غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۰ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 441

5044 خذ من قليل الدّنيا ما يكفيك، و دع من كثيرها ما يطغيك. فراگير از اندك دنيا آنچه را بس باشد ترا، و واگذار از بسيار آن آنچه را بطغيان و سركشى آورد ترا.

5045 خذ بالحزم و الزم العلم تحمد عواقبك. فراگير دورانديشى را، و جدا مشو از علم تا اين كه ستوده باشد عاقبتهاى تو يعنى عاقبت هر كار تو.

5046 خذ من نفسك لنفسك، و تزوّد من يومك لغدك، و اغتنم غفو  الزّمان، و انتهز فرصة الامكان. فراگير از نفس خود براى نفس خود، و توشه بگير از امروز خود از براى فرداى خود، و غنيمت شمار در گذشتن  زمان را، و غنيمت دان فرصت امكان را.

يعنى فراگير از نفس خود عملهاى خير را، و بدار او را بر آنها از براى نفس خود، و از براى آخرت خود، و غنيمت شمار در گذشتن زمان را، يعنى غنيمت دان اين را كه روزگار از سر تنگ گيرى بر تو گذشته، و فرصت كار خيرى بتو داده، و «غنيمت دان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 442

فرصت امكان را» بمنزله تأكيد و بيان آنست يعنى غنيمت دان فرصت تمكن از كار خير را و قدرت بر آن را، و اين بنا بر اينست كه «عفو» بعين بى‏نقطه باشد و در بعضى نسخه‏ها با نقطه است و «عفو» با نقطه چنانكه جمعى از اهل لغت گفته اند بمعنى خواب است، يا خواب سبك، يا پينكى ، بنا بر اختلاف اقوال ايشان، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: غنيمت شمار خواب روزگار را يعنى اين را كه از تو غافل شده و گويا بخواب رفته و فرصتى از براى تو هست، و در تعبير باين لفظ بنا بر دو قول آخر اشاره است باين كه غفلت روزگار اندك غفلتى است و بمنزله خواب سبكى است، يا پينكى است و زود بيدار شود و ديگر فرصت بتو ندهد، و آنچه بعضى از اهل لغت گفته اند كه «اغفاء» باين معنى است نه «غفو» محلّ اعتماد نيست.

5047 خور السّلطان اشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان. خور پادشاه يعنى ضعف و سستى او سخت ترست بر رعيت از جور و ستم او، زيرا كه جور پادشاه هر قدر كه باشد از يك كس است و چندان قدرى نخواهد داشت، و ضعف پادشاه باعث اين مى‏شود كه هر كه بر كسى ظلم تواند كرد ظلم كند، و ظاهرست كه در اين وقت ظلم بسيار و فزون از شمار مى‏شود.

5048 خذ الحكمة ممّن اتاك بها، و انظر الى ما قال، و لا تنظره الى من قال. فراگير حكمت را از هر كه بياورد از براى تو آنرا، و نگاه كن به آن چه گفته است نه به آن كه گفته، يعنى علم درست را هر كس از هر كه بياموزد بايد فرا گرفت خواه خوب باشد و خواه بد، و نگاه بايد كرد به آن چه گفته نه بآن كسى كه گفته، پس هرگاه گفته حق باشد بايد كه فرا گرفت هر چند قائل آن شهرتى بعلم نداشته باشد يا بد مذهب باشد، و هرگاه گفته درست نباشد بايد كه ردّ كرد هر چند قائل آن بعلم و دانش مشهور باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 443

5049 خذوا من كرائم اموالكم ما يرفع به ربّكم سنىّ اعمالكم. فراگيريد از گراميهاى اموال خود آنچه را بلند كند خدا بآن عملهاى بلند مرتبه شما را، يعنى فرا گيريد از نفائس اموال خود آنچه صرف كنيد در وجوه خيرات و مبرّات كه بلند ميكند خدا بسبب آنها عملهاى بلند مرتبه شما را. و ظاهر اين كلام اينست كه قبول كردن عملهاى نيكوى كسى مشروط باشد بصرف قدرى از گرامى اموال در وجوه خيرات از زكاة و غير آن. و ممكن است كه مراد اين باشد كه: بلندتر مى‏گرداند بسبب آن پروردگار شما عملهاى بلندمرتبه شما را، يعنى آن سبب اين شود كه عملهاى بلندمرتبه ديگر شما نيز بلندمرتبه‏تر گردد.

5050 خذ من الدّنيا ما اتاك، و تولّ عمّا تولّى منها عنك، فان لم-  تفعل فاجعل فى الطّلب. فراگير از دنيا آنچه را بيايد ترا، و رو بگردان از آنچه رو بگرداند از جمله دنيا از تو، پس اگر نكنى اين را پس اجمال كن در طلب يعنى اگر بالكليه رو نگردانى از آنچه رو گردانيده از تو و طلب كنى آنرا، پس باعتدال طلب كن و افراط بكن در آن.

5051 خالطوا النّاس بما يعرفون، و دعوهم ممّا ينكرون، و لا تحمّلوهم على انفسكم و علينا، فانّ امرنا صعب مستصعب. آميزش كنيد با ناس به آن چه مى‏شناسيد، و واگذاريد ايشان را از آنچه نمى‏شناسيد، و بار مكنيد ايشان را بر نفسهاى خود و بر ما، پس بدرستى كه امر ما دشوار دشوار شمرده شده است، مراد اينست كه با ناس يعنى اهل سنت يا مطلق مردم آميزش كنيد بر نحوى كه ايشان مى‏شناسند يعنى اظهار مكنيد بايشان از احوال ما مگر آنچه را ايشان شناسند و اعتراف بآن كنند و مگوئيد بايشان آنچه را ايشان انكار كنند يعنى عقول ايشان ادراك آن نتواند كرد و از آن راه انكار آن كنند. و «بار مكنيد ايشان را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 444

بر نفسهاى خود و بر ما» يعنى اگر برين نحو با ايشان سلوك نكنيد و بايشان اظهار كنيد آنچه را ايشان انكار كنند اين باعث اين شود كه ايشان در مقام دشمنى و عداوت ما برآيند، و باعتبار كثرتى كه دارند بر شما و بر ما غلبه كنند، «پس بدرستى كه امر ما» بيان علت اظهار نكردن بعضى احوال است بايشان، و آن اينست كه: «امر ما» يعنى شأن و مرتبه ما دشوار «دشوار شمرده شده است» يعنى در واقع دشوار است و مردم آنرا دشوار مى‏دانند و عقول ايشان آنرا قبول نمى‏كند بلكه بر كذب و غلوّ حمل ميكنند و از آن راه در صدد ايذاء و آزار شما و ما برمى‏آيند پس آن مراتب را نبايد بايشان اظهار كرد و با ايشان بر نحوى بايد سخن گفت كه انكار آن نكنند.

5052 خف ربّك، و ارج رحمته، يؤمنك ممّا تخاف، و ينلك  ما رجوت. بترس از پروردگار خود، و اميد دارى رحمت او را، تا اين كه امان دهد ترا از آنچه مى‏ترسى، و عطا كند بتو آنچه را اميد دارى. يعنى هرگاه بترسى از پروردگار خود يعنى از عذاب و عقاب او و اميد رحمت او را داشته باشى اين سبب اين مى‏شود كه خدا امان دهد ترا از آنچه مى‏ترسى از آن از عذاب و عقاب، و عطا كند بتو آنچه را اميد آن دارى از رحمت او.

5053 خرق علم اللّه سبحانه باطن غيب السّترات ، و احاط بغموض عقائد السّريرات. دريده است علم خداى سبحانه درون نهان پوشيده ها را، و فرو گرفته گوهاى

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 445

اعتقادات پنهانى را. «دريده است علم خدا» يعنى شكافته است آنرا و رسيده است بآن. و «فرو گرفته» يعنى بقعر اعتقادات عميقه پنهانى رسيده، و ممكن است كه ترجمه «و أحاط» (تا آخر) اين باشد كه: و فرو گرفته پوشيده هاى اعتقادات نهانى را، و وصف به هر يك از «پوشيده‏ها» و «نهانى» از براى تأكيد باشد. و «فروگرفته آنها را» يعنى بهمه آنها تعلق گرفته و بهمه آنها رسيده.

5054 خف تامن و لا تامن فتخف. بترس از خدا تا ايمن گردى و ايمن مگرد پس ترسناك گردى. يعنى اگر ايمن گردى بايد كه ترسناك گردى يا عاقبت ترسناك گردى.

پوشيده نيست كه اين تركيب موافق قول كسائى است كه «لا تكفر فتدخل النار» را تجويز كرده و بر تقدير صحت نسبت آن بآن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه حجت آن مى‏شود.

5055 خير الاعمال اعتدال الرّجاء و الخوف. بهترين عملها برابرى اميد و ترس است يعنى اميد رحمت حق تعالى و ترس از عقاب او، و اين معنى در احاديث ديگر نيز وارد شده.

5056 خف ربّك خوفا يشغلك عن رجائه، و ارجه رجاء من لا يأمن خوفه. بترس از پروردگار خود ترسيدنى كه مشغول سازد ترا از اميد باو، و اميد دار او را اميد كسى كه ايمن نباشد از ترس او، يعنى اميد كسى كه آميخته باشد اميد او بترس پس ايمن نباشد از ترس او يعنى فارغ نباشد از آن و بى‏آن نباشد.

پوشيده نيست كه ظاهر اين فقره مباركه اينست كه خوف بايد كه زياد بر اميد باشد زيرا كه در طرف ترس فرمودند كه: «ترسى كه مشغول سازد ترا از اميد او» يعنى نگذارد كه باميد پردازى، و در طرف اميد فرمودند: «اميد كسى كه اميد او آميخته باشد بترس» پس ترس بايد كه زياد باشد از اميد، و اين منافات دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 446

با آنچه در فقره سابق مذكور شد كه «بهترين عملها برابرى اميد و ترس است» و در احاديث ديگر نيز امر ببرابرى آنها شده. و دور نيست كه «لا يشغلك» باشد و «لا» از قلم ناسخ افتاده باشد و معنى اين باشد كه «ترسى كه مشغول نسازد ترا از اميد او» يعنى با وجود آن اميد باو نيز داشته باشى، و بنا بر اين هر دو برابر مى‏تواند بود.

5057 خالف من خالف الحق الى غيره، و دعه و ما رضى لنفسه. مخالفت كن كسى را كه مخالفت كند حق را بسوى غير آن، و واگذار او را با آنچه راضى شده بآن از براى نفس خود. يعنى با آن باطلى كه مخالفت كرده حق را در آن و رفته بسوى آن.

5058 خف اللّه خوف من شغل بالفكر قلبه، فانّ الخوف مظنّة  الامن و سجن النّفس عن المعاصى. بترس از خدا ترسيدن كسى كه مشغول سازد بفكر دل خود را، پس بدرستى كه ترس جايگاه گمان امن است، و حبس نفس است از گناهان. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «مظنه» بظاى نقطه دار و نون «مطيه» بطاى بى نقطه و ياى دو نقطه زير است و بنا بر اين ترجمه اينست كه «بدرستى كه ترس شترسوارى امن است، يا شتر باربردار آنست» يعنى شتريست كه امن را بار آن كنند و بر هر تقدير مجاز است و مراد اينست كه: ترس لازم دارد ايمنى را و سبب آن مى‏شود، و «سجن» در بعضى نسخه‏ها بسين بى نقطه مكسور و جيم ساكن است و در بعضى بشين نقطه دار مفتوح و جيم ساكن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 447

است و هر دو بمعنى حبس و منع است  چنانكه ترجمه شده.

5059 خير الامور النّمط الاوسط، اليه يرجع الغالى، و به يلحق التّالى. بهترين امرها نمط ميانه است، بسوى آن برميگردد از حدّ در گذرنده، و بآن ملحق مى‏شود در عقب مانده. «نمط» بمعنى نمد مشهور است و جمعى از مردم را نيز گويند كه بر يك طريقه باشند و بنا بر اوّل تشبيه شده طريقه و مذهبى كه كسى بر آن قرار گيرد و اعتقاد كند بنمدى كه جايگاه خود سازد و بر آن بنشيند و مراد اينست كه: بهترين طريقه‏ها و مذهبها مذهب كسيست كه ميانه‏رو باشد و كسى كه از حدّ در رفته باشد بايد كه بآن برگردد، و كسى كه در عقب مانده باشد و بآن نرسيده باشد بايد كه بآن برسد و آن مذهب اهل حقّ است كه در باره ائمه صلوات اللّه و سلامه عليهم بامامت و عصمت و ساير فضائل عليه و مراتب عاليه ايشان قائل شده اند و از حدّ نگذشته‏اند باين كه چيزى زياده از مرتبه ايشان از براى ايشان ثابت كنند مثل اين كه نعوذ باللّه مانند غاليان بألوهيّت و ربوبيّت ايشان قائل شوند، و در عقب نمانده اند كه باقرار بمراتب جليله ايشان نرسيده باشند پس غاليان كه از حدّ در گذشته‏اند و زياده از مرتبه ايشان از براى ايشان قرار داده‏اند بايد كه برگردند و آنچه را زياد از مرتبه ايشان باشد انكار كنند، و جمعى كه در عقب مانده‏اند و نرسيده‏اند به آن چه در باره ايشان اعتقاد بايد كرد بايد كه خود را ملحق سازند بآن مذهب و برسانند بآن، و بنا بر معنى دويم نيز مراد همين است و معنى اينست كه: «بهترين امور نمط ميانه است» يعنى مذهب نمط ميانه يعنى جماعتى كه ميانه‏روند بشرحى كه مذكور شد، و در بعضى احاديث اين مضمون باين عبارت واقع شده: خير هذه الأمّة النّمط الأوسط، يلحق بهم التّالى، و يرجع اليهم الغالى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 448

يعنى بهترين اين امّت نمط ميانه است، ملحق مى‏شود بايشان در عقب مانده، و بر مى‏گردد بسوى ايشان از حدّ بدر رفته.

و پوشيده نيست كه درين عبارت حمل «نمط اوسط» بر معنى دويم انسب است.

5060 خلطة أبناء الدّنيا راس البلوى و فساد التّقوى. آميزش پسران دنيا سر بلاست و فساد تقوى. مراد به «پسران دنيا» جمعى است كه حريص بر دنيا باشند و ظاهرست كه آميزش زياد با ايشان باعث ميل و رغبت بطريقه و شيوه ايشان مى‏شود و آن بلائيست اخروى، بلكه دنيوى نيز، و بآن فاسد مى‏شود تقوى و پرهيزگارى.

5061 خالف الهوى تسلم، و اعرض عن الدّنيا تغنم. مخالفت كن خواهش را تا سالم مانى، و رو بگردان از دنيا تا غنيمت يابى.

5062 خذوا مهل الايّام، و حوطوا قواصى الاسلام، و بادروا هجوم الحمام. فرا گيريد مهلت ايّام را، و حفظ كنيد سرحدّهاى اسلام را، و پيشى گيريد بر ناگاه رسيدن تقدير مرگ. يعنى مهلت روزگار را غنيمت شماريد، و تا مهلت كردن كار خيرى داريد، بكنيد، و تأخير مكنيد در آن كه مبادا مرگ ناگاه در رسد و ديگر مهلت ندهد، و «پيشى گيريد بر ناگاه رسيدن تقدير مرگ» بمنزله تأكيد اينست يعنى پيشى گيريد بكردن كارهاى خير كه مبادا ناگاه در رسد تقدير مرگ و ديگر نتوانيد كرد. و «حفظ كنيد سرحدّهاى اسلام را» امرست بنگهبانى كردن آنها و با خبر بودن از آنها از براى دفع فتنه و فساد كفار، و هجوم و تاخت ايشان بر سر مسلمانان.

5063 خلّف لكم عبر من آثار الماضين قبلكم لتعتبروا بها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 449

باقى گذاشته شده از براى شما عبرتها از اثرهاى گذشتگان پيش از شما، تا اين كه عبرت بگيريد شما از آنها، مثل بناهاى عظيم كه از بانيان آنها بغير نام يا نشان اثرى نمانده، و از آنها بايد عبرت گرفت بر بى‏اعتبارى دنيا و اين كه حريص بر آن نبايد بود  و مثل خرابى خانه هاى اهل ظلم و مستأصل شدن ايشان در اندك وقتى كه از آنها عبرت بايد كرد بر بدى عاقبت ظلم و مانند اينها از آثار ديگر و عبرتهاى ديگر.

5064 خادع نفسك عن العبادة، و ارفق بها، و خذ عفوها و نشاطها، الّا ما كان مكتوبا من الفريضة فانّه لا بدّ من ادائها. فريب ده نفس خود را از عبادت، و نرمى كن با آن، و فراگير زيادتى آنرا و نشاط آنرا، مگر آنچه را بوده باشد نوشته شده از فريضه، پس بدرستى كه آن ناچار است از گزاردن آن. مراد اينست كه فريب ده نفس خود را از جانب عبادت و هر چاره و حيله كه توانى كرد بكن از براى ميل فرمودن آن بعبادت و رغبت فرمودن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 450

او بآن، نهايت نرمى كن با آن و سخت مگير بر آن. و «فراگير زيادتى آنرا» يعنى فراگير از براى آن زيادتى وقتى را كه او داشته باشد بر اوقات ضرورى و اوقات استراحت او و وقت نشاط آنرا، نه وقت كسالت و ملالت آنرا، مگر عبادتى كه البته نوشته باشد خدا و واجب كرده باشد كه آن ناچار است از گزاردن آن بهر حال كه باشد، و تأخير نمى‏توان كرد آنرا بوقت زايد و هنگام نشاط، مگر اين كه وقت آن وسعتى داشته باشد در آن صورت تأخير او توان كرد بوقت زياد و نشاط. و ممكن است كه مراد به «فريب دادن نفس از عبادت» فريب دادن آن باشد از براى بازداشتن آن از عبادت هرگاه ملول باشد از آن و نشاط آنرا نداشته باشد و با وجود آن حال خواهد كه آنرا بجا آورد پس در آن صورت چاره و تدبير از براى منع او از آن مستحسن است و بنا بر اين باقى كلام بر وجهى كه شرح شد تفصيل و بيان همين مطلب است.

5065 خذوا من اجسادكم تجودوا بها على انفسكم، و اسعوا فى فكاك رقابكم قبل ان تغلق رهائنها. فراگيريد از بدنهاى خود تا اين كه بخشش كنيد به آنها بر نفسهاى خود، و شتاب كنيد در رها كردن گردنهاى خود پيش از اين كه گروهاى آنها مستحقّ شود آنها را كسى كه آنها در گرو اويند. مراد به «فرا گرفتن از بدنها و بخشش كردن به آنها بر نفسها» ضعيف و لاغركردن بدنهاست بسبب رياضت طاعات و عبادات از براى رستگارى نفسها، پس گويا فرا مى‏گيرند از بدنها آنچه را ضعيف و لاغر ميشوند، و مى‏بخشند آنرا بنفسها. و مراد باين كه «شتاب كنيد در رها كردن گردنهاى خود» (تا آخر) اينست كه: نفسهاى شما نزد حق تعالى در گرو عملهاى شماست، پس اگر بجا آوريد آن عملها را كه شما را امر به آنها كرده نفسهاى شما از گرو برآيند، و اگر نه حق تعالى مستحقّ آنها شود كه اگر خواهد عذاب و عقاب كند مانند چيزى كه كسى آنرا در گرو حقّ كسى كند و آنها را از گرو بر نياورد تا اين كه شخصى كه در گرو او باشد مالك او شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 451

و بهر نحو كه خواهد تصرّف كند در آن پس بايد كه شتاب كنيد شما در كردن عملهاى خير تا اين كه رها سازيد گردنهاى خود را پيش از اين كه نفسهاى شما در گرو حق تعالى بمانند، يعنى پيش از اين كه اجل در رسد و شما كارى نكرده باشيد كه بسبب آن نفسها را از گرو در آورده باشيد، پس برويد و آنها در گرو مانده باشند و مستحقّ عذاب و عقاب باشند.

5066 خض الغمرات الى الحقّ حيث كان. داخل شو سختيها را بسوى حق هر جا كه بوده باشد يعنى از براى رسيدن بحقى خود را در شدايد و سختيها بينداز هرجا كه بوده باشد آن حق، مراد به «حقّ» هر علميست از علوم حقه دينيه، يا أعمّ از آن و از هر عمل واجبى نيز.

5067 خوض النّاس فى الشّى‏ء مقدّمة الكائن. فرو رفتن مردم در چيزى پيشرو امريست كه بوده باشد، مراد اينست كه هرگاه مردم بفكر چيزى افتند و خبر دهند كه چنان شده بى اين كه آن شده باشد، اين در اغلب-  اوقات مقدّمه وقوع آنست و نشان اينست كه بزودى واقع خواهد شد و بآن اعتبار در دلهاى ايشان افتاده و از آن خبر مى‏دهند چنانكه نقل شده نيز از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: «ارجاف  العامّة بالشّى‏ء من مقدّمات كونه» يعنى باراجيف گفتن عوام چيزى را از جمله مقدّمات بودن آن چيزست.

5068 خالقوا النّاس باخلاقهم و زايلوهم فى الاعمال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 452

آميزش كنيد با مردم بخويها و خصلتهاى ايشان، و جدائى كنيد از ايشان در كردارها. مراد اينست كه با مخالفين آميزش كنيد بطريق خويها و خصلتهاى ايشان تا اين كه ايمن باشيد از ضرر ايشان امّا در اعمال، مخالفت كنيد با ايشان.

يعنى در آنچه عمل ايشان مخالف دين شما باشد مگر اين كه تقيه باشد، در آن صورت موافقت با ايشان جايز است، باعتبار اين كه باز در دين ما امر شده بتقيه و آنچه بعنوان تقيه كرده شود مخالف دين ما نيست.

5069 خلّتان لا تجتمعان فى قلب مؤمن، سوء الخلق و البخل. دو خصلت است كه جمع نمى‏شوند با هم در دل مؤمنى، بدى خوى و بخيلى.

5070 خالطوا النّاس مخالطة ان متّم بكوا عليكم، و ان غبتم حنوا اليكم. آميزش كنيد با ناس يعنى مخالفان آميزشى كه اگر بميريد گريه كنند بر شما، و اگر غايب شويد مشتاق باشند بسوى شما. غرض ترغيب مؤمنانست باختلاط و آميزش با مخالفان برين وجه، تا اين كه ايمن گردند بسبب آن از ضرر ايشان. و ممكن است كه مراد سلوك با مردم باشد برين نحو.

5071 خالطوا النّاس بالسنتكم و اجسادكم، و زايلوهم بقلوبكم و اعمالكم. آميزش كنيد با مردم بزبانهاى خود و بدنهاى خود، و جدائى كنيد از ايشان بدلهاى خود و كردارهاى خود. مراد به «مردم» مخالفانست و مراد اينست كه با ايشان آميزش كنيد و اختلاط كنيد بسخن گفتن و ديد و بازديد و مانند آنها تا اين كه شما را موافق دانند با خود و ضررى نرسانند بشما، امّا جدائى كنيد از ايشان بدلهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 453

خود يعنى در اعتقادات و كردارها، يعنى در آنچه از طاعات و عبادات در مذهب شما مخالفت باشد با مذهب ايشان، پس شما مخالفت كنيد با ايشان در آنها و بر وفق مذهب خود بكنيد، مگر اين كه تقيه باشد چنانكه قبل از اين مذكور شد.

5072 خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين، و تضعف اليقين. آميزش پسران دنيا عيبناك مى‏سازد دين را، و ضعيف مى‏گرداند يقين را، زيرا كه پسران دنيا حريص اند بر طلب دنيا و سعى از براى آن، و بآن اعتبار باز مى‏مانند از سعى در امور أخروى و اين نشان سستى دين و ضعف يقين ايشان است باحوال مبدأ و معاد، و ظاهرست كه آميزش كسى با هر قومى فى الجمله موجب سرايت خو و خصلت ايشان مى‏شود در او.

5073 خفص الصّوت و غضّ البصر و مشى القصد من امارة  الايمان و حسن التّديّن. پست كردن آواز و پائين انداختن نگاه و رفتن ميانه از نشانه ايمان و نيكوئى دينداريست. قبل از اين مذكور شد كه «پست كردن آواز نشان شرم و حياست» بخلاف بلند گفتن زياد كه دليل بى شرمى و بى حيائى است، و همچنين «پائين انداختن نگاه» نشان شرم و حياست، و باعث اين نيز مى‏شود كه از بسيارى از نگاههاى حرام محفوظ ماند. و «رفتن ميانه» اينست كه نه پر تند باشد كه نشان سبكى و بى وقاريست، و نه پر آهسته كه نشان تكبر و تبخترست، و از اين ظاهر مى‏شود كه هر يك ازين سه خصلت نشان ايمان و نيكوئى دينداريست، چه ظاهرست كه شرم و حيا و همچنين حفظ خود از محرّمات و سكينه و وقار و احتراز از تكبر و تبختر نشان ايمان و ديندارى است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 454

5074 خطر الدّنيا يسير، و حاصلها حقير، و بهجتها زور، و مواهبها غرور. قدر دنيا اندك است، و حاصل آن كوچك است، و شادمانى آن باطل است.

و بخششهاى آن فريب است، وجه همه اينها ظاهرست چه امرى كه در اندك وقتى زايل و فانى گردد هر چند عظيم باشد قدر آن اندك است و حاصل آن كوچك، و ظاهرست كه شادمانى آن بى‏آميختگى بمكاره نباشد و كم است كه وزر و وبالى در عقب نداشته باشد، و بطلان چنين شادمانى ظاهرست، و بر فرضى كه خالص از آنها باشد همان انقطاع و زوال آن كافى است از براى بطلان آن. «و بخششهاى آن فريب است» زيرا كه لذّتى چند است خسيسه دنيه فانيه زائله آميخته بصد گونه درد و الم و اندوه و غم، و با وجود اينها فريب دهند آدمى را و مشغول سازند از سعى از براى آخرت و نعما  و آلايش  كه از آلايش درد و اندوه مصفااند و از بيم زوال و اختلال مبرّا.

5075 خيانة المستسلم و المستشير من افظع الأمور و أعظم الشّرور و موجب عذاب السّعير. خيانت كردن با مستسلم و مستشير از شنيع‏ترين چيزهاست، و بزرگترين بديهاست، و واجب كننده عذاب آتش افروخته است. مراد به «مستسلم» كسيست كه مطيع و منقاد اين كس باشد، و به «مستشير» كسى كه مشورت با اين كس كند، و ظاهرست كه خيانت اگر چه مطلق آن شنيع و بد است، با اين دو كس شنيع تر و بدتر باشد، و بآن اعتبار واجب سازد آتش جهنم را، چنانكه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه فرموده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 455

و فرموده است آن حضرت صلوات اللّه عليه در باره قومى كه مذّمت فرموده ايشان را بسبب بدى ايشان:

5076 خفّت عقولكم، و سفهت حلومكم، فانتم غرض لنابل، و أكلة لآكل، و فريسة لصائل. «خفت عقولكم» يعنى سبك است عقلهاى شما، و «سفهت حلومكم» نيز بهمين معنيست و تأكيد سابق است، «فأنتم غرض لنابل» [غرض‏] بغين نقطه دار و [نابل‏] بنون و باء يك نقطه زير يعنى پس شما نشانه‏ايد از براى صاحب تير. از اين معلوم مى‏شود كه غرض مذمّت ايشان بوده بسبكى عقل ايشان و بى قوّتى ايشان در جنگ و جهاد. و مراد به «نشانه بودن از براى تير» اينست كه كسى كه تير بيندازد بجانب شما، شما نشانه آن مى‏شويد و آنرا ردّ نمى‏توانيد كرد از خود، يا اين كه صاحب تير چون بى وقوفى شما را ميداند و ميداند كه از شما ردّ نمى‏شود شما را نشانه ميكند و بجانب شما مى اندازد. و «نابل» بمعنى صاحب تير و سازنده آن نيز آمده و در اينجا بمعنى سازنده نيز ممكن است باين كه مراد اين باشد كه كسى كه تير مى‏سازد باندازه جان شما مى‏سازد و از براى اين مى‏سازد كه شما نشانه آن شويد بلكه مبالغه در بى وقوفى ايشان در اين معنى بيشتر است. و در بعضى نسخه ها «عرض» بعين بى‏نقطه است و «نايل» بنون و ياء دو نقطه زير، و بنا بر اين معنى اينست كه: پس شما متاعيد از براى كسى كه برسد بشما يعنى متاعيد كه بر بايد شما را، و دفع او نتوانيد كرد.

«و اكلة لاكل» يعنى لقمه‏ايد از براى خورنده، يعنى اگر كسى خواهد شما را بخورد لقمه او مى‏شويد و بهيچ وجه خود را از چنگال او رها نمى‏تواند كرد. و «فريسة لصائل» يعنى فريسه ايد از براى حمله كننده، «فريسه شير» آنست كه شير درهم شكند آنرا و بكوبد گردن آنرا، و مراد اينست كه: هر كه حمله كند بشما، شما

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 456

فريسه او مى‏شويد و درهم مى‏شكند شما را و مى‏كوبد گردن شما را.

و فرموده است نيز آن حضرت عليه السّلام در مذّمت جمعى مانند قوم مذكور:

5077 خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. ترك كرده‏اند يارى حقّ را، و يارى نكرده‏اند باطل را. مراد مذّمت ايشان است بمهملى و بيكارى، و اين كه نه يارى حقّ كرده اند و نه يارى باطل.

5078 خلوّ القلب من التّقوى يملاه من فتن الدّنيا. خالى بودن دل از پرهيزگارى پر ميكند آنرا از فتنه هاى دنيا، يعنى از انديشه‏هاى امور دنيوى كه هريك فتنه‏ايست از براى او و باعث زيان و خسران اوست در آخرت بلكه در دنيا نيز.

5079 خمسة ينبغي ان يهانوا، الدّاخل بين اثنين لم يدخلاه فى امرهما، و المتامّر على صاحب البيت فى بيته، و المتقّدم على مائدة لم يدع اليها، و المقبل بحديثه على غير مستمع، و الجالس فى المجالس الّتى لا يستحقّها. پنج كس‏اند كه سزاوارست كه خوار كرده شوند، داخل شونده ميانه دو كس كه ايشان داخل نكرده باشند او را در امر خود، و سلطنت جوينده بر صاحب خانه در خانه او، و پيشى گيرنده بر خوانى كه خوانده نشده باشد بسوى آن، و رو آورنده بسخن خود بر كسى كه گوش نيندازد، و نشنيده در جايگاههائى كه سزاوار نباشد آنها را. مراد مذّمت پنج كار است و اين كه هر كه يكى از آنها را بكند سزاوار اينست كه خوار كرده شود.

يكى-  اين كه دو كس با هم مشغول كارى باشند مثل اين كه با هم رازى گويند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 457

ديگرى بيايد خود را داخل كند ميان ايشان، بى اين كه ايشان او را داخل كنند، و وجه مذمّت اين ظاهرست، چه گاه باشد كه ايشان راضى نباشند بداخل شدن او، و بسا باشد كه منع كنند او را و باعث خفت و خوارى او گردد.

دوّم-  اين كه صاحب خانه در خانه خود خواهد كه كارى بكند و ديگرى از راه قهر و غلبه مانع او شود و نگذارد كه او بكند و خواهد كه خود بكند، و وجه اين اينست كه صاحب خانه در خانه خود بهر حقى كه قابل آن باشد اولى است، پس تسلط جستن كسى بر او در آن و گرفتن آن از آن عقلا و شرعا قبيح و مذموم است، و اينست كه بحسب شرع اقدس هرگاه صاحب خانه قبل پيش نمازى باشد او اگر خواهد كه پيش نمازى كند در آنجا اولى است از هر پيشنمازى غير او.

سيم-  اين كه كسى بر سر خوانى يا سفره مى‏رود از براى اين كه چيزى بخورد بى اين كه صاحب آن خوان يا سفره بخواند او را بآن. و مذّمت اين در احاديث ديگر نيز وارد شده، و در بعضى احاديث وارد شده كه: چنين كسى ملعون است، و وجه اين ظاهرست باعتبار خفت و ذلّتى كه لازم دارد و بسبب احتمال عدم رضاى صاحب طعام بآن.

چهارم-  اين كه كسى سخن گويد با كسى كه گوش ندهد باو، و قبح اين نيز ظاهرست بسبب خفت و ذلّتى كه در آن باشد.

پنجم-  اين كه كسى در مجالس در جائى نشيند كه سزاوار آن نباشد مثل جمعى كه تلاش بالانشينى ميكنند بى‏آنكه أهليت آن داشته باشند و وجه اين اينست كه عقلا و شرعا هر كسى بايد كه قدر و مرتبه خود را داند، پس طلب كردن زياد بر آن قبيح و مذموم است، و اين بخلاف اينست كه كسى مرتبه بالانشينى داشته باشد و پائين نشيند، چه آن از راه تواضع و فروتنى قبيح و مذموم نيست بلكه پسنديده و مستحسن است.

5080 خمس يستقبحن من خمس، كثرة الفجور من العلماء، و الحرص‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 458

فى الحكماء، و البخل فى الأغنياء، و القحة فى النّساء، و من المشايخ الزّنا. پنج صفت است كه قبيح شمرده مى‏شود از پنج كس، بسيارى فجور از علما، و حرص در حكما، و بخيلى در توانگران، و بى شرمى در زنان، و از پيران زنا كردن.

مراد اينست كه اين پنج چيز ازين پنج كس قبح زيادى دارد و در غير ايشان نيز اگر چه قبيح است أمّا قبح آن بآن مرتبه نيست، و «فجور» بمعنى مطلق فسق، و خصوص دروغ گفتن، و عدول كردن از حق و ميل از آن، هر سه آمده و در اينجا هر يك مناسب است و اصل هر يك هر چند قبيح است و از همه كس قبيح ميباشد نهايت بسيار آن قبح زياد دارد و از خصوص علماء بيشتر، و همچنين حرص بر دنيا اگر چه از همه كس قبيح است، از حكماء يعنى آنانكه علم راست و كردار درست دارند قبح آن زيادترست، و مراد حرصى است كه باعث ارتكاب حرامى نشود و اگر نه در حكما بمعنى مذكور نمى‏تواند بود، و بنا بر اين مراد به «قبح در آن» كراهت شديد و ناخوشى زيادست هر چند بمرتبه حرمت نرسد، و همچنين ظاهرست كه بى شرمى در زنان قبيح‏ترست، و زنا از پيران.

5081 خصلتان فيهما جماع المروءة، اجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه. دو خوى است كه در آنهاست جمع كردن مروّت يعنى مردى يا آدميت، دورى گزيدن مرد از آنچه عيبناك گرداند او را، و كسب كردن او آنچه را زينت دهد او را، «بودن اين دو خصلت جمع كننده همه مراتب مردى يا آدميست» ظاهرست، و محتاج ببيان نيست.

5082 خذوا من كلّ علم احسنه فانّ النّحل يأكل من كلّ زهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 459

ازينه فيتولّد منه جوهران نفيسان أحدهما فيه شفاء للنّاس، و الآخر يستضاء به. فراگيريد از هر علمى نيكوتر آنرا، پس بدرستى كه زنبور عسل مى‏خورد از هر شكوفه زيباتر آنرا، پس پديد مى‏آيد از آن دو جوهر نفيس، يكى از آنها در آنست شفائى از براى مردم، و ديگرى روشنى جسته مى‏شود بآن. مراد به «جوهر نفيس اوّل» عسل است كه حق تعالى در قرآن مجيد در شأن آن فرموده كه در آنست شفائى از براى مردم، و تجربه نيز شاهدست بر آن حتى اين كه جزو عمده اكثر معاجين شده و مراد بآن ديگرى كه روشنى جسته مى‏شود بآن موم است، چنانكه ظاهر و روشن است، و مراد اينست كه آدمى را طاقت و استطاعت آن نيست كه همه علوم را كسب كند پس بايد كه فرا گيرد از هر علمى آنچه نيكوتر آن باشد، باعتبار اين كه نفع آن در دين بيشتر باشد. و تقريب تعليل بحكايت زنبور اينست كه چنانكه در آن مادّه با وجود خست آن غذاى نيكوتر باعث اين مى‏شود كه چنان دو گوهر گرانمايه از آن متولّد شود، پس همچنين علم نيز كه غذاى روحانى نفس است هر چه از آن بهتر باشد در آن مادّه شريف باعث اين مى‏شود كه آنچه از آن متولد شود از اخلاق و اعمال نيكوتر و زيباتر باشد.

5083 خلوّ الصّدر من الغلّ و الحسد من سعادة العبد. خالى بودن سينه از كينه و رشك از نيكبختى مردست، يعنى از جمله اسباب آنست.

5084 خلوص الودّ و الوفاء بالوعد من حسن العهد. خالص بودن دوستى و وفا نمودن بوعده از نيكوئى عهدست، يعنى از جمله اسباب و شرايط نيكوئى عهد و پيمان با خدا باطاعت و انقياد او. يعنى نيكوئى رعايت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 460

آن و وفاى بآن اينست كه دوستى مؤمنان با يكديگر خالص باشد و آميخته بغش و نفاق نباشد، و اين كه وفا كنند بوعده كه با يكديگر كنند.

و فرموده است آن حضرت عليه السلام در ذكر و وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله:

5085 خرج من الدّنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله و اجاب داعى ربّه. بيرون رفت از دنيا گرسنه، و فرود آمد آخرت را سليم، نگذاشت سنگى بر سنگى تا رفت براه خود، و اجابت كرد خواننده پروردگار خود را. مراد به «بيرون رفتن از دنيا گرسنه» اينست كه هميشه در دنيا گرسنه مى‏بود و بقدر سيرى ميل چيزى نمى‏فرمود. و «فرود آمد آخرت را سليم» يعنى سليم از هر نقصى و تقصيرى در تبليغ دعوت يا غير آن از طاعات و عبادات. و «نگذاشت سنگى بر سنگى» يعنى اصلا در دنيا بناى عمارتى از براى خود نكرد تا وقتى كه رحلت فرمود از آن . و مراد به «خواننده پروردگار» حضرت ملك الموت است كه مى‏خواند مردم را، و مى‏طلبد از جانب پروردگار.

5086 خاب رجاؤه و مطلبه من كانت الدّنيا امله و اربه. نوميد شده است اميد او و مطلب او كسى كه بوده باشد دنيا اميد او و حاجت او. مراد اينست كه: هر كه دنيا همين اميد و حاجت او باشد، او در حقيقت نوميدست، زيرا كه مطالب دنيوى بر تقديرى كه حاصل شود پوچ و باطل و فانى و زايل است، پس كسى كه خود را مشغول آنها سازد در حقيقت نوميدست، و باميدى كه كار او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 461

بيايد نرسيده، خصوصا هرگاه بسبب آن محروم گردد از آلاى بهيه  و نعماى سنيه آخرت كه پاينده و جاويدست. و ممكن است كه كلام نفرين باشد بر كسى كه همين دنيا اميد و حاجت او باشد باين كه نوميد گردد اميد و مطلب او، و چون غرض از امثال اين نفرينها طلب حتمى وقوع متعلق آنها نيست بلكه مجرّد اظهار بدى آن امرى كه نفرين باعتبار آن مى‏شود و اين كه آن سبب استحقاق نفرين باشد، پس اگر گاهى نوميدى واقع نشود منشأ اشكالى نمى‏شود.

5087 خذ العفو من النّاس، و لا تبلغ من احد مكروهه. فرا گير عفو را از مردم، و مرس از احدى بمكروه او. ممكن است كه خطاب بكسى باشد كه مى‏فرستاده او را آن حضرت عليه السلام بگرفتن زكاة، و مراد اين باشد كه: بگير از صاحبان اموال آنچه را ايشان خود بخوشى و رضا بدهند.

و «مرس از احدى مكروه او را»، يعنى مگير از كسى آنچه را او مكروه داشته باشد دادن

آنرا و بكراهت بدهد، و ممكن است كه خطاب عامّ باشد و مراد اين باشد كه: فرا گير يعنى شيوه و طريقه خود كن عفو كردن از مردم و گذشتن از تقصيرات ايشان را. و «مرس از احدى مكروه او را» يعنى مكن نسبت بكسى امرى را كه او ناخوش دارد و مكروه او باشد.

5088 خليل المرء دليل على عقله و كلامه برهان فضله. دوست مرد دليل است بر عقل او، و سخن او برهان فضل اوست. يعنى دوست هر كسى نشان عقل و بى عقلى اوست، و از آن استنباط عقل و بى عقلى او مى‏توان كرد ، چه اگر او نادان باشد اين نشان بى عقلى كسى است نيز كه او را دوست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 462

خود فرا گرفته، و اگر عاقل و دانا باشد اين نشان عقل و دانائى او نيز باشد. و همچنين سخن هر كس برهان فضل اوست يعنى دليل است بر فضل و افزونى او و عدم آن و بر مرتبه فضل او، و از آن استنباط آنها مى‏توان كرد، و اين ظاهرست.

5089 خير كلّ شي‏ء جديده، و خير الاخوان اقدمهم. بهترين هر چيز تازه آنست، و بهترين برادران قديم تر ايشان است، وجه اين ظاهرست و محتاج ببيان نيست.

5090 خالف نفسك تستقم، و خالط العلماء تعلم. مخالفت كن با نفس خود يعنى با هوا و خواهش او تا اين كه راست گردى يعنى براه راست باشى، و آميزش كن با علما تا اين كه بياموزى، چه ظاهرست كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 463

آميزش با ايشان باعث آموختن بعضى از احكام و آداب مى‏شود.

5091 خشية اللّه جماع الايمان. ترس از خدا جمع كننده ايمانست يعنى جمع كننده همه مراتب آنست، زيرا كه كسى را كه ترس از خدا باشد مخالفت او نكند، و هركه مخالفت او نكند بر أعلى مراتب ايمان باشد.

5092 خوف اللّه يجلب لمستشعره الامان. ترس از خدا مى‏كشد از براى كسى كه آنرا شعار خود كرده باشد امان را.

«شعار» چنانكه قبل از اين مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد، و «شعار كردن چيزى» كنايه است از لازم گردانيدن آن و جدا نكردن از خود مانند آن جامه، و ظاهرست كه كسى كه ترس از خدا را لازم خود گرداند و از خود جدا نكند اين معنى مى‏كشد از براى او امان را يعنى ايمنى در آخرت از عذاب و عقاب را بلكه ايمنى در دنيا را نيز از بسيارى از آفات.

5093 خف اللّه يؤمنك، و لا تأمنه فيعذّبك. بترس از خدا تا ايمن گرداند ترا، و ايمن مباش از او پس عذاب كند ترا.

«بودن ترس از خدا سبب ايمن گردانيدن يعنى ايمن گردانيدن در آخرت» ظاهرست، زيرا كه ترس از خدا باعث نكردن گناه خصوصا كباير مى‏شود، و ظاهرست كه آن سبب ايمنى در آخرت گردد. و «بودن ايمنى از او سبب عذاب» باعتبار اينست كه آن ايمنى يا با وجود ارتكاب گناهان و جرأت بر آنهاست، و ظاهرست كه اين معنى سبب عذاب مى‏گردد، و يا باعتبار بى تقصير دانستن خود است و اعتقاد بوفاى بجميع حقوق حق تعالى، و اين معنى عجب و خود بينى است كه بدترين صفات ذميمه است، زيرا كه آدمى هر چند باعتقاد خود سعى در اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى كند