خاطرات و حكايتها جلد هفتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۶ -


آمار واقعى مسلمانها را هم كتمان مى كردند!! 
من يك وقت در اوايل انقلاب از يكى از بزرگان سازمان آزاديبخش فلسطين پرسيدم : شماها چرا اسم اسلام را نمى آوريد؟ چرا نهضت را اسلامى اعلام نمى كنيد؟ او يك بهانه ى بيخودى آورد: ببين ما مسيحى هست ، چه هست ! حالا همان كسانشان كه بعضا مسيحى و كمونيست بودند، اعلان كردند كه ما به اسلام امام اعتقاد آورديم ! بله ، وقتى اسلام زنده ، اسلام پويا، اسلام متحرك و اسلام برانگيزاننده وارد ميدان مى شود، آن كسى كه اهل مبارزه است ، به آن عشق مى ورزد؛ اما اينها نمى كردند؛ دلشان مؤ من به اسلام نبود.
از وقتى كه نهضت فلسطين صبغه ى اسلامى پيدا كرد، شد يك مشكل لاينحل ! الان شما ببينيد اين انتفاضه در داخل سرزمينهاى فلسطين اشغالى چند سال است كه هست ؛ استدامه پيدا كرده ، مستمر است و تمام نمى شود. اكر اين انتقاضه نبود، قضيه ى بيت المقدس مدتها بود كه حل شده بود. اگر انتقاضه نبود، سختگيريهاى بر لبنان و سوريه به مراتب بيشتر بود. انتقاضه در داخل ، اوضاع را براى حكّام صهيونيست غاصب فلسطين اشغالى غير قابل اعتماد كرده است . انتفاضه از اسلام سرچشمه گرفت و اين بازتاب سياست خاورميانه يى جمهورى اسلامى بود؛ الان بعد از اين هم همين جور است .
شما ببينيد از نام اسلام ، از شعار صريح اسلام ، از سياستهاى اعلام شده ى صريح خودمان ، چه نتايجى مترتب شده ، اينها را در تنگنا گذاشته است . در بقيه ى نقاط دنيا هم هين جور است :هويّت اسلامى را احياء كرد؛ مسلمانها را بانشاط كرد؛ در مناطق گوناگون دنيا مسلمانها احساس كردند حضور دارند. در بعضى از كشورهاى جنوب آفريقا كه بنده در زمان رياست جمهورى به آن جاها سفر كردم چند ميليون مسلمان بودند؛ اما تا فبل از آن ، آمار اينها را دروغى مى گفتند؛ مثلا فرض كنيد كه اگر يازده ميليون آن جا مسلمان بود، مى گفتند يك ميليون و نيم مسلمان هست ! كتمان مى كردند؛ نمى گفتند؛ به مناطق آنها هم اصلا رسيدگى نمى كردند. بعد جمهورى اسلامى وارد ميدان شد كه نخير، آنها توانستند هويّت خودشان را به دست بياورند؛ تا حدود زيادى به حقوقشان رسيدگى بشود؛ اين يك اثر عمومى در دنيا گذاشت ؛ اين شد عمق استراتژيك جمهورى اسلامى . شما ببينيد، همين شعار اسلامى ، همين بلند كردن پرچم نهضت اسلامى كه از آن طرف دشمنيها را متوجه مى كند و به صورت يك تهديد طرح مى شود، از اين طرف موجب و وسيله يى مى شود براى پيدا شدن يك عمق استراتژيك براى نظام جمهورى اسلامى .(59)

ما از شما پشتيبانى كرديم ، چرا اين كار پيش نمى رود؟ 
در اولى كه اين نهضت پا به عرصه ى وجود گذاشت ، مردم اين شهر بودندكه پاسخ گفتند و دست يارى به سوى امام دراز كردند. من فراموش نمى كنم ، در همين مسجد اعظم قم ، در هنگامى كه تازه اولين هفته هاى مبارزه و نهضت عظيم روحانيت آغاز شده بود، مردم شهر قم از قشرهاى مختلف به محل درس امام بزرگوار ما آمدند؛ صدايشان را بلند كردند و گفتند ما از شما پشتيبانى كرديم و پشتيبانى مى كنيم ؛ چرا اين كار پيش نمى رود؟ مساءله ى انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود. يعنى از قدم اول ، مردم قم امام را و مبارزه را تنها نگذاشتند. آن روزى را كه قلمهاى مزدور و خائن ،به امام بزرگوار اهانت كردند، باز اين شهر بود؛ همين بودند؛ همين جوانها بودند؛ همين مادران و خواهران و همسران بودند كه قيام كردند؛ همين جوانها بودند كه به خيابانها آمدند؛ شهيد دادند، كتك خوردند، زير فشار قرار گرفتند؛ اما ايستادند.
مبارزه ى مردم قم ، مبارزه ى ملت ايران را به دنبال داشت . حضور شما در خيابانهاى شهرتان ، به مردم شهرهاى ديگر درس داد؛ راه را به آنها نشان داد؛ فهميدند بايد وارد ميدان بشوند؛ بى تفاوتى را كنار بگذارند و كنار گذاشتند و اين توفان عظيم و اين كوره ى آتشفشان شروع به فعاليت كرد و دنيا را تكان داد و ملت ايران را آزاد كرد. بعد هم كه دفاع از نظام نو پاى اسلامى پيش آمد، باز شما مردم قم در صفوف مقدم بوديد. لشكر شما، جوانهاى شما، بسيجيهاى شما، خانواده هاى شما مادرهاى شما، پدرهاى شما؛ اينها بودند كه جوانمردانه و پر از گذشت وارد ميدان شدند و توانستند سهم بسيار درخشانى را ايفا كنند. من از اين كه در ميان شمايم ، خوشحالم .(60)
به زبان فرانسه از وزير خارجه اش پرسيد كه اين مفهوم به عربى چه مى شود؟!
معنى استقلال چيست ؟ براى يك ملت ، استقلال چه مفهوم و چه ارزشى دارد؟استقلال ، يعنى اين كه يك ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلط باشد؛ بيگانگان دست دراز نكنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند؛ اين معناى استقلال است . اگر از ملتى استقلال او گرفته شد؛ يعنى اگر بيگانگان كه يقينا دلسوز او نيستند بر سرنوشت او مسلط شدند، دو چيز را از دست مى دهد: اول ، عزت نفس خود را، افتخارات خود را، احساس ‍ هويت خود را، دوم ، منافع خود را. دشمنى كه بر سرنوشت يك ملت مسلط بشود، دلسوز آن ملت نيست و منافع آن ملت براى او اهميت ندارد.آن كه مى آيد يك ملت را مسخر سرپنجه ى قدرت خود مى كند، در درجه ى اول در حقيقت ، در اول و آخر به فكر منافع خود است . آنچه براى او كمترين اهميتى ندارد، منافع آن ملتى است كه استقلال خود را از دست داده است . ما در اين زمينه نمونه هاى فراوانى داريم ؛ در قرن نوزدهم و سپس به دنبال آن در قرن بيستم .
استعمارگران اروپايى آمدند بر مناطق بسيارى از آسيا، از آفريقا و از امريكاى لاتين تسلط پيدا كردند؛ ملتهاى آن جا را ذليل كردند؛ فرهنگ آنها را، هويت آنها را، ثروت آنها را به تاراج بردند؛ حتى زبان آنها را، خط آنها را، سابقه و سنت آنها را زيرپا له كردند؛ ملت را ذليل كردند؛ او را دوشيدند؛ثروت او را غارت كردند؛ فرهنگ او را نابود كردند؛ تا آن وقتى كه ممكن بود، ماندند، بعد هم رفتند. من نمونه هايى از اين قبيل ، بعضى را به چشم خود ديده ام ، بعضى را شنيده ام وبعضى را خوانده ام .
يك نمونه ، كشور بزرگ و پهناور هندوستان است . انگليسيها از راه دور آمدند؛ اول با تزوير، با فريب و بعد با سلاح و قوّت نظامى سرزمين هند را گرفتند؛ سالهاى متمادى بر اين سرزمين مسلط ماندند؛ مردم را ذليل كردند؛ بزرگان را نابود كردند و ثروتهاى هند را از بين بردند. انگليس خزانه ى خود را و جيب سرمايه داران خود را از سرمايه هاى هند و فرآورده هاى هند پر كرد؛ اما هند ر ا در فقر و مسكنت و بد بختى باقى گذاشت . فقط ثروت مادى نبود؛ ثروت معنوى آنها را هم گرفتند؛ زبان خود را بر آنها تحميل كردند. زبان رسمى امروز دولت هند و دولت پاكستان و دولت بنگلادش كه مجموعا شبه قاره ى هند قديم است ، كه مستعمره ى انگليس بود انگليس ‍ است ! آن منطقه دهها زبان محلى داشته است ؛ اين زبانها را تا آن جايى ك توانستند، منسوخ كردند و از بين بردند. يك ملت زبان خود را كه از دست داد، يعنى از گذشته ى خود، از تاريخ خود، از سنتهاى خود، از ميراثهاى گرانقدر خود منقطع و جدا مى شود و از آنها بى خبر مى ماند.
يك نمونه ى ديگر: رئيس جمهور كشور پرو در امريكاى لاتين در زمانى كه بنده رئيس جمهور بودم ، به من گفت : ما اخيرا يك تمدن بسيار با شكوهى را در حفاريهاى خود در كشورمان پيدا كرده ايم . او مى گفت : او مى گفت : سالها استعمارگران بر كشور پرو مسلط بودند؛ اما نگذاشتند مردم پرو، روشن فكران پرو، روشنفكران پرو، صاحب نظران پرو بفهمند كه در گذشته چنين تمدنى داشتند! يعنى حتّى از اين كه مردم تاريخ خودشان را بدانند، از اين كه به گذشته ى خود افتخار كنند، اينها مانع مى شدند!
يك نمونه ى ديگر: كشور الجزاير، كشور عربى و مسلمان است ؛ فرانسويها آمدند دهها سال بر آن كشور مسلط شدند؛ با سلاح آن جا را قبضه كردند؛ در آنجا حكومت تشكيل دادند؛ حكام خودشان را، افسران خودشان را به حكومت و فرماندهى آن كشور گماشتند؛ اولين چيزى كه كمر به آن بستند، از بين بردن آثار اسلامى ، حتى از بين بردن زبان عربى بود. با زمانى كه من رئيس جمهور بودم ، يكى از بلندپايگان دولت الجزاير در آن روز، به تهران آمد و با من ملاقات كرد. در اثناى صحبت مى خواست مطلبى را بيان كند؛ اما تعبير عربى آن را بلد نبود! عرب زبان ، داشت عربى حرف مى زد؛ يك مفهومى را مى خواست به من منتقل كند، نمى دانست با زبان عربى چه طور آن را منتقل كند؛ رو كرد به وزير خارجه اش ، به زبان فرانسه از او پرسيد كه اين لغت به عربى چه مى شود؛ او هم در جواب گفت كه به عربى اين مى شود؛ بعد لغت عربى بكار برد! يعنى زبدگان و نخبگان يك ملت ، به خاطر تاءثير استعمار، از زبان خودشان دور ماندند. دلسوزان الجزايرى بعد از آن با ما صحبت كردند و گفتند ما همت گماشته ايم كه بعد از ازاله ى استعمار بتوانيم ربان عربى را برگردانيم .
عزيزان من ! برادران و خواهران من ! نبودن استقلال ، با يك كشور اين جور عمل مى كند؛ هويت ملى را از آنها مى گيرد؛ افتخارات را از آنها مى گيرد؛ سابقه ى تاريخى را از آنها مى گيرد؛ منافع مادى آنها را چپاول مى كند؛ هويت فرهنگى آنها و زبان آنها را هم از آنها مى گيرد؛ اين وضع تسلط يك قدرت بر يك كشور است .(61)

 

چهار نمونه از عاقبت تسلط قدرتهاى بيگانه بر دستگاههاى سياسى و فرهنگى كشور!
من چهار نمونه را از تاريخ نزديك خودمان تاريخ صد سال پيش به اين طرف به شما عرض بكنم . اين چهار نمونه به ما نشان مى دهد كه وقتى يك قدرت بيگانه بر دستگاههاى سياسى و دستگاههاى فرهنگى يك كشور مسلط شود، بر سر آن كشور و آن ملت چه مى آيد.
يك نمونه ، نمونه ى مشروطيت است . مى دانيد، دوران استبداد حكومت قاجار مردم را به جان علما آورده بود. مردم قيام كردند، دلسوزان جامعه قيام كردند؛ پيشرو آنها هم علماى دين بودند. در نجف مرجع تقليدى مثل مرحوم آية الله آخوند خراسانى ؛ز در تهران سه نفر عالم بزرگ مرحوم شيخ فضل الله نورى ، مرحوم سيد عبدالله بهبهانى ، مرحوم سيد محمد طباطبايى پيشوايان مشروطه بودند؛ پشتوانه ى اينها هم دستگاه حوزه ى علميه در نجف بود. اينها چه مى خواستند؟ اينها مى خواستند كه در ايران عدالت بر پا بشود؛ يعنى استبداد از بين برود. وقتى كه جوش و خروش ‍ مردم ديده شد، دولت انگلستان كه آن وقت در ايران نفوذ بسيارى داشت ، عواملى در ميان روشنفكران داست البته در بين همان دلسوزان هم عده يى از روشنفكرها بودند؛ حق آنها نبايد ضايع بشود؛ ليكن يك عده روشنفكر هم بودند كه مزدور و خود فروخته بودند؛ عوامل انگليس بودند انگليس اينها را ديد و نسخه ى خودش را به اينها القاء كرد. مشروطه ، قالب و تركيب حكومت انگليس بود. اين روشنفكران به جاى اين كه دنبال دستگاه عدالت باشند و يك تركيب ايرانى و يك فرمول ايرانى براى اجاد عدالت به وجود بياورند، مشروطيت را سر كار آوردند. نتيجه چه شد؟ نيتجه اين شد كه اين نهضت عظيم مردم كه پشت سر علما و به نام دين و شعار دين خواهى بود، بعد از مدت بسيار كوتاهى منتهى به اين شد كه شيخ فضل الله نورى را كه اين شهيد بزرگوار همين جا مدفون است در تهران به دار كشيدند؛ بعد از اندكى سيد عبدالله بهبهانى را در خانه اش ترور كردند؛ بعد از اندكى سيد محمد طباطبايى در انزوا و تنهايى از دنيا رفت ؛ مشروطه را هم برگرداندند به همان شكلى كه خودشان مى خواستند؛ مشروطه كه بالاخره منتهى شد به حكومت رضا خانى !
نمونه ى دوم ، خود حكومت رضا خان است . انگليسيها قرار دادى را با دولت قاجاريه در ميان گذاشتند كه بر اساس آن قرار داد، تمام مسائل مالى و تمام مسائل نظامى كشور ايران در قبضه ى انگليسيها قرار مى گرفت . مرحوم سيد حسن مدرس عالم آگاه با اين قرار داد مخالفت كرد و نگذاشت اين لايحه در مجلس شوراى ملى آن روز تصويب بشود. بعد كه انگليسيها از اين جا محروم شدند، فهميدند بايد در ايران يك ديكتاتور را بر سركار بياورند تا امثال مدرس ها را قلع و قمع كند؛ با مردم با كمال خشونت رفتار كند؛ خواسته هاى انگليس را اعمال كند؛ لذا رضاخان را سر كار آوردند. ماجراى به سلطنت رسيدن رضا خان در ايران ، يكى از آن ماجراهاى بسيار عبرت انگيز تاريخ ماست ؛ ماجرايى كه همه ى جوانهاى اين كشور امروز بايد بدانند. هرج و مرج قبل از رضا خان ، به وسيله ى مشت پولادين رضا خان و با كمك دولت انگليس از بين مى رود و يك نظم تحميلى و استبدادى در كشور به وجود مى آيد كه پنجاه و پنج سال ادامه پيدا مى كند. نفوذ انگليس ‍ در دستگاههاى سياسى و فرهنگى كشور ما، مردم را مى فشارد.
نمونه ى سوم ، نمونه ى شهريور 1320است كه رضاخان به وسيله ى حاميان قبلى خود از سلطنت عزل شد و از ايران بيرون رفت . محمد رضا را سر كار آوردند،(62) با قرار تسليم محض در مقابل انگليسيها! هر كارى آنها مى خواهند، انجام بدهد؛ ديگر احتياج به استعمار ندارد! وقتى كه يك خائن ايرانى حاضر است در مقابل كمك بيگانه ، بر ملت ايران سلطنت كند، حكومت كند و خواسته ى آن بيگانه را در ايران اعمال كند، ديگر چه لزومى دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند؛ اين كار را كردند.
بعد نمونه ى چهارم پيش آمد؛ و آن مرداد سال 1332 هجرى شمسى بود. بعد از آن كه حكومت مصدق را سرنگون كردند كه قبلا مرحوم آية الله كاشانى را با ترفندهاى خودشان منزوى كردند، كنار زدند، او را تنها گذاشتند؛ با بى تدبيريهايى كه انجام گرفت باز سر كار آمدند و وارد ايران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ايادى خود، با فعاليت خود، كودتاى 28 مرداد را به وجود بياورند؛ محمد رضا را كه از ايران فرار كرده بود، به ايران برگردانند. بيست و پنج سال بعد از آن ، حكومت ديكتاتورى سياه پهلوى ادامه پيدا كرد. اين چهار مقطع است ؛ اينها عبرت انگيز است .(63)
يك ملت وقتى اجازه بدهد كه يك قدرت بيگانه در دستگاههاى سياسى او يا در دستگاههاى فرهنگى او نفوذ بكند، سرنوشت اين ملت همين است . اگر انقلاب اسلامى پيش نيامده بود، اگر اين ملت پست سر امام بزرگوار اين حركت عظيم تاريخى را به وجود نياورده بود، شما مى دانيد امروز ملت ايران چگونه بودند؟ ملتى كه هيچيك از پيشرفتهاى علمى غرب را فرا نگرفته بود؛ نه اختراعى ، نه اكتشافى ، نه سازندگى يى ؛ منابعش را از دست داده بود؛ نفتش را از آب رودخانه ها هم ارزانتر به همان دشمنها فروخته بود و در اختيار آنها گذاشته بود. نفت مال آنها، پالايش از آنها، قرار دادهاى طولانى مدت براى آنها! دشمنان اين كشور، براى بقيه ى معادن و منابع كشور هم برنامه ريزى كرده بودند؛ مغزهاى اين ملت را ببرند، دستگاه علمى اين كشور را در سطح پايين نگه دارند.
در روزهاى نفوذ امريكا و انگليس در ايران ، ملت ايران روزهاى سختى را گذراند. صد سال انگليسيها اول و بعد امريكاييها با نفوذ خود اين كشور را عقب انداختند. ما امروز هر مرحله يى را كه وارد مى شويم ، نشانه هاى كوتاهيهاى آنها، خيانتهاى آنها، بدعملى آنها را به چشممان مشاهده مى كنيم .(64)

انسان وقتى از اين جور افراد نام ((اصلاح )) و ((آزادى )) را مى شنود حق دارد بدبينبشود
انقلاب اسلامى از بزرگترين كارهايى كه كرد، دست آمريكا را كوتاه كرد. انقلاب اسلامى جزو افتخاراتش اين بود كه نفوذ امريكا، دست امريكا، ريشه امريكا، بند و بست هاى امريكايى را در اين كشور از بين برد. البته عده يى كه در اول كار بر مسند مى خواستند نگذراند. من در شوراى عالى دفاع سال 58 از نزديك خودم شاهد بودم .
داشتند مصوبه يى مى گذراندند كه بر اساس آن مصوبه ، هياءتهاى مستشارى نظامى امريكايى همانهايى كه آن همه جنايت و خيانت كرده بودند با نام ديگرى در ارتش جمهورى اسلامى باقى بمانند! بنده مانع شدم ، گفتم اين چه كارى است كه شما داريد مى كنيد؟! قدرى بحث شد، مطلب را متوقف گذاشتند؛ بعد هم خداى متعال به آنها توفيق نداد اين كار را بكنند و رفتند.(65) يك بار ديگر هنوز يك سال از پيروزى انقلاب اسلامى نگذشته بود كه همان آقايان در الجزاير طرح گفتگوى با امريكاييها دشمنان خونى اين ملت را ريختند؛ امام مانع شدند و نگذاشتند.(66)
انسان وقتى از اين جور افراد نام ((اصلاح )) و ((آزادى )) را مى شنود، حق دارد بدبين بشود. آن كسانى كه پس از يك چنين انقلاب باشكوهى كه لبه ى تيز اين انقلاب هم عليه سلطه ى امريكا بود مى خواستند با تدابير گوناگون ، امريكاييها را كه از در رفته بودند، از پنجره برگردانند، اين آدمها حالا دم از ((آزادى )) و دم از ((اصلاح )) بزنند و كسانى از تفاله ها و از مزدوران رژيم گذشته به آنها كمك بكنند! هر آدم هوشمندى حق دارد نگران بشود و حق دارد سوء ظن پيدا بكند. استقلال ، آن بيت الغزل انقلاب اسلامى بود؛ يعنى نفوذ بيگانه در اين كشور ممنوع ؛ يعنى امريكا و انگليس و ديگران حق ندارند در مسائل سياسى و فرهنگى كشور هيچ گونه اعمال نفوذى بكنند.
برادران و خواهران عزيز من ! مساءله ى استقلال را مطرح كردم ، براى اين كه قانون اساسى ما تصريح مى كند، نه استقلال مى تواند جلوى آزادى را بگيرد؛ و اين بسيار مبناى متين و مستحكمى است . اگر كسانى به نام آزادى و با شعار آزادى بخواهند پاى دشمن را باز كنند و نفوذ دشمن را برقرار كنند، اين آزادى نيست ؛ اين آن چيزى است كه دشمن مى خواهد؛ اين همان است كه دشمن مى گستراند. امروز، روز حساسى است . اين روزگار، روزگار حساسى است .
من به شما عرض كنم ، خداى متعال را شاكريم كه مسؤ لان كشور، مسؤ ولان طراز اول كشور، مسؤ ولان سه قوه و رؤ ساى سه قوه ، با قوت و قدرت در مقابل دشمنان ايستاده اند؛ براى استقلال اين مملكت حاضرند همه ى تلاش خودشان را مبذول كنند؛ ملت هم بيدار است . اما در اين ميان كسانى هستند كه دلشان راضى نمى شود اين استقلالى را كه اين ملت با خون اين همه شهيد و با مجاهدت اين همه انسان به دست آورده است ، به دشمن اين ملت تقديم نكنند!
وقتى انسان مى بيند دستگاههاى تبليغاتى دشمن دستگاه تبليغاتى مزدور امريكا و سازمان سيا، دستگاه تبليغاتى دولت انگليس ، دستگاه تبليغاتى دولت غاصب صهيونيست - براى فلان لايحه در مجلس يقه مى درانند، جنگ روانى مى كنند؛ به خاطر فلان زندانى ،به خاطر فلان مسؤ ول ، دلسوزيهاى دايه ى مهربانتر از مادر را نشان مى دهند، انسان حق دارد به شك بيفتد؛ حق دارد بسيار از ادعاهايى كه مى شود، ترديد كند.
دشمن امروز اميدوار است شايد بتواند از ضعفها استفاده كند؛ از ساده انديشى ها استفاده كند؛ جاى پاى خود را در دستگاههاى سياسى كشور و دستگاههاى فرهنگى كشور باز هم باز كند؛ اما من عرض مى كنم ، اين بيدار است ؛ مسؤ ولان بيدارند و جواب زياده طلبى دشمن را با قدرت به او خواهند داد.(67)
اگر اغتشاشگران خرم آباد هر كه هستند به مجازات برسند دشمن جراءت نمى كند طمعورزى كند
قانون اساسى ما يك قانون مترقى ، بسيار مستحكم و بيسار هوشمندانه نوشته شده است . بر اساس اين قانون ، همه چيز در جاى خود قرار دارد و قرار گرفته است . توصيه ى من به همه ى مسؤ ولان ، به همه ى مراكز قانونگذارى ، به همه ى مراكز قانونى و به همه ى آحاد ملت ، رعايت قانون است . اگر ما قانون را رعايت بكنيم ، دشمن نمى تواند به طمع ورزى خود ادامه بدهد. قانون بايد رعايت بشود. قانون ، راه نفوذ دشمن را هم بسته است . اگر ديده مى شود در مواردى اغتشاشگرانى از سوى دستگاههاى تبليغاتى دشمن تاءييد مى شوند ،اين جا بهترين پاسخ به دشمن اين است كه قانون اجرا بشود. اگر اغتشاشگران حوادثى از قبيل حوادث خرم آباد، با قوت و قدرت به وسيله ى دستگاههاى قانونى به مجازات خود برسند هر كه هستند دشمن ديگر جراءت نمى كند. با رعايت قانون ، با رعايت انصاف ، بدون تن دادن به اختلافات جزيى سياسى كه همراه با هوچيگراييهاى بزرگ نشان داده مى شود دشمن نمى تواند به طمع ورزى خود ادامه دهد.(68)
اين لجاجت چه معنا دارد؟ 
من به شما عرض كنم ؛ عزيزان من ! اين اختلافات سياسى و جناحى نكه گاهى خيلى بزرگ نشان داده مى شود، به اين بزرگى نيست ؛ به اين اهميت نيست . مردم راه خودشان رامى روند. راه مردم ،
راه اسلام ، راه انقلاب ، راه خدا و راه امام بزرگوار است . مردم با اين خط كشى هاى تصنعى و مصنوعى كارى ندارند. دشمن دوست مى دارد جناحها رابيشتر به جان خود بيندازد. بنده از روى دلسوزى كامل ، بارها در نماز جمعه كه مقدسترين مكانهاست و در ساير جاها، جناحهاى سياسى را دعوت كردم ؛ گفتم بياييد بنشينيد با هم صحبت كنيد، با هم مذاكره كنيد؛ بياييد مواردى راكه بر روى آن با هم اتفاق نظر داريد، اينها را اصل قرار بدهيد؛ اختلافات را بر اساس اينها حل كنيد. اگر بر روى اصول پافشارى كنيد، مواردى جزيى اختلافى و سياسى اهميتى هم ندارد. عده يى قبول كردند؛ عده يى لجاجت كردند و مى كنند. اين لجاجت چه معنا دارد؟! چرا بايد كسانى وحدت ملت را، وحدت ملى را، امنيت ملى را، منافع ملى را، مصالح اين كشور را قربانى اغراض جناحى بكنند؛ و اگر با نفوذ دشمن باشد، چند برابر بدتر است ؟
بنده باز هم همه را دعوت مى كنم به وحدت كلمه بر اساس اصول اساسى نظام اسلامى ؛ بر اساس بنيات قانون اساسى ؛ براساس اسلام ؛ بر اساس راه امام ؛ بر اساس منافع مردم ؛ براساس ستيزه ى با هر كسى كه با اين ملت ستيزه گرى مى كند؛ اين خط روشنى است كه همه ى خيرخواهان و دلسوزان و افراد صادق مى توانند بر اساس آن جمع بشوند.(69)
سه شاخص عمده ى اصلاح : مبارزه با فقر، فساد و تبعيض 
آنچه امروز براى اين ملت اهميت دارد، اين است كه مسؤ ولان كشور با همه ى قدرت و توان ، آن شاخص هاى اصلى را براى اصلاح امور كشور در نظر بگيرند؛ همان سه شاخص عمده يى كه گفته شد: مبارزه با فقر، مبارزه با فساد، مبارزه ى با تبعيض ؛ اين اساس قضيه است . اگر فقر و فساد و تبعيض ‍ به وسيله ى مسؤ ولان كشور تحمل نشود؛ رضاى الهى ، هدايت الهى ، شامل حال همه خواهد شد؛ گرهها باز خواهد شد. اين ملت در ميدان است ؛ اين ملت باوفا است ؛ اين ملت به قران دل داده است . اگر بخواهيم اين كارها را انجام بگيرد، راهش اين است كه جلوى نفوذ دشمن با كمال قدرت بسته بشود. امام بزرگوار ما قاعده يى پيش خودشان داشتند و بارها هم آنرا بر زبان مى آوردند؛ مى گفتند هر كجا كه ديديد دشمنان سوگند خورده اى اين ملت و اين كشور، آن جا توجه نشان مى دهند، علاقه مندى نشان مى دهند، از آنجا دفاع مى كنند، به كار آنها سوء ظن پيدا كنيد. گاهى براى اين كه شخصيتى را خراب كنند، از او جانبدارى مى كنند؛ گاهى براى اينكه دست نشانده ى خود را بزرگ كنند، از او حمايت مى كنند و جنگ روانى به راه مى اندازند. خوشبختانه ملت ما سياسى است ؛ ملت ما هشيار و بيدار است و فريب اى چيزها را نخواهد خورد.(70)
كار اين بچه ها را ديدى ؟ 
هنگام جنگ ، بچه هاى مدرسه در نماز جمعه ى تهران قلكهاى خود را شكسته بودند و پولهايش را براى جنگ هديه كرده بودند. فرداى آن روز كه خدمت امام (ره ) رسيده بودم ، ايشان را در حالى كه چشمهاى خدابينش از اشك پر شده بود، ديدم ؛ به من فرمودند: كار اين بچه ها را ديدى ؟ به قدرى اين كار به نظرش عظيم آمده بود كه او را متاءثر ساخته بود.(71)

آبى پوش و سرخ پوش ! 
من در مورد اين وحدت و يكپارچگى اين يك جمله را عرض بكنم : دوستى به من گفت بعضى از دستهاى سياسى در كشور سعى مى كنند ميدان سياست را هم مثل ميدان ورزشى به ((آبى پوش )) و ((سرخ پوش ))، تبديل كنند. يك عده ((سرخ پوش )) و يك عده ((آبى پوش ))؛ بايد هم با هم در ميدان سياست رقابت داشته باشند. من گفتم در ميدان ورزش ، ((سرخ پوش )) و ((آبى پوش ))، هر دو در تيم ملى شركت مى كنند. وقتى هم كه ((سرخ پوش )) و ((آبى پوش )) در تيم ملى شركت كردند، يكى دروازه بان مى شود، يكى مدافع مى شود، يكى مهاجم مى شود؛با هم همكارى مى كنند. اگر در ميدان سياست كسانى ((سرخ پوش )) و كسانى ((آبى پوش )) و كسانى ((سبز پوش )) و كسانى ((زرد پوش )) شدند، بشوند؛ اما آنجايى كه پاى تيم ملى در ميان است ، آنجايى كه منافع ملت و مواجهه ى با دشمن مطرح است ، مواظب باشند اختلافات را كنار بگذارند و مثل يك تيم كار كنند. آن جور نباشد كه در تيم ملى ، آن جايى كه منافع ملت مطرح است ، به دروازه ى خودى گل بزنند! اگر اين مى شود، عيبى ندارد؛ نامها مختلف باشد، اما دلها يكى باشد. دلها يكى ؛ بر محور دين ، بر محور نظام ، بر محور اسلام و بر محور منافع ملى باشد؛ اميدواريم كه ان شاء الله اين جور باشد.(72)
خرجهاى ميلياردى مى كردند ولى فايده يى نداشت ! 
شما ببينيد در كدام كشور ممكن است اين اتفاق بيفتد كه رهبر كشورى ، رئيس جمهور كشورى به يك كشور ديگر برود، مردم آنجا آن چنان از او استقبال كنند كه از رئيس و از رهبر خودشان استقبال نمى كنند؛ كجا چنين اتفاقى مى افتد؟ ببينيد كجا را اين طور مى شناسيد. اين اتفاق درباره ى رؤ ساى جمهورى اسلامى در كشورهاى ديگر مكرر و بارها اتفاق افتاده است و مى افتد.
من در دوران رياست جمهورى به پاكستان رفتم . استقبالى در پاكستان شد، على رغم اين كه رسانه هاى جهانى مى خواستند هيچ چيزى در اين باره نگويند، مجبور شدند. در همه ى رسانه هاى جهانى ، چند روز اظهار شگفتى از اين حادثه ى عظيم بود. ميليونها انسان در اسلام آباد و در لاهور و آن جاهايى كه ما رفتيم ، از ما استقبال كردند؛ همان جور استقبالى كه شما امروز در مشگين شهر و پريروز در اردبيل مشاهده كرديد.
رئيس جمهور ما به سودان رفت ؛ رئيس جمهور ديگر ما به پاكستان رفت ؛ همين جور رفتارى كردند. و امروز هر جا كه مسلمانهاى آن جا چه شيعه و چه سنى بخواهند آزادانه ابراز احساسات بكنند، اگر از مسؤ ولان جمهورى اسلامى بروند، همين جور ابراز احساسات مى كنند. البته طبيعى است كه خلقيات ملتها مختلف است ؛ بعضى شديدتر، بعضى ضعيف تر؛ اما اين عقبه ى سياسى در همه جا هست .
امريكا مى خواهد اين طرفدارى كشورها را باپول بخرد و گيرش نمى آيد. در همان پاكستانى كه گفتم پاكستان زمان ضياء الحقبود كه من رفتم امريكاييها و بعضى رژيم هاى وابسته به آمريكا در آن جا خرجهاىميلياردى مى كردند؛ اما فايده اى نداشت . دو، سهسال بعد از رفتن من ، يك رئيس ‍ جمهور آمريكا مى خواست به پاكستان برود؛ مردم در آنمنطقه ى جنوبى پاكستان تظاهرات كردند و او مجبور شد نرود! اين عقبه ى سياسى ،خاص ‍ جمهورى اسلامى است . اين حرفهايى كه شما زديد، همه حرفهاى ما هم هست !
(73)
من در دوره ى رياست جمهورى در اجلاس غير متعهدها شركت كردم و يك نطق خيلى پر شور در آن جا ايراد كردم حدود صدويك كشور آن جا جمع بودند بعد غالبا سران كشورها آمدند و به قول ما طيّب اللّه گفتند و تاءييد كردند. در بين آنها كه غالباكشورهاى جهان سومى و آفريقايى و آسيايى بودند، يك رئيس جمهورى آفريقايى كه نسبتا هم جوان و بسيار فعال بود، آمد و گفت : اين حرفهايى كه شما زديد، همه حرفهاى ما هم هست ؛ در سازمان وحدت آفريقا و در جاهاى ديگر، ما هم عينا همين حرفها را داريم ؛ فرق ما و شما اين است كه شما جراءت مى كنيد اين حرفها بر زبان مى آوريد ولى ما از آمريكا مى ترسيم !اتفاقا اين جوان بعد از چندى همان بيم و ترسى كه داشت ، تححق هم پيدا كرد. چون ضد استكبارى بود، عليه او كودتا كردند و او را كشتند؛ بعد از يكى ، دو سال اين اتفاق افتاد.(74)
آيا اين پارچه به اندازه ى تن من است ؟ 
درباره ى (( خالد بن عبداللّه قصرى )) نوشته اند كه كسى بود كه مى گفت ، خلافت از نبوت بالاتر است : (( كان يفضل الخلافة على النبوة ))! استدلال هم مى كرد و مى گفت : وقتى شما به مسافرت برويد، كسى را به عنوان خليفه و جانشين خودتان مى گماريد كه به كارهاى خانه و دكانتان رسيدگى كند؛ اين خليفه است . بعد كه به مسافرت رفتيد، مثلا كاغذى هم مى فرستيد و پيغامى هم به يك نفر مى دهيد كه مى آورد؛ آن رسول است . حالا كدام بالاتر است ؟! كدام به شما نزديكتر است ؟! آن كسى كه شما در راءس خانواده تان گذاشتيد، يا كسى كه يك كاغذ داديد، تا براى شما بياورد؟! با اين استدلال ابلهانه ، مى خواست ثابت بكند كه خليفه از پيامبر بالاتر است ! به چنين آدمى كه چنين ايده يى را تبليغ مى كرد، پاداش مى داد.
در زمان عبدالملك و بعضى پسرهاى او، يك نفر به نام ((يوسف بن عمر ثقفى )) را مدتهاى مديدبر عراق گماشتند. او در سالها و والى عراق بود. اين شخص ، آدم عقده يى بدبختى بود كه از عقده يى بودنش ، چيزهايى نقل كرده اند. مرد كوچك جثه و كوچك اندامى كه عقده ى كوچكى جثه ى خودش را داشت . وقتى كه پارچه يى ب خياط مى داد تا بدوزد، از خياط سؤ ال مى كرد كه آيا اين پارچه به اندازه ى تن من است ؟ خياط به اين پارچه نگاه مى كرد و اگر مثلا مى گفت اين پارچه پارچه براى اندام شما اندازه است و بلكه زياد هم مى آيد، فورا پارچه را از اين خياط مى گرفت و دستور مى داد كه او را مجازات هم بكنند! خياطها اين قضيه را فهميده بودند. به همين خاطر، نگاه مى كرد و مى گفت نه ، اين پارچه ظاهرا براى هيكل و جثه ى شما كم بيايد و بايد خيلى زحمت بكشيم ، تا آن را مناسب تن شما در بياوريم ! او هم با اين كه مى دانست خياط دروغ مى گويد، ولى خودش ‍ مى آمد؛ اين قدر احمق بود! او همان كسانى است كه زيدبن على (عليه الصلاة والسّلام ) را در كوفه به شهادت رساند. چنين كسى ، سالها بر جان و مالو عرض مردم مسلط بود.(75)
بايد صد جواب در مشتمان باشد 
خارجيها كتاب مى نويسند و ما بايد پاسخ آنها را بدهيم . يكى از وعاظالسلاطين مصرى كه واقعا حيف است و عاظالسلاطين بناميم ؛ بلكه بايد آنها را خدام السلاطين ناميد؛ چون وعاظالسلاطين بعضى وقتها سلطان را وعظ مى كردند كتابى به نام ((الشيعة والمهدى والدّروز)) نوشته و به اصطلاح ، تحقيقى در باب شيعه و حضرت مهدى و دروز كرده است . حالا چه ارتباطى بين شيعه و دروز وجود دارد، خودش بحثى است ! اين خدام السلاطين ، از بس پول و ثروت فهد و صدام و شاه حسن را در شكمهاى خود ريخته اند كه ديگر چاشته خور شده اند و گرفتن اين همه شيرينى و لذت از آنها سخت است . آنها واقعا ضايع شده اند و اگر علم و دين هم مى داشتند، حالا ديگر به دردشان نمى خورد. از اين نوع كتابها زياد مى نويسند. ما در حوزه علميه ى قم و در مراكز علمى خود، صد جواب رد در مشتمان داشته باشيم و به آنها پاسخ بدهيم .
هنوز كه هنوز است ، در دنياى اسلام به ما مى گويند: شما قايل به تحريف قرآنيد! چرا كه بك روز فصل الخطابى نوشته شد و ما هنوز نتوانسته ايم آن قدر فضاى فرهنگى دنياى اسلام را از حرف حق خودمان و اين كه قايل به تحريف قرآن نيستيم ، اشباع كنيم تا اگر بى دين لامذهبى خواست بنويسيد كه شيعه قايل به تحريف قرآن است ، بداند كه فردا شاگرد سركلاسش در الازهر، يقه اش را خواهد گرفت كه اين كتاب شيعه پاسخ شما را داده است .(76)
من چه جوابى بايد به او بدهم ؟ 
اوايلى كه شعر نو رايج شده بود، يك عده از اين جوابها مى آمدند و همين طور چيزى مى گفتند. در آن زمان شايع بود كه وسطهاى يك شعر را پاك مى كنند و خيال مى كردند شعر نو مى سرايند! البته ، اين شايعه واقعيت هم داشت و در مواردى به نحو موجبه ى جزييه اتفاق هم افتاده بود. بعضى از مطالب عرفانى كه در راديو مطرح مى شود، همين حالت را تداعى مى كند و بعضى خيال مى كنند عرفان همين است كه آدم چيزى ببافد! ديده اند كه اگر كسى مطالب عرفانى مى گويد، آدم نمى فهمد. به همين خاطر خيال كردند هر مطلبى كه آدم نفهميد، عرفان است ! يك چيزى مى سازند و با يك زبان بى ربط چرندى ، در رسانه هاى ما پخش مى كنند و هر چه آدم فكر مى كند،
مى بيند هيچ چيز در آن پيدا نمى شود و هيچ معنايى ندارد. به مسؤ ولان راديو اعتراض مى كردم كه چرا اين طورى است ؟ در دلم به خودم جواب دادم كه اينها چه كار كنند و به چه كسى مراجعه كنند و از چه كسى بخواهند؟ تا من بگويم : چرا اين گونه است ؟ مى گويد: بنويسيد تا من بخوانم . من چه جوابى بايد به او بدهم ؟ وضع تبليغ ما اين است و حوزه ى علميه در اين زمينه ها موظف مى باشد.(77)
از آن حرف ها، خيلى نكات فهميدم 
بعد از فوت آية اللّه بروجردى (رضوان اللّه عليه ) كه همه جا تا سطح كشور به هم خورد و چند هزار طلبه ى قم زارزار گريه مى كردند، مساءله ى استادى در حوزه ها و استادى در دانشگاهها، در محيطهاى دانشگاهى مطرح شد. من آن وقت به مناسب همين قضيه ، يك سخنرانى از مرحوم ((جلال همايى )) كه در همين دارالفنون در خيابان ناصر خسرو ايراد كرد، شنيدم . دوستانى داشتيم كه در آن جا از اين حرف ها زياد مى گفتند. ما در آن وقت ، طلبه ى خيلى جوانى بوديم و همان محيط روحانى راديده بوديم و درست نمى دانستيم كه تفاوت اين محيطهاى روحانى ، علمى ما و ديگران چگونه است . من در آن وقتها از آن حرفها خيلى نكات فهميدم .يكى از حرفهايى كه در آن وقتها گفته مى شد، اين بود كه علم و دين چندين قرن با هم تواءم بودند؛ يعنى علما غالبا كسانى بودند كه اهل دين بودند و علم دين و علم غير علوم دينى ، با هم مخلوط بود و دست يكدسته از افراد بود.محمّدبن زكرياى رازى يا ابن سينا، يك فقيه هم بودند، ضمن اين كه مثلا يك دانشمند بزرگ هم بودند. ديگران هم همين طور...
... در محيطهاى علمى ما، نسبت به حرف استاد هيچ تعبدى نيست و شاگرد اين طور با استاد جرى برخورد مى كند. اما همين شاگرد با آن استادى كه اين گونه جرى برخورد مى كند، مثل نوكر اوست . حالا البته به آن شدت سابق نيست . تا زمانهاى ما واقعا بود، ولى هنوز هم با محيط دانشگاه خيلى فرق دارد. يعنى شاگردى رد بشود و به استادش احترام نكند، اصلا چنين چيزى معقول نيست ؛ چه رسد به اين كه به استادش اهانت كند، مى گويند چرا اهانت مى كنى ، به درسش نيا، چه اجبارى دارى ؟
غرضم حرف آن آقاست كه مى گويد: چندين قرن مثلا دوازده يا سيزده قرن علم و دين همراه بود. شاگرد در تاريكى بايد جلوتر از استاد برود كه اگر چاله يى هست ، او بيفتد، استادش نيفتد. بايد مثل نوكر استادش باشد. آن روز مى گفتند كه پنجاه سال است علم و ديناز هم جدا شده است ...(78)