سليمان اعمش ، از دانشمندان معروف عرب ، مى گويد: سالى به قصد زيارت خانه خدا، به
مكه مى رفتم كه در سر راه به پيرزنى نابينا برخورد كردم ، او همچنانكه به سوى مكه
در حركت بود، دعا مى كرد و چنين گفت : ((خدايا به حق محمد و آل
محمد، چشمهايم را بينا گردان .)) از دعاى او متغير شده و
بعنوان اعتراض به وى گفتم : ((محمد و آل محمد چه حقى بر خدا
دارند؟ بلكه خداوند متعال بر آنان حق دارد.)) پاسخ داد:
((ساكت باش اى نادان ! خداى مهربان آنان را آنقدر دوست دارد كه به حقِشان
سوگند ياد كرده !)) گفتم : ((در كجا؟))
جواب داد: ((در آنجا كه مى فرمايد: (لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى
سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونْ)(364):(به
جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند.) و عُمْر در زبان عرب ، جان را مى
گويند.)) اين مكالمه گذشت و من بعد از اعمال حج ، دوباره آن زن
را در همان جاى قبلى خويش ديدم كه چشمهاى خود را بازيافته است و با صداى بلند مى
گويد: ((اى مردم ! على را دوست بداريد، زيرا دوستى او شما را
از آتش دوزخ نجات مى دهد.)) رفتم جلو، سلام كرده و از چگونگى
شفا يافتن اش پرسيدم ، گفت : ((حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله
و على عليه السّلام آمدند و حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله دست مبارك خويش را به
چشم من كشيد و بينائى خود را باز يافتم و فرمود: در همينجا بنشين تا مردم از مناسك
حج بازگردند و به آنان ابلاغ كن كه دوستىِ على عليه السّلام شما را از آتش جهنم مى
رهاند.))(365)
و ما هم مى گوئيم :
زمانه بر سر جنگ است يا على مددى
|
كمك ز غير تو ننگ است يا على مددى
|
گشاد كار دو عالم به يك اشارت توست
|
به كار ما چه درنگ است يا على مددى
|
|