پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۱۵ -


خلاصه بر انسان مسلمان و مؤ من لازم است از اين مال و ثروت چند روزه دنيا بگذرد و صفت بخل را پيشه خود نسازد، بلكه رفتار بزرگان و پيشوايان دينى خود را در جلو چشم خويش قرار دهد، اگر مانند آنان نمى تواند، مختصرى از آن را انجام دهد و چقدر خوب است آدمى كلاه خود را قاضى كند كه مال دنيا براى چيست ، بعد به فايده آن پى برد و جدا بهترين فايده مال صرف كردن آن است در راه خير از قبيل زكات ، خمس و صدقه و ضيافت و مانند آن كه براى هركدام آياتى نازل و روايات و حكاياتى وارد شده است (665).
زكات و فوايد آن
خداوند در چندين سوره از قرآن ضمن بيان حكم ((زكات )) ثمرات و فوايد پرداختن زكات را بر شمرده و به كسانى كه از دادن آن امتناع ورزند وعده عذاب داده است ، از جمله فرموده : ((مثل افرادى كه مالهاى خود را در راه خدا به مصرف مى رسانند، مانند حبه اى است كه هفت خوشه دهد در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند دوچندان مى كند براى هركه خواهد و پروردگار وسعت دهنده و داناست (666))).
همچنين فرموده : ((گمان نكنند البته آنهايى كه بخل مى ورزند به آنچه خداوند از فضل خود به آنها مرحمت فرموده كه آن بر ايشان خير است ، نه ، بلكه شر است به زودى آنچه به آن بخل كرده اند، طوق شود و در گردن آنها افتد در روز قيامت و براى خداست ميراث آسمانها و زمين و پروردگار به آنچه انجام مى دهند با خبر و داناست (667))).
و نيز مى فرمايد: ((آنانكه طلا و نقره را جمع مى كنند و آن را در راه خدا صرف نمى كنند، آنها را مژده ده به عذاب دردناك در روزى كه آن طلا و نقره ها را گداخته و سپس با آنها پيشانيها و پهلوها و پشت هاى آنان داغ شود و به آنها گويند اينها، آن چيزهايى است كه براى خود جمع كرديد و اندوختيد پس بچشيد آنچه را كه جمع مى نموديد(668))).
به آيات ديگر دراين زمينه در ضمن روايات اشاره خواهد شد. البته مراد اين آيات ، زكات و حق واجب است و گرنه خداوند در مقابل صدقه مستحب چنين عذابى نمى كند.
اينكه خداوند كسانى را كه از پرداختن زكات خوددارى نمايند، به تصريح قرآن وعده عذاب داده ، جاى بحث نيست حال چرا از ميان همه اعضا عذاب سه عضو پيشانى ، پهلو و پشت را بيان فرموده ، ممكن است براى اين جهت باشد كه وقتى اغنيا فقراء را مى بينند رو ترش مى كنند و از دادن زكات به آنها پهلو تهى كرده و پشت بر آنها مى نمايند يا اينكه درد اين سه عضو شديدتر از اعضاى ديگر است .
بعضى از دانشمندان در شرح اين حديث ، داستان زير را نقل كرده اند كه : تاجرى هميشه حقوق واجب خود را مى پرداخت و هيچ وقت ذمه او مشغول نبود، روزى مال خود را در يكى از حجرات كاروانسرايى گذاشته بود كه عده اى ستمكار و غارتگر به شهر ريختند و دست تعدى و ظلم به نهب و غارت اموال مسلمين زدند، تا اينكه نايره فساد به همان كاروانسرا رسيد، در آنجا به غارتگرى مشغول گرديدند.
خبر به جناب ((تاجرباشى )) رسيد. گفت : من مال خود را به حصار محكمى نهاده ام دست كسى به آن نخواهد رسيد. قبل از رسيدن دزدان و غارتگران به حجره مرد تاجر، حجره خراب گرديد، غارتگران وقتى به آنجا رسيدند و حجره را خراب ديدند اعتنا ننموده گذشتند.
بعد از آنكه غارتگران از شهر بيرون شدند، مرد تاجر با عده اى به كاروانسرا رفت و مال خود را از زير خاك و آوار حجره خراب بيرون آورد، مردم با تعجب از حقيقت آن سؤ ال كردند. گفت : روايتى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) به من رسيده است كه : ((به سبب زكات مالهاى خود را حفظ كنيد(669))).
من زكات مالم را داده و آن را در حصار امن نهاده بودم ، از اين جهت خاطر جمع بودم .
همچنين آورده اند كه مرد تاجرى سفر دريا كرد و او از افرادى بود كه هميشه زكات مال خود را مى داد، در بين راه دريا، كشتى مشرف بر غرق شدن قرار گرفت ، اهل كشتى ناچار بعضى از بارهاى تجار را به جهت سبك شدن كشتى به دريا ريختند و از آن جمله بارى بود كه به اين تاجر تعلق داشت .
تاجر به موجب حديث مذكور هر چند مال خود را تلف شده نمى ديد، در عين حال انگشت حيرت به دندان گرفته بود، زيرا مالى كه به دريا ريخته شود، از بين خواهد رفت .
خلاصه بعد از آنكه خداوند به لطف و كرم خود كشتى را از ورطه طوفان نجات داد، كشتى به ساحل آمد، اهل كشتى اموال خود را بيرون كشيدند، وقتى كشتى بالا آمد، ديدند ريسمان بار مرد تاجر به ميخى گير كرده و همراه كشتى به كنار دريا رسيده . تاجر ايمانش محكم بود محكمتر شد و دلش از اين امر غريب ، تازه تر گرديد.
نتيجه منع زكات
درباره منع زكات و نتايج ناپسند آن روايات بسيار است از جمله از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده كه : ((از خير و بركت دور است مالى كه زكات آن داده نشود(670))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((ضايع و تلف نشد هيچ مالى نه در بيابان و صحرا و نه در دريا مگر آنكه از زكات آن تقصيرى شده و زكات آن داده نشده (671))).
همچنين از آن بزرگوار نقل شده كه : ((هيچ نيست كه زكات مال خود را داده باشد و از مال او كم شده باشد و هيچ مالى نيست كه منع زكات آن را كرده باشند و آن زياد گردد(672))).
از محمد بن مسلم نقل شده كه تفسير آيه ... سيطوقون مابخلوا به يوم القيمه ...(673) را از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم ، فرمود: ((اى محمد! هيچ فردى نيست كه از زكات مالش منع كند چيزى را مگر آنكه خداوند آن را در روز قيامت اژدهايى قرار مى دهد و در گردن او مى اندازد و گوشت بدن او را دندان مى گيرد و مى گزد تا از حساب فارغ شود(674))).
كيفر ترك زكات
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((هيچ صاحب ثروتى نيست كه زكات مال خود را ندهد مگر آنكه خداوند محبوس گرداند او را روز قيامت در بيابان هموار و بر او مسلط سازد مارى را كه قصد او كند و وى از دستش گريزان شود. چون بيند كه خلاصى ندارد دست خود را به دهان آن مار دهد، مار هم دست او را مى جود همچنانكه ترب جويده مى شود، سپس بر گردن او طوق شود و آن مضمون گفتار پروردگار است كه فرمود: سيطوقون ما بخلوا....
و نيست هيچ صاحب مالى از شتر يا گوسفند يا گاو كه زكات نداده باشد مگر آنكه روز قيامت خداوند او را حبس كند در صحراى هموارى و بر او پا گذارد هر حيوان سم دارى و بگزد او را هر حيوان صاحب دندانى و نيست هيچ صاحب مالى از نخل يا تاك يا زرع كه زكات آن را ندهد مگر آنكه در روز قيامت طوق گرداند در گردن او خداى تعالى آن زمين يا باغ يا مزرعه او را تا هفت طبقه زمين (675).
و باز از آن حضرت نقل شده : ((كسى كه زكات ندهد، در وقت مرگ از پروردگار طلب بازگشت مى نمايد و اين سخن خداوند بزرگ است در قرآن كه : يا رب ! مرا به دنيا برگردان ، شايد عملى نيكو انجام دهم در آنچه ترك كرده ام (676) (يعنى تا زكات مال خود را بدهم و مرحمى روى جراحات بيچارگان بگذارم ))).
همچنين از آن بزرگوار روايت شده كه : ((خداوند محشور مى فرمايد عده اى از مردمان را از قبرها به گونه اى كه دست آنها بر گردنشان بسته شده چنانكه نتوانند به اندازه سرانگشت از زمين چيزى بردارند، همراه آنها فرشتگانى باشند كه آن ها را سرزنش كنند؛ سرزنش سختى و گويند اين جماعت كسانى هستند كه از خير بسيار، خير اندك را ندادند؛ اين جماعت آن كسانى مى باشند كه خداى تعالى مال به آنها عطا كرد و آنها حق خداوند متعال را كه در اموالشان بود، ندادند(677))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه : ((روزى آن حضرت در مسجد پنج نفر را از ميان مسلمانان ، بلند كرد و بيرون نمود و فرمود: از مسجد ما بيرون رويد، در آن نماز نخوانيد در حالى كه زكات نمى دهيد(678))).
نگارنده گويد: چه اندازه خوب است انسان قبل از آنكه دنياى غدار را وداع نمايد فكرى به حال خود كند، از نعمتهاى الهى استفاده نمايد، از مال و عطاياى پروردگار در راه خدا صرف و انفاق كند، قبل از آنكه چنگال مرگ به رگ و پوست او فرو رود، كارى انجام دهد تا آنكه محتاج به گفتن : رب ارجعون ...؛ نگردد و خود را چنين فرض كند كه او از اين دنيا رخت بربسته و از خداوند مسئلت برگشت به دنيا را كرده ، رحمت و لطف خداوند او را به دنيا مراجعت داده ، آيا نبايد به قول خود عمل كند و به عهد خويشتن وفا نمايد؟
چرا ما غافل بوده و اين اندازه از پروردگارمان دور افتاده ايم ، مگر ما بنده او نبوده و او پروردگار بزرگ و آقاى ما نيست ، چرا اين چنين شده ايم و چرا اين قدر سركش و طاغى هستيم ، روزى بيايد كه جزاى عمل بد ما را به ما بدهند و كشان كشان ما را به سوى آتش سوزناك و دردناك ببرند.
گويا داستانهاى افراد طاغى و سركش به گوش ما نخورده كه چگونه به سبب عصيانشان به عذاب دنيوى و اخروى مبتلا گرديدند و چگونه از افعال ناشايست خود پشيمان شدند و به اشتباه خود اعتراف نمودند.
طغيان قارون
يكى از افرادى كه در اول عمر، مؤ من و در آخر عمر به سبب طغيان ، بيچاره شد ((قارون )) است كه به قول بعضى ، عموى حضرت موسى (عليه السلام ) و نزد جمعى پسر عمو و به اعتقاد عده اى خواهرزاده و به نظر دسته اى پسر خاله آن حضرت بوده است .
ايشان در ابتدا مرد فقيرى بود و در علم تورات و قرائت آن سر آمد اهل آن زمان به شمار مى رفت و جزء آن هفتاد نفرى بود كه حضرت موسى (عليه السلام ) براى شنيدن كلام حق تعالى انتخاب نمود.
حضرت موسى (عليه السلام ) قارون را بسيار گرامى داشته و پيوسته تخم علم و دانش و ادب در زمين دل او كشت مى نمود، ولى آخر الامر قارون به جهت كثرت مال كه منشاء آن به زعم بعضى كيمياگرى بود از جاده اعتدال منحرف شد و طاغى و ياغى گرديد.
پروردگار كريم از كثرت اموال و گنجهاى قارون در قرآن خبر داده كه : ((ما را از گنجها آن اندازه عطا كرديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود!(679))).
گويند چهل نفر زورمند كليد گنجهاى (680) قارون را حمل مى كردند. صاحب كشاف (681) گفته شصت شتر كليدهاى خزائن او را حمل و نقل مى كردند و گفته اند خانه اى را بنا نمود كه ديوار آن از زر سرخ بود و تختى ساخت قيمتى كه ديده روزگار مانند آن را نديده بود. روزى با كبكبه تمام از خانه بيرون آمد سوار بر اسب كه زين زرين بر آن گذاشته بودند، به گفته بعضى نود هزار مرد سواره كه لباس يكرنگ پوشيده و هزار زن با لباس هاى ارغوانى طلا كار سوار بر استران سفيد، او را بدرقه مى كردند.
چون مردم آن حشمت را ديدند گفتند: ((اى كاش ! مثل آنچه به قارون داده شده براى ما هم بود همانا او صاحب بهره و حظ بزرگى است (682))).
عده ديگر كه مال دنيا و زينت آن در پيش نظرشان جلو نداشت ، به آنها مى گفتند: ((واى بر شما! ثواب و پاداش خدا بهتر است براى كسى كه ايمان به خدا آورده و عمل نيكو انجام داده (683))).
خلاصه ، قارون از كثرت اموال ، مغرور و طاغى گشته به طورى كه زير باز گفتار حضرت موسى (عليه السلام ) نمى رفت ، صحبت آنها با هم مفصل است ، طالبين به كتب مفصل مراجعه كنند، همين اندازه اينجا كفايت مى كند كه : وقتى حكم زكات نازل شد و جمعى از فقراء نزد حضرت موسى (عليه السلام ) آمدند و از تنگى معاش شكايت كردند، آن حضرت آنان را پيش ‍ قارون فرستاد و فرمود: خداوند مال بسيار به تو مرحمت كرده و در اين مملكت محتاج بسيار است ، به شكرانه اين نعمت بى شمار، مقدارى از آن را بين درويشان قسمت نما؛ ((با خلق كرم كن كه خدا با تو كرم كرد)).
قارون گفت : زكات مال من مبلغ زيادى مى شود و آن را نمى توان داد. به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى شد كه قارون زكات مال خود را خواه اندك باشد و خواه زياد، نخواهد داد، لكن براى اتمام حجت ، با او مسامحه كن .
با آنكه زكات يك دهم يا يك چهارم مال بود، حضرت موسى (عليه السلام ) فرمود: از هزار دينار يك دينار و از هزار درهم يك درهم و از هزار گوسفند يك گوسفند بده .
قارون گفت : بايد در اين انديشه كنم ، آنگاه جواب گويم . بعد از آنكه حساب نمود آن را هم مبلغ خطيرى ديد، امتناع نمود و به جمعى از بنى اسرائيل كه مريدان او بودند و پروانه وار دور او را مى گرفتند، گفت : موسى براى ما نقشه كشيده كه ما را هم مانند خود بيچاره كند، زكات مال ميخواهد، راءى شما در اين باره چيست ؟
متملقين و چاپلوسان گفتند: راءى ، راءى شما و نظر، نظر مبارك است ! قارون گفت : من براى بيچاره كردن موسى نقشه اى كشيده ام . زنى را كه به فجور و به حسن و جمال مشهور بود، آوردند و به او گفت : من با تو كارى دارم . زن گفت : اگر از من بر آيد، كوتاهى نمى كنم . قارون گفت : من به تو يك طشت زر مى دهم به شرط آناكه در ميان بنى اسرائيل بگويى كه موسى با من زنا كرده است . آن زن قبول كرد.
روز بعد قارون به مجلس حضرت موسى (عليه السلام ) آمد در حالى كه آن جناب موعظه مى كرد و احكام الهى را بيان مى نمود: ((هر كه دزدى كند دستش را قطع مى نمايم ، هر كه به بى گناهى نسبت زنا دهد حدش مى زنم ، هر كه زنا نمايد اگر غير محصنه باشد تازيانه اش مى زنم و اگر محصنه باشد، سنگسارش كنم )).
قارون برخاسته گفت : اگر چه خودت باشى ؟ حضرت فرمود: آرى ، اگر چه من باشم . قارون گفت : بنى اسرائيل مى گويند تو با فلان زن زنا كرده اى . فرمود: معاذالله ! او را حاضر سازيد. وقتى زن حاضر شد، حضرت فرمود: اى زن ! تو را سوگند مى دهم به خدايى كه دريا را شكافت و بنى اسرائيل را از آن گذرانيد و از فرعون نجات داد و تورات را جهت رستگارى آنها فرستاده ، آنچه صحيح است بگو.
هيبت الهى ، زن را گرفت با خود انديشه كرد آنچه از فسق و فجور از من صادر شده ممكن است به توبه آمرزيده شود، اما اقرار به افترا در حق پيغمبر مرا به عقوبات دنيويه و اخرويه گرفتار خواهد نمود، نسيم توفيق حضرت ذوالجلال بر گلشن احوالش وزيد، گفت : حاشا! موسى از آنچه اين جماعت مى گويند مبراست ، قارون مرا به زر فريفته و به من دستور داده چنين افترايى به موسى بندم و الان دو كيسه زر يا طشت زر پيش من است و مهر او بر آن است .
بنى اسرائيل مهر قارون ديدند، جملگى به ناپاكى او پى بردند. حضرت موسى (عليه السلام ) از نسبت آن گناه گريان شد به سجده افتاد و عرضه داشت : خداوندا! حاضر مى شوى اين نابكار در حق من چنين گويد.
وحى آمد كه : زمين در اختيار و فرمان توست ، هر چه خواهى بكن .
موسى (عليه السلام ) سر از سجده برداشت و فرمود: اى بنى اسرائيل ! من همچنانكه بر فرعون مبعوث شدم ، بر قارون نيز مبعوثم هر كه با اوست ، نزد او باشد و هر كه با من است ، از او دور گردد.
همه از او كناره گيرى كردند مگر دو نفر، حضرت به زمين خطاب نمود: بگير ايشان را. زمين پاهاى آنها را تا ساق گرفت ، استغاثه نمودند، حضرت موسى (عليه السلام ) التفات نكرد و دوباره امر كرد زمين تا كمر آن ها را گرفت ، صداى استغاثه آنها بلند شد، آن حضرت خشمناك بود اعتنا ننمود، مرتبه سوم فرمود: بگير. آنها تا به گردن فرو رفتند و استغاثه زياد نمودند، آن حضرت متاءثر نشده بار ديگر به زمين دستور داد آنها را ببلعد، در زمين فرو رفتند و گويند هر روزى به اندازه قامت خود فرو مى رفتند(684).

رود به باد فنا هر كه خاك پاى تو نيست   فرو شود به زمين هر كه در هواى تو نيست
بعد از فرو رفتن قارون به زمين ، باز عده اى از احمقان بنى اسرائيل مشغول بيهوده گفتن شدند كه موسى اين كار را كرد تا گنجهاى قارون را متصرف شود، وقتى آن حضرت اين سخن را شنيد، دعا كرد، خداوند همه هستى و عمارات و گنجهاى او را به زمين فرو برد. خداوند داستان قارون را براى پند و عبرت ديگران چنين بيان مى كند:
((فرو برديم قارون و خانه او را و هيچ كس نتوانست او را يارى كند از غير خدا و خود نيز عاجز بود و نتوانست از خود رفع عذاب كند(685))).
خمس
اما قسم ديگر از وجوه بر و احسان ، نيكى نمودن به ذريه حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . خداوند اين طايفه والا مقام را به خاطر قرابت شان با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از ساير مخلوق به كرامت خاص ممتاز گردانيده و ذلت گرفتن زكات را كه او ساخ اموال مردم است ، بر آنها نپسنديده ، از اموال ، آن مقدار برايشان مقرر كرده كه ذليل صدقه كسان و رهين منت ناكسان نباشند.
پس بنابراين سادات عاليقدر مال خود را مى گيرند و به صاحب مال مربوط نيست و اگر متمول اين حق را ندهد، مال آن بزرگواران را غصب نموده و اگر بدهى منتى بر آنان ندارد؛ زيرا مال ، مال خودشان است ، اين حكم و دستور خداوند مى باشد كه :
((مردم بدانيد آنچه را كه به دست آورديد و غنيمت گرفتيد به درستى كه پنج يك آن براى خدا و رسول و صاحب قرابت و يتيمان و مساكين و رهگذران محتاج است ، اگر به خدا و آنچه ما بر بنده خود فرود آورديم ، ايمان آورده باشيد(686))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((چون روز قيامت شود، منادى از جانب خدا ندا كند اى خلايق خدا! ساكت باشيد، همانا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواهد سخن بگويد. سپس همه خاموش ‍ شوند، آن بزرگوار گويد: اى مردم ! هر كس بر من حقى دارد برخيزد تا آن را تلافى كنم . گويند ما را بر تو حقى نيست ، بلكه خدا و رسول او بر ما ذيحق مى باشند.
بعد فرمايد: هر كه به ذريه من نيكى كرده و آنها را جا داده ، گرسنه هاى آنها را سير كرده ، عريانشان را پوشانيده بايد بر خيزد تا آنكه تلافى نمايم .
عده اى بر خيزند، خداوند اختيار آنها را به دست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واگذار مى كند، آن حضرت آنها را در مكانى جاى مى دهد كه از پيغمبر و اهل بيت او غايب نباشند(687))).
روايات در اين زمينه زياد است اميد است به توفيق حضرت حق كتاب جداگانه نوشته شود، براى رعايت اختصار بحث خمس و احسان به فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با ذكر داستانى خاتمه مى دهيم .
نقل شده (688) كه شخصى در مدت پنجاه سال ، هر سال به سفر حج نايل و زيارت ((بيت العتيق )) نصيب او مى گرديد، روزى توشه برداشته ، به قصد سفر حج از خانه بيرون مى آيد و عبورش به خرابه و مزبله اى مى افتد، زنى را مى بيند كه مرغابى مرده اى را به دست گرفته پر و بال آن را مى كند. پيش ‍ مى رود و مى گويد: چرا اين كار را مى كنى ؟ جواب مى دهد: كارى نداشته باش .
حاجى در تفتيش آن بر آمده ، و اصرار زياد مى كند تا زن ناچار پرده از روى معما برداشته ، و مى گويد: من زنى علويه ام و چهار دختر يتيم دارم و امروز روز چهارم است كه ما هيچ نخورده ايم ، اكنون ميته بر ما حلال گرديده از اين جهت اين مرغابى را برداشته پاك مى كنم براى آنها ببرم تا از هلاكت نجات يابند.
تير سخن زن در قلب حاجى مى نشيند، با خود مى گويد واى بر من ! اولاد مرتضى و ذريه پيغمبر به اين سخنى روزگار مى گذرانند و من غافل هستم . پول را به دامن زن علويه مى ريزد و از رفتن به حج منصرف مى شود. وقتى از حج بر مى گردند به ديدن هر كدام كه مى رود، مى گويند: فلانى ! حج تو قبول باد و سعى تو مشكور، تو در فلان موضع با ما بودى ، حاجى با خود انديشه مى كند تا شب مى شود. جناب اقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب مى بيند كه به او مى فرمايد: فلانى ! تعجب مكن تو چون به فرياد آن ضعيفه درمانده رسيدى ، من از خداى تعالى مسئلت كردم كه فرشته اى به صورت تو بيافريند تا روز قيامت از جانب تو حج كند(689).
حج درست خواهى كام شكستگان ده   دامان كعبه جوئى دست فتادگان گير(690)
فوايد صدقه
ديگر از وجوه بر و از اقسام خير ((صدقه دادن )) به فقراء و درماندگان است و براى آن دو فايده مترتب است : يكى دنيوى و ديگرى اخروى . اما فوايد دنيوى ((صدقه )):
از امام باقر (عليه السلام ) منقول است كه : ((نيكى كردن و صدقه ، فقر را بر طرف كرده و عمر را زياد و طولانى نموده و از صاحب خود هفتاد نوع مردن بد را دفع مى كند(691))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((همانا خدايى كه جز او خدايى نيست ، هر آينه به واسطه صدقه دفع مى نمايد امراض و مصيبت و سوختن و غرق شدن و خراب شدن خانه و ديوانگى را و آن حضرت به همين سياق هفتاد قسم از اقسام شر را شمردند كه خداى تعالى به بركت صدقه از بنده دفع مى كند(692))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((بيماران خود را با صدقه مداوا كنيد و بلا را با دعا دفع سازيد و رزق را به سبب صدقه فرود آورديد؛ زيرا چيزى بر شيطان سنگين تر از صدقه دادن به مؤ من نيست و صدقه قبل از آنكه در دست بنده قرار گيرد در دست خدا قرار مى گيرد؛ يعنى قبل از آنكه به دست فقير رسد، خداوند پاداش آن را مى دهد و پاداش ‍ بااوست (693))).
باز از آن بزرگوار روايت شده كه : ((براى مريض مستحب است خود به سائل صدقه بدهد و به او بگويد برايش دعا كند(694))).
همچنين از آن حضرت روايت شده كه : ((كسى كه صبح صدقه دهد، خداوند نحسى آن روز را از او مى برد(695))).
از محمد بن مسلم روايت است كه با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) در مسجد پيغمبر بوديم ، كنگره هاى مسجد خراب شد و مردى در زير آن بود و ضررى به او نرسيد، حضرت فرمود: از او سؤ ال كنيد امروز چه عملى انجام داده ؟
سؤ ال كردند، گفت : امروز كه از خانه بيرون آمدم در آستين من خرمايى بود آن را صدقه دادم . حضرت فرمود: ((خداى تعالى به آن خرما از تو اين بلا را دفع كرد(696))).
دو نكته
الف - از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((زمينى بين من و يك نفر منجم ، مشترك بود و مى خواستيم آن را تقسيم كنيم ، مرد منجم در نظر داشت خود در ساعت سعدى از خانه بيرون شود و من در ساعت نحسى بيرون روم ، بعد بر سر زمين رفته آن را قسمت كرديم ، بهترين سهم به من تعلق گرفت .
آن مرد دست روى دست زد و گفت : هرگز چنين امرى را نديده بودم . گفتم : چيست ؟ گفت : من منجم هستم ، تو را در ساعت نحس بيرون آوردم و خود در ساعت نيك بيرون آمدم ، مقتضى اين بود قسمت و سهم خوب به من تعلق گيرد، ولى برعكس شد.
گفتم : ميل دارى تو را خبر دهم از آنچه پدرم از رسول خدا نقل فرموده ((هر كه مى خواهد خداوند از او نحسى روز را بر طرف كند، در ابتداى روز صدقه دهد، خداوند نحسى آن روز را از او مى برد و كسى كه دوست دارد خداوند نحسى شب را از او ببرد، در اول شب صدقه دهد، خداى تعالى نحوست آن شب را از او مى برد(697).
من وقتى بيرون آمدم صدقه دادم و نحوست آن ساعت از من دفع شد، پس ‍ اين براى تو از علم نجوم بهتر است (698))).
ب - نقل شده كه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمودند: مردى در بنى اسرائيل پسرى داشت كه او را بسيار دوست مى داشت ، خواب ديد كه به او گفتند: جوان تو در شب دامادى مى ميرد. آن شب فرارسيد، پدر ناراحت و در فكر فرو رفته بود تا آنكه پسرش شب را به صبح آورد و اتفاقى روى نداد، او را طلبيد و گفت : ديشب خيرى انجام دادى ؟
گفت : جز آنكه طعامى براى من گذاشته بودند و سائلى آمد، آن را به سائل دادم .
گفت : به سبب آن ، مرگ از تو دفع شد(699))).
فوايد اخروى صدقه
اما فايده اخروى صدقه ، از سيد عالم و فخر دودمان بنى آدم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((زمين قيامت آتش است مگر سايه گاه مؤ من ؛ زيرا صدقه او، او را سايه مى افكند(700))).
صائب گويد:
سايه لطفى فكن بر فرق خورشيد افسران   چتر اگر بر فرق سر روز جزا مى بايدت
البته روايات در اين باب بسيار است ، ولى ما به همين اندازه اكتفا كرده و نظر خوانندگان عزيز را به مباحثه مرد متمول با مالش جلب مى كنيم كه چگونه حسرت و ندامت دامنگير صاحب مال مى شود و انسان پيش از فرارسيدن مرگ بايد از مال استفاده كند و آن را ذخيره آخرت سازد.
مرد ثروتمند و ملك الموت
از سرور عالم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((در زمان گذشته مرد متمولى بود صاحب فرزندان ، روزى ملك الموت به لباس ‍ مسكينى به در خانه وى آمد و در را كوبيد، نگهبانان بيرون آمدند، گفت : آقاى خود را بگوييد پيش من آيد.
گفتند: آقاى ما نزد انسانى مثل تو نخواهد آمد، او را رد كردند.
بار ديگر آمد و گفت : به او بگوييد من ملك الموتم ، وقتى صاحب خانه صداى او را شنيد، دستور داد كه با او با نرمى سخن بگوييد و عرضه داريد كه شايد جاى ديگر ماءمور باشى و اينجا اشتباها آمده اى . ملك الموت گفت : نه ، ماءمور همين جا هستم .
خلاصه به درون خانه داخل شد و گفت : برخيز و وصيتهاى خود را بنما، تا قبض روحت نكنم ، از اينجا بيرون نمى روم .
صداى اهل و عيالش بلند شد، مرد متمول هم دستور داد صندوقها را آوردند، آنچه در ميان آنها بود از طلا و نقره دستور داد بنويسيد، سپس رو به مال كرد و گفت : لعنت خدا بر تو! تو ذكر خداوند را از ياد من بردى و از كار آخرت مرا غافل ساختى ؛ خداى تعالى مال را به زبان آورد كه چرا به من دشنام مى دهى در صورتى كه تو به سرزنش سزاوارترى ، آيا در نظر مردم حقير نبودى به واسطه من بزرگ شدى ، آيا در جلو صلحا و سادات و به در خانه هاى پادشاهان نمى افتادى ، آيا دختران ملوك را خواستگارى نمى نمودى و به تو مى دادند و به صلحا نمى دادند، اگر مرا در وجوه بر و مصارف خير صرف مى نمودى آيا ابا مى كردم و اگر مرا در راه خدا نفقه مى دادى ، كوتاهى مى نمودم ، چرا بد مى گويى خودت به آن سزاوارترى (701).
امام صادق (عليه السلام ) درباره ذخيره شدن صدقه در آخرت به عمار ساباطى مى فرمايد: اى عمار! تو صاحب ثروت بسيارى ؟ گفت : آرى جانم فدايت ! فرمود: آنچه را كه خدا بر تو واجب فرموده از زكات ادا مى كنى ؟ گفت : آرى .
فرمود: حق معلوم از مال خود را اخراج مى كنى ؟ گفت : آرى . فرمود: صله خويشان بجا مى آورى ؟ گفت : آرى . فرمود: صله برادران مى كنى ، يعنى برادران دينى ؟ گفت : آرى .
سپس فرمودند: ((عمار! همانا مال ، فانى و بدن پوسيده مى شود و عمل باقى و پاداش دهنده اعمال زنده و پاينده است ، و به درستى كه آنچه پيش ‍ فرستادى از صدقات و نفقات به تو خواهد رسيد، ولى آنچه پس اندازنمايى هرگز به تو نخواهد رسيد(702))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((تصدق كنيد اگر چه به صاعى از خرما باشد و اگر چه به بعضى از صاع باشد و اگر چه به مشتى بوده باشد و اگر چه به بعضى از مشت باشد و اگر چه به يك خراما و اگر چه به بعضى از خرما باشد و كسى كه دسترسى به آن هم نداشته باشد، تصدق نمايد به كلمه طيبه ، به اين معنا كه به سائل دانشى بياموزد و يا آنكه با زبان خوش او را رد كند كه خوشحال شود؛ زيرا وقتى كه يكى از شما خدا را ملاقات كند، يعنى در قيامت خداوند فرمايد: آيا آنچه به مقتضاى شفقت و بنده پروردى بود، با تو به عمل نياوردم ؟ آيا تو را شنوا و بينا نگردانيدم ؟ آيا مال و فرزند به تو ندادم ؟ سپس بنده گويد: بلى .
بعد خداوند فرمايد: نظر كن و ببين آنچه را كه براى خود پيش از اين فرستاده اى .
پس انسان به جلو و عقب و راست و چپ نگاه مى كند، چيزى نمى بيند كه به واسطه آن خود را از آتش نجات دهد(703))).
نجات ار خواهى اى منعم ، به درويشان بكن ريزش   به اين باران مگر بر آتش دوزخ زنى آبى
نگارنده گويد: خداوند در موارد متعددى به صدقه دهندگان وعده پاداش ‍ داده ، از جمله در ((سوره معارج )) بعد از آنكه حالات انسان را بيان مى كند كه انسان حريص آفريده شده ، مى رسد به اينجا مگر نمازگزاران ؛ آنان كه بر نمازشاءن مداومت دارند و آنانكه در مالهايشان حقى معلوم براى سائل و محروم است ، آنكه روى سؤ ال ندارد، ولى مستحق است بعد از چند آيه ديگر مى فرمايد: آن گروه در باغهاى بهشتى مكرم و معزز خواهند بود(704).
آيات بسيار است ولى همين يك آيه منظور ما را مى رساند كه چه فايده اى مى برد آنكه از مال خود يك مقدار معين نموده و در مصارف خير و وجوه بر صرف مى نمايد، چقدر خوب است انسان در اين راه قدم بردارد، در فكر اين باشد كه در كجا فقير و بيچاره و درمانده اى است ، دست او را بگيرد و مانند خانواده خود به مسكين نان و غذا دهد، به مريضها سركشى كند، در فكر راه مستقيم باشد، را خدا را بپيمايد و به طور خلاصه جاده بهشت را طى كند و به فكر آخرت باشد:
كن بسيج سفر خود كه پس از تو به جهان   غم بى زادى راهت نخورد هيچ كسى
احدايث اماكن خيريه
از جمله مصارف خير، ساختن و تعمير نمودن مسجد و مدرسه و پل ، حفر چاه مهمتر از همه رسيدگى به امور طلاب است ، و همچنين كمك به جوانان بيچاره و بى بضاعت اعم از پسر و دختر در جهت تشكيل زندگى مشترك ، رفتن به زيارات و مانند آن است ؛ زيرا تمام اينها مصالح عمارت آخرت است .
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : ((كسى كه مسجدى را بنا كند، خداوند در بهشت خانه اى جهت او مى سازد(705))).
ابو عبيده خدرى گويد: املام صادق (عليه السلام ) در راه مكه بر من گذر كرد و من مشغول مرتب كردن سنگهايى جهت بناى مسجد بودم ، عرض كردم : جانم به قربان شما! اميد است اين عمل ، مسجد ساختن به حساب آيد و آن ثواب مترتب گردد. فرمود: آرى (706).
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده : ((كسى كه به اندازه جايگاه اسفرود(707) مسجدى بنا كند، خداوند در بهشت خانه اى را براى او بنا نمايد(708))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه شش چيز ((بر)) است و مؤ من بعد از وفات خود نيز از آن بهره مند مى شود: ((فرزندى كه براى او طلب آمرزش كند، قرآنى كه بعد از خود بر جاى گذارد، درختى كه نشاند، چاهى كه آن را حفر مى كند، صدقه اى كه آن را مستمر سازد، سنت و راهى بنا نهد كه بعد از او به آن عمل نمايند(709))).
به طور خلاصه انسان تا مى تواند براى خدا عملى انجام دهد تا نتيجه اش را دريابد.
يك حكايت
آورده اند مردى در سفر، ميخى را با خود مى برد كه هر جا فرود آيد، حيوان خود را به آن ببندد، در يكى از منازل كه فرود آمد بعد از آنكه بار سفر را بست ميخ را بيرون نياورد به قصد اينكه اگر مسلمانى آمد محتاج نشود، حيوان خود را به آن ببندد يا ريسمان چادر و خيمه خود را به آن وصل و محكم نمايد.
روز ديگر شخصى از آنجا با شتاب مى گذشت ، پايش به آن گير كرد و بر زمين خورد، آزرده خاطر شد دوباره به راه افتاد، بعد به فكرش آمد كه اگر آن را بيرون آورم ، بهتر است مبادا مسلمان ديگرى به زمين بخورد، برگشت و آن را بيرون انداخت ، خداوند منان خبر داد كه چون هر دو راحت خلق را خواستند گرچه ضد يكديگر عمل نمودند هر دو را ثواب و پاداش دهم .
فوايد مهمانى
ديگر از مصارف خير، ضيافت و ((مهماندارى )) است كه جدا از صفات بسيار پسنديده جامعه انسانيت است ؛ زيرا علاوه بر جزا و پاداش الهى ، منافعى بر آن مترتب است از جمله اينجاد محبت و دوستى مى كند، عداوت را از ميان برمى دارد، آزادگان را بنده كند؛ زيرا انسان بنده احسان است ، فقر و مرض را نابود كند، ميزبان را لذتى بس عجيب بخشد، انسان محبوب خدا گردد، از گناهان بيرون آيد.
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه : ((مهمان با روزى خود مى آيد و گناهان اهل خانه را با خود مى برد(710))).
همچنين از آن حضرت روايت شده : ((كسى كه مهمان را گرامى دارد، مانند آن است كه هفتاد پيغمبر را گرامى داشته و كسى كه در راه مهمان درهمى را خرج كند، مانند آن است كه هزار هزار دينار در راه خدا مصرف نموده است (711))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) وارد شده : ((كريمان از خورانيدن و طعام دادن لذت مى برند و لئيمان از خوردن (712))).
و نيز آن حضرت فرموده : ((سه چيز از دنياى شما نزد من محبوب است : اكرام مهمان ، شمشير زدن در جهاد، روزه در تابستان (713))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((هيچ مردى نيست كه در منزل خود دو نفر از مؤ منين را ببرد و آنها را غذا دهد و سير كند مگر آنكه ثواب آن بالاتر از اين است كه بنده اى را در راه خدا آزاد كند(714))).
از امام زين العابدين (عليه السلام ) وارد شده : ((هر كه مؤ من گرسنه را سير كند، خداوند او را از ميوهاى بهشت سير نمايد. كسى كه مؤ من تشنه را سيراب كند، خداوند او را از شراب بى غش مهر شده سيراب نمايد(715))).
البته ضيافت اختصاص به فقراء ندارد، بلكه اغنيا را هم شامل مى شود، ولى ممكن است گفته شود كه در ضيافت فقراء انسان دو ثواب مى برد: يكى ثواب ضيافت و ديگر ثواب كمك كردن و دست آنها را گرفتن (خداوند ثواب هر دو را نصيب ما بگرداند) مويد اين سخن روايتى است كه از امام صادق (عليه السلام ) وارد شده : ((هر كه اطعام كند مؤ من توانگرى را چنان باشد كه رقبه اى از فرزندان اسماعيل را از كشتن نجات داده است (716))).
روايات در اين باره بسيار است ، همين اندازه براى انسان بصير كفايت مى كند، ولى براى مزيد آگاهى ، نظر خوانندگان گرامى را به ضيافت چند نفر از بزرگان جلب مى كنيم به اين اميد كه رفتار آنان براى ما درسى باشد و خداوند به ما هم توفيق دهد كه مانند آنها عمل نماييم .
چند حكايت
الف - از حضرت ابراهيم خليل الرحمن نقل شده كه بدون مهمان غذا نمى خوردند و اگر ميل مى فرمود بر او دشوار بود و چون ضيافت در ميان عرب از ايشان رسم شد، او را ((ابوالضيفان )) نام نهاده اند(717).
نقل شده كه وقتى تا پانزده روز مهمان بر سر سفره آن جناب حاضر نشد و شب كه خوان احسان او را مى گستردند، انتظار ميهمان مى كشيد و چون نمى آمد بسيار دلتنگ و دست به جانب سفره دراز نمى كرد تا اينكه شب شانزدهم خداوند جمعى از فرشتگان را به صورت بشر فرستاد.
بعضى گويند: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل بودند كه ماءمور خراب كردن شهر ((لوط)) بودند، اول به آنها دستور داده شد كه مهمان ابراهيم شوند و او (ساره ) را به وجود اسحاق بشارت دهند و بعد مامورند شهر لوط را ويران كنند(718 ))).
ب - روايت شده كه ديدند اميرالمومنين (عليه السلام ) گريه مى كند، سبب آن را سؤ ال كردند، فرمود: ((هفت روز است كه براى ما مهمان نيامده است (719))).
پروردگارا! واى به حال ما بيچارگان كه سال مى گذرد و كسى رنگ سفره ما را نمى بيند و احدى طعم غذاى ما را نمى چشد و آوازه پاى مهمان به گوش ‍ نمى رسد، بارالها! ما را از سعادت بزرگ مهماندارى بى بهره مگردان .
ج - از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه آن حضرت در سن بيست يا سى سالگى از مكه معظمه بيرون رفته بود، هنگام مراجعت ، از محل ((بنى تميم )) عبور كرد، در ميان آن طايفه مرد بزرگى بود به نام ((عبدالله بن جدعان ))، از مكارم صفات و محاسن عادات ايشان اين بود كه مناديى داشت به نام ((ابوقحافه )) هر روز مردم را به مهمانى و مائده عبدالله فرامى خواند و در آن روز عبدالله از عبور حضرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خبر شد، با شوق تمام بر سر راه آن حضرت آمد و استدعا نمود كه قدم رنجه كرده به منزل ايشان رود و آن جناب را به پروردگار بطحا و شيبه عبدالمطلب سوگند داد. آن جهان عطوفت و كرم ، خواهش او را پذيرفت ، عبدالله خود كمر اخلاص بست و به خدمت قيام نمود.
بعد از آنكه مراسم ضيافت خاتمه پذيرفت و وقت مجلس منقضى شد، آن جناب بيرون آمدند، عبدالله هم به جهت مشايعت مختصرى با آن جناب آمد، وقتى خواستند از هم جدا شوند حضرت دعوت كردند و فرمودند: فردا در وقت طلوع آفتاب تو و جميع قبايل بنى تميم از بنده و آزاد، ميهمان من هستيد. سپس از هم جدا شدند.