مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۱ -


سخن ناشر
كتابى كه پيش رو داريد 37 مجلس از سخنرانيهاى شورانگيز علامه جعفر بن حسين بن شوشترى معروف به ((شيخ جعفر شوشترى )) است .
اين كتاب شامل دو بخش است كه بخش اول آن چهارده مجلس مربوط به سخنرانيهاى ايشان در ماه محرم و بخش دوم آن 23 مجلس سخنرانى هاى ايشان در ماه مبارك رمضان مى باشد.
علامه شوشترى يكى از فقها و وعاظ نامى عصر قاجاريه است كه در وعظ يد طولائى داشته و در زهد و عبادت كم نظير بوده است .
اين فقيه نامى و خطيب توانا در سال 1320 ه .ق در شهر شوشتر ديده به جهان گشود و پس از سپرى كردن دوران صباوت و گذراندن دروس متداول مقدمات و ادبيات به نجف اشرف عزيمت و در آنجا با علامه شيخ محمد حسن آل ياسين آشنا شد و سالها از محضر بزرگان و علماى برجسته حوزه نجف تلمذ نمودند، كه از جمله آنها مى توان ((صاحب فصول )) ((صاحب ضوابط))، ((صاحب جواهر)) و شيخ مرتضى انصارى ((صاحب رسائل و مكاسب ))، و شريف العلماء مازندرانى نام برد.
اين محقق توانا اولين شخصى بود كه امامت جماعت مسجد سپهسالار تهران را به عهده گرفت .
محدث كبير مرحوم حاج شيخ عباس قمى درباره علامه شوشترى مى نويسند: ((...جلالت شاءنش زياده از آن است كه ذكر شود. كسى كه مراجعه كند به كتاب ((منهج الرشاد)) آن بزرگوار، خواهد دانست كه در چه درجه بوده از وعظ و تذكير مردم از تحقيقات شريفه و اطلاع بر دقايق و اشارات در مصائب و آثار اطائب چنانكه خبر مى دهد از اين مصنفات مشهوره او در اين فن )).
شيخ ما محدث نورى نورالله مرقده در ((دارالسلام )) خواب شريفى از ايشان نقل كرده پس از آنكه مدح بليغى از آن جناب نموده و فرموده است كه زينت داد ارض غرى را به وجود مبارك خود در اين سال ...(1).
مرحوم شوشترى هنگامى كه از زيارت مشهد مقدس بر مى گشتند در قريه كرند واقع در مسير كرمانشاه نداى حق را لبيك و به لقاء الله پيوست و پيكر مطهرش به نجف اشرف منتقل و در سال 1303 ه .ق به خاك سپرده شد.
در پايان از دوست عزيز جناب آقاى صادق حسن زاده كه در تنظيم و ويرايش اين كتاب ما را يارى كردند سپاسگزارى نموده از خداوند منان توفيق ايشان را مسئلت مى نمائيم .
تاءليفاتى كه از مصنف به جا مانده است عبارتند از:
1- ((منهج الرشاد)) رساله عمليه و فقهى مصنف است .
2- ((الخصائص الحسينيه )).
3- ((اصول الدين )) يا ((الحدائق فى اصول الدين )).
4- ((فوائد المشاهد)).
5- ((مجالس المواعظ)) يا ((چهارده مجلس )) كه ((مجالس البكا)) نيز نام برده شده است كه اينك تقديم عموم علاقه مندان به معارف اسلامى مى گردد.
و من الله التوفيق
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم انى امجدك و لاغايه لمجدك . لا احصى ثناء عليك ، انت كما اثنيت على نفسك . توحدت بالعظمه و العلاء و تفردت بالجود و الكبرياء. توهت فى كبرياء هيبتك دقائق الاوهام و انحسرت دون النظر اليك خطائف ابصار الانام . نحمدك على جزيل الانعام . و نشكرك على جميل الاكرام . و نصلى و نسلم على نبيك نبى الرحمه و امام الائمه ، المنتجب من طينه الكرم و سلاله المجد الاقدم ، و على اهل بيته ينابيع الحكم و عصم الامم ، و الساده الاتقياء و القاده الاصفياء، مادامت الخضراء على الغبراء، و استنارت الغبراء من الخضراء
اما بعد؛ امروز كه اينجا نشسته ايد، هر كس ملاحظه حال دل خود كند. اگر مى بينى هيچ نگفته و نشنيده دلت گرفته است ، و گريه بر تو مستولى شده ، و چنين حالتى در خود ملاحظه كردى ، بشارت باد ترا كه علامت ايمان است .
اى برادران ، بيائيد با خودمان راست بگوئيم ، كه از روزى كه مكلف شده ايم ، و اظهار مى كنيم توحيد خدا را، و اعتقاد به نبوت نبى و امامت ائمه (عليهم السلام ) را، تا به حال همه اينها را از روى لفظى گوئيم و حقيقتى از اينها در ما ظاهر نشده است ، تمام بى حقيقت است و چه بسيار معلوم است كه جسد بى روح ، و پوست بى مغز، و ظاهر بى باطن ، ثمرى ندارد. بلى ، به ندرت حقيقتى يافت مى شود، و علامت او اين حزن و اندوه است . و اين يكى از نشانه هاست ، كه اگر چنين هستى ، معلوم است كه مرتبه معجونيت ولايت را دارى و داخل در فقره شيعتنا قد خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بنور ولايتنا(2) [شيعيان ما از باقيمانده طينت ما خلق شده اند و به نور ولايت ما عجين گشته اند] هستى . دلت راهى به ايشان دارد؛ چرا كه امروز روز اول حزن ايشان است .
بارى ، اين فقره را من باب اشاره و تنبيه ذكر كرديم ، برويم بر سر مطلب ؛ اين ايام ، ايام مصيبت است ؛ نه يك مصيبت ، بلكه ايام چند مصيبت است :
يكى مصيبت اسلام است ، كه اسلام در اين ايام غريب شده است . علاوه بر غريبى ، ضعيف هم شده است . منكرين اسلام بر او غالب شده اند. يكى به جهت غلبه فرق كفر از قبيل فرنگيان بر اسلام ؛ و يكى به جهت ميل خلق به سوى ايشان كه قواعد آنها را پسنديده اند، اسلام مضمحل شده ؛ لكن اين قواعد از براى اسلام ميمنت نكرد، و يمنى نداشت . از آن روز تا به حال مسلمين مقهور و مغلوب شده اند.
شنيدم كه در زمان قبل - تقريبا هشتاد يا صد سال پيش - نابينائى بوده است كه از همه فرنگيها متشخص تر و مرد داناى دنيا بوده است . ايرانيها از او خواهش نمودند كه قواعد جنگ فرنگيان را به ايشان تعليم كند. در جواب گفته بود كه ما مضايقه نداريم ، ولى محذورى در اين امر هست و آن اين است كه علاوه بر آنكه قاعده ما را تعليم نخواهيد گرفت ، شمشير كج تان و سوارى ميدانتان هم از دست شما مى رود. بارى ، امر دين هم از اين قبيل شده است .
مصيبت ديگر، مصيبت تدين ماهاست ؛ كه در فقرات ماءثور است : اللهم لاتجعل مصيبتنا فى ديننا
اگر اندكى تاءمل كنى ، مى يابى كه در تدين ماها مصيبت بهم رسيده ، و گويا اين دعا در حق ما مستجاب نشده است . از چند جهت و چند راه :
يكى در اين راه ملاحظه كن كه ادعا مى كنى بندگى خدا را، و امت بودن خاتم انبيا را، و ولايت هدى را. بينك و بين الله ، نظر كن كه با خدا چه رابطه دارى ؟ و چه ربطى پيدا كرده اى با پيغمبر (صلى الله عليه و آله )؟ و چه مناسبت دارى با امامت ؟ چه در افعال ، و چه در اقوال و در حركات و سكنات . اين هم يك مصيبت ؛
مصيبت ديگر، مصيبتى است كه گناهان ما قطع رحمت كرده است ، و بركات زمين و آسمان را برداشته است ؛ مصيبت ديگر، مصيبت تازه امروز است ؛ مصيبت ((صاحب المصيبه )) كه كاءنه لقب مختص حضرت حسين (عليه السلام ) است .
بدان كه چند صفتند كه اگر چه وضعا و معنا عموميت دارند، ولى گويا اسم حضرت حسين (عليه السلام ) است :
يكى ((صاحب المصيبه )) كه گويا اسم آن حضرت شده است . وجه اختصاص ، ظهور مصائب در آن حضرت است بر وجه اتم و اكمل كه گويا ديگر صاحب مصيبتى در عالم نبوده .
يكى ((مظلوم )) است كه گويا علم شده است براى آن حضرت ، و بر ديگرى صدق نمى كند.
در حديث است كه امام مى فرمايد: من اءحب اءن تكون الجنه مسكنه و ماءواه ، فلايدع زياره المظلوم [هر كس دوست دارد كه بهشت مسكن و اقامتگاه اش باشد، پس نبايد زيارت مظلوم را ترك كند] راوى عرض كرد: و من المظلوم ؟ امام فرمود:
آيا نمى شناسى مظلوم را؟! هو الحسين بن على صاحب كرب و بلاء(3).
يكى ديگر ((مكروب )) است ؛ يعنى كسى كه دل او پردرد است .اين صفت هم اختصاص به آن حضرت دارد.
اين ايام ، ايام مصيبت اوست ، و مصيبت آن حضرت با مصيبت تدين ما مشابهتى دارند، بلكه با هم ربط دارند، كه معالجه براى يكديگر مى شوند و به اين مصيبت عظمى مى توانيم رفع آن مصائب بكنيم .
از جمله مناسبات و مشابهاتى كه فيما بين المصيبتين است اين است كه مصيبت حضرت حسين (عليه السلام ) كوچكى و سبكى ندارد، بلكه آنچه بر آن حضرت وارد آمد، مصيبه بعده مصيبه ، شدتش زياد مى شد. مصيبت ديندارى ما هم همين قسم است . هر چه بيايد عظيم تر است .
مصيبت مردن عظيم است . مصيبت داخل شدن در قبر و سؤ ال نكيرين عظيم تر است . مصيبت حشر و نشر عظيم تر است . هر چه بيايد، آنا فآنا او در تزايد است .
و كذلك مصاب صاحب المصيبه ؛ و اگر بخواهم بگويم مصيبت آن مظلوم كدام يك اعظم است ، نمى دانم چه بگويم .
از عليا مكرمه سكينه - رضى الله عنها - منقول است كه فرمود: بيرون آمدن ما از مدينه از همه سنگين تر بود؛ لكن از آن عظيم تر امروز به عمل آمد؛ كه در همين صحراى نجف اول مصيبت اهل بيت بود:
در دو فرسنگى اينجا، لشكر حر به لشكر حسين (عليه السلام ) رسيدند.
تا امروز يا ديروز اهل بيت دشمن در مقابل نديده بودند.
حر وارد شد با هزار سوار. ابن زياد از كوفه تا قطقطانيه ، يا قادسيه را پر از لشكر كرده بود.
خلاصه ، چشم زنان و عيال و اطفال كه بر آن لشكر افتاد، همه خائف و ترسان شدند. حضرت چون ملاحظه خوف عيال نمود، در آن نواحى تلى بود كه به آن ((ذى جشب )) مى گفتند، امر كرد عيال را ببرند بر بالاى تل ، و خود آن حضرت با اصحاب در پائين آن تل صف كشيدند كه عيال و اطفال مضطرب نشوند.
اين هم يك مصيبت عظيم ؛ بلكه مى گويم همه مصائب آن حضرت در كمال شدت بود و اعظم اند. اگر عظيم و اعظمى تصور شود، به مراتب خود اينهاست .
حال انصاف بده ، اين اضطراب عظيم تر است ، يا مصيبت بيرون آمدن از مدينه ؟! اين هم باز اضطرابى نيست نسبت به وقتى كه وارد ((كربلا)) شدند. اگر كسى خدمت عليا مكرمه سكينه عرض كند: روزى كه از مدينه بيرون آمدى با پدر بزرگوار، چه قسم بود با آن روزى كه از كربلا بر شتر برهنه سوارى شدى رو به كوفه ؟
برآورد كن يكى از ديگرى عظيم تر!
خيال شما اين است كه اين مصيبت اعظم است . بدان كه اعظم از اين هم هست .
ملاحظه كن : آيا اين عظيم تر است ، يا پياده كردن ايشان را بر در خانه ابن زياد؟!
بارى ، منظورم اين است كه اين مصيبت عظيم و اعظم ندارد، همه سنگين و سنگين ترند.
اصل منظورم اين كه گفتم ماها در اين اعمال كه داريم هيچ مناسبتى با پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بهم رسانيده ايم يا نه ؟
حالا پيغمبر را ملاحظه كن ، از عبادات و حركات و سكناتش ، ببين شباهتى به آن سرور داريم ؟
همه اميدوارى ما به اين است كه يك شباهت به آنها داريم - و يا اگر نداريم تحصيل نمائيم - كه آن مناسبت و مشابهت ((گريه بر حسين مظلوم )) است كه ايشان گريه كردند، و ما هم گريه كنيم ، اقامه عزايش بنمائيم ؛ چرا كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) اقامه عزا كرده است (4)، امير المؤ منين (عليه السلام ) و فاطمه (عليها السلام ) هر يك اقامه عزايش كرده اند، هر يك به كيفيت مخصوصى ، ما هم اقامه عزايش مى كنيم . اما نه بر وجهى كه آن هم باعث ناخشنودى ايشان بوده باشد.
در حديث است كه معصوم به مفضل فرمود: اى مفضل ، زيارت حضرت سيدالشهداء مى رويد؟ عرض كرد: بلى . فرمود: لا تزورون خير من ان تزورون مفضل گويد: عرض كردم : قطعت ظهرى ! چرا ترك زيارت كردن ما بهتر از زيارت كردن ما است ؟ فرمود:
((به علت آنكه به زيارت مى رويد به صحبت و خوشحالى ، به غذاهاى خوب ، و حسين بن على كشته شده است گرد آلود، مهموم ، مغموم ، تشنه ، گرسنه ، زائر او هم بايد به اين صفت باشد)) كذا فى الحديث اءو ما يقرب منه (5)
از اين مطلب گذشته ، قسمى اقامه عزاى آن سرور كنيم كه مبتنى بر ريا و هوا و هوسها و خيالهاى باطل دنيا نبوده باشد كه باعث غضب آن حضرت شود.
اصل مقصودم اين است كه امروز بيان كيفيت اقامه عزاى سيدالشهداست از پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ولى چون روز اول است مى خواهم بيان اقامه عزاى پيغمبر را بگويم .
بدانيد پيغمبر احترامى كه براى سيدالشهداء مى داشت ، قسم مخصوصى بود؛ محبتش هم قسم مخصوصى بود، بر وجهى كه به عقل درست نمى آيد.
ملاحظه كن مرتبه محبت را كه به چه مرتبه بود: آن سرور بالاى منبر مشغول خواندن خطبه بود كه حسين (عليه السلام ) وارد مسجد شد، پايش به دامن پيراهن بگيرد و بيفتد، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) با آن تمكين ، با آن وقار، خطبه را بگذارد، و از منبر به زير بيايد، و حسين (عليه السلام ) را بر دارد. اين چه مقام محبت است ! بعضى تعجب كردند، عرض كردند: يا رسول الله ، اين قدر محبت با طفل نديده ايم ! فرمود: ان الله قد اءمرنى به يا نزديك به اين مضمون كه خدا امر فرموده است (6).
مجملا كيفيت تعزيه دارى آن جناب به اءنحاء متكثره بوده كه هر يك قسم خاص است .
تعزيه دارى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) از اول ولادت حسين است تا وقت احتضار:
وقت ولادت حسين ، ايستاده در حجره ، پس از ولادت فرمود: ((فرزند مرا بياوريد پيش من )). اسماء عرض كرد: هنوز پاكيزه اش نكرده ام . فرمود: ((تو او را پاكيزه مى كنى ؟ خدا او را پاكيزه كرده است ))! هنوز كسى او را نديده بود. او را در وصله و لباس پشمينه پيچيده و آورد. حضرت نگاه اولى كه به حسين (عليه السلام ) كرد، فرمود:
عزيز على ؛ عزيز على يا اءباعبدالله !(7) [چه بسيار سخت است براى من شهادت تو يا اباعبدالله ].
يك اقامه عزادارى بر او وقتى كه از عالم مى رفت حسين (عليه السلام ) را بر سينه اش چسبانيده و عرق مباركش از جبينش بر روى او مى ريخت ، و متوجه عالم بقا بود. نمى دانم چه در نظرش آمد كه فرمود: ما لى وليزيد؛ مرا با يزيد چه كار است ؟! خداوندا، لعنت كن يزيد را.
اين هم وقت احتضار آن حضرت كه هنگام ارتحال از اين عالم بود؛ اما اقامه عزا بعد از ارتحال در روز ((عاشورا)) باشد، عجالة ما بين را بگوئيم : اقامه عزاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فيما بين ولادت و احتضارش اين بود كه مى بوسيد مواضع مخصوصى از سيدالشهداء را و گريه مى كرد:
((پيشانى )) او را مى بوسيد و گريه مى كرد(8). يكى ((لب و دهنش )) را مى بوسيد، گريه مى كرد(9). و يكى ديگر ((نحر)) آن حضرت را مى بوسيد و گريه مى كرد(10)، و ((نحر))، آن گودال گردن است ، آنجا كه شتر را نحر مى كنند. و ديگر ((شكمش )) را وا مى كرد و مى گشود، و روى دلش را خيلى مى بوسيد(11).
اين چهار عضو را مخصوصا خيلى مى بوسيد، و بعضى اوقات تقبيل آن حضرت مخصوص به عضو مخصوص نبود.
آن مظلوم طفل بود، نمى ايستاد. حضرت امير (عليه السلام ) را امر مى كرد كه حسين را نگاهدار، و ((همه بدنش )) را مى بوسيد و گريه مى كرد. عرض ‍ مى كردند: چرا گريه مى كنى ؟! مى فرمود: ((اءقبل موضع السيوف ))(12) [جاى شمشيرها را مى بوسم ].
اى برادر فعل نبى (صلى الله عليه و آله ) مبنى بر حكمت است ، و هر يك از اين مواضع سببى داشت :
اما سر بوسيدن ((پيشانى ))، بسا مى شود بعضى گمان مى كنند به جهت اين بود كه موضع سنگى است كه در روز ((عاشورا)) بر او وارد آمد؛ لكن نه همين است ، بلكه ممكن است و بسا باشد به جهت اين بود كه وقت شهادتش پيشانيش بر روى خاك بود.
اما ((لب و دهان )) كه مكرر مى بوسيد. حتى گاهى كه در كوچه ، حسين (عليه السلام ) با اطفال بود، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) مى گذشت و قصد او مى فرمود: حضرت حسين (عليه السلام ) به اين طرف و آن طرف مى رفت ، و خاتم انبيا (صلى الله عليه و آله ) چنين مى كرد تا حسين (عليه السلام ) را مى گرفت ، و ((لب و دندان )) حسين (عليه السلام ) را مى بوسيد(13).
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) با آن وقار - كه صاحب الوقار و السكينه است - مثل حسين به اطراف مى دويد تا او را مى گرفت و لب و دهان يا دندانش ‍ را مى بوسيد. و بعد وجهش معلوم شد كه از اين جهت بود كه آن ((لب و دندان )) جاى آن چوبها بود كه زبان از گفتنش لال است .
اما قسم ديگر كه ((نحر)) مقدسش بوده باشد. بدانيد كه ذبح كردن و نحر كردن دو چيز است : ذبح سر از بدن جدا كردن است ، و نحر اين است كه نيزه يا كاردى در نحر او - كه گودى گردن است - فرو مى برند، مانند شتر كه او را نحر مى كنند.
آه ، واحزناه ! آن مظلوم نه همين مذبوح ، بلكه منحور هم بود؛ كه در فقرات زيارت مى خوانى و از صفات آن حضرت است كه : نحره منحور.
انا لله و انا اليه راجعون
مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
[بعد از خطبه مى فرمايد]
نمى دانم از اين دو مصيبت عظيمه كه يكى در جان خود ماست - يعنى مصيبت تدين ، و آن مصيبتى است كه دعاء و لاتجعل مصيبتنا فى ديننا نسبت به او مستجاب نشده است - يا در مصيبت اين ايام بگويم .
اول بايد در مصيبت خودمان بگوئيم ؛ چرا كه آن صاحب مصيبت عظمى متحمل اين همه مصائب نشده ، مگر به جهت آنكه اين مصيبت را از مردم دفع كند.
پس اول بايد در اين گفتگو نمود. در اين مقام عرض مى كنم :
اللهم عظم بلائى ، و اءفرط بى سوء حالى ، و قصرت لى اءعمالى ، و قعدت بى اءغلالى (14)
يعنى : خداوندا، مصيبت من سنگين شده است در چند بابت .
چند دفعه مكرر مى كنم . هر قدر بتوانم مكرر مى كنم :
اللهم عظم بلائى . ما ربحت تجارتى و حسرت نفسى (15)؛
يعنى : خدايا، سرمايه اى كه دادى ، قدرى از آن رفته ، و قدرى از آن باقى مانده . نه نفع برده ام ، نه سودى تحصيل كرده ام ، نه نفعى به چنگ آورده ام ، نه نقدى كه به بازار آخرت ببرم ، و به او متاعى خريدارى كنم .
چه بازار؟ بازارى كه در او جز نقد خالص قبول نكنند، و صرافش ماهر است . قلب قبول نمى كند.
نه در اين دنيا - كه متجر(16) اولياء الله است (17) - معامله اى كه نفعى داشته باشد تحصيل كرده ام . نه فروش درستى ، نه جنس درستى ، نه نقد درستى !
نمى دانم فردا كه مى روم ، من كه عامل بوده ام ، و سرمايه به من داده ، به خانه رب المال به چه رو بروم !
باز هم بايد مكرر كنم : اللهم عظم بلائى ؛ خدايا، دردم سنگين شد! تخم به من داده اى ، مرا به مزرعه دنيا فرستاده اى اينجا را مزرعه آخرت قرار دادى . نه تخمى و نه شخصى ، نه نسيم رحمتى ، نه در جوانى زرع پيشكارى ، نه در پيرى زرع پسكارى ، نه صيفى ، نه شتوى !
نمى دانم فردا كه مى رويم دقت درو، چه درو مى كنيم ؟
اللهم عظم بلائى بسيار بايد بگويم . خدايا، دردم سنگين شده . در اين درياى سياه دنيا افتاده ام ، و در گردابها مبتلا شده ام . نه شناگرى كردم ، نه به ساحلى رسيدم ، نه به كشتى نجاتى نشستم !
نمى دانم اين غرقابها كه براى من مهيا شده ، آخر آنها چه مى شود. در درياى سياه دنيا غرق شده . بعد بايد در قبر غرق شوم . بعد در قيامت ؛ از آن غرق آخر مى ترسم . آه ! آه !
اللهم عظم بلائى خدايا، دردم سنگين شده . الآن كه اينجا هستم ، خود را دست دشمن داده ام : نفس اماره ، دشمن ؛ شيطان هم دشمن . مطيع هر دو شده ام . مى ترسم بمانم بر اين حالت ، و از اين دو دشمن منتقل به دشمن هاى بعد از اين شوم .
اين را بدان ، با اين حال وقتى كه مى روى ، ملك الموت دشمن ؛ چرا كه او با دشمن خدا، دشمن است . ملكى كه به قبرت مى برد، دشمن ، زمين دشمن ، نكيرين دشمن ! پس از بيرون آمدن ، ملائكه برنده دشمن ! دشمن بر دشمن تا - العياذ بالله - مالك جهنم هم دشمن !
اللهم عظم بلائى . خدايا، دردم سنگين شده است . بلايم سنگين ! راهها در پيش دارم ، غريبم .
از اين عالم كه مى روم ، در اين راههاى دور، نه آشنائى دارم ، نه منزل ، نه رفيق ، نه توشه ! نمى دانم منزلم كجا است ؟ مى ترسم در آن عالم ، ويلان و سرگردان بى منزل بمانم . فكذلك در همه اين عوالم .
اللهم عظم بلائى . خدايا، دردم سنگين شد. آتش هاى گناهان همه در وجودم شعله گرفته . اين است كه ملائكه وقت نماز مى گويند: قرموا الى نيرانكم التى اءو قدتموها على ظهوركم (18)؛
برخيزيد به سوى آتش هائى كه افروخته ايد در پشتهايتان ، و به نمازها، آن آتش ها را خاموش كنيد.
مى ترسم اين آتش ها بمانند. وقت احضار، آتش احتضار هم بيايد بر آنها افزوده شود. آتش قبر هم بيايد بالاى آنها. مى ترسم بماند تا آتش آخر كار هم بيايد بالاى آنها!
خلاصه ، دردها سنگين است ! اين چند واهمه اى كه گفتم ، نمى دانم براى كدام يك از اينها گريه كنم . ولما منها اءضج و اءبكى (19).
اگر گريه ات مى آيد، ان شاء الله براى رفع اينها ثمر دارد. و الا غصه هم بخورى ، خوب است . و اگر نه ، واهمه هم داشته باشى ، كارت به جائى مى رسد. والا خواهش دارم كه لااقل بر اين سخنها نخندى . اميدوارم كه حاضرين مجلس همه خوف داشته باشند، و كسانى كه در دلهايشان بر اين حرفها مى خندند، موفق اينگونه مجالس نشوند.
واهمه ديگر از همه اينها برتر است . گفتم : مى ترسم در تجارت خاسر باشم . زراعت سوخته باشم ، غرق شده باشم ، از ظلمات به ظلمات رفته باشم ! اينها يكى يكى هستند. حالا مى ترسم همه اينها باشم !
مجملا، الآن واهمه دارها را يكى يكى ندا مى كنم ؛ علاجى برايشان پيدا كرده ام :
اى خاسرين در تجارت ! اى كسانى كه سرمايه را ضايع كرده ايد، و از دست شما رفته است و نقد خالص نداريد و نداريم به بازار قيامت ببريم !
امروز، از زمين نجف ، ملك التجارى از راه مى گذرد، و بار سفر بسته جنسهاى مرغوب دارد. بناى تجارتى دارد.
اى خاسرين در تجارت ! بيائيد برويم خود را به قافله او برسانيم ...
بلى ، آنچه از احاديث بر مى آيد، عصر دوم محرم بود كه وارد زمين ((كربلا)) شدند.
اى كسانى كه غريبيد، نمى دانيد در اين سفرها كه مى رويد كار شما به كجا خواهد كشيد، مى ترسم راه گم كرده باشيد! بيائيد چاره اى براى شما دارم :
امروز، شهسوار غريبى ، از راه مى گذرد، و دليل راه است . بيائيد عقب او برويم !
اى غرق شده هاى درياى سياه دنيا! اى غريقهائى كه مى ترسم از اين غرق به آن غرق تا آخر به غرقاب آخر گرفتار شويد! امروز چاره داريم .
بدانيد كه امروز، صاحب كشتى نجات ، شراع برداشته مى رود، و لنگر مى اندازد در صحراى ((كربلا)) و كشتى او آنجا شكست مى خورد؛ ولى باعث نجات عالمين است .
بيائيد خود را به كشتى نجات او برسانيم .
كشتى نجات به سبب او، آب خيلى نمى خواهد. بر روى يك قطره هم جارى مى شود.
اى زراعت سوخته ها! اى كسانى كه آمديد و زراعت نكرديد، نه تخم و نه شخم ، نه زراعت صيفى داريد، نه شتوى ؛ و وقت درو كردن خائب و خاسريد! چاره داريم . زارعى از راه مى گذرد و نونهال ها همراه دارد، و مى خواهد برود در ((كربلا)) غرس كند.
بيائيد همه با او همراه شده ، داخل بستان و گلستان او شويم . او كريم است . از ثمره ها و فوايد بوستان او بهره مند شويد. اى مسافرين كه سفر مى رويد، و از اين راه چاره نداريد؛ و اگر نرويد، شما را مى برند؛ و آنجا نه خانه داريد، نه منزل . امروز صاحب مضيفى (20) از راه مى گذرد. مى خواهد برود ((كربلا)). مضيفى ترتيب داده . خود را به مضيف برسانيد.
از اين بابتها كه گفتم - ان شاء الله - مصمم شديد برويد به اين كشتى نجات ، با اين قافله سالار، با اين صاحب مضيف ، با اين شهسوار.
نه گمان كنيد اينها كنايه است ، كل اين مطالب حقيقت دارد، و مبنى بر واقع است .
در بعضى از غزوات شخصى خدمت ولايت مآب عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، كاش برادرم همراه ما بود! حضرت فرمود: آيا دل برادرت همراه ماست ؟ عرض كرد: بلى . قسم هم ياد كرد ظاهرا.
فرمود: در اين اردو حاضر شدند كسانى كه هنوز در صلب پدرانشان مى باشند(21).