استقامت

  آية الله حاج سيدرضا صدر

- ۱۳ -


12- استقامت در برابر فقر (1)

«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون.» (2)

پايدارى در برابر فقر

دومين موردى كه اين آيه شريفه براى استقامت تعيين مى‏كند پايدارى در برابر فقر است كه جمله شريفه: «والصابرين في الباساء» اشاره به آن است.

خداى تعالى در اين آيه شريفه كسانى را كه در برابر فقر و تنگ‏دستى استقامت‏مى‏كنند و پايدارى مى‏ورزند مى‏ستايد و آنان را به نيكى ياد مى‏فرمايد. خواجه نصيرالدين طوسى - عليه الرحمه - مى‏گويد:

«صبر عبارت از نگاه‏دارى خويش است از جزع، هنگامى كه ناملايمى روى آورد، صبر از اضطراب درونى جلوگيرى مى‏كند و زبان را از شكايت و ساير اعضا را از حركات غير عادى باز مى‏دارد.» (3)

از اين سخن چنين دانسته مى‏شود كه صبر و استقامت‏يكى است، زيرا همان‏معنا را كه ما از استقامت مى‏فهميم، صبر داراست. در آيات قرآنى و روايات اسلامى، صبر به معناى استقامت، بسيار استعمال شده است.

مراحل استقامت در فقر

استقامت در برابر فقر و تنگ‏دستى سه مرحله دارد:

مرحله نخست: تسليم رضاى خدا بودن و ناشكرى نكردن و زبان اعتراض بر حضرت حق نگشودن است. مسلمان با ايمان بايد در برابر خواسته‏هاى خدا تسليم باشد و به هيچ وجه از او نارضايتى آشكار نشود و اين خود يكى از مقامات بزرگى است كه هر مسلمانى مى‏تواند حايز آن مقام بشود و به درجه‏اى برسد كه با آن كه در منتهاى فقر و بدبختى به سر مى‏برد، در همان حال دلش از خداى خود خشنود باشد و بر نعمت‏هاى ديگر حضرت پروردگار سپاس‏گزار و به رحمتش اميدوارباشد.

شايد فقر داراى مصلحتى براى فقير باشد كه خودش نمى‏داند، چه بسا سودهاى بزرگى در پى دارد و از زيان‏هاى بسيارى او را رهايى مى‏بخشد، رضا به داده خدا دادن و گره از پيشانى گشودن و هر چه از حق مى‏رسد نيكو ديدن اگر در مسلمانى يافت‏شود، خير دنيا و آخرت نصيب او خواهد شد.

تنگ‏دستى رسول خدا

معروف است كه گاهى رسول خدا از فشار گرسنگى سنگ بر شكم مبارك‏خود مى‏بستند و با اين حال تبسم از لبان مقدسش كه نشانه خشنودى قلبى‏است، قطع نمى‏شد. بسيارى از ياران آن حضرت به قدرى در تنگ‏دستى وفقر زندگى مى‏كردند كه نظير آن كم‏تر ديده شده است، ولى در همان حال چين، به‏پيشانى نمى‏افكندند و زبان شكايت‏بر خداى خود نمى‏گشودند، همواره‏خشنود و سپاس‏گزار بودند و در جان‏بازى در راه خدا بريك‏ديگر سبقت مى‏جستند.

جويبر

جويبر يكى از ياران با ايمان و پرهيزگار رسول خدا بود و مردى سياه‏پوست، كوتاه قد و فقير بود و با چند دانه خرمايى كه از جانب رسول خدا به‏او مى‏رسيد سد رمق مى‏كرد، بر تن لباس نداشت و با دو قطعه لنگى كه ازطرف‏رسول خدا به او عنايت‏شده بود خود را مى‏پوشانيد، جايگاه و منزلى‏نداشت، ابتدا شب‏ها را در مسجد مى‏خوابيد. وقتى كه از طرف حضرت‏بارى تعالى نهى رسيد كه غربا در مسجد نخوابند، در سرپوشيده‏اى كه‏ازطرف رسول خدا براى منزل كردن غربا و بى‏چارگان آماده شده بود و آن‏را سقيفه مى‏ناميدند مى‏خوابيد. روزى رسول خدا به او نظر مرحمتى كرد وفرمود:

«جويبر! خوب است زن بگيرى تا بتوانى عفت‏خود را حفظ كنى و آن زن براى تو در دنيا و آخرت كمك و يار باشد.»

جويبر عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت، كدام زنى به من رغبت مى‏كند، نه‏حسبى و شخصيتى دارم; نه نسبى و مالى; نه زيبايى و جمالى دارم، با اين حال چگونه مى‏شود كه زنى مرا به همسرى خود انتخاب كند!؟

رسول خدا فرمود: «اين‏ها افكار جاهليت و نادانى است، خداوند متعال در اسلام همه اين‏ها را بى‏ارج و ارزش كرد، تمام مردم از سياه و سفيد وقريش و عرب و عجم، فرزندان آدم هستند همه يكسان و با يك‏ديگر مساوى‏اند، محبوب‏ترين خلق در روز قيامت كسى است كه فرمان‏هاى خدا را بهتر اطاعت كرده و پرهيزكارتر باشد; من هيچ‏يك از مسلمان‏ها را از تو برتر نمى‏دانم، مگر مسلمانى كه از تو پرهيزكارتر و در اوامر خدا از تو مطيع‏تر باشد، اكنون مى‏روى نزد زياد بن لبيد كه از همه بنى بياضه (4) از هت‏حسب اشرف است و به او مى‏گويى كه من فرستاده رسول خدايم و آن حضرت فرموده است كه ذلفا دختر خود را به جويبر تزويج كن.» هنگامى كه جويبر زياد بن لبيد را ملاقات مى‏كند، عده‏اى از خويشانش در منزل او جمع بودند، پس از رخصت ورود و سلام به او مى‏گويد: من فرستاده رسول خدايم، پيام آن حضرت را در نهان به تو بگويم يا آشكار؟

زياد مى‏گويد: آشكارا بگوى كه براى من شرف و فخر باشد، جويبر پيام را مى‏رساند، زياد مى‏پرسد كه رسول خدا چنين پيامى به توداد؟ مى‏گويد: آرى، من بر رسول خدا دروغ نمى‏بندم زياد مى‏گويد: ما دوشيزگان خود را جز به انصار كه شايستگى همسرى با آن‏ها را دارند، به كس ديگرى نمى‏دهيم اكنون تو برگرد تا من حضور رسول خدا شرفياب شوم و عذر خود را حضورش عرضه بدارم، جويبر بازگشت و با خود مى‏گفت: به خدا سوگند كه اين عذر را نه قرآن آورده و نه رسول خدا بدان خبر داده است.

ذلفا كه از دختران پاك نهاد مسلمان بود، سخن جويبر را شنيد و پدر را نزدخود خواند و جريان را از پدر پرسيد. زياد داستان را براى او گفت. ذلفاگفت: به خدا سوگند كه جويبر بر رسول خدا دروغ نمى‏بندد، كسى را به‏سراغ جويبر بفرست تا باز گردد، زياد كسى را فرستاد و جويبر را باز گردانيد و از او احترام نمود و گفت: در اين‏جا باش تا من باز گردم.

زياد حضور رسول خدا شرفياب شد و عذر خود را حضور آن حضرت عرض كرد; رسول خدا فرمود: «جويبر مؤمن و مسلمان است و مسلمان هم‏سنگ مسلمان است، دختر خود را به او تزويج كن و از او روى برمگردان.»

زياد به منزل خود بازگشت و آن‏چه از رسول خدا شنيده بود به دختر خود باز گفت. ذلفا گفت: اگر از فرمان خدا سرپيچى كنى كافر خواهى شد. زياددست جويبر را گرفت و نزد خويشان خود برد و دختر خود را بدو تزويج كرد و خودش مهر را ضمانت نمود. پس از آن كه دانست جويبر خانه هم ندارد، خودش خانه و اثاث خانه مختصرى براى او فراهم كرد و دختر خود را آرايش كرده بدان‏خانه فرستاد، هنگامى كه جويبر بر عروس وارد شد، خانه‏اى آماده و دخترى معطر و زيبا ديد، به گوشه‏اى از اتاق رفته و به خواندن قرآن و نماز مشغول شد تا موقعى كه اذان صبح را شنيد، عروس و داماد به مسجد رفتند و نماز صبح را با رسول خدا خواندند; شب دوم نيز به همين منوال گذشت، سومين شب نيز گذشت و جويبر به عروس خود دست نزد. پدر عروس حضور پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: يارسول الله! فرمان شما را در ازدواج، با آن كه رسم خانوادگى ما نبود پذيرفتيم. رسول خدا فرمود: مگر چه شده است؟ زياد تمام جزئيات را از آغاز ازدواج تا به آخر عرض كرد. رسول خدا سراغ جويبر فرستاد و فرمود: مگر تو به زن كارى ندارى؟ جويبر عرض كرد: خيلى هم اشتياق به زن دارم، ولى شبى كه به حجله قدم گذاردم خانه‏اى و بسترى و اثاثى و دخترى زيبا و معطر ديدم، حالت گذشته خويش به يادم آمد كه فقيرى بودم بى‏چيز با غربا و بى‏نوايان همدم، اكنون كه خدا چنين نعمتى را به من داده است‏خواستم كه شكر خدا را به‏جا آورم، شب‏ها را عبادت كردم و روز را روزه گرفتم، ولى اين سه شبانه روز عبادت و سپاس‏گزارى در برابر فضل خدا چيزى نيست و امشب آن‏ها را برطرف خواهم كرد.

ناشكرى نكردن در موقع تنگ‏دستى و شكر در موقع نعمت جويبر را به بهترين نعمت‏هاى دنيا و آخرت رسانيد. جويبر در يكى از جنگ‏ها در ركاب رسول خدا شهيد شد و جان خود را فداى اسلام كرد.

استقامت در تنگ‏دستى

مرحله دوم: انسان در اثر فقر دست از ايمان و عقيده خود بر ندارد، بلكه‏باهمان تنگ‏دستى زندگى كند و از راه حق منحرف نشود و به سوى باطل نگرايد، هر چند ثروت بسيارى به او ارزانى شود و هزار وعده زندگانى با آسايش به او داده‏شود. مسلمانانى بودند كه با گرسنگى‏ها ساختند و مدت‏ها در فقر و فلاكت‏به سر بردند و از ايمان خود دست‏بر نداشتند، در صورتى كه اگر كوچك‏ترين تمايل و گرايشى به سوى خلاف مى‏نمودند اهل خلاف همه گونه زرو گوهرى بر آنان نثار مى‏كردند و به مقامات عالى و مناصب ارجمندشان مى‏رسانيدند.

پيش‏نهاد قريش

روزى كفار قريش حضور ابوطالب عموى رسول خدا شرفياب شدند وگفتند: ما حاضريم كه برادرزاده‏ات را بر خود شاه كنيم و از اموال خود مقدارى‏برداشته بقيه را به او ارزانى داريم، مشروط بر اين كه از روش خود دست‏بردارد و به بت‏هاى ما دشنام ندهد. اين سخن را كه رسول خدا شنيد به عموى خود فرمود:

«به‏خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذارند از آيين خود دست‏برنخواهم داشت.»

آرى، زندگانى با شرافت و پيروى كردن از يك هدف مقدس در حال سختى و تنگ‏دستى ارجمندتر از زندگى با هزاران عيش و نوشى خواهد بود كه به سوى باطل قدم برداشته شود.

بسيارى هستند كه نه حق مى‏شناسند و نه حقيقت، فقط در فكر سير كردن شكم و پركردن جيب يا رسيدن به مقام عالى هستند. عمر را در باطل و دروغ و رياكارى به كار مى‏برند، اينان «ابن الوقت‏» هستند كه از هر طرف باد مى‏آيد بادش مى‏دهند، نه مسلكى دارند و نه مرامى، نه ايمانى دارند و نه عقيده‏اى; ايمان و عقيده آن‏ها فقط پول يا مقام است و در راه رسيدن به آن آماده ارتكاب همه‏گونه جنايتى هستند. اگر امام حسين(ع) و يزيد -لعنه الله را در حال نبرد ببينند باهردوطرف اظهار موافقت مى‏كنند و در صورت فتح يكى، از او طرف‏دارى نموده و آن ديگرى را سرزنش مى‏نمايند. عجب اين‏جاست كه اين روش خود را دليل بر عقل و خردمندى نيز مى‏دانند، در صورتى كه نزد عقل بدترين روش‏هاست و اينان پست‏ترين مردمانند. مرد با ايمان نزد عقل گرامى‏ترين مردم است، هر چند جامه‏اى ژنده بپوشد و داراى مقامى نباشد.

نگه‏دارى ايمان در تنگ‏دستى

فقر و بى‏چارگى نبايد سبب شود تا ايمان مسلمان از دستش برود، كسانى كه با الفاظ شيرين و وعده‏هاى نمكين، مسلمان فقير را از ايمان خود منصرف مى‏سازند، مسموم‏ترين مردم هستند و در عوض ايمانى كه از مسلمان مى‏گيرند جز نويدهاى دور و دراز و انداختن آن بدبخت در گرداب‏هاى مهالك و محروم‏كردن او از سعادت دنيا و آخرت چيز ديگرى به او نمى‏دهند، ولى اگر اين بدبخت درهمان فقر خود به سر برد و دست از ايمان خود برندارد، رحمت الهى نصيب او مى‏شود و اگر در دنيا محروميت‏هايى داشته باشد، پاداش گران‏بها در آخرت، در بهشت‏برين الهى به او عطا خواهد شد. مسلمانان بايد بيدار باشند كه به چند نويد فريب نخورند و ايمان خود را از دست ندهند كه در هر دو جهان روسياه خواهند شد. مسلمان بايد همان‏راه خدا را طى كند و لو برسرش تير بارند و سنگ.

مسلمان نبايد در اثر فقر، اقدام به دزدى كند; زيرا اين كار از چاه درآمدن و به سياه چال افتادن است. زن مسلمان نبايد در اثر فقر، خود را در منجلاب فحشا بيندازد و عفت و عصمت‏خود را بر باد دهد. امام باقر(ع) مى‏فرمايد:

«كسانى كه در برابر فشارها استقامت ورزند، بدون بازخواست داخل بهشت مى‏شوند.»

قرآن مى‏فرمايد:

«انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب; (5)

كسانى كه در برابر مشقت‏ها و سختى‏ها پايدارى كنند [و ايمان خود را نگاه‏دارند] پاداش بى حساب [و] تمام به ايشان عطا خواهد شد.»

هر كس در راه حفظ ايمان و دستورات حيات‏بخش اسلام رنج‏برد و سختى كشيد، سعى او بيهوده نخواهد شد. خداوند بهترين پاداش‏ها را به او خواهد داد.

نبرد با تنگ‏دستى

مرحله سوم: نبرد با فقر است كه بايد با كوشش هرچه تمام‏تر، فقر را برطرف ساخت. مسلمان بايد از بى‏كارى و بيهودگى بگريزد و آن‏قدر بكوشد كه خود را از تنگ‏دستى نجات دهد، نه آن كه گوشه‏اى بنشيند و فقر را تحمل كند و بگويد: اختيار دست‏خداست; خداوند چنين كس را دوست ندارد. امام كاظم(ع) مى‏فرمايد: «ان الله ليبغض العبد الفارغ.» (6)

مسلمان بايد كار كند، به تجارت بپردازد، زراعت كند، هنرمند شود، كارگرباشد تا غنى شود و نيازمند اين و آن نباشد. اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «كسب كنيد تا محتاج كسى نشويد.»

رسول خدا سفر تجارت مى‏فرمود: بادست‏خود هسته خرما مى‏كاشت. اميرمؤمنان على(ع) در باغات بنى‏نجار دهقانى مى‏كرد. اسماعيل بن جابر مى‏گويد: «حضور امام صادق(ع) شرفياب شدم، ديدم بيلى در دست دارد و به آبيارى مشغول است.» (7)

شريعت اسلام از بى‏كارى و تنبلى بيزار است. امام صادق(ع) سراغ كسى را مى‏گيرد، مى‏گويند: شبانه روز به عبادت خدا اشتغال دارد. امام(ع) مى‏پرسد: پس از كجا زندگى خود را مى‏گذراند؟

مى‏گويند: فلانى خرج او را مى‏دهد. امام(ع) مى‏فرمايد: عبادت آن كس كه خرج او را مى‏دهد بيش از اوست كه شب و روز عبادت مى‏كند و كسب نمى‏كند (8) .

يكى از ياران امام صادق(ع) حضورش شرفياب مى‏شود و عرض مى‏كند: كار و بارم خوب شده است و در آسايش هستم، مى‏خواهم تجارت را ترك كنم. امام(ع) مى‏فرمايد: «مگر عقلت كم شده است؟» (9)

كوشش در كسب و كار

مسلمان نبايد انتظار داشته باشد كه بدون كار كردن با آسايش زندگى كند، زيرا خلاف تقدير ازلى است. كسانى هستند كه در سختى به سر مى‏برند و پيوسته شكايت مى‏كنند، نمى‏دانند كه بى‏كارى نتيجه‏اش سختى و مشقت است، عجب آن است كه به فكر دنبال كار رفتن هم نمى‏افتند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «اگر كسى در خانه نشست و در را به روى خود بست و كار نكرد، چيزى از آسمان بر او نازل نخواهد شد.» (10) جالب اين كه: بعضى از بى‏كاران، اخبارى كه در ذم دنيا آمده را براى خود دليل مى‏آورند و حال آن كه آن اخبار، مردم را از دوست داشتن دنيا نهى مى‏كند و ربطى به كوشش در كسب و كار ندارد، ممكن است كسى ثروتمند باشد و به دنيا علاقه نداشته باشد، چنان چه عكس آن هم مى‏شود.

اگر ثروت موجب بى‏دينى شود، فقر بيش‏تر بى‏دينى مى‏آورد خطراتى كه از فقر به مسلمان روى مى‏آورد بيش از خطراتى است كه از ثروتمندى مى‏آيد; پس‏هر مسلمانى بايد بكوشد كه فقر را از زندگى و خاندان خود ريشه كن كند.

خشك مقدسى، روز تابستانى از مدينه بيرون مى‏رود، امام باقر(ع) را مى‏بيند كه از زراعت‏بر مى‏گردد، با خود مى‏گويد: بروم او را موعظه كنم. پس از سلام عرض مى‏كند: بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حال دنبال دنيا مى‏رود؟ چگونه مى‏باشد حال تو اگر در اين ساعت اجلت‏سر رسد؟

امام(ع) مى‏فرمايد: «اگر در اين ساعت اجل من سر رسد به اطاعت‏خدا مشغولم و كارى مى‏كنم كه خاندان من محتاج به اين مردم نباشند، وقتى مى‏ترسم اجلم رسد، كه به معصيت‏خدا مشغول باشم نه حال كه به طاعت‏خدا مشغولم.»

آن مرد شرمنده مى‏شود، عرض مى‏كند: صحيح مى‏فرماييد من خواستم شما را موعظه كنم شما مرا موعظه نموديد. (11)


پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه 25 جمادى الآخره 1369 برابر با 24 فروردين ماه 1329.

2.بقره (2) آيه 177. (ترجمه قبلا گذشت)

3.اوصاف الاشراف، ص‏46.

4.تيره‏اى از خزرج هستند.

5.زمر (39) آيه 10.

6.(خداوند بنده فارغ و بى كار را دوست ندارد.) وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏37.

7.عوالم، ج‏20 (احوال الامام الصادق)، ص‏199.

8.وسائل الشيعة، ج‏17، ص‏25، ح‏3.

9.همان، ص‏15، ح‏7.

10.همان، ص‏24، ح‏1.

11.تهذيب الاحكام، ج‏6، ص‏325، ح‏894.