تجليات حكمت و هنر اسلامى

نور مراد محمدى

- ۷ -


هنر عرب جاهلى

فرهنگ و هنر عرب جاهلى تاليفى بود از فرهنگ باستانى سبايى،يمنى،حميرى وغيره كه در آستانه ظهور اسلام با صورت نازلى از فرهنگهاى ايرانى و يونانى وبين النهرين آميخته بود. اصليترين فرهنگ عصر جاهلى در حجاز يافت مى‏شد در حالى كه‏ساحل نشينان و همسايگان ايرانى و بيزانسى از موطن اصلى خود بيگانه شده بودند.

به عقيده جرجى زيدان همين قوم عرب بيش از هر قومى در عالم خيال فرو مى‏رفت.

اينان در عصر بعثت‏بيش از ديگران به تصورات شاعرانه علاقمند بودند.و اين خود ازآثار شاعرانه آنان پديدار است.در واقع هنر عرب تنها در همين آثار جلوه مى‏كند،زيرااين قوم در آن عصر هنوز به مرحله تجمل در معابد و قصور و ابنيه و صنايع نرسيده بود تااين احت‏خيال را در آنها به نمايش بگذارد چونان اقوام متمدن كه نه تنها در شعر بلكه درديگر آثار هنرى نيز با تفكر حضورى هنرى و صورت خيالى،فرادهش تاريخى خويش‏را به ظهور رسانده بودند.شايد انحصار هنر عرب در شعر موجب شكوفايى آن بيش ازبسط و جلوه شعر در ساير اقوام شده باشد،تا آنجا كه در طى دو قرن شاعران عرب بيش از همه اقوام شعر سروده‏اند.

نخستين قصيده سرايان نامى عرب‏«امروء القيس‏»و جدش‏«مهلل‏»اند كه از سخنوران‏قرن پنجم پيش از ميلاد محسوب مى‏شوند.مى‏گويند مهلل اولين قصيده عربى را سرود،امروء القيس آن را طولانى ساخت و در شعر تفنن پديد آورد و باب شعر را گشود و آن راتوصيف كرد و در اثر شعر به گريه درآمد.او اولين كسى است كه ستوران را به آهو ومانند آن تشبيه نمود و شايد به واسطه مسافرت به شهرهاى روم و شنيدن اشعار رومى ويونانى اين فكر براى او پيش آمد كه شعر عرب را متنوع سازد.البته زبان عربى به جهت‏حالت‏خاص خود امكان شاعرى را به نهايت و به اين امر مدد مى‏رساند.در اين زمان اشعارعرب به دو قسم منقسم مى‏شد:قسم اول اشعارى بود كه در آن دردها و رنجها و خوشيها وسوگها وصف مى‏شدند و قسم دوم اشعارى كه در آن حوادث و وقايع ذكر مى‏گرديد وبخشى از اشعار قسم دوم به صورت تمثيلى بيان شده بود (1) .

به هر حال وجود زبان شعرى،و غلبه حضور و تفكر انضمامى و به سر بردن در بيابان كه‏با سكنى گزيدن در ساحت‏خيال مناسبت دارد،موجب شد عرب فطرتا شاعر باشد و حتى‏دزدان و ديوانگان عرب شعر بگويند.زنان شاعر نيز در عرب بسيار بودند،كودكان نيز شعر مى‏سرودند و هر كس به سن جوانى مى‏رسيد و شعر نمى‏گفت و قريحه خود را نشان‏نمى‏داد او را معيوب و ناقص مى‏دانستند.شاعر در ميان عرب پناه شرف و ناموس و راوى‏آثار و اخبار و حافظه تاريخى قوم تلقى مى‏شد و چه بسا كه عرب جاهلى شاعر را برپهلوان ترجيح مى‏داد و همين كه در قبيله‏اى شاعرى پيدا مى‏شد قبايل ديگر به مباركباد آن‏قبيله مى‏رفتند و قبيله شاعر را تبريك مى‏گفتند و سپس مجالس مهمانى برگزار مى‏كردند،چه معتقد بودند كه شاعر از شرف و ناموس قبيله دفاع مى‏كند و نام و آثار آنها را جاويدان‏مى‏دارد.درواقع آنچه از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهليت‏باقى مانده همانابه وسيله اشعار است.گروهى از نويسندگان نظير جاحظ،ابن قتيبه با استفاده از اين اشعاركتبى نظير كتاب حيوان و كتاب نبات را نوشتند.عربها به قدرى شعر و شاعرى را احترام‏مى‏گذاردند كه هفت قصيده از اشعار قديم خود را با آب طلا روى پارچه مصرى نگاشته‏و در پرده‏هاى كعبه آويختند و اين همان است كه آن را«معلقات سبعه‏»گفته‏اند.

حساسيت‏شاعرانه عرب تاثير شعر را در آنان به نهايت رسانده بود.بنابر اين چه بسا كه‏يك فرد را شعرى به جنگ بر مى‏انگيخته يا از جنگ باز مى‏داشته است.از آن رو عربها ازهجو شاعران بيم داشتند و به مدح آنان فخر مى‏كردند.حتى عمر نيز تحت همين تاثير بودو هرگاه كه به حكميت ميان دو شاعر گرفتار مى‏شد از مداخله در آراى آنان امتناع وكسانى را مثل حسان بن ثابت‏براى حل و فصل قضيه مامور مى‏كرد.وى موقعى با سه هزاردرهم زبان‏«حطية‏»شاعر را خريدارى كرد كه بر ضد مسلمانان چيزى نگويد.به هر حال‏عربها به قدرى از هجو شاعر بيم داشتند كه از وى براى عدم تعرض عهد و پيمان‏مى‏ستاندند.گاه هم زبان شاعر را با تسمه مى‏بستند،چنانكه قبيله بنى تيم پس از اسير كردن‏«عبد يغوث ابن وقاص‏»چنان كردند.عربها مى‏كوشيدند كه شاعران آنها را مدح گويند،چه هر كس كه مدح مى‏شد قدر و منزلتش بالا مى‏رفت و اگر دخترانى در خانه داشت پس ازمدح شاعر به شوهر مى‏رفتند،چنانكه دختران‏«ملحق‏»پس از مديحه گفتن‏«اعشى‏»از وى‏در سوق عكاظ فورى به شوهر رفتند.زيرا قصيده اعشى كه در مدح‏«ملحق‏»گفته شده بودباعث‏شهرت وى گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند.موقع ديگر شخصى مقدارى‏روسرى سياه خريده و در فروش آن درمانده بود«مسكين دارمى‏»از شعراى مشهورعرب اشعارى در وصف زن زيبايى سرود كه روسرى سياه بر سر داشته است و همين اشعار دارمى سبب شد كه زنان عرب روسرى سياه تاجر را خريدند و كسب او به وسيله‏شعر شاعر از كسادى رهايى يافت.

اما آنچه كه تاثير شعر را بيش از حساسيت‏شعرى و خيال عرب مى‏كرد عبارت بود ازاعتقادى كه در تمام ادوار اساطيرى و دينى اساس تفكر هنرى و عرفانى و علمى بوده،وآن اين است كه در باطن هر كدام از اين مواقف براى انسان الهامى يا وحيى وجود دارد،واساسا تفكر و عرفت‏حاصل آن موهبت و وديعه آسمانى است،چنانكه يونانيان هم‏معارف را ناشى از«موز»ها يعنى فرشتگان هنر مى‏دانستند،حتى‏«عقل‏»را نيز زمينى‏نمى‏دانستند (2) .از اينجا بنا به اعتقاد عرب عصر جاهلى،نوعى ويژگى ماوراء طبيعى با نام‏شاعر ملازم بود.اينان معتقد بودند كه موجودى نامرئى و نيرومند كه همان‏«جن‏»باشدبه وى الهام مى‏بخشد و يا حتى در دوران او حلول كرده است.از اين رو به اعتقاد آنان هرشاعر،جنى خاص خود داشت.سخنان شاعر،خاصه هجاهاى او از قدرتى خباثت آميزبرخوردار بود و به همين جهت همچنانكه پيش از اين گفتيم، قبائل،شاعران اسير رادهان‏بند مى‏زدند تا شايد از قدرت زيان آور سخنانشان رهايى يابند (3) .

مضامين شعر نيز با حساسيت‏شعرى عرب تطبيق مى‏كرد،و آن عبارت بود از عشق‏شديد به افتخار و شرف كه برجسته‏ترين خصيصه اعراب بوده است و همين خصيصه درسراسر اشعارى كه در دست داريم محسوس است.در اين اشعار،شاعران به مفاخر خود،به كثرت افراد و فرزندان خود،به شجاعت و آزادگى خود،به حمايتى كه از مردمان‏مى‏كنند،به كمكى كه به نيازمندان روا مى‏دارند،مى‏بالند.شاعران دزدهايى را كه براى‏سخاوت و بخشندگى دزد مى‏شوند مى‏ستايند.در قصايد و اشعار غنايى عشق و معشوق وخمريات نيز غالب مضامين را تشكيل مى‏دهد.

خطابه در ميان عرب وضعى شبيه به شعر داشت اما نفوذ آن كمتر بود.خطبه‏ها غالبانيازمند رجز خوانى و حماسه بودند تا تاثير لازم را در مردم دلير بگذارند و آنها را به‏جنگ وادارند،از اين رو حالت طبيعى و زندگى بر اساس‏«عصبيت‏»پيدايى خطبه‏سرايى‏را براى ايجاد حساسيت و ابراز مباهات و تنفر اقتضا مى‏كرد و البته گاه نيز براى اظهارادب و فضل از خطابه استفاده مى‏شد.خطيبان در جامعه خود لباس خاصى مى‏پوشيدند وبا حركات عصا و نيزه افكار خود را مجسم مى‏ساختند.اين خطيبان غالبا شاعر نيز بودند وقبيله‏اى كه شاعرش زياد بود خطيبش هم زياد بود.از نكات جالب اينكه اين شاعران وخطيبان عليرغم فصاحت و بلاغت و زيبايى بيان،خواندن و نوشتن نمى‏دانستند.

امرى كه موجب مى‏شد خطبا در ميان اعراب رشد كنند،مسئله اعزام هيئتها بود و همين‏اعزامها بود كه پس از اسلام موجب برترى موقت‏خطبا بر شاعران شد.زيرا در ايام‏جاهليت وجود شاعر براى حفظ و نجات تبار و دفاع از شرافت و ناموس قبيله ضرور بودو در اسلام اعزام مامورين و هيئتهاى مختلف كه از لوازم اوضاع سياسى-اجتماعى عصربود وجود خطيب را ايجاب مى‏كرد تا به آن وسيله جمعيتهايى تشكل يابد و خصم رامجاب و قانع كنند.قبل از اسلام نيز اعزام هيئت‏خيلى شيوع داشت.اعراب مانند ايرانيان،روميان،هنديان و چينيان عده‏اى خطيب به سوى امپراتوران ايران و بيزانس و اتباع آنان‏گسيل مى‏داشتند. عليرغم فقدان دولت واحد و قوى در جزيرة العرب،ايرانيان به سبب‏علاقه‏اى كه به خطبه‏هاى اعراب داشتند،آنها را پذيرا مى‏شدند.

عرضه شعر يا خطبه نيز به محافلى دارد،در ميان اعراب نيز چنين محافلى وجودداشت.اين محفلهاى ادبى را به اصطلاح آن روز«نادى‏»مى‏گفتند.مثلا قبيله قريش محفل‏مخصوصى داشت كه به نادى قريش مشهور بود و ديگر«دار الندوه‏»كه محفلى درمجاورت كعبه بوده است و هرگاه و بيگاه كه افراد از كار روزانه فارغ مى‏شدند به آن‏محافل مى‏رفتند و در آنجا با سخنورى و شعر خوانى به گفتگو مى‏پرداختند.علاوه بر اين‏باشگاههاى دائمى،بازارهايى داير بود كه به مناسبت فصل تشكيل مى‏شد.مشهورترين‏بازار عرب بازار عكاظ بود.تمام بزرگان عرب بلا استثناء به بازار عكاظ مى‏آمدند ومجلس مناظره و مباحثه و سخنورى و مشاعره تشكيل مى‏دادند و بهترين اشعار را انتخاب‏و آن را با آب طلا نوشته،در عكاظ يا در كعبه مى‏آويختند و معلقات سبعه نيز از آن اشعار مى‏باشد.

با توجه به مراتب فوق،هنر عرب جاهلى در شعر تماميت پيدا كرده بود و بر خلاف‏ساير اقوام كه ساحت‏خيال آنان در ابنيه و قصور و معابد و منازل و نقاشى و مجسمه وموسيقى جلوه‏گر شده،در هنر اين قوم شعر چنين مقامى را پيدا كرده است (4) .

فصل سوم: حقيقت هنر در فرهنگ و تمدن اسلامى

روح هنر اسلامى

بيگانگى هنر كفر آميز و غيبت امامان معصوم(ع)هنر اسلامى چون شانى از شئون فرهنگ و تمدن اسلامى از فيض همان حقيقتى‏بهره‏مند است كه علم و سياست اسلامى از آن برخوردار بوده است.بدين تفصيل كه چون‏باطن اسلام‏«اسم الله اكبر»است،علم اسلام نيز،«معرفت الله‏»و سياست اسلام هم تحقق‏«ولايت الله‏»است و هنر حقيقى اسلام نيز در مقام ابداع‏«وجوه الله‏»است.اما آنچه از هنر،علم و سياست در بخشى از تاريخ رسمى اسلام غلبه داشته هيچكدام به معنى تام و تمام‏هنر،علم و سياست‏حقيقى اسلام نبوده است.همچنانكه در باب علوم مى‏توان ملاحظه‏كرد و اگر ادوارى را به تناوب غلبه علوم شرعى و عقلى مى‏توان قائل شد،در هنر نيزوضعى چنين غالب است،و با وجود بعد تدريجى بسيارى از عامه مسلمين از ولايت، وغلبه اهواء و نفسانيات و پذيرش ولايت فرعونى و روحيه تكاثر خلفا،دوره سومى نظيردوره احياء تفكر دينى در هنر مشاهده مى‏شود.قبل از اين در بخشى از تمدن اسلامى نظيرشام تمام سنن هنرى باطل همچون احساسات دين گريزانه اموى رشد يافته بود.

به هر تقدير صورتهاى هنرى رايج در تمدن اسلامى را نمى‏توان بالكل به نحله‏هاى‏باطل رجوع داد بلكه بايد پذيرفت كه كم و بيش از حقيقت اسلام بهره‏مند شده‏اندعلى الخصوص بخش اعظم هنرهايى نظير خط،موسيقى،نقاشى،معمارى و صنايع‏مستظرفه كه با فتوت و سير و سلوك عرفانى عصر احياى دين تاليف يافته بود،و يااشعارى كه قريب به يقين نمى‏تواند محاكات و ابداع وجوه و اسماء الله نباشد و در آن شاعر كه در مقام حكيم انسى است نمى‏تواند مشاهده و مكاشفه جلوات و تجليات‏حق تعالى در عالم و آدم نكرده باشد.حتى در نقوش مينياتور نيز به نحوى تفكر و فرادهش‏دينى و ميتولوژيك جلوه‏گر مى‏شود به ويژه آنجايى كه اين نقوش از تابعيت فضاى طبيعى‏اقليدسى متافيزيك يونانى و يا فضاى مكانيكى دكارتى تخطى مى‏كنند،و يا نقوش‏اسليمى،خطايى و كلا نقوش هندسى و گياهى و حيوانى در تذهيب و تشعير و غير آن‏فضايى را محاكات مى‏كنند كه نه فضاى طبيعى يونانى است و نه فضاى بصرى جديد.

على الخصوص كه خطوط اسلامى و قرآنى به آن افزوده مى‏شود و حالتى روحانى به آن‏مى‏دهد.

با اين همه باز نمى‏توان گفت كه كل هنرهاى موجود در تمدن اسلامى به حقيقت اسلام‏يعنى الله اكبر رجوع دارند.فى المثل ابنيه و قصور فسق و فجورى كه در تزئينات تابع همان قواعدى بوده‏اند كه در ابنيه دينى رعايت مى‏شده يا نقاشيها،حجاريها و گچ‏بريهايى‏كه چيزى جز نمايش ارضاى شهوات شاهان و اميران و زينت قصور و منازل اينان نبوده ويا اشعارى كه در مدح نفوس اماره‏اى چنين سروده شده و موسيقى و غنايى كه چون عصرجاهلى چيزى جز محاكات جنبش نفس نمى‏توانسته باشد و همين موسيقى است كه‏زينت‏بخش محافل عياشى خلفا و اميران شده است.اين هنرهاى ممسوخ همان هنرهايى‏اندكه با آمدن پيامبر و ظهور ولايت و ولايت نبوى و تاسيس مدينه اسلام منسوخ گرديده‏اند،شان نزول روايات و آيات تحريم به منع همين نقاشى و موسيقى،شعر،صنايع و قصور ومعابد كفر آميز و باطل رجوع .اما همه اين هنرهاى جاهلى (6) با صور خيالى باطل ومنسوخشان با مايت‏خليفگان و امرا به نحوى به حيات خويش در حاشيه تمدن اسلامى‏ادامه مى‏دهند.حتى آنجايى كه اين خلفا و سلاطين در دوره بسط و غلبه معارف اسلامى وطرد فلسفه غير دينى و زنادقه و باطنيان اباحى مذهب ظاهرا به علماى اهل سنت و جماعت‏در مقابله با فرهنگ يونانى مدد مى‏رسانند،خود علوم و هنرهاى باطل را تقويت مى‏كنند ورواج مى‏دهند (7) .

قدر مسلم اين است كه چنين وضعى در هنر-با مشابهتى كه با علوم رايج در تمدن‏اسلامى دارد-ناشى از همان عالمى است كه در سياست نيز جلوه‏گر و اقامه شده است وآن عبارت است از جدايى‏«ولايت از ولايت‏»و«سياست از دين‏»كه با جريان سقيفه آغازمى‏شود و در وجود خلفاى اموى و عباسى كه از دين به نهايت‏بعد داشته‏اند به اوج‏مى‏رسد.اينان سياستشان ديگر سياست نسبتا شرعى خلفاى سه‏گانه بعد از پيامبر نيست ودر راه فسق و فجور و تجاهر و تظاهر به آن گوى سبقت را از هم مى‏ربايند و برخى‏جريانات علمى نيز به تبع سياستهاى ايشان با اغراض غير دينى شكل مى‏گيرند و علما وهنرمندان در حقيقت تابع ولايتى مى‏شوند كه جداى از ولايت است و به عبارتى تابع‏ولايت طاغوت هستند نه ولايت الله كه گفتيم حقيقت‏سياست تمدن اسلامى است.بنابر اين‏اهميت‏خاص‏«سياست اسلامى‏»كه اثر اساسى در هدايت افراد جامعه دارد(الناس على دين ملوكهم)معلوم مى‏گردد و وقتى ولايت‏سياسى به دست غير اهل بيفتد طبيعتا انحراف‏حتى به عرصه هنر نيز تسرى پيدا مى‏كند و در چنين اوضاعى ديگر صاحبان حقيقى‏ولايت و ولايت الهى محك و ميزان رسمى براى سنجش علوم و هنرها و سياست‏حق وباطل در چنين جامعه منحرفى نيستند و از اينجا سياستها و هنرها و علوم باطل رواج ورونق پيدا مى‏كنند و اگر مبارزه‏اى بر عليه اين امور چه از سوى ائمه و شاگردانشان كه‏مخفيانه در جامعه منحرف به فعاليت مى‏پردازند و چه از سوى علماى رسمى اهل سنت‏صورت مى‏گيرد به جهت فقدان حكومت رسمى صاحبان علم لدنى(ائمه معصومين‏سلام الله عليهم اجمعين)منشا اثر كلى نمى‏گردد-گرچه در ظاهر و باطن ائمه حجت وميزان حق و باطل باشند در عمل حكمشان منشائيت اثر محدودى در صحابه و پيروانى كه‏از خوف ظلمه به تقيه زندگى كنند دارد.بى‏ترديد تاثير اساسى روح ائمه و حقيقت مهدى‏در باطن مومنان است كه توانسته به ابداع و محاكات وجوه الله بيانجامد.و الا مؤمنان درظاهر گفتار عالم يونانى-يهودى زده دربار خلفا و اميران بوده‏اند.

نخستين ضلالتها در زمان پيامبر آشكار شده بود،اما پيامبر با قوه وحيانى خود همه‏ضلالتها را سركوب مى‏كرد و از حالت فعليت‏خارج مى‏ساخت.اما سرانجام جاهليت‏بالقوه در دوران بسيارى از صحابه كه عمرى در فضاى شرك آميز زيسته بودند و اباحيت‏ذاتى (8) عرب جاهلى، در عصر اموى در صورتى نو به فعليت رسيد.حكومت امويان هنرى‏را جستجو كردند كه (profane) بود.اين هنر درادوار بعدى از حالت جلى آشكارا كافرانه و دنيوى و غير مقدس (secularisation) هنر عصر به صورت خفى درآمد بوركهارت يكى از(علل دنيوى شدن اموى را در-كنار عصبيت ظلمت آميز قومى و گريز از سنت‏نبوى-وجود نا مسلمانان يا نو مسلمانان ظاهرى در بخشهايى از جهان اسلام مى‏داند كه‏گرايشهاى هلنيستى را در دربار امويان ظاهر ساختند.دنيوى شدن سياست موجب‏كناره گيرى نيروهاى معنوى از عرصه سياست و انتقال تعاليم دينى به ميان امت مؤمن كه‏سياستمداران را اغلب اهل ظلمه مى‏دانستند شد.نفوذ روحانى متفكران و رهبران دينى(روحانيت)از نفوذ دنيوى حكمرانان فزونى گرفت كه اين خود موجب تفاوت نوع‏عملكرد سياست دينى و دنيوى مسيحيت و اسلام در عرصه هنر شد.در اين دوران عده‏اى‏از علما و متفكران اسلامى از كار و اثر هنرى موجود در جامعه اسلامى بالكل بريدند وتنها عرفا و برخى از فقها توجهى بدان مبذول داشتند.در اين ميان فلاسفه و برخى‏متكلمين متاثر از تفكر يونانى كار يدى هنرمندان را شايسته تامل نديدند و چونان ارسطوو افلاطون بيشتر به شعر و حكمت‏شعرى نظر كردند و فلسفه هنر آنان نيز در واقع فلسفه‏شعر بود تا فلسفه صنايع مستظرفه و هنرهاى زيبا و فنون جميل،و اين فلسفه نيز بيشترترجمه فن شعر ارسطو بود و كم و بيش يونانى زده ماند.


پى‏نوشت‏ها:  

Lyre (عود)«بزمى‏»و اشعار نوع دوم را 1)در اصطلاح يونانى،اشعار نوع اول را ليريك از Drama تمثيلى مى‏نامند. Eic «رزمى‏»و شاخه فرعى را اپيك

2)تئودور رايزمان در كتاب مسائل تاريخ فلسفه عقل اساطيرى ما قبل متافيزيك و فلسفى را«عقل‏لاهوتى‏»مى‏خواند كه با متافيزيك يونانى‏«ناسوتى‏»مى‏شود و با غلبه تفكر دينى در قرون وسطى‏دوباره‏«لاهوتى‏»مى‏گردد.در دوره جديد عقل مجددا به زمين باز مى‏گردد و در آن سكنى مى‏گزيندتا نحوى ديگر از تفكر ناسوتى را تجربه كند.براى تفصيل مطلب رجوع شود به مبحث‏«پيدايى‏و ابداع اثر هنرى‏».

3)تاريخ ادبيات عرب،ج.م.عبد الجليل،ترجمه آ.آذرنوش،تهران امير كبير،1363،ص 38-39.

4)پس از فتوحات اسلامى نيز عربان امى بدوى نسبت‏به آثار هنرى سرزمينهاى فتح شده بيگانه مانده‏و به آنها اعتنايى نداشتند و جز توجه به غنيمتهاى لذت بخش و غرور آفرين هرگز به گرد انديشه‏پرداختن به هنر تجسمى و ساختن اشياء هنرى نگشتند.

5)اشاره‏وار بعضى از روايات و آيات را در اين نوشته ذكر خواهيم كرد.

6)جاهل به معنى جهل به الله است نه جهل در مقابل علم به طور اعم.

7)نظير نهضت ترجمه و يا مبارزه متوكل با معتزله و فرهنگ يونانى.

8)اباحيت ذاتى يعنى آزاد تلقى كردن هرگونه كوشش شهوانى و مباح دانستن همه تجربه‏هاى ممنوع وضد مقدس.