رساله لقاء الله

عارف كامل ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۱ -


پيشگفتار پژوهنده

بسم الله الرحمن الرحيم
رساله لقاء الله يا سير و سلوك(1) اثر ارزنده و شورانگيز حضرت آيت‏الله سندالتجريد و العرفان حاج ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى (وفات: 1343 ه.ق = 1304 ه.ش) است.
اين عارف بزرگ و حكيم فرزانه يكى از برجستگان و نخبگان عرصه عرفان نظرى و عملى قرن اخير است. ايشان در گسترش اخلاق و عرفان در ميان اهل علم و ايمان، سهم به سزايى داشته‏اند و با نگارش سه كتاب مهم و سرنوشت ساز يعنى المراقبات، اسرارالصلاه و لقاءالله گام مهمى در راستاى تهذيب اخلاق مردمان برداشته‏اند. مؤلف با طرح و سبك‏ ساده و روشن مطالب سير و سلوك را بيان كرده‏اند چنانكه براى همگان قابل درك است و براى همين نيز از كتابهاى ايشان استقبال كم نظيرى به عمل آمده است. مؤلف از شاگردان معروف عارف نامى آخوند ملاحسينقلى همدانى و استاد امام خمينى است.(2) امام راحل براى اين استاد بزرگوارش احترام و قدر و مقام خاص قائل بوده و در نوشته‏هايش از او با احترام ياد مى‏كند و خواندن كتابهايش را توصيه مى‏فرمايد: از علماى معاصر، كتب شيخ جليل‏القدر عارف بالله حاج ميرزا جواد تبريزى (قدس سره) را مطالعه كن، شايد - ان شاء الله تعالى - از اين تأبى(3) و تعسف(4) خارج شوى(5) و در بحث لقاءالله مى‏فرمايد: ... اگر كسى تفصيل بيشترى بخواهد به رساله لقاء الله مرحوم عارف بالله حاج ميرزا جواد تبريزى (قدس سره) رجوع كند كه اخبار در اين باب را تا اندازه‏اى جمع كرده است.(6)
علامه سيد محمد حسين طهرانى (رحمه الله) درباره كتاب لقاءالله مى‏نويسد: حقاً از نفيس‏ترين كتب مدونه در عرفان و سلوك‏ است،(7) كتاب لقاءالله ايشان آتشى مخصوص دارد و براى فتح باب سالكين الى الله، كليد و رمز موفقيت است.(8)
علامه حسن زاده آملى نيز مى‏فرمايد: ... تا شنيدم آن جناب را رساله‏اى در لقاءالله است براى تحصيل آن بسيار اين در و آن در زدم تا به حكم اين كه عاقبت جوينده يابنده بود، آن را تحصيل كرده با شراشر جان و دلم آن را مطالعه كردم و در حد وسع خودم از او حظ و لذ برده‏ام.(9)
آيت الله ميرزا خليل كمره‏اى (رحمه الله) مى‏فرمايد: اين كتاب لقاءالله كه با حجم كوچك، بسيار بزرگ و سترگ و محتوى اعظم موضوعات و اهم مقاصد است كه راه به خدا باشد، در نظر زمره‏اى از مخلصين خلص، براى ابرار به منزله جان است، مسحه‏اى از انوار الهى بر جبهه آن نمايان است....(10)
آيت‏الله فهرى مى‏فرمايد: اين كتاب لقاءالله، از آن رو كه حقايق آن التقاطى نيست بلكه نويسنده‏اش خود، سالك اين راه و اهل وجدان و در عين حال، فقيهى عاليقدر و متشرعى دور از تمايل به افراط و تفريط و ملتزم به صراط مستقيم اهل بيت (عليهم السلام) بوده و براى مبتديان در سلوك آنقدر سودمند است كه شايد تا مدت‏ها آنان را از استاد بى‏نياز كند. اين كتاب در تجزيه و تحليل غامض‏ترين مسايل اسلامى كه نوشته‏هاى بسيارى از مدعيان بى‏خبر بجز سرگردانى و يا احياناً گمراهى و انحراف فكرى، نتيجه‏اى دستگير نمى‏شود، آنچنان ماهرانه و با بينش كامل و كافى از پيچ و خم‏هاى اين گردنه صعب العبور، گذشته كه براى سالك الى الله با كمال اطمينان خاطر، چراغ راه و نور تابان است.(11)
علامه طباطبايى (قدس سره) درباره كتاب المراقبات ميرزا جوادآقا تبريزى، مى‏فرمايد: ... اين كتاب دريايى است پر از مرواريد كه در پيمانه نگنجد و نويسنده آن بدون شك الگوى بلند مرتبه والا مقامى است كه قدر و ارزشش با متر و مقياس، اندازه نمى‏شود... در اين كتاب، لطايف و تيزبينى‏هايى است كه هميشه اهل ولايت الهى از آن مراقبت مى‏كردند.(12)
چون درباره شرح حال و مقامات و كرامات مؤلف محترم و كتابهاى ارزنده ايشان، در كتاب طبيب دلها به تفصيل سخن گفته‏ام ديگر در اينجا آنها را تكرار نمى‏كنيم فقط علت تحقيق و ترجمه جديد رساله لقاءالله را ذكر مى‏نماييم.
علامه طهرانى (رحمه الله) درباره رساله لقاءالله و نياز به تصحيح جديدى‏ از آن مى‏فرمايد: اين رساله در اولين مرتبه توسط آقاى حاج ميرزا خليل كمره‏اى طبع شد و در آن تحريفات و اضافاتى صورت گرفت. سپس از روى آن نسخه مطبوعه، عكس بردارى شده و با حذف بعضى از ضمائم، باز با تحريفات واقع در متن به طبع رسيد: و آقا سيد احمد فهرى آن را به ضميمه مقاله‏اى از آيت‏الله خمينى (رحمه الله) در جمله منشورات نهضت زنان مسلمان منتشر كرد. و تحريفات و تصحيفات اين طبع از حيطه بيان بيرون است. در سنه 1405 هجريه قمريه انتشارات هجرت اقدام به طبع آن نمود كه گرچه آن نسبتاً پاكيزه‏تر است وليكن مع ذلك خالى از تحريف نيست و اين به سبب نسخه‏هاى مطبوعه‏اى بوده است كه در طبع آن دخالت داشته‏است. اميدوارم خداوند مرا يا شخص ديگر را توفيق دهد تا به طبع آن از روى نسخه اصليه بدون يك جمله كم و يا زياد اقدام نمايد والله المستعان.(13)
همين فرمايش علامه طهرانى باعث شد تا در جستجوى نسخه اصلى برآييم كه پس از پيگيرى و پرس و جوها سرانجام نسخه خوب و پاكيزه‏اى از آن را فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت‏الله مرعشى نجفى شناسايى كرديم و كپى از آن تهيه نموديم. اين نسخه در تملك آيت‏الله سيد حسين فاطمى قمى - كه از شاگردان معروف و نامى ميرزا جواد آقا تبريزى به شمار مى‏آيند - بوده و در اوائل نسخه مهر تملك با سجع نام فاطمى آمده است. اين نسخه توسط برادرزاده مؤلف، جناب دكتر عبدالحميد ملكى ملقب به ملك الاطباء در سال 1337 هجرى قمرى - يعنى شش سال قبل از رحلت مؤلف محترم - كتابت شده و به نظر ايشان نيز رسانده شده كه مؤلف حواشى بر آن اضافه كرده‏اند. بعد از مقابله دقيق با اين نسخه، با چاپهاى ديگر يعنى چاپ آيت‏الله ميرزا خليل كمره‏اى، چاپ مصطفوى، چاپ هجرت و چاپ آيت الله فهرى نيز مقابله شده است و با توجه به اينكه حدود نصف رساله لقاءالله به عربى بود، اينجانب مطالب عربى و احاديث را ترجمه كرده و در متن كتاب داخل كروشه قرار دادم و اگر لازم بود كلمه يا جمله‏اى به متن افزوده شود آن را هم داخل كروشه گذارديم و آيات و احاديث را اعراب گذارى نموده و منابع و مآخذ آنها را ذكر كرديم و حواشى كه خود مؤلف محترم در نسخه مصحح با امضاى منه عفى عنه آورده بود در پاورقى با عبارت مرحوم ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى داخل پرانتز آورده‏ايم. توضيحاتى نيز از بزرگان عرفان و فلسفه به خصوص مرحوم علامه سيد محمد حسين طهرانى در پاورقى ذكر كرده‏ايم.
شايان ذكر است كه يكى از امتيازات اين چاپ ضمائم آن مى‏باشد كه دو رساله ارزنده در مسأله لقاءالله و يك نامه عرفانى و يك قصيده است:
لقاءالله به قلم عارف و محدث نامى مرحوم فيض كاشانى؛
كيفيت لقاءالله به قلم احياگر علم و عرفان و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امام خمينى - روحى له الفداء -
قصيده لقائيه از علامه استاد حسن آزاده آملى؛
نامه عرفانىآيت الله ميرزا جواد آقاملكى تبريزى به علامه شيخ محمد حسين اصفهانى (قدس سره).
اميد است اين رساله شورانگيز عارف تبريز، در ايجاد سوز و گداز، و در لقاى آن خداى بنده نواز، كارساز گردد و روزنه‏اى براى اهل راز و نياز باشد و تلاش اين ناچيز نيز، در روز رستاخيز، مقبول درگاه خداوند عزيز قرار گيرد و روح مؤلف بزرگوار شاد و خشنود گردد.
حوزه علميه قم
1380
صادق حسن زاده

مقدمه مولف

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و الصلوه على رسول الله و على ءاله امناء الله
در قرآن مجيد زياده از بيست جا عبارت لقاءالله و نظر بر خداوند وارد شده، وهكذا در تعبيرات انبيا و ائمه (عليهم السلام) و از اين طرف هم در اخبار، در تنزيه حق - جل و علا - كلماتى وارد شده كه ظاهرش تنزيه صرف است از همه مراتب معرفت.
علماى شيعه - رضوان الله عليهم - را هم در اين باب مذاق‏هاى مختلفه است؛ عمده آن دو مذاق است: تنزيه صرف حتى اينكه منتهاى معرفت همان فهميدن اين است كه بايد خداوند را تنزيه صرف نمود و آيات و اخبارى كه در معرفت و لقاءالله وارد شده است، آنها را تأويل نمود.
مثلاً تمام آيات و اخبار لقاءالله را معنى مى‏كنند بر مرگ و لقاء ثواب و عقاب.
و فرقه ديگر را مذاق اين است كه اخبارى كه در تنزيه صرف وارد شده است‏ بايد جمع ميان آنها و اخبار تشبيه و اخبارى كه ظاهر در امكان معرفت و وصول است، به اين طور نمود كه: اخبار تنزيه صرف را حمل كرد به معرفت به طريق رؤيت به اين چشم ظاهر و به معرفت كنه ذات اقدس الهى؛ و اخبار تشبيه و لقاء و وصول و معرفت را حمل كرد به معرفت اجمالى و معرفت اسماء و صفات الهى و تجلى مراتب ذات و اسماء و صفات حق تعالى، به آن ميزان كه براى ممكن، ممكن است.
و به عبارت ديگر،(14) كشف حجب ظلمانيه و نورانيه كه براى عبد شد؛ آن وقت معرفت بر ذات حق تعالى و اسماء و صفات او پيدا مى‏كند كه آن معرفت از جنس معرفت قبل از آن كشف نيست.
و به عبارت ديگر، انوار جمال و جلال الهى در قلب و عقل و سر خواص اولياى او تجلى مى‏كند، به درجه‏اى كه او را از خود فانى مى‏نمايد و به خود باقى مى‏دارد؛ آن وقت محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق معرفت خود كرده، و به جاى عقل او خود تدبير امور او را مى‏نمايد. اگرچه بعد از اين همه مراتب كشف سبحات جلال و تجلى انوار جمال و فناى فى الله و بقاى بالله، باز حاصل اين معرفت، اين خواهد شد كه از روى حقيقت از وصول به كنه معرفت ذات، عجز خود را بالعيان و الكشف خواهد ديد.
بلى اين هم عجز از معرفت است و عجز ساير ناس هم عجز از معرفت است؛ ليكن اين كجا و آن كجا؟ بلى جماد هم عاجز از معرفت است، انسان هم. ولى قطعاً تفاوت مراتب عجز حضرت اعلم خلق الله محمد بن عبدالله‏ (صلى‏الله عليه و آله و سلم) با ساير ناس بلكه با علماى امت، زيادتر از عجز جماد يا انسان است.
اجمالاً مذاق طائفه‏اى از متكلمين علماى اعلام مذاق اول است؛ مستدلاً به ظواهر بعضى از اخبار و تأويلاً للآيات و الأخبار و الأدعيه الوارده فى ذلك.(15)
اين حقير بى‏بضاعت مى‏خواهم بعضى از آيات و اخبار وارده در اين معنى را با تأويلات حضرات ذكر نمايم تا معلوم شود حق از باطل.
از جمله آيات، آيات لقاءالله است.
جواب داده‏اند طائفه اولى از اين آيات به آنكه: مراد، مرگ و لقاى ثواب الهى است.
اين جواب را طائفه ثانيه رد كرده‏اند به اينكه: اين مجاز است. و مجاز بعيدى هم هست. و اگر بنابر حمل به معناى مجازى باشد، مجاز اقرب از او اين است كه به يك درجه از ملاقات را كه در حق ممكن شرعاً جائز است حمل نمائيم، اگرچه عرف عام آن را لقاى حقيقى نگويند و حال آنكه بنابر آنكه الفاظ براى ارواح معانى موضوع باشد و معنى روح ملاقات را تصور نمائيم، خواهيم ديد كه ملاقات اجسام هم حقيقت است و ملاقات ارواح هم حقيقت است و ملاقات معانى هم حقيقت است و ملاقات هر كدام به نحوى است كه روح معنى ملاقات در او هست وليكن در هر يك به نحوه‏ لايق حال ملاقى و ملاقى است.
پس حالا كه اين طور شد، مى‏توان گفت كه معنى ملاقات ممكن با خداوند جليل هم روح ملاقات در او حقيقتاً هست؛ وليكن نحوه آن هم لايق اين ملاقى و ملاقى است و آن عبارت از همان معنى است كه در ادعيه و اخبار از او به تعبيرات مختلفه، به لفظ وصول و زيارت و نظر بر وجه و تجلى و ديدن قلب و تعلق روح تعبير شده است و از ضد آن به فراق و حرمان تعبير مى‏شود.
و در تفسير قد قامت الصلوة امير (عليه السلام) روايت است: يعنى نزديك شد وقت زيارت.
و در دعاها مكرراً وارد است: و لا تحرمنى النظر الى وجهك. و مرا محروم مگردان از نظر به سوى وجه خودت!
و در كلمات آن حضرت است: و لكن تراه القلوب بحقائق الايمان.
وليكن او را مى‏بينند دل‏هاى آدميان به واسطه حقيقت‏هاى ايمان.
و در مناجات شعبانيه است: و ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً. و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجت انگيزترين است تا اينكه عارف تو گردم!
و هم در آن مناجات است: و أنر أبصار قلوبنا بضيآء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير أرواحنا معلقه بعز قدسك!
و ديدگان بصيرت دل‏هاى ما را به درخشش نظرتان به سويت نورانى نما تا آنكه چشمان دل‏هايمان حجاب‏هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت‏ واصل گردد و ارواح ما به مقام عز قدست بسته و پيوسته شود!
و در دعاى كميل (رحمه الله) عرض مى‏كند:و هبنى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟! و مرا چنان پندار كه قدرت صبر و شكيبايى بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مى‏توانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
مرد با فهم صافى از شبهات خارجيه بعد از ملاحظه اين تعبيرات مختلفه قطع خواهد كرد بر اينكه مراد از لقاى خداوند، لقاى ثواب او كه مثلاً بهشت رفتن و سيب خوردن و حورالعين ديدن نيست. چه مناسبت دارد اين معنى با اين تعبيرات؟!
مثلاً اگر لقاى مطلق را كسى تواند به يك معنى دور از معانى لقاء حمل نمايد، آخر، الفاظ ديگر را چه مى‏كند؟ مثلاً نظر بر وجه را چه بايد كرد؟!ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً را چه بكنيم؟!أنر أبصار قلوبنا بضيآء نظرها اليك را هم مى‏شود كه بگويد: گلابى خوردن است؟!
و اگر كسى بگويد كه: قبول دارم مراد از لقاءالله اينها نيست؛ ليكن مراد از لقاى او، لقاى اولياى او از انبيا و ائمه (عليهم السلام) است. براى ماها مثلاً كسى به صدر اعظم عرض بكند، تجوزاً مى‏شود بگويد: به شاه عرض كردم. چنان چه در اخبار اطلاقوجه الله بر ائمه (عليهم السلام) و انبيا شذه است؛ مثلاً پيغمبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) وجه خداست نسبت به ائمه (عليهم السلام) و ائمه (عليهم السلام) وجه خدا هستند نسبت به ماها.
جواب مى‏گوييم:
اولاً اينكه اين دعاها را انبيا و اوليا حتى نفس مقدس حضرت نبوى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏خواندند و خود وجود مبارك آن حضرت كه اسم اعظم و وجه خداست، پس او چه قصد مى‏كرد؟!
مثلاً در خبر معراج كه مى‏فرمايد: آن حضرت ذره‏اى از نور عظمت را ديد از خود رفت، اين را چه بايد كرد؟!(16)
وانگهى اين معنى هم كه بر بعضى از مقامات انبيا و ائمه (عليهم السلام) اطلاق مى‏شود، بعد از اين است كه ايشان به درجه قرب رسيده باشند و فانى فى الله شده‏اند و به صفات الله متصف شده‏اند. آن وقت اطلاق وجه الله و جنب الله و اسم الله براى آنها جايز مى‏شود. و قول به اين معنى فى الحقيقه قبول مطلب خصم است نه رد.
تفصيل اين اجمال تا يك درجه اين است كه در اخبار معتبره وارد شده است كه فرموده‏اند:نحن الأسماء الحسنى. و مراد از اين اسماء قطعاً اسم لفظى كه نيست؛ اسم عينى خواهد بود. چنانكه از اخبار معلوم مى‏شود خداوند اسماء عينيه غير لفظيه دارد كه با آنها در عالم كارها مى‏كند و خداوند جل جلاله با آن اسم‏ها در عوالم تجلى مى‏كند و تأثيرات در عالم واقع مى‏شود، بلكه وجود همه عالم از تجليات اسماء الهيه است؛ چنانكه در ادعيه ائمه معصومين (عليهم السلام) خيلى وارد است:
و باسمك الذى تجليت به على فلان و على فلان!
و تو را سوگند مى‏دهم به اسم تو؛ آن‏چنان اسمى كه با آن بر فلان و بر فلان تجلى نمودى!
و باسمك الذى خلقت به السموات و الأرض!
و تو را سوگند مى‏دهم به اسم تو؛ آن‏چنان اسمى كه با آن آسمان‏ها و زمين را آفريدى!
و در دعاى كميل است:
و بأسمائك التى ملأت أركان كل شى‏ء!
و من از تو مى‏خواهم و مسألت دارم به اسمائت كه اركان و اساس هر چيزى را پر كرده است!
و در كتب اصول كافى و توحيدصدوق كه از جمله كتاب‏هاى معتبره شيعه است، روايت كرده‏اند از حضرت صادق (عليه السلام).قال:
ان الله خلق اسماً بالحروف غير مصوت، و باللفظ غير منطق، و بالشخص غير مجسد، و بالتشبيه غير موصوف، و باللون غير مصبوغ، منفى عنه الأقطار، مبعد، عنه الحدود، و محجوب عنه حس كل متوهم، مستتر غير مستور.
فجعله كلمه تامه على أربعه أجزاء معاً؛ ليس منها واحد قبل الأخر.
فأظهر منها ثلاثه أسماء لفاقه الخلق اليها، و حجب منها واحداً، و هو الاسم المكنون المخزون. بهذه الأسماء التى ظهرت، فالظاهر منها هو الله تعالى.
و سخر سبحانه لكل اسم من هذه الأسماء أربعه أركان؛ فذلك اثنا عشر ركناً. ثم خلق لكن ركن ثلاثين اسماً، فعلا منسوباً اليها. فهو الرحمن، الرحيم، الملك، القدوس، الخالق، البارى‏ء، المصور، الحى، القيوم، لا تأخذه سنه و لا نوم، العليم، الخبير، السميع، البصير، الحكيم، العزيز، الجبار، المتكبر، العلى، العظيم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهيمن، المنشى‏ء، البديع، الرفيع، الجليل، الكريم، الرازق، المحيى، المميت، الباعث، الوارث.
فهذه الأسماء و ما كان من الأسماء الحسنى حتى يتم ثلاث مأه و ستين اسماً؛ فهى نسبه لهذه الأسماء الثلاثه و هذه الأسماء الثلاثه أركان و حجب الاسم الواحد المكنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه.
و ذلك قوله تعالى: قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أياماً تدعوا فله الأسماء الحسنى.(17)

خداوند اسمى را آفريد كه با حروف صدا نمى‏داد، و با لفظ گويا نبود، و با پيكر داراى جسد نبود، و با تشبيه در وصف نمى‏گنجيد، و با رنگ، رنگ آميزى نشده بود. اقطار و اكناف جهان هستى از او طرف و نفى گرديده بود، حدود و ثغور آن از او دور شده بود، حس هر شخص توهم كننده‏اى از ادراك وى محجوب بود. پنهان بود بدون آنكه پنهان شده باشد.
پس خداوند آن را كلمه تامه‏اى بر چهار قسمت با هم قرار داد؛ بدون آنكه يكى از آنها پيش از ديگرى بوده باشد.
پس از آن اسماء، سه اسم را به جهت نيازمندى خلائق بدان ظاهر كرد؛ و يكى از آن اسماء را پنهان و مستور نمود و آن است اسم پوشيده شده و سر به مهر گرفته شده و به واسطه اين سه اسمى كه ظاهر گرديده شده است؛ بنابراين، ظاهر، عبارت مى‏باشد از الله تبارك و تعالى.
پس خداوند سبحانه براى هر يك از اين اسماء ثلاثه، چهار عدد پايه را مسخر و رام آنها نمود؛ بناء على هذا به دوازده پايه بالغ آمد و پس از آن آفريد براى هر پايه‏اى از اين پايه‏هاى دوازده گانه، سى عدد اسم و بنابراين، آن اسم به نحو تصاعدى بالا رفت (تا رسيد به سيصد و شصت اسم فرعى) كه منسوب هستند به آن سه اسم اصلى.
لهذا آن اسماء فرعى عبارتند از: رحمن، رحيم، ملك، قدوس، خالق، بارى‏ء، مصور، حى، قيوم، لا تأخذه سنه ولا نوم، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى‏ء، بديع، رفيع جليل، كريم، رازق، محيى، مميت، باعث، وارث.
بنابراين، اين اسماء و بقيه اسماء حسنى تا برسد و تمام شود سيصد و شصت اسم، منسوب مى‏باشند به آن اسماء سه گانه. و اين اسماء ثلاثه اركان و حجاب‏هايى هستند براى آن اسم واحد كه به واسطه اين سه اسم، مخزون و مكنون گشته است و آن است گفتار خداوند عزوجل: بگو اى پيغمبر! بخوانيد الله را، يا بخوانيد رحمن را، هر كدام‏يك را كه بخوانيد اسماء حسنى از مختصات اوست.

از اين روايت و روايات و ادعيه متواتره معلوم مى‏شود كه: اسماء مخلوقند، و اسماء عينيه هم هستند و هم روايات معتبره هست كه ائمه ما (عليهم السلام) مى‏فرمايند كه: ما اسماء حسنى هستيم، بلكه امام اسم اعظم است.
و به اعتقاد طائفه شيعه، اشرف تمام مخلوقات حضرت رسالت پناه (صلى‏الله عليه و آله و سلم) است و به اين قرار بايد اسم اعظم هم باشد. علاوه بر اين در ادعيه ماه مبارك هست كه مى‏گويد: آن حضرت حجاب اقرب است. يعنى طرف ممكن و اقرب مخلوقات است و در روايت است كه على ممسوس است به ذات الله.(18)
و بايد انسان تدبر در اين اخبار نمايد؛ اولاً ملتفت باشد كه اين اخبار سنداً معتبر و در كتب معتبره و امضاهاى علماى مذهب بر آنها واقع است و علاوه بر استحكام اسناد، علماى اعلام اين اخبار را قبول كرده‏اند و در كتب معتمده‏شان كه تصريح به صحت اسناد آنها كرده‏اند ضبط كرده‏اند و از اين اخبار عند التأمل واضح است كه مقام حضرت ختمى مرتبت مرتبه اسم اعظم و حجاب اقرب است و از اين سيصد اسم(19) كه سى و پنج تاى از آن در اين خبر ذكر شده بالاتر است؛ بلكه همه اسماء در حيطه مرتبت آن بزرگوار مى‏باشد؛ چرا كه صريح روايت گذشته است كه اين سيصد اسم مخلوق از اركان اسماء ثلاثه و همه اينها با اسماء ثلاثه از اركان و حجب اسم واحد مكنون مخزون است كه آن هم مخلوق است.
و بعد از اينكه اين مراتب مسموع سمع شريف باشد و مختصر تأمل نمايند، خواهند ديد كه اگر اين اسماء الله و صفات الله كه در اين اسماء است، مثلاً از مراتب حقيقت سيد بشر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) باشد، لابد قرب آن بزرگوار قرب معنوى، و معرفت او معرفت حقيقيه خواهد بود؛ اگرچه بعد از اين همه تفاصيل باز به تنصيص خود آن بزرگوار و فرمايشات آل‏طيبين و خلفاى مقدسين ايشان كه علمشان با آن حضرت مساوى است، به اين معنى كه وارث همه علوم آن حضرت هستند، خود آن بزرگواران هم از معرفت كنه حقيقت ذات عاجز باشند؛ و اين معنى را منافاتى با دعواى‏ حضرات نيست كه معرفت حق جل جلاله اجمالاً براى بزرگان دين و اولياى خداوند رحيم، ممكن و مرغوب فيه است. بلكه اهم مطالب دينيه همين است كه بلكه كسى از اين مطالب و مراتب چيزى تحصيل نمايد. بلكه اين مطلب غايت دين بلكه علت غائيه خلق سماوات و ارضين، بلكه تمام عالم‏هاست.
و اگر كسى با همه اين مراتب در مقام تنزيه صرف ذات اقدس ايستادگى داشته باشد و بگويد: به هيچ وجه راه به معرفت خدا نيست؛ نه تفصيلاً و نه اجمالاً، و نه كنهاً و نه وجهاً، آن وقت اگر تأمل صادق نمايد خواهد ديد كه اين تنزيه موجب تعطيل و موجب ابطال و الحاق به عدم است من حيث لا يشعر، چنانكه ائمه (عليهم السلام) در اخبار معتبره نهى از تنزيه صرف فرموده‏اند.
در روايت كافى است كه زنديق سؤال كرد كه:
فله انيه و ماثيه؟!
قال (عليه السلام): نعم لا يثبت الشى‏ء الا بانيه و مائيه!
قال السائل: فله كيفيه؟!
قال (عليه السلام): لا لأن الكيفيه جهه الصفه و الاحاطه! و لكن لابد من الخروج من جهه التعطيل و التشبيه. لأن من نفاه فقد أنكره و رفع ربوبيته و أبطله، و من شبهه بغيره فقد انتسبه بصفه المخلوقين المصنوعين الذين لا يستحقون الربوبيه. و لكن لابد من اثبات أن له كيفيه لا يستحقها غيره و لا يشارك فيها و لا يحاط بها و لا يعلمها غيره.

آيا خداوند صاحب انيت و ماهيت است؟!
امام صادق (عليه السلام) گفت: آرى! چيزى ثبوت پيدا نمى‏نمايد مگر با انيت و ماهيت!
سائل گفت: آيا وى صاحب كيفيت است؟!
امام (عليه السلام) گفت: نه! به جهت آنكه كيفيت، جهت صفت و احاطه او مى‏باشد (و صفت و احاطه او سمت و جهت نمى‏پذيرد) وليكن چاره‏اى نيست مگر آنكه كيفيتى براى او اثبات گردد تا او را در دو جهت تعطيل و تشبيه بيرون برد. زيرا كسى كه وى را نفى كند (همه انواع كيفيت‏ها را از او بزدايد) او را انكار كرده است، و ربوبيتش را رفع نموده است، و اصل وجودش را ابطال كرده است و كسى كه وى را به غير او تشبيه نمايد، او را به صفات مخلوقاتى كه مصنوعات او هستند و استحقاق و لياقت ربوبيت راندارند منتسب كرده است. وليكن ناچار لازم مى‏آيد كه براى وى اثبات كيفيتى نمود كه غير او مستحق آن نباشد و در آن كيفيت مشارك با او نباشد، و خداوند محاط بدان كيفيت نگردد، و غير خدا از حقيقت آن كيفيت نتواند علم و اطلاع حاصل نمايد!

و در اول همين روايت زنديق عرض مى‏كند:فما هو؟! پس او چيست؟
جواب مى‏فرمايد:هو الرب و هو المعبود و هو الله!
اوست پرورش دهنده و اوست پرستش گرديده شده و اوست الله!
و مى‏فرمايد: من كه مى‏گويم، مقصود اين نيست كه كتابت اين حروف را نمايم و مرجعم به سوى معانى و چيزى است كه خالق اشياء است؛ و مرجعم به صفت اين حروف است و آن معنى است.
الى أن قال: قال له السائل: فانا لم نجد موهوماً الا مخلوقاً!
قال أبوعبدالله (عليه السلام): لو كان كذلك لكان التوحيد عنا مرتفعاً لأنا لم نكلف غير موهوم! و لكنا نقول: كل موهوم بالحواس مدرك به تحده الحواس و تمثله فهو مخلوق، اذ كان النفى هو الابطال و العدم - الخ.

تا اينكه هشام، راوى روايت گفت: سائل به حضرت گفت: ما چيزى را كه انديشه ما بدان برسد نمى‏يابيم مگر آنكه آن مخلوق مى‏باشد؟
امام أبو عبدالله جعفر صادق (عليه السلام) به وى گفتند: اگر اين طور باشد تحقيقاً دنبال كردن و طلب نمودن توحيد خداوند از ما برداشته شده است؛ زيرا كه ما مورد تكليف و جستجوى امرى كه خارج از انديشه ما باشد قرار نخواهيم گرفت!
وليكن گفتار ما اين است كه مى‏گوييم: تمام آنچه را كه به وسيله حواس ما به انديشه ما وارد شوند، و با آنها ادراك گردند، و حواس ما آنها را حد مى‏زند و به صورت مثال و شكل در مى‏آورد؛ آنها مخلوق مى‏باشند. به علت آنكه نفى كردن مطلق آنچه به انديشه درآيد (نه با خصوص حواس) آن باطل كردن مبدأ و معدوم داشتن و دانستن اوست - تا آخر روايت.

پس انسان نبايد نفى هر معنى را تنزيه حق دانسته، نفى بكند؛ و حقيقت اين نخواهد شد الا ابطال.
بايد از معانى غير لايقه كه موجب محدود بودن و نقص ذات اقدس تعالى است تنزيه نمايد، و معرفتى كه مثلاً به حواس است همه قسم آن را نفى نمايد؛ وليكن معرفت به چشم قلب و روح را آن هم نه معرفت بالكنه بلكه بالوجه، اگر نفى نمايد ديگر براى انبياء و اولياء و عرفاى حقه نمى‏ماند الا همين‏ها كه اغلب عوام دارند.
بارى اگر انسان يك ذره بصيرت داشته باشد، خواهد ديد همين اشخاص‏ هم كه نفى معرفت بالوجه را مى‏كنند، ناچار و اضطراراً خودشان هم تا يك درجه مبتلا به معرفت به وجه عقد قلبى اعتقادى هستند و همين معرفت جزئى عقد قلبى‏شان منافى با آن تنزيه صرف است كه در مقام دعوى مى‏گويند؛ چرا كه همين‏ها در مقام دعا، مثلاً خداوند را عرض مى‏كنند كه: تو رحمانى! تو رحيمى! تو غفورى! به من چنين و چنان بكن!
قطعاً مجرد حروف كه به هيچ‏وجه معنى آن را چيزى تصور ننمايند قصد نمى‏كنند. لابد ذاتى را قصد مى‏كنند كه واجد اين صفت است ولو بر وجهى كه مطابق توصيف ذوات امكانيه نباشد و تصور نمايند كه مرحمت خداوند منزه از معنى، مرحمتى است كه مستلزم تأثر و رقت قلب است؛ وليكن همين معنى را هم اجمالاً باز تصور مى‏كنند كه ايشان را ايمان و اطمينان به اين معنى باعث مى‏شود به تضرع و دعا.
و اين مطلب و اين معرفت جزئى عقد قلبى هم منافات با آن تنزيه صرف دارد كه ادعا مى‏كنند؟ و كسانى كه دعواى معرفت و امكان معرفت مى‏نمايند غير اين نمى‏گويند كه: اين معانى اجماليه از اسماء و صفات الهيه جل جلاله كه شما در عقد قلبى به او اعتقاد داريد، ما به طريق كشف و شهود ديده‏ايم و حقايق آنها را به همين قيود تنزيهيه رسيده‏ايم، و همان حقايق كه به ما منكشف شده مطابق همان است كه محققين متكلمين اماميه رضوان‏الله عليهم در عالم تصور و عقد قلبى دارند؛ فرقش همان فرق‏تصور - وجدان است.
نظير فرق آنكه انسان معنى شيرينى را علماً مطابق واقعش بداند كه عبارت از كيفيت ملائمه‏اى است كه از وصول كيفيت بعضى از اجسام به اغشيه منتشره به سطح دهان حاصل مى‏شود؛ و اينكه شيرينى را بخورد. اين دو مطلب را به يك لحاظ مى‏شود گفت كه عين همند و به يك لحاظ مى‏شود گفت: ابداً ربط به همديگر ندارند.
مثلاً نور عظمت حق جل جلاله را هم متكلمين مى‏گويند كه به معنى ظاهر و مظهر است، وليكن از قبيل اين انوار شمس و قمر، و فلان و بهمان نيست. مثلاً حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) معنى و حقيقت آن ظاهر و مظهر را به تجلى اين اسم مبارك، به حقيقت سر و روحش مشاهده مى‏فرمايند، ليكن مطابق همان تنزيه كه:
لا يشبهه نور من الأنوار بل أجل من هذا التنزيه؛
هيچ نورى از انوار مشابهت با او ندارد. بلكه او از اين تنزيه هم برتر است.
و اين را معرفت مى‏گوييم.
و اين امثال و تقريب هم از باب تمثيل است، و لابد از يك جهت مقرب مى‏شود ولو از جهاتى مبعد باشد. پس معرفت اسم ظاهر خداوند تبارك تعالى براى وليى از اولياء اگر به تجلى اسم ظاهر حاصل بشود و بگويد كه:
ألغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟!
آيا براى غير تو ظهورى وجود دارد كه براى تو وجود نداشته است؛ تا آنكه آن غير، ظاهر كننده تو بوده باشد؟!
و امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد:
ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله و معه و بعده؛
من چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از او و با او و پس از او ديدم!
نبايد انسان انكار نمايد و يا تأويل به همين معنى (كه براى خودش در عقد قلبى حاصل است) نمايد و اسمش را هم بگذارد تنزيه خداوند از اينكه حقايق اسماء عظامش را كسى مشاهده نمايد.
بلى طبيعى است منافرت انسان با چيزى كه او را جاهل است.
به هر صورت مؤمن اگر بنايش را به اين بگذرد كه هر مطلبى كه در بادى نظرش نفهمد نفى نمايد، از ايمان خارج مى‏شود؛ بلكه به مقتضاى دستورالعمل امام صادق (عليه السلام) بعد از تأمل و تحقيق هم اگر نفهمد، (هرگاه) رد و انكار بنمايد و اين رد را براى خودش مذهب اخذ كند و به اين تدين نمايد، از ايمان خارج مى‏شود.
و خوب است كه انسان در اين جمله از مطالب، اگر در كلمات انبياء و اولياء و علماى حقه برايش مشكل بشود و به كنهش نرسد، به خداوند واهب العلم و العقل تضرع نموده و قصدش را خالص نمايد و مكرراً در كلمات ايشان فكر نمايد و اگر از اتقياى علماء دستش برسد سؤال نمايد، حكماً خداوند عالم يا همان مطلب را بر او مى‏فهماند و يا راه فهميدنش را ياد مى‏دهد.
و در اينكه اينگونه مطالب عاليه و اسرار ربانيه در دين حق هست، حرفى نيست، حتى اجمال اين را متوغلين در جمود هم تصديق دارند و راه وصول به اين مطالب را تزكيه نفس با تقوى و رياضات شرعيه قرار داده‏اند كه با اين جمله قوه حيوانيه را تضعيف نموده و قوه روحانيه و ايمانيه را تقويت كرده؛ آن وقت چشم بصيرتش باز شده به حقيقت اين مطالب (بالكشف و الشهود) مى‏رسد؛ چنان‏كه در آيه مباركه مى‏فرمايد:
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(20)
و كسانى كه در ما مجاهده مى‏نمايند، ما راه‏هاى خودمان را به آنان رهبرى مى‏كنيم.
و از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله) روايت است كه هر كسى را دو چشم سر هست كه با آنها غيب را مى‏بيند؛ خداوند عالم اگر به بنده‏اى اراده خير داشته باشد، چشم‏هاى سر او را باز مى‏كند.
حالا برادر من! اگر همت دارى كه از اهل معرفت شوى، و انسان بشوى، بشر روحانى باشى، سهيم و شريك ملائكه باشى، و رفيق انبياء و اولياء بوده باشى؛ كمر همت به ميان زده از راه شريعت بيا يك مقدار از صفات حيوانات را از خود دور كن، و متخلق به اخلاق روحانيين باش؛ راضى به مقامات حيوانات و قانع به مرتبه جمادات نشو! حركتى از اين آب و گل به سوى وطن اصلى خود كه از عوالم عليين و محل مقربين است بكن تا بالكشف و العيان به حقيقت اين امر بزرگ نائل باشى و راه وصول به اين كرامت عظمى معرفت نفس است، همت بكن بلكه نفس خود را بشناسى كه شناختن او را شناختن خداوند جل جلاله است؛ چنانكه در روايت است كه:من عرف نفسه فقد عرف ربه.(21) كسى كه خود را شناخت تحقيقاً پروردگارش را شناخته است.
اگرچه بعضى‏ها معنى اين روايت را حمل بر تعليق به محال كرده‏اند، غافل‏ از اينكه همين معنى در اخبار ديگر صريح است در معنى اول.
چنانكه در مصباح الشريعه وارد است كه سؤال كردند: مقصود از علمى كه فرموده‏اند او را طلب نماييد اگرچه در چين باشد، كدام علم است؟! فرمودند: مراد معرفت نفس است كه در اوست معرفت رب.(22)
و هكذا در خبر است كه سؤال كردند از حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم):كيف الطريق الى معرفه الرب؟! فرمودند:معرفه النفس!
و بالجمله؛ اين را داشته باش كه انسان انسانيتش به صورت نيست؛ چرا كه صورت در در حمام هم مى‏كشند و به جسمانيت هم نيست؛ چرا كه حيوانات خبيثه هم جسم دارند و با شره طعام و جماع هم نيست؛ چرا كه خرس و خنزير هم شرهشان بيشتر از تو است و با غضب و قوه انتقام هم نيست، چرا كه سگ و گرگ هم قوه غضبيه‏شان خيلى است. بلكه خاصه انسانيت كه تو را انسان كند و در شركاء ديگر يافت نشود، علم است و معرفت و اخلاق حسنه.
علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسين اخلاق، چنانچه مى‏فرمايد:
ليس العلم فى السماء لينزل اليكم و لا فى الأرض ليصعد لكم؛ بل مجبول فى قلوبكم. تخلقوا بأخلاق الروحانيين حتى يظهر لكم!(23)
نيست علم در آسمان تا به سوى شما فرود آيد و نيست در زمين تا براى شما بالا آيد؛ بلكه علم در دل‏هاى خودتان سرشته و خمير شده است. به اخلاق صاحبان روح و معنى متخلق گرديد تا براى شما آشكار شود!
و تفصيل اين اجمال آنكه: اين انسان كذائى طرفه معجونى است كه در او از همه عوامل امكان نمونه‏اى هست؛ بلكه از تمام صفات و اسماء الهى جل جلاله تأثيرى در او موجود است. كتابى است كه احسن الخالقين او را با دست خود نوشته است. و اوست مختصر از لوح محفوظ و اوست اكبر حجه الله. و اوست حامل امانت كه سماوات و ارضين نتوانستند آن را حمل نمايند و به عبارت ديگر از عالم محسوسات و عالم مثال و عالم معقول هر سه عالم در انسان حظ وافرى گذاشته‏اند.
و اگر انسان، عالمين حس و مثال خود را تابع عقلش نمايد يعنى توجهش و همتش را به آن عالمش كند و قوه آن را به فعليت بياورد، سلطنتعالمى الشهاده و المثال بر او موهبت مى‏شود. خلاصه به مقامى رسد كه بر قلب احدى خطور نكرده از شرافت و لذت و بهجت و بهاء و معرفت حضرت حق تعالى. بلى آنچه اندر وهم نايد آن شود.
و اگر عقلش را تابع عالم حس و شهاده‏اش كه عالم طبيعت و عالم سجين‏ است نمايد و منغمر در عالم طبيعت بشود وأخلد الى الأرض(24) باشد، خدا مى‏داند كه بعد از مفارقت روحش از اين بدن چه ابتلائى، و چه شقاوتى، و چه ظلمتى، و چه شدتى، به او خواهد رسيد؛ لاسيما در قيامت كبرى كهيوم تبلى السرائر(25) است.
و بالجمله؛ اگر انسان اخلاق خود را تزكيه نمايد و اعمال و حركت و سكون خود را به ميزان شرع و عقل مطابق نمايد - چون شرع و عقل مطابق‏اند - در اينكه انسان را امر مى‏كنند كه متصف به صفات و اخلاق روحانيين بشود و مراقب باشد كه حركات و سكونش موجب ترقى به عوالم عليين و مقام والاى روحانيين بشود، بالجمله تحصيل معرفتبالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر(26) نمايد بالمعرفه الوجدانيه؛ آن وقت موجودى مى‏باشد انسانى روحانى، نه انسانى جسمانى.
به عبارت ديگر،صار موجوداً بما هو انسان دون أن يكون موجوداً بما هو حيوان.
و به عبارت ديگر، موجودى مى‏شود از جهت انسانيتش؛ نه آنكه موجودى شود از جهت حيوانيتش.
چنانكه علم‏الهدى(27) در غرر و درر از حضرت شاه ولايت پناه (عليه السلام) روايت فرموده، در جواب سؤال از عالم علوى كه در آن روايت فرمودند:
خلق الانسان ذا نفس ناطقه، ان زكاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها، و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السبع الشداد.(28)
و انسان را با نفس ناطقه آفريد كه اگر آن نفس را با دو بال علم و عمل پاك و پاكيزه كند، پس آن نفس ناطقه با گوهرهاى علت‏هاى نخستينش مشابه خواهد گشت، و اگر مزاجش را معتدل سازد و از صفات متضاده دورى جسته، طريق وسط و عدل را بپويد، پس با هفت آسمان مستحكم مشاركت خواهد نمود.
وهكذا در خبر ديگر در بيان خليفه مى‏فرمايد (بعد از بيان چند فقره):
فمن تخلق بالأخلاق فقد صار موجوداً بما هو انسان دون أن يكون موجوداً بما هو حيوان؛ فقد دخل فى الباب الملكى الصورى و ليس له من هذه الغايه معبر.
پس كسى كه متخلق به اخلاق الهى شود، موجودى خواهد شد از جهت انسانيت خود، بدون آنكه موجود شود از جهت حيوانيت؛ بنابراين چنين فردى داخل مى‏شود در زمره فرشتگانى كه داراى صورتند، و از اين مقام مقامى برتر وجود ندارد.
و اگر اين دولت براى كسى دست دهد و از عوالم آب و گل كه عالم ظلمت است ترقى نمايد، و خود را به مقام معرفت نفس برساند يعنى حقيقت نفس و روح خود را كه از عالم نور است و مفتاح معرفت رب است بالكشف و العيان ببيند، خواهد ديد كه نفس او از مجردات است.
آن وقت از حجب ظلمانيه نجات يافته؛ و نمى‏ماند مابين او و وصول به مقامى كه ممكن است كه از معرفت حضرت او جل جلاله، مگر حجب نورانيه؛ و در طى اين حجب و وصول به اين مقام منيع، لذات و بهجات و لوازم و عوالمى هست كه آن عوالم و لوازم را كسى غير از اهلش چنان‏كه‏ شايد و بايد نمى‏داند.
و اگر كسى هم علماً و يا از راه برهان، اعتقاد به دست بياورد، چنان‏كه مثلاً شيخ‏الرئيس و غيره مقامات عرفا، نوشته‏اند، و يا تقليداً از اهلش ياد بگيرد؛ باز هزاران فرق‏ها مابين اين علم و معرفت با معرفت شهودى و وجدانى اهلش مى‏باشد؛ و لذتى كه در شهود اين مراتب بر اهلش دست مى‏دهد، همان است كه در كافى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه مى‏فرمايد:
لو علم الناس ما فى فضل معرفه الله، ما مدوا أعينهم الى ما متع الله به الأعداء من زهره الحيوه الدنيا و نعمتها، و كانت دنياهم عندهم أقل مما يطؤنه بأرجلهم، و ليتنعموا بمعرفه الله تعالى و تلذذوا بها تلذذ من لم يزل فى روضات الجنات مع أولياء الله. ان معرفه الله أنس من كل وحشه، و صاحب من كل وحده، و نور من كل ظلمه، وقوه من كل ضعف، و شفاء من كل سقم.(29) - انتهى.
اگر مردم بدانند چه چيزهايى در فضيلت معرفت خداوند وجود دارد، ديدگان خود را نمى‏دوختند به آنچه خداوند بدان دشمنان را متمتع و بهره‏مند كرده است از جلوه زندگى دنيا و نعمت آن و دنياى آنها در نظرشان پست‏تر بود از آنچه را كه زير گام‏هايشان پايمال مى‏كنند؛ و تحقيقاً به معرفت خدا متنعم و متلذذ مى‏گشتند به مثابه تلذذى كه پيوسته در باغ‏هاى بهشت و با اولياى خدا پيدا مى‏نمودند.
معرفت خدا انيس انسان است از هر دهشتى، و همنشين اوست از هر تنهايى و وحدتى، و نور است از هر ظلمتى، و قوه است از هر ضعفى، و شفا است از هر دردى.

اين قصيده لقائيه در اوايل ذى‏حجه 1388 ه.ق سروده شده است؛ ديوان آيت‏الله حسن‏زاده آملى، ص 13 - 16.

پى‏نوشتها:‌


1)انتخاب اسم لقاءالله براى اين كتاب از آيت الله ميرزا خليل كمره‏اى است كه از شاگردان برجسته مؤلف بوده است و گرنه خود مؤلف نامى بر آن ننهاده بود و در بعضى منابع و شرح حال‏ها از اين كتاب به سير و سلوك نام برده‏اند.
2)ر.ك: طبيب دلها (گفته‏ها و ناگفته‏ها درباره ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى).
3)سرپيچى و نافرمانى.
4)بد رفتارى و گمراهى.
5)سرالصلاه ص 68، چاپ اول.
6)چهل حديث امام خمينى ص 453، حديث 28.
7)((توحيد علمى و عينى)) ص 329.
8)الله شناسى 2/40.
9)طبيب دلها ص 175.
10)طبيب دلها ص 128.
11)طبيب دلها ص 123.
12)طبيب دلها ص 154 و 157.
13)الله‏شناسى 2/90
14)در متن اصلى بعباره اخرى بود.
15)و اين مذاق، صريح كلمات شيخ احسائى و تابعين اوست؛ ليكن آنها اخبار لقاء و معرفت را به وجه ثانى كه خواهد آمد تأويل مى‏نمايند، و تمام اسماء و صفات را اثبات به مرتبه مخلوق اول مى‏نمايند؛ بلكه ذات اقدس خدا را منشأ انتزاع صفات هم نمى‏دانند. تنزيه صرف مى‏نمايند - منه عفى عنه. (مرحوم ميرزا جواد آقاملكى تبريزى
16)در دعاى شب شنبه كه در ربيع الأسابيع منقول است، در ضمن صلوات و دعا به وجود مبارك حضرت ختمى مرتبت آمده:و ارزقه نظراً الى وجهك يوم تحجبه عن المجرمين.
و در دعاى روز جمعه حضرت صديقه طاهره است:فاجعلنى كأنى أراك الى يوم القيمه الذى فيه ألقاك! (مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى)
17) اصول كافى ج 1، ص 112، باب حدوث الأسماء، حديث اول؛ و توحيد صدوق، طبع مكتبه الصدوق، ص 190 و 191، باب أسماء الله تعالى، حديث سوم.
در توحيد صدوقبالحروف غير منعوت ضبط كرده است و آورده است:ان الله تبارك و تعالى خلق اسماً بالحروف و هو عزوجل بالحروف غير منعوت. و در تعليقه آن گويد: اين فقرهو هو عزوجل بالحروف در نسخه كافى و بحارنيست؛ اما در نسخ موجوده از توحيد نزد من هست. و مجلسى گفته است: در اكثر نسخ موجود است و ظاهراً از اختلافات و ساختگى‏هاى بعضى از ناسخين است، كه پنداشته است اين اوصاف نمى‏تواند صفات اسم ملفوظ باشد و غفلت كرده است كه اوصاف مذكوره بعد از گفتار امام:فجعله كلمه تامه نيز ممتنع است كه براى اسم ملفوظ باشد، با وجود آنكه قطعاً براى اسم مى‏باشد. بنابراين مراد به اين اسم نه اسم ملفوظ مى‏باشد و نه اسم مفهوم؛بلكه آن عبارت است از حقيقت ابداع حق تعالى منشأ ظهور اسماء و آثار صفاتش را در اشياء.
و كسى كه شرح اين حديث را بطلبد بايد به بحار الأنوار و شروح كافى و تفسير الميزانذيل آيه صد و هشتادم از سوره اعراف مراجعه كند!
أقول: اين حديث را نيز مرحوم فيض در وافى از كافى روايت كرده است؛ طبع حروفى - اصفهان، ج 1، ص 463 و 464، باب 45، حديث شماره اول و حقير نيز آن را در كتاب توحيد علمى و عينى ص 320 و 321، از همين مصادر مذكور آورده‏ام. (مرحوم علامه طهرانى.)
18)أبونعيم اصفهانى در حليه الأولياء، ج 1، ص 68، با سند متصل خود روايت كرده است از رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) كه فرمود:لا تسبوا علياً فانه ممسوس فى ذات الله تعالى!
على را سب نكنيد؛ زيرا ذات خداوند او را مس كرده است و او خدا زده و در خدا فرو رفته مى‏باشد! (مرحوم علامه طهرانى).
19)در جميع نسخ سيصد اسم ثبت شده است و بايد سيصد و شصت بوده باشد؛ يا از قلم افتاده است و يا مؤلف به همين مقدار فقط كثرت را مى‏خواسته است بفهماند، زيرا عدد سيصد و شصت سابقاً معلوم شد.
20)صدر آيه 69 از سوره 29: العنكبوت.
21)مصباح الشريعه طبع و تعليقه مصطفوى، باب 62، ص 41.
22)همان مدرك.
23)كلمات مكنونه از طبع سنگى (سنه 1316 هجريه قمريه) ص 219؛ و از طبع حروفى فراهانى، ص 248:و قال (عليه السلام) (يعنى أميرالمؤمنين (عليه السلام)): ليس العلم فى السماء فينزل اليكم ولا فى تخوم الأرض فيخرج لكم؛ ولكن العلم مجبول فى قلوبكم. تأدبوا! باداب الروحانيين يظهر لكم! و فى كلام عيسى على نبينا و آله و عليه السلام ما يقرب منه.
24)آيه 176، از سوره 7 (الاعراف):ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد الى الأرض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون
25)آيه 9، از سوره 86: الطارق.
26)آيه 136، از سوره 4: النساء:يا أيها الذين آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى أنزل من قبل و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر فقد ضل ضلالاً بعيداً.
27)منظور از علم الهدى، سيد مرتضى است و او كتابى دارد به نام أمالى كه به آن غرر و درر گويند و مراد، كتاب غرر الفوائد و درر القلائد اوست كه در الذريعه، ج 16، ص 44 بدان اشاره شده است؛ ولى با فحص تام، در آن اين مطالب وارد نمى‏باشد. بلكه اين مطالب از غرر و درر آمدى: عبدالواحد بن محمد تميمى است كه محقق بارع آقاجمال خوانسارى آن را شرح كرده است؛ و اين مطالب با شرح مفصل آن درج 4، ص 218، 221 در طى شماره 5885 آمده است.
و حقير در ج 3، مجلس 17، از ص 160 تا 162، از قسمت معادشناسى از دوره علوم و معارف اسلام آن را با ضميمه گفتارى متين از استاد عزيز فقيد آيه‏الله علامه طباطبايى (قدس سره) نقل نموده‏ام. (مرحوم علامه طهرانى).
28)و پيش از اين فقره، وارد است كه چون از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيده شده از عالم بالا يعنى عالم مجردات كه بالاتر است به حسب مرتبه از عالم اجسام، پس فرمودند:صور عاريه عن المواد، عاليه عن القوه و الاستعداد. تجلى لها فأشرقت، و طالعها فتلألأت، و ألقى فى هويتها مثاله فأظهر عنها أفعاله.
صورت‏هايى هستند بدون ماده، بلندتر از قوه و استعداد. خداوند براى آنها ظهور نمود و آنها درخشيدند و با امعان و تداوم نظر بر آنها اطلاع پيدا كرد و آنها متلألأ شدند و در هويت‏شان نمونه و مثال خود را افكند و با آنها افعال خود را به ظهور پيوست. (شرح غرر و درر آمدى، آقاجمال خوانسارى، ج 4، ص 218 تا 221، تحت شماره 5885).
29)روضه كافى ص 247، حديث 347، از محمد بن سالم، از احمد بن ريان از پدرش، از جميل، از حضرت امام.