ارتباط با ارواح

آية الله العظمي ناصر مكارم شيرازي

- ۴ -


او هم پيامى براى ما داد كه در يادداشتهاى آن جلسه كه نزد من موجود است پيام چنين است:
«م س ى ح ى ت ع ا ق ب ت ش ك س ت م ى خ و ر د» يعنى، مسيحيّت عاقبت شكست مى خورد. (اين هم كلّى بود.)
مجدّداً اصرار نموديم ارتباط با روح مرحوم آقاى بروجردى صورت گيرد و نشانه خصوصى خواسته شود. باز هم ارتباط برقرار نشد!
جلسه ساعات حسّاسى را مى گذرانيد. از ما اصرار كه نشانه اى كه جنبه كلّى نداشته باشد، گرفته شود تا اطمينان پيدا كنيم و از روح، متأسّفانه انكار، يعنى حاضر نشد با ما تماس برقرار سازد.
در اين جا صحنه عوض شد و جريانات جالبى پيش آمد كه شرح آن را به خواست خدا در بحث آينده خواهيد خواند.

سرانجام جلسه ارتباط با ارواح

در بحث گذشته به اينجا رسيديم كه:
مديوم (واسطه ارتباط با روح) در حضور ما، به اظهار خودش، با روح مرحوم آية اللّه بروجردى ارتباط گرفت و پيامى از ايشان براى ما نقل كرد.
ما براى اين كه اطمينان پيدا كنيم كه راستى ارتباطى برقرار شده، و ارتباط هم با كسى جز روح آية اللّه بروجردى نبوده است نشانه اى خواستيم ولى متأسّفانه به علّت نامعلومى، ارتباط قطع شد!
مجدّداً كوششى شد كه ارتباط برقرار گردد ولى ارواح ديگرى در وسط آمدند و ارتباط با روح مورد نظر برقرار نشد.

ما اصرار داشتيم كه حتماً بايد با روح مرحوم آية اللّه بروجردى ارتباط برقرار گردد و نشانه گرفته شود، ولى مثل اين كه روح هم اصرار داشت كه ارتباط نگيرد، و اين اصرار روح، آن هم در موقعى كه مطلب به «بزنگاه» رسيده بود، آدم را به «شك» مى انداخت. اكنون به دنباله جريان توجّه كنيد:

در اين هنگام ديديم ميز مجدّداً به حركت درآمد (به همان صورت كه در بحث گذشته شرح داده شد) و حركات هم شديد بود.
معلوم شد با روح سرگردانى ارتباط برقرار شده است، و به همان ترتيب سابق از روح سؤال شد، و بزودى جواب داد:
م ى س و ز م (مى سوزم!)
پرسيده شد: تو كى هستى؟
جواب داد: ج ى ن ك (جينك!)
اهل كجا؟!
جواب داد: ا ه ل ت ب ت (اهل تبّت) در اين جا از حضّار خواستند كه طلب آمرزشى براى او كنند و براى نجات او دعا نمايند.

اين قسمت هم گذشت، امّا من همچنان اصرار داشتم با روح مرحوم آية اللّه بروجردى رابطه برقرار شود و نشانه بگيرند، و بعداً تصريح كردم كه اين نشانه مى تواند به يكى از سه صورت باشد:
1ـ ايشان يكى از مسائل خصوصى كه ما و ايشان از آن مطّلع بوده ايم، يادآورى فرمايند.
2ـ ما يك سؤالى كلّى از خدمت ايشان مى كنيم ايشان پاسخ آن را به عربى بگويند، زيرا تسلّط ايشان بر ادبيّات عرب مخصوصاً آشكار بود، بعلاوه، مديوم (همان واسطه ارتباط) معتقد بود روح به هر زبانى مى تواند جواب دهد; بنابراين، ما حق داشتيم پاسخى به زبان عربى از روح مرحوم آية اللّه بروجردى بخواهيم.
3ـ من مطلب معيّنى را در ذهن مى گيرم و ايشان ذهن مرا بخوانند (زيرا آنها مى گفتند ارواح مى توانند ذهن افراد را بخوانند).
و منظور از همه اينها اين بود كه بدون تحقيق مطلبى را نپذيريم، زيرا نه عقل اجازه مى داد ـ چشم و گوش بسته ـ تسليم شويم، و نه خدا راضى بود!

در اين هنگام صحنه ديگرى پيش آمد و چون من قول داده ام همه چيز را براى شما بنويسم (چه خوب باشد چه بد)، جريان را عيناً در اين جا مى آورم:
ميز تكان به اصطلاح سختى خورد، پيدا بود روح ديگرى رابطه برقرار ساخته، امّا روح چه كسى، معلوم نبود. بزودى معلوم شد اين روح ناشناس پيام مفصّلى دارد كه مى خواهد بطريق القا ادا كند نه به طريق حركت ميز (طريقه القا را در بحث گذشته شرح داديم).
بلافاصله «مديوم» ورقه «كاغذ» و «خودكارى» طلب كرد، سپس به نقطه نامعلومى چشم دوخت و گفت: «خواهش مى كنم بفرمائيد... بفرمائيد» سپس شروع به نوشتن كرد ـ گويا كسى به او ديكته مى كرد و مى نوشت! و آن دستخط عيناً پيش من موجود است. روح ناشناس به اين وسيله پيام تند و خشنى به شرح زير براى من فرستاد:
«چگونه مى انديشى درباره ما ناصر شيرازى؟! در حالى كه خود ملبّس به لباس روحانيّت هستى! آيا انكار مى كنى وجود روح را؟... و يا ارتباط با ارواح را؟... اشتباه نكنيد كه اين وسيله تنها ارتباط و تماس است نه احضار!... خود دانائى

به اين كه احضار روح، احتياج به رياضت دارد، و عدّه معدودى مشرك (مرتاضان هند) قادر به انجام آنند... پس به فكر آزمايش و امتحان مباش! نمى گويم كه دربست بپذيريد... آنچه را كه نمى دانيد تحقيق كنيد و مطالعه نمائيد كتب بزرگان و پيشوايان دينتان را كه صحبت كرده اند از وجود ارواح و اين كه ارتباط مى گيرند با شما زندگان، بدينوسيله...» و در همين جا ارتباط قطع شد!
من ابتدا از گفتار ضدّ و نقيض اين روح جسور و عصبانى و وصله اى كه ناحق به ما چسبانيد در شگفت شدم!
ديدم از يك طرف مى گويد: «دربست نپذيريد و آنچه را نمى دانيد تحقيق كنيد» و از طرف ديگر مى گويد: «به فكر آزمايش و امتحان مباش!» در حيرت بودم كداميك را قبول كنم؟!
وانگهى، اين چه وصله ناجورى بود كه به ما چسبانيد و مرا فحش كارى كرد، من كه نه منكر روح بودم، و نه منكر ارتباط با ارواح. من در صدد تحقيق درباره بساط ميزِ گرد و دراز و ارتباطى كه از اين طريق مدّعى هستند، بودم; بعلاوه، كتب بزرگان دين را هم خيلى بيش از اين آقايان مطالعه كرده بودم.

از شما چه پنهان كه از اين توپ و تشر روح ناشناس، من هم از ميدان در نرفتم بلكه بعد به آقايان مديومها كه در آن شهر بودند، مى گفتم: از اين به بعد ارتباطهائى را كه مى خواهيد براى ما با ارواح بگيريد دو شرط ديگر هم دارد:
اوّلاً: براى من با روحهاى عصبانى ارتباط نگيريد.
ثانياً: با آنها شرط كنيد ما را فحش كارى نكنند!
باز جلسه ادامه پيدا كرد و گفتم با همه اينها، من نشانه ام را مى خواهم; يكى از سه نشانه بالا، و بدون نشانه، مطلبى به اين مهمّى را نمى پذيرم; عقل اجازه نمى دهد.
مديوم كه شايد تا آن وقت در جلسات خود «آدم سمجى» مثل من نديده بود مجدّداً كوشش كرد با روح مرحوم آية اللّه بروجردى ارتباط بگيرد. بار ديگر ميز به حركت آمد و معلوم شد تماسّ تازه اى برقرار شده است.
آيا پيامى داريد؟(خطاب به روح)...
ميز حركت كرد; يعنى، آرى.
پيام به روش حروف الفبا گرفته شد. پيام اين بود.
چ گ و ن ه ا س ت خ و د ر ا ب ن م ا ى ا ن ى م (چگونه است خود را بنمايانيم؟!)

با شنيدن اين پيام، حالت عجيبى به همه حضّار دست داد. همه در فكر بودند كه روح چگونه مى خواهد خود را به ما بنماياند و نشان دهد; به! چقدر خوب است كه چنين شود و ما خود روح را ـ ولو در قالب مثالى ـ ببينيم; چه منظره جالبى! ديگر همه چيز آفتابى خواهد شد و يقين خواهيم كرد.
من هم خود را آماده براى مشاهده روح مى كردم; ولى به خود تلقين مى نمودم مبادا تحت تأثير وضع مجلس واقع شوم و بر اثر قدرت تخيّل، يك چيز خيالى در نظرم مجسّم شود. به هر حال با بى صبرى انتظار داشتم اين روح ناشناس را زيارت كنم!
امّا ناگهان مشاهده كرديم حال مديوم، به هم خورد. به يك گوشه اطاق، نزديك به سقف خيره شد; مثل اين كه نور خيره كننده اى را ديده باشد، چشم خود را جمع كرد، و سپس روى هم گذاشت و حالش منقلب تر گرديد، و سر خود را روى ميز گذارد و مدّتى مكث كرد و سپس سر خود را بلند كرد و مانند اين كه از خواب عميقى بيدار شده باشد و يا از يك حادثه هولناك طولانى نجات پيدا كرده باشد; خسته و كسل و بسيار ناراحت به نظر مى رسيد; بلافاصله از پشت ميز پايين آمد و روى زمين نشست، و هنگامى كه حال او عادى تر به نظر مى رسيد سؤال كرديم: چه ديدى كه ما هيچ كدام نديديم؟
گفت: سيّد محترمى را ديدم با چشمى سرخ شده.
گفتم: به قيافه آية اللّه بروجردى نبود؟
گفت: نه!...
ـ مثلاً فكر مى كنيد كه بود؟
ـ نمى دانم.
و به اين ترتيب عملاً جلسه پايان يافت و ما نتوانستيم نشانه خود را از روح مرحوم آية اللّه بروجردى بگيريم و ساعت نزديك 12 شب بود!
و از آن وقت تا كنون هنوز در فكرم كه اگر بنا شود يك روح خود را براى اطمينان خاطر نشان دهد تا او را تماشا كنند، آيا بايد خودش را به ما نشان بدهد كه در صدد تحقيق هستيم; يا به مديوم كه همه چيز را ديده و قبول دارد؟
چرا اين روح ناشناس آنقدر بى مرحمتى كرد و لااقل خود را به ما حاضران كه براى تحقيق به آن جلسه آمده بوديم نشان نداد؟

چرا روح آية اللّه بروجردى ـ با آن همه اصرار و خواهش ما ـ از دادن يك نشانه جزئى و حتّى از برقرار ساختن ارتباط مجدّد خوددارى نمود؟
چرا اين «مديومها» در بزنگاهها طفره مى روند، و چرا آخر سر، حالشان به هم مى خورد؟
اينها سؤالاتى بود كه پاسخى براى آن نيافتيم... و قضاوت آن به عهده خود شما. اينها است كه همه اين ارتباطها را مشكوك و فاقد ارزش علمى نشان مى دهد.

نقاط مشكوك در اين ارتباطه

صاف و صريح بايد گفت: ارتباط با ارواح به دلائلى كه ارائه خواهيم داد، امكان پذير است و هيچ دليلى بر انكار آن نداريم، ولى براى آن، شرايط و آمادگيهاى فراوان لازم است، و مانند هر كار ديگر، تخصّص و استعداد خاصّى مى خواهد، و بدون تخصّص، ممكن نيست.
گفتگوى ما (فعلاً) درباره موج ميزگرد است كه هركس مايل باشد بتواند بدون هيچ گونه قيد و شرط اين «دستگاه ارزان قيمت مخابراتى عالم ارواح» را در خانه خود تهيّه كرده، وقت و بىوقت به وسيله آن، با جهان ارواح ارتباط برقرار سازد، و به آسانى ـ حتّى آسان تر از مراجعه به مطبّ يك پزشك ساده معمولى ـ با روح «بوعلى سينا»! تماس بگيرد و براى آقازاده و خانم زاده و ساير اهل بيت نسخه طبّى ـ بدون حقّ ويزيت! ـ از ابن سينا دريافت دارد.
حقيقت اين است كه ما اين موضوع را به يك سرگرمى و بازيچه شبيه تر مى دانيم تا به يك واقعيّت!
مخصوصاً اين روزها كه كار ميزگرد به ابتذال كشيده شده و تا سرحدّ يك وسيله خطرناك براى تصفيه حسابهاى شخصى، يا اثبات عقايد خصوصى و مسلكى، پيش رفته است، و مستمسكى براى دروغ بستن به اين و آن شده است.
موج اخير ميزگرد ـ مثل خيلى چيزها ـ از سوغاتهاى غرب است كه از نوشته ها و مجلاّت آنها ترجمه شده است.
مى گويند: در حدود 120 سال پيش اين بازى در آمريكا بشدّت رواج يافت و مد روز شد، و اكنون(1) نيز وسيله بعضى از مجلاّت غرب زده ما اين سرگرمى به ضميمه مسائل خرافى بى اساسى مانند «مسئله تناسخ و بازگشت روح به بدن انسانى ديگر» در محيط ما رواج يافته است.
براى اين كه بدانيد كار ارتباط با ارواح در محيط ما به كجا كشيده شده، و به چه صورتى درآمده است، مضمون يكى از نامه هايى كه به دنبال آن دعوت عمومى، به دست ما رسيده است (با كمال معذرت) از نظر شما مى گذرانيم:
آقاى «ناشناسى» در نامه «بدون امضاى» خود مى نويسد:

ما هم به وسيله ميزگرد با همان تشريفاتى كه شما در مجله نوشته ايد (بدون ميخ و...) با ارواح تماس برقرار مى كنيم! منتها فرقى كه كار ما با ديگران دارد، اين است: پس از آن كه تماس برقرار شد، قلم را به دست گرفته و نوك آن را روى كاغذ مى گذاريم، اين قلم به وسيله روح متوفّى گردش كرده! پاسخ سؤالات ما را مى نويسد; امّا همه حروف را متّصل و سرهم مى نويسد(2) و گاهى هنگام احضار بعضى از ارواح، به جاى روح مورد نظر، روح مزاحمى مى آيد!
مثلاً، روح يكى از فاميل را خواستيم، دستگاه به گردش آمد، امّا روح مزاحمى بود و ما سؤال و جوابهاى زير را با او ردّوبدل كرديم; سؤال و جوابها چنين بود:
س ـ شما كى هستيد؟
ج ـ يك سرباز اردنى كه در جنگ شش روزه كشته شده ام!
س ـ شما قبر و محل دفن كجاست؟(3)
ج ـ من قبر ندارم!
س ـ شما از ما چه مى خواهيد؟!
ج ـ احتياج به خيرات دارم!
س ـ چى براى شما خير كنيم؟
ج ـ شكرپنير!!!
پس از آن كه مقدارى شكرپنير براى او فرستاديم، مجدّداً او را احضار نموديم:
س ـ آيا خيرات كه كرديم، رسيد؟
ج ـ بله، ممنونم!
س ـ آيا اظهار تشكّر از ما نمى كنى؟!
ـ بعد ديديم يك چيزها روى كاغذ منعكس گرديد و بعد كه ارتباط قطع شد، نگاه كرديم، ديديم عكس خود را كشيده است، در حالى كه سلام نظامى داده است!...(4)

اين يك نمونه ابتذال مسئله ارتباط با ميزگرد است; تو خود بخوان حديث مفصّل از اين مجمل!

* * *

چرا ميز حركت مى كند؟

اكنون برگرديم به تجزيه و تحليل موضوع ميزگرد:
در مورد «حركت ميزگرد» كه عدّه زيادى مى گويند بدون هيچ گونه اِعمال قدرتى به حركت درمى آيد، بيشتر چنين به نظر مى رسد كه حركت ميز، معلول تمركز نيروى فكرى خود شخص و تأثير ناخودآگاه آن روى اعصاب دست او بوده باشد.
به اين ترتيب كه، شخص يا اشخاصى كه دست خود را آزاد روى ميز گذارده اند، به واسطه تمركز فكرى، و توجّه خاص به مطلبى، و تمايل به يك نوع پاسخ، نيروى درونى ناخودآگاه آنها روى اعصاب دستشان فشار وارد كرده، ميز را به يك طرف گردش مى دهد، و به همين دليل خود او هم خيال مى كند كه ميز خود به خود گردش نموده، و لذا غالباً حركت ميز، موافق «طرز تفكّر» و «نوع تمايلات» آن شخص يا اشخاص است، نه موافق روحى كه مدّعى ارتباط با او هستند، و همچنين حركت قلم روى كاغذ نيز معلول همين موضوع است.
مثلاً، كسى كه شبهاى جمعه براى اموات خود شكرپنير خيرات مى نمايد، تصوّر مى كند كه روح سرباز عرب هم شكرپنير مى خواهد (اگرچه خيرات به اين صورت، آن هم با شكرپنير اصلاً ميان آنها وجود نداشته باشد.).
اين تأثير ناخودآگاه، نمونه هاى فراوان دارد; مثلاً، بسيار مى شود كه هنگام نوشتن نامه اى يا گفتگوى با شخصى، بدون توجّه، به جاى نام كسى، نام ديگرى را مى بريم كه مورد علاقه ماست; زيرا ضمير ناخودآگاه، روى اعصاب دست يا زبان اثر مى گذارد و آن را به طرفى مى برد كه موافق تمايل ما مى باشد.
اين موضوع در كودكان و افراد كم سن، زودتر صورت مى گيرد و لذا بسيارى از اين ارتباطات را به وسيله آنها انجام مى دهند.
من به اصحاب ميزگرد مى گفتم: آخر اگر روح با شما تماس مى گيرد، آيا اين روح قدرت ندارد ميز به اين سبكى و روانى را بدون دست گذاشتن شما حركت دهد؟!
آيا روح به آن همه قدرت از چنين كار ساده اى عاجز است؟
دستتان را از روى ميز برداريد و از روح خواهش كنيد

زحمت بكشد آن را تكان دهد... ولى همه اين آقايان معترفند تا دست روى ميز نگذارند، ميز تكان نمى خورد; اين مسئله عجيبى است!
قابل توجّه اين كه آنچه درباره جمعى از مرتاضان و اساتيد «اسپريتيسم» نقل مى كنند، اين است كه آنها نه تنها مى توانند بوسيله ارواح، ميز به اين روانى را بدون دست گردش دهند; بلكه كارهايى به درجات بالاتر از آن انجام مى دهند.
و همان طور كه در آينده بخواست خدا خواهيم گفت، بسيار مى شود كه مديوم را دست بسته در يك قفس زندانى كرده و از هرگونه حركت او جلوگيرى به عمل مى آورند، با اين حال او به وسيله ارتباط با ارواح، كارهاى حيرت انگيزى انجام مى دهد; ولى مدّعيان ميزگرد فقط مى توانند ميز را بگردانند آن هم تا دست روى آن نگذارند هيچ كارى از آنها ساخته نيست! بلند كردن پايه هاى ميز هم دست كمى از گرداندن آن ندارد! و من خودم آزمايش كردم و ديدم به وسيله فشار دست مى توان پايه ها را از زمين بلند كرد.

پيام ارواح

اكنون كه علّت حركت «ميز» كه تصوّر مى شود به وسيله ارواح صورت مى گيرد تا حدودى روشن شد، بايد به بررسى پيامهايى كه از ارواح دريافت مى دارند، بپردازيم:
پيامهايى را كه مدّعى هستند به وسيله «ميزگرد» از ارواح دريافت مى دارند ـ تا آنجا كه ما ديده ايم ـ به هيچوجه قابل اعتماد نيست و ارزش علمى ندارد; زيرا اين پيامها يك عيب اصولى دارد و آن اين كه: يا از كلّيّاتى است كه در زندگى هركس مصداقهايى براى آن وجود دارد، و يا مربوط به مسائلى است كه راهى به سوى اثبات و نفى آنها در دست نيست.

توضيح اينكه :
هركس در زندگى خود شاهد شكستها و پيروزيهايى بوده است; در امتحانات و مسائل درسى، در كسب و كار و امور تجارى، در مبارزات سياسى، در امر ازدواج، در معاشرت هاى دوستانه و مانند اينها.
ناگاه او در مجلسى حضور مى يابد كه كسى پشت ميز نشسته و روى تعمّد، يا بر اثر تلقيناتى مدّعى ارتباط با ارواح است. از او خواهش مى كنند كه با فلان روح تماس بگيرد و پيامى براى اين شخص بياورد. پيام به اين صورت بيرون مى آيد:
«از شكستى كه براى شما پيش آمده، ناراحت نباشيد، اين شكست قابل جبران است.»
يا اين كه مى گويد: «مواظب باشيد پيروزيهاى خود را به سادگى از دست ندهيد!»
افراد عادى از شنيدن اين سخن، بسيار تعجّب مى كنند و تصوّر مى نمايند كه روحى از اسرار و رازهاى درونشان خبر داده، در حالى كه اين سخن يك «كلّى گويى» بيش نبوده كه براى همه ممكن است، ولى اين شما هستيد كه آن را بر

حوادث خاصّى كه در ذهنتان بوده تطبيق مى كنيد و تصوّر مى نماييد از روى اين حوادث خصوصى و شخصى پرده برداشته شده، در حالى كه چنين نيست.
و يا «مثلاً» هركس از ما، در عمر خود به دوستان و آشنايان خود خدمتهايى كرده ايم، و چه بسا در ميان آنها افرادى بوده اند كه قدر خدمت ما را نشناخته اند و ارزشى براى آن قائل نباشند، و صحنه هاى مربوط به اين موضوع، در گوشه و كنار ذهن ما باقى مانده است.
ناگاه مى شنويم كسى بدون هيچ گونه مقدّمه، مدّعى مى شود كه روح فلان به شما چنين پيام فرستاده: «شما به كسى نيكى كرده ايد و او به شما بدى مى كند امّا مكافات خود را خواهد ديد!...»
فوراً تصوّر مى كنيد اين شخصِ مدّعى ارتباط، از درون شما خبر داده، و در انتظار مكافات عمل طرف خواهيد نشست.
يا اين كه «مديوم» مدّعى مى شود كه روح پدر شما حاضر است و مى گويد: «من از شما راضى هستم،خيرات براى من بفرستيد!...»

روشن است اين مطلب از مطالبى است كه هيچ گونه راهى براى اثبات و نفى آن وجود ندارد كه واقعاً پدر من از من راضى است يا نه.
اكنون اجازه بدهيد قسمتى از پيامى را كه يكى از دوستان براى من گرفته بود و با خطّ خودش موجود است براى شما نقل كنم; او مى گفت در ارتباطى كه من گرفتم، پيامهايى براى شما داده شده است، از جمله:

در اختيار ايشان چيزى است كه خيلى آن را عزيز و محترم مى شمارد!
بگو شما چرا كار آن كسى را كه به شما مراجعه كرد، انجام نداديد; آن كار موجب رضاى خدا است!
بقدرى او را مجذوب كرده است كه نهايت ندارد!

تصديق مى كنيد اين كلّيّات هرگز نمى تواند دليل ارتباط با روح گردد; زيرا مسلّماً هر كسى چيزى دارد كه عزيز و محترمش مى شمارد، و در ميان مراجعين متعدّدى كه به انسان مراجعه مى كنند ممكن است كسى باشد كه كار او انجام نگرفته باشد و اگر مى شد بهتر بود و مانند اينها.

* * *

معذرت مى خواهم وقتى اين كلّى گويى ها را مى شنوم به ياد فالگيران قديم مى افتم (شايد الان هم باشند) كه با چند عدد نخود، حوادث زندگى فعلى و گذشته و آينده انسان را پيش بينى مى كردند; پس از جابه جا كردن چند دانه نخود روى آن خم شده و چشم به آن دوخته، چنين آغاز سخن مى كردند:
ـ در همسايگى شما مرد بلندبالائى هست، از او برحذر باشيد!
ـ خطرى براى شما پيش آمده كه به خير گذشته، مواظب باشيد تكرار نشود!
ـ تا هفته آينده يك خبر خوشى به شما مى رسد و اگر تا هفته آينده نرسيد، تا ماه آينده و يا تا سال آينده مى رسد.
ـ در بچّگى كسالتى پيدا كرديد كه خيلى شما را ناراحت نمود!
ـ اسرار خود را به همه كس نگوييد!
ـ خوابهاى خوشى خواهيد ديد!
ـ مسافرى در سفر داريد كه در آينده نزديكى بازمى گردد!
ـ زياد براى بعضى مطالب غصّه نخوريد، كم كم درست مى شود!

اين «جمله ها» در افراد عادى اثر غريبى مى بخشد و تعجّب مى كنند از اين كه اين فالگير باهوش چگونه با چهار عدد نخود، و مانند آن، همه گذشته و آينده آنها را پيش بينى كرد و حتّى از خوابهاى آنها و مسافر آنها هم خبر داد؟!
در حالى كه هيچ جاى تعجّب ندارد، هركس قاعدتاً مسافرى در سفر دارد (يكى از دوستان يا بستگان) و خوابهاى خوب و بدى هم مى بيند; در كودكى هم هميشه سالم نبوده، لابد گاهى بيمار هم شده است; همسايگان او هم همه «كوتوله» نيستند! مسلّماً براى پاره اى از مطالب هم غصّه مى خورد و اميد است يواش يواش درست شود!

و يا اين كه در حاشيه تقويمها (مثلاً در ديماه) مى خوانيم:
«اوضاع كواكب دلالت دارد بر وزيدن بادهاى سرد، و انقلاب هوا، و نزول برف و باران در بعضى شهرها و كوهپايه ها، و بروز بعضى از حوادث در بعضى از ولايات، و درگذشت يكى از بزرگان در يكى از ممالك، و رونق بازار منسوجات، و عزّت لحوم و دسوم!»
و در فصل بهار (مثلاً) چنين مى خوانيم:

«اوضاع كواكب دلالت دارد بر اعتدال هوا، و نزول بارانهاى نافع و آمدن سيل در بعضى از بلاد، و ميل مردم به تفرّج، و اختلاف بعضى از دول، و ظهور اراجيف در پاره اى از بلاد و صلاح حال بعضى از پيشهوران، و آفت بعضى از محصولات و...»
ناگفته پيدا است كه كشف اين حقايق بزرگ! نيازى به زحمت مطالعه اوضاع كواكب و رصد كردن ثوابت و سيّارات ندارد; بلكه مطالعه اوضاع روزمرّه و همه ساله همين كره زمين بى مقدار، براى پى بردن به اين اسرار كافى است، حتماً در فصل «بهار» و «زمستان» حوادث مزبور، آن هم در بعضى از بلاد، رخ خواهد داد!

* * *


پى‏نوشت‏ها:
1 . قبل از انقلاب .
2 . لابد چون روح است بايد همه چيزش طور ديگرى باشد!
3 . عين عبارت نقل شده است.
4 . باز هم بگوييد بعضى عربها حق شناس نيستند. «يارو» براى دو تا شكرپنير اين طور سلام نظامى مى دهد و تشكّر مى كند!

 


back page fehrest page next page