيمى بيان گر مقام مشيت است .
به اعتبارى ، انسان داراى چهار مقام است : ملك ، ملكوت ، جبروت و لاهوت و به اعتبار ديگر، مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا داراى پنج مقام است : شهادت مطلقه ، غيب مطلق ، شهادت مضاف ، غيب مضاف و مقام كون جامع . به اعتبار ديگر نيز داراى هفت مقام معروف به هفت شهر عشق و هفت اقليم وجود درالسنه عرفاست .
به اعتبار تفصيلى هم ، داراى صد منزل و يا هزار منزل است . حضرت امام با عنايت به مقامات متعدد انسان ، در فرازى از كلمات خود چنين تصريح مى كند:
بدان كه براى انسان مقامات و مدارجى است و به اعتبارى او را داراى دو مقام مى دانند: يكى مقام دنيا و شهادت و ديگر مقام آخرت و غيب كه يكى ظل رحمن و ديگر ظل رحيم است ... چنان كه جمع فرموده در آيه شريفه : بسم الله الرحمن الرحيم . و عرفا گويند: ظهر الوجود بسم الله الرحمن الرحيم . و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدى تا مقبض هيولا يا مقبض ارض سابع كه حجاب انسانيت است ... مى باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام ؛ يعنى مقام شهادت و ظهور به رحمانيت و مقام غيب و ظهور به رحيميت ، تمام دايره وجود است ؛ ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى . (163)
درباره مقامات انسان كامل بيان هاى متفاوت و فراوانى در آثار عرفانى وجود دارد، از جمله جامى در اين باره مى گويد:
مرتبه انسان كامل عبارت است از جمع جميع مراتب الهيه و كونيه از عقول ، نفوس كليه و جزئيه و مراتب طبيعت تا آخرين تنزلات وجود (مى باشد) و اين مرتبه را مرتبه عمائيه نيز گويند از براى مشابهت اين مرتبه به مرتبه الهيه . و فرق ميان اين دو، به ربوبيت و مربوبيت است و لهذا سزاوار خلافت حق و مظهر و مظهر اسما و صفات جناب مطلق او است . (164)
چنان كه ملاحظه شد عارف جامى همانند بسيارى ديگر از بزرگان اهل معرفت ، تفاوتى بين مرتبه انسان كامل و حضرت عمائيه قائل نيست و حضرت استاد علامه حسن زاده آملى - روحى له الفداء - مرتبه عمائيه را تعبير ديگرى از مرتبه انسان كامل مى داند. (165)
پس از ديدگاه اين عده از اهل معرفت ، حضرت عمائيه همان مقام واحديت است كه منشاء اسما، صفات و حقيقت انسان كامل است . اما از نظر امام خمينى حقيقت انسان كامل با مرتبه عمائيه متفاوت است ، ايشان در تعليقه خود بر مصباح الانس با نقد نظريه ابن فنارى چنين گفته است :
از نظر من ، حقيقت محمدى صورت اسم الله (است ) كه جامع احديت همه اسماست ، همان طورى كه جامع احديت جميع اعيان است ، اما عماء عبارت است از وجهه غيبى قدسى اسم شريف الله كه منزه از هر گونه كثرت و تفصيل است . (166)
حضرت امام در اين باره همانند بسيارى ديگر از حقايق عرفانى نظريه خاص خود را دارد كه اين ، حكايت از استقلال وى در مسائل عميق عرفانى دارد.
ايشان در تعليقه مصباح الانس با نقد ديدگاه عارف فنارى ، درباره جامعيت انسان كامل ، نكاتى را طرح كرده كه از نوآورى هاى عرفانى خاص خود اوست ، عارف فنارى معتقد بود كه در انسان كامل همه كمالات الهى غير از آن چه به حضرت حق سبحانه اختصاص دارد، مانند وجوب وجود و ازليت و احاطه وجودى ظاهر مى شود. (167)
اما امام خمينى با نقد اين نظريه و با جراءت و جسارت علمى حقايق شگفتى را درباره انسان كامل بيان كرده اند:
از نظر من ، وجوب وجود و ازليت و احاطه وجودى ، همه براى انسان كامل نيز ثابت است و تفاوت بين آن چه براى او ثابت است و بين آن چه براى خداوند سبحان تحقق دارد، در مقام احديت ذاتى همان تفاوتى است كه بين ظاهر و مظهر و غيب و شهادت و جمع و تفصيل مى باشد. پس همه اسما به شمول اسماى ذاتى در مظهر اءتم ، يعنى انسان كامل ظاهر مى شود.
تنها اسم مستاءثر كه در حقيقت از جمله اسما نيست ، ظهور و مظهر ندارد، اما ساير اسماى ذاتى ، حتى هويت صرف و غيب احدى ظهور دارد و كريمه : (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها) از آن حكايت مى كند. (168)
گر چه حضرت امام در اين بيان براى اسماى مستاءثر مظهر و ظهور قائل نشده ، ولى در مقدمه وصيت نامه الهى - سياسى خود، حتى براى اسماى مستاءثر نيز مظهر و ظهور قائل شده و انسان كامل را مظهر آن دانسته و چنين گفته است :
پاك پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست كه مظاهر جمال و جلال و گنجينه هاى اسرار كتاب تو هستند، آن كتابى كه احديت به تمامى اسما و صفات تو حتى اسماى مستاءثرت كه جز تو از آن خبر ندارد، در آن تجلى كرده است . (169)
تعبير عماء همانند بسيارى از اصطلاحات عرفانى ريشه در متون دينى دارد، چنان كه از پيامبر اسلام سؤ ال شد: پروردگار عالم قبل از خلقت هستى در كجا بوده است ؟
حضرت در پاسخ فرمود: خداوند قبل از خلقت عالم در مرتبه عماء بوده است . اما درباره حقيقت عماء و مرتبه آن بين صاحب نظران اختلاف است كه حقيقت آن چيست و به كدام مرتبه از مراتب هستى عماء اطلاق مى شود. امام خمينى با اشاره به حديث ياد شده نظريات مختلف درباره آن را چنين بيان كرده است :
بين اهل معرفت درباره حقيقت عمائيه كه در حديث نبوى آمده اختلاف نظر وجود دارد. بعضى گفته اند: عماء عبارت است از مقام واحديت ، زيرا عماء به معناى ابر نازك و رقيقى است كه بين آسمان و زمين قرار دارد و مقام واحديت نيز برزخ بين آسمان احديت و اراضى خلقيه است .
بعضى ديگر برآنند كه عماء عبارت است از فيض منبسطى كه برزخ البرازخ فاصل بين آسمان واحديت و زمين تعينات خلقيه مى باشد. اين احتمال به لحاظ بعض جهات و اعتبارات مناسب تر است . و اگر مسئله خلقت را تعميم دهيم ، امكان دارد كه عماء اشاره به مقام فيض اقدس باشد، به گونه اى كه شامل تعينات اسمايى شود.
چه اين كه امكان دارد عماء اشاره به اسم اعظم باشد، از آن حيث كه برزخ بين احديت غيب و اعيان ثابته در حضرت علميه است .
احتمال ديگر آن كه عماء اشاره به مقام ذات حق باشد و مقصود از بودن ذات در عماء آن باشد كه ذات در حجاب اسماى ذاتى قرار دارد. احتمال ديگر اين كه عماء اشاره به احديت ذات باشد، از اين جهت كه ذات در حجاب فيض اقدس است ؛ يا از آن جهت كه در حجاب اسما در حضرت واحديت است ؛ يا از آن جهت كه در حجاب اعيان يا فيض مقدس است ، به اعتبار احتجاب او به تعينات خلقيه . (170)
الف ) فيض اقدس عبارت است از حصول اعيان ثابته و استعدادهاى اصلى آن ها كه در علم بارى تعالى است و مراد از فيض مقدس حصول آن اعيان در خارج با تمام لوازم و توابع آن هاست . فيض اقدس را از آن جهت اقدس ‍ گفته اند كه اقدس است از اين كه مغاير با مفيض باشد، چنان كه فيض مقدس ‍ مغاير است ، ولى مغايرتى كه در حد شاءن الهى است ، به لحاظ اين كه قدر، صورت و خلق است . (171)
ب ) اعيان ثابته در اصطلاح عارف همان ماهيات به تعبير حكيم است كه صور علميه اشيا در ذات واجب تعالى به وجود احدى است . بدين بيان ، آن چه از فيض ازلى عايد هر موجودى شده ، نور اقدس وجود است و آن نور اقدس اگر به لحاظ حدود ملحوظ شود، اسماى اعيان بر آن ها نهاده مى شود و كثرت پديد مى آيد و به اين حدود كه همان تعينات آن هاست از يك ديگر به ظاهر متميز مى شوند و اختلاف در خواص پيدا مى شود كه اين بنفشه است و آن گل گاو زبان كه اين حدود را در لسان حكما ماهيات و در لسان عرفا اعيان ثابته گويند. پس هر موجودى را عين ثابت خاصى است كه آن عين ثابت منشاء پيدايش آثار وجودى او و محل قابل گرفتن فيوضات بارى تعالى است . (172)
2. تجلى ولايت الهى در انسان كامل
يكى از مقامات انسان كامل آن است كه او مظهر ولايت الهى است . امير مؤ منان در مقام و منزلت اهل بيت عليهم السلام فرموده است : و لهم خصايص حق الولاية (173) و حكيم سبزوارى درباره آن گفته است : ولى از اسماى خدا است و هميشه مظهر مى خواهد، پس انقطاع ولايت جايز نيست و اولياى خدا هميشه در عالم هستند. (174) براى تبيين اين ويژگى اشاره به دو مطلب لازم است :
الف ) ولى از اسماى الهى است  
ولى از اسماى الهى است ، چنان كه در قرآن مجيد فرمود: (و ينشر رحمته و هو الولى الحميد) همان طور كه اسماى الهى باقى و دائم اند و مظهر مى طلبند، اسم شريف ولى نيز مظهر مى طلبد. مظهر اتم و اكمل اين اسم شريف انسان كامل و او صاحب ولايت كلى است و به لحاظ اين كه ولى اسم خداوند است و نبى و رسول از اسماء الله نيستند، ولايت انقطاع ناپذير است ، اما رسالت و نبوت منقطع مى شود، به عبارت ديگر، به لحاظ اين كه ولى اسم واجب بالذات است ، مظهر اسم ولى نيز واجب است . از اين رو، هيچ گاه جامعه انسانى از وجود انسان كامل خالى نيست ، خواه آن انسان كامل رسول باشد، خواه نبى يا وصى و يا ولى كه رسالت ، نبوت و سفارت تشريعى ندارند و چون وجود انسان كامل واجب است ، ائمه معصومين عليهم السلام فرمودند: لولا الحجة لساخت الارض باهلها. (175)
عارف نامدار، محى الدين عربى در فص عزيرى درباره ولايت چنين مى گويد:
بدون ترديد، ولايت كه همان فلك محيط عام است هرگز قطع نمى شود، اما نبوت تشريعى و رسالت با آمدن پيامبر اسلام پايان يافته است . (176)
بنابراين ، ولى كسى است كه فانى در حق و باقى به رب مطلق باشد و از مقام فنا رسته و به مقام بقا رسيده است و جهات بشرى و صفات امكانى او در وجود ربانى فانى شده و صفات بشرى وى مبدل به صفات الهى شده باشد. انسان قبل از اتصاف به مقام ولايت و فناى در احديت وجود و بقاى به موجود مطلق و اضمحلال جهات امكانى و خلقى ، مبداء افعال و صفات خود است ، لكن بعد از خلع لباس امكانى و تعينات خلقى و دور كردن حدود كه مانع شهود حقايق و رب مطلق است ، حق تعالى مبداء افعال او خواهد شد و از نهايت قرب به حق و اتحاد با سلطان وجود، افعال او به حق مستند مى شود. حدودى كه مانع استناد افعال او به حق باشد، در مقام فناى در توحيد برداشته مى شود و حق در او متجلى مى شود و با اين تجلى نقايص از فعل او برطرف مى شود. از اين رو، حضرت على عليه السلام فرمود:
والله ما قلعت باب الخيبر بقوة جسدانية بل قلعتها بقوة ربانية (177) خدا نيز در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم فرمود: (و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ). (178)
در اين حديث نورانى و آيه شريفه ، فعل انسان كامل مستند به قدرت الهى شده و در واقع ، بر اساس توحيد افعالى ، تجلى ولايت الهى در مقام فعل تبيين شده است . حضرت امام كه خود در ولايت اولياى الهى فانى شده بود، بعد از بيان خلافت كبرا، از مقام هويت غيب احدى درباره حقيقت ولايت چنين اظهار داشته است :
اين خلافت كه با مقام و منزلت او آشنا شديد، عبارت است از حقيقت ولايت ، زيرا ولايت به معناى قرب يا محبوبيت يا تصرف در همه مراتب غيب و شهادت و يا ربوبيت مى باشد و همه اين معانى حق مسلم اين حقيقت و ساير مراتب وجود پرتو اين حقيقت اند. و اين رب ولايت علوى است كه ولايت علوى با حقيقت خلافت محمدى در هر دو عالم اءمر و خلق متحد مى باشد. پس ولى مطلق كسى است كه از حضرت ذات به حسب مقام جمعى و اسم اعظم كه رب اسما و اعيان است ، ظاهر شود، بنابراين ، ولايت احمدى احدى جمعى مظهر اسم احدى جمعى است و ساير اوليا مظاهر ولايت و محل تجليات اوست ، هم چنان كه نبوت هاى همه انبيا مظاهر نبوت اوست . پس همان طور كه در ازل و ابد تجلى نيست ، مگر به اسم اعظم كه محيط مطلق ازلى و ابدى است . ساير اسما و رشحات و تجليات نور جمالى و جلالى اسم اعظم است ، هم چنين نبوت و ولايت و امامتى نيست ، مگر نبوت و ولايت و امامت آن حضرت ، و ساير اعيان رشحات عين احمديه و تجليات نور جمالى و جلالى و لطفى و قهرى اوست ، پس الله سبحانه هويت مطلقه بوده و آن حضرت ولى مطلق مى باشد. (179)
اين معناى بلند و عرشى درباره ولايت كه در بيان امام خمينى عنوان شده ، در واقع ، اقتباس از همان مطلبى است كه در كلام نورانى امير مؤ منان عليه السلام در حديث معروف حقيقت به آن اشاره شده است . كميل بن زياد نخعى از حضرت سؤ ال كرد: ما الحقيقة ؛ حقيقت چيست ؟ حضرت در پاسخ فرمود: ما لك و الحقيقة ؛ تو را با حقيقت چه كار؟ كميل عرض كرد: اءو لست صاحب سرك ؛ آيا من صاحب سر شما نيستم ؟ حضرت فرمود: بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح منى ؛ شما صاحب سر من هستيد، اما آن چه از آسمان معرفت من مى بارد رشحاتى از آن نصيب شما مى شود، سپس كميل عرض كرد: اءو مثلك يخيب سائلا؛ آيا انسان كريمى مثل شما سائلى را نااميد مى كند؟ حضرت بعد از اصرار كميل فرمود: كشف سبحات الجلال من غير اشارة ؛ حقيقت آن است كه انوار عظمت ذات الهى ظاهر و منكشف مى شود، اما در جهت خاصى نيست تا قابل اشاره باشد. آن گاه كميل عرض ‍ كرد: زدنى بيانا؛ بيش تر توضيح بفرماييد. حضرت فرمود: محو الموهوم مع محو المعلوم ؛ حقيقت آن است كه كثرات كه وجود آن ها موهوم است در هنگام ظهور نور تجلى حق ، محو و متلاشى شوند.
بنابراين ، حقيقت مقام قرب ، ولايت و ظهور توحيد حقيقى عيانى است كه مقام انسان كامل است . انسان كامل بعد از فناى از هستى مجازى خود به بقاى ذات احديت بار مى يابد و همه موجودات را مظهر ذات خود ديده و غير ذات خود را عدم محض مى داند، زيرا در مقام بقاى بعد از فنا انسان كامل مظهر همه اسما و صفات مى شود. (180)
ب ) تجلى ولايت در نبوت و امامت  
يكى ديگر از مباحث علمى و اعتقادى ولايت از ديدگاه اهل معرفت آن است كه ولايت از صفات الهى و از شئون ذاتى است كه نه تنها اقتضاى ظهور دارد، بلكه از صفاتى است كه عموميت داشته و همه امور هستى را از همه جهات تحت پوشش قرار داده است و تمام عالم امكان را در بر مى گيرد. بديهى است تنها صورتى كه چنين گستردگى دارد، عين ثابت محمدى است . از آن جا كه يك صورت نمى تواند براى امور متمايز در عرض اسم الله باشد، پس ولايت مستور به الهيت است . از اين رو، ولايت باطن الهيت و الهيت نيز باطن حقيقت محمدى است ، در نتيجه ، ولايت باطن حقيقت محمدى مى شود و از آن جا كه حقيقت محمدى صورت و ظاهر ولايت و الهيت است و ظاهر و باطن از نظر وجود عين هم هستند و در تحليل عقلى از يكديگر تمايز پيدا مى كنند، پس حقيقت محمدى عبارت است از ولايت مطلقه الهى كه با اوصاف و كمالات نبوت همراه با شريعت جامع و ظهور كرده است . بنابراين ، ولايت در ابتدا در پوشش نبوت مستور مى شود و سپس همين ولايت مطلقه الهى محمدى با وصف ولايت و سرپرستى ظاهر شده و خليفة الله و خليفه رسول الله مى شود. سپس بر اساس (كل يوم هو فى شاءن ) در مظاهر متعدد با اوصاف خاصى پديدار مى شود. از اين رو، حجج و خلفاى الهى هر كدام در زمان خاصى ظهور مى كنند، به گونه اى كه همه آن ها شاءن يك نور و حقيقت اند و تفاوت آن ها فقط در ظهور اوصافى است كه همان اوصاف ولايت مطلقه الهى هستند، حتى عين ثابت شان در علم الهى يكى بيش نيست . پس عين ثابت محمدى همان اعيان ثابته اوصيا و خلفاى آن حضرت است ، وقتى ولايت و عين ثابت يكى باشند، تفاوت آن ها تنها در ظهور اوصاف ذاتى است . با اين بيان ، حقيقت اين حديث نورانى كه پيامبر فرمود: اولنا محمد، اوسطنا محمد و آخرنا محمد كلنا محمد (181)، آشكار خواهد شد. مراد حضرت تنها بيان وحدت اسمى نيست ، خصوصا با توجه به اين كه فرمود: همه ما محمد هستيم .
بنابراين ، اگر گفته شود: امير المؤ منين على (عليه السلام ) خاتم ولايت محمدى است ، سخن صحيحى است ، چه اين كه اگر گفته شود: حضرت مهدى موعود خاتم ولايت محمدى است ، باز هم حرف درستى است ، زيرا ائمه معصومين عليهم السلام همگى در ذات و صفات يك نور و يك حقيقت هستند و تفاوت آن ها در ظهورها و شئونى است كه بر اساس ‍ حكمت بالغه الهى در زمان هاى مختلف ظهور كرده اند. (182)
در همين رابطه (ارتباط ولايت با نبوت و امامت ) امام خمينى در حاشيه خود بر شرح منظومه سبزوارى با طرح مسئله خاتميت در هر دو بعد نبوت و ولايت به تفصيل بحث كرده و گفته است :
فرق نبوت ختمى با ساير انبيا آن كه به تمام اسما و صفات رسيده است ، نبوت ختميه دارد، و آن كه از طريق صفت محدود و خاصى رسيده است ، نبوت محدود پيدا مى كند و از طريق همان صفتى كه او رسيده ، مردم را به حق دعوت مى كند؛ مثل حضرت يحيى كه از راه خوف رسيده بود، مردم را از راه انذار و تخويف دعوت مى نمود، و حضرت موسى و عيسى از راه اسمى جامع تر از آن ، تا وجود ختمى مرتبت كه از تمام اوصاف و اسما رسيده بود، نبوت ختميه پيدا نمود. جامعيت هر نبوتى به هر اندازه باشد، امامت و نيابت آن هم به اندازه جامعيت او مى باشد، زيرا نواب انبيا بالاصالة نرسيده اند، بلكه به تبع رسيده اند، لذا ولايت حضرت امير كه وصى حضرت ختمى مرتبت بود، ولايت ختميه مى باشد، و چون حضرت رسول نبوت جامعه داشت و ايشان به صفاتى كه انبياى سلف رسيده بودند با جامعيت ديگر رسيده بود، لذا ولايتى هم كه باطن نبوت ايشان بوده ، جامع مى باشد. پس اگر نبوت ايشان جامع تمام نبوات سلف بوده ، ولايت نبوت ايشان هم جامع جميع نبوات خواهد بود، لذا حضرت امير فرمود: كنت مع جميع الانبياء سرا و مع خاتم جهرا.(183)
پس نتيجه كلى اين آن است كه چون ولايت جامع بين نبوت و امامت است كه گاهى به صورت نبوت و زمانى به صورت امامت تجلى مى كند، به گونه اى كه با ولادت نبى اكرم و يا هر يك از امامان معصوم عليهم السلام ظهور تازه اى از ولايت الهى نصيب جهانيان مى شود. چون نعمت ولايت از عالى ترين مرحله تكوينى تا نازل ترين مرتبه تشريعى آن ، يعنى اداره امور جامعه انسانى براى عالم خير و بركت است ، از اين جهت از آن به منت تعبير شده است . هم چنين به لحاظ اين كه ظهور ولايت در كسوت نبوت نعمت سنگينى است ، تنها مؤ منان توان پذيرش اين نعمت عظيم نبوت را داشته و توفيق پيروى از پيامبر نصيب آنان مى شود. (184)
چه اين كه در بخش امامت نيز چنين است ، زيرا در ميان امت اسلامى تنها عده خاصى توانسته اند لياقت پذيرش نعمت بزرگ امامت را پيدا كنند و سر بر آستان ولايت اهل بيت عصمت و طهارت بگذارند.
3. كمال استجلا در آينه انسان كامل
يكى از مقامات انسان كامل آن است كه در ميان موجودات هستى تنها اوست كه كمال استجلا در آينه پر فروغ او تحقق يافته و مشكات تام انوار الهى مى شود.
در كتاب ها و متون عرفانى تعبيرات جلا، استجلا، كمال جلا و استجلا بسيار به كار رفته و معارف زيادى در خصوص آن مطرح شده است . از جمله در مصباح الانس كه اءثرى عرفانى استدلالى است ، چندين مورد كمال جلا و استجلا مطرح شده است . پس به لحاظ دقيق بودن مسئله و ارتباط آن با بحث مقامات انسان كامل ، در ابتدا دو عنوان جلا و استجلا تبيين شده ، آن گاه كمال جلا و استجلا همراه با تفسير بزرگان فن و بيان لطيف امام خمينى درباره آن مطرح مى شود.
مراد از جلا تجلى و ظهور ذات حق سبحانه در مقام وحدت است كه ذات از مرتبه استجنان و موطن اجمالى كه مقام احدى ، بلكه مرتبه تعين اول جامع بين احديت و واحديت است به مرتبه ظهور، بروز، تكاثر و تمايز علمى ، بدون تغير در ذات ، بلكه به تجلى و فيضان (فيض اقدس ) تنزل كرده است . تنزل بدون تجافى ، يعنى از مرتبه غيب الغيوبى در مقام واحديت كه تكثر و تمايز اسمايى و ظهور كثرت اعيان ثابت است ، لحاظ شود، چنان كه انسان از مقام روح به مقام قلب كه مقام اندماج است . اين مرتبه تفصيل ، بدون تنزل مرتبه اى است . استجلا نيز دلالت بر ظهور و تجلى بيش تر دارد و آن عبارت است از: ظهور ذات حق براى ذات خود در تعينات ؛ يعنى در تعينات خلقى . پس جلا در مقام ذات است و استجلا در مراتب كثرت تعينات خارج از ذات در مظاهر. (185)
كمال جلا، كمال ظهور حق سبحانه به انسان كامل است . و كمال استجلا عبارت است از جمع نمودن حق سبحانه بين شهود خود به ذات خود در ذات خود و در آن چه متمايز از او است . (186)
امام خمينى ضمن نقد نظريه صدر الدين قونوى ، درباره معناى كمال جلا و استجلا مى گويد:
مطلق جمع حق سبحانه بين مشاهده خود در ذات خود با آينه ذات خويش ‍ و بين مشاهده خود در آن چه از او امتياز دارد، كمال استجلا نيست ، بلكه حق آن است كه كمال استجلا عبارت است از: مشاهده حق سبحانه خودش ‍ را به اسم جامع خود در آينه اتم ؛ يعنى انسان كامل . پس ظهور حق در آينه اتم ، كمال جلا و شهود حق خودش را در آن آينه كمال استجلا است . اين سخن در صورت اعتبار مراتب مطرح است ، اما در صورت اضمحلال مراتب ، كمال جلا عبارت است از ظهور حق در هر مرآتى و كمال استجلا عبارت است از شهود حق خود را در هر آينه و مرآتى . (187)
از مجموع ديدگاه عرفانى اهل معنا استفاده مى شود كه يكى از كمالات و مقامات بارز انسان كامل آن است كه حق سبحانه كمال و جلا و استجلا، يعنى ظهور و شهود خود را در آينه تمام نماى هستى او متحقق مى يابد و اين مقام يكى از والاترين مقاماتى است كه براى انسان كامل قابل تصور است ، چه اين كه به هر حال ، از تمام مطالب گذشته درباره انسان كامل به خوبى استفاده مى شود كه انسان كامل مظهر، بلكه به گفته امام خمينى حقيقت عينى اسم اعظم الهى است ، زيرا اسم اعظم به حسب مقام الوهيت و واحديت آن اسمى است كه جامع همه اسماى الهى بوده و تمام اسما، مظهر آن اسم شريف هستند، چون او بر حسب ذات بر همه اسما مقدم است . اين اسم با تمام حقيقت خود تجلى نمى كند، جز فقط براى خودش و براى كسى كه به مقام رضاى حق رسيده و مظهر تام الهى باشد، و در نوع انسانى اين اسم به طور كامل بر كسى جز حقيقت محمدى و اولياى الهى او كه با او در روحانيت متحد هستند؛ يعنى امير مؤ منان على و فاطمه زهرا با يازده فرزند معصوم شان ، تجلى نمى كند.
حضرت امام خمينى درباره انسان كامل كه حقيقت عينى اسم اعظم است ، چنين فرمود:
اما اسم اعظم به حسب حقيقت عينى عبارت است از انسان كامل كه خليفه الهى در عالم آفرينش و حقيقت محمدى است كه با عين ثابت خود در مقام الهيت با اسم اعظم متحد است و اعيان ديگر، بلكه اسماى ديگر الهى همه از تجليات همين حقيقت محمدى هستند، زيرا اعيان ثابته تعينات اسماى الهى بوده و تعين در عالم خارج عين متعين است ، گر چه با تحليل عقلى غير هم هستند. پس اعيان ثابته ، عين اسماى الهى هستند و عين ثابت حقيقت محمدى عين اسم شريف الله ، يعنى اسم اعظم است و ساير اسما و صفات و اعيان ثابته از مظاهر و فروع او هستند. پس حقيقت محمدى همان حقيقتى است كه در تمام عوالم از عقل تا به هيولاى عالم تجلى كرده و همه عالم ظهورات و تجليات او هستند، چنان كه امير مؤ منان فرمود: انا اللوح ، انا القلم ، انا العرش ، انا الكرسى ، انا السموات السبع ، انا نقطة باء بسم الله . (188)
آن حضرت به حسب مقام روحانيت با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله متحد است ، چنان كه فرمود: انا و على من نور واحد (189)؛ من و على از يك نور هستيم .
هم چنين حضرت امام در حاشيه خود بر اسفار، با طرح مسئله مظهريت اسماى الهى در اين باره به تفصيل بحث كرده و بر اين باور بوده است كه همه پديده هاى عالم ، مظاهر وجود حق سبحانه هستند، گر چه يكى مظهر اسم عليم و ديگرى مظهر اسم قدير و مانند آن است ، اما انسان كامل كه مظهر اسم اعظم ، در واقع همه اسماى الهى است ، چون اسم اعظم جامع همه اسماى الهى است . چنان كه در فرازى از كلام امام در اين باره آمده است كه :
آن ها (فرشتگان ) از ابوالبشر روحانى متعلم بودند، و اگر آن ژ نبودى ، اين كمالات محدود هم براى آنان نبود، و آن ابوالبشر عبارت از نور نورانى محمدى است كه مظهر اسم اعظم الهى است . لذا در روايات فرمودند: سبحنا فسبحت الملائكة ، و قدسنا فقدست الملائكة (190) پس آن آدم روحانى ، ابوالبشر نورانى اولى است كه به ملائكة الله تعليم الهيه داد و ملائكه اظله او هستند، منتها اين آدمى كه در دامنه كوه سرانديب افتاد، ابوالبشر روحانى نمى شود، بلكه اين آدمى بود منتها آن چه ما بالقوه داريم ، او بالفعل داشته است و اين آدم بعد از وجود ملائكه بود، ولى آن ابوالبشر روحانى قبل از تمام موجودات است و صدور ملائك هم از اوست . (191)
بنابر اين ، انسان كامل اسم اعظم الهى است . از اين رو، از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است : من رءانى فقد راءى الله . پس وجود خاتم ، اعظم اسماءالله است و هر كس به هر اندازه به آن حضرت تقرب عينى پيدا كند، به اسم اعظم حق نزديك مى شود. و چون قرآن صورت كتيبه خاتم است ، پس اسم كتبى نيز اسم اعظم است . (192)

 

next page

fehrest page

back page