اسلام و سيماى تمدّن غرب

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۳ -


اخلاق در جهان غرب

اصولاً زندگى غربى ها يك زندگى ماشينى و بدون روح و حرارت است، با اينكه بشر متمدّن در اثر پيشرفت در شؤون مختلف زندگى مادّى، بسيارى از گرفتاريهاى گذشته را از ميان برده و قدم بزرگى به طرف رفاه و آسايش برداشته است، اما تجلّى روح ماديگرى در تمام مظاهر حيات توجه مردم را از شناسايى و درك بسيارى از حقايق باز داشته و سبب شده است كه جهات معنوى و اخلاقى به دست فراموشى سپرده شود.

آشفتگيها و ناگواريهاى تازه اى را كه تمدّن فعلى به همراه آورده است، هرگز نمى توان ناديده گرفت تاكنون تمام اختراعات و اكتشافاتى كه براى تسهيل زندگى و پيشرفت تمدّن به وجود آمده، نتوانسته است از تشويشها و ناراحتيهاى فكرى بشر بكاهد و با رفع مشكلات و بحرانهاى خطرناك اجتماعى، خوشبختى و سعادت را براى جامعه بشريت به ارمغان بياورد.

انسان، علاوه بر نيازمنديهاى گوناگون جسمى، يك عطش معنوى و تقاضاى روحى نيز دارد و به همان اندازه كه شيفته لذايذ جسمانى است، به دنبال تأمين حوايج معنوى و پناهگاه فكرى مى گردد كه بايد كليد رفع اينگونه نيازمنديها را در ماوراى مادّه جستجو كرد. تحديد افكار انسانى در چهار چوبه ماديّت يك نوع خطاى نابخشودنى است و با آفرينش ويژه وى وفق نمى دهد.

نخستين فصل سعادت بخش زندگى كه بزرگترين آرمان بشريت است، وقتى شروع مى گردد كه فكر در سير تكاملى خود از مرحله تمدّن مادى بگذرد و به موازات ترقيّات

اعجاب آميز صنعتى و علمى، استعدادهاى درونى و نيروهاى روحى وى به جريان افتاده
و از اين منبع كمالات انسانى، بهره بردارى صحيح بشود. زيرا بدون موازنه بين اين دو نمى توان سعادت انسانيت را صددرصد در زمينه تمدّن به دست آورد.

ما از مشاهده عيوب اخلاقى و اجتماعى متوجه مى شويم كه عوامل تكامل بشرى آن طورى كه شايسته است، توسعه همه جانبه نيافته و بشر امروز در تشخيص و شناسايى عوامل خوشبختى دچار اشتباه گرديده است.

در تاريخ، هيچ قومى را نمى توان يافت كه فساد به تمام زواياى زندگى آنها رخنه كرده و هيچ نقطه سالمى بر ايشان باقى نمانده باشد، در محيط امروز دنياى غرب نيز با وجود اين همه مفاسد اخلاقى، هنوز فضايلى باقى مانده است، غالب مردم به امانت، صحت عمل و راستى پايبندند، اما اين فضايل، سيئات و رذائل آنها را جبران نمى كند.

به علاوه، گرچه اين اوصاف همه از فضايل اخلاقى به شمار مى روند، ولى مى توان آنها را به منظور مقاصد گوناگون و بر اساسهاى مختلفى انجام داد، در دنياى غرب اين سرمايه هاى اخلاقى، دستخوش جدايى از دين گرديده و از برنامه آسمانى به دور افتاده است، و لذا فاقد هرگونه ارزش و مزيت معنوى است.

اين علاقه به جلب منفعت است كه آنها را به درستكارى و صحت عمل واداشته و خويشتن را ملزم به رعايت آنها مى دانند، مردم اين اخلاقيات را از دريچه منافع مادى نگريسته و وسيله و ابزار پيشرفت در كارهاى خود مى شناسند، اما اگر اينگونه صفات و مكارم اخلاقى، منافع مادى در بر نداشته باشند، داراى ارزش و اعتبارى نيست، بنابراين، همه جا اخلاق به عنوان يك وسيله جلب منفعت ميان مردم ردّوبدل مى شود.

اما در مورد عفت جنسى، غرب كاملاً از حريم اخلاق، گام بيرون نهاده و تباهى در اين خصوص به اوج شدت خود رسيده است، مسلماً هيچ كس در ابتداى امر ترديدى نداشت كه عفت جنسى، يك ارزش اخلاقى است و پشت پا زدن به آن، تباهى و انحراف در زمينه اخلاق مى باشد، ولى به تدريج اين حقيقت را فراموش كردند، يا گمراه

كنندگانى آمدند و آن را از ياد مردم بردند.

* * *

اكنون پاكدامنى به كلى ارزش خود را از دست داده و گويى از صحنه جامعه، كناره گيرى كرده است! و نوعاً براى كنترل اخلاق، ضمانت اجرايى وجود ندارد.

دوستى مى گفت: روزى دختر جوانى در بخش مخصوص راديو آلمان مشكل خود را به اين صورت مطرح ساخت و تقاضاى راهنمايى نمود: من دخترى هستم كه سالهاست با پسر جوانى طرح دوستى ريخته ام، اما با گذشت زمان و در اثر معاشرتهاى مداوم و پى در پى، مهر و عواطفم نسبت به او روبه نقصان گذارده است، لذا تصميم گرفته ام باب معاشرت و ارتباط را با جوان ديگرى باز كنم، آيا مى توانم با حفظ اين رفيق، تصميم خويش را عملى سازم؟ يا به همين جوان اكتفاكرده و از تجديد رفيق، صرف نظر نمايم!!

راهنماى برنامه راديو آلمان در جواب وى چنين گفت: شما تا قبل از سن 28 سالگى با آزادى بدون قيد و شرط با يك رفيق يا بيشتر معاشرت و آميزش كنيد و از اين جهت هيچ گونه ترديد و اضطراب خاطر به خود راه ندهيد!!

اين نكته قابل توجه است كه ترويج فحشا از ناحيه مقاماتى صورت مى گيرد كه وظيفه آنها نجات جامعه از سقوط اخلاقى است، به جاى اينكه نفوس بشرى را تهذيب و اصلاح نموده، به عفت، تقوا و فضيلت سوق دهند، خود رهبر انحراف و ناپاكى شده، از گمراهى مردم پشتيبانى مى نمايندو دستور گسستن قيود اخلاقى را صادر مى كنند و تحت عنوان روابط خصوصى قبل از ازدواج و يا رفيق قانونى، مفهوم واقعى فحشا را تغيير داده و به عنوان طرفدارى از آزادى مطلق، اين حرفه پليد را از دايره بى عفتى خارج مى سازند و مردم را به ارتكاب آنچه مخالف شرف، تقوا و فضيلت است، تشويق مى نمايند.

«ويل دورانت»(1) جامعه شناس شهير مى نويسد: «زندگى شهر نشينى طورى شده كه آدمى را از انديشيدن به ازدواج باز مى دارد در حالى كه همه وقت انگيزه هاى شهوت
جنسى مردم را به داشتن رابطه جنسى، حريص تر مى كند و در ضمن، اجراى اين تمايل را به طرق نامشروع سهلتر مى گرداند.

تمدنى كه ازدواج را حتى براى مردان به تأخير انداخته تا آنكه گاهى جوانى به سن سى سالگى رسيده و هنوز فاقد زندگى زناشويى است، در اين حال راه گريزى جز آن نيست كه جسم آدمى دستخوش هيجانات گردد و نيرويش در مقام خويشتندارى از نارواها ضعيف و در نتيجه امر پاكدامنى كه روزى فضيلت بشمار مى رفت اكنون به باد تمسخر گرفته شود.

البته در چنين شرايطى حيا كه روزى زيبايى هاى انسان را زيباتر جلوه مى داد به كلى از انظار ناپديد شده و مردان به شمارش گناهان خود مباهات مى كنند، زنها با ادعاى مساوات با مردان، وارد جريانات هوس انگيز و عشقهاى نامحدودى مى شوند و آنگاه روابط آن دو قبل از بستن عقد ازدواج، كارى عادى جلوه مى كند. با آنكه خيابانها از وجود روسپيان خالى مى شود، ولى اين نه از ترس پليس است، بلكه زنان آماتور ولگرد، بازار آنها را كساد مى كنند».(2)

فطرت آدمى خواهان آن است كه نيروهاى وى را كنترل نموده و به نحو متعادلى به مصرف برساند، گام نهادن در جاده خلاف مسير فطرت، ثمرات و نتايج ناگوارى به بار مى آورد و هرگز با پايمال شدن قوانين فطرت، ديگر آرامش و خوشبختى كه انسان در پرتو آزادى جستجو مى كند، عايدش نخواهد گرديد.

غرب، زمينه هاى شهوت رانى را در محيط خود براى عموم آماده ساخته، ولى با اين وصف، آيا شهوت پرستان از اين بى بند و بارى و آزادى مطلق، تا كنون اشباع شده و عطش بى پايانشان فرونشسته است؟ آيا اين همه جرم و انتحار، فشار اعصاب، ديوانگيها، اضطرابهاى هميشگى، مولود همين آزادى و بى بند و باريهاى جنسى نيستند؟

كشور سوئد بعد از بيست سال آزادى كامل جنسى، در ميان جوانان آنها، چنان فجايع وحشتناك بروز كرد كه دانشمندان و مقامات مسؤول آنجا را به سختى دچار وحشت كرد، به طورى كه اين پديده وحشتناك و طغيان خطر ناك اجتماعى در پارلمان سوئد، مورد بررسى قرار گرفت و نخست وزير اين كشور با صراحت كامل گفت: «براى جبران اشتباهى كه بيست سال تمام ادامه داشته است، مدّت چهل سال وقت لازم داريم!».

مردم تحت تأثير اصول گمراه كننده «فرويد» كه شؤون انسان را به حيوانيت و كليه رفتارش را به انگيزه جنسى توجيه مى نمود، در لجن زار تمايلات جنسى غوطه زدند، بدين ترتيب شؤون جنسى از اخلاق جدا شد و از روزى كه عفّت به سراشيبى تباهى در افتاد، ديگر مرزى براى باز ايستادنش تصور نگرديد، آمارهاى ذيل نتيجه اينگونه تعليمات است:

«طبق آمار منتشره از طرف دولت آلمان غربى در عرض چند سال اخير، بر اثر معاشرت سربازان دول فاتح، با زنان آلمانى، دويست هزار كودك نامشروع(3) در آن كشور به وجود آمده و اكنون تحت سرپرستى دولت آلمان قرار دارند، از اين عده، پنج هزار كودك سياهپوست هستند.

به طورى كه آلمانيها خود تعريف مى كنند، اين مقدار تقريباً يك دهم مقدار كودك غير مشروعى است كه از سقط جنين و يا هلاكت به دست مادران، جان به سلامت به در برده و به دست دولت افتاده اند.

همچنين بايد توجه داشت كه اين مقدار سهم آلمان باخترى است و از آلمان شرقى، آمار صحيحى در دست نيست ولى با حدس قريب به يقين مى توان گفت كه در آلمان شرقى اگر بدتر از اين نباشد بهتر از اين نيست».(4)

وضع كشورهاى ديگر غربى نيز دست كمى از آلمان ندارند،دردناكتر از همه گزارشى است كه به شوراى امور اخلاقى «نوتهامپتون» تسليم شده است، در اين گزارش افشا شده كه در «نوتهامپتون» واقع در مركز انگلستان، تعداد نوزادان نامشروع بيشتر از پنجاه در صد از حد متوسط كودكان اين ناحيه مى باشد، همچنين توضيح داده شده است كه افزايش كودكان نامشروع از وقتى آغاز گرديده كه اين ناحيه از صورت كشاورزى بيرون آمده و به سرعت صنعتى شده است».(5)

روانشناس معروف «ديل كارنگى» مى نويسد:

«يكى از انجمنهاى علمى آمريكا آمارى از خيانتهاى شوهران نسبت به زنان تهيه كرده كه انواع اين خيانتها در آن ملحوظ بوده و كوشيده بودند در تهيه اين آمار، شوهرانى را در نظر بگيرند كه از طبقات مختلف و داراى سنين مختلف هستند.

اين آمار نشان داد كه تقريباً نيمى از شوهران به زنان خود خيانت مى كنند و گروهى مرتب اين كار را انجام مى دهند، اما نصف ديگر شوهران اگر امانت زناشويى را مراعات مى كنند، از روى ناچارى است، يا از ترس افتضاح، يا از پيش نيامدن فرصت است كه به زنان خود خيانت نمى كنند، چند سال پيش نيز كه براى مدّت كوتاهى مكالمه هاى تلفنى نيويورك بازرسى شد، ملاحظه گرديد كه بسيارى از زنان نيز به شوهران خود خيانت مى كنند».(6)

«از تمام بيمارستانهاى ايالات متحده 650 بيمارستان تنها به امراض مقاربتى اختصاص داده شده در حالى كه معادل يك و نيم برابر افرادى كه در اين بيمارستانها معالجه مى شوند به پزشكهاى خانوادگى و خصوصى مراجعه مى كنند!».(7)

«هرسال در آمريكا تعداد سى الى چهل هزار كودك در اثر بيماريهاى مقاربتى
مى ميرند و ميزان تلفاتى كه از اين بيماريها در ايالات متحده واقع مى شود، از مجموع تلفاتى كه از كليه امراض مختلف غير از «سل» حاصل مى شود، بيشتر است».(8)

به طورى كه مجله «سكسولوژى» در سرمقاله دسامبر 1960 مى نويسد:

«مسأله افزايش اطفال نامشروع نسبت به سالهاى پيش، موجب گرفتارى بزرگى براى دولت آمريكا شده است، برطبق آمارى كه منتشر شده در سال 1957 بيش از دويست هزار طفل نامشروع در آمريكا بوده و در عرض بيست سال گذشته، پنج درصد افزايش يافته است».(9)

«بيلان! كورتاژهاى يك ساله ايالت متحده آمريكا بالغ بر يك ميليون فقره است كه شصت و پنج درصد آن مربوط به مناسبات نامشروع و روابط آزاد و پنجاه درصد آن مربوط به دختران شوهر نكرده است!».(10)

«دكتر مولنز» ـ كه در ناحيه جنوبى لندن مشغول طبابت است ـ مى گويد:

«از هر پنج دختر انگليسى كه به كليسا مى روند، يك نفر حامله است، هرسال در لندن پنجاه هزار سقط جنين جنايى انجام مى گيرد و از هر بيست كودكى كه متولد مى شود، يكى از آنها نامشروع است و با وجود اينكه سال به سال شرايط زندگى بهتر مى شود، هر سال بر تعداد چنين اطفالى افزوده مى شود».

«دكتر مولنز» عقيده دارد كه اطفال غير قانونى بيشتر در خانواده هاى مرفه به دنيا مى آيند و دخترانى كه در خانواده هاى ثروتمند پرورش يافته اند، بيشتر به طور غيرقانونى صاحب اولاد مى گردند».(11)

اين نمونه ها نشانه اين حقيقت است كه بشر متمدّن در ميدان تاريك غريزه جنسى زندانى شده است، كار هوسبازى آنان به جايى رسيده كه بسيارى از ارزشهاى اخلاقى و انسانى كه ممكن است در روابط خانواده ها باشد، فراموش شده و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسد.

چند سال پيش در جرايد تهران، ماجرايى نوشته شد كه در ايالت «اُياهو»ى آمريكا گروهى از انسانها! زنان خود را به مدّت سه هفته بايكديگر عوض كردند!! و به عنوان دوستى به يكديگر هديه نمودند! اين قضيه سر و صدايى در آمريكا به پا كرد و به جرم جريحه دار ساختن عفت عمومى و شايع نمودن فحشا، اعضاى اين گروه به پاى ميز محاكمه كشيده شدند.

اين همه نا بسامانيها تنها در يك ناحيه از زندگى مردم; يعنى مسائل جنسى پديد آمده است.

در ميان هر ملّتى افكار مربيان و روشهاى بزرگان قوم در تكوين عقايد مردم و طرز تفكر فردى، اثر مستقيم دارد و بدون ترديد، نشر و اشاعه مفاسد از طرف اين طبقه كه خود ضامن رهبرى اجتماع هستند، در ويرانى اخلاق عمومى از هر چيز بيشتر است و چون هر فرد طبق جاذبه طبيعى تمايل به شهوات نفسانى دارد، تلقينات سوء مربيان بيش از هر دستور اخلاقى سرعت تأثير داشته و در دستگاه فكرى او اثر مى گذارد، شخصى كه در آغوش مكتب بى بند و بارى در يك چنين محيطى پرورش يابد، قهراً در خود احساس آزادى مطلق و بى حساب مى كند، عفت و پاكدامنى ديگر در نظر او مفهومى نداشته و فكرش جز در محيط شهوات نفسانى، جولان نخواهد كرد.

آنهايى كه از رذايل اخلاقى جانبدارى مى كنند، در حقيقت نسل عاصى و خوشگذرانى را بار مى آورند كه در آستانه هواهاى نفسانى، عنصرى ناتوان و زبون باشند و به سهولت از قيام به تكاليفى كه عقل و وجدان از آنها خواسته است، شانه خالى نمايند.

«كندى» در سال 1962 اعلام داشت: «آمريكا آينده دردناكى پيدا خواهد نمود، چه جوانان بى بند و بار و غرق در شهواتند و ديگر حاضر نيستند وظايفى را كه به آنان محول مى گردد به خوبى انجام دهند; مثلاً از ميان هر هفت تن جوانى كه به سربازى اعزام مى شوند، شش تن نالايق و سست از آب در مى آيند و اين بدان سبب است كه افراط در شهوترانى، استعدادهاى بدنى و روانى آنان را كاسته است».

«خروشچف» نيز مانند كندى در سال 1962 چنين تصريح كرد: «آينده شوروى

در خطر است و جوانان هرگز آتيه اميد بخشى ندارند، چه بى بند و بار و اسير شهوات گشته اند».

عجيب است انسان در عصر پيشرفت علم و صنعت، در برابر اين مشكل كه سرگردانى نسل جوان است به زانو در آمده و هر روز پديده اى خاص از درون اين تمدّن صنعتى خسته كننده و بى روح زاييده مى شود.

يك روز دسته «بيتلها» با حركات نامنظم و ناموزون ظهور مى كنند و ديوانه وار گروه هاى جوانان به دنبال آنها روان مى شوند، روز ديگر گروه «هيپى ها» مانند علفهاى هرزه در مراكز تمدّن ماشينى مى رويند و انقلابى بر ضد تمدّن خشك مادى به پا مى كنند، ارزشهاى معنوى و اخلاقى و مقدسات را بى اساس و موهوم دانسته و زندگى معقولانه را به باد استهزا مى گيرند و پس از گسستن قيد و بندها و روگردانى ازعصر، همچنان در حال حيرت و سرگردانى باقى مانده و هيچ نوع تكيه معنوى و پناهگاه روحى را براى خود نمى يابند.

همين پديده هاى اجتماعى و ميزان تأثّرپذيرى جوانان در برابر اينگونه عوامل انحراف و حساسيت عجيب آنها در مقابل مظاهر فساد و آلودگى، نشان دهنده اين حقيقت است كه تمدّن فعلى با شرايط موجودش كه افراد اجتماع را به صورت چرخ و پيچ و مهره هاى يك ماشين در آورده، قادر نيست خواسته هاى فطرى و روحى انسانها را اقناع كرده و به احساسات معنوى و عواطف انسانى آنها، پاسخ صحيحى بدهد.

افزايش خودكشيها نيز معلول همين وضع موجود است، با اينكه مردم از لحاظ زندگى مادى در رفاه و آسايشند، اما تعداد خودكشيها مرتباً روبه افزايش مى رود.

«بنا به گزارش پليس در سال 1976 بيش از ده هزار نفر در آلمان غربى، خودكشى كرده اند، در همين سال نيز بيش از شش هزار نفر از مردان و بيش از هفت هزار نفر از زنان در آلمان دست به خودكشى زده كه آنها را نجات داده اند».(12)

در جامعه فرانسه ـ كه سابقه اش در تمدّن جديد از همه جا بيشتر است ـ اقلاً در هر سال 35 هزار نفر دست به خودكشى مى زنند!!.

«مصرف مواد مخدر در بين جوانان آمريكايى به طور وحشتناكى گسترش يافته است، پليس نيويورك اخيراً جسد 38 جوان شانزده تا 35 ساله را پيدا كرده است كه بر اثر استعمال مواد مخدر، جان سپرده اند، بعضى قربانيان اين مواد حتى وقت آن را پيدا نكرده اند كه سرنگ را از بازوى خود خارج كنند، در ميان معتادين به مواد مخدر، مصرف كنندگان هروئينى در درجه اوّل قرار دارند، در حال حاضر تنها يكصد هزار نفر در نيويورك به هروئين اعتياد دارند، به اين معنا كه از هر هشتاد نفر يك نفر مرفينى است.

در ميان طبقه ثروتمند، هنرپيشگان مقام اوّل را دارند يكى از پزشكان نيويوركى گفته است: «يكى از معروفترين هنر پيشگان آمريكايى در 24 ساعت، ده بار مواد مخدر به خودش تزريق مى كند و بهاى هر يك مواد مخدر، به شصت دلار مى رسد».

پزشك آمريكايى اضافه كرده است: «بسيارى از شخصيّتهاى معروف كه رسماً به سبب سكته قلبى بدرود حيات مى گويند، از مواد مخدر جان مى سپارند».(13)

«در يك كشور متمدّن مانند آمريكا در هر 25 دقيقه يك جرم بزرگ و در هر 24 ساعت، سه قتل نفس و پنج عمل منافى با عفت با قهر و غلبه و سى فقره سرقت بزرگ و سه هزار فقره سرقت كوچك انجام مى گيرد، در همين كشور متمدن، بودجه هنگفت و سرسام آورى معادل با چهار بيليون دلار براى مبارزه با تبهكاران و اجراى قانون اختصاص داده اند و در حدود صد ميليون دلار خرج پيشگيرى از وقوع تبهكاريها در شهر نيويورك مى شود».(14)

اين همان روش زندگى خودباختگانى است كه دم از انديشه و فرهنگ و تعالى مى زنند، مردم را به سوى آن مى خوانند و افتخار رهبرى اين دعوت را به عهده دارند!

عبادت در كليسا

هرچند كليسا با نيروى تبليغاتى و قدرت عظيم خود، در شؤون فرهنگى و اجتماعى جوامع غربى، دخالت مى نمايد، مع الوصف اين تعليمات مذهبى در ت اخلاق و پاكى دل مردم اثر قابل ملاحظه اى نبخشيده و نتوانسته است ورشكستگى روحى آنها را ترميم و هوسهاى بى پايان اين بشر لجام گسيخته را محدود كند. آيينى كه پيروان خود را براى ارتكاب اعمال ناپسند، به ميزان زيادى آزاد گذارده، چگونه مى تواند گريبان آنها را از چنگال عصيان و پليديها نجات داده، فساد اخلاق موجود را ريشه كن كند و آثار انحطاط را از بين ببرد؟

عبادت و تزكيه نفس و رسيدن به مدارج عاليه انسانيت كه صرفاً بايد به منظور تقرب به خدا و از طريق خلوص نيّت انجام گيرد، از مجراى واقعى خود منحرف شده و با آلودگيها توأم گرديده است.

مسيحيّت نه تنها در عقايد، دچار خرافات گشته، بلكه در اين مذهب، مفهوم عبادت و نيايش به درگاه خداوند، حقيقت خود را از دست داده است، اگر تعجب نكنيد در كليسا سالن رقص مى سازند تا جوانان هوسباز را به عبادت متمايل ساخته و از اين رهگذر، نسل جوان را به دام كليسا بيندازند!

عبادتگاه كه بايد حريم عفّت، تقوى و مهد پرورش صفات پسنديده باشد، به چنين وضع اسف انگيزى افتاده است.

رهبران دينى نيز كه بايد همچون سدّى استوار، جلو سيل فساد اخلاق را بگيرند،

خود كاملاً تحت تأثير انحطاط اخلاقى محيط قرار گرفته اند، با چنين وضع اسف بارى، مى توان درك كرد كه مسيحيّت از ايجاد يك تحوّل و رستاخيز اخلاقى در دنياى غرب، كاملاً ناتوان است و چنين دستگاهى نمى تواند بشر را از انديشه هاى پاك نسبت به خداشناسى برخوردار كند و منشأ نجات جهان از بحران هاى اخلاقى باشد. خبر ذيل، بيان كننده روش گردانندگان دستگاه مذهبى مسيحيّت است:

«پدران روحانى، با رقص و موزيك در محيط كليسا، گمراهان را هدايت مى كنند، پدر روحانى 35 ساله كليساى «فرانسيس ميوز» در مونترال كانادا موسيقى دان زبردستى است! و مخصوصاً در تصنيف و نواختن آهنگها مهارت خاصى دارد! و تاكنون 1500 آهنگ ساخته، اين آقاى كشيش، مشغول فعّاليّتهاى مذهبى و هنرى به طور مخلوط است».(15)

آيا انجام اين اعمال در جايگاه عبادت، مسخره كردن دين و مذهب نيست؟

عبادت يكى از عاليترين دستورات تربيتى انبياى خداست، هيچكس نمى تواند بدون توجه به خدا از مفاسد دنياى پر آشوب مادى و آلودگيهايى كه از علاقه بيش از حد و نامعقول به ماديّات سر مى زند، بر كنار بماند، چه معرفت به ذات خداوند محور اصلى و نقطه اتكاى سراسر زندگى آدمى است كه بدون آن هيچ بنايى در سازمان زندگى انسان به راستى نمى گرايد.

عبادت است كه انسان را از قيد و بندهاى شهوات آزاد و به سعادتهاى معنوى و مقام قرب الهى نايل مى سازد، ملاحظه فرماييد يك چنين حقيقت پر ارزش و گرانبهايى چگونه دستخوش اميال نفسانى گروهى هوسباز شده است.

دريدن پرده هاى غفلت و بى خبرى و ايجاد يك تحوّل و انقلاب عظيم روحى و معنوى، يكى از فلسفه هاى بزرگ عبادات اسلامى است. خوب است در مقايسه بين عبادات مسلمين با مسيحيان يك قضاوت عادلانه را از زبان يك دانشمند مسيحى به نام «استاهوود كاب»(16) بشنويد:

«... همچنين فرصت يافتم كه در مسجد اياصوفيه، شاهد انجام مراسم مذهبى و نماز باشم، قسمت مهم اين مراسم، عبارت از «ركوع» و «سجود» بود، نمازگزاران هنگام نماز، بايد به كرّات به حال ركوع، خم شوند و سپس به سجده درآيند و در حين انجام اين اعمال منظم، كلمات مقدسى را در ستايش خداوند بر زبان جارى سازند.

عظمت پر شكوه خضوع و خشوع اين نمازگزاران در حين نماز، مرا شديداً تحت تأثير قرار داد... در حقيقت من هيچگاه اين همه بى ريايى در ستايش، عمق در تسليم و خلوص در عبوديت نسبت به ذات خداوند، در هيچيك از كليساهاى مسيحى نديده بودم.

بعدها من به همراهى تنى چند از خارجيان ديگر، افتخار حضور داشتم كه از يك بالكن، انجام مراسم احياى شب «ليلة القدر» را كه مى گويند در آن قرآن از آسمان بر پيامبر اسلام نازل شده است، مشاهده نمايم، صحن اياصوفيا از انبوهى بالغ بر پنج هزار نمازگزار مملو بود كه ركوع و سجودشان همه، در يك حركت و ريتم و (آهنگ) مطلق و منظم انجام مى گرفت.

موج صداى آهسته و ملايم خم شدن آنان به حال ركوع، باز كردن و نهادن كف دستهاى خود بر زمين در حال سجود و سپس برخاستن دسته جمعى و تكبير توأمشان با هم و همه همچون حركت خفيف، ولى پر عمق و در هم فشرده و به هم پيوسته بالهاى امواج بزرگى از پرندگان مى نمود.

منظره اى باشكوه و بى نظير، پر ابّهت و در عين حال، خوف انگيز جلوه مى كرد، علاوه بر عمق ستايش و خضوعى كه در مراسم عبادت مسلمانان وجود داشت، همچنين اين مراسم، از يك روح مطلق آزادمنشى، دمكراسى، برابرىو عدم تبعيض برخوردار بود.

من شاهد بودم كه حمالى دوره گرد، بر روى قاليهاى ارزنده و تميز، شانه به شانه در كنار يك «پاشا» و جامه هاى گرانقدرش با هماهنگى و فراغ كامل از نگرانى و رعايت حال وى ايستاده، با وى آزادانه ركوع و سجود مى رود، من «سياهان» تنومند و زشت سيمايى مى ديدم كه در كنار شيك پوش ترين تركان شهر، به انجام مراسم مذهبى اشتغال داشتند.

اسلام از آغاز پيدايش خود، يك كيش برادرى پر نفوذ، به شمار مى رفته است و تا اين زمان نيز اين منش و خصوصيّت خود را از دست نداده است».(17)

بزرگترين اشتباهى كه دنياى غرب در زمينه دين و مذهب مرتكب شده، اين است كه مذهب را يك امر باطنى و شخصى پنداشته كه با واقعيّت زندگى، هرگز رابطه اى ندارد، همين انحراف در عقيده، بر تمام صحنه هاى زندگى آنها سايه شوم خود را گسترده و كردار و رفتارشان را آلوده ساخته است، در محيطى كه اين گونه بحران عقيدتى پديد مى آيد، در متن زندگى نيز انحرافاتى به وقوع مى پيوندد و واقعيت در آستانه تمايلات و شهوات نفسانى، قربانى مى شود و در نتيجه، فساد و تباهى همه جا را فرا خواهد گرفت.

علاوه بر اين، با چنين طرز تفكرى همواره در داخل نفس انسان ميان ارزشهاى معنوى نزاع و كشمكش در مى گيرد; يعنى بايد انسان از نظر منطق دين و برنامه روحانى خود، موضوعى را مطرود بداند و همان را در زندگى عملى خويش لازم و ضرورى تشخيص دهد.

هر كردار و پندارى در شعاع عقيده، رنگ خاصى به خود مى گيرد و اصولاً زندگى چيزى غير از عقيده نيست، جدا ساختن دين از دنياى خارج و يا عقيده از احكام، يك خطاى بزرگ و غير قابل گذشتى است. «در پير» آمريكايى در كتاب «نزاع بين دين و دانش» اين اشتباه را چنين بازگو مى كند:

«كُنستانتين» كسى كه آيين مسيحيت را در امپراتورى رم، رسمى و حتمى فرض نمود، بسيارى از مفاهيم بت پرستى را به منظور جلب نظر بت پرستان كه به آيين جديد در آيند، با مسيحيّت درآميخت.

تنها چيزى كه ياد آورى آن در اينجا ضرورى است اين است كه دراروپاى مسيحى; چه در قرون وسطى يا در قرون جديد ـ كه منكر خدا گرديد ـ اين پندار غلط رايج بود كه مسأله دين، تنها رابطه فرد با خداى خويشتن است و ديگر نقشى در متن زندگى ندارد. و به عبارت ديگر: آنان چنين مى پندارند كه عقيده هرچه هست مربوط به قلب و اعماق دل آدمى است، اما محيط زندگى كاملاً از عقيده جداست.

توسعه وحشتناك الكل

مصرف سرسام آور مشروبات الكلى و استعمال روز افزون آن در انحطاط روحى اجتماع، مهمترين نقش را بازى مى كند و به همين سبب، آثار شوم و ناهنجارى كه پيوسته از جهت اخلاق، روان، دين و بهداشت، در افراد و جامعه هاى بشرى، بسط و توسعه مى دهد، هرگز قابل انكار نيست، هيچ خردمند و دانايى نمى تواند چنين واقعيت تلخى را ناديده بگيرد، سالى نيست كه اين سمّ مهلك، جمعيّت انبوهى از ديوانگان الكلى را به تيمارستانها روانه نسازد و هزاران نفر را به قتل، خودكشى، خيانت، دزدى، رسوايى و پرده درى، وادار نكند.

بيشتر افراد مى خواهند با نوشيدن مواد الكلى، از چنگال دشواريها و غمها خلاصى يابند، ولى در واقع آنها بدين وسيله سند شكست و ناتوانى خويش را در برابر مشقّات و سختيهاى زندگى امضا مى كنند و به جاى استقبال از مشكلات زندگى، در مقابل فشار ناملايمات، زانو مى زنند.

هر ساعت صداى وحشت انگيز ناملايمات و مشكلات زندگى در گوش آنها طنين مى اندازد، به باده نوشى پناه مى برند تا براى نجات از افكار ملالت بار زندگى، در عالم اوهام و خيال، نقشه يك جهان خالى از اين سختيها و مشقات را طرح نموده و مدّت كوتاهى، خود را در آنجا مشغول سازند.

اين بهانه هايى كه بشر را به ميگسارى و باده نوشى تحريك مى كنند، هرگز مجوز ميگسارى نخواهند بود، وجود مى و باده خود دليل بر بيمارى اجتماع است كه مى توان

با تربيت فكرى و روحى، اين بيمارى هستى سوز را درمان كرد.

انسان خردمند مى كوشد تا از باده علم و دانش سرمست شود، نه باده اى كه عقل را زايل كند و جنون آورد و انسان را به درجه بهايم از منزلت و علم پايين بكشاند.

در «هامبورگ» نگارنده روزى از يكى از معابد يهود ـ كه بسيار مجلل بود ـ ديدن كرد، سبك ساختمان و شكوهى كه داشت، هر بيننده اى را به خود جلب مى كرد، به وسيله سرپرست معبد، از قسمتهاى مختلف آن ديدن به عمل آورديم، چيزى كه در آن ميان، ما را دچار حيرت ساخت، تماشاى سالنى بود كه براى صرف مشروبات الكلى اختصاص داده بودند! لحظاتى بهت آميخته به تأثر مارا فراگرفت، آنگاه از وى پرسيديم مگر در معبد هم نوشابه هاى الكلى صرف مى شود؟ در حالى كه قيافه جدى به خود گرفت، پاسخ داد آرى، امّا نه به طور عمومى و همگانى! بلكه افراد مخصوصى در اينجا حضور به هم مى رسانند و به مى خوارگى مشغول مى گردند!

توسعه روز افزون الكل، رهبران، دانشمندان و مجامع گوناگون بهداشتى و طبى غرب را متوحّش ساخته و براى مبارزه با آن سازمانهايى مانند «سازمان مبارزه با الكل» تشكيل داده اند، اما براى مبارزه با اينگونه پديده هاى ناهنجار اجتماعى، چنين سازمانهايى عاجز و ناتوان است; زيرا با همه اين اقدامات، روز به روز مصرف اين سم خانمان سوز افزايش مى يابد و بيم آن مى رود كه طبقات فعال و نسل جوان امروز، به يك مشت افراد الكلى ناتوان تبديل گردد. آمار ذيل يكى از نشانه هاى روشن مفاسد و بدبختى هاى ناشى از الكل است.

فرانسه به موجب تحقيقات اطبا در بيست و چهارمين كنگره بين المللى مبارزه با الكل، در باره اثر الكل در روح و عقل، آمار زير را فاش كرد:

«بيست درصد از زنان و شصت درصد از مردانى كه به بيمارستانها مراجعه كرده اند، اعتياد به الكل داشته اند و هفتاد درصد ديوانگان و چهل درصد از بيماران آميزشى، در نتيجه استعمال الكل بوده است.

در انگلستان در اثر تحقيقات دانشمندان به ثبوت رسيده كه تقريباً 95 درصد ديوانگان، ديوانه مشروبات الكلى مى باشند».(18)

«وزير بهدارى فرانسه، آمارى درباره تلفات ناشى از الكل در فرانسه منتشر كرده است كه جرايد فرانسه آن را آمار تكان دهنده نام گذارده اند.

در اين آمار، خاطر نشان شده است كه تعداد تلفات در اثر افراط در مصرف الكل در سال 1956 بالغ بر بيست هزار نفر بوده، دبير كل كميته بين المللى مبارزه باالكل اعلام كرد كه 25 درصد از مخاطرات و سوانح كار و 57 درصد از تصادفات اتومبيل در فرانسه به علّت استعمال الكل رخ داده است».(19)

«يوانكاره» رئيس جمهور فرانسه كه رياست جمعيّت ضد الكل را نيز داشت در موقع جنگ بين المللى، ضمن بيانيه اى كه انتشار داد، چنين مى نويسد:

«اى فرزندان فرانسه! بزرگترين دشمن شما مشروبات الكلى است، پيش از آنكه با آلمان زد و خورد نماييد، بامشروبات بجنگيد، خسارت جانى و مالى كه در نتيجه مشروبخوارى، در سال 1870 متوجه كشور فرانسه شد، به مراتب بيشتر از تلفات و خسارتهاى حاصله از جنگ فعلى است، مشروباتى كه به مذاق شما لذيذ مى باشد، زهر قاتل است، شما را زود پير كرده و نصف عمر شما را از بين مى برد و بدن شما را مورد حملات امراض و ناتوانيهاى پى در پى قرار مى دهد».

«در بيمارستانهاى فرانسه چهل درصد بيماريها را بيماريهاى ناشى از الكل، تشكيل داده است و پنجاه درصد ديوانه هاى تيمارستانها نيز در نتيجه استعمال مواد الكلى، مبتلا به جنون شده اند و در بيمارستانهاى كودكان فرانسه، باز علت پنجاه درصد از بيماريهاى اطفال آنان در نتيجه الكليك بودن پدر و مادر است.

شصت درصد مخارج دادگسترى فرانسه مربوط به الكليسم است، به طورى كه خزانه دولت فرانسه هرسال بابت مخارج بيمارستانها، تيمارستانها و ساير بنگاه هايى از اين قبيل 325 ميليارد فرانك قديم ضرر استعمال الكل را مى دهد.

الكل سبب زياد شدن مرگ و مير در انسان مى شود، به طورى كه 55 درصد مرگها در مردان و 30 درصد در زنها از الكل سرچشمه مى گيرد، 95 درصد قاتلين بچه ها الكليك هستند و شصت درصد جوانهاى فاسد از پدر و مادر الكليك به وجود آمده اند».(20)

«در يك سال قريب به 000/150 نفر از مجرمين كه گناهشان از استعمال مسكرات ناشى شده به محاكم قانونى آلمان جلب شده اند و همچنين در سال 1878 ميلادى به اندازه 54348 حكم قطعى درباره زنان گناهكار كه گناهشان از استعمال الكل سر زده است، از دادگاه هاى آلمان صادر شده در حاليكه اين رقم وحشتناك در سال 1914 به 6031 رسيده بود».

يكى از وزراى «اتازونى» در سخنرانى خود گفت: «آمريكا در مدّت ده سال هجده هزار ميليون خرج مشروبات نموده و در نتيجه آن، صد هزار جوان را به دارالمساكين فرستاده و 150 هزار مجرم به زندان انداخته و 1500 نفر را كشته و دو هزار نفر را به خودكشى واداشته و دويست هزار زن را بيوه نموده و يك ميليون طفل را بى پدر گذارده است».

كنگره بين المللى مبارزه با الكل اعلام كرد: «خسارت الكل از نظر اقتصاد نيز بسيار جالب دقّت است، طبق بازرسى دقيق الكل، 128 ميليارد فرانك بر بودجه دولت (غير از خسارات شخصى) تحميل مى نمايد، بدين ترتيب كه ده ميليارد مخارج بيمارستانها، چهل ميليارد مخارج تعاون عمومى وخيريه، هفده ميليارد مخارج امنيّت اجتماعى، شصت ميليارد خرج دادگسترى و زندان، علاوه بر اين قريب يازده ميليارد ديگر هم به ضرر خزانه دولت است كه از مصرف انگور خام كم مى شود، در صورتى كه فروش الكل فقط 53 ميليارد فرانك براى دولت فرانسه نفع دارد، پس ملاحظه مى كنيم چه اندازه از نظر اقتصاد براى دستگاه دولتى زيان آور است».(21)

ديروز شروع اقدامات شديد بر ضد مى خوارگى و مست بازى در شوروى اعلام شد، اين مبارزه بر ضد الكليسم براى رفع آثار سوء آن بر اقتصاد شوروى است.

حدود دوهفته پيش، معاون نخست وزير شوروى گفته بود: «به زودى اقداماتى بر ضد الكليسم در شوروى به عمل مى آيد».

«روزنامه پراودا» نوشته است: «نوشيدن الكل در شوروى بر تعداد جنايات، غيبت از كار و نقص انضباط كارخانه ها افزوده است. انتظار مى رود در آينده اقدامات شديدترى بر ضد مى خوارگى افراطى صورت گيرد».(22)

طبق تحقيقاتى كه به عمل آمده، بسيارى از سوانح هوايى و سقوط هواپيماها نتيجه مستى خلبانان است.

«دكتر كلمنت كورن گولد» ـ كه متخصص روان شناسى صنعتى است ـ ضمن تحقيقاتى كه به عمل آورده، آمارى تهيّه كرده است كه بى شك علل سقوط هواپيماهاى مذكور را نشان مى دهد.

«دكتر گولد»، ضمن اين آمار نشان مى دهد كه اكثر سوانح هوايى كه در خطوط هوايى آمريكا روى مى دهد، تلفات هوايى در ميان صاحبان هواپيماها و هليكوپتر خصوصى نيز فراوان است.

«دكتر گولد»، پس از بررسيهاى لازم و مطالعه در گزارشهاى مأمورين فنى و تحقيق و رسيدگى به علل سقوط هواپيماهاى تجارتى و مسافربرى، به اين نتيجه رسيده است كه اكثر هواپيماهايى كه سقوط مى كنند بر اثر نقص فنى ناگهانى يا مست بودن خلبان و كمك خلبان روى داده است.

نظريه مذكور، مخصوصاً ميان خلبانان آمريكايى، بيش از ساير نقاط جهان صدق مى كند، چون اكثر هواپيماهايى كه تا كنون در اثر مستى سقوط كرده اند، داراى خلبانان آمريكايى بوده اند.

از كالبد شكافى كه روى بدن و باقى مانده اجساد خلبانان هواپيماهايى كه سقوط كرده اند، به عمل آمده، اكثراً نشان مى دهد كه خلبانان مذكور ضمن پرواز، مشروبات الكلى خورده اند.

از هنگامى كه ضايعات و سوانح هواپيمايى زياد شده، مسؤولين امور، به فكر پيدا كردن ريشه هاى آن شده اند و بالأخره به اين راز وحشتناك پى بردند كه بسيارى از هواپيماهايى كه در سالهاى اخير سقوط كرده اند، علت العلل سقوط، مستى خلبان يا عشق بازى او با مهماندار بوده است.

بدين ترتيب، فجايع هوايى را نيز در سالهاى اخير بايد ناشى از الكل و فريب زنان دانست، صدمات الكل در روى زمين كم بود كه حالا به طور غير مستقيم نيز عده اى بى گناه را كه شايد در تمام زندگيشان حتى لب به مشروبات الكلى نزده اند، فدا و تباه مى سازد.(23)


پى‏نوشتها:

1) . will durant
2)
لذات فلسفه.
3)
ناگفته نماند كه اصطلاح فرزند نامشروع در غرب، به معناى فرزندى است كه حاصل تجاوز به عنف باشد. بنابراين، فرزندى كه حاصل عدم ازدواج رسمى است، از نظر غربيان، نامشروع به حساب نمى آيد!
4)
خواندنيها، سال 15، شماره11.
5)
طلاق و تجدد، ص 34.
6)
آيين كاميابى.
7)
دائرة المعارف بريتانيا، ج 23، ص 45.
8)
قوانين جنسى، ص 304.
9)
اطلاعات، شماره 10414.
10)
سپيد و سياه، شماره 370.
11)
كيهان، شماره 5356.
12)
مجله تندرست.
13)
اطلاعات، شماره 13015.
14)
روح بشر، ص 32.
15)
اطلاعات هفتگى، شماره 1089.
16)
.stahwood cobb
17)
خداوند دوكعبه، ص 227.
18)
مجلّه تندرست.
19)
مجله تندرست، شماره 12، سال 5.
20) خواندنيها، شماره 7، سال 26.
21)
مجلّه تندرست، سال 5، شماره 12.
22) اطلاعات، شماره 13108.
23) خواندنيها، شماره 37، سال 26.