next page

fehrest page

back page


9- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ الْكَذِبَةَ لَتُفَطِّرُ الصَّائِمَ قُلْتُ وَ أَيُّنَا لَا يـَكـُونُ ذَلِكَ مِنْهُ قَالَ لَيْسَ حَيْثُ ذَهَبْتَ إِنَّمَا ذَلِكَ الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ ص
اصول كافى جلد 4 صفحه :37 رواية :9
ترجمه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: شـنـيـدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: يكدروغ روزه روز دارا بـگـشـايـد عـرضكردم : كداميك از ما است كه چنين كارى از او سر نزند؟ (و يكدروغ در روز نـگـويـد؟) فرمود: آن دروغ كه تو خيال كردى (منظور) نيست ، همانا آن دروغ بستن بخدا و رسولش و ائمه عليهم السلام است .

10- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ ذُكـِرَ الْحـَائِكُ لِأَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ مَلْعُونٌ فَقَالَ إِنَّمَا ذَاكَ الَّذِى يَحُوكُ الْكَذِبَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ص
اصول كافى جلد 4 صفحه :37 رواية :10
ترجمه :
در حـديـثـى مـرفـوع روايـت شـده كـه نـزد امام صادق عليه السلام گفته شد: كه بافنده ملعونست ؟ حضرت فرمود: اين آن بافنده ايست كه بر خدا و بر رسولش دروغ ببافد.

11- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحـَمـِيـدِ الطَّائِيِّ عـَنِ الْأَصـْبـَغِ بـْنِ نـُبَاتَةَ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :37 رواية :11
ترجمه :
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: هيچ بنده اى مزه ايمان را نچشد تا دروغرا ترك كند چه شوخى باشد و چه جدى .


12- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِي عـَبْدِ اللَّهِ ع الْكَذَّابُ هُوَ الَّذِى يَكْذِبُ فِى الشَّيْءِ قَالَ لَا مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَلِكَ مِنْهُ وَ لَكِنَّ الْمَطْبُوعَ عَلَى الْكَذِبِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :37 رواية :12
ترجمه :
عـبـد الرحمن بن حجاج گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : كذاب آنكس استكه در چـيـزى دروغـگـويـد؟ فـرمـود: نـه ، (زيرا) كسى نيست جز اينكه اين از او سر زند ولى مقصود آنكس است كه بدروغ عادت كرده است .

13- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :37 رواية :13
ترجمه :
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام فرمود: هر كه دروغش زياد شد، آبرويش ‍ برود.

14- عَنْهُ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَنْبَغِى لِلرَّجـُلِ الْمـُسـْلِمِ أَنْ يـَجـْتـَنـِبَ مـُوَاخَاةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ يَكْذِبُ حَتَّى يَجِى ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :38 رواية :14
ترجمه :
امـير المؤ منين عليه السلام فرمود: براى مرد مسلمان سزاوار و شايسته است كه از رفاقت دروغگو بپرهيزد، زيرا كه او دروغگويد تا بدانجا كه اگر راست هم بگويد باور نشود.

15- عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ بِهِ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :38 رواية :15
ترجمه :
عبيد بن زرارة گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام ميفرمود: از چيزهائيكه خداوند بوسيله آن بدروغگوان كمك كرده است فراموشى است .

16- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْكَلَامُ ثَلَاثَةٌ صِدْقٌ وَ كَذِبٌ وَ إِصْلَاحٌ بَيْنَ النَّاسِ قـَالَ قـِيـلَ لَهُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْإِصْلَاحُ بَيْنَ النَّاسِ قَالَ تَسْمَعُ مِنَ الرَّجُلِ كَلَاماً يَبْلُغُهُ فـَتـَخـْبـُثُ نـَفـْسـُهُ فـَتـَلْقَاهُ فَتَقُولُ سَمِعْتُ مِنْ فُلَانٍ قَالَ فِيكَ مِنَ الْخَيْرِ كَذَا وَ كَذَا خِلَافَ مَا سَمِعْتَ مِنْهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :38 رواية :16
ترجمه :
از امام صادق عليه السلام حديث شده است كه فرمود: سخن بر سه گونه است : راست ، و دروغ ، و اصـلاح مـيـان مـردم ، (راوى ) گـويد: به آن حضرت عرض شد: قربانت اصلاح ميان مردم چيست ؟ فرمود: از كسى سخنى درباره ديگرى مى شنوى كه اگر آن سخن به او بـرسـد بـد دل مـى شـود، پـس تو او را ديدار كنى و باو بگوئى : از فلانى شنيدم كه درباره خوبى تو چنين و چنان ميگفت ، بر خلاف آنچه شنيده اى .

17- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحـَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا قَدْ رُوِّينَا عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ يُوسُفَ ع أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَس ارِقُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا كَذَبَ وَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ ع بـَلْ فـَعـَلَهُ كـَبـِيـرُهُمْ ه ذ ا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ ك انُوا يَنْطِقُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوا وَ مَا كـَذَبَ قـَالَ فـَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا عِنْدَكُمْ فِيهَا يَا صَيْقَلُ قَالَ فَقُلْتُ مَا عِنْدَنَا فِيهَا إِلَّا التَّسـْلِيمُ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ اثْنَيْنِ وَ أَبْغَضَ اثْنَيْنِ أَحَبَّ الْخَطَرَ فِيمَا بَيْنَ الصَّفَّيْنِ وَ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِى الْإِصْلَاحِ وَ أَبْغَضَ الْخَطَرَ فِى الطُّرُقَاتِ وَ أَبْغَضَ الْكَذِبَ فـِى غـَيـْرِ الْإِصـْلَاحِ إِنَّ إِبـْرَاهـِيـمَ ع إِنَّمـَا قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ ه ذ ا إِرَادَةَ الْإِصْلَاحِ وَ دَلَالَةً عَلَى أَنَّهُمْ لَا يَفْعَلُونَ وَ قَالَ يُوسُفُ ع إِرَادَةَ الْإِصْلَاحِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :38 رواية :17
ترجمه :
حـسـن صـيـقل گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : براى ما از امام باقر عليه السـلام روايـت شـده كـه درباره گفتار يوسف عليه السلام (كه فرمود): (((اى كاروان هر آينه شما دزد هستيد))) (سوره يوسف آيه 70) آنحضرت فرموده است : بخدا سوگند دزدى نكردند و يوسف هم دروغ نگفت ، و (هم چنين درباره آنچه ) ابراهيم فرمود: (((بلكه بزرگ آن بـتـان كـرده اسـت پـس بپرسيد از ايشان اگر هستند سخن گويان ))) (سوره انبياء آيه 63) آنحضرت عليه السلام فرموده است : بخدا سوگند آنان نكرده بودند و ابراهيم نيز دروغ نـگـفـت ؟ حـضـرت صـادق (ع ) (كـه ايـنـكـلام را شـنـيـد) فـرمـود: اى صـيـقـل نـزد شـمـا در ايـنـبـاره چـيست ؟ گويد: عرض كردم : نزدما جز تسليم چيزى نيست ؟ گـويـد: پـس آنـحـضرت فرمود: خداوند دو چيز را دوست دارد و دو چيز را دشمن دارد، دوست دارد خرامندگى (و با تبختر راه رفتن ) را در ميان دو صف (از لشكر اسلام و كفر) و دوست دارد، دروغ گـفـتـن را در جـاى اصـلاح (بـيـن دو نـفـر يـا دو جمعيت از مسلمانان ) و دشمن دارد خـرامـنـدگـى در راهها و كويها را، و (همچنين ) دشمن دارد دروغ گفتن را در غير مقام اصلاح ، بـدرسـتـى كـه ابـراهيم عليه السلام كه فرمود: (((بلكه بزرگ ايشان اين كار را كرده اسـت ))) بـخـاطـر اصـلاح (حال بت پرستان و نجات آنها از گمراهى ) بوده ، و راهنمائى (كردن آن جماعت ) باينكه آن بتان نمى توانند كارى انجام دهند و يوسف عليه السلام نيز بخاطر اصلاح (حال فاميل خود يا ديگران آن كلام را) فرمود.

توضيح :
در ايـنـكـه دروغ از مـحـرمـات اسـت بحثى نيست و چنانچه شيخ انصارى رضوان الله عليه فـرمـوده اسـت : حـرمـت آن بضرورت عقول و اديان و ادله اربعه ثابت است ، لكن در دو جهت بحث شده : يكى اينكه آيا از كبائر است يا نه ، ديگر در ذكر جاهائى كه دروغ جايز است امـا در جـهـت اول چون بحث در آن خارج از وضع ترجمه و توضيح اين روايت است خود دارى مى شود و براى توضيح بيشتر در اين باره خوانندگان محترم بمتاجر شيخ (ره ) مراجعه فـرمـايـنـد، و اما در جهت دوم آنچه از اخبار (كه پاره از آنها نيز پس از اين بيايد) و كلمات فـقـهـاء و دانـشـمـنـدان اسـتـفـاده مـى شـود آنـسـت كه دروغ در سه يا چهار مورد جايز است ، اول : در مـورد اضـطـرار و نـاچـارى مـانـنـد آنـكـه ضـررى بـه مـال و جان يا آبروى كسى متوجه گردد و براى دفع آن راهى جز دروغ نداشته باشد كه در چـنـيـن مـورد گذشته از آيات و روايات اجماع قائم است بر جواز دروغ براى دفع آن و مـشهور بر آنند كه اگر قدرت برتو ريه (و حقيقت پوشى بطورى كه دروغ هم نگويد) داشـته باشد بايد تورى كند، زيرا در چنين صورتى اضطرارى بر دروغ ندارد، دوم در صـورتـيـكـه قـصـد اصـلاح و سـازش دادن ميانه دو مسلمان يا دو جهت از مسلمانان را داشته باشد كه در چنين صورت نيز فقهاى عظام بر طبق رواياتى كه آمده است دروغ را جايز مى دانـنـد. سـوم در مـورد حـيله و نيرنگ در جنگ با دشمنان كه آنرا جايز دانسته اند مانند اينها بـآنـهـا بـگـويـد: فـرمـانـده شـمـا مـرد، يـا بـگـويـد: فـردا بـراى مـا كـمـك مـى آيـد و امثال اينها چهارم در مورد وعده مرد بزن خود كه در اينصورت نيز دروغ را جايز دانسته اند و بـعـضـى آنـرا مـقـيـد بـزن تـنـهـا نـيـز نـكـرده انـد بـلكـه در مـطـلق خـانـواده و اهـل ايـشـان (طـبق پاره از روايات وارده ) جايز ميدانند. و آنچه در توضيح اين روايت اكنون مورد بحث ما است مورد دوم است كه شخص ‍ از روى اراده اصلاح مرتكب دروغ شود.
مـجـلسـى (ره ) در گـفـتـار امـام صادق عليه السلام كه درباره كلام حضرت ابراهيم عليه السـلام فـرمـوده : (((ايـن كـلام را بخاطر اصلاح فرمود))) گفته است : شايد مقصود اراده اصـلاح حـال قـومـش بـود بـاينكه آنان را از پرستش بتان بر گرداند، زيرا هنگامى كه شـخـصـى خردمند در اسناد شكستن بتان بخود آنها انديشه كند، و بداند كه شكستن آنها از يـك مـوجـودى كـه فـاقد شعور و علم و قدرت است سرنزند، در نتيجه خواهد دانست كه آنها چـنـين كارى نكرده ، و چنين موجودى كه فاقد شعور و علم و قدرت است سرنزند، در نتيجه خـواهد دانست كه آنها چنين كارى نكرده ، و چنين موجوداتى كه قادر بر دفع زيان و خوارى از خـودشـان نـيستند، شايسته پرستش نخواهند بود، و همين باعث آن گردد كه اينان از اين كـردار بـرگردند و دست از پرستش بتان برداشته خداى يگانه را بپرستند. سپس وجوه ديـگـرى از دانـشـمـنـدان در تـفـسـيـر ايـن آيـه گـفـتـه انـد نـقـل فـرمـايـد كـه ذكـر تـمـامـى آنـهـا در ايـنـجـا مـوجـب تـطـويـل كـلام و خـارج از وضـع ترجمه است ، و براى تتميم فايده به ايراد يكى از آن وجـوه كـه بـحـديـثـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام نيز تاءييد شده است (با مختصر تصرفاتى كه اين بنده در آن نموده ام ) اكتفا مى شود و آن اينست كه :
در كلام (حضرت ابراهيم عليه السلام ) تقديم و تاءخيرى است و تقدير كلام چنين است :
(((بـلكـه بـزرگ ايـشـان كـرده اسـت اگـر سـخـن مـى گويند، پس از ايشان بپرسيد))) و بـنـابـرايـن اسـنـاد عمل ببزرگ آنها مشروط بر سخن گفتن آنان شده ، و چون سخنى نمى گـفـتـنـد پـس فـاعـل آن نـبودند، و غرض (آنحضرت از اين طرز گفتار، و پيچ و خمى دادن مـطـلب بـا ايـنكه ترسى از صراحت لهجه در پاسخ آنان نداشت ) اين بود كه بيخردى و سـبـك مـغـزى آنـان را بـرخـشـان بكشد، و آنان را در پرستش چيزى كه نشنود و نه بيند و قـدرت بـرتكلم و دفع زيان از خود ندارد سرزنش كند، و تاءييد كند اين وجه را آنچه در كـتـاب احـتجاج روايت شده كه از حضرت صادق عليه السلام پرسش شد، حضرت فرمود: بزرگ آنها نكرده بود و ابراهيم نيز دروغ نگفت ، گفته شد: اين چگونه است ؟ فرمود: جز اين نيست كه ابراهيم گفت : (((بپرسيد از آنها اگر سخن گويند))) (معناى اين كلام اين است كـه ) اگـر سـخـن گـويـنـد پـس بزرگ آنها كرده است ، و اگر سخن نگويند بزرگ آنها كـارى نـكـرده اسـت ، پـس آنـهـا كـه سخن نگفتند و ابراهيم نيز دروغ نگفت (اين راجع بكلام ابراهيم عليه السلام ).
و امـا درباره كلام حضرت يوسف عليه السلام گفته است : گويا مقصوداصلاح بين خود و بـرادرانـش درباره نگهداشتن برادرش بنامين نزد خود، و گردن نهادن آنها باينكار بود، بـقـسـمـتـى كـه جاى نزاع براى دو طرف باقى نماند، و اين ممكن نبود مگر بدوكار، يكى نسبت دزدى به بنيامين ، و ديگرى دست آويز شدن بحكم پيروان يعقوب درباره شخص دزد و آن حـكـم ايـن بـود كه شخص دزد بايد يكسال بصورت بنده زر خريدى در اختيار صاحب مال باشد، ولى در مذهب شاه مصر اين حكم نبود، و بخاطر آنچه ذكر شد چنين دستورى داد.
18- عـَنـْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِى مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ عِيسَى بْنِ حَسَّانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ كـُلُّ كـَذِبٍ مَسْئُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ يَوْماً إِلَّا كَذِباً فِى ثَلَاثَةٍ رَجُلٌ كـَائِدٌ فـِى حـَرْبـِهِ فـَهـُوَ مـَوْضـُوعٌ عـَنْهُ أَوْ رَجُلٌ أَصْلَحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ يَلْقَى هَذَا بِغَيْرِ مَا يـَلْقـَى بـِهِ هَذَا يُرِيدُ بِذَلِكَ الْإِصْلَاحَ مَا بَيْنَهُمَا أَوْ رَجُلٌ وَعَدَ أَهْلَهُ شَيْئاً وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْ يُتِمَّ لَهُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه :40 رواية :18
ترجمه :
عيسى بن حسان گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: از هر دروغگو در يك روزى باز پرسى شود جز در سه جا يكى مردى كه در نبرد خود (با دشمنان دين ) نـيـرنـگ زنـد كـه گـناهى بر او نيست ، ديگر مردى كه ميان دو كس را سازش دهد و اصلاح كـنـد، بـايـن برخورد كند بغير آنچه بديگرى برخورد كند، و مقصودش از اينكار اصلاح مـيـانـه آنـدو اسـت ، سـوم : مـردى كـه بزن خود (يا خوانواده اش ) بچيزى وعده دهد و قصد انجام دادن آنرا نداشته باشد.

شــرح :
مـجـلسـى عـليـه الرحـمـة گويد: مضمون اين حديث مورد اتفاق ميان عامه و خاصه است سپس حديثهائى در اينباره از عامه (و اهل سنت ) نيز روايت ميكند.
19- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :41 رواية :19
ترجمه :
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اصلاح كننده (بين دو نفر يا دو جمعيت ) دروغگو نيست .

20- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى الْكـَاهـِلِيِّ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بـِحَدِيثٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيْسَ زَعَمْتَ لِيَ السَّاعَةَ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ لَا فَعَظُمَ ذَلِكَ عـَلَيَّ فـَقـُلْتُ بـَلَى وَ اللَّهِ زَعـَمـْتَ فـَقـَالَ لَا وَ اللَّهِ مـَا زَعـَمْتُهُ قَالَ فَعَظُمَ عَلَيَّ فَقُلْتُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ بَلَى وَ اللَّهِ قَدْ قُلْتَهُ قَالَ نَعَمْ قَدْ قُلْتُهُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ كُلَّ زَعْمٍ فِي الْقُرْآنِ كَذِبٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :41 رواية :20
ترجمه :
عبد الاعلى مولى آل سام گويد: حضرت صادق عليه السلام براى من حديثى بيان فرمود، پـس مـن بـه او عـرض كـردم : قـربـانـت آيـا هـم اكنون براى من چنين و چنان نه پنداشتى ؟ فرمود: نه ، پس اين حرف بر من گران آمد، عرض كردم : قربانت چرا بخدا سوگند آنرا گفتى ؟ فرمود: آرى آنرا گفتم مگر ندانيكه هر پندارى در قرآن (بمعناى ) دروغ است .

شــرح :
بـيـشـتـر مـوارديـكـه كـلمـه (((زعـم ))) و پـنـدار در كـلام عـرب اسـتـعمال شود در مورد شك و موضوعاتى استكه حقيقت ندارد، مانند اينكه گويند: فلانكس اينگونه مى پندارد يا پنداشت و اساسا بعضى گفته اند: اين لفظ كنايه از دروغ است ، و ديـگـرى گـفـته است : بيشتر جاها در باطل استعمال شود، واز ابن قرطبه حكايت كنند كه گـفـتـه اسـت : (((زعـم ))) و (((پـنـداشـت ))) در خبرى گويند كه گوينده نداند حق است يا بـاطـل ، مـجـلسـى (ره ) پـس از نـقـل قـسـمـتـى از كـلمـات اهـل لغت در اين باره (كه آنچه بيانكرديم پاراى از آنها است ) گويد: پس از دانستن آنچه گـفـتـه شد روشن گردد: كه كلمه (((زعم ))) و (((پنداشت ))) يا حقيقت لغوى يا عرفى يا شـرعـى در دروغ اسـت و يا در گفتارى گويند كه از روى گمان يا وهم و بدون دانائى و بـصـيـرت گـفـتـه شود، و نسبت دادن آن بكسى كه گفتارش جز از روى حقيقت و يقين نيست ، رويه اصحاب يقين نيست ، اعتبار حضرت (((پندار))) و زعم را از خود نفى كرده است .
21- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ سـَهـْلِ بـْنِ زِيـَادٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ أَسـْبـَاطٍ عـَنْ أَبـِي إِسـْحَاقَ الْخـُرَاسـَانـِيِّ قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْكَذِبَ فَإِنَّ كُلَّ رَاجٍ طَالِبٌ وَ كُلَّ خَائِفٍ هَارِبٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :42 رواية :21
ترجمه :
ابـو اسـحـاق خـراسـانى گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از دروغ زيرا هر شخصى اميدوارى جوينده است ، و هر بيمناكى گريزان .

شــرح :
فـيـض عليه الرحمة گويد: مقصود آنحضرت عليه السلام اينست كه در ادعاى بيم و اميد و خوف و رجاء از خدا دروغ نگوئيد، زيرا كه هر اميدوارى كوشاى در اسباب آن است ، و شما ايـنـگـونـه نـيـسـتـيـد و هـر بـيـمناكى از آنچه او را بيم نزديك كند گريزان است ، و شما اينگونه نيستيد.
22- أَبـُو عـَلِيٍّ الْأَشـْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عـَمـْرٍو عـَنْ عـَطـَاءٍ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا كَذَبَ عَلَى مُصْلِحٍ ثُمَّ تَلَا أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَس ارِقُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا كَذَبَ ثُمَّ تَلَا بَلْ فَعَلَهُ كـَبِيرُهُمْ ه ذ ا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ ك انُوا يَنْطِقُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا كَذَبَ بَابُ ذِى اللِّسَانَيْنِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :42 رواية :22
ترجمه :
حضرت صادق عليه السلام فرومود: رسول خدا (ص ) فرموده بر اصلاح كننده (و سازش دهـنـده ) دروغـى نـيـست ، سپس ‍ اين آيه را (كه در سوره يوسف عليه السلام است و خبر 17 گـذشـت ) تـلاوت فـرمـود: (((اى كـاروان هـر آيـنـه شـمـائيد دزدان ))) سپس فرمود: بخدا سوگند دزدى نكردند، و يوسف هم دروغ نگفت ، سپس اين آيه را نيز (كه همان حديث گذشت ) تـلاوت فـرمـود: (((بـلكه بزرگ آنان اينكار را كرده است بپرسيد از ايشان اگر هستند سـخـن گـويان ))) آنگاه فرمود: بخدا آنها نكرده بودند و ابراهيم عليه السلام نيز دروغ نگفت .

توضيح :
در ذيل حديث 17 شرحى بر نظائر اين حديث و معناى فرمايش حضرت در تفسير اين دو آيه كريمه گذشت مراجعه فرمائيد.

*باب شخص دو زبان و دو رو*

باب ذى اللسانين

1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَوْنٍ الْقَلَانِسِيِّ عـَنِ ابـْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ لَقِيَ الْمُسْلِمِينَ بِوَجْهَيْنِ وَ لِسَانَيْنِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَهُ لِسَانَانِ مِنْ نَارٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :42 رواية :1
ترجمه :
حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه با مسلمانان به دورو و دو زبان برخورد كند، روز قيامت بيايد در حاليكه براى او دو زبان از آتش باشد.
شرح مقصود كسانى هستند كه براى جلب نفع دنيوى نزد هر كسى مطابق تمايلات او سخن گويند و باصطلاح معروف نان را بنرخ روز خورند، و اينكار باعث حقيقت پوشى ها و حق كشيهاى زيادى گردد و بقول علامه مجلسى (ره ) و ديگران اين عين نفاق است .

2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى شَيْبَةَ عَنِ الزُّهـْرِيِّ عـَنْ أَبـِي جـَعْفَرٍ ع قَالَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِى أَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :43 رواية :2
ترجمه :
حضرت باقر عليه السلام فرمود: چه بد بنده ايست آن بنده ايكه داراى دو رو و دو زبان اسـت ، در حـضـور بـرادرش او را سـتايش كند (و يا در تمجيد او از حد بگذراند) و در پشت سـر او را بـخـورد يـعـنـى غيبت او كند چنانچه خدايتعالى فرمايد: (((و غيبت نكند برخى از شـمـا بـرخى را آيا دوست دارد يكى از شما كه بخورد گوشت برادر مرده خويش را، همانا خوش داريد آنرا))) (سوره حجرات آيه 12)

3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ رَفَعَهُ قَالَ قـَالَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعَالَى لِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع يَا عِيسَى لِيَكُنْ لِسَانُكَ فِى السِّرِّ وَ الْعـَلَانـِيـَةِ لِسـَانـاً وَاحـِداً وَ كـَذَلِكَ قـَلْبـُكَ إِنِّى أُحـَذِّرُكَ نـَفـْسـَكَ وَ كَفَى بِى خَبِيراً لَا يـَصـْلُحُ لِسَانَانِ فِى فَمٍ وَاحِدٍ وَ لَا سَيْفَانِ فِى غِمْدٍ وَاحِدٍ وَ لَا قَلْبَانِ فِى صَدْرٍ وَاحِدٍ وَ كَذَلِكَ الْأَذْهَانُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :43 رواية :3
ترجمه :
عبدالرحمن بن حماد در حديثى مرفوع (كه آنرا بمعصوم رسانده است ) گويد: خداى تبارك و تعالى بعيسى بن مريم فرمود: اى عيسى بايد كه زبانت در پنهانى و آشكار يك زبان باشد، و هم چنين دلت ، همانا من تو را از نفس خودت ميترسانم و چون من آگاهى (براى تو) كـافـى اسـت ، دو زبـان در يـكـدهـان نـشـايـد، و دو شـمـشـيـر در يـك غـلاف نـگـنـجـد، و دو دل در يـك سـيـنـه نباشد، نهاد انسان نيز اين چنين است كه (دو عقيده مخالف در يكذهن نتواند جايگير شود.)

next page

fehrest page

back page