انسان شناسى ، جلد ۲

جلال الدين فارسى

- ۱ -



8

 
يادگيرى درس زندگى يا تفقه در دين و آموزش دادن آن
 

كلام خدا كه درس پروردگار درباره زندگى باشد و به همين جهت (ذكر)، (ذكرى )، (نور مبين ) يا پرتو روشنگر راه زندگى ناميده مى شود و نخست به گونه ادراكى در قلب پيامبر پديدار مى گردد آيا زمانى هم كه بر زبان مبارك پيامبر جارى شده به صورت امواج صوتى در گوش مردم مى نشيند همان كلام خداست يا چيزى و رخدادى ديگر؟
اين پرسش را مى توان در اين عبارت ريخت : آيا درس خدا به پيامبرش كلامى است ، و كلامى كه به گونه درس از زبان پيامبر جارى شده به گوش مردم مى رسد كلامى ديگر است ؟ آيا درس خدا به پيامبرش با درس پيامبرش به مردم يكى است ؟
هر دو كلام ، كلام خداست و درسش به سوى مردم (ناس )، مردم پيش از ايمان و مشركان و مومنان ، و (در عين حال درسى به پيامبرش ). يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا و اليكم نورا مبينا ، هان اى آدميان ، اينك برهانى از پروردگارتان به شما رسيد و به سوى شما نورى روشنگر (راه زندگى ) فرو فرستاديم . و جاءك فى هذه الحق و موعظة و ذكرى للمؤ منين و در اين آيات و سوره ها به تو (اى پيامبر) معارفى مستند به هستى و واقعيات تكوينى ، و موعظه اى رسيد و درسى براى مؤ منان (1) و انزلنا و اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و به سوى تو آن درس را فرو فرستاديم تا براى آدميان بيان كنى آنچه را كه به سوى آنان فرو فرستاده شد.(2) و ان اءحد من المشركين استجارك فاءجره حتى يسمع كلام الله ... و اگر يكى از مشركان از تو تاءمين سياسى - دفاعى - خواست بايد به او تاءمين بدهى تا كلام خدا را بشنود، آنگاه او را به سر پناه و محل امنش ‍ برسانى چون آنان مردمى هستند كه نمى دانند (علم زندگى را).(3)
بنابراين ، آنچه به گوش شاگردان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى رسد همان است كه پروردگار به گوش ‍ جان پيامبرش بواسطه رسولى كريم (4) و با قدرت سفيرانى كريم و داراى نيكى بيكران (5) رسانده است .
شاگردان پيامبر كه در محضرش و از زبانش آيات و سوره هاى قرآن را بتدريج مى شنوند و ياد مى گيرند و به حافظه سپرده در صفحاتى مى نگارند آن درسهاى پروردگار را با مشاهدات و مسموعاتى كه از زندگى پيامبر اكرم دارند در محيط خانواده و عشيره و منطقه اى دور يا نزديك به ديگران تعليم مى دهند. آنان كه مرد هستند (ذاكرون ) و آنان كه زن هستند (ذاكرات ) نام مى گيرند.(6) همگى متفقه در دين - به معنى زندگى - مى شوند.(7)
در اواسط يا اواخر سال نهم هجرى (8) و در حالى كه سلسله درسهاى پروردگار به پايانش نزديك مى شود خداوند دستور مى دهد تا جريان يادگيرى قرآن يا درس زندگى از پيامبر اكرم و تعليم آن به ديگران سرعت و گستره بيشترى پيدا كند. ضمن آن دستور از اين يادگيرى با تفقه در دين ياد مى فرمايد: و نمى شد مؤ منان يكپارچه بسيج شوند (براى شاگردى پيامبر و يادگيرى قرآن و سنت )، بنابراين چرا نبايد از هر بخشى از آنان عده اى بسيج شوند تا متفقه در دين گردند و وقتى نزد قوم و هموطنانشان بازگشتند آنان را بيم دهند شايد آنان بر حذر شوند.(9)
اين (فقه ) يا دين شناسى كه كتابش جز قرآن نيست و تبلورش جز متعالى ترين و مقرب ترين انسان به خدا كه ميزان لقب مى گيرد نيست هم زندگى را در بر مى گيرد و هم نظام هستى و مبداء آن را كه پروردگار باشد و هم سازماندهى اجتماعى مسلمانان شايسته كردارى را كه حيات طيبه را تجربه كرده اند. چنانكه زندگى شناسى آن ، انواع مختلف و پست و عالى زندگى و حتى انسان شناسى را نيز در بر دارد. به ديگر بيان يك جهان - انسان شناسى است .
بديهى است در فاصله يادگيرى قرآن يا آموزه هاى وحيانى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ياد دادن آن به مردم ، كارهاى مهمى صورت مى گيرد كه نخستين آن تفكر و تعقل است و دومى باور بستن به آن ، و سومى بكار بستن آن در خويشتن . چنانكه مى فرمايد: انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (10)
جريان آموزش دادن آموزه هاى وحيانى يا زندگى شناسى به ديگران يكى از بزرگترين و مهم ترين فعاليت ها و اعمال صالحه اى است كه مجموعا ولايت همگانى را تشكيل مى دهند، و شكلهاى تواصى به حق يا معارف حقه ، امر به معروف و نهى از منكر و نظائرش را پيدا مى كنند. براى مثال برپايى نماز جماعت و نماز جمعه ، براى آموزش دادن درسهاى پروردگار به مردم است . اين عمل صالح فرهنگى - سياسى سبب مى شود كه وجود آدميان و اعضاى جامعه - دولت آباد گردد. پيامبر اكرم مى فرمايد: (كسى كه مقدارى از قرآن در وجودش نباشد مانند يك خانه خراب است ).(11) مسلمانان چندان تحول كيفى و ارتقاى فرهنگى پيدا مى كنند كه ورد زبانشان اين است : (هديه اى بهتر از اين يافت نمى شود كه سخن حكيمانه اى (آموزه اى وحيانى ) را به برادرت اهدا كنى .)(12)
اين جريان از ماههاى اول بعثت در جامعه هفت نفره اى كه سوره مباركه (عصر) وصف آن است برقرار مى شود و در ميان مسلمانان مكه ، حبشه ، و مدينه تداوم مى يابد و تمدن اسلامى را در بستر خويش كه همانا بستر ولايت همگانى باشد پى مى ريزد.
(با بازگشت دوازده نفرى كه در نخستين بيعت عقبه ) شركت دارند به مدينه و انتشار اسلام (مسلمان شدن ) در خانواده هاى انصار، انصار مردى را با نامه اى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستند به اين عبارت : ابعث الينا رجلا يفقهنا فى الدين و يقرئنا القرآن . در نتيجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مصعب بن عمير را نزدشان مى فرستد... او به خانه ها و ميان قبائل انصار رفته آنان را به مسلمان شدن دعوت كرده براى آنان قرآن مى خواند تا يكايك و دو نفره مسلمان شده مسلمان شدن در تمامى خانواده هاى انصار گسترش و قوت مى يابد به جز سه خانواده از قبيله اوس كه عبارتند از خطمه ، وائل ، و واقف . مصعب براى آنان قرآن خوانده و تعليمشان مى دهد. (پيش از اين ) طى نامه اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه مى گيرد كه همه را در يك جا گرد آورد. او هم اجازه داده برايش مى نويسد: پيش از روز كه يهودان تعطيلى خود را اعلام مى كنند آنگاه كه خورشيد بازگشت آغاز كند (ظهر) با دو ركعت نماز به خدا تقرب جوى و براى آنان نطقى (خطبه اى ) ايراد كن .
مصعب بن عمير آنان را كه دوازده نفرند در خانه سعد بن خيثمه جمع مى كند (براى نماز جمعه ) و در آن روز جز يك گوسفند برايشان نمى كشد. بدينقرار او اولين كسى است كه در دوره مسلمانى نماز جمعه را برقرار و مردم را براى آن جمع مى كند.(13)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: برترى عالم بر عابد مانند برترى من بر پايين ترين فرد شما (مسلمانان ) است . آنگاه با تلاوت آيه انما يمخشى الله من عباده العلماء... مى افزايد: خدا و فرشتگانش و اهل آسمانهايش و زمين هايش و ماهى دريا بر كسانى كه به مردم (خير) (خوبى ، انديشه و كار پسنديده ، اعتلا و قرب به خدا) مى آموزند درود مى فرستند.(14) و مى فرمايد: و ان العلما هم ورثة الانبياء ورثوا العلم (اءو ورثوا العلم ) من اءخذه اءخذ بحظ وافر و من سلك طريقا يطلب به علما سهل الله له طريقا الى الجنة علما همان ميراث بران پيامبران اند كه علم (به زندگى ) را به ارث برده اند (يا علم را به ارث نهاده اند براى ديگران ). كسى كه آن علم را فرا بگيرد سهمى هنگفت و سرشار برده باشد و كسى كه براى فراگرفتن بخشى از اين علم به سفر برود خدا راهى تا بهشت را به رويش هموار مى فرمايد.(15) من يردالله به خيرا يفقهه . و انما العلم بالتعلم خدا اگر خير كسى را بخواهد او را متفقه در دين (زندگى ) مى گرداند. و البته علم دين از طريق يادگيرى تحصيل مى شود.(16)
عبدالله بن مسعود مى گويد: قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : تعلموا العلم و عملوه الناس . تعلموا الفرائض و عملوه الناس . تعلموا القرآن و عملوه الناس .
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد خودش دو گروه را نشسته مى بيند. مى فرمايد: هر دو به كار خير - خوب - پرداخته اند ولى يكى بر ديگرى برترى دارد. اين دسته خدا را مى خوانند و به او ابراز محبت مى نمايند كه اگر بخواهد دعايشان را اجابت مى كند و اگر بخواهد خواسته هايشان را بر نمى آورد. اما آن دسته ديگر فقه و علم مى آموزند و بعد آن را به كسى كه نمى داند ياد مى دهند. بنابراين آنان برترى دارند. من هم فقط براى معلمى مبعوث شده ام آنگاه در كنار آن دسته مى نشيند.(17) و مى فرمايد: كسى كه در لحظه مردنش در حال پژوهش علمى باشد كه بدان علم جريان مسلمان شدن را تقويت نمايد(18) در بهشت (زندگى پس از مرگ و نيز قيامت ) فقط يك درجه با پيامبران فاصله دارد.(19)
عبدالله بن عمر مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم معاذ بن جبل و ابوموسى (اشعرى ) را روانه يمن كرد و... چون به يمن رسيدند معاذ براى مردم سخنرانى و آنان را به مسلمان شدن تشويق كرد و امرهم بالتفقه فى القرآن (20)
عطاء بن ابى رباح كه از تابعين است در تفسير آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم مى گويد: اولو العلم و الفقه هستند. و مراد از طاعت پيامبر پيروى از قرآن و سنت است .(21)
زيد بن ارقم مى گويد: روزى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم به نطق ايستاد و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: هان اى آدميان ! من فقط يك بشرم كه چيزى نمانده فرستاده پروردگارم به سراغم بيايد و از دنيا بروم . و من در ميان شما دو ميراث گرانقدر بجا مى نهم كه اولينش كتاب خداست ، در آن هدايت و نور است و چنگ به كتاب خدا بزنيد و آن را محكم بگيريد. بعد خيلى در مورد قرآن تشويق كرد و علاقه ما را بر انگيخت آنگاه افزود: و اهل بيتم را. سه بار هم گفت : در مورد اهل بيتم خدا را به ياد شما مى آورم تا خدا را در موردشان بياد داشته باشيد.
(از على بن ابيطالب (عليه الصلوة والسلام ) مى پرسند: هل خصكم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بشى ء؟ پاسخ مى دهد: ما عندنا غير ما فى هذه الصحيفة ، اءو فهم يؤ تاه الرجل .(22) زركشى دانشمند بزرگ قرن هشتم پس از نقل آن مى گويد: بر پايه همين يكى از اهل ذوق مى گويد: قرآن يك نزول دارد و يك تنزل . نزول آن گذشته است ، و تنزل آن تا برپايى قيامت دوام دارد.(23)
همين حديث شريف در منابع شيعى به اين صورت مى آيد: (... آيا چيزى از وحى نزد شما هست ؟ پاسخ مى دهد: نه به خدايى كه بذر را شكافته و آدمى را آفريده است جز اين كه خدا به بنده اى فهم كتابش (قرآن ) را عطا فرمايد.) مؤ لف الميزان پس از آوردن اين حديث شريف مى گويد: اين يكى از درخشنده ترين احاديثى است كه از آن حضرت به ما رسيده و كمترين چيزى كه از آن مى فهميم اين است كه تمام معارف حيرت آورى كه از مقام علمى آن حضرت تراوش نموده و عقول خردمندان را به اعجاب آورده همه از قرآن كريم سرچشمه گرفته است .)(24)
على بن ابيطالب مى فرمايد: تعلموا العلم تعرفوا به و اعلموا به تكونوا من اهله ... دانش دين را ياد بگيريد تا به آن شناخته شويد و آن را بكار بنديد تا از اهل دين شويد. چون پس از امروز دوره اى خواهد آمد كه در آن نود درصد مردمش (معروف ) (كار و زندگى پسنديده ) را نمى شناسند و تنها كسانى از آن اوضاع محيطى نجات مى يابند كه با اشرار تماس نداشته باشند. ايشان همان امامان هدايتگرند و چراغهايى كه پرتو دانش دين را مى پراكنند و نه اشاعه دهنده شر هستند و نه پرحرفهاى ناروا گوى ).(25)
و مى فرمايد: (فقيه ، كسى كه واقعا فقيه باشد مردم را از رحمت خدا نوميد نمى كند و نه به آنان اطمينان خاطر قطعى از عذاب خدا مى دهد و نه اظهار نظر و فتوايى مى كند كه در آن گناه و معصيتى جايز شمرده شده باشد. خيرى در عبادتى كه علمى در آن نباشد نيست و نه خيرى در علمى است كه به فهم در نيامده باشد و نه خيرى در قرائت قرآنى كه تدبرى در آن نباشد.)(26)
در اين حديث شريف فراگرد تقرب به خدا را كه مرادف حيات طيبه و سير در صراط مستقيم تعالى باشد بيان مى فرمايد به اين ترتيب كه از قرائت قرآن آغاز گشته با تفكر و تدبر در قرآن دنبال مى گردد تا علم به آموزه هايش تبديل به فهم آن شود بطورى كه تمامى عبادات و اعمال صالحه اى كه زندگى را تشكيل مى دهند آگاهانه صورت مى پذيرد و عاملش فقيهى - يا دينشناس و زندگى شناسى مى شود كه مردم را از رحمت خدا نوميد نمى سازد و در عين حال آسوده خاطر از عواقب سوء زشتكارى و ستمگرى نمى گرداند و در فعاليت فرهنگى - سياسى اش اظهار نظر، فتوا دادن ، داورى كردن و كارى كه برخلاف موازين وحيانى- توحيدى باشد يافت نمى شود. مجتهد سياسى چنين كسى است .
در برابر مردمى كه درسهاى پروردگارشان درباره زندگى را ياد گرفته متفقه در دين شده به آنان باور بسته آن را در وجودشان و در جامعه و محيط بين الملل بكار بسته اند افرادى قرار دارند كه روى از اين درسها مى گردانند، به آن بى اعتنا مانده زندگى هاى پست را پيش مى گيرند. و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و هر كس از درس من روى بگرداند معيشتى پرفشار و بيمارگونه (27) دارد.(28) درس بده آنجا كه درس سودمند افتد. آن كس كه پروا بگيرد درس ما را مى گيرد و آن كس از آن دور مى شود كه ناپذيرنده باشد همان كس كه آتش بزرگ در انداخته و بريان شود، بعلاوه نه در آن بميرد و نه زنده مى باشد.(29)
همچنين افرادى كه آموزه ها را فرا مى گيرند يا حتى خيلى خوب ياد مى گيرند اما نه به آن ايمان مى آورند و نه وجود خود را به آن سپرده باصطلاح (اسلام ) مى آورند خودشان را از آن معارف و شريعت بكلى جدا ساخته تسليم يك دستگاه طاغوتى مى شوند يا علائق پستشان را معبود خويش ساخته از آن اطاعت مى كنند و به سلطه گرى بر ديگران دست مى زنند، و از اين قبيل . و اتل عليهم بناء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاءتبعت الشيطان فكان من الغاوين ...(30) و براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه درسهاى ما به او رسيد، بعد خودش را از آنها بركند، در نتيجه شيطان او را دنبال كرد تا از بيراهه رفتگان بود. و اگر خواسته بوديم البته او را بوسيله آن درسها به مراتب بلند مى رسانديم ولى او به سوى خاك (پستى ) جاودانگى خواست گيرد و علائق پستش را پيروى و تبعيت كرد. در نتيجه ، داستان زندگى او شبيه داستان زندگى سگ است ، اگر به آن حمله كنى پارس مى كند و اگر كارى به كارش نداشته باشى پارس مى كند (و خودش را خسته و بيچاره مى كند).(31) اين سرگذشت طائفه اى است كه درسهاى ما را دروغ شمردند و به خود ستم مى كردند.
اين چند گروه اجتماعى و بشرى بيراهه مى روند و صراط مستقيم رشد معنوى و تقرب به خدا را كه راه ارتقا از چندين وضعيت محيطى اسارت ذلت به اوضاع محيطى آزادى - عزت هم هست نمى پيمايند. آنها راه و رسم زندگى هاى پست دون جانورى ، دام وارگى ، استكبارى ، و دنيادارى را طى كرده بعد از خدا پيدا مى كنند.
راه بعد از خدا، راههاى چهار زندگى پست ، جز يك صراط نيست كه در درس پروردگار از آن با (صراط الحكيم )(32) و صراط كسانى كه مورد خشم خدا واقع شده اند و راه راست و قرب خدا را گم كرده اند.(33) ياد مى شود.
اين موضوع در جاى خود خواهد آمد.



9

 
انسان شناسى تجربى و تاريخى ، تنوع انسانها، و تنوع مردم

 
از ابتداى درسش تا بيست و سه سال پيوسته درس انسان شناسى مى دهد و با اشاره به آدمهايى كه در محيط اجتماعى و بين المللى هستند و به مردم و گروههاى اجتماعى كه سرگذشتشان نسل به نسل به مخاطبان رسيده است از واقعيت تنوع آدمها و گونه گونه بودن مردم و گروههاى اجتماعى و بشرى ديده بر مى دارد.
اعمال مختلف ، انديشه هاى متفاوت ، باورهاى گوناگون ، عواطف هيجاناتى رنگارنگ و متضاد، و سرانجام راه و رسم هاى مختلف و پست و عالى زندگى را به مخاطبشان نشان مى دهد تا به يك انسان شناسى تعالى شناختى و نه زيستى و امثال آن نائل آيند.
در همان نخستين سوره هاى سال اول بعثت ، سيماى برترين انسان حاضر و زنده را كه والاترين انسان تاريخ هم هست ترسيم مى فرمايد:
1. انسانى كه درسهاى پروردگارشان را كه كريم ترين وجود است مى گيرد، درسهايى كه هيچ آدمى آن را جز از آفريدگار نمى تواند فرا بگيرد. انسانى كه معلم همين علم نادره براى ديگران و نسلهاى آينده شده است .(34)
2. انسانى كه با تدريس درسهاى پروردگارش قلمى شده است كه از طريق سطورش حامل آموزه هاى مفيد و رشددهنده و تعالى بخش به ساير انسانهاست و بر خوى و رفتارى پرشكوه و با عظمت .(35)
3. پاره اى از شب را كه گاه به نيمى مى رسد كمتر از آن يا بيشتر به بازخوانى درس قرآن مى گذراند، و يا ياد خدا و دعاهاى پياپى علائقش را با رضاى خدا تطبيق داده متعالى مى گرداند. و خدا را تكيه گاه خويش ‍ مى سازد.(36)
4. به فرمان پروردگار برخاسته جامه اش را پاكيزه ساخته تنش را مى شويد و تقوا پيشه ساخته به دامنه كوه صفا مى رود و مردم را از روبرو شدن با عذايى شديد برحذر مى دارد و به تقوا مى خواند.(37) دعوتى كه او را با واكنش خصمانه و تهديد به نابودى و مرگ مستكبرى از درون عشيره و خويشاوندان نزديكش روبرو مى سازد.(38)
5. گفتارى را كه از رسولى كريم ، بس نيرومند و داراى جايگاهى بلند در قلمرو فرمانروايى آفريدگار، و صاحب نيروهاى باشعورى در جهان برين ، و علاوه بر همه اينها امين است گرفته است بدون هيچ كم و كاست يا دغلكارى و دريغدارى به بشر منتقل مى كند، درسى كه راه را براى هر كس از شما كه بخواهد راست قامت - با عزت - طريق زندگى را بسپارد روشن مى نمايد؟(39)
6. آن (خود) آرامش يافته به خدايى است كه در حالى كه خشنود و مورد خشنودى خداست تحولاتى كيفى در راستاى خدا مى يابد و به جرگه پرستندگان مطيع او در مى آيد و به بهشت خدا.(40)
7. زندگى پس از وفاتش بهتر از زندگى او در عالم طبيعت و اين جهان است ، و آن قدر از عطاى پروردگارش ‍ دريافت مى كند كه به نهايت خشنودى مى رسد. چنانكه پيشتر يتيم بوده و پناه و سرپرست يافته و در خانه ابوطالب ، و از درس پروردگار بى نصيب بوده و درس روشنگر او را دريافت كرده است و كم در آمد بوده و بى نياز گشته است ، يتيم را سركوفت نمى زند و گدا را بى نصيب نمى داند و از نعمت پروردگارش پيوسته سخن مى گويد و درسهايش را كه گوهر نعمت دارند براى ديگران باز مى خواند و آموزش مى دهد.(41) به شكرانه دخترى كه خدا به او داده و خير كثير - است پروردگارش را سپاس و نماز مى برد و شتر قربانى مى كند.(42)
8. در برابر مستكبر پرخاشگرى كه او را تهديد كرده از نماز باز مى دارد مقاومت ورزيده ، از او اطاعت نكرده به سجده در آمده ، نماز گزارده و قرب خدا مى يابد.(43)
9. نوعى زندگى دارد متمايز از نوع زندگى كفار. قل :... لكم دينكم و لى دين .(44)
10. از تمامى گونه هاى عوامل مخل زيستن و عوامل مفسد رشد معنوى و قرب خدا، مى پرهيزد و با همه آنها چه نامرئيان و چه آدميانى از قبيل مستكبران و دنياداران مى ستيزد و در برابر آنها مقاومت (صبر) نشان مى دهد.(45)
در اين جهان - انسان شناسى كارهاى آدميان از مرد و زن گوهرهايى جدا مختلف دارند:... ان سعيكم لشتى ).(46) انسانها متنوع اند. چندين گروه اجتماعى و بين المللى در هر جغرافياى فرهنگى - سياسى و در هر مرحله تاريخى در كنار يكديگر يا روياروى هم بسر مى برند.
دست كم بشر به دو گروه بزرگ تقسيم شده است :
الف . كسى كه اراده كند تا راست قامت (يا آزاد و با عزت در محيط) زندگى كند و بر اثر اين تصميم درس ‍ پروردگار را ياد مى گيرد.(47) او پرواگيرنده است ، از زشتى و ستم و پستى و بعد از خدا و اسارت - ذلت مى خواهد دور و در امان باشد، و به همين سبب - به سبب همين اراده و تصميم درس پروردگار را كه براى تحقق خواسته اش مفيد است استقبال نموده ياد مى گيرد پروردگار و پيامبرش را معلم خويش ‍ مى سازد و قرآن را كتاب درسيش .(48) او كه فراگرد رشد معنوى و قرب خدا را پيمودن گرفته و نام پروردگارش را براى تخلق به اخلاق او مى برد و در پى آن نماز هم مى گزارد و از زندگى هاى پست روى برتافته است و زندگى پس از مرگ را بهتر و پايدارتر از طول عمرش مى داند انسان برنده و موفق و پيروز است .(49)
او از دارايى اش - دانش ، ثروت ، قدرت ، مهارت - به ديگران مى بخشد و پرهيزگار است - از پستى ، اسارت ، ذلت ، ستم و... پروا دارد - و هستى برين را - خداى متعال ، جهان برين ، فضيلت ، زيبايى ، احسان ... را - تصديق مى نمايد و واقعيت مى داند و باور دارد. چنين انسانى كه از مراتب بلند تقوى فرا رفته باشد از آنچه دارد مى بخشد و مصرف مى كند به قصد رشد معنوى كه همان قرب خدا باشد آن هم بدون اين كه كسى از او طلبكار باشد يا كمكى به او كرده باشد. همين و فقط براى نيل به هستى پروردگارش كه برترين است . و البته به نتايج مطلوب و پاداش خوبى هم مى رسد و خشنود مى گردد.(50)
او آن (خود) آرامش يافته اى است كه در دم مردن در حالى به آستان پروردگار عليهم السلام - كه معلم او هست - باز مى گردد كه خشنود و خوشحال است و پروردگارش از او رضايت دارد و به او مى فرمايد: به همايش پرستندگان مطيع من در آى ، و به بهشتم اندر آى .(51)
اين انسان در جامعه - دولتى عضويت دارد كه وضعش چنين است :
الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام مى دهند و يكديگر را معارف فقه و درسهاى پروردگار و اوامر و نواهى يا قوانين و قواعد رفتارى او را آموزش مى دهند و يكديگر را به مقاومت در برابر تهديدات عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى كه اسارت - ذلت آور و پست كننده اند فرامى خوانند و سفارش مى كنند.(52)
جامعه - دولت او با چند ولايت - سرپرستى و مديريت و حكومت - اداره مى شود از جمله ولايت تشريعى پروردگار متعال ، ولايت پيامبرى كه معصوم است و درسهاى پروردگار را در وجود خودش و در جامعه و محيط بين المللى بكار مى بندد، ولايت همگانى مردان و زنان مومن شايسته كردار كه هر يك در سطح معينى و در درجاتى از تفقد در دين قرار دارند. در نتيجه ، ولايت فقه و فقيه ، و ولايت صلاح و صالح و مصلح - يا انقلابى - در آن برقرار است .
جامعه - دولت توحيدى و وحيانى در روز نزول سوره مباركه (عصر) هفت عضو دارد و بس : محمد مصطفى ، خديجه كبرى ، على مرتضى ، عليهم افضل الصلوات والسلام - زينب ، رقيه ، و ام كلثوم دختران پيامبر، و زيد بن حارثه كه پيامبر اكرم ما او را زيد دوست داشتنى (زيد الحب ) لقب داده است . چند روز يا هفته بعد، فاطمه - سلام الله عليها - به دنيا مى آيد و سوره كوثر تبريك آن به پيامبر است و به بشريت آن جامعه - دولت هشت نفره مى شود.
از نزول سوره (دين ) كه به فاصله يك سوره - سوره تكاثر - از سوره كوثر مى آيد مى فهميم كه يكى از مصاديق (تواصى به حق ) و ولايت همگانى مردان و زنان مؤ من ، تشويق ديگران به اطعام مساكين است . چه در آن ، عدم تشويق ديگران به اطعام مساكين از صفات كافران شمرده مى شود.
از سوره هاى فلق ، و ناس كه اندك زمانى پس از آن مى آيد و استعاذه و پرواگيرى از تهديدهاى محيطى درونى ، محيط اجتماعى ، و محيط بين المللى را در بر دارد با مصاديق مقاومت يا (صبر) در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى آشنا مى شوند و ولايت همگانى را در گستره روبه ازديادش مى شناسند. سوره هايى كه در فاصله آغاز وحى تا اين سوره ها و سوره اخلاص و سوره نجم نازل مى شود و تحركات مستكبران و دنياداران سلطه گر و مهاجم و اسارت - ذلت آور را در تاريخ و در آن عصر شرح مى دهند سطح آموزش سياسى همان جامعه - دولت كوچك هر چه بالاتر برود.
اين آموزش هاى سياسى را كه در بيست و دو سال آتى نظائرى دارد مى توان بخشى از جهان - انسان شناسى هم تلقى كرد كه تكيه اش بر واقعيات دو زندگى استكبارى و دنيادارى است ، بخشى كه پرده از ماهيت گروه اجتماعى و بشرى پرشمار دوم برمى دارد.
ب . آدم كافر به مستكبرى مانند ابولهب كه ثروتمند هم هست . اما اموال و درآمدش و كارهايى كه زندگى او را در طول عمرش تشكيل مى دهد بر باد رفتنى است : تبت يدا ابى لهب و تب . ما اغنى عنه ماله و ما كسب . سيصلى نارا ذات لهب ... نفرين (53) نيست . خبر از يك واقعيت و رخداد تكوينى است ، واقعه اى در نظام هستى . همان (دين ) در سوره (دين ) و نيز در آيه 52 سوره نحل : و له ما فى السموات و ما فى الارض و له الدين واصبا است .(54) ابولهب با همه سرمايه و در آمدش در زندگى بازنده ، ناكام ، و شكست خورده است . زيان برده ، (خود) را باخته و به تباهى رفته است : والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا... اولئك يؤ منون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون .(55) (و هر كس وزن كارهاى ارزشمندش سبك باشد چنين كسانى همانها هستند كه (خود)شان را به زيان و بر باد داده اند و در دوزخ جاودانه اند.(56) (بگو: زيان بردگان (الخاسرون ) كسانى هستند كه (خود)شان و كس و كارشان را در دوران قيامت زيانبار ساخته اند).(57)
چنين كسى پروا از پستى ، و زشتى ، ستم بر خود و بر ديگران ندارد و به همين علت درس پروردگار برايش ‍ سودمند نمى افتد و حتى از آن درسها دورى مى گزيند چون حق ناپذير(58) است .(59) او زندگى پست از جمله دوره كوتاه و ناچيز عمرش را بر زندگى عالى و بر زندگى بى پايان پس از مرگ طبيعى ترجيح داده است حال آن كه زندگى پس مردن بهتر و پايدارتر است : (و الآخرة خير و البقى )(60) بخل مى ورزد، اهل بخشش نيست ، به ثروت و بى نيازى ماليش مى نازد و خود را بى نياز از رشد معنوى ، تعالى ، كمال ، بهتر شدن و قرب خدا معرفى مى نمايد. حال آن كه در لحظه مردن هيچيك از اينها برايش فايده اى ندارد. آموزه هاى وحيانى را دروغ مى شمارد و روى از درس پروردگار و مجلس درس پيامبرش بر مى تابد.(61)
اين قماش آدم و گروه اجتماعى و بين المللى آن به اين عصر و به اقليم حجاز اختصاص ندارد و در تاريخ و ساير اقاليم يافت مى شود. وجودش هميشگى است نه موقتى و مرحله اى و زاييده شرايط جغرافيايى يا شرايط توليدى و مقتضيات سياسى : ... اءلم تر كيف فعل ربك بعاد. ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد. و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد. و فرعون ذى الاءوتاد. الذين طعوا فى البلاد فاكثروا فيها الفساد. فصب عليهم ربك سوط عذاب . ان ربك لبالمرصاد.(62)
اين قماش آدم امتحان بدى در مورد درآمدها و بهره مندى هاى طبيعى و كارى و شغلى اش مى دهد. هر كاهش ‍ درآمد و نعمتى را به پروردگارش نسبت مى دهد نه به طرز كار و عدم مهارت و دانش خويش يا نظم طبيعى . ناسپاس است . و اين واقعيت را انكار مى كند كه بسيارى از اين كاستى ها و زيان و ضررها معلول اين است كه از سرمايه و نعمت ها بدرستى استفاده نشده است . جمع اين آدمها يتيمان را گرامى نداشته به عزت و بى نيازى نرسانده اند و ديگران را به اطعام مساكين تشويق ننموده اند سرمايه نسلهاى پيشين و اموال عمومى را يكجا مى بلعند و به دارايى و ثروت و داشته ها عشق مى ورزند چه عشقى ! اينها وقتى درس مى گيرند كه كار از كار گذشته باشد و با پروردگار در حالى روبرو مى شوند كه فرشتگان صف اندر صف و لايه به لايه از جهان برين قابل ادراك براى آنها شده باشد و جهنم حاضر و آماده باشد. آرى ، فقط در اين حال است كه اين آدم درس مى گيرد ولى چه سود؟! ... يومئذ يتذكر الانسان و اءنى له الذكرى ! در اين لحظه است كه فرياد پشيمانى سر مى دهد كه ايكاش چيزى براى زندگى ام از پيش تدارك كرده بودم !(63)
آدم كافر مستكبر يا دنيادار كافر كه نسبت به پروردگارش حق نشناس و ناسپاس است آگاهانه و بنحو ارادى چنين است : ان الانسان لربه لكنود و انه على ذلك لشهيد و انه لحب الخير لشديد.(64)
عشق آدم دنيادار دنياپرست نسبت به ثروت آنقدر شديد است كه نه تنها به كثرت اموال و اشيائش مى بالد و فخر مى فروشد بلكه از كثرت نفرات تحت مديريت و حكومت ، اكثريت آرائى كه بدست مى آورد و حتى شماره نژادش هم دستاويز تفاخر و رقابتش با ديگران مى شود. سوره تكاثر در اين معنى پس از سوره سه آيه اى كوثر مى آيد كه خود بلافاصله بعد از (عاديات ) و آن سه آيه اش نازل شده است .
بدينسان مى بينيم سلسله درسهاى قرآن از چه حكيمى نازل شده است . آيا اعجازى برتر از اين درس جهان- انسان شناسى ناشناخته تا به امروز سراغ داريد كه جاودانگيش را در برابر ديده بصيرت نسلهاى پياپى تا به قيامت حفظ كرده باشد؟
در درس بعد كه سوره (دين ) باشد همين سنخ آدم را
چنين وصف ميكند: آيا ديدى آن كس را كه نظام هستى را دروغ ميشمارد؟ آرى او همان است كه يتيم را (يتيمى بينوا را كه از گوسفند سربريده او پاره اى گوشت خواسته است ) به تشر مى راند و ديگران را به اطعام بينوايان بيچاره بر نمى انگيزد و تشويق نمى كند.
بلافاصله آيات 6 تا 19 سوره علق فرود مى آيد در وصف ابوجهل ، آدمى كه (عمرو) نام دارد و لقب (ابوالحكم ) صاحب حكمت ها به خود داده است ، توانگرى است كه خود را بى نياز از خدا مى داند و با چنين پندار باطل و خودبزرگ بينى در برابر خدا نافرمانى مى نمايد و براى خودش طاغوتى شده سات : ان الانسان ليطغى اءن رآه استغنى . در برابر خدايى كه (امر) كرده مردم نماز بگزارند و او را بپرستند و اطاعت كنند پيامبر خدا را (نهى ) از نماز مى كند. معارف حقه را كه جهان - انسانى وحيانى و درسهاى پروردگار باشد دروغ مى شمارد و روى از آن مى گرداند. و از پيامبر خدا مى خواهد دست از پرستش و اطاعت خدا برداشته از او فرمان ببرد و راه بعد از خدا را بپيمايد. خدا در مقابله با او به پيامبرش ‍ دستور مى دهد: كلا لا تطعه و اسجد و اقترب ؟ چنان نشايد! او را فرمان مبر و به سجده در آمده و تقرب جوى .
پيش از اين دستور، نهيبى بر آن طاغوت مى زند كه او را به لرزه در مى آورد اگر دست از اين كارش بر ندارد از همان موى پيشانيش گرفته او را با خشونت بكشيم از پيشانى دروغگوى خطاكار، آنوقت بگذار دار و دسته اش را به كمك بخواند، ما نيروهاى عذابگر را فرا خواهيم خواند.
آنگاه گروه كافران مستكبر و كافران دنيادار را در سراسر تاريخ و در پهنه جغرافياى سياسى از طريق پيامبرش ‍ مخاطب مى سازد تا اعلام بدارد كه زندگى پيامبرش ، همان كه بشر را به گزينش آن فرا مى خواند، نقطه مقابل زندگى مستكبران و زندگى دنياداران و ديگر كافران است : (بگو: هان اى شما كافران !... من نوعى زندگى دارم و شما نوع ديگرى از زندگى ).
به اين تهديد اكتفا نفرموده در درس بعدى به تاريخ اخير مردم مكه زمانى كه ارتش فيل سواران را در هم شكسته است اشاره مى نمايد تا از آن درس عبرتى بسازد و قوت قلبى براى مستضعفان روى زمين :
(مگر نديدى كه پروردگارت با ارتش فيل سواران چه كرد؟ مگر تدبير بدخواهانه سرشان را بر باد نداد و دسته هاى پرنده اى بر سرشان نفرستاد كه سنگى از جنس سنگ گل پرتاب مى كردند تا آنان را مانند كاهى خورد شده گردانيد؟)
در دو سوره بعدى - (فلق ) و (ناس ) انواعى از (شر) - يا تهديدهايى كه متوجه زيستن و رشد معنوى بشرند - بر شمرده و شناسانده مى شوند. شرور يا تهديدها از دو گونه عوامل محيطى مرئى و نامرئى سر مى زنند كه نوعى مرئى آنها باز بر دو گونه اند: انسانى و غير انسانى . گونه انسانى را دو گروه اجتماعى و بين المللى مستكبران و دنياداران تشكيل مى دهند كه هر دو سلطه گرند و از نظر انسان شناختى تفاوت هاى بارزى ميان آن دو گروه قابل تشخيص است و در جاى خود خواهد آمد.
درس بعدى پروردگار، سوره (اخلاص ) است : (بگو: او - خدا - يگانه است . خدا صمد است (نظام هستى آهنگ از او دارد و آهنگ او دارد)(65). نزاد و زاده نشد. و هيچ كس او را همتا نيست .)
فرمانروايى است كه نظام هستى را تحت فرمان دارد و بشر بايد براى نيل به هستى برتر و هستى برين ، آزادى ، عزت - قرب آن حكيم عليم قدير رحيم و رحمان فرمان از او كه بى همتاست ببرد نه از موجودى همتاى خويش و گاه پست تر از خويش . نه از كسى كه مى زايد يا زاده مى شود و وابسته و دلبسته اين و آن است و محتاج هر كس و ناكس .
در درس بعدى كه سوره نجم باشد همان را شرح و بسط مى دهد: آن كه بايستى از او فرمان ببريد و قواعد رفتارى صادره از او را در وجود عزيزتان بكار بنديد براى تدريس شما همشهرى شما(66) را برگزيده است تا درسهايش را از طريق او به گوشتان بخواند. درسها را مستقيما هم به او نداده است . براى وصول درسهاى پروردگار به پيامبرش نظام هستى سراسر به چرخش و حركت و گردش در آمده است . (سوگند به ستاره بگاهى كه از مدارش بدور شود كه همشهريتان ره گم نكرد و نه بيراهه پيمود و نه سخن به هواى دلش مى گويد. درسش چنين نيست جز دريافت راز گونه اى كه به صورتى رازآميز به وى رسانده مى شود. آن معرفت را سخت توانايى انتقال داد كه بس خردمند است ، پس در حالى كه در برترين افق جهان برين قرار داشت گسترده شد آنگه نزديك شده بياويخت تا به فاصله اى كه به ميزان جهان طبيعى دو كمان يا كمتر باشد ببرد. در اين دم به بنده او وحى كرد و آنچه وحى فرمود: ژرفاى دل (فؤ اد) محمد آنچه را بديده بصيرت بديد دروغ نيانگاشت . يا همه اين احوال باز بر سر آنچه او (و نه شما) مى بيند با او كلنجار مى رويد! و چنين رخ داد كه (محمد) او را در يك فرو آمدن ديگر بديده بصيرت بديد، در آستانه (سدرة المنتهى ) آستانه اش بهشت آشيانه است ، بگاهى كه (سدره ) را آنچه ببايد در پوشاند در مى پوشاند. ديده نه گرديد و نه سر از فرمان پيچيد. بيقين از آيات پروردگارش آن بزرگترين آيت را بديد. اينك بگوييد آيا لات و عزى را ديده و به آنها انديشيده ايد و به منات آن سومين بت ماده انديشيده ايد؟ آيا مى شود شما پسر (كه از نظر شما بر دختر برترى دارد) داشته باشيد و معبودتان فقط دختر داشته باشد؟! آن بنابراين يك تقسيم نابرابر و مسخره است . آنها جز نامهايى نيست كه شما و نياكانتان گذاشته ايد. خدا به آن نامها هيچ واقعيت وجودى نداده است . اين مردم جز گمان و آنچه را دل مى خواهد پيروى نكنند حال آنكه از سوى پروردگارشان مايه هدايت به آنان رسيده است ... بيشك كسانى كه به زندگى بازپسين ايمان نمى آورند بر فرشتگان نامهاى دخترانه مى نهند بدون اين كه علمى نسبت به واقعيات داشته باشند. جز گمان را پيروى نكنند و ترديد نيست كه گمان ذره اى از واقعيت را در بر ندارد. بنابراين از كسى كه روى از درس ما مى گرداند و جز زندگى پست را اراده نمى كند رو بگردان . دانش آنان تا همين حد (مرز گمان ) است . بيشك پروردگارت داناتر است درباره كسى كه از راه او گم شده باشد و او داناتر است درباره كسى كه راه يافته باشد. آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است مال خداست تا كسانى را كه بد كردند سبب آنچه كردند كيفر دهد و كسانى را كه نكو كردند هستى برين (67) پاداش دهد...).
اينها بخشى از جهان انسان شناسى وحيانى است كه در سال اول بعثت رسول گرامى ما مى آيد. بخش هاى ديگرش . در بيست و دو سال بتدريج و همچنان با اشاره به افراد يا مجموعه هاى معين تدريس مى شود و مردم آنها را ياد مى گيرند تا سطح تفقه يا دينشناسى آنان هر چه بالاتر برود.
اينك آن آموزه ها را در حالى كه زير عناوين خاص خودشان قرار داده ايم ارائه مى كنيم .



10

 
انسان بر سر شش راهى

 
تنوع مردمان ، تنوع منش ها، تنوع رفتارها، و تنوع زندگى ها، معلول ساختار فطرى مشترك آدمى به اضافه امكان گزينش و جهتگيرى و منش سازى و زندگى پذيرى ارادى ماست . ما طورى آفريده و ساخته شده ايم كه قادريم يكى از شش نوع زندگى ممكن را برگزينيم و پيش گيريم ؛ و اگر بخواهيم از يكى به ديگرى انتقال يابيم و تحول پذيريم .
ما مى توانيم اگر اراده كنيم ، از زندگى انسانى به يكى از چهار نوع زندگى پست تنزل يابيم . چنان كه قادريم در مراتب هر يك از اين انواع هم پايين و بالا برويم . و اگر بخواهيم مى توانيم توبه كرده از سير نزولى باز گرديم و در مراتب زندگى فرا رفته به زندگى انسانى برسيم . حتى مى توانيم از زندگى انسانى فرا رفته در درجات حيات طيبه ارتقا يابيم .
واژه زندگى در تمامى زبان ها و ميان عامه مردم حتى ميان اغلب دانشمندان بر پديدارهاى مختلفى اطلاق مى شود. و همين ، تفاوت ماهوى آن پديدارها را از ديده بصيرت مى پوشاند. شواهد موجود و حقائق آشكار در جوامع بشرى و در بطن تاريخ ، بوضوح دلالت بر كيفيت هاى متنوعى دارد كه زندگى آدمى به خود مى گيرد. اطلاق زندگى بر اين كيفيت هاى مختلف ، خطايى فاحش و موجب گمراهى است . گاهى به مجموعه فعاليت هاى زيستى - كه عبارتند از تغذيه ، رشد و تكثير، شناخت محيط و واكنش نسبت به شرايط آن- زندگى گفته مى شود. صحيح آن است كه بدان حيات زيستى يا زيستن اطلاق كنيم . اين پديدارها همان است كه موضوع زيست شناسى و ساير علومى است كه درباره موجودات زنده و پديدارها و مسائل آن ها گفتگو و پژوهش مى كنند. و همان است كه جانداران را از غير آن ها جدا و مشخص مى سازد.
آدمى ، در حال عادى و بى آن كه تحولى در كيفيت او رخ دهد، داراى زيستن است و در عين حال آدميت هم دارد. موجودى با دو حيات جانورى و آدميت است . هم او استعداد و امكان ساختارى دارد تا زندگى خود را به پنج كيفيت ديگر در آورد، يا به بيان ديگر، به يكى از پنج زندگى ديگر درآيد. در هر زندگى - از اين شش نوع - رفتارهاى خاصى بروز مى دهد كه در انواع ديگر زندگى يافت نمى شود.
قرآن كريم تنوع رفتارى آدميان را چنين بيان مى فرمايد: ان سعيكم لشتى . فاءما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى . و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى و ما يغنى عنه ماله اذا تردى كار و رفتارتان سخت گوناگون است ، به اين ترتيب كه هر كس (از نعمتهايش ) بخشيد و پرهيزگارى نمود و بهشت نيكو را راست شمرد ما او را روانه آسايش خواهيم كرد؛ و هر كس بخل ورزيد و بى نيازى و توانگرى نمود و هستى برين را دروغ شمرد ما او را روانه دشوارى (دوزخ ) خواهيم كرد كه چون بدان در افتد دارايى اش بلا از او نگرداند.(68)
و از تنوع مردمان و طبقات و درجات آن ها، از مردم مؤ من شايسته كردار، مردم دام وار، مردم بدتر از دام كه دنيادار، دون جانور، و مستكبر باشند، ياد مى فرمايد: (بيگمان ، خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند به بهشت هايى در مى آورد كه زير آن ها جوى ها روان است ، و كسانى كه كافر شدند بهره مى برند و چنان مى خورند كه ستوران خورند و آتش آشيانى براى آن هاست ).(69) (و براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه درس هاى خود را بدو داديم آنگاه خويشتن را از آن بدر كند [زندگى خويشتن را از پرتو هدايت آن آيات دور ساخت ] پس شيطان او را دنبال كرد تا از بيراهه رفتگان شد. و اگر مى خواستيم او را بوسيله آن درسها به مقامى بلند برمى كشيديم ، اما او به زمين چسبيد و خواهش درون خويش را پيروى كرد. از اينرو، داستان وى داستان سگ است كه اگر به او حمله كنى پارس مى كند و اگر رهايش كنى پارس مى كند (و خودش را خسته و بيچاره مى كند). اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس داستان كن مگر آنان بينديشند. بد داستانى است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند و به خودشان ستم مى كردند. هر كه را خدا هدايت كند او همان راه يافته باشد و كسانى را كه گمراه كند آنان همان زيانكاران باشند. و ما بسيارى از نامرئيان و آدميان را براى دوزخ آفريديم ؛ دل هايى دارند كه با آن در نمى يابند و ديدگانى دارند كه با آن نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند. آنان مثل چارپايان اند بلكه گمراه ترند، آنان همان غافلان اند).(70) (آيا ديدى آن كس را كه هوايش را معبود خويش گرفت ؟ آيا با اين حال تو عهده دار و وكيلش باشى ؟ يا چنين مى پندارى كه بيشتر آنان مى شنوند يا بخردانه مى انديشند؟! آنان فقط مثل چارپايان اند بلكه در حقيقت آنان گمراه تر از چارپايان اند).(71)
على عليه السلام مى فرمايد: هم الكافر لدنياه ، و سعيه لعاجلته ، و غايته شهوته (72) اهتمام كافر به زندگى پست خويش است ، و كار و رفتارش براى همين بهره گيرى زودگذر، و هدف نهائى اش ‍ كامجويى و ارضاى سائقه ها.
آدمى كه در وضعيت سالم و عادى ضمن زندگى زيستى - يا جانورى - حيات انسانيت هم دارد مى تواند به حيات طيبه - كه فوق حيات آدميت است - ارتقا يابد، چنان كه ممكن است حيات آدميت را از دست بدهد و زندگى جانورى محض پيدا كند و مانند چارپايان شود. او مى تواند سه زندگى پست تر از جانور داشته باشد در حالى كه هيچ جانورى قادر به آن گونه حيات نيست و هرگز به آن تنزل نمى كند. زندگى دون جانورى ، زندگى دنيادارى ، و زندگى استكبارى . لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم . ثم رددناه اسفل سافلين . الا الذين آمنوا و عموا الصالحات فلهم اجز غير ممنون .(73) چنين به وقوع پيوست كه آدمى را به نيكوترين نگاشتى آفريديم . آنگاه او را به پست ترين مرتبه ها باز پس رانديم ، مگر آنان كه گرويدند و كارهاى شايسته كردند كه ايشان مزدى ناكاست و بى منت دارند.
1. زندگى انسانى  
انسان علاوه بر طبيعت حيوانى - كه وضع بنيادينش را تشكيل مى دهد - داراى طبيعت و استعدادهايى است كه او را از ساير جانوران متمايز مى كند. مى تواند بينديشد، اراده كند، راه هاى مختلف را در زندگى پيش گيرد، و كارهاى متضادى را انجام دهد. مى تواند به تفكر عميق و جامع يا به فلسفه بپردازد. با توجه به همين خاصيت است كه انسان را در اصطلاح فلاسفه ، يك حيوان (ناطق ) - يعنى خردمند و انديشمند - است . (74) به عبارت ديگر، داراى نيرويى است كه به وسيله آن كليات را درك مى كند.
لايپ نيتز مى گويد: (شناخت حقائق ضرورى و ابدى چيزى است كه ما را از حيوانات ساده متمايز مى كند و موجب چيرگى ما بر عقل و علم مى شود و توسط آن به شناخت خود و خداوند موفق مى شويم . اين چيزى است كه آن را نفس ناطقه يا عقل مى گوييم ). قرن ها پيش از او ابن سينا مى گويد: (انسانيت انسان به حيوان بودن يا به ميرا بودن او يا به چيزى ديگرى از اين قبيل نيست بلكه به اين است كه در عين حيوان بودن ، ناطق است ).(75) وى در مورد مجموعه استعدادهاى انسان مى گويد: (انسان محتاج به اين است كه جوهر باشد و داراى ابعادى باشد كه بتوان طول و عرض و عمق را در آن فرض كرد، و داراى نفس باشد، و نفس او چنان باشد كه بتواند معقولات را درك كند و حرفه ها را بياموزد و بياموزاند... وقتى تمام اين صفات تمام شد، از اجتماع آن ها ذات واحدى تشكيل مى شود كه آن را انسان مى نامند).(76)
فارابى مى گويد: (انسان داراى دو قسمت پنهان و آشكار است . قسمت آشكار او عبارت از جسم اوست كه داراى اعضاى آشكار است . ظاهر جسم را با احساس ، و باطن آن را با تشريح مى توان دريافت . اما قسمت پنهان انسان ، قواى روحى اوست .)
صفات محض به انسان را كه وجه غير جانوريش باشد انسانيت مى خوانند. و آن به عقيده فيلسوفان قديم عبارت است از يك معنى كلى مجرد كه دال بر ماهيت انسان است . ابن سينا در اين مورد مى گويد: (انسانيت در ذات خود حقيقت و ماهيتى است كه موجود در اعيان و يا اذهان و مقوم آن ها نيست بلكه بر آن ها اضافه مى شود. چه اگر مقوم آن ها باشد معنى آن در ذهن ، بدون ذواتى كه اين مفهوم جزء آن هاست متصور نمى شود).(77) در نظر آنان ، انسان به مراتب عالى انسانيت نمى رسد مگر اين كه تمام آنچه را بالقوه دارد فعليت بخشد تا به انسان كاملى تبديل شود.
از نوع فلاسفه جديد، انسانيت ، به مجموع خصائص جنس بشر اطلاق مى شود كه مقوم فصل نوعى انسان است و اين فصل نوعى ، او را از ديگر حيوانات متمايز مى كنند. مثلا اگوست كنت مى گويد: (در جامعه شناسى تحصلى ، مفهوم اساسى تصور انسانى ، چه فردى و چه اجتماعى ، قائم به غلبه انسانيت ما بر حيوانيت ماست ).
فلاسفه قديم و جديد چون بزرگ ترين ارزش در حرفه و رشته خود را انديشه عميق و جامع يا تعقل دانسته اند مهمترين صفت مشخصه انسانيت را نيز همين مى دانند. و قدما از آن به عنوان (نطق ) ياد كرده اند و عقل را (نفس ناطقه ) خوانده اند.
ما انسانيت را به نوعى حيات اطلاق مى كنيم كه با تعقل ، آزادگى ، لطف به همنوعان ، احساس مسؤ وليت ، و احترام به انسان ها، مشخص مى شود. اين زندگى ، برتر از زندگى حيوانى و فروتر از حيات ايمانى - يا حيات طيبه - است . با عنايت به همين طبقه بندى است كه سيدالشهدا روز عاشورا خطاب به افراد مسلحى كه از تنهايى او سوء استفاده كرده به اردوگاه و خانواده و فرزندانش حمله مى برند مى فرمايد: ان لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (78) اگر دين نداريد و از معاد نمى ترسيد حداقل در زندگى دنياتان آزاده باشيد. يعنى انسانى باشيد كه داراى زندگى و رفتار آزادگان غير اسير هواى نفس است و اسير سلطه يك طاغوت يا ارباب نمى شود.
شخصى آزاده كه انسان واقعى است ، دست تعدى به طرف افراد ناتوان و بى دفاع مانند زن و فرزند ديگران دراز نمى كند، دزدى و غارت نمى كند، و آنچه كه كرامت و حيثيت انسانيت را لكه دار نمايد مرتكب نمى شود. در عين حال تن به اسارت ديگران نمى دهد، زير بار زور و ظلم نمى رود، قيد حكومت استبداد و استعمار را به گردن مى نهد، و براى گسستن آن اقدام و قيام مى كند. نهضتهاى ملى ضداستعمارى و مبارزات ضداستبدادى يا آزاديخواهانه در طول تاريخ معلول حيات انسانيت بوده است .
انسان طبيعى و سالم ، حيات انسانيت دارد. كودكان ، نوجوانان ، و اكثريت جوانان در جامعه هاى سالم تر، از اين گروه اند. به همين سبب ، جنبش هاى اصلاحى و آزاديخواهانه و حق طلبانه در ميان دانش آموزان ، و دانشجويان پا مى گيرد و اين اقشار اجتماعى بيش از ديگران در برابر ستم و بى عدالتى و سلطه گرى حساسيت ، و مقاومت و ستيزه نشان مى دهند.
شايد اولين ويژگى حيات انسانيت ، انديشيدن و آگاهى از خويشتن باشد؛ و دومين ويژگى آن جستجوى معنايى براى زندگى يا ادراك آن معنا باشد. همين احساس معناداشتن زندگى است كه موجب احساس ‍ كرامت براى خويشتن براى همنوعان مى گردد. احترام به همنوعان ، معلول احساس كرامت براى آنان ، و اين يك در گرو احساس معنا داشتن براى زندگى بطور مطلق است . گوته ، كه متوجه اين نكته است از فاوست سمبلى براى جستجوى مفهوم زندگى مى سازد. نه دانستن ، نه خوشى ، نه قدرت ، و نه حتى زيبايى ، پاسخ فاوست را كه در جستجوى معناى زندگى است نمى دهند. از ديد گوته ، تنها پاسخ به خواسته انسان واقعى ، تلاش خيرخواهانه است كه وى آن را خير يا خوبى مى نامد.