خاطرات و حكايتها جلد هفتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۲ -


 

كارهاى بزرگ امام (ره ) 
امام بزرگوار ما كارهاى بزرگ متناسب با بزرگى خود انجام مى داد و من امروز بعضى از آنها را به ياد شما مى آورم . يقينا اگر تحليل گرها و متفكران كارهاى بزرگ امام امت را فهرست كنند، چند برابر آن چيزى خواهد شد كه من امروز آنها را بر مى شمارم .
اولين كار بزرگ او، احياى اسلام بود. دويست سال است كه دستگاههاى استعمارى سعى كردند
تا اسلام به دست فراموشى سپرده شود. يكى از نخست وزيرهاى انگليس ‍ در جمع سياستمداران استعمارى دنيا اعلام كرده بود كه ما بايد اسلام را در كشورهاى اسلامى منزوى كنيم ! قبل و بعد از آن نيز پولهاى گزافى خرج شد تا اسلام در درجه ى اول از صحنه زندگى ، و در درجه ى دوم از ذهن و عمل فردى انسانها خارج شود؛ اين دين ، بزرگترين مانع در راه چپاول قدرتهاى بزرگ و استكبارى است . امام ما اسلام را دوباره زنده كرد و به ذهن و عمل انسانها و صحنه هاى سياسى جهان برگرداند.
دومين كار بزرگ او، اعاده ى روح عزت به مسلمين بود. اين گونه نبود كه اسلام صرفا در بحثها و تحليلها و دانشگاهها و صحن جامعه و زندگى مردم مطرح شود؛ بلكه بر اثر نهضت امام ما، مسلمانها در همه ى جاى عالم احساس عزت كردند.
يك نفر مسلمان از كشورى بزرگ كه مسلمين در آن در اقليت قرار دارند، به من مى گفت : قبل از انقلاب اسلامى ، مسلمان بودن خود را هرگز اظهار نمى كرديم . طبق فرهنگ آن كشور، همه اسم محلى داشتند، و هر چند خانواده هاى مسلمان روى بچه هاى خود اسم اسلامى مى گذاشتند، اما جراءت نمى كردند آن اسم را اظهار كنند و از بيان آن خجالت مى كشيدند! اما بعد از انقلاب شما، مردم ما با افتخار اسم اسلامى خود را مى گويند، و اگر از آنها بپرسند كه شما چه كسى هستيد، اول آن اسم اسلامى را با افتخار بر زبان مى آورند.
بنابر اين ، با كار بزرگى كه امام (ره ) انجام داد، مسلمانها در همه جاى دنيا احساس عزت مى كنند و به مسلمانى و اسلام خود مى بالند.
سومين كار بزرگ او اين بود كه به مسلمانها احساس درك امت اسلامى داد. قبل از اين ، مسلمانها در هر جاى دنيا كه بودند، چيزى به نام امت اسلامى برايشان مطرح نبود و يا اصلا جدى تلقى نمى شد. امروز همه ى مسلمانها در اقصاى آسيا تا قلب آفريقا و تمام خاور ميانه و در اروپا و آمريكا، احساس ‍ مى كنند كه جزو يك جامعه ى جهانى بزرگ به نام امت اسلامى هستند. امام احساس شعور نسبت به امت اسلامى را ايجاد كرد، كه بزرگترين حربه براى دفاع از جوامع اسلامى در مقابل استكبار است .
چهارمين كار بزرگ او، زاله ى يكى از مرتجعترين و پليدترين و وابسته ترين رژيمهاى منطقه و جهان بود. ازاله ى حكومت پادشاهى در ايران ، يكى از بزرگترين كارهايى بود كه كسى مى توانست آن را تصور كند. ايران مهمترين دژ استعمار در منطقه ى خليج فارس و خاورميانه بود. اين دژ، به دست امام ما در هم فرو ريخته شد.
كار پنجم او، ايجاد حكومتى بر مبناى اسلام بود؛ چيزى كه به ذهن مسلمانها و غير مسلمانها خطور نمى كرد، و خواب خوشى بودكه مسلمانهاى ساده لوح هم هرگز آن را با خود تصور نمى كردند و نمى ديدند. امام (ره ) در حد يك معجزه ، به خيال افسانه آميز لباس واقعيت پوشاند.
كار ششم او، ايجاد نهضت اسلامى در عالم بود. قبل از انقلاب اسلامى ، در بسيارى از كشورها و از جمله كشورهاى اسلامى ، گروهها و جوانها و ناراضيها و آزادى طلبها، با ايدئولوژيهاى چپ وارد ميدان مى شدند؛ اما بعد از انقلاب اسلامى ، پايه و مبناى حركتها و نهضتهاى آزاديبخش ، اسلام شد. امروز در هر نقطه يى از دنياى وسيع اسلام كه جمعيت يا گروهى به انگيزه آزادى خواهى و ضديت استكبار حركت مى كنند، مبنا و قاعده ى كار و اميد و ركنشان ، تفكر اسلامى است .
هفتمين كار بزرگ او، نگرشى جديد در فقه شيعه بود. فقاهت ما پايه هاى بسيار مستحكمى داشته و دارد. فقاهت شيعه ، يكى از محكمترين فقاهتها و متكى به قواعد و اصول و مبانى بسيار مستحكمى است . امام عزيزمان اين فقه مستحكم را در گسترده يى وسيع و بانگرشى جهانى و حكومتى مورد توجه قرار داد و ابعادى از فقه را براى ما روشن كرد كه قبل از آن روشن نبود.
كار هشتم او، ابطال باورهاى غلط در باب اخالق فردى احكام بود. در دنيا پذيرفه شده است كه كسانى كه در راءس اجتماعات قرار مى گيرند، اخلاق فردى خاصى داشته باشند! تكبر ورزيدن ، برخوردار بودن از زندگى راحت و مسرفانه ، تجمل گرايى ، خود راءيى و خود خواهى و امثال اينها، چيزهايى است كه مردم دنيا قبول كردندكه كسانى كه در راءس حكومتها قرار مى گيرند، اين اخلاق را داشته باشند. حتى در كشورهاى انقلابى ، انقلابيونى كه تا ديروز زير چادرها زندگى مى كردند و در دخمه ها مخفى مى شدند، به مجرد اين كه به حكومت مى رسند، وضع زندگى شان عوض مى شود و اخلاق حكومتيشان تغيير مى كند و همان وضعيتى را به خود مى گيرند كه بقيه ى سلاطين و رؤ ساى عالم داشتند! ما از نزديك چنين چيزى ديده ايم ؛ براى مردم هم مايه ى تعجب نيست .
امام ما اين باور غلط را عوض كرد و نشان داد كه رهبر محبوب و معشوق يك ملت و ديگر مسلمانان عالم ، مى تواند زندگى زاهدانه يى داشته باشد. و به جاى كاخهاى مجلل ، در يك حسينيه از ديدار كنندگان پذيرايى كند و با لباس و زبان و اخلاق انبيا يا مردم برخورد كند.
اگر دلهاى حكام و زمامداران به نور معرفت و حقيقت روشن شده باشد، تجمل و تشريفات و اسراف و برخورداريهاى زياد و خودراءيى و تكبر و استكبار، جزو لوازم حتمى زمامدارى آنها محسوب نمى شود. از معجزات بزرگ آن بزرگوار اين بودكه هم در زندگى خود و هم در آن دستگاهى كه به وجود آورده بود، نور معرفت و حقيقت تجلى يافته بود.
كار نهم او، احياى روحيه ى غرور و خودباورى در ملت ايران بود. براداران عزيز! حكومتهاى استبدادى و فردى ، سالهاى متمادى ملت ما را به صورت ملتى ضعيف و مستضعف و توسرى خور در آورده بودند؛ ملتى كه از استمداد جوشان و خصلتهاى جمعى فوق العاده ممتاز برخوردار است و در طول تاريخ بعد از اسلام ، اين همه افتخارات علمى و سياسى دارد.
قدرتهاى خارجى مدتى انگليسيها و مدتى هم روسها و ديگر دولتهاى اروپايى ، و پس از آن امريكاييها ملت ما را تحقير كرده بودند. ملت ما هم باور كرده بودند كه قابليت و لياقت كارهاى بزرگ را ندارد، سازندگى از او بر نمى آيد، ابتكار از او ساخته نيست و ديگران بايد بر او آقايى كنند و به او زور بگويند! بنابر اين ، روح غرور و افتخار ملى را در ملت ما كه كشته شده بودند؛ ولى امام عزيز ما، روح غرور و افتخار ملى را در ملت ايران بيدار و زنده كردند.
در همان حال كه ملت ما از احساسات و نخوت هاى بيجاى ناسيوناليستى كه استكبار هامل آن ، و رژيم منحوس پهلوى مروجش بود مبرا هستند، ما احساس عزت و قدرت مى كنند. امروز ملت ما از دست به دست هم دادن و توطئه هاى مشترك شرق و غرب و ارتجاع نمى ترسند و احساس ضعف هم نمى كنند. جوانهاى ما احساس مى كنند كه خودشان مى توانند كشورشان را بسازند. مردم ما احساس مى كنند كه قدرت و توان آن را دارند كه در مقابل تحميلها و زورگوييهاى شرق و غرب بايستند، اين روح عزت و خودباورى و غرور ملى و افتخارات حقيقى و اصيل را امام (ره ) در ملت ما زنده كرد.
و بالاخره دهمين كار بزرگ او، اثبات اين نكته بود كه ((نه شرقى و نه غربى ))، يك اصل عملى و ممكن است . ديگران خيال مى كردند كه يا بايد به شرق متكى بود و يا به غرب ، يا بايد نان اين قدرت را خورد و ستايشش كرد و يا آن قدرت را! فكر نمى كردند كه يك ملت بتواند هم به شرق و غرب ((نه )) بگويد و بايستد و بماند و خود را روزبه روز ريشه دارتر كند؛ اما امام (ره ) اين نكته را ثابت كرد.(17)

 

عظمت كار او، به ارتباطش با خدا بر مى گردد 
تاريخچه ى حوزه هاى علميه و سرگذشت شگفت انگيز علماى بزرگ و اسلاف درخشان ما، حامل تجربه هاى بسيار زيادى در اين زمينه است كه تهذيب چه قدر اثر مى گذارد. نزديكترين تجربه يى است كه ما در اختيار داريم ، وجود همين شخصيت عظيمى است كه امروز دنيا را به خود متوجه كرده است .
امام (ره ) مدرّسى منزوى در قم بود. درسشان در مسجد سلماسى كه داخل يك كوچه نه در مركز حوزه قرار گرفته بود، ارايه مى شد. خانه ى ايشان هم در انتهاى همان كوچه واقع شده بود؛ يعنى براى رفت و آمد به مسجد محل درس كه روزى دوبار انجام مى گرفت ، حتى احتياج به ديدن خيابان نداشتند و طبيعتا هميشه مسير خانه به مسجد و مسجد به خانه را طى مى كردند. ايشان على الظاهر منزوى بودند؛ ولى در حقيقت مدرسى بزرگ و قطبى جذاب براى طلاب و فضلاى جوان و سرشار از خصلتها و صفات خوب به شمار مى آمدند.
اعتقاد من اين است كه اخلاص و صفاى باطن و رابطه ى معنوى و پيوند مستحكم بين قلب او و خداى مقلب القلوب ، موجب شد كه اين مرد بتواند از انزواى ظاهرى خود خارج شود و دست نيرومندى براى دگرگونى كردن بنياد ارزشهاى مادى در سطح جهان شود.
براستى بينان ارزشهاى مادى در دنيا لرزيده است . رهبر كمونيست كشورى دور دست با قدرت مادى بالا و داراى پيشرفتهاى زياد مى گويد: خواهش ‍ مى كنم كتابى درباره ى اسلام بدهيد تا مطالعه كنم (!) قبل از پيروزى انقلاب ، شما نمى توانستيد بزور دست جوانى كه باد ماركسيسم به دماغش ‍ خورده بود، يك جلد كتاب اسلامى بدهيد و بگوييد اين كتاب را مطالعه كن ! ما با زحمت زياد و هزار كلام شيرين ، تعدادى جوان را گرد هم جمع مى كرديم ، تا چند كلمه از مبانى اسلام را به صورت شفاهى و يا كتبى به گوش و دل آنها برسانيم ؛ ولى باز هم نمى رسيد. در آن روزها همه ى ما حوزه هاى علميه ، علما و مدرسان و فضلا بوديم ، ولى عملا به نتيجه ى دلخواه نمى رسيديم . سرانجام به بركت قيام امام (ره )، ملت ايران و دنيا تكان خوردند و دگرگونى عظيمى در افكار و انديشه هاى مردم و جوانها به وجود آمد.
امروز نماينده ى مجلس يك كشور مادى كه هفتاد سال بر مبناى ماترياليسم ديالكتيك اداره شده است ، به من بگويد: به بركت امام شما، در پارلمان كشورم سخنرانيها با ((بسم الله الرحمن الرحيم )) شروع مى شود. شخصيتهاى معروف فكرى دنيا نيزى نسبت به آنچه كه در مشت اين مرد بزرگ بود و بر دنيا عرضه مى كرد، احساس عطش مى كنند. بنابر اين ، با حركت آن رهبر عزيز، بنياد ارزشها و قرار دادها و مسلمات مادّى تكان خورد و دگرگون شد.
مساءله اين نيست كه ما چند شرابخانه را در مملكتمان بستيم و نگذاشتيم فلان منكر انجام بگيرد؛ اينها ظواهر كار و پديدارهاى قضيه است ؛ عمق كار خيلى از اينها بيشتر است . به بركت قيام اين مرد، دنيا و ايران تكان خورد. هر چند ما نقش ملت ايران را در انقلاب ، نقش اول و درجه ى يك مى دانيم ، اما چه كسى اين ملت را اين گونه هدايت كرد؟ چه كسى اين همه سرچشمه را در آنها به جوشش در آورد و اين همه استعداد را زنده كرد؟ آيا غير از آن روح بزرگ و آن انسان عظيم ، كس ديگرى بود؟
عظمت كار او، به ارتباطش با خدا و تهذيب نفس او بر مى گردد. امام (ره ) يك انسان مهذب بود. دشمنان داخلى و خارجى او نيز اين ويژگى را قبول داشتند و اعتراف مى كردند كه او آدم مؤ منى است . آن گروگان آمريكايى كه چهارصد و چهل و چهار روز در ايران اسير بوده و طبيعتا همه ى آن ماجراها را از چشم امام مى ديده است ، مصاحبه مى كند و مى گويد: من از كسانى نيستم كه از فوت امام خوشحال شوم . او ارزشهاى اخلاقى مخصوص ‍ خودش را داشت و هيچ كس در حد او نبود.(18)
همه ى ما يتيم شديم 
امروز جمعى از رهبران نهضتهاى بزرگ و معروف اسلامى دنيا براى ابراز همدردى خود، با من ملاقات داشتند. اى كاش حرفهاى آنها عينا ضبط شده بود و به گوش مردم ما مى رسيد، تا مى ديدند كه چگونه امواج ساطع شده از آن كانون جوشان و خروشان و آن مركز بى نظير نور و حرارت ، به مسلمانان و انسانهاى مظلوم و مستضعف و تحقير شده ى دنيا جان و روح و قدرت داده است و توانسته اند در برابر سيل تهاجمها و دشمنيها ايستادگى كنند. همين چهره هاى معروف نهضتهاى اسلامى لبنان ، فلسطين ، افغانستان و كشورهاى ديگر كه اسم آنها را شنيده ايد، به من مى گفتند: ما يتيم شديم . حقيقتا هم همه ى ما يتيم شده ايم و ثقل عظيمى را از دست داده ايم .(19)
دعاى من به پيشگاه خدا اين است كه من قبل از امام بميرم ! 
خدا مى داند كه در طول اين ده سال ، فكر چنين روزى ، هميشه دل ما را لرزانده بود. نمى دانستيم دنياى بدون ((خمينى )) چگونه قابل تحمل است . به همين خاطر، چندين بار به ايشان عرض كردم : دعاى بزرگ من در پيشگاه خداوند اين است كه من قبل از شما بميرم .
در همان روز تلخ كه حال امام مساعد نبود، من جمعى از شوراى بازنگرى قانون اساسى را دعوت كردم و به آنها گفتم كه حال امام خوب نيست ؛ كار بازنگرى را قدرى تسريع كنيم و مژده ى تمام آن را به ايشان در بيمارستان بدهيم ، تا دل امام شاد شود. واقعا از تصور آن چيزى كه ممكن بود پيش ‍ آيد، قلب من مى لرزيد؛ صدايم شكست و نتوانستم حرفم را تمام كنم . شايد چند ساعت بعد از آن بود كه اطلاع پيدا كرديم اين وديعه ى الهى و اين گوهر ارزنده را از دست داده ايم .(20)
چه روزهاى سختى گذشت ! 
ده سال پيش كه ايشان دچار عارضه ى قلبى شدند، با جمعى از دوستان كه امروز بسيارى از آنها جزو شهدا هستند و در جوار رحمت الهى آرميده اند - خود را در آن هواى سرد و برفى به قم رسانديم و آن وجود عزيز راكه حيات انقلاب مرهون او بود، به تهران آورديم و در بيمارستان قلب بسترى كرديم . چه روزهاى سختى گذشت و چه دلهره ها و نگرانيهاى غير قابل توصيفى را پشت سر گذاشتيم .
از آن روزها تا پايان حيات ايشان ، دايما نگران اين حادثه ى تلخ بوديم و بارها به پرودگار متعال عرض مى كرديم كه دعاى شوق انگيز امت مؤ من ومخلص ما به درگاه تو، سلامت و بقاى اين قلب تپينده است ؛ با بزرگوارى خود، دعاى امت ما را مستجاب كن .(21)
دل منور امام شاد شد! 
در سفرى كه به كردستان و آذربايجان غربى كرده بودم و با مردم سنندج و مهاباد و عزيزان كرد و روحانيون و روشنفكرهاى آن مناطق ديدار داشتم ، آنها نسبت به امام و انقلاب اظهار اخلاص مى كردند، كه حقيقتا تودهنى محكمى به دشمنان و مدعيان و تفرقه افكنان بود. وقتى به تهران برگشتم ، خدمت امام رسيدم و شرح آن ديدارها را براى ايشان گفتم . ديدم دل منور آن مرد روحانى شاد شد و آثار آن در چهره ى پاك و مطهر او آشكار گرديد.(22)
اين گزارش امام را تحت تاءثير قرار داد! 
اين كه امام (ره ) در وصيت نامه ى سياسى ، الهى خويش به خودكفايى ارتش ‍ اشاره كرده بودند و مرقوم فرموده بودند:((امروز چيزهايى را با قيمت ارزانتر مى سازند))، در واقع همان گزارشى بود كه در آن سال به ايشان دادم و گفتم در زمان طاغوت وقتى مى خواستند قطعه يى از تجهيزات ارتش را تعمير كنند، با هواپيما آن را به كشور سازنده مى بردند و پس از تعمير، به كشور بر مى گرداندند؛ ولى امروز همين قطعات داخل ايران ساخته و تعمير مى شود. اين گزارش ، امام (ره ) را تحت تاءثير قرار داد و ايشان اين موضوع را در وصيت نامه ى سياسى ، الهى خود آوردند. گزارشى كه من به امام دادم ، بر اساس شايعات و گفته ها نبود؛ بلكه از روى اطلاع و بر اساس واقعيات ارتش ‍ بود كه در جريان عمل ، به آن رسيده بودم .(23)
فراموش نمى كنم آن روزهايى را كه ... 
بنده فراموش نمى كنم ، آن وقتى كه مرحوم آية الله ميلانى (رضوان الله تعالى عليه ). كه حق عظيمى بر گردن اين حوزه دارند و من امروز با خودم فكر كردم كه وظيفه دارم اسم شريف آن بزرگوار را با تجليل و عظمت و عظمت در اين جا ياد كنم . اين حوزه ، بهره ى زيادى از ايشان برد وارد شهر مشهد شدند و حوزه ى مشهد را با آثار علمى خودشان مزين و مباهى كردند، انصافا حوزه احتياج به ترميم داشت .
فراموش نمى كنم ، آن روزهايى كه علما به ديدن ايشان مى رفتند، من هم با مرحوم پدرم ، ديدن ايشان رفته بوديم من خيلى جوان بودم استاد بزرگ اين حوزه و عالم نام آور و بى نظير حوزه ى مشهد، مرحوم آية الله حاج شيخ مجتبى قزوينى (رضوان الله تعالى عليه )، جلوى ايشان نشسته بود طلبكارانه از ايشان مى خواست و اصرار مى كرد كه شما در مشهد بمانيد. در واقع مرحوم حاج شيخ مجتبى ، ايشان را در مشهد نگه داشت .
مرحوم آقاى ميلانى در مشهد ماند؛ حوزه ى مشهد رونقى پيدا كرد. قبل از آن بزرگانى بودند؛ اما حوزه ى مشهد حوزه يى نبود كه بتواند متخرجين خود را در ميان حوزه هاى بزرگ شيعه در بياورد و نشان بدهد. با آمدن آقاى ميلانى اين كار شد.
يا خود مرحوم آقاى حاج شيخ مجتبى قزوينى (رضوان الله تعالى عليه ) آن مقام علمى ، آن قدس ، آن معنويت ، آن جوهره ى ارزشمند روحى كه بنده مكرر گفته ام نظير آن را در بين همه ى بزرگان و علمى شيعه ، شايد من يك مورد ديگر ديده باشم ! آن فلز گرانبها و جوهر روحى اين مرد بى نظير، مؤ ثر بود. يا مرحوم آية الله آقاى شيخ هاشم قزوينى ، اينان بزرگان اين حوزه بودند.
البته امروز هم بحمدالله بزرگانى در اين حوزه هستند، شكى نيست ؛ اما هر بزرگى كه از دنيا مى رود ، هر انسانى با ارزشى كه از يك مجموعه مى رود، خللى و ثلمه يى به وجود مى آيد همچنان كه در تعبير روايات هست آن ثلمه و خلاء را بايد پر كرد.
هر يك از شما فرض كنيد كه شما آن كسى هستيد كه بايد در آينده ، اين خلاء را پر كنيد. اين طور حركت و كار كنيد و حوزه ها بايد به فكر باشند. حقيقتا اين گونه است كه در يك دوره ، يك مجموعه ى علمى بى نظير، يا كم نظيرى در فقاهت شيعه پيدا شد، كه شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى و بعد شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بودند.(24)

او از عين خوش بيرون آمد، سه چهار ساعت بعد دشمن عين خوش را گرفت !! 
من يادم مى آيد كه در اوايل جنگ ، گزارشهايى مى رسيد كه مثلا دشمن تا فلان جا آمده است ؛ دشمن دارد فلان جا را بمباران مى كند؛ مكرر هم از طرف نيروهاى حزب اللهى در محيطهاى گوناگون انقلابى ، اين مطلب تكرار مى شد. آن بنده ى خدايى كه مسؤ ول نيروههاى مسلح بود،(25) انكار مى كرد و مى گفت دروغ است ؛ اصلا چه كسى مى گويد كه عراق دارد به ما حمله مى كند؟! در بين مردم شايع شده بود كه عين خوش را گرفته اند؛ او به آن جا رفت و از تلويزيون با او مصاحبه كردند؛ گفت : مى گويند عين خوش را گرفته اند؛ من الان دارم در عين خوش مصاحبه مى كنم ! او از عين خوش ‍ بيرون آمد؛ اما سه ، چهار ساعت بعد، دشمن عين خوش را گرفت ! بله ، دشمن بيرون عين خوش بود - در عين خوش نبود - اما اين به معناى آن نبود كه دشمن نيست .
ما نبايستى چيزى را كه روشن و واضح است ، انكار كنيم . در دانشگاه ، در بيرون دانشگاه ، حتّى در رسانه هاى جمعى ما، در كتابهايى كه مى نويسند، در ترجمه هايى كه مى كنند، در شعرهايى كه مى سرايند، در برنامه هاى فرهنگى على الظاهر بى ارتباط به ما كه در دنيا وجود دارد. و خبرش را قاعدتا شما آقايان - كه عناصرى فرهنگى هستيد - مى شنويد، همه جا يك آرايش نظامى فرهنگى بسيار خطرناك عليه انقلاب درست شده است و وجود دارد. (26)
حوادث شرق اروپا و مساءله ى اصلى آن 
من وقتى به اين حوادث شرق اروپا(27) نگاه كردم و نگاه مى كنم ، از همان روزى كه شروع شده ، واقعا انسان چيزهايى احساس مى كند. موضعگيرى كشورها و نوع برخوردشان ، چه ارتباطى روشنى با اين حوادثى كه حالا دارد در اين جا پيش مى آيد، پيدا كرده است . اين ، چه دستى و چه عواملى است ؟ اين ، چه قانون ناشناخته يى در زندگى ما مردم است كه اين طور بر تمام قوانين شناخته شده ى قرار دادى ، سيطره پيدا مى كند؟ شما مى بينيد كه ناگهان يك دژ از هم مى پاشد، فرو مى ريزد و از بين مى رود؛ اين يقينا بى علت نيست . آن عاملهاى ناشناخته ، اين جا خودش را نشان مى دهد؛ و يقينا بخشى از اين موضعگيريها نسبت به ايمان الهى دراين كشورهاى متلاشى شده و در اين امپراتوريهاى در هم فرو ريخته يعنى بى اعتقادى به خدا يكى از عوامل بوده است .
امروز شايد تصور غربيها يا لااقل تبليغاتشان اين است كه اتحاد جماهير شوروى به خاطر شكست تجربه ى سوسياليسم به اين نتيجه رسيد كه آن اقتصاد غلط بود؛ بعد از هفتاد سال فهميد كه اين اقتصاد درست است ؛ يعنى فروپاشى نظام سوسياليسم را به پاى يك تجربه ى ديگر، يا تجربه يى براى بيان استحكام مبناى جوامع سرمايه دارى به حساب آوردن ! اين غلط است ؛ به هيچ وجه اين محاسبه درست نيست ؛ اصلا ربطى به اين قضيه ندارد؛ مساءله بايستى جاى ديگر علت يابى و علت جويى بشود؛ مساءله ى دشمنى با دين و بريده شدن از ايمان معنوى است . در هر جا و به هر اندازه كه اين عامل منفى وجود داشته باشد، به همان اندازه تلاشى و نابودى منتظرش است . البته عرض كردم . نبايد تصور كرد كه فردا بايد اتفاق بيفتد آن كشورهايى هم كه به شكل ديگرى اگر چه نه با آن نمودارها و نمادها با دين مقابله مى كنند، بايد منتظر چنين وضعى باشند. اين قرن آن طور كه به چشم مى خورد ان شاء الله قرن گرايش عمومى بشريت به سمت معنويت و به سمت دين است .(28)
قدم به قدم قضايا را پيش بردند! 
الان شما فروپاشى اين امپراتورى شوروى را ببينيد. آن چيزى كه عامل درجه ى يك و عامل مباشر در اين فروپاشى است ، انقطاع از مردم است ؛ با مردم كارى ندارند. هيچ رابطه يى بين اين رهبرى و مردم وجود ندارد؛ و الا اگر مى توانستند روى مردم حساب كنند، آيا تبليغات امريكاييها و سياستباريهاى آنها در اين يك سال و نيم اخير مى توانست اين قدر در وضع شوروى تعيين كننده باشد؟ هيچ چيز به قدر تبليغات امريكاييها و بازى سياسى آنها، در وضع فعلى شوروى مؤ ثر و تعيين كننده نبوده است . قدم به قدم قضايا را به پيش بردند، تا به اين جا رساندند؛ حالا بعد از اين ، خدا به داد اين جمهوريها و بخصوص آن درشتهايسان برسد، كه چه در پيش ‍ خواهند داشت ! علتش اين است كه مردم را در كنار خود ندارند. هر نظامى كه با مردم خودش مرتبط و متصل نباشد، نمى تواند براى بلند مدت و براى آينده ، برنامه ريزى مطمئنى داشته باشد.
ماءموريت رضاخان و سلاطين منطقه 
اين كه شما مى بينيد در ايران مظلوم ما،سلاطين فاسد و نوكران حلقه به گوش انگليس و امريكا، از طرف قدرتها تاءييد شدند و ساليان درازى بر اين مملكت حكومت كردند، علت همين است . چون كسى مثل رضاخان ، راحت حاضر بود كه به سهم خودش ، همين هدف و برنامه را در ايران اجرا كند. اين كه مى بينيد استعمار يعنى انگليس و فرانسه بعد از جنگ بين الملل اول ، به جان اين كشورهاى عربى افتادند و مرتب ذرع و پيمانه كردند و بريدند و تقسيم نمودند و گفتند: اين براى تو، اين براى او، و در هر جا هم مهره ى دست نشانده ى تسليمى را از طرف خودشان سر كار گذاشتند و اختيار ملتهاى اين كشورها را به دست آدمهاى فاسد و مفسد دادند، علت همين است . آنها دنبال اين هدف بودند.
وظيفه ى بزرگ امثال رضاخان در ايران ، و ابن السعود در عربستان ، و فاروق در مصر، و ديگران در جاهاى ديگر، اين بود كه نگذارند مسلمانان با هم متحد بشوند و به صورت يك نيروى فعال در بيايند و روحيه پيدا كنند و به وسط ميدان سياست عالم بيايند. نقشه ى استعمار بر اين اساس بود. حالا شما فكر كنيد ببينيد، عظمت را از اين جا مى شود فهميد. فكر كنيد كه امپراتورى انگليس دهها سال ، در كنار او دولتهاى استعمارى ديگر، آخر همه امريكا، با پول و اسلحه ى فراوان و با ابزار علم و دانشى كه در اختيار داشتند همه با وجود اختلافاتى كه با هم داشتند، با يكديگر همكارى كردند، تا در اين مقصود عملى بشود! كدام مقصود مانع شدن از حضور دسته جمعى مسلمين در صحنه ى سياست عالم و اين كه مسلمانان احساس كنند آنها هم حق دارند، آنها هم قدرت دارند، آنها هم مى توانند حرف بزند.
در جنگ بين الملل ، اسم ايران را ((چهار راه خاور ميانه )) گذاشته بودند؛ چون در برهه يى طولانى از زمان ، تنها راه ارتباطى بين شرق آسيا و اروپا بود. مزيت ديگر اين كشور آن است كه در كنار خليج فارس ، لب درياى عمان و در حساس ترين مناطق قرار دارد. در بحبوحه ى تلاش هاى استعمار امريكا و غير امريكا و در اوج پيروزى استكبار، ناگهان در يك نقطه بسيار حساس ، يك انقلاب عظيم همراه با رهبرى فوق العاده و بى نظير، در ميان احساسات و عواطف و آگاهيها و نيروهاى مخلصانه و صادقانه ى يك ملت قهرمان - كه اسلام بكلى آنها را منقلب كرده و ترس را از وجودشان ريخته سر مى كشد. تمام نقشه هايشان به هم ريخت . اول باور نكردند و تنوانستند بفهمند چه شد. شما مشهديها، خودتان مى توانيد دقيقا مشخص كنيد كه اوج و سر فرازى انقلاب و تغيير درونى مردم مشهد و يا مردم خراسان ، از چه لحظه و زمانى بود؟ هيچ كس نمى تواند معين كند. ناگهان نظر لطف ((آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند))، عنايت الهى ، توجهات غيبى ، فيوضات ولى امر و بقية الله الاعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء)) ملت را منقلب كرد. انقلاب پشت سر آن رهبرى كه بزرگ ترين عطيه ى الهى براى مسلمين بود، با سرعت به حركت در آمد و هر قدمى كه اين ملت پيش رفت ، به قدر ده قدم رشد كرد.
آيا ما مردم ، همان مردم پانزده سال قبليم ؟ پانزده سال قبل ، در ايران چه خبر بود؟ در مشهد ما و شما چه خبر بود؟ جوانان چه طورى بودند؟ دانشگاه چه طورى بود؟ حوزه ى علميه چه طورى بود؟ حالا چگونه است ؟ آيا اين تغيير، تغيير قابل تحقق در ظرف پانزده سال است ؟ اين ، غير از معجزه ى الهى و توجه معنوى و برقى كه از عالم غيب زده شد، چيز ديگرى است ؟
اين انقلاب سر كشيد و رشد كرد. اولين اثرى كه اين انقلاب گذاشت ، اين بود كه بناى صد و پنجاه ساله ى استعمار در سطح عالم را با خاك يكسان كرد. كدام بنا را؟ استعمار صد و پنجاه سال زحمت كشيده بود، تا روحيه ى مسلمانان را خرد كنند. مسلمان در دنيا، از قِبَل مسلمان بودن خودش ، احساس شخصيتى نمى كرد. كدام يك از شماها ديديد يا شنيديد كه در دوران طاغوت ، كسى در نقطه يى از عالم در اروپا، در امريكا، در نقاط درو دست گردنش را بالا بگيرد و با افتخار بگويد: ((من مسلمانم ))؟ آن روز هم مسلمانى افتخار بود، اما كسى اين را احساس نمى كرد. روحيه ها را خرد كرده بودند. انقلاب آمد، اين واقعيت را دگرگون كرد. مسلمانان در همه جاى دنيا، احساس هويت اسلامى كردند و روحيه گرفتند.(29)

 

مشكلات دانشجويان 
مشكل اول دانشجو، ابتذال و بى تفاوتى و نفوذ پذيرى در مقابل فرهنگ بيگانه
البته من روان شناسى دانشجو را نمى توانم بيان كنم . علتش اين است كه خود من ، اطلاعات و آگاهى هاى زيادى ندارم . البته با دانشجويان خيلى ارتباط داشته ام ؛ اما اين طور كه بتوانم مثلا تحليل گرانه خصوصيات دانشجو را بگويم ، نمى توانم عرض بكنم . در عين حال ، ما برخى از خصوصيات را در دانشجويان مى بينيم كه اينها مشكلات درونى يا بيرونى دانشجويان است و مساءله ساز مى باشد.
يك مشكل ، مشكل دچار شدن به ابتذال و بى تفاوتى و نفوذ پذيرى در مقابل فرهنگ هاى بيگانه و مضر است . دانشجو در معرض اين فرهنگ ها قرار مى گيرد و اين مشكل دانشگاهها است . من كرارا در اين اجتماعات دانشجويى و دانشگاهى گفته ام كه چرا وقتى كسى وارد حوزه مى شود، قاعدتا متدين خارج مى گردد؛ اما وقتى داخل دانشگاه مى شود قاعدتا متدين خارج نمى گردد؟! چرا بايد اين طورى باشد؟ واقعا هم توقع درستى است و بايد در نهايت اين باشد؛ اما واقعيت قضيه غير از اين است . واقعيت قضيه اين است كه دانشگاه محيطى است كه بخاطر كثرت جوان در سنين خاص و وجود زن و مرد، در معرض انواع و اقسام انگيزه ها و گرايش هاى اخلاقى و فرهنگى ناسالم قرار گرفته است .
دانشجو، غير از آن جوان در بازار است كه نه از مجله ى خارجى ، نه از كتاب خارجى و نه از معارف بيرون اين مرز اصلا مطلع نيست . دانشجو، قاعدتا اطلاع پيدا مى كند و آگاه و هوشيار است و معارف دنيا برايش مطرح مى شود. پس اين فرد، در معرض نفوذ آسيبهاى فرهنگى و بى مبالاتى در مقابل دين و بى تفاوتى در مقابل ارزشهاى دينى و انقلابى است . اين ، يكى از مشكلات محيط دانشجويى و دانشجوست .
مشكل دوم دانشجو، آسيب پذيرى در مقابل لغزش ها و انحرافات فكرى
يكى از مشكلات ديگر كه نزديك به مشكل قبلى است آسيب پذيرى در مقابل لغزشها و انحرافات فكرى است . در گذشته كه ماركسيزم خيلى فعال و پر نشاط بود، هر كسى كه با دانشگاه ارتباط داشت ، واقعا اين را به روشنى مى يافت . اصلا در دانشگاه ، حتى آن دانشجوى مسلمانى كه سوهان تفكرات ماركسيزم به مغزش نخورده بود، خيلى بندرت مى شد پيدا كرد.
بعضى از اين عناصر روشنفكر نام و نشاندارى كه جزو مسلمانان هستند زنده و مرده و شما امروز به افكارشان اعتراض مى كنيد كه اعتراض هاى بجايى هم هست نقطه ى اشكال فكرى اينها، همان چيزى است كه خاصيت دوران دانشجويى و دانشگاهى آنها بود. تفكر ماركسيستى وارد مى شد، زيد مى ديد كه مى خواهد ماركسيزم را رد كند؛ براى رد آن ، از معارف ماركسيزم استفاده مى كرد؛ يعنى ((يؤ تى من حيث يفر منه ))!
اين ، در تفكرات و بيانات كسانى كه در دو دهه ى قبل از انقلاب ، بدون اطلاع و آگاهى هاى كامل اسلامى ، در ميدان ماركسيزم وارد مى شدند، زياد ديده مى شد. اصلا تفكرات ماركسيستى در آنها نفوذ كرده بود و در همه ى مغز و ذهنشان اشراب شده بود. در آن زمان چنين چيزى محسوس بود؛ اما امروز نيست و يا لااقل به شكل مكتبيش وجود ندارد؛ اگر چه ته مانده هايش باز هم هستند و هنوز زايل نشده اند. در عين حال ، امروز انحرافات جديدى وجود دارد.
دنيا كه تنها با انحراف ماركسيزم ، منحرف نشده است ؛ قبل از ماركسيزم هم تفكرات غلط و انحرافى و ضد اسلام بوده ، بعد از ماركسيزم هم وجود دارد و الان هم هست . همين تفكراتى كه امروز به وسيله ى بعضى از فيلسوفان يا فيلسوف نمايان اروپايى در دنيا پخش مى شود كه البته نمى خواهم اسم بياورم ، تا حرف كلى ما به جايى نزديك نشود حمالة الحطب دمكراسى به نوع سوسيال دمكراسيهاى غربى است .
الان در دنيا تفكراتى هست كه جاده صاف كن تسلط استعمارى نوع جديد آمريكا و اروپا بر همه ى دنيا است ؛ يعنى ايجاد جوامع دمكراتيك به سبك غربى و همين چيزى كه شما مى بينيد دنيا رويش حساس است . اگر در جهت ايجاد حجاب ، يك ذره نسبت به لباس افراد اين جوامع تعرض بشود، همه ى دنيا را غوغا بر مى دار؛ ولى اگر در جهت كشف حجاب ، به لباس ‍ كسى تعرض بشود، يك صدم آن در دنيا غوغا نمى شود! اين واقعيتى است . امروز يكى از نشانه هاى تمدن و نظام جديدى كه دنياى استكبار مى خواهد بى سر و صدا بر همه ى عالم حاكم بكند، همين است .
البته زياد پيش رفتند، متعلق به امروز هم نيست ؛ اما امروز به صورت يك تفكر و مكتب و ايده و مسلك در مى آيد. طرح ((جامعه ى باز))(30)، از همين نمونه هاست . اصلا جامعه ى باز يعنى چه ؟ چه چيزى جامعه را باز مى كند و چه چيزى اگر نباشد، جامعه ديگر جامعه ى باز نيست و فايده ى ندارد؛ ولو هزار نشانه ى دمكراسى هم وجود داشته باشد؟ اينها تفكرات انحرافى و غلطى است كه امروز در دنيا وجود دارد. من فعلا نمى خواهم وارد اين بحث بشوم كه ما بايد در مقابل اينها چه كار كنيم . اجمالا جوان دانشجو، در معرض هجوم اين تفكرات از انواع و اقسامش است .
مشكل سوم دانشجو، مدرك گرايى و توجه وافر به زندگى مادى
مشكل سوم ، همسن مشكل مدرك گرايى و توجه وافر به زندگى مادى و اضغاث و احلام جوانى است . در حوزه ها، به شكل سنتى چنين چيزى نيست . اگر چه گاهى به شكل عارضى هست اما جوان دانشجو كه كارش ‍ تحصيل علم است ، به اين سمت كشانده و رانده شده كه به فكر آينده و دكان آينده و پول و اين كه كدام رشته ، پر در آمدتر است و كدام رشته تواناييهاى بيشترى به آدم مى دهد، باشد. اين هم مشكل بزرگى است كه بايستى به فكرش به فكرش بود؛ چون به علم لطمه مى خورد.
مشكل چهارم دانشجو، آلت دست جريانات سياسى شدن
مشكل ديگر، مشكل آلت دست جريانات سياسى شدن و سياسيكارى در دانشگاه است . گاهى اوقات ، دانشجو خودش هيچ ايده و انگيزه ى سياسى خاصى ندارد؛ اما آلت دست يك جريان و يك گروه سياسيكار قرار مى گيرد كه آنها از او، چماق مى كنند و به سر هر كه مى خواهند، مى زنند. اين هم يك مشكل بسيار بزرگ و حساس است .
مشكل پنجم دانشجو، ابهام در جريانات و عملكردها
مشكل ديگر، مشكل ابهام در جريانات و عملكردهاست . دانشجو، به طور طبيعى روشنفكر است ؛ يعنى جزو گروههاى روشنفكرى قهرى است و نسبت به اوضاع جارى كشور، صاحب فكر و صاحب عقيده است و مى خواهد اظهار نظر بكند.
دانشجو، به اين قانع نيست كه بگويند ما اين طور تشخيص داده ايم و مى خواهيم عمل بكنيم . دانستن و اظهار نظر او، با تعبد هم منافات ندارد. تعبد هم مى كند، اما دلش مى خواهد وجه اين كارى را كه به آن تعبد كرده است ، بداند. اگر ندانست ، تدريجا دچار شبهه و ابهام مى شود. اين ابهام ، او را حتى در نفس تعبد هم تضعيف مى كند و تعبدش رفته رفته ضعيف مى شود. پس ، يكى از مشكلات دانشجو، اين است . دانشجويان ، چون غالبا از جريانات هم بى خبرند و از بطون كارها اطلاع ندارند، چنانچه خبرى در راديو يا در روزنامه پخش مى شود، ذهنشان شروع به كار مى كند. اين در صورتى است كه مؤ ثر خارجى هم نباشد. اگر باشد، كه ديگر واويلاست !
مشكل ششم دانشجو، بى هويتى و عدم درك رسالت واقعى خود
و بالاخره ، آن مشكلى كه به نظر بعضيها، شايد مهمترين مشكل است ، مشكل بى هويتى و عدم درك رسالت واقعى در قبال جامعه ، در قبال خودش و در قبال تاريخ و آينده است . دانشجو، حقيقتا نمى داند كه چه كاره است . او نمى داند كه الان چه كاره است و در آينده چه نقشى خواهد داشت ؛ مثل كاسبى كه به دنبال نان و نام مى دود و زندگى مى كند. به عبارت ديگر، رسالت حقيقى دانشجو، براى خود او درست روشن نيست . اينها مشكلات دانشجوست .
بخشى از اين مشكلات را گفتيم ؛ اما يقينا بيش از اينهاست و مسايل و مشكلات ديگر و ريزه كاريهاى فراوانى نيز وجود دارد: ارتباط گوناگون استاد و دانشجو، مدير و دانشجو، گروههاى گوناگون دانشجويى ، تعارض بين دانشجويى بى دين و دانشجوى بادين ، حتى تعارض بين خود ديندارها و انواع و اقسام مشكلات ديگرى كه وجود دارد.(31)
از غيظ و غضب زنجير مى جوند! 
شخصيتهاى بر جسته ى الهى و شخصيتهاى معنون داراى مقام بشرى در اين جهت فرقى نمى كند آن وقتى است كه از دست رفتن آنها موجب اين مى شود كه مردم احساس كنند راه جلوى آنها را مسدود شده و احساس بن بست بكنند، در اين طور مواقع اسلام و قرآن سعى مى كند شخصيت آنها را در قبال ذات مقدس پروردگار، شخصيت محوى جلوه بدهد و اهميت آنها را كم كند؛ براى اين كه مردم بدانند اراده ى خدا پشت سر آنهاست . آدمها در هر محيطى ، مسير و جهتگيريشان خيلى تعيين كننده و اثر گذار است ؛ اما آن وقتى كه بناست فقدان يك شخصيت مردم را نااميد بكند، اين جا در قرآن كريم و در كلمات بزرگان دين اين طور تاءكيد مى شود كه به حضور اراده ى الهى نگاه كنيد و نوميد نشويد.
در جنگ احد وقتى كه دشمنان بارها گفتند پيغمبر كشته شده است براى اين كه روحيه ى مسلمانها را ضعيف بكنند و آنها را به شكست بكشانند اين آيه ى شريفه نازل شد: ((و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم )). مى گويند پيغمبر كشته شد؛ بر فرض ‍ كشته شده باشد، او جز يك پيامبر كه نيست ؛ آن كسى كه او را به پيغمبرى فرستاده و اين شخصيت را بر سر پا نگهداشته ، او زنده است ؛ و او خداست . ببينيد چه طور روحيه ى مردم را تقويت مى كند و شخصيت عظيم پيغمبر را كه بزرگترين شخصيت در طول تاريخ بشريت است اين گونه محو و كمرنگ جلوه مى دهد. آن جايى هم كه خود اين شخصيت بشرى زنده است ، اما به مردم پشت كرده است ، همين گونه است . شما ببينيد امام حسن ، اميرالمؤ منين و بزرگان دين ، با آن كه جسمشان از مردم گرفته نشده بود جسمشان زنده بود اما فكر و جهتگيريشان از مردم گرفته شده بود؛آن جا هم سعى مى شد تا مردم روحيه شان را از دست ندهند و شخصيت آنها در مقابل ذات اقدس احديت و اراده ى الهى ، كوچك و حقير جلوه كند؛ كه حقير هم هست . در جنگ بين امام حسن و معاويه ، عبيدالله بن عباس ‍ فرمانده لشكر امام حسن بود؛ اما خيانت كرد و به معاويه پيوست . آن كسانى كه مورد اعتماد امام حسن بودند، وقتى مى خواستند خبر را به لشكر امام حسن بدهند، آن چنان مطلب را زيبا بيان كردند كه مردم احساس كردند از رفتن اين فرمانده به سمت دشمن ، هيچ خسارتى نكرده اند؛ واقع قضيه هم همين است . قرآن درباره ى كسانى كه در ظاهر دم از دوستى با پيغمبر مى زند، اما در باطن حاضر نبودند با پيغمبر حركت كنند، مى گويد: ((ولا وضعوا خلالكم ))؛ اگر با شما بيايند و بخواهند در ميدانهاى نبرد شركت كنند، در صفوف شما تفرقه مى اندازند؛ يعنى نبودشان بهتر از بودنشان است . اين مربوط به آن جايى است كه يك شخصيت ، چه جسم او از ميان بودنشان است . اين مربوطه به آن جايى است كه يك شخصيت ، چه جسم او از ميان مردم رفته باشد، چه آن جايى كه جسم او هست ، اما فكر و ذهنش ‍ عوض شده باشد؛ يعنى حقيقت او از بين مردم رفته باشد، رفتار خدا و رفتار پيغمبر و اميرالمؤ منين و امام حسن و اولياى دين اين طورى است . اما بعكس ، آن جايى كه نام و ياد شخصيت براى مردم راهگشاست ، هم قرآن ، هم سخن پيامبر، هم سخن اميرالمؤ منين ، هم همه ى عقلاى عالم سعيشان اين است كه اين شخصيت را زنده نگهدارند و نگذارند نام و ياد او از فضاى ذهن مردم محو بشود. شما ببينيد بعد از گذشت چند هزار سال از دوران ابراهيم ، قرآن كريم به مردم مى گويد: ((قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه ))؛ يعنى اى مردم مسلمان ! ابراهيم هم براى شما اسوه است . در آن زمان ، چند هزار سال بود كه ابراهيم از دنيا رفته بود؛ اما قرآن نامش را زنده مى كند. درباره ى خود پيامبر مى فرمايد: ((لقد كان لكم رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا))؛ پيغمبر را اسوه معرفى مى كند؛ چرا؟ براى اين كه هر چه ياد كسى مثل ابراهيم يا پيامبر ما در ميان مردم زنده باشد، براى آنها شرف ، عزت ، آبرو و درس زندگى خواهد بود. خيليها سعى مى كردند ياد پيغمبر را از خاطره ها ببرند. بعضيها بيست سال ، سى سال بعد از وفات پيغمبر وقتى مى شنيدند كه در اذان نام آن بزرگوار بر زبان مى آيد، از غيظ و غضب زنجير مى جويدند كه چرا اسم آن حضرت زنده است ؛ چون مى دانستند آن جايى كه اسم پيامبر هست ، آرزوى توحيدى ، عمل توحيدى ، جهاد توحيدى ، عزت انسان موحد و مسلمان در آن جا هست .
من مى خواهم به شما جوانهاى مؤ من در اين شهر و به همه ى جوانها در سرتاسر ايران بزرگ اين را بگويم : امروز يكى از هدفهاى بزرگ دشمن اين است كه آوازه ى بلند امام خمينى را از ياد و خاطره ى اين مردم محو كند. كينه يى كه از اين مرد بزرگ دوران در دل زورگويان و قلدارن و چپاول گران و زر سالاران عالم هست ، كينه يى تمام نشدنى است ؛ آنها فراموش نمى كنندكه در ايران بزرگ و عزيز و مظلوم ما در چه وضعيتى بودند؛ نفتش را مى برند، امكانات معنويش را مى برند، بازارش را تصرف مى كردند و نيروى انسانى ارزانش را به كار مى گرفتند. خيلى از كارخانه هايى كه در دوران رژيم طاغوت ايجاد شد، بخاطر نيروى كار ارزان قيمت در اينجا بود. اگر سرمايه دارهاى اصلى و صاحبان كمپانيهاى بزرگ مى خواستند كارخانه يى را در كشورهاى ديگر مستقر كنند، برايشان گران تمام مى شد؛ اما چون اينجا نيروى كار ارزان وجود داشت ، بعد از توليد به مصرف بود و بازار عظيم ايران در اختيارشان قرار داشت لذا آن كارخانه را در آن مستقر مى كردند. آنها مى دانند كه در ايران چه اتفاقى افتاد؛ مى دانند كه يك كشور بزرگ و پر جمعيت ، يك بازار عظيم و منابع بى پايانى از دستشان خارج شده است . اينها را چه كسى كرد؟ ملت ايران اگر امام را نداشت ، اگر اين انسان مصمم و با عزم و اراده را نداشت ، نمى توانست اين راه را طى كند؛ شكى در اين نيست . امام هم ادعايى نداشت ؛ مى گفت من كارى ندارم ، مردم كردند؛ راست هم مى گفت ، مردم كردند؛ اما مردم در خيلى از كشورها هستند، ولى چرا قيام نمى كنند و حقشان را نمى گيريند؟ چون كسى مثل امام را ندارند. اين كاروان عظيم اين طور قافله سالار مى خواهد. لشكر عظيم ، بى فرمانده ، زمين گير مى شود. تاريخ ما فرماندهى با شجاعت ، با عزم و تصميم امام سراغ نداشت تا بتواند چنين حركت عظيمى را انجام بدهد؛ نه تفنگ و نه تانك ، نه نيروى مسلح و نه وسائل تبليغاتى داشت ؛ سلاح او فقط عزم و اراده و ايمان و توكل بود. مردم صداقت و حقانيت او را تشخيص دادند؛ جوانهاى بيست و دو سال قبل در دوران انقلاب ، اين شمع را كه ديدند، مثل پروانه عاشقانه به سمت او رفتند؛ آن گاه اين اقيانوس به تلاطم آمد و اين حادثه بزرگ اتفاق افتاد.
امريكاييها و صهيونيست ها يادشان نمى رود كه بعد از جنگ 1967 ميلادى كشورهاى عربى شيرهاى نفت را بر روى آن كسانى كه به اسرائيل كمك مى كردند، بستند؛ اما رژيم طاغوت در اينجا سينه اش را جلو داد و گفت من عوض همه نفت مى دهم ! يعنى رژيم طاغوت در ايران ، يك اعتصاب عظيم نفتى را كه در تاريخ عالم بى نظير بود به نفع آمريكا و عليه مظلومان فلسطين شكست ؛ هم به اسرائيل نفت داد، هم به هر كسى كه به اسرائيل كمك مى كرد! امروز درست صد و هشتاد درجه وضع فرق كرده است ؛ همه ى كشورهاى عربى و اسلامى در مقابل خواسته ى امريكا نسبت به اسرائيل كم وبيش كوتاه آمده اند؛ همه گفته اند صلح خاورميانه ؛ هيچ كس نگفت اين صلح نيست ؛ سازشى است عليه صاحبان فلسطين ؛ اين به خاك ماليدن فلسطينيان است . همه اتفاق نظر كردند؛ همه دستها را روى هم گذاشتند؛ اجلاسهاى جهانى تشكيل دادند؛ از بين خود فلسطينيها خائنى پيدا كرده اند كه پاى قرار دادها را امضاء كرد. همه چيز به ظاهر تمام شده بود اما يك ايران اسلامى به اتكاى يك ملت بزرگ و با اعتماد به خدا ايستاد و گفت من اين قرار دادها و اين صلح ساختگى را كه سازش عليه مظلومان فلسطين است قبول ندارم . ما نه تانك و هو پيمايى به ميدان آورديم ، نه لشكر و نيروى نظامى يى به مرزهاى اسرائيل فرستاديم نظام اسلام هيچ كارى نمى توانست بكند اما گفتيم قرار داد اسلو را قبول نداريم ؛ قرار دا شرم الشيخ را قبول نداريم ؛ قرار دادهاى عليه ملت مظلوم فلسطين را قبول نداريم . همين قدر كه ايران اسلامى را موضع خودش را اتخاذ و اعلام كرد، همه ى بساط آنها به هم ريخت و صلحى كه مى خواستند بر ملت فلسطين تحميل كنند، به جايى نرسيد؛ امروز نقش ايران اسلامى اين است ؛ در خاور ميانه و در دنياى اسلام چنين نقش برجسته اى دارد، استكبار اين را فراموش ‍ نمى كند. وقتى به ريشه بر مى گردند، مى بينند همه ى اين حركت ، همه ى اين عزت ، همه ى اين اراده ، همه ى اين شكوه تصميم گيرى ، به آن مردى بر مى گردد كه فرشتگان آسمان به نام او سرود مى خوانند و بندگان صالح خدا در زمين ياد او را گرامى مى دارند؛ يعنى امام خمينى . بنابراين ، سياستشان شكل مى بندد؛ اين سياست عبارت است از مبارزه با نام امام هرطور كه بتوانند؛ امروز اين كار دارد انجام مى گيرد.
جوانهاى خمين ! جوانهاى سراسر ايران ! فرزندانى كه مى خواهيد مادر ميهنتان عزيز و سربلند باشد! جوانان مؤ منى كه مى خواهيد زير پرچم عزت اسلام به عزت واقعى برسيد! بدانيد امروز نقشه ى اساسى ، از ياد بردن امام است ؛ در بيانات امام ، در مبانى امام ، خدشه كردند و شبهه كردن است ؛ بقيه ى حرفها، حرف است . مى گويند مگر امام ، معصوم بود؟ زمان خود امام يك وقت آن رئيس جمهور معزول در سخنانش گفته بود كه امام معصوم نيست . من خدمت امام رفتم ، ايشان گفتند: بعضى ها مى گويند فلانى معصوم نيست ؛ مگر كسى ادعا كرده كه ما معصوميم ؟! معصوم ، همان چهارده نفرند؛ اما شما آن چهارده نفر را قبول نداريد و معصوم نمى دانيد! مگر كسى مى گويد امام خمينى معصوم است ؟! مگر كسى ادعا مى كند كه معصوم پانزده نفرند؟! مساءله اين است كه اين نام ، اين نام ، اين ياد، اين درس ‍ و اين راه كه نتوانسته است ملت ايران را از آن وضعيت اسفبار نجات بدهد و به دوران جمهورى اسلامى برساند، زنده است ؛ مى خواهند زنده بودن آن را انكار كنند.(32)