حقيقت گمشده

شيخ معتصم سيد احمد
مترجم : محمد رضا مهرى

- ۴ -


ايـشان پس از نقل حديث ثقلين مى گويد: (وبدان كه حديث تمسك به ثقلين راويان زيادى دارد, كـه از بـيـسـت وچـنـد صـحـابى نقل شده است , وراههاى روايى مفصلى دارد, ودر بعضى از اين روايـات آمـده است كه پيامبر آن را در حجة الوداع در عرفه فرموده ودربعضى ديگر اينكه آن را در مـديـنـه هـنـگـام بيمارى فرموده است , درحالى كه اطاق مملو از اصحاب ايشان بود ويا اينكه در غـديـرخـم گـفـته ودر رواياتى در سخنرانى ايشان هنگام مراجعت از طائف بوده است , وميان اين روايـات مـنـافـاتـى وجود ندارد زيرا مانعى نداردكه ايشان اين موضوع را به خاطر توجه بيشتر به مـنزلت كتاب عزيزوعترت مطهر در تمام آن مكانها تكرار كرده باشد .
ودر روايت طبرانى به نقل از ابـن عـمر آمده است كه آخرين جمله اى كه پيامبر(ص ) فرمودند اين بود: اخلفونى في اهل بيتى , [پس از من , مرادر اهل بيتم مراعات كنيد] .
ودر روايتى ديگر از طبرانى وابو الشيخ ‌است كه فرمود: ان للّه عـزوجل ثلاث حرمات , فمن حفظهن حفظ اللّه دينه ودنياه ومن لم يحفظهن لم يحفظ اللّه دنياه ولا آخرته , خداوند عزوجل سه حريم دارد, هر كه آنها را مراعات كند خداوند دين ودنياى او راحـفـظ مى كند وهر كه مراعات نكند خداوند دنيا وآخرتش را حفظنخواهد كرد .
راوى مى گويد پـرسيدم : آنها چه هستند ؟
فرمود: حرمة الاسلام وحرمتى وحرمة رحمى , حريم اسلام , حريم من وحريم رحم من (خويشاوندان من ) .
ودر روايتى از بخارى است كه صديق (ابوبكر) گفت : اى مردم , مگر محمد(ص ) از اهل بيت خود دست كشيده است ؟
يعنى اينكه حريم پيامبر را در آنها نگه داشته وآنـهـا رااذيـت نكنيد .
وابن سعد وملا ((72)) در سيره خود روايت كرده اند كه پيامبر(ص ) فرمود: اسـتوصى باهل بيتى خيرا, فانى اخاصمكم عنهم غداومن اكن خصمه اخصمه , ومن اخصمه دخل الـنـار شـمـا را دربـاره اهل بيتم به نيكويى وصيت مى كنم , ودر اين باره من فردا با شمامخاصمه مـى كـنـم , وهـر كـه مـن خصم او باشم او را شكست خواهم داد, وهر كه را شكست دهم به جهنم مى رود .
همچنين پيامبر فرمود:من حفظنى في اهل بيتى فقد اتخذ عند اللّه عهدا هر كه حرمت مـرا درباره اهل بيتم حفظ نمايد, عهدى براى خود نزد خدا بدست آورده است .. .
همچنين ابن سعد اين روايت را آورده است : انا واهل بيتى شجرة في الجنه واغصانها في الدنيا فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا, من واهل بيتم يك درخت در بهشت هستيم كه شاخه هاى آن در دنيا است , هر كه بخواهد بدينوسيله راهى براى خود به سوى خداى خويش بيابد.. .
ملا در سيره نيز اين حديث را نقل كرده است :فى كل خلف في امتى عدول من اهل بيتى , ينفون عن هذا الدين تحريف الضالين وانتحال المبطلين وتاويل الجاهلين , الا وان ائمـتـكـم وفودكم الى اللّه عز وجل فانظروا من توفدون , در هر نسلى از امت من افراد عادلى ازاهـل بـيـتم , وجود دارند كه اين دين را از تحريف گمراهان , بدعت ياوه گويان وتاويل جاهلان پاكسازى مى كنند, بدانيد كه پيشوايان شما نمايندگان شما نزد خداوند هستند, پس متوجه باشيد چـه كسانى را به عنوان نماينده خويش مى فرستيد,....آنگاه مى گويد:رسول اللّه (ص ) قرآن وعترت خـود را (ثـقـلـين ) ناميد, كه عترت به معنى خانواده , نسل ونزديك ترين خويشاوندان است وثقل بـمـعـنى هر چيز گران قيمت , وبسيار مهم است وآن دو چنين اند, چون هريك از آنها سرچشمه علوم لدنى (علومى كه مستقيما از طرف خداوند الهام شده وياد گرفتنى نيست ), واسرار وحكمت هـاى مـتـعـالـى واحـكـام شرعى مى باشند, بدين سبب رسول اللّه (ص ) تاكيدكرده است بر پيروى وتـمـسك به آنها ويادگيرى از آنها,وفرموده است : الحمد للّه الذى جعل فينا الحكمة اهل البيت , ستايش مى كنم خدا را كه حكمت را در ميان ما اهل بيت قرار داد .
وگفته شده است : نامگذارى آنها بـه ثـقـلين به دليل سنگينى مسؤوليت درمراعات حقوق آنها است , البته تاكيد موجود در حديث نسبت به اهل بيت مربوط به افرادى از اهل بيت است كه آگاه به كتاب خداوسنت رسول او هستند زيـرا آنـهـا هـسـتـند كه از كتاب خدا جدانمى شوند تا رسيدن به حوض وتاييد اين مطلب در خبر قـبـلى آمده است كه مى فرمود: وبه آنها چيزى ياد ندهيد زيرا آنها از شماداناتراند, وآنها نسبت به ساير علما اين امتياز را دارند كه خداوندپليدى را از آنها دور, وآنها را پاك ومطهر قرار داده است ).
حـال اى ابـن حجر ! آيا تو مراعات كردى آنچه در اينجا گفته اى , آياحرمت رسول خدا(ص ) را در اهل بيت ايشان مراعات نمودى , آياموالى آنها بوده ودين خود را از آنها گرفتى ؟! يا آنكه به زبان مى آوريد آنچه را در دل نداريد (كبر مقتا عند اللّه ان تقولوا ما لا تفعلون ) ((73)) , نزد خداوند بسيار ناپسند است كه بگوئيدآنچه را عمل نمى كنيد.
حـق است سخن امام صادق (ع ) كه فرمود: ادعاى محبت ما را دارندوبدنبال پايمال كردن حق ما هستند, يدعون حبنا ويتبعون عقوقنا.
ابن حجر وامثال او ادعاى محبت اهل بيت را دارند ولى دين خودرا از كسانى مى گيرند كه به اهل بـيت ظلم كرده اند واز آنها پيروى مى كنند .
اين همان ابن حجر است كه از طرفى فضائل اهل بيت رامى گويد واعتراف مى كند كه بايد از آنها پيروى كرد واز طرفى ديگر چنان حمله اى در صواعقش بـر شـيـعـه كـرده و آنـهـا را جـزءگـروه هـاى گمراه مى شمارد وبا زشت ترين تهمت ها وقبيح ترين ناسزاها بر آنها مى تازد.
گناه آنها چيست اى ابن حجر ؟! آيا جزاين است كه آنها پيرو اهل بيت بوده , دين خدا را از آنهاگرفته اند ؟! اشكال هايى بر حديث ثقلين :

اشكال ابن جوزى

(1) ابـن جـوزى در كتاب (العلل المتناهيه في الاحاديث الواهيه ) ((74)) پس از نقل حديث ثقلين (كـتـاب اللّه وعـترتى ) بر سند آن اشكال گرفته مى گويد: اين حديث صحيح نيست , در سند آن عطيه وجوددارد كه احمد ويحيى وديگران او را تضعيف كرده اند وديگر ابن عبدالقدوس كه يحيى درباره اش مى گويد:او بدرد نمى خورد,رافضى خبيثى است وهمچنين درباره عبداللّه بن داهر كه در سـنـدحديث است احمد ويحيى مى گويند: او قابل قبول نيست , كسى درباره وى سخن خوبى نگفته است .

رفع اشكال

1) حـديث ثقلين تنها با اين سند نقل نشده است , بلكه سندهاى متعددى دارد, همانگونه كه گفته شد.
2) مـسـلـم ايـن حـديث را در صحيح خود نقل كرده است , آنهم از چندطريق , در حالى كه صرف روايـت مـسلم براى اثبات صحت سندكافى است هر چند از يك طريق باشد واين مطلبى است كه اهل سنت در آن اختلاف نظر ندارند.
3) هـمـچـنـيـن ترمذى اين حديث را از چندين طريق در صحيح خودروايت كرده است , اسناد او منتهى مى شود به جابر, زيد بن ارقم ,ابوذر, ابو سعيد وحذيفه .
4) ابن جوزى , در كتاب (الموضوعات ) ج1 ص 99 چنين مى گويد: پـس هـرگـاه حـديـثـى را خـارج از متون اسلام (موطا, مسند احمد,صحيحين , سنن ابى داود وتـرمـذى , وامثال آنها) يافتى , در حديث تامل كن , اگر مشابه آن را در صحاح وحسان پيدا كردى احـتـمال درست بودن آن را بده , پس ابن جوزى در اينجا خلاف سخن خودعمل كرده است , زيرا اين حديث همانگونه كه ديديد در آنچه اوآنها را متون اسلام ناميده روايت شده است .
5) سـخـن ابن جوزى درباره عطيه درست نيست زيرا ابن سعد او راتوثيق (تاييد) كرده , ابن حجر عـسقلانى درباره اش مى گويد: ابن سعد گفت : عطيه با ابن اشعث به مسافرت رفتند, حجاج به دست نشانده خود محمد بن قاسم نوشت كه از او بخواهد على را ناسزاگويد, اگر چنين نكرد وى را چـهارصد ضربه شلاق زده وريش او رابتراشد, محمد بن قاسم عطيه را خواست ولى او حاضر به چنين كارى نشد, ولذا حكم حجاج را درباره اش اجرا كرد, عطيه پس ازآن به خراسان رفته در آنجا اقامت يافت تا آنكه عمر بن هبيره والى عراق شد, آنگاه عطيه به عراق بازگشته در آنجا ماند تا آنكه در سـال يـكـصـد وده وفـات يـافـت .
او مـردى مـورد اعتماد بود ان شاء اللّه تعالى واحاديث خوبى دارد ((75)) .
ضـمـنـا بـدانـيـم كـه ابـن سعد ناصبى است , يعنى از كسانى است كه بشدت با اهل بيت دشمنى مـى ورزنـد, تـا جائى كه امام جعفرصادق (ع ) را به عنوان راوى ضعيف دانسته است .
بنابراين تاييد ابن سعد براى عطيه در برابر حريف كافى است .
6) عـطـيـه از رجـال احمد بن حنبل است وواضح است كه احمدروايت نمى كند مگر از فرد مورد اعـتـمـاد, واحـمـد روايـت هـاى زيـادى از او نـقـل كـرده است , پس ادعاى اينكه احمد, عطيه را ضـعيف شمرده است دروغ محض است .
تقى سبكى مى گويد: واحمد خدااو را رحمت كند روايت نـمـى كرد مگر از فرد مورد اعتماد, مخالفين مايعنى ابن تيميه اين مطلب را به صراحت گفته اند.
ابن تيميه دركتابى كه در جواب بكرى پس از ده نوشته از او, تاليف كرده است مى گويد: كسانى از عـلماء حديث كه قائل به جرح وتعديل اند بر دونوع اند: بعضى از آنها جز از فرد مورد اعتماد روايت نمى كنند مانندمالك ...واحمد بن حنبل .. .
واين سخن مخالفين ما را بس است جهت اينكه احمد جز از معتمدين روايت نمى كند ولذا معنى نداردكه او بر عطيه خدشه اى وارد كند ((76)) .
7) سـبـط ابـن جوزى او را تاييد مى كند .
او به صراحت عطيه را مورداعتماد شمرده وتضعيف او را مـردود مـى دانـد, او ابـتـدا سخن پيامبر(ص ) خطاب به على (ع ): لا يحل لاحد ان يجنب فى هذا الـمسجدغيرى وغيرك , [براى كسى جز من وتو جايز نيست كه در اين مسجد جنب باشد], را نقل كرده سپس مى گويد: پس اگر بگويندعطيه ضعيف است وبراى ضعف حديث استدلال كنند كه تـرمـذى گـفـتـه اسـت : ايـن حديث را براى محمد بن اسماعيل بخارى خواندم ,يا او از من شنيد وخنديد.
جـواب ايـن است كه : عطيه عوفى از ابن عباس وصحابه روايت كرده ومورد اعتماد است واما قول ترمذى مبنى بر اينكه بخارى با شنيدن اين حديث خنديده است بخاطر اين سخن پيامبر(ص ) است : آن راحلال نمى دانم مگر بر فرد پاك , نه در حال حيض ونه در حال جنابت .
شافعى مى گويد: براى جنب جايز است كه از مسجد عبور كند وابوحنيفه مى گويد جايز نيست تا آنـكـه غـسل كند وحديث على حمل براين مى شود كه اين استثنا مخصوص او بوده , همانگونه كه مسائلى مخصوص پيامبر(ص ) بوده است ((77)) .
8) ادعـاى ابـن جـوزى بـر ايـنكه يحيى بن معين عطيه را تضعيف كرده است نيز مردود است زيرا دورى از ابن معين نقل كرده است كه عطيه مرد صالحى است .
حافظ ابن حجر در شرح حال عطيه چنين مى گويد: دورى از ابن معين نقل كرده است كه او مرد صالحى است ((78)) .
بنابراين آنچه ابن جوزى به يحيى بن معين نسبت داده صحيح نيست .
ابـن جـوزى نـسبت به حديث ثقلين بسيار جاهل است زيرا او خيال مى كند با ضعيف شدن عطيه , حـديـث ثـقـلـيـن نـيـز تـضـعـيـف مى شود,در حاليكه تاييد يا تضعيف او هيچ ضررى به حديث ثقلين نمى زند, زيرا حديثى را كه عطيه از ابو سعيد روايت كرده است ابوطفيل نيز از ابو سعيد نقل نـموده وابو طفيل از صحابه بشمارمى رود .
از آن گذشته درستى حديث ثقلين بسته به روايت ابو سـعيدنيست چه از راه عطيه باشد چه ابو طفيل .
اگر فرض كنيم كه روايت ابو سعيد از هر دو راه ضـعـيـف بـاشـد بـاز هم ضررى به حديث نمى رساند, به اين دليل كه حديث داراى راه ها وروايت هاى مختلف است .

رفع اشكال ابن جوزى در تضعيف ابن عبدالقدوس :

1) تـشكيك ابن جوزى درباره عبداللّه بن عبدالقدوس , نيز به دليل تاييد حافظ محمد بن عيسى از وى مـردود اسـت , حافظ مقدسى درشرح حال عبداللّه نامبرده , مى گويد: ابن عدى از محمد بن عيسى نقل كرده , مى گويد كه او مورد اعتماد است ((79)) .
حـافـظ ابـن حجر عسقلانى مى گويد: از محمد بن عيسى نقل شده است كه گفته است : او مورد اعتماد است ((80)) .
درباره شخص محمد بن عيسى نيز حافظ ذهبى در شرح حال او ازابو حاتم نقل مى كند كه گفت : او مـورد اعـتـمـاد واطـمـينان است , من هيچ محدثى نديدم كه ابواب حديث را بهتر از محمد بن عيسى حفظ كرده باشد, ابو داود نيز مى گويد: او مورد اعتماد است .
2) مـحـمـد بـن حـبـان او را در مـيان افراد قابل اطمينان آورده است وابن حجر در شرح حال او مى گويد: ابن حبان او را در ميان افراد مورداطمينان نام برده است ((81)) .
3) هيثمى در مجمع الزوائد مى گويد: بخارى وابن حبان او را مورداطمينان مى دانند.
4) عـسـقـلانـى در شـرح حال او مى گويد: بخارى گفت : او در اصل راستگو است , ولى از افراد ضعيف روايت مى كند ((82)) .
پـس اشـكـال بـخـارى بـر ابـن عبدالقدوس بعد از تاييد وى اين است كه او از افراد ضعيف روايت مـى كـنـد, ولـى اين اشكال درباره اين حديث وارد نيست زيرا ابن عبدالقدوس حديث ثقلين را از اعمش روايت مى كند واو مورد اعتماد است .
5) عبداللّه بن عبدالقدوس طبق نقل تهذيب التهذيب ج5 ص 303وتقريب التهذيب ج1 ص 430, از رجـال بـخارى در حاشيه هاى صحيح او است , وهمين كافى است براى تاييد او كه بخارى از اونقل كرده است هر چند در حاشيه كتاب .
ابن حجر عسقلانى در مقدمه فتح البارى في شرح صحيح البخاري در جواب كسانى كه نسبت به رجـال بـخـارى تـشـكـيـك كـرده انـدمى گويد: قبل از ورود در موضوع , سزاوار است كه هر با انصافى بداند كه نقل قول صاحب صحيح بخارى از هر راوى دلالت برعدالت , دقت در روايت وعدم غـفـلـت وى مـى كـنـد در نـظر ايشان ,وعلاوه بر اين جمهور علما بر نام گذارى اين دو كتاب به صـحـيـحـين اتفاق نظر دارند, واين معنى براى كسى كه در صحيحين از او نقل نشده است مطرح نيست .
6) عبداللّه بن عبدالقدوس از رجال ترمذى است .
7) هـمـچـنـين تشكيك در عبداللّه بن عبدالقدوس ضررى به صحت حديث نمى رساند, حتى در روايت اعمش از عطيه , از ابن سعيد نيزمشكوك نمى باشد زيرا همانگونه كه گفته شد تنها عبداللّه بن عبدالقدوس نيست كه از اعمش روايت كرده , بلكه محمد بن طلحة بن مصرف يامى ومحمد بن فـضـيـل بـن غـزوان ضـبـى در مسندوترمذى نيز از اعمش روايت نموده اند, واين دليل بر صدق روايت اعمش است .
همچنين اعمش حديث را تنها از عطيه نقل نمى كندبلكه از عبدالملك بن ابى سـليمان ميسرى عزرمى واز ابو اسرائيل اسماعيل بن خليفه عبسى نيز طبق آنچه در مسند احمد اسـت روايـت كـرده وهـمـچـنين از هارون بن سعد عجلى وكثير بن اسماعيل تميمى بنابر معجم طبرانى نقل كرده است .

تضعيف ضمنى ابن جوزى از عبداللّه بن داهر:

1) تضعيف ضمنى ابن جوزى از عبداللّه بن داهر خلاف اصول ومبانى جرح وتعديل است زيرا اشكال نا مشخص از هر كه خواهدباشد قابل قبول نيست .
2) هـيـچ دلـيـل مـوجـهـى بـراى تـشكيك در او نيست جز اينكه فضايل امير المؤمنين را روايت مى كرده است , همانگونه كه ذهبى مى گويد:ابن عدى گفت : عموم روايت هاى او در فضايل على است واو دراين باره متهم است ((83)) وتضعيف او بدين سبب قابل قبول نيست .
3) آنـچـه در كـار ابـن جوزى عجيب وقبيح است اينكه تا اين حدسعى در تضعيف حديث كند كه عـبـداللّه بـن داهـر را در سـنـد حـديث وارد نمايد, در صورتيكه او اساسا در هيچ سندى از اسناد ايـن حـديـث وارد نـشـده است ! مى توانيد به روايتهاى گذشته وحتى روايتهايى كه نقل نكرده ايم مـراجـعه نمائيد, آيا در سند آنها عبداللّه بن داهر وجود دارد؟
!, من اين معنى را جز نصب وعداوت نـسبت به اهل بيت ومخفى كردن حقوق آنها نمى بينم , ولى خداوند تصميم دارد نور خود را كامل كند هرچند كافران ناراضى باشند.
4) سبط ابن جوزى پس از نقل حديث ثقلين از مسند احمد بن حنبل مى گويد: شايد گفته شود كـه پـدر بـزرگ تـو در كـتـاب [الـواهـيـه ]چنين گفته است وتمام سخن ابن جوزى در تضعيف حديث همانگونه كه نقل شد ذكر كرده است من خواهم گفت : حديثى را كه ما روايت كرديم , احمد در (الـفـضـائل ) آورده اسـت , ودر اسـناد آن هيچ يك از كسانى كه پدر بزرگ آنها را تضعيف كرده نمى باشند,واين حديث را ابو داود در سنن خود وترمذى وعموم محدثين روايت كرده ورزين آن را در جـمع بين صحاح آورده است , عجيب آنكه چگونه جد من روايت اين حديث را در صحيح مسلم به نقل از زيد بن ارقم نديده است ... ((84)) .
ولى آنچه سبط ابن جوزى گفته است چيزى جز توجيه كار ابن جوزى نيست والا او غافل نمى شود از چـنـيـن حـديـثـى كـه در مـتـون اسـلامى مشخص است , آنهم با تمام اطلاع وآشنايى كه ابن جوزى دارد, ولى او مى خواهد فريب داده ومكر كند, ولى مكر خدا درباره او, وى را مفتضح ساخت .

اشكال ابن تيميه

اشكال ابن تيميه بر حديث ثقلين در كتابش (منهاج السنه ), بى ارزش تر از آن است كه مورد بحث واقع شود, ولى آن را از باب اشاره به اين نوع افكار پوچ نقل مى كنيم , كه جز نافهمى , خيال پردازى وتـوهـم نـيست .
ابن تيميه هنگامى كه از تضعيف حديث ثقلين از جهت سند ناتوان مى ماند, براى آنـكـه روش خود را درتضعيف آنچه در فضل اهل بيت آمده است ترك نكند, راه جديدى را انتخاب كرده است كه تاكنون مانند آن را نديده ايم , او مى گويد:اين حديث دلالت بر وجوب تمسك به اهل بيت نكرده است , بلكه فقط دلالت بر وجوب تمسك به قرآن مى كند.
واقعا كدام عاقل از اين متن با صراحت چنين معنى ومفهومى رابدست مى آورد ؟! در حاليكه ظاهر حـديـث تـاكـيد ومسلم مى كند كه تمسك به آن دو كتاب وعترت لازم است والا ثقلين چه معنى دارد؟! (من ثقلين را در ميان شما باقى گذاشتم ), واين فرمايش پيامبر(ص ) چه مفهومى دارد: (تا بـه آن دو مـتـمـسك باشيد ؟!) ولى تعصب قلب را كور مى كند .
ابن تيميه براى سخن خود به يك خبرواحد در صحيح مسلم از جابر استناد كرده وبقيه حديث را على رغم فراوان بودن آنها وداشتن راهـهـاى مـتـعدد, به ديوار زده يا از آنهاچشم پوشى نموده واگر انسان درست تامل كند متوجه مى شود كه اين حديث در مقايسه با احاديث ديگرى كه در همين موضوع وارداست ناقص است , وآن حـديث چنين است تركت فيكم ما لن تضلوا بعده , ان اعتصمتم به : كتاب اللّه ....,[من چيزى را در ميان شماباقى گذاشتم كه اگر از آن پيروى كنيد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا].
واضـح اسـت كه اين حديث ناقص وتحريف شده است , زيراحديث خود جابر در روايت ترمذى آمده ودر آن به طور آشكار امربه لزوم تمسك به اهل بيت شده است , وهمانگونه كه قبلا گفته شد,متن حـديـث ايـنـگـونـه اسـت : انـى تـركـت فـيـكم ما ان اخذتم به لن تضلوا,كتاب اللّه وعترتى , اهل بيتى ((85)) , [ من در ميان شما باقى گذاشتم آنچه را كه اگر به آن تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد, كتاب خدا وعترتم , اهل بيتم ].
ايـن اشكال متوجه خود ابن تيميه نيز مى شود, زيرا او قائل به وجوب تمسك به كتاب وسنت است .
ولـى بـايد دستورپيامبر(ص )يكى باشد .
يا لزوم تمسك به كتاب به تنهايى ويا به كتاب وسنت باهم وچـون ابن تيميه وجوب تمسك به قرآن را به تنهايى انتخاب كرده پس در مقابل , تمسك به سنت واجـب نـخـواهـدبـود وايـن بـر خـلاف نظر خود ابن تيميه است زيرا او خود را اهل سنت مى داند, همچنين نام كتابش منهاج السنه است نه منهاج القرآن .
امـا اگـر بـه عـقـيـده او, حديثى كه نقل كرد نمى تواند حديث تمسك به كتاب وسنت را لغو كند بنابراين نمى تواند وجوب تمسك به كتاب وعترت را نيز لغو نمايد.
ابـن تـيـمـيـه بـه اين هم اكتفا نكرده است بلكه درباره [....وعترتى فانهما لم يفترقا حتى يردا على الـحوض ] مى گويد: اين را ترمذى روايت كرده وازاحمد درباره آن سؤال شد وچندين نفر از اهل علم آن را تضعيف كرده وگفته اند: اين صحيح نيست .. .
اما جواب : از سـخن او چنين فهميده مى شود كه اين قسمت از حديث را جزترمذى كسى روايت نكرده است , در حاليكه ديديم افراد زيادى ازبزرگان اهل سنت وحفاظ آنها اين را نقل كرده اند, پس منظور او ازجمله ترمذى آن را روايت كرده چيست ؟! آيا روايت ترمذى دلالت بر ضعف حديث مى كند ؟! وچـه كسى از احمد پرسيد ؟! وچه پرسيد ؟! ودر كجا اين سخن مطرح شده است ؟! مگر خود احمد آن را روايت وتاييد نكرده است ؟! وچه كسى آن را تضعيف كرده تا ابن تيميه بگويد: چندين نفر ؟!وچرا آنها را نام نبرد ؟! سـؤالـهـاى بـسـيـارى مـتـوجـه ابن تيميه است , كه اگر بتواند جواب محكمى بر آنها بدهد از او مى پذيريم , اما اين سخن سست ومبهم او به هيچ وجه قابل قبول نيست .
ولـى اين عادت ابن تيميه است آن گاه كه كمر همت را براى گمراه كردن امت وپوشاندن حقايق ببندد.
ايـن بـود اشـكـالهايى كه در اين مورد گفته شد, وتا آنجا كه من دنبال كرده ام كسى را نيافتم كه حـديـث ثـقـلـيـن را بـتواند مخدوش كند,حديثى كه به تواتر ثابت شده وبزرگان امت از حفاظ ومـحدثين اعتراف به درستى آن دارند, پس ديگر كسى جرات مخدوش كردن آن را ندارد جز آنكه قلب مريضى داشته باشد, قلبى والعياذ باللّه پراز دشمنى وكينه نسبت به اهل بيت (ع ).
حال كه به طور آشكار, درستى اين حديث ثابت شد بايد دلالت آن را مشخص كنيم وبدنبال آن بايد به اين دلالت ملتزم باشيم .
دلالت حديث بر امامت اهل بيت دلالـت اين حديث بر امامت اهل بيت از روشن ترين وآشكارترين مسائل است البته به شرط انصاف زيـرا حديث نشان دهنده وجوب پيروى از آنها در عقائد, احكام وآراء, وپرهيز از هر گونه مخالفت با آنـهـا چـه در قـول وچه در فعل است , زيرا هر كارى كه خارج از گفته آنها باشد, خارج از قرآن به شـمار مى رود ودر نتيجه خارج از دين است .
بنابراين آنها معيار دقيق شناخت صراطمستقيم وراه اسـتوار مى باشند .
هدايت جز از راه آنها وگمراهى جزمخالفت با ايشان نيست ما ان تمسكتم بهما لـن تـضـلـوا: (تـا وقـتى كه به آن دو متمسك هستيد گمراه نخواهيد شد) زيرا تمسك به قرآن به معناى عمل است به آنچه در آن مى باشد, پس بايد اوامر قرآن رااطاعت واز آنچه قرآن منع كرده پـرهـيـز نـمود, وهمين گونه است تمسك به عترت .
اگر در جمله اى شرطى وجود داشت , انجام آن شـرط بايد نتيجه دهد جزاى مذكور در جمله را, وضمير در بهما: ماان تمسكتم بهما لن تضلوا بـه كتاب وعترت با هم بر مى گردد, ومسلماهر كه قدرى آشنايى با زبان عربى داشته باشد اين را خواهدپذيرفت .
بنابراين پيروى از اهل بيت پس از رسول اللّه (ص ) واجب است , همانگونه كه پيروى از قرآن واجب مى باشد .
اما اينكه اهل بيت چه كسانى هستند درباره آن بحث خواهيم كرد, ولى در ايـنـجـامـى خواهيم ثابت كنيم كه امر ونهى , امامت ورهبرى بايد براى اهل بيت باشد, اما مشخص كـردن هـويـت آنـهـا خارج از بحث اين حديث است .
علماى اصول مى گويند ان القضيه لا تثبت مـوضـوعها : (جمله موضوع خود را ثابت نمى كند), پس در هر صورت اهل بيت بايدخلفاى پس از رسـول اللّه (ص ) بـاشند, وقول پيامبر(ص ): انى تارك فيكم : (من در ميان شما باقى گذاشته ام ) سـخـن صـريـح از رسول اللّه (ص ) است مبنى بر خليفه قرار دادن آنها, ووصيتى است به امت براى پـيـروى از آنـها .
براى تاكيد آن پيامبر(ص ) فرمود: فانظروا كيف تخلفونى فيهما: (ببينيد چگونه حـرمـت مـرا در رفـتـار با آن دو به عنوان خليفه من نگه مى داريد), خلافت قرآن كه واضح است , واماخلافت اهل بيت جز با امامت آنها امكان پذير نيست .
بنابراين كتاب وعترت رسول اللّه (ص ) راهى خواهند بود كه ما را به رضوان الهى ميرسانند, زيرا آنها ريسمان خدا هستند كه ما را امرفرموده آن را محكم بگيريم (واعتصموا بحبل اللّه ) ((86)) .
آيه فوق در تعيين وتشخيص ريسمان خدا عموميت دارد .
وآنچه ازآن معلوم مى شود وجوب تمسك به آن است .
آنگاه سنت , حديث ثقلين واحاديث ديگرى را آورده مبنى بر اينكه آن ريسمان كه بايدبه آن متمسك شد يعنى آن را محكم گرفت همانا كتاب خداوعترت رسول اللّه (ص ) است .
جمعى از مفسرين نيز چنين گفته اند: ابن حجر در كتاب صواعق ((87)) خود در باب ما انزل في اهـل الـبـيـت من القرآن : (آنچه در قرآن درباره اهل بيت نازل شده است ), اين مطلب را آورده ....
رجوع كنيد.
قـنـدوزى در كـتـاب يـنابيع الموده اينگونه مطلب را نقل مى كند: درباره آيه شريفه (واعتصموا بحبل اللّه جميعا), ثعلبى از ابان بن تغلب نقل كرده كه جعفر الصادق (ع ) گفت : ما ريسمان خداوند متعال هستيم كه مى فرمايد (به ريسمان خدا متوسل شده ومتفرق نشويد).همچنين صاحب كتاب مـنـاقب از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است : كه نزد پيامبر(ص ) بوديم كه مردى اعرابى آمـد وگـفـت :اى پـيامبر, شنيده ام كه مى گويى ريسمان خدا در دست بگيريم , اين ريسمان خدا چيست كه بايد به آن متوسل شد ؟
پيامبر(ص ) دست خود را به دست على زد وگفت : از اين مرد پيروى كنيد او ريسمان محكم خدا است ((88)) .
اما قول پيامبر(ص ): لن يفترقا حتى يردا على الحوض : (آن دو هرگز ازهم جدا نمى شوند تا آنكه بـر سـر حـوض نـزد مـن بـيايند), اين فرموده پيامبر دلالت بر مسائل گوناگونى دارد كه در زير مى آوريم : اول اثبات عصمت اهل بيت , زيرا آنها هميشه همراه قرآن اندوخود قرآن درباره خود مى گويد: (لا يـاتـيـه الباطل من بين يديه ولامن خلفه ) ((89)) : باطل از هيچ سو به آن راه ندارد .
بنابراين اهل بـيـت آگـاه بـه كـتاب بوده وبا آن مخالفت نمى كنند, نه در قول ونه در عمل ,كه اگر هر گونه مـخـالـفتى از آنها نسبت به كتاب عمدا يا اشتباهاصادر شود, در اين حالت از قرآن به دور خواهند بود, در صورتى كه حديث صراحت دارد كه آنها از قرآن جدا نخواهند شد تا برحوض وارد شوند .
پس اگر چنين نباشد سخن پيامبر(ص ) نادرست خواهد بود, اضافه بر اينكه دلايلى از قرآن وسنت نيز اين معنا را تاييد مى كنند .
وما آن موارد را بعدا خواهيم آورد.
دوم كـلمه لن تابيديه , يعنى هرگز, نشان دهنده اين است كه تمسك به آن دو هميشه ودر هر حـال مـانع از گمراهى است , واين مساله اتفاق نمى افتد مگر با تمسك به هر دوى آنها با هم , نه به يكى ازآنها وبراى اين معنى به قول پيامبر(ص ) در روايت طبرانى توجه كنيم كه مى فرمايد: بر آنها پـيشى نگيريد كه هلاك مى شويد, از آنهاعقب نمانيد كه هلاك مى شويد وبه آنها چيزى ياد ندهيد كه آنها ازشما داناترند.
سوم عترت تا روز قيامت در كنار كتاب باقى مى مانند وهيچ زمانى خالى از آن دو نخواهد بود, اين مـعـنى را ابن حجر در صواعق خودچنين بيان مى كند: احاديثى كه تاكيد بر تمسك به اهل بيت دارنـد,دلالـت مـى كـنـند بر اينكه هميشه تا روز قيامت بايد كسى از آنها باشدكه شايسته تمسك نـمـودن به او باشد, همچنانكه قرآن عزيز نيزچنين است پس از اين خواهيم گفت كه چگونه آنها وسيله مامون بودن اهل زمين از عذاب خدايند, روايت گذشته نيز بر اين مطلب دلالت دارد, آنجا كـه مى فرمايد: فى كل خلف من امتى عدول من اهل بيتى : (در هر نسلى از امت من افراد عادلى از اهـل بـيت من مى آيند).ودر ميان آنها كسى كه بيشترين حق را دارد كه به او تمسك جويدامام اهـل بـيـت وعـالـم ايشان على بن ابى طالب كرم اللّه وجهه مى باشد, آن هم به دليل آنچه از علم فراوان واستنباطات دقيق ايشان ((90)) نقل كرديم .
چـهـارم تـقـارن آنها با كتابى كه از هيچ مطلب كوچك يا بزرگ نمى گذرد, دليل بر امتياز آنها بر ديـگـران وآگـاهـى شـان بـه جـزئيـات شريعت اسلام است , همانگونه كه پيامبر(ص ) فرمود: به آنهاچيزى ياد ندهيد كه آنها از شما داناترند.
خـلاصـه اينكه بايد در هر زمانى تا روز قيامت حداقل يك نفر ازاهل بيت باشد كه قول يا عمل او با قـرآن مخالفتى نداشته باشد,يعنى اينكه اين فرد از قرآن جدا نشود, ومعناى جدا نشدن از قرآن در قول وعمل اين است كه او در زبان ورفتار خود معصوم باشد,وبايد از او پيروى كرد زيرا او است كه مانع از گمراهى مى شود.
چـنـين معنائى را جز شيعه معتقد نيست , زيرا شيعه عقيده دارد كه درهر زمان بايد امامى از اهل بيت موجود باشد كه معصوم از اشتباه ولغزش بوده وبايد ولايت او را پذيرفت وبه او آگاه بود .
من مـات ولـم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية : هر كه بميرد وامام زمان خود رانشناسد, بر مسلك جـاهـلـيـت مـرده اسـت , آيـه شـريـفـه زيـر نـيز بر اين مطلب دلالت دارد: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) ((91)) : روزى كه هرگروهى از مردم را با امام خويش مى خوانيم ).

فصل چهارم : اهل بيت چه كسانى هستند؟

ايـن بـحـث از روشن ترين بحث ها است , زيرا هيچ انسانى درشناخت اهل بيت شكى ندارد مگر آن معاندى كه در برابر ادله قطعى مبنى بر وجوب پيروى از آنها راه فرارى ندارد, لذا سعى مى كند در شـخـص آنـها تشكيك كند واين چيزى بود كه من هنگامى كه با دوستان وبرادران بحث مى كردم , خـود شـاهـد بـودم هـرگاه يكى از آنها گريزى از ضرورت پيروى از اهل بيت نمى يافت , سؤالهاى مبهمى بدين صورت مطرح مى كرد: اهـل بـيـت چه كسانى هستند ؟
مگر همسران او از اهل بيتش نيستند ؟! مگر پيامبر(ص ) نفرمود: سلمان از ما اهل بيت است ؟! بلكه ابو جهل نيز, مگر از اهل بيت پيامبر(ص ) نيست ؟
ولى منظور از تمام اين سؤال ها چيزى جز انكار واقعيت حديث ثقلين ودلالت آن بر امامت اهل بيت نيست , به اين اميد كه بتواند بااين سؤالهاى مبهم ونامشخص , عقل خود را متوقف ووجدان خويش را آرام كند, ولى هرگز نمى تواند چنين حجت مسلمى راناديده بگيرد, چه بخواهد چه نخواهد.
وقتى آنها چنين سؤال هايى را مطرح مى كردند مى گفتم : چرا شماهمه چيز را آماده مى خواهيد, بـدون آنـكـه خـود را بـه زحـمـت انـدازيد؟!.. .
چنين افكار بسته اى بدرد نمى خورد .
من مى توانم جواب بگويم وشما مى توانيد جواب هاى مرا رد كنيد, مى توانيد آنها راانكار كرده ونپذيريد زيرا شما رنـج تـحقيق را نكشيده وبراى بدست آوردن جواب , خود را به زحمت نيانداخته ايد, مگر فقط من بايدجواب دهم ؟
آيا رسول اللّه (ص ) تنها به من امر فرموده كه از اهل بيت پيروى كنم ؟! مـگـر همه ما مكلف نيستيم وبر من وشما همگى واجب نيست كه جواب را بيابيم , زيرا حجت بر ما اقـامـه شـده اسـت مـبـنـى بر اينكه بايدپيرو اهل بيت بوده , دين خود را از آنها بگيريم , بايد آنها را شناخته سپس پيرو ايشان شويم ؟! مـن نـيـز در ايـنجا سعى نمى كنم تمام دلايل را به تفصيل بياورم , بلكه اكتفا مى كنم به چند نكته روشن وهر كه بيش از اين مى خواهد بايدتحقيق كند.
اهل بيت در آيه تطهير: خـداونـد مـى فـرمـايد: (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((92)) : خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را ازشما اهلبيت دور كند, وكاملا شما را پاك سازد.
هـر كـه كتب حديث وتفسير را بررسى كند مى بيند كه نزول اين آيه مباركه در حق على , فاطمه , حسن وحسين از روشن ترين مسائل است .
ابن حجر در اين باره مى گويد: اكثر مفسرين بر آن اند كه اين آيه درباره على , فاطمه , حسن وحسين نازل شده است ((93)) .
واين آيه كه به وضوح دلالت بـر عـصـمـت اهل بيت دارد, با بيانى كه داشتيم جز بر آنها منطبق نمى شود زيرا آنها ثقل اين امت وائمـه هـدايـت گـرپـس از رسـول اللّه (ص ) مـى بـاشند .
ولذا رسول اللّه (ص ) امر به پيروى از آنها نـمـوده است , عصمت نيز در اين آيه كاملا روشن است , البته براى كسى كه قلب دارد يا گوش فرا دهـد وحـضـور يـابـد, زيـرا مـحـال اسـت مراد محقق نشود اگر اراده كننده خدا باشد, وعلامت حـصرانما شاهد بر اين است , وآنچه در اينجا مورد نظر ما است , اثبات اين مطلب است كه اين آيه درباره على , فاطمه , حسن وحسين (ع )نازل شده است .
حديث كسا, مشخص كننده هويت اهل بيت : نـزديـك تـرين وروشن ترين دليل , حديثى است كه در تفسير اين آيه وارد شده واهل حديث آن را حديث كسا نامند, ودر درستى وتواتر, از حديث ثقلين كمتر نيست .
الـف حـاكم در كتاب خود (المستدرك على الصحيحين في الحديث ) روايت مى كند: عبداللّه بن جـعـفـر بـن ابـى طـالـب مى گويد:وقتى پيامبر(ص ) ديد كه رحمت در حال نزول است فرمود: ادعـوالـي , ادعـوا لي : (به سوى من بخوانيد), صفيه گفت : چه كسى را اى رسول خدا ؟! فرمود: اهـل بـيتم على , فاطمه , حسن وحسين را .
آنهارا آوردند وپيامبر(ص ) كسا (پوشش ) خود را بر آنها انداخت ,سپس دستان خود را بالا برده عرض كرد: اللهم هؤلاء آلى فصل على محمد, وآل محمد, (خدايا اينها خاندان من هستند, پس درود فرست بر محمد وخاندان محمد), وخداوند اين آيه : (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((94)) را نازل فرمود.
حاكم مى گويد: اين حديث داراى سندى صحيح است .
ب حـاكـم مـشـابـه آن را نيز از ام سلمه روايت كرده است .
ام سلمه مى گويد: آيه ـ (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ) ـ درمنزل من نازل شد, سپس پيامبر(ص ) بدنبال على , فاطمه , حـسـن وحسين فرستاد وگفت : اينها اهل بيت من هستند ((95)) .
حاكم مى گويد: اين حديث با شـرط بـخارى صحيح است .
او حديث را درجاى ديگر به نقل از واثله روايت كرده ومى گويد: اين حديث صحيح است با شرط هر دو ((96)) .
ج مسلم حديث را به نقل از عايشه نقل مى كند كه : روزى پيامبر درحالى كه پوششى موئين وسياه رنگ بر تن داشت آمد, چندى بعدحسن بن على آمد, پيامبر او را زير كسا برد, سپس حسين آمد, او رانيز زير كسا برد, آنگاه فاطمه آمد, كسا را بر او نيز كشيد, پس از آن على آمد واو را نيز در زير كسا جاى داد, آنگاه فرمود: (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((97)) .
ايـن خبر به صورت هاى گوناگون در صحاح وكتب حديث وتفسيرآمده است ((98)) .
وجزء اخبار صحيح متواترى است كه هيچ كس ازاولين وآخرين آن را تضعيف نكرده است واگر بخواهيم تمام ايـن روايـت هـا را نـقل كنيم طولانى مى شود .
من توانسته ام بيست وهفت روايت از آن را بيابم كه همگى صحيح اند.
از آشـكـارتـريـن روايـات در اين باره در تعيين اهل بيت بدون ديگران مانند همسران پيامبر(ص ), روايـتى است كه سيوطى در الدر المنثوراز مردويه نقل كرده كه ام سلمه گفت : آيه (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ـ در منزل من نازل شد, در حالى كه هفت نـفـر در مـنـزل بـودنـد: جبرئيل , ميكائيل , على , فاطمه , حسن وحسين , ومن نيز در منزل بودم .
گـفـتـم : اى رسـول خـدا ! مـگـر من ازاهل بيت نيستم ؟! فرمود: تو در راه خوبى هستى , تو جزء همسران پيامبرى ((99)) .
در روايـت حـاكـم در مـستدرك است كه ام سلمه گفت : اى رسول خدا, من از اهل بيت نيستم ؟
فرمود: تو در راه خوبى هستى واينهااهل بيتم هستند, خدايا اهل بيت من سزاوارترند ((100)) .
ودر روايت احمد اينگونه است : كسا را بالا بردم تا همراه آنها داخل شوم , پيامبر آن را از دستم كشيد وگـفت : تو در راه خوبى هستى ((101)) .
تا همين جا براى اثبات اينكه اهل بيت همان اصحاب كسا هـسـتند,آنهم با آن عبارتهاى واضح والفاظ صريح كافى است , بنابراين آنهاثقل قرآن اند كه رسول اللّه (ص ) در حديث ثقلين به ما دستور داده به آنها متمسك شويم .
پـس هـر كـه بخواهد معنى را مبهم نمايد وبگويد عترت به معنى خويشاوندى است , سخن او قابل قـبـول نـيـسـت , زيـرا هـيـچ يـك ازعـلـماى زبان اين را نگفته اند, ابن منظور در لسان العرب مـى گـويـد:[عـتـرت پـيـامـبـر خـدا(ص ) فرزندان فاطمه رضى اللّه عنها هستند .
اين قول ابن سيده است , اما ازهرى رحمة اللّه عليه مى گويد: زيد بن ثابت حديث ثقلين را از رسول اللّه (ص ) نقل كـرده , سـپـس گـفـتـه اسـت عـتـرت , اهـل بـيـت انـد .
ابو عبيد وديگران نيز چنين گفته اند: (عترت شخص , اسره وفصيله ) به معنى خويشاوندان نزديك او است .
ابن اثير مى گويد: عترت يك فرد نزديكترين خويشاوندان وى اند .
ابن اعرابى مى گويد: عترت يـعـنـى فـرزنـدان شـخـص , نـسل او, وهر كه از صلب او آمده است , سپس مى گويد: پس عترت پـيـامبر(ص )فرزندان فاطمه بتول (ع ) اند] ((102)) .
از اين بيان مشخص مى شود كه منظور از اهل بـيت خويشاوندان به طور كلى نيست , بلكه خصوصى ترين خويشاوندان است ولذا وقتى كه از زيد بـن ارقم در روايت مسلم سؤال شد كه اهل بيت او چه كسانى هستند ؟
آيازنان او هستند ؟
گفت : نه به خدا, زن مى تواند مدتى از زمان با مردباشد سپس مرد او را طلاق داده واو نزد پدر واقوام خود برگردد,اهل بيت او (پيامبر) اصل وگروه او هستند كه پس از ايشان صدقه برآنها حرام شد.
همچنين مى بينيم كه هيچ كس از خويشاوندان رسول اللّه (ص )وحتى همسران ايشان ادعاى شرف عـضـويـت در اهل بيت رانكرده اند وگرنه تاريخ آن را نقل مى كرد .
ولى نه در تاريخ ونه درحديث جـايـى نـمى يابيم كه همسران پيامبر(ص ) به اين آيه تمسك جسته واين شرافت را براى خود ثابت بدانند, به عكس خود اهل بيت , مثلا اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: ان اللّه عزوجل فضلنا اهل البيت , وكيف لا يكون كذلك واللّه عز وجل يقول في كتابه : (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويـطـهركم تطهيرا) فقد طهرنا اللّه من الفواحش ما ظهر منها وما بطن فنحن على منهاج الحق , (خـداونـدعزوجل ما اهل بيت را برتر قرار داده است , مگر خدا در كتاب خودنفرموده است (خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را از شما اهل بيت دور كند وكاملا شما را پاك سازد) پس خدا ما را از كارهاى زشت وقبيح چه علنى باشد چه مخفيانه پاك دامن قرار داده وما برمسير حق هستيم ).