اسلام و سيماى تمدّن غرب

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱۰ -


اسلام و ردّ تبعيضات گوناگون

چنانكه پايه مسائل فكرى و عقيده اى اسلام بر اساس توحيد گذارده شده، زيربناى اجتماع اسلامى نيز اصل توحيد را تشكيل مى دهد، از نظر اسلام، انسانيت يك واحد بزرگ و تمام انسانها اعضاى يك جامعه مى باشند. بر اساس يك تحول وسيع فكرى، همه عوامل تشتت، اختلاف و پراكندگى انسانها در اين جامعه بزرگ از ميان مى رود و رشته هاى برادرى انسانى و عواطف و الفت، انبوه بى شمار افراد بشر را به هم پيوند مى دهد.

چون اسلام طرح يك جامعه انسانى را بر مقياسى جهانى ريخت، از اين رو براى امورى كه قوميت ويژه اى را به وجود مى آورد و موجب جدايى و امتياز انسانها از يكديگر مى شود; مانند، زبان، نژاد، اشتراك در فرهنگ و آداب و رسوم، هيچگونه حسابى باز نكرد و اين گونه عوامل را اساس جدايى و مخل به وحدت جامعه خواند، نخستين همبستگى، تعاون و احترام متقابل درميان افراد كه بايد در جامعه جهانى اسلام و ميان افراد بى شمار و گروههاى مختلف انسانها، حكمفرما باشد، از همين اصل بزرگ و فكر عميق و بلند، سرچشمه مى گيرد و اسلام، جامعه جهانى خود را واقع بينانه بر چنين اصلى استوار، بنيان مى نهد و براى محكوم نمودن انواع تبعيضات و اين كه هيچ فردى به واسطه رنگ، نسب، نژاد و زبان، بر فرد ديگر برترى ندارد، روى اين موضوع تكيه كرده كه همه افراد بشر از يك ريشه آفريده شده اند، زن و مرد، سياه و سفيد، فقير و ثروتمند، متمدّن و وحشى، در امتيازات اصلى انسانيت با هم شريكند و از نظر آفرينش، وحدت و

يك پارچگى ميان آنها موجود است و به يك ريشه و اصل بر مى گردند.

«از (مخالفت) با خدايى كه همه شما را از يك تن آفريده، بپرهيزيد».(1)

بدين وسيله «قوميّت» و «ناسيوناليسمهاى» محلّى و ملّى را موهوم شمرده و به هرنوع برترى، نژاد پرستى و افتخار به رنگ، زبان و ساير امتيازات بى اساس، خاتمه بخشيده است.

اختلاف رنگ و زبان را از نشانه هاى قدرت آفريدگار شمرده و مردم را به مطالعه و دقّت در اين مطلب وامى دارد كه چگونه به واسطه يك سلسله عوامل تكوينى و طبيعى، بشرى كه از يك عنصر و ريشه پديد آمده، رنگ و چهره آنها متنوع و گوناگون گرديده و به زبانهاى مختلف، سخن مى گويند.

«از نشانه هاى قدرت اوست، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شما به حقيقت كه در آنها براى دانشمندان، آيات و نشانه هاى بزرگ است».(2)

«مردم، امت و ملت يگانه اى بودند، سپس ما پيامبران را به سوى آنان برانگيختيم تا آنها را به پاداشهاى نيك بشارت دهند و از كيفر گناه و اعمال ناپسند، بترسانند».(3)

در اين آيه به اين نكته تصريح شده كه جدايى ها و پراكندگى هاى موجود در نخستين جامعه بشرى، وجود نداشته بلكه آنها از وحدت و تعاون كامل و يكپارچگى برخوردار بوده اند.

پيشوا و امام مسلمين على(عليه السلام) در فرمان تاريخى خود خطاب به مالك اشتر اين حقيقت را چنين گوشزد فرموده است:

«هان اى مالك! دل خود را جايگاه رحمت براى ملت خود قرار بده، با آنها كمال محبت و عطوفت را داشته باش، هرگز براى آنان همچون حيوان درّنده اى كه جان و مال آنان را تباه كنى، مباش; چه آنان يكى از دو دسته اند; يا برادر دينى تو و يا انسانى همانند و برابر تو هستند».(4)

با اين ديد وسيع، تمام نژادهاى مختلف با فرهنگها و زبانهاى گوناگون از اعضاى جامعه اسلامى، محسوب مى شوند.

از طرفى اتحاد و پيوستگى افراد در سايه وحدت فكرى، روحى و يگانگى در عقيده و هدف، استوار خواهد ماند و هيچ نوع وحدتى جز در سايه آن سامان نمى پذيرد، اگر يك جامعه، فاقد محور فكرى و عقيده اى باشد، پيوندهاى الفت آنها سست و لرزان بوده و هنگام تضاد با منافع مادّى مبدّل به اختلاف، نفاق و كشمكش خواهد گرديد، بنابراين، نيرومندترين و استوارترين رابطه ميان ملّتها پيوند مذهبى است كه طبقات، نژادها و اقوام گوناگون را به بهترين وجهى به هم مربوط مى سازد.

اسلام، پيوستگى تمام افراد را به اين وسيله تأمين كرد و زنجيرهاى تشتت، تفرقه و اختلافات را گسست و در دعوت خود براى تحكيم مبانى وحدت و يگانگى، افراد جامعه با ايمان را برادر يكديگر خواند، پيوند برادرى، محكم ترين و طبيعى ترين پيوند ميان افراد بشر است، هرچند پيوند پدر و فرزندى، نيرومندتر از رابطه برادرى است، ولى ميان پدر و فرزند، مساوات كامل وجود ندارد و از نظر مراتب و احترام و شخصيّت، تساوى ميان آن دو موجود نيست.

پس پيوند برادرى، مظهر كامل علاقه و دلبستگى شديد ميان دو فرد انسانى است كه در يك سطح و يك افق زندگى مى نمايند، بدين سبب قرآن در دعوت خود، مى خواهد عاليترين مراتب محبت به صورت متقابل و صميمى ترين دوستيها را ميان مسلمانان بر قرار كند و لذا آنها را برادر يكديگر خوانده و با اين تعبير، افراد جامعه اسلامى را به لطيف ترين دوستى و زيبا ترين مساوات، راهنمايى نموده است.

اين برادرى مذهبى، يك عنوان تشريفاتى نيست، بلكه هدف از تشريع اين عنوان، اين است كه هر مسلمانى به وظايف اخوت كه بزرگترين مظهر تجلّيات برادرى است، نسبت به افراد ديگر، اقدام كند.

بى شك اعتقادات هر كس نزد او از هر چيز محبوبتر و ارزنده تر است و اين پيوستگى افراد مسلمان كه از وحدت روحى و عقيده اى سرچشمه مى گيرد، حتى از برادرى طبيعى نيز عميق تر و بالاتر است، وقتى دو نفر، داراى هدف مشترك بوده و وحدت فكرى در ميان آنان باشد، از برادر تنى به هم نزديكتر خواهند بود; زيرا بالاترين نزديكيها نزديكى دلهاست.

«افراد با ايمان، برادر يكديگرند، ميان برادران خود صلح بر قرار كنيد. و از نافرمانى خدا بپرهيزيد تا مورد ترحم خداوند قرار گيريد».(5)

پيامبر اسلام فرمود: «افراد جامعه با ايمان از لحاظ عاطفه و مهر، مانند يك بدن هستند، هرگاه عضوى از آن، دچار دردى گردد، ساير اعضا با بيدارى و ناراحتى، مراتب همدردى خود را اعلام مى دارند، همچنين هرگاه فرد مسلمانى به درد و محنتى دچار شد، بر تمام افراد جامعه لازم است به كمك او شتافته و شريك غم او گردند».(6)

اسلام دين آزادى و عدالت

آزادى از تسلط بيدادگران و جبّارانى كه در راه خود خواهى و اغراض خصوصى خويش، نيروهاى خلاّقه بشرى را استخدام مى كنند، شرف و آبرو، جان و مال مردم را
مى ربايند و آنها را برده خود مى سازند تا از روى مذلّت و اجبار، تمايلاتشان را گردن نهند، در نظامهاى ديكتاتورى، سرمايه دارى و كارگرى، اين گونه بردگى را به مردم تحميل مى كنند و اجتماع را با فشارو قهر، به پيروى از قوانين و مقررات خلاف حق و عدالت، وا مى دارند.

اسلام به وسيله منحصر ساختن همه شؤون قدرت به ذات اقدس خداوند، مردم را از بند اسارت جبّاران، طاغيان و بردگى همنوع رها ساخته تا بتوانند به آزادى واقعى دست يابند، آزادى مطلقى كه در پرتو هيچ نظامى نصيبشان نخواهد گرديد.

اسلام، مى خواهد مردم در خود احساس شرف انسانى كنند و اين احساس، جز در سايه برابرى تمام افراد اجتماع در مقام پرستش و عبوديت خداوند، تحقق نمى پذيرد، چه در اين صورت است كه هيچ كس نمى تواندافراد اجتماع را در برابر اراده خود، خاضع و فرمانبردار ساخته و خويشتن را صاحب اختيار و برتر از ديگران نشان دهد.

اسلام، به ارزشهاى كلّى و انسانى اعتبار داده و هدف وسيعش نگهبانى و حفظ حقوق طبيعى انسانها و بر قرارى تعادل در تمام شؤون زندگى فردى و اجتماعى است، قانون در جامعه اسلامى، عاليترين تساوى را براى عامّه مردم تضمين كرده و همه در برابر قانون، داراى شرايط يك نواخت مى باشند.

اگر اسلام به عنصر قوميّت و مليّت و يا روى يك نژاد تكيه مى كرد، هرگز به چنين پيشرفت درخشان و خيره كننده اى نايل نمى آمد، همين امتياز، رمز پيشرفت سريع اين آيين بود كه در مدتى كمتر از يك قرن، در نصف بيشتر جهان آن روز نفوذ كرد و در تمام نقاط به عنوان يك جنبش معنوى و ايده آل با استقبال گرم و پر هيجان مردم روبه رو گرديد و اقوام و ملل گوناگون به سوى آن، گرايش خاصى پيدا كردند.

تاريخ به خوبى نشان مى دهد كه در هر عصرى، نوعى از افكار و عقايد بى اساس و موهوم كه مهمترين و ريشه دارترين آنها را برترى نژادى، ملّيت پرستى، يا استفاده سوء از عقايد دينى و احساسات مذهبى، مى توان شمرد، مانع از وحدت جامعه ها گشته و همواره آتش جنگ و ستيز را ميان گروههاى مختلف انسانى، روشن نموده است و در ايجاد نزاع و كشمكش هاى وسيع و دامنه دار نقش مهمى را عهده دار بوده است.

اسلام قبل از آنكه عوامل اختلاف را اصل بشناسد، عوامل وحدت و قدر مشترك در انسانيت و در ايمان را اصل شناخت مسلمان قرار داده و به يهودى، مجوسى و نصرانى مى گويد: «چرا با هم اختلاف داريد، بياييد با هم بگوييد خدا يكى است».

«بگواى پيروان كتب آسمانى! بياييد به يك اصل مشترك كه ميان ما و شماست عمل كنيم و آن اينكه غير خدا را عبادت و بندگى نكنيم، براى او شريك قائل نشويم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خدا ارباب و صاحب اختيار خود ندانيم».(7)

امروز نيز ملّتهايى كه خواستار وحدت، يگانگى، عدالت، آزادى و رهايى از استعمار و تبعيضات هستند، بايد تمنيات و گمشده خود را در پرتو نظامات اسلام جستجو كنند; زيرا در سايه اسلام، وحدت ملل و مساوات افراد انسانى، تحقق مى پذيرد و گروهها و نژادهاى بشرى، اعم از سياه و سفيد، زرد و سرخ مى توانند در برابرى انسانى و آزادى كامل، زندگى كنند.

از نظر اسلام، برترى بين مردم هميشه به دو اصل اساسى علم و عمل است و امتياز، تنها بر محور فضيلت اخلاق و پاكى روح، دور مى زند، اسلام شالوده شخصيت و شرافت را بر اساس تقوى استوار كرده و جز به وسيله آن براى هيچكس مزيّت و فضيلتى نشناخته است، خداوند مى فرمايد:

«(همه نزد ما يكسان مى باشيد) گرامى ترين شما نزد ما باتقواترين شماست».(8)

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با صراحت كامل اعلام كرد: «عرب را بر عجم و سفيد را بر سياه امتيازى نيست مگر روى اصل تقوا و فضيلت روحانى».(9)

هنگامى كه پيامبر اسلام، مكّه را فتح كرد، گروه متكبّر و خودخواه عرب ـ كه زبان و نژاد را مايه فخر و امتياز خويش مى دانستند ـ را مخاطب ساخته، چنين فرمود:

«سپاس خدا را كه در سايه تعليمات عاليه اسلام، از شما آثار دوران جاهليت، فخر فروشى، تكبر و نخوت را برداشت، هان! بدانيد همه در پيشگاه خداوند دو دسته اند: دسته اى باتقوا كه در دربار الهى گرامى مى باشند و دسته اى متجاوز و گناهكار كه در پيشگاه او پست و سر افكنده اند».

مردى خدمت امام هشتم(عليه السلام) معروض داشت: «كسى در روى زمين يافت نمى شود كه پدرانش بالاتر و شريفتر از پدران تو باشند. امام فرمود: بزرگى و شرف آنها به تقوا بوده و همت آنان، طاعت پروردگار».

اين مرد مى خواست قائل به برترى نَسبى براى امام شود، ولى آن حضرت فوراً طرز فكر او را محكوم كرد و برترى تقوايى را به وى گوشزد فرمود.

ديگرى نيز خدمت آن حضرت، عرض مى كند: سوگند به خدا! تو بهترين مردم جهان هستى.

امام مى فرمايد: «اى مرد! سوگند مخور، بهتر از من كسى است كه تقوايش از من بيشتر باشد و خداوند را بهتر اطاعت نمايد، به خدا سوگند! هنوز اين آيه نسخ نشده است كه مى فرمايد: گرامى ترين شما نزد ما با تقواترين شماست».(10)

همان تقوايى كه عين حريّت است; نه محدوديت، زيرا محدوديت، انسان را از موهبت و سعادت محروم مى سازد، اما تقوا زره روح است، به آدمى مصونيت مى دهد و آزادى معنوى مى بخشد و او را از قيد بندگى و رقيّت هوا و هوس آزاد ساخته و زنجيرهاى شهوت، خشم، حرص و طمع را از گردنش بر مى دارد.

تقوا در زندگى اجتماعى نيز آزادى بخش بشر است، آنكس كه رشته بندگى پول و مقام را به گردن افكنده است، از جنبه اجتماعى نمى تواند زندگى آزادى داشته باشد.

مولاى متقيان على(عليه السلام) مى فرمايد: «تقوا، كليد درستى، پاكى و اندوخته روز رستاخيز است، آزادى از قيد و بند هر رقيّت است، نجات و رهايى از هر بدبختى است، انسان به وسيله تقوا به هدف خويش دست مى يابد و از شرّ دشمن، خلاصى خواهد يافت و به آمال و آرزوهاى خويش نايل خواهد گرديد».(11)

در آن دنياى تيره ظلمانى كه نزاع و كشمكش هاى طبقاتى و نژادى باشدت هرچه تمامتر درميان مردم وجود داشت و امتيازات منافى با عقل و آزادى و فضيلت با يك مقياس وسيع و دامنه دار، رايج بود، در روزگارى كه ضعفا و تهيدستان يكسره از كليه حقوق فردى و اجتماعى محروم بودند و توده ملّت، زير چنگال خونين اشراف و فرمانروايان دست و پا مى زدند، پيشواى عاليقدر اسلام، با شهامتى بى نظير، تمام امتيازات و تبعيضات ناروا و موهوم و سنّتهاى غلط را ملغا كرد و مساوات و برابرى كامل را براى تمام افراد، اعلام نمود و در سايه بندگى خدا همه گونه آزادى معقول را به مردم اعطا كرد، به طورى كه طبقات محروم اجتماع كه قدرت ابراز هيچگونه عكس العملى در مقابل اراده و خواست بزرگان و اشراف مقتدر نداشتند، در سايه عدل قوانين زنده كننده اسلام، نيرو گرفتند و دوش به دوش رؤسا و بزرگان قوم، به حركت در آمدند.

كسانى كه تصور مى كنند ساير مكتبهاى اجتماعى دنيا از زجر كشيده هاى محروم اجتماع بشرى و ستمديده ها، آنچنان كه اسلام مى تواند، قادرند دفاع كرده و با ياغيان، زور گويان و ستمگران مبارزه نمايند، كاملاً در اشتباهند و از حقيقت اسلام، چيزى را درك نكرده اند.

در حقيقت، اسلام، انسانى ترين و كاملترين شكل عدالت اجتماعى را كه هيچ سيستم و مكتب اجتماعى نتوانسته است تا كنون عملى سازد، به وجود آورد، حتى كمونيستها كه خود دشمن دين و مذهب هستند به نهضت عظيم اسلام و نقش مؤثّر و اساسى تعليمات آن در آزاد ساختن و نجات ملتها با صراحت كامل، اعتراف مى كنند.

نشريه تئوريك حزب توده ايران چنين مى نويسد: «پديده اسلام در اوايل قرن هفتم مسيحى، يكى از وقايع بسيار عمده تاريخى است كه چهره مدنيّت بشر را دگرگون كرده و در سير تكاملى بعدى آن، اثر عميقى باقى گذاشته است، اين واقعه بزرگ يعنى پيدايش اسلام كه فتوحاتش در كمتر از يك قرن، از جانبى تا ساحل «لوآر» و از جانب ديگر تا ساحل «سند و جيحون» گسترش يافت، باب شگرف و شگفتى در كتاب زندگى انسان است.

در خود جزيرة العرب، مراكزى براى پخش ايدئولوژيهاى مذهبى يهود و مسيحى بود، اعراب مكه و قبايل باديه نشين نيز بت پرست بودند، مكّه، مركز تجارت، مركز استثمار رباخواران، مركز تحول سيستم قبيله اى به فئوداليسم، مركز بيدارى حسّ ناسيوناليسم عرب و مركز تصادم كيشهاى گوناگون بود.

اسلام، در آغاز در ميان سوداگران كوچك، زارعين و بردگان انتشار يافت و جنبش دموكراتيك بر ضد اليگارشى ربا خواران بود و به همين جهـت، مجبور به ترك مكّه شد.

مذهب اسلام، از جانبى به تمام معنا داراى مختصات مذاهب ديگر است، اما از طرف ديگر اسلام داراى جنبه هاى سرزنده و مادى بود، گريزش از رهبانيّت و توجهش به تساوى نژادها و قبايل و تساوى نسبى حقوق زن و مرد و حمايت از بردگان و بى چيزان و راه ماندگان و سادگى اصول آن، آن را از مذاهب ديگر ممتاز مى سازد و بدان يك صبغه نهضت اجتماعى متحرك و جاندار مى دهد.

اسلام، مانند ضربتى سنگين، بر مغز هيأت حاكمه خون خوار مغرور، فرود مى آمد، دهقانان و پيشه وران شهر نشين، آن را مانند رحمتى و نجاتى تلقى كردند، اسلام ضربت كافى را در موقع مستعد و مقتضى، بر پيكر عظيم و پوسيده امپراتوريها وارد ساخت و آنها از اين ضربت، فرو ريختند و در عرض دو سده، امپراتورى عظيمى از مرز چين تا اسپانيا به وجود آمد».(12)

هنگامى كه روش پيشوايان اسلام را با رفتار زمامداران كشورهاى سوسياليست و آزاد دنياى كنونى مى سنجيم، به خوبى مى بينيم كه تفاوت اين نوع حكومتها با اسلام از زمين تا آسمان است، اسلام در آرمان خود، يك نظام ضد طبقاتى است، بيگانه و خويشاوند، رئيس و مرؤوس را نمى شناسد.

وقتى به على(عليه السلام) پيشواى مسلمين، گزارش مى رسد كه مجلس ضيافتى در بصره به افتخار فرماندار و نماينده اش «عثمان بن حنيف» ترتيب يافته، بر آن حضرت سخت گران مى آيد كه ميان فرماندار، با طبقه اشراف شهر، روابط خصوصى بر قرار شود و موجب احراز امتيازات مخصوصى براى ارباب قدرت گردد، لذا نامه اعتراض آميزى به فرماندار خود عثمان بن حنيف مى نگارد و به شدّت او را مورد نكوهش و سرزنش قرار مى دهد.(13)

اسلام در مبارزه با تبعيض نژادى، پيشرو تر از تمام مكتبهاى جهان است، گرچه امروز در سراسر جهان، فرياد برابرى سفيد و سياه و مساوات از نظر قانون بلند است، اما بين گفتار و عمل، فاصله بسيار مى باشد و تبعيضات گوناگون هنوز بر همان اساس عصر تاريك بشرى پا برجاست، آيا اين همه عناوين فريبنده برابرى، مساوات، آزادى كه در پشت آنها تلخ ترين و ناگوارترين حقايق، نهفته و پنهان است، چه نفعى براى بشريّت در بر دارد؟ آيا مى توان با همه اين فجايع و امتيازات ناروا، ملل متمدّن امروز را پايه گذار آزادى و منادى حريّت معرفى كرد؟

منشور آزادى و برابرى بشر كه پس از جنگ جهانى دوّم كلّيّه دول متنفذ و با قدرت، آن را تصويب كردند و همچنين اعلاميه حقوق بشر كه پس از انقلاب فرانسه تصويب شد، تا جايى قابل اجراست كه با منافع خصوصى و منطقه اى و تمايلات آنها موافق باشد و گرنه به بهانه هاى مختلف، از زير بار آن، شانه خالى مى كنند.

هنوز درك اين معنا براى بسيارى از مردم كشورهاى متمدن، دشوار است كه اختلاف رنگ و نژاد، سبب فضيلت و برترى نمى شود. هيچگاه در تاريخ طولانى اسلام مسأله اى به نام «تبعيض نژادى» مطرح نگرديد و در دنياى ديروز و امروز سياهپوستان در تمام مجامع دينى و اجتماعى اسلامى، بدون كمترين احساس ناراحتى، شركت مى جويند و از حقوق مساوى در تمام شؤون اجتماعى برخوردارند، پيشواى بزرگ اسلام اين تساوى و برابرى را در دنياى تاريك چهارده قرن پيش عملاً نشان داد و به خاطر تحقـق بخشيدن به اين آرمان، دختر عمه خود را به ازدواج «زيد بن حارثه» ـ كه غلامى بود ـ در آورد.

روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با حالى رقّت انگيز به «جويبر» كه مردى سياهپوست و فقير، ولى از پرهيزكاران اصحاب به شمار مى آمد، نگريست و فرمود: «جويبر! چه خوب بود كه همسرى اختيار مى كردى تا شريك زندگيت گردد و در امر دنيا و آخرت به تو كمك كند».

جويبر عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد! كدام زن حاضر است به همسرى من در آيد؟ من كه نه حسب و نه نسب و نه مال و جمال دارم، چه زنى ميل زناشويى با من خواهد داشت؟

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «خداوند آقايى كسانى را كه در زمان جاهليّت، بى جهت بر مردم آقايى مى نمودند، ملغا ساخت و به آنهايى كه در دوران قبل از اسلام، محروم و بيچاره بودند، شرف و آقايى بخشيد، آنانى كه در عصر تاريك جهالت، ذليل بودند، از راه اسلام، عزيز گشتند، به وسيله اسلام، كاخهاى موهوم خودپسندى و تفاخر قبيلگى و نژادى دوران سياه جهالت، واژگون گرديد، امروز ديگر همه مردم سفيد و سياه، قريش و عرب و عجم، برابرند، همه از فرزندان آدم و آدم هم انسانى است كه خداوند او را از خاك آفريده، محبوبترين مردم در پيشگاه خداوند، مطيع ترين و پرهيزكارترين آنها است».

اى جويبر! امروز كسى را برتر از تو نمى دانم، مگر آنكه پرهيزكارى و اطاعتش از خداوند از تو بيشتر باشد!

سپس فرمود: «بيدرنگ نزد زياد بن لبيد ـ كه شريف ترين مردم قبيله بنى بياضه است

ـ مى روى و مى گويى: رسول خدا مرا فرستاده و به تو دستور داده دخترت را به عقد من در آورى! در اين موقع، زياد با جمعى از مردم قبيله در خانه نشسته بودند، جويبر اجازه گرفت و به حضّار سلام كرد و سپس زياد را مخاطب ساخت و گفت:

من از جانب پيشواى اسلام براى تأمين حاجتى كه به شما دارم، حامل پيامى هستم، آن را به طور آشكار بگويم يا خصوصى و در خفا؟

زياد گفت: نه، چرا در خفا؟ آشكار بگو كه من پيام پيغمبر را مايه افتخار و مباهات خود مى دانم.

جويبر گفت: نبى اكرم پيغام فرستاده كه دخترت را به عقد همسرى من در آورى!

زياد پاسخ داد: ما انصار دختران خود را با اشخاصى كه همشأن ما نيستند تزويج نمى كنيم، برگرد و عذر مرا به سمع مبارك پيغمبر برسان.

جويبر برگشت تا ماجرا را به عرض رسول خدا برساند، در اين موقع زياد پشيمان شد و كسى را فرستاد و جويبر را از ميان راه برگرداندند و او را مورد نوازش قرار داد و گفت: اينجا باش تا من برگردم. سپس خود به حضور پيغمبر شرفياب شد و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! جويبر از جانب شما پيامى آورد، خواستم شخصاً شرفياب شوم و عرض كنم كه ما انصار دختران خود را جز به افراد همشأن خود تزويج نمى كنيم.

پيشواى اسلام فرمود: «اى زياد! جويبر مردى با ايمان است، مرد مؤمن، همشأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان، همشأن زن مسلمان، دخترت را به همسرى او در آور و از دامادى او ننگ مدار!».

زياد، به خانه برگشت و جريان را به اطلاع دخترش رسانيد، دختر گفت: پدر جان! به صلاحديد و فرمان پيغمبر، جويبر را به دامادى خود بپذير. زياد از نزد دختر خارج گشت و دست جويبر را گرفت و به ميان رجال قبيله آورد و دختر خود را به همسرى او در آورده، صداق و جهيزيه عروس را نيز شخصاً به عهده گرفت و به دستور زياد، خانه اى با وسايل و لوازم زندگى در اختيار جويبر قرار دادند و بدين گونه، دختر يكى از بزرگترين اشراف قبيله را به همسرى مرد سياهپوست تهى دستى كه تنها به زيور ايمان به خدا و معرفت، آراسته بود، در آوردند.

در مجلسى، سه نفر مسلمان، از سه مليّت مختلف: «سلمان ايرانى، صهيب رومى و بلال حبشى» دور هم گرد آمده بودند، ناگاه شخصى به نام «قيس» وارد شد، وقتى اين مرد عرب، موقعيت ممتاز اين سه مسلمان پاكدل و با تقوا را به ياد آورد، گفت:

اوس و خزرج از عرب بودند كه با خدمات و فداكاريهاى خود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را يارى نمودند، ديگر اين سه نفر بيگانه چه مى گويند و چه كسى آنها را به يارى پيغمبر دعوت كرده است؟

هنگامى كه سخنان قيس، به عرض پيغمبر رسيد، سخت برآشفت و مردم را به اجتماع در مسجد دعوت كرد و به جمعيت چنين خطاب فرمود: «خدا يكى است، پدر شما يكى است، دين شما يكى است و عربيّت شما (كه به آن افتخار و مباهات مى كنيد) نه از ناحيه پدر شماست و نه از طرف مادرتان، عربيت فقط زبان شماست».

رسول اكرم براى درهم كوبيدن اساس قوميّت و اجراى قانون برابرى، همه عكس العملها را تحت نظر داشت. روزى مرد مسلمانى كه سياه زاده بود، به حضور پيغمبر شرفياب شد، «ابوذر غفارى» كه با وى سابقه كدورتى داشت، در حضور آن حضرت گفت: «اى فرزند سياه!».

پيشواى اسلام از شنيدن اين سخن، سخت غضبناك شد و به ابوذر فرمود: «آيا به سياهى مادرش او را تحقير مى كنى؟».

ابوذر از اعتراض پيغمبر دست و پاى خود را گم كرد و از اين لغزش، سخت پشيمان گرديد و براى جبران اين سخن ناروا اظهار ندامت نمود و صورت خود را به خاك ماليد تا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از لغزش وى در گذشت.

دانشمند شهير فرانسوى «دكتر گوستاو لوبون»(14) مى نويسد: «در بين مسلمين، مساوات و برابرى در نهايت درجه كمال مى باشد، اين مساوات كه در اروپا با كمال حرارت و هيجان ذكر شده و ورد زبان طبقات گوناگون مردم است، ولى جز در كتب، اثرى از آن در خارج مشهود نيست، در بين مسلمين، عملاً وجود داشته و جزء معاشرت شرقى قرار گرفته است.اختلاف سخت و شديد بين دستجات و طبقاتى كه انقلابى در اروپا ايجاد كرده، در ميان مسلمين وجود ندارد، در اسلام امتيازات شخصى، طبقه اى و خانوادگى به طور كلّى ملغا و تمام مسلمين در نظر پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برادر و برابر مى باشند.

در جهان عرب، چنين شخصيتى پيدا شد كه تمام اقوام و قبايل مختلف را تحت «كلمه واحده» جمع نمود و آنان را به زنجير محكم قوانين و نظامات مخصوصى، مقيد و پابند ساخت. مسلمين از هر مملكت و نژادى باشند، نسبت به هم اجنبى نيستند; مثلاً يك نفر مسلمان چينى به واسطه اسلامش، در كشور اسلامى همان حق را دارد كه يكنفر عرب بومى آن را داراست، اگر چه پيروان اسلام از نظر مليّت و نژاد، اختلاف زيادى باهم دارند، ولى به وسيله مذهب، يك نوع رابطه معنوى خاصّى بين آنها موجود است كه آنان را به آسانى مى توان تحت لواى واحد جمع نمود».(15)

«مسيو لوپلاى»(16) مى نويسد: «در نظامات مربوط به اصلاح حال كارگران و رنجبران، نتايج سوء و محظوراتى را كه اروپا دچار آن شده، درجامعه مسلمين پديد نيامده است و ميان آنها يك سلسله نظامات عمده اى است كه به وسيله آن، صلح و آشتى بين غنى و فقير، بر قرار مى باشد و همين قدر كافى است كه بگوييم:

آن قومى كه اروپا مدعى است بايد وى را تعليم داده، تربيت كند، واقعاً بايد از او درس بگيرد، در اسلام، طبقات ممتاز و مناصب موروثى وجود ندارد و اصول نظامات سياسى اسلام، بسيار ساده است و تمام كسانى كه زير نظر آن نظامات، اداره مى شوند، از وضيع و شريف، غنى و فقير، سياه و سفيد، باهم مساوى و برابرند».(17)

«گب» دركتاب خود مى نويسد: «اسلام هنوز قدرت دارد كه براى انسان، خدمت عالى و بزرگى را انجام دهد. و اصولاً هيچ سازمان و گروهى جز اسلام وجود ندارد كه بتواند در جمع بين نژادهاى گوناگون بشرى، درجبهه واحدى كه پايه آن بر مساوات استوار است، پيروزى درخشانى به دست آورد، جامعه بزرگ اسلامى در آفريقا، هند و اندونزى و بلكه همين جامعه كوچك در چين و اين جامعه ناچيز در ژاپن، همه و همه نشان مى دهد كه اسلام، همچنان قدرتى را دارد كه در همه اين نژادها و طبقات و عناصر گوناگون نفوذ كند، هنگامى كه اختلافات دول بزرگ شرق و غرب در ترازوى سنجش قرار گيرد، براى ريشه كن كردن اختلافات، چاره اى جز پناه بردن به اسلام، نخواهد بود».

تعاليم اسلام در مراسم حج نيز به اساس وحدت فكر و عمل استوار شده و از امتيازات ظاهرى در آنجا اثرى ديده نمى شود، خانه كعبه تمام فرقه هاى مختلف مسلمان را با جاذبه عجيبى به سوى خود مى كشاند، و عموم مردم به طور مساوى از يك قانون عمومى پيروى مى كنند و بدون هيچگونه امتيازى، سفيد و سياه، سرخ و زرد در انجام اين مراسم با عظمت و شكوه، در صف واحدى در كنار يكديگر به عبادت مى پردازند.

«فيليپ هيتى»(18) استاد دانشگاه «پرينستون» چنين مى نويسد: «تأسيس فريضه حج در اسلام، در طول اعصار و قرون، يكى از عوامل مهم اجتماعى گرديده است و بزرگترين سبب وحدت جامعه در بين ملل مسلمان مى باشد; زيرا بر هر فرد مسلمانى واجب است كه حداقل يك بار در عمر خود (در صورت استطاعت) اين سفر مقدس را انجام دهد، اين اجتماع بزرگ كه مؤمنان جهان از چهار گوشه روى زمين جمع مى شوند و هم ديگر را برادر مى خوانند، تأثير عظيمى در آنها دارد كه منكر نتوان شد.

در پيشگاه رب، افراد زنگى، بربر، چينى، ايرانى، ترك، هندى، شامى، عربى، غنى، فقير، عالى و دانى، دست برادرى به يكديگر داده و به كلمه واحد «شهادتين» متكلمند، در ميان تمام اديان جهان، ظاهراً اسلام است كه حد و فاصله را مابين خون، نژاد، قوميت و رنگ برداشته و در چهار ديوار جامعه اسلام ايجاد يگانگى نموده است، به طورى كه تنها خط فاصل مابين افراد بشر در نظر اسلام، فقط همان مسأله كفر و ايمان است و بس. شكى نيست كه اين اجتماع عظيم، ساليانه در موسم حج به اين منظور، بزرگترين خدمت را انجام مى دهد و دين و مذهب الهى را در ميان ميليونها بشر ـ كه در اماكن مختلف زندگى مى كنند ـ منتشر مى سازد».(19)

متأسفانه، امروز همبستگى اسلامى، در برخى از كشورهاى اسلامى در زير فشار شعارهاى گوناگون نژادى و تعصب احساسات ناسيوناليستى، به شدت آسيب ديده و گرايش خاصى به جنبه هاى قومى و ملى پيدا شده است كه به هيچ وجه با روح و هدف اسلام، سازگار نيست.

در نظام قضايى اسلام نيز شاهكارهاى برابرى و تساوى به نحو وضوح مشاهده مى شود كه يك نمونه از آن در دادرسى و روش دستگاه قضايى دنياى متمدّن امروز يافت نمى شود، با اينكه تساوى همه افراد در برابر قانون از هدفهايى است كه جهان متمدن در نظام اجتماعى خود داشته و در راه وصول به آن تلاش مى كند.

حتى در تاريكترين روزگارهاى تاريخ هم شعله هاى فروزانى كه اسلام، در درون و وجدان افراد، روشن ساخته بود، خاموش نگرديد و در حقيقت، بيدارى درونى آنها به حد نهايت دقت و مواظبت رسيده بود.

خليفه عباسى، هارون الرشيد در يك ماجرا و قضيه بايد در حضور قاضى سوگند ياد كند و «فضل بن ربيع» به نفع وى شهادت مى دهد، ولى قاضى شهادت وى را نمى پذيرد، خليفه عصبانى شده مى گويد: «چرا شهادت وى را قبول نكردى؟ قاضى مى گويد: من شنيدم كه او به تو مى گويد: من غلام و بنده تو هستم، اگر راست مى گويد كه شهادت بنده به نفع مولاى خود پذيرفته نيست و اگر دروغ مى گويد، شهادت دروغگورا نمى پذيريم».

«منصور» خليفه مقتدر عباسى، براى سفر حج، تعدادى شتر كرايه كرد. ولى پس از انجام عمل و مراسم حج به عناوينى از پرداخت كرايه امتناع ورزيد، شتر بانان، از تجاوز منصور نسبت به حقوق خود، به قاضى مدينه شكايت كردند، قاضى بلا فاصله منصور خليفه را به دادگاه رسمى احضار نمود و او را در حالى كه در كنار شتربانان نشسته بود، محاكمه كرد و پس از محكوميت خليفه، كرايه را از او گرفته و در همان مجلس، به شتر بانان پرداخت.

«دكتر گوستاولوبون» دانشمند شهير فرانسوى، درباره امور قضايى اسلام چنين مى نويسد: «انتظام امور قضايى و ترتيب محاكمات در ميان مسلمين، بسيار مختصر و ساده است، يك نفر كه از طرف پادشاه عصر، به سمت قضاوت منصوب مى شود، تمام دعاوى را شخصاً رسيدگى نموده و خاتمه مى دهد و حكم او هم قطعى است، متداعيين شخصاً بعد از احضار، به محكمه حاضر شده، قضايا را شرح داده و دلايل خود را اقامه مى كنند و بعد از طرف قاضى، در همان جلسه قضاوت شده و حكم در همان مجلس صادر مى شود.

در مراكش، اتفاق افتاد من در يك دادگاهى كه قاضى مشغول رسيدگى دعوا بود، حضور به هم رسانيده و اين مجلس و طرز قضاوت را تماشا كردم قاضى، در مكانى متصل به دارالحكومه كه اطراف آن باز بود، بر مسند قضاوت نشسته و هر كدام از طرف دعوا با شهود، در جاى خود قرار گرفته و مطالب خود را در الفاظ مختصر و ساده بيان مى كردند، بعضى موارد كه يكنفر به مجازات با تازيانه محكوم شده بود، در پايان جلسه همانجا حكم را اجرا مى نمودند.

بزرگترين فايده اين طرز قضاوت اين است كه وقت صاحبان دعوا تلف نمى شود و خسارت كمر شكنى كه به واسطه پيچ و خمهاى زياد دادگاهى امروز ما به مراجعين وارد مى شود، لااقل در اينجا آن خسارت وجود ندارد و با وجود جريان ساده و بدون تشريفات، كليه احكام صادره به طور عدالت و انصاف صادر مى شود».(20)

وقتى كه افراد يك جامعه مطمئن باشند قانونى كه بر آنان حكومت مى كند، قانون الهى و از طرف خداوند عادل است و زمامدارى كه عهده دار اداره امور مردم است، داراى حقوقى مساوى با آنان مى باشد و قاضى هم كه بر مسند قضاوت تكيه زده، حكم خود را از قانون خدايى مى گيرد، نه الهام از هوا و هوس، در اين صورت ريشه تشويشها و نگرانيهاى ناشى از تعديات و بى عدالتيها قطع مى شود و تمام افراد اجتماع از يك آرامش، امنيت و اطمينان همه جانبه برخوردار خواهند گرديد.

اگر دنيا بخواهد جلو بى عدالتيها را بگيرد و از چنگال اهريمنى تبعيضات گوناگون نجات پيدا كرده و در صلح و آرامش بسر برد، بايد از تعاليم گرانقدر، اصول و نظامات اجتماعى و سياسى اسلام الهام بگيرد، اتحاديه ها و پيمانهاى گوناگون در دنياى كنونى چون در دايره محدودى قرار دارد و بر محور قوميّت منطقه هاى جغرافيايى و نژاد دور مى زند، هرگزنمى تواند مشكلات كنونى دنيا را حل كند و تمام ملل روى زمين را با آنهمه اختلافاتى كه دارند، به هم مربوط ساخته و آنها را به هم فكرى و همكارى براى ساختن يك دنياى نوين بر اساس عدالت و مساوات، دعوت كند.

از طرف ديگر حس «ناسيوناليسم جديد» كه امروز در بسيارى از كشورها تقويت مى شود، خود منشأ تشتت و پراكندگى و نزاع و كشمكش هاى بيشترى در ميان ملتهاى جهان شده است.

«لويس ل .سنايدر» استاد دانشگاه آمريكا اين حقيقت را چنين بيان مى كند: «در پرتو ناسيوناليسم جديد، كشمكش هاى بى شمارى درباره مرزهاى تاريخى و طبيعى به پا شد و مناسبات اقتصادى و فرهنگى كه از ديرزمانى ميان آنان برقرار بود، از هم گسيخته گشت و نتيجه اش كه احساس ناامنى بود در بسيارى از موارد به محدوديت آزادى فردى و افزايش تسليحات جنگى و شدّت يافتن تيرگى روابط بين المللى منجر گشت.

استقلال و حاكميت با آنكه در آخرين دهه قرن بيستم توسعه يافت و از مقدسات به شمار مى آمد، اما آنچنان نبود كه براى وسيعترين آزادى فردى و مطمئن ترين صلح بين المللى، راه اطمينان بخش باشد».(21)

تنها وسيله اى كه مى تواند همه را زير پرچم واحد گرد آورده و اين خدمت گرانبها را به جامعه بشرى نمايد، همان يگانگى و اتحادى است كه بر محور ايمان به خداوند و فضايل روحى و اخلاقى بچرخد; زيرا در چنين اتحادى، روح برادرى و صميميت بيدار مى شود و دلها و فكرها به هم مربوط گرديده و امتيازات مادى و اختلافات قومى و جغرافيايى و نژادى نمى تواند خللى در آن پديد آورد.

به حكم اشتراك در ايمان به خداى يگانه و اعتقاد به اصول اساسى اسلامى و احساس مسؤوليت باطنى در مقابل وظايف بشرى، همه افراد اجتماع در جامعه اسلامى با انواع نژادها، زبانها، عادات و رسوم گوناگون محلّى با اختلاف سطح عجيب از مزاياى زندگى آرام و توأم با همدردى و همكارى و حسن تفاهم عميق، برخوردار مى گردند.

اسلام براى بالا بردن اجتماع به سطح عالى انسانيّت بسيار علاقه مند است و مى خواهد همكارى و پيوستگى مسلمانان با يكديگر، بر مبناى محبّت و عواطفى پرنفوذ بوده و قلوب آنها با احساسات پاك انسانى به يكديگر مربوط باشد، خداوند افراد بشر را نيافريده كه قلباً ميان آنها شكافهاو فاصله هاى عميقى وجود داشته باشد و يا حداقل رابطه شان قطع و همديگر را نشناسند.

«شما را دسته جات و قبيله هايى قرار داديم تا اينكه همديگر را بشناسيد».(22)

برادرى اسلامى يك مسأله توخالى نيست، بلكه واقعيتى است بسيار پر ارزش كه بايد منشأ همه گونه محبّت متقابل و مهرو عواطف گردد تشكيل جوامع مختلف و پيدايش قبايل و نسبتها و فاميلها به منظور امكان برقرارى روابط عميق ميان افراد انسانى و تعالى و تكامل در سايه اين روابط و پيوستگيهاست.

با اينكه امروز، روح ماديت و سودجويى در اثر نفوذ افكار غلط غربى در محيطهاى اسلامى، توسعه يافته، ولى هنوز بر محيط زندگى بسيارى از افراد مسلمان، بيش از هرچيز، عواطف انسانى، فضيلت و صميميت سايه افكنده است، به همين سبب «لاينتر» فيلسوف معروف، تحت تأثير اينگونه مزاياى روحى مسلمانان واقع شده و چنين مى گويد:

«شفقت، ملاطفت، غريب نوازى، مهر و مهمان نوازى طبيعى شرقيان، خاصّه به افزايش تعليمات عاليه اسلام در اين ابواب، صفا و رونقى خاص به آنان داده كه از اين جمله، اندكى نيز در محيط مادى و مردان سنگين دل و منفعت پرست اروپايى يافت نمى شود».


پى‏نوشتها:

1) نساء / 1:(... اِتَّقوُا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ مِّن نَفْس واحِدَة...).
2) روم / 22: (وَمِنْ آياتهِ خَلْقُ السَّمَواتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلافُ اَلْسِنَتِكُمْ وَاَلْوانِكُمْ اِنَّ فِى ذلِكَ لاَيات لِلْعالِمينَ).
3) بقره / 213: (كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبيِّنَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرينَ...).
4) نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53: «...(يا مالك!) و أشعر قبلك الرحمة للرّعية والمحبة لهم و اللطف بهم، و لاتكونن عليهم سبعاً ضارياً تغتنم اكلهم، فانّهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، و اما نظيرٌ لك فى الخلق ...».
5) حجرات / 10: (اِنَّمَاالْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
6) سفينة البحار، ج 1، ص 13: «عن النَّبى (صلى الله عليه وآله)قال انما المؤمنون فى تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو واحد تداعى له سائر الجسد بالحمى و السّهر».
7) آل عمران / 64: (قُلْ يا أهلَ الْكِتاب تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لانُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ...).
8) حجرات / 13: (... اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ ...).
9) وسائل الشيعه، ج 14، ص 44، ح 1.
10) محدث بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 210.
11) نهج البلاغه، خطبه 227.
12) ماهنامه مردم، شماره دوم، سال سوم.
13) نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 45: «أَمّا بَعْدُ: يَا ابْنَ حُنَيْف فَقَدْ بَلَغَنِى أَنَّ رَجُلاً مِّن فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعاكَ إِلى مَأْدَبَة فَأَسْرَعْتَ إِلَيْها ...».
14) . d.r gustave lebon
15) تمدّن اسلام و عرب، ص 146، 516 و 517.
16) . M.u. Leplay
17)
تمدّن اسلام و عرب، ص 515 و 516.
18)
. philip - hitti
19) اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب، ص 239 ـ 240.
20) تمدّن اسلام و عرب.
21) جهان در قرن بيستم، ص 34 ـ 35.
22) حجرات / 13: (...وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا...).