استقامت

  آية الله حاج سيدرضا صدر

- ۹ -


8- استقامت در جهاد (1)

«و قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين.» (2)

نتيجه علم تاريخ

نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه داستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان باشد. و از اين سرگذشت‏ها سرمشقى گرفته شود كه از آن‏چه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كه سود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه انسان مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مى‏برد; پس مى‏توان ادعا كرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مى‏كند; كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مى‏كرده است.

تاريخ نشان مى‏دهد كه خيانت و نادرستى، سرانجامى شوم ولى پاكى ودرستى، عاقبتى نيكو دارد; از تاريخ مى‏توان علل موفقيت‏هاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسان‏ها را به ما مى‏آموزد، آن چه كه در گذشته اتفاق افتاده، دستورى است‏براى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده است‏بايد پيروى شود.

خداى تعالى در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشت‏بنى‏اسراييل اشاره فرموده است; زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان، درس عبرت بسيار و اندرزهاى بى‏شمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستان‏هاى آن‏ها دارد كه مسلمانان را بدان متوجه فرموده است.

بنى‏اسراييل

در ابتدا مى‏فرمايد: «الم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى;» (3)

براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنى‏اسراييل (يهود) را از قبل‏از زمان وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مى‏كنيم:

پس از آن كه حضرت يوسف(ع) در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنى‏اسراييل (فرزندان اسراييل كه يعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيت‏بزرگى را تشكيل دادند. پس از وفات يوسف(ع) در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مى‏زيستند. مصرى‏ها و فراعنه مصر با آن‏ها به طرز بردگى، بلكه بدتر رفتار مى‏كردند و از هيچ ستمى درباره آن‏ها دريغ نمى‏داشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى(ع) را به پيامبرى مبعوث فرمود; آن حضرت بنى‏اسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را به فلسطين گسيل داشت.

پس از حضرت موسى(ع)

موسى(ع) وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنى‏اسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشاد مى‏فرمود; پس از وفات‏يوشع(ع) بنى‏اسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى در آن‏ها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رخت‏بربست، با يك ديگر دشمنى مى‏كردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشان مى‏كوشيدند، به سخنان جانشينان موسى(ع) كه پيامبران آن‏ها بودند; گوش نمى‏دادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شده بود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آن‏ها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامت‏در هيچ مبدئى نداشتند و هر روزى به رنگى در مى‏آمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامى‏ها، مصرى‏ها، فينيقى‏ها واردنى‏ها قرارگرفتند، ثروت‏هاى آن‏ها را بردند، اموالشان را غارت كردند، پسرانشان را به بيگارى گرفتند، دخترانشان را به بردگى تصرف كردند، كاملا مستعمره بيگانگان و مورد استثمار آن‏ها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سر مى‏بردند، نه از خواب غفلت‏بيدار مى‏شدند ونه‏از مستى هشيار; هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آن‏ها خانه نشين يا به‏گوشه غارها پناه‏برده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقر عمومى، امراض گوناگون از هرطرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمى‏آمدند كه درچه حالت از بدبختى‏وفلاكت، زندگى مى‏كنند، نمى‏فهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شده‏اند; البته كسى كه مى‏سوزد و نمى‏داند كه مى‏سوزد نا بودى‏اش قطعى است.

فشار از حد گذشت، مرگ‏هاى دسته جمعى آغازشد، دسته دسته در اثر فقر وبى‏دوايى و بيمارى‏هاى خطرناك مى‏مردند، نه دولت آن‏ها در فكر مردم بود ونه‏ملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پركند، هرچند در اثر آن، هزارها از همكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابدا به فكر اصلاح و كندن ريشه‏هاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه: موفقيت‏خودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مى‏گفتند: مردم به درد من نمى‏خورند، خدمت‏گذارانشان را نمى‏شناسند، اشخاص پاك‏دامن را تقدير نمى‏كنند، پس من هم در فكر آن‏ها نخواهم بود.

حقيقت وضعيت آن‏ها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمى‏توان تشريح كرد، مى‏فرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بى‏چارگى و مسكنت‏بر آن‏ها زده‏شده‏بود. (4)

تحول فكرى

كم كم در اثر تحمل اين همه شدت‏ها و سختى‏ها و رنج‏ها به خود آمدند و (هرچند ما مسلمانان هنوز به خود نيامده‏ايم) به سراغ پيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمى‏شناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براى فداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند; قرآن مى‏فرمايد:

«ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله‏». (5)

پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود:باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكار نكنيد و از ميدان بگريزيد!؟

آن‏ها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند و فرزندانمان را به اسيرى بردند.

فرمان جهاد

فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آن‏ها ابلاغ گرديد; جز اندكى، بقيه از ميدان بدر رفتند وفرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقى‏مانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.

طالوت

سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آن‏ها تعيين شد. طالوت از نواده‏هاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيين طالوت براى سلطنت در سال 573 از زمان خروج موسى از مصر ورها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود (6) . عده‏اى از بنى اسراييل زير بار سلطنت طالوت نمى‏رفتند، به‏پيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى مى‏باشيم! چون ما از اولاد يوسف هستيم (7) و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايه‏دار; ملاك زمامدارى را ثروت و شاه زادگى مى‏دانستند.

اشموئيل در جواب آن‏ها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد; حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كه نواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساد اخلاق آن‏ها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.

زمامدارى طالوت

طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى به تشكيلات بنى‏اسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد.

اشموئيل(ع) به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع برآمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوت رفت; سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامت‏به خرج ندادند و ازرفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت به ميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از 313 تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند. خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبت‏به دشمن ناچيز بودند ذكر مى‏فرمايد و آنان را مى‏ستايد كه مردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايل مى‏شوند. مى‏گفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نا اميد شويم، بسيار دسته‏هاى كوچك بودند كه بردسته‏هاى بزرگ به اذن خدا پيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيش‏تر مى‏باشد كه خداوند با صابران است.

كشته شدن جالوت توسط داود(ع)

اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان 313 نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند.

استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دسته‏اى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آن‏ها خواهد بود. ذلت و خوارى از ميان آن‏ها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشت‏ساز قرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خود نيامده‏اند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفته‏اند كه گويى مرده‏اند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا و درستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض; خود خواهى، دورويى، تلون، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمن را دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مى‏شود؟ آيا بى‏چارگى بالاتر از اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمى‏آييم و در فكر چاره درد خود نمى‏شويم؟ آخر چرا اين خون‏هاى مرده زنده نمى‏شود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمى‏داريم تا دست تضرع والتماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه در رحمتش را به سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد. (8)


پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه 27 جمادى الاولى 1369 برابر با 26 اسفندماه 1328.

2.بقره (2) آيه 249. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت)

3.بقره (2) آيه 246.

4.بقره (2) آيه‏61 «وضربت عليهم الذلة والمسكنة‏».

5.بقره (2) آيه 246: (گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم).

6.مسعودى، مروج الذهب، ج‏1، ص‏43.

7.سلاطين بنى اسراييل، قبل از طالوت همه از اولاد يوسف بودند و پيامبرانشان از اولاد لاوى‏بن‏يعقوب. نواده‏هاى لاوى در ميان يهود حكم سادات در ميان مسلمانان را دارند.

8.بحمدالله اين دعا مستجاب شد و ملت‏بزرگوار ايران با انقلاب اسلامى از اين ذلت رهيدند، خداوند تبارك و تعالى به ديگر ملل اسلامى نيز اين عزت را عنايت فرمايد. (مصحح)