رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۷ -


حسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار ياسر و حذيفه. (و از اينجا است كه در كتاب خصال سند به على عليه السلام پيوسته مى شود كه فرمود: خلقت الارض لسبعة بهم يرزقون و بهم يمطرون و بهم ينصرون ابوذر و سلمان و مقداد و عمار بن ياسر و حذيفه و عبدالله بن مسعود قال على عليه السلام انا امامهم و هم الذين و شهدوا الصلوة على فاطمة)

يعنى خلق گرديده زمين براى اين هفت نفر مذكور كه رزق و روزى مردم از بركت ايشان است و به بركت آنها باران مى آيد و مردم نصرت داده مى شوند (اين روايت خبر از مقام بلندى مى دهد).

و مخفى نماند كه فاطمه زهراء بعد از رسول خدا دو مرتبه او را در عالم رؤيا ملاقات نمود يك مرتبه چنان بود كه مذكور شد مرتبه ى ديگر يك شب قبل از وفات او بود كه رسول خدا را در عالم رؤيا ديد و خبر مرگ خود را به أميرالمؤمنين داد آن حضرت فرمود: يا بنت رسول الله اين خبر را از كجا گوئى و حال آنكه وحى منقطع است عرض كرد يا ابا الحسن الساعة پدر مرا در عالم رؤيا ديدم چون مرا ديدار كرد فرمود: اى نور ديده به نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم من عرض كردم: اى پدر بزرگوار اشتياق من به شما زيادتر است فرمود امشب در نزد من خواهى بود و هو الصادق لما وعد و الموفى لما عاهده).

وصاياى فاطمه ى زهراء با على مرتضى

(نا) چون مرض فاطمه شدت كرد ام ايمن و اسماء بنت عميس را طلب فرمود و گفت: على را به نزد من حاضر سازيد چون آن حضرت درآمد قالت:

يابن عم انه قد نعيت الى نفسى و اننى لا أرى ما بى الا اننى لا حقة بابى ساعة بعد ساعة و أنا أوصيك باشياء فى قلبى قاللها على عليه السلام اوصينى بما اجبت يا بنت رسول الله فجلس عند رأسها و أخرج من كان فى البيت ثم قالت: يابن عم ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة و لا خالفتك منذ عاشرتنى فقال معاذ الله انت اعلم بالله و أبر و أتقى و أكرم و أشد خوفا من الله أن أوبخك بمخالفتى و قد عز على مفارقتك و تفقدك الا أنه امر لابد

منه و الله جددت على مصيبة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد عظم فقدك فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما أفجعها و المها و أمضها و أحزنها هذه و الله مصيبة لا عزاء لها و رزية لا خلف لها ثم بكيا جميعا ساعة و اخذ على رأسها و ضمها الى صدره، ثم قال: او صنى بما شئت فانك تجدينى فيها امضى كما امرتينى به و اختار أمرك على أمرى).

اين وقت فاطمه عرض كرد اى پسر عم من نفس من خبر مرگ به من مى دهد و نگرانم كه ساعتى بيش و كم با پدر پيوسته شوم اكنون وصيت مى كنم تو را به آنچه در خاطر خويش نهفته مى دارم على عليه السلام فرمود اى دختر رسول خدا وصيت كن به آنچه مى خواهى و در بالاى سر فاطمه بنشست و خانه را از بيگانه بپرداخت و به جز على و فاطمه كسى به جاى نماند آنگاه عرض كرد اى پسر عم هرگز از در كذب من با تو عهدى و پيمانى استوار نكردم و جز طريق وفا نپيمودم و در اين مدت معاشرت من با تو جز مؤالفت و مودت به راه مخالفت نشتافتم على عليه السلام فرمود معاذ الله تو داناترى به راه خدا و نيكوكارترى و پرهيزكارترى و گرامى ترى و از آن بيشتر از خداى ترسنده ئى كه من بتوانم تو را به مخالفت خود توبيخ نمايم گرانست بر من مفارقت تو و فقدان تو جز اين نتواند بود كه از اين امر گريزى نيست سوگند با خداى كه تجديد كردى بر من مصيبت رسول خدا را و عظيم شد بر من فقد و فراق تو، انا لله و انا اليه راجعون، ازين مصيبت دردناك تر و غمناك تر و سوزناك تر و اشد حزنا ديده نمى شود به خدا قسم مصيبتى است كه هيچ تسليتى افاقت كار او نخواهد كرد و رزيتى است كه همانند آن ازين پس اقامت نخواهند نمود پس على مرتضى و فاطمة زهرا سلام الله عليهما ساعتى سخت بگريستند على عليه السلام سر فاطمه را در بر گرفت و به سينه مبارك چسبانيد آنگاه فرمود به هر چه مى خواهى وصيت مى كن بدانچه قضا كنى امضا فرمايم و امر تو را بر امر خويش مقدم مى دارم أميرالمؤمنين در آن وقت اين اشعار را قرائت فرمود.

و ان حيوتى منك يا بنت احمد باظهار ما اخفيته لشديد
و لكن لامر الله تعنوا رقابنا و ليس على امر الا له جليد
اتضرعنى الحمى لديك و اشتكى اليك و مالى للرجال نديد
اصر على صبر و اقوى على منى اذا صبر خوار الرجال بعيد
و فى هذه الحمى دليل بانها لموت البرايا قائد و بريد

و لنعم ما قال مالك ازمة الكلام و الكمال وصال الشيرازى

اى بانوى حريم شهنشاه لا فتى اى معجز تو عصمت و اى حجله ات حيا
اى گوشواره تو در اشك بى كسان گلگونه تو خون شهيدان كربلا
اى مريم دو عيسى و چرخ دو آفتاب وى معدن دو گوهر و مام دو مقتداء
هم خوابه ى على و جگرگوشه نبى مخدومه ى خلايق محبوبه ى خدا
بر دست و سينه جاى حلى حمايلت از ضرب تازيانه نشان بود جابجا
كابين تو فرات و حسين تو تشنه لب ميراث تو فدك حسنين تو بينوا
بعد از پدر چها به تو ظلم و ستم رسيد زين امت عنود از اين قوم اشقياء
اى چرخ تا كى اين همه ظلم و ستم كنى دلهاى محترم همه پا بند غم كنى
هر جا كه مقبلى است نصيبش بلا دهى هر جا كه مدبرى است قرين نعم كنى
دونان ز تو به راحت و خوبان ز تو به رنج سنجيده ام تخلف از اين شيوه كم كنى
يك دختر از رسول گرامى به جاى ماند كى جاى داشت آن همه بر وى ستم كنى
آن مادر دو سيد و چرخ دو آفتاب آن طاق در نكوئى و آن جفت بوتراب
شاه رسل چه فاطمه گر دخترى نداشت بى شبهه آسمان حيا اخترى نداشت
گر خلقت بتول نمى كرد كردگار در روزگار شير خدا همسرى نداشت
از اين دو هر يك ار نه به هستى قدم زدى آن يك به راستى زنى اين شوهرى نداشت
بى دختر پيمبر ما نوعروس دهر خوش دلفريب بود ولى زيورى نداشت
بى دختر پيمبر ما عرصه ى حيا مانند امتى است كه پيغمبرى نداشت

جانها فداى او دو پور گراميش وان شوى تاجدار وى و باب ناميش
آه آن زمان كه ناله زار از جگر زدى زاه جگر به خرمن گردون شرر زدى
در بستر اوفتاده و اندام كوفته گاه او فغان ز پهلو و گاه از كمر زدى
ديدى يتيمى خود و تنهائى على دستى به دل نهادى و دستى به سر زدى
گه با حسين و گه به حسن هم فغان شدى گاهى خروش از دل و گاه از جگر زدى
بر بى پناهى حسن آهى ز دل زدى ياد از حسين كردى و آه ديگر زدى
چندانكه گوش دادى و نشنيدى از بلال الله اكبر از دل پر درد بر زدى
دندان شكستن پدرش آمدى به ياد بيخود شدى و سنگ به درج گهر زدى
عالم به ديده على آن دم سياه شد كان ماه برج عصمت از او عذرخواه شد
گفتش كه يا على بكن از خود بحل مرا گفت اى عزيز جان مكن از خود خجل مرا
گفتش مرا ز دل مبر و ياد كن ز من گفتا بلى اگر نرود با تو دل مرا
گفتش كه متصل به قيامت شد اين فراق گفتا قيامت است غمت متصل مرا
گفتش بدى كه ديده اى از لطف درگذر گفت اى خوشى نديده تو خود كن بحل مرا
گفتش كه مهر مگسل از اين كودكان من گفت ار گذارد اين الم جان كشد مرا
گفتش كه بى محل به سر تربتم گذر گفتا گر آب ديده نگردد مخل مرا
اين گفت و جستجوى حسين و حسن نمود آغوش زان دو گل چمن ياسمن نمود
كرد آن چنان نگاه كه برداشت زان دو ماه پنجاه ساله توشه ديدن به يك نگاه
بوسيدى آن لب حسن و برزدى خروش بوئيد آن گلوى حسين كشيدى آه
كلثوم را بديدى گفتى كه عنقريب گوش سپهر پر كند از بانگ وا اخاه
ديدى به روى زينب و گفتى به دهر زود اين نخل عاقبت شود از بار غم دو تاه
گفتى مباد فاطمه چندانكه بنگرد حلق پسر بريده و دين پدر تباه
ياد پدر چه كردى و شوق لقاى او گشتى لبش چه غنچه خندان به صبحگاه

آهى كشيد و ديده به هم برنهاد و خفت با هيچ كس ديگر نه سخن گفت و نه شنفت

بالجمله فاطمة آغاز سخن كرد (و قالت: جزاك الله عنى خير الجزاء يابن عم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اوصيك اولا ان تتزوج بعدى امامة فانها تكون لولدى مثلى فان الرجال لابدلهم من النساء قال فمن اجل ذلك قال أميرالمؤمنين اربع ليس لى الى فراقه سبيل امامة اوصتنى بها فاطمة بنت محمد ثم قالت اوصيك يابن عم ان تتخذلى نعشا فقد رايت الملائكة صور و اصورته فقال لها صفية فوصفته فاتخذه لها فاول نعش عمل على وجه الارض ذاك و ما راى احد قبله و ما عمل احد ثم قالت اوصيك ان لا يشهد احد جنازتى من هولاء الذين ظلمونى و اخذ و احقى فانهم عدوى و عدو رسول الله و لا تترك ان يصلى على احد منهم و لا من اتباعهم و ادفنى فى الليل اذا اوهنت العيون و نامت الابصار).

حقير خلاصة وصاياى فاطمه را از اخبار متعدده نقل كرده در اينجا مى نگارم.

اول عذرخواهى آن مخدر از أميرالمؤمنين عليه السلام بود بدان شرحى كه ذكر شد.

2 تزويج كردن دختر خواهرش امامة و شرح حال امامة در مجلدات بعد، از اين كتاب بيايد.

3- امر كردن أميرالمؤمنين را به ساختن عمارى كه از او تعبير به نعش مى كند براى ستر حجم جسد مطهرش.

4- مانع شدن از حضور براى تشييع و نماز بر آن مظلومه جماعتى را كه بر او ظلم كردند بالاخص ابوبكر و عمر و محدث قمى در بيت الاحزان روايت مى كند از امام باقر عليه السلام كه فرمود (ان فاطمة بنت رسول الله مكثت بعد ابيها ستين يوما ثم مرضت فاشتد عليها فكانت من دعائها فى شكواها يا حى يا قيوم برحمتك استغيث فاغتنى اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة و الحقنى بابى محمد؛ فكان أميرالمؤمنين يقول لها يعافيك الله و يبقيك فتقول يا ابا الحسن ما اسرع اللحاق با الله الى ان قالت لاميرالمؤمنين ان لى اليك حاجة يا ابا الحسن قال تقضى يا بنت رسول الله فقالت نشدتك با الله و بحق محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ان لا يصلى على ابوبكر و عمر) آن مظلومة از شدت غيظ و غضبى كه بر ابوبكر و عمر داشت قسم داد أميرالمؤمنين را كه اين دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند.

كفن به تن بدرم در عمارى اى سرور رسد چه پايه ى تابوت من به دوش عمر

5- وصيت آن مخدره اين بود كه چون چشمها به خواب مى رود مرا دفن كن و از زنان ام سلمه و ام ايمن و اسماء و فضه كس ديگر نباشد و از مردان سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بن ياسر و دو فرزندم حسن و حسين و فى بعض الروايات عبدالله بن عباس و فى بعضها عباس بن عبدالمطلب و حذيفة و فى بعضها عبدالله بن مسعود كس ديگر نباشد.

6- آنكه خودت مرا غسل بده و كفن بپوشان و خودت مرا به خاك سپار و قبر مرا مخفى بنما كه كس نشناسد چنانكه در كتاب دلائل الامامة طبرى است كه فاطمة فرمود: و لا تدفنى الا ليلا و لا تعلم احدا قبرى.

7- آنكه فاطمه سلام الله عليها اسماء بنت عميس را فرمود: اى اسماء هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جبرئيل چهل درم كافور از بهشت آورد و آن حضرت سه قسمت كرد قسمتى خاص خود فرمود و يك ثلث را از براى على گذاشت و ثلثى مرا داد اكنون سهم مرا حاضر كن و بر بالين من بگذار تا گاهى كه درگذرم پس أميرالمؤمنين را فرمود تا او را با آن كافور بهشتى حنوط بفرمايد.

8- آنكه وصيت كرد كه يا على مرا از زير پيراهن غسل بده كه طاهره ى مطهر مى باشم.

9- آنكه چون عيال به خانه آوردى يك شبانه روز را در نزد عيال خود باش و يك شبانه روز خاص تدبير اولاد من مى دار.

10- آنكه صيحه به روى حسن و حسين من مزنى چنانچه علامة مجلسى ره در خلال روايات فضه مى نويسد كه چون مرض فاطمه رو به شدت شد چنانكه پرستاران از او مأيوس شدند در آن وقت أميرالمؤمنين نماز ظهر را در مسجد گذاشته به سوى خانه مراجعت مى كرد پرستاران گريان و نالان به استقبال أميرالمؤمنين شتافتند (فقال لهن: ما الخبر و مالى ارا كن متغيرات الوجوه و الصور) عرض كردند يا أميرالمؤمنين درياب دختر عم خود را و حال آنكه گمان نمى كنيم كه او را احيا ادراك فرمائى على عليه السلام عجله كرده و بر فاطمه درآمد و او را بر پشت افتاده ديد كه از اين سوى بدان سوى منقلب است على چون اين بديد ردا از دوش و عمامه از سير بيفكند و تكمه و بندهاى لباس خود را باز كرده و نشست و سر فاطمه را از بالش برداشته در كنار خود نهاد و ندا درداد يا زهرا پاسخ نشنيد ديگر باره ندا درداد يا بنت محمد المصطفى نيز جوابى اصغا نفرمود و قال يا بنت من حمل الزكوة باطراف الردى و قسم بين المساكين و الفقراء هم جواب نشنيد و قال يا ابنة من صلى بملائكة السماء مثنى مثنى نيز جوابى نشنيد پس گفت اى فاطمه با من سخن بگوى منم پسر عم تو على بن ابى طالب اين وقت فاطمه ديدهاى حق بين باز كرده و در روى على نگران شد و هر دو تن سخت بگريستند فقال أميرالمؤمنين ما الذى تجدينه فانا ابن عمك على بن ابى طالب فقالت يابن العم انى اجد الموت الذى لابد منه و لا محيص عنه و انا اعلم انك يعدى لا تصبر على قلة التزويج فان انت تزوجت امرأة اجعل لها يوما و ليلة و اجعل لاولادى يوما و ليلة يا ابا الحسن و لا تصح فى وجوههما فيصبحان يتمين غريبين فانهما بالامس فقدا جدهما و اليوم يفقدان امهما فالويل لامة تقتلهما و تبغضهما ثم انشات تقول:

ابكنى ان بكيت يا خير هاد و اسبل الدمع فهو يوم الفراق
يا قرين البتول اوصيك بالنسل فقد اصبحا حليفا اشتياق
ابكنى و ابك لليتاما و لا تنس قتيل العدى بطف العراق
فارقوا اصبحوا يتامى حيارى اخلفوا الله فهو يوم الفراق

كسى نگويد كه فاطمه مى دانست على به روى آنها صيحه نمى زند پس چرا اين وصيت را نمود براى آنكه مقتضى شدت محبت و اشفاق همين است چنانچه مشاهد و محسوس است اگر زنى به سفر برود با علم به اينكه شوهرش از خودش به فرزندانش مهربان تر است مع ذلك باز سفارش آنها را مى كند و بالعكس پس تعبير بعضى كه مراد يعنى گريه با صدا در پيش آنها نكن علاوه بر اينكه اين تعبير خلاف واقع است بسيار خنك و بى مزه است در چند روايت است كه على بعد از فاطمه نشسته بود گريه مى كرد و حسن و حسين نيز در نزد او اشك مى ريختند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگام رحلت خود دست فاطمه را ميان دست على نهاد و فرمود: «يا على هذه وديعة منى اليك فاحفظها». با علم رسول خدا به شفقت آن حضرت.

11- از وصاياى فاطمه بنابر روايت كتاب دلائل طبرى از امام باقر عليه السلام اين بود كه فاطمه در مرض موت خود وصيت فرمود كه زوجات رسول خدا را هر يك دوازده اوقيه از مال او عطا كنند و همچنين زنان بنى هاشم را به همين مقدار عطا بدهند.

12- و ديگر وصيت فرمود كه خواهرزاده من امامة را از مال من به او بدهند ولى مقدار معين نفرمود و در روايت ديگر كه عبدالله محض بن الحسن از زيد بن على حديث كنند كه فاطمه مال خود را بر بنى هاشم تصدق كرد.

13- در تحت عنوان ماليه ى فاطمه زهراء از اين پيش ياد كرديم كه فاطمه (ع) حوائط سبعه خود را وصيت كرد كه توليت آن به دست أميرالمؤمنين بوده باشد و بعد به دست امام حسن عليه السلام و بعد امام حسين و بعد به فرزندانى كه از اولاد حسن و حسين (ع) مى باشند نه فرزندان أميرالمؤمنين از زنان ديگر.

14- در مستدرك الوسائل و جلد بيست و سوم بحارالانوار در باب وقف بعد از ذكر حوائط سبعه مى فرمايد (و ان تابوت الاصغر لابنة ابى ذر الغفارى و ان الاستار لاحدى ابنتى هاتين لا يستر بها سوى على بن ابى طالب و ان خمسين اوقية لفقراء بنى هاشم و خمسة و اربعين اوقية لنساء رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و تابوت اصغر) در المنجد گويد: «التابوت: الصندوق من الخشب و منه تابوت الميت» فاطمه وصيت نمود كه اين صندوق را به دختر ابى ذر بدهيد چون اين سابقه را داشت از اين جهت بود ابوذر كه در ربذه از دار دنيا رفت مالك اشتر دختر او را آورد به أميرالمؤمنين سپرد و معلوم مى شود كه اين دختر سابق بر آن هم رابطه ى تامى با فاطمة زهراء سلام الله عليها داشته كه آن مخدره مخصوصا در حق او وصيت مى نمايد و نيز وصيت فرمود كه پرده هائى كه از مال من است به يكى از اين دختران من بدهيد و كسى آن را استعمال نبايد بكند مگر شوهرم على عليه السلام اگر خواسته باشد.

15- در بيت الاحزان محدث قمى است كه از مصباح الانوار نقل مى كند (قال: قالت فاطمة لاميرالمؤمنين عليه السلام: اوصيك فى ولدى خيرا ثم ضمت اليها ام كلثوم فقالت له اذا بلغت فلها ما فى المنزل ثم الله لها).

يعنى ام كلثوم را به خود چسبانيد و على را فرمود كه وقتى ام كلثوم به حد زنان رسيد آنچه در منزل است از او است پس خدا پشت و پناه او باشد پس از اين وصيتها آن مخدره سيلاب اشكش متراكم شد أميرالمؤمنين فرمود اى سيده ى زنان عالم چرا چنين اشك مى ريزى عرض كرد يابن عم گريه من براى مصائبى است كه تو بعد از من ديدار خواهى كرد أميرالمؤمنين فرمود گريه مكن به خدا قسم كه اين مصيبات در راه رضاى خداوند سهل و آسان است.

حالت احتضار فاطمة زهراء

ابوجعفر محمد بن رستم الطبرى الامامى در كتاب دلائل خود نقل مى كند (قال: فلما كانت الليلة التى اراد الله ان يكرمها و يقبضها اليه اقبلت فاطمة تقول: و عليكم السلام و هى تقول لى: يابن عم قد اتانى جبرئيل مسلما و قال لى ان الله يقرئك السلام يا حبيبة حبيب الله و ثمرة فؤاده اليوم تلحقين بالرفيع و جنة المأوى ثم انصرف عنى ثم سمعناها ثانية تقول و عليكم السلام فقالت: يابن عم هذا و الله ميكائيل و قال لى كقول صاحبه ثم تقول: و عليكم السلام قال أميرالمؤمنين: و رأيناها قد فتحت عيناها فتحا شديدا ثم قالت: يابن عم هذا و الله الحق و هذا عزرائيل قد نشر جناحه بالمشرق و المغرب و قد وصفه لى ابى و هذه صفته فسمعناها تقول: و عليك السلام يا قابض الارواح عجل بى و لا تعذبنى ثم سمعناها تقول اليك ربى لا الى النار ثم غمضت عينيها و مدت يديها و رجليها كانها لم يكن حية قط)

و در مصباح الانوار از عبدالله بن الحسن المثنى از جد خويش حديث كند (قال: ان فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله و سلم لما احتضرت نظرت نظار حادا ثم قالت: السلام على جبرائيل السلام على رسول الله اللهم مع رسولك اللهم فى رضوانك و جوارك و دارك دار السلام ثم قالت أترون ما أرى فقيل لها ما ترى قالت هذه مواكب اهل السماوات و هذا جبرئيل و هذا رسول الله و يقول يا بنية اقدمى فما امامك خير لك).

و عن زيد بن على بن الحسين ان فاطمة لما احتضرت سلمت على جبرئيل و على النبى و سلمت على ملك الموت و سمعوا حس الملائكة و وجدوا رائحة طيبة كاطيب ما يكون من الطيب.

وفات فاطمه ى زهراء

(نا) أميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد در آن شبى كه خواست خداوند متعال دختر پيغمبر را به جوار خويش دعوت كند من شنيدم كه فاطمه گفت: و عليكم السلام آنگاه مرا گفت اى پسر عم اينك جبرئيل است كه مرا سلام داد و از خداوند متعال بر من سلام فرستاده است و مى فرمايد: اى محبوبه حبيب من و ثمره ى قلب او امروز ملحق مى شوى به أعلى عليين و بهشت برين و منصرف شد از من و در ثانى حال شنيدم كه گفت و عليكم السلام و نيز مرا خطاب كرد كه اى پسر عم به خدا قسم اينك ميكائيل است و با من همان گفت كه جبرئيل گفت ديگر باره گفت و عليكم السلام و ديدم كه چشمهاى مباركش به شدت باز شد پس گفت اى پسر عم به خدا قسم اينك عزرائيل است كه پرهايش از مشرق تا به مغرب را فروگرفته همانا پدر من او را از براى من وصف كرده بود اكنون او را بدان صفت مى نگرم پس شنيدم كه گفت و عليك السلام يا قابض الارواح شتاب كن به سوى من و مرا زحمت مكن و شنيدم كه گفت به سوى تو اى پروردگار مى آيم نه به جانب آتش پس چشم بخوابانيد و دستها و پاهاى مبارك را بكشيد گويا هرگز زنده نبود.

و به روايت مصباح الانوار فاطمه زهراء (ع) هنگام احتضار بر جبرئيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و گفت اى پروردگار من مرا با رسول خدا در بهشت خود و جوار خود و سراى خود كه دارالسلام است بدار آنگاه فرمود آيا مى بينيد آنچه من مى بينم عرض كردند چه مى بينى فرمود: اينك مواكب اهل آسمانها است و اينك جبرئيل و اينك رسول خداست كه مى فرمايد: اى دختر من به سوى من بشتاب آنچه در پيش روى تو است نيكوتر است از براى تو.

و زيد بن على حديث كند كه وقتى فاطمه محتضر شد جبرئيل و رسول خدا را سلام داد و نيز ملك الموت را سلام فرستاد و حاضران آواز نرمى از فرشتگان احساس و اصغا مى نمودند و استشمام رائحه طيبى مى نمودند كه بهترين روايح طيبها بود.

ثم توفيت صلى الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها فصاحت اهل المدينة صيحة واحدة و اجتمعت نساء بنى هاشم فى دارها فصرخو صرخة واحدة كادت المدينة ان تتزعزع من صراخهن و هن يقلن يا سيدتاه يا بنت رسول الله و اقبل الناس مثل عرف الفرس الى على و هو جالس و الحسن و الحسين بين يديه يبكيان فبكى الناس لبكائهما و خرجت ام كلثوم و عليها برقعة و تجر ذيلها متجللة برداء غلبها نشيجها و هى تقول يا ابتاه يا رسول الله الآن حقا فقدناك فقدا لالقاء بعده ابدا و اجتمع الناس فجلسوا و هم يضجون و ينتظرون ان تخرج الجنازة فيصلون عليها و خرج ابوذر فقال: انصرفوا فان ابنة رسول الله قد اخر اخراجها فى هذه العشية فقام. الناس و انصرفوا.

و در بيت الاحزان محدث قمى است كه اسماء بنت عميس و در بعضى روايات سلمى زوجه ابى رافع گويد كه فاطمه مريض شد به آن مرضى كه در او وفات كرد و من او را پرستارى مى كردم پس يك روز حالت آن حضرت بسيار نيكو شد و مرض او تسكين يافت أميرالمؤمنين براى بعضى كارها بيرون رفت فاطمه مرا فرمود كه مقدارى آب براى اينكه من غسل كنم و خود را شست و شو دهم بريز آب براى آن حضرت آوردم پس برخاست غسل نيكوئى به جاى آورد پس جامه هاى نو بر خود بپوشيد سپس مرا فرمود: كه فراش مرا در وسط خانه بگستران و بقيه ى حنوط پدرم رسول خدا را از فلانه موضع به نزد من بياور و آن را در نزد سر من بگذار پس آن مخدره غسل كرد و از آن حنوط خود را معطر نمود پس جامه هاى كفن خويش را طلب كرد جامه هاى غليظ و خشنى براى او آوردند و آنها را بر خود پيچيد و رو به قبله خوابيد و جامه بر روى خود كشيد و فرمود: اى اسماء لحظه اى صبر كن و انتظار مرا ببر و پس از آن مرا آواز ده اگر جواب گفتم فبها و الا بدان كه من در نزد پدرم رسول خدا رفته ام.

راوى گويد: اسماء لحظه اى صبر كرده توقف نمود پس از لحظه فاطمه را آواز داد ولى جوابى نشنيد صدا زد يا بنت محمد المصطفى يا بنت من حملته النساء يا بنت خير من وطأ الحصى يا بنت من كانت من ربه قاب قوسين او ادنى باز جوابى نشنيد اسماء را جامه از روى فاطمه برداشت ديد آن مخدره دار فانى را بدرود گفته اسماء خود را روى جنازه فاطمه انداخته او را مى بوسيد و مى گفت اى فاطمه چون نزد پدرت پيغمبر اكرم رسيدى سلام اسماء دختر عميس را بر او برسان پس اسماء گريبان پيراهن خود را چاك زد و از خانه بيرون دويد امام حسن و امام حسين اسماء را ديدار كردند و پرسيدند كه مادر ما فاطمه چه شد و كجا است ولى اسماء در جواب آن دو ساكت بود تا خود آن بزرگواران وارد خانه شدند مادر را ديدند كه به طرف قبله كشيده جناب امام حسين پيش آمد و مادر را حركت داد ديد مادر از دنيا رفته صدا به ناله بلند كرد و قال يا اخاه آجرك الله ماتت امنا الزهراء پس حضرت امام حسن خود را به روى نعش مادر انداخت گاهى مادر را مى بوسيد و مى گفت اى مادر پيش از آنكه روح از بدنم جدا شود با من تكلم كن اسماء گويد جناب امام حسين پيش آمد پاهاى مادر را مى بوسيد و مى گفت اى مادر من فرزند تو حسينم پيش از آنكه قلبم شكافته شود و بميرم با من تكلم كن اسماء حسنين را گفت اى فرزندان رسول خدا در نزد پدر خود روانه شويد و او را از مرگ مادرتان خبر دهيد حسنين (ع) از خانه بيرون آمدند و صدا بلند كردند مى گفتند يا محمداه يا احمداه امروز مصيبت مردن تو بر ما تازه شد كه مادر ما از دنيا رفت جناب أميرالمؤمنين در مسجد بود حسنين خبر مرگ مادر را به آن جناب دادند حضرت از شدت اندوه بيهوش شد تا آنكه آب به صورت نازنينش پاشيدند پس آن حضرت به هوش آمد و مى فرمود كه اى فاطمه تا زنده بودى من خود را در مصيبت پيغمبر به تو تسليت مى دادم اكنون پس از مرگ تو چگونه شكيبائى كنم.

مسعودى گويد: چون فاطمه (ع) مرغ روحش به آشيان قدس پرواز كرد أميرالمؤمنين بسيار بى تابى مى نمود و گريه آن حضرت شديد شد و صداى ناله آن حضرت بلند و آشكار گرديد و از غايت حزن اين اشعار را انشاء مى فرمود: «لكل اجتماع من خليلين فرقة» الى آخر ما ياتى.

بالجمله أميرالمؤمنين حسنين را برداشته به خانه مراجعت نمودند ديدند اسماء بالاى سر فاطمه نشسته گريه مى كند أميرالمؤمنين با چشم اشكبار پيش دويد و جامه از روى فاطمه عقب كشيد ديد رقعه اى در نزد آن مخدره است چون برداشت و قرائت كرد ديد نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا صلى الله عليه و آله و سلم عبده و رسوله و أن الجنة حق و النار حق و أن الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور، يا على انا فاطمة بنت محمد زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخرة، أنت أولى بى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى و صل على و ادفنى بالليل و لا تعلم أحدا و استودعك الله و اقرأ على ولدى السلام.

راوى گويد چون خبر منتشر شد صداى شيون از خانه هاى مدينه بلند گرديد مردان و زنان به طرف خانه آن حضرت دويدند زنان بنى هاشم در خانه آن حضرت اجتماع نمودند چنان صدا به صيحه و ناله بلند كرده بودند كه نزديك بود مدينه از صداى آنها به لرزه و جنبش درآيد آن زنان فرياد مى كردند اى سيدة زنان اى دختر پيغمبر آخرالزمان مردم از هر طرف فوج فوج چون يال اسب براى تعزيت و سر سلامتى أميرالمؤمنين مى آمدند آن حضرت جلوس فرموده بود حسن و حسين در جلوى آن حضرت نشسته و گريه مى كردند مردم نيز از گريه آنها به گريه درآمدند ام كلثوم بيرون آمد در حالتى كه برقعى بر روى مبارك انداخته و از غايت جلال و وقار دامن رداى خود را به زمين مى كشيد گريه و اندوه او را گلوگير شده بود به حدى كه قادر بر تكلم نبود و مى فرمود يا أبتا يا رسول الله امروز در حقيقت تو از دنيا رفتى امروز مصيبت تو بر ما تازه شده ما ديگر هرگز ترا نخواهيم ديد و مردم نيز جمع شده بودند و صداى خود را به گريه بلند كرده بودند انتظار بيرون آوردن جنازه را مى كشيدند كه بر او نماز گذارند ابوذر غفارى رضى الله عنه از خانه به در آمد و مردم را گفت متفرق شويد و برگرديد بيرون آوردن جنازه فاطمه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم امشب به تأخير افتاد مردم برخاستند و هر كس به سراى خود رفت.

تجهيز و تغسيل و دفن فاطمه زهرا

چون پاسى از شب گذشت و ديدها به خواب رفت أميرالمؤمنين سلمان و ابوذر و مقداد و عمار را طلب نموده جنازه فاطمه را روى مغتسل گذاشتند و به جز أميرالمؤمنين و اسماء بنت عميس و فضه و زينب و ام كلثوم و حسن و حسين در هنگام غسل دادن كسى ديگر حضور نداشت و أسما مى فرمود كه فاطمه به من وصيت كرده كه چون از دنيا برود جز من و أميرالمؤمنين كسى او را غسل ندهد أميرالمؤمنين او را غسل مى داد و من او را اعانت مى كردم.

و آن حضرت در هنگام غسل دادن فاطمه فرمود: (اللهم أنها امتك و ابنة رسولك و صفيك و خيرتك من خلقك اللهم لقنها حجتها و اعظم برهانها و اعل درجتها و اجمع بينها و بين ابيها محمد صلى الله عليه و آله و سلم).

و چون از غسل دادن فارغ شد به روايت بيت الاحزان آن مخدره را خشكانيد با همان برده كه رسول خدا را بدان خشكانيده بود و با همان فاضل حنوط پيغمبر او را حنوط نمود و در هفت ثوب و جامه آن مخدره را كفن كردند و در اطراف آن نوشتند: (فاطمة سيدة نساء العالمين تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم).

پس جنازه ى او را در ميان نعشى كه خود وصيت كرده بود گذاشتند و حضرت امير عليه السلام به امام حسن فرمود كه ابوذر را در نزد من حاضر كن چون حاضر شد أميرالمؤمنين با ابوذر جنازه را در همان خانه خود حضرت در مصلى گذاشتند و أميرالمؤمنين و حسن و حسين و سلمان و أبوذر و مقداد و عمار و حذيفه و عبدالله بن مسعود و زبير بن العوام و به روايتى عباس بن عبدالمطلب و پسرش فضل و بريده ى أسلمى بر جنازه ى فاطمه نماز خواندند و در همان دل شب جنازه را از خانه بيرون آوردند و چند سعف خرما روشن كردند و در آن تاريكى شب آن گوهر پاك را به زير خاك پنهان كردند و عباس بن عبدالمطلب و أميرالمؤمنين داخل قبر شدند و چون فاطمه را به خاك سپردند أميرالمؤمنين فرمود: (بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله و على ملة رسول الله محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم) پس فرمود: اى صديقه ى طاهره تو را سپردم به كسى كه او به تو اولى است يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و آنچه را خداوند براى تو پسنديده من نيز بدان راضى مى باشم سپس اين آيه را قرائت كرد «منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى» چون قبر را مستوى كرد فرمان داد بر قبر او آب پاشيدند پس چهل قبر تازه برپا كردند و به روايتى هفت صورت قبر ساختند تا قبر آن مظلومه شناخته نشود در آن وقت آتش دل على زبانه زدن گرفت و در كنار قبر نشست و شروع كرد به گريستن عباس بن عبدالمطلب دست حضرت را گرفت و به خانه آورد.

(مخفى نماناد كه حقير چند روايت را در هم داخل كرده خلاصه و نقد آن را نگاشتم).

و به روايت مجلسى در بحار قال على عليه السلام و الله لقد اخذت فى امرها و غسلتها فى قميصها و لم اكشفه عنها فو الله لقد كانت ميمونة طاهرة مطهرة ثم حنطتها من فضلة حنوط رسول الله و كفنتها و ادرجتها فى أكفانها فلما هممت ان اعقد الرداء ناديت يا ام كلثوم يا زينب يا سكينة يا فضة يا حسن يا حسين هلموا و تزودوا من أمكم فهذا لفراق و اللقاء فى الجنه فاقبل الحسن و الحسين و هما يناديان وا حسرتاه و يا زفرة لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى و امنا فاطمة الزهراء و قالا يا ام الحسن و يا ام الحسين اذا لقيت جدنا محمد المصطفى فاقرايه منا السلام و قولى له: انا قد بقينا بعدك يتيمين فى دار الدنيا، فقال أميرالمؤمنين عليه السلام انى اشهد الله أنها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتهما الى صدرها مليا و اذا بهاتف من السماء ينادى يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد أبكيا و الله ملائكة السماوات فقد اشتاق الجيب الى المحبوب قال فرفعتهما عن صدرها و جعلت اعقد الرداء و انشد هذه الابيات (فسيأتى الابيات بعيد هذا) ثم حملها على على يديه و اقبل بها الى قبر ابيها و نادا السلام عليك يا حبيب الله السلام عليك يا نور الله السلام عليك يا صفى الله منى السلام عليك و التحية الواصلة منى اليك ولديك و من ابنتك النازلة عليك بفنائك و ان الوديعة قد استردت و الرهنيته قد أخذت فوا حزناه على الرسول ثم من بعده على البتول و لقد اسودت على الغبراء و بعدت على الخضراء فوا حزناه ثم وا أسفاه ثم عدل بها على الروضة فصلى عليها فى أهله و أصحابه و مواليه و احبائه و طائفة من المهاجرين و الانصار)

در اين جمله أميرالمؤمنين مى فرمايد به خدا قسم تقديم نمودم أمر فاطمه را و او را در پيراهنش غسل دادم و او را مكشوف نساختم چون طاهرة و مطهره بود پس او را حنوط كردم و با هفت ثوب وى را كفن نمودم چون خواستم بندهاى كفن را ببندم آواز دادم زينب و كلثوم و حسن و حسين و فضه را كه بيائيد و بار ديگر توشه از لقاى مادر برداريد كه اين آخرين ملاقات است و ديدار ديگر به قيامت خواهد بود چون حسنين ناله كنان خود را به روى نعش مادر افكندند و خروش برآوردند كه وا حسرتاه هرگز آتش حرمان جد ما محمد مصطفى و مادر ما فاطمه زهرا از قلب ما فرونخواهد نشست اى مادر حسنين هرگاه جد ما را ملاقات كردى سلام ما را بدو برسان و بگو كه ما را در دنيا يتيم گذاشتى أميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد خدا را شاهد و گواه مى گيرم كه فاطمه بناليد و دستها بكشيد و حسن و حسين را به سينه چسبانيد اين وقت هاتفى از آسمان ندا درداد كه يا ابا لحسن برگير ايشان را كه فرشتگان آسمانها به گريه درآمدند و مشتاق است دوست مر دوست را لاجرم آنها را از روى سينه فاطمه برداشتم و او را در جامه ى زبرپوش درپيچيدم.

شعر

على چون جسم زهرا را كفن كرد شقايق را نهان در ياسمن كرد
دو نور ديده اش از ره رسيدند به زارى جانب مادر دويدند
كه اى مادر يتيمانت به برگير ز رأفت جوجه هايت زير پرگير
چه شد كاينك دلت از ما رميده چرا افكنده اى ما را ز ديده
خود افكندند بر آن جسم رنجور عيان شد معنى نور على نور
ز عشق روى آن دو ماه پاره بيامد در بدن روحش دوباره
بغل بگشود در آغوششان برد چنان ناليد كز سر هوششان برد
در اهل آسمانها و كروبين فغان برپاست از اين اشك خونين
كه ناگه ز آسمان آمد ندائى كه اى والى ملك كبريائى
ز شاخ گل بكن دور اين دو بلبل كه از افغانشان افتاده ى غلغل

بالجمله أميرالمؤمنين عليه السلام فاطمه را روى دست حمل داد و متوجه قبر رسول خدا گرديد و بعد از صلوات و سلام عرض كرد اينك فاطمه دختر تو است و اين وديعه و رهينه به سوى تو بازگشت آه از فراق تو يا رسول الله آه از فراق دختر تو فاطمه زهرا از اين مصيبت زمين بر من تاريك گرديد و آسمان پيش چشمم سياه گرديد وا أسفاه وا حزناه پس از آن بر فاطمه نماز به جاى آورد و او را در ظلمت شب به خاك سپرد كه ابوبكر و عمر و كسانى كه از ايشان خاطر رنجيده داشت و بر وى نماز نخوانند و تشييع جنازه او ننمايند.

كلمات أميرالمؤمنين بر سر تربت فاطمه زهراء

ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى در كافى سند به حضرت سيد الشهداء مى رساند كه چون فاطمه دنيا را وداع فرمود و أميرالمؤمنين او را دفن كرد و قبر او را محو نمود كه كس نشناسد روى به قبر رسول خدا آورد.

و قال: السلام عليك يا رسول الله عنى و السلام عليك من ابنتك و زائرتك و البائتة فى الثرى ببقعتك المختار الله لها سرعة اللحاق بك قل يا رسول الله عن صفتك صبرى و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدى الا ان لى فى التاسى بسنتك و الحزن الذى حل بى فى فراقك موضع تعز فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى و غمضتك بيدى و توليت امرك بنفسى بلى و فى كتاب الله الى انعم القبول انا لله و انا اليه راجعون قد استرجعت الوديعه ى و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء يا رسول الله اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد و هم لا يبرح من قلبى او يختار الله لى دارك التى انت فيها مقيم كمد مقيح و هم مهيج سرعان ما فرق بنينا و الى الله اشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها فاحفها السئوال و استنحبرها الحال فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا و ستقول ويحكم الله و هو خير الحاكمين و السلام عليكما يا رسول الله سلام مودع لاسام و لا قال فان انصرف فلاعن ملالة و ان اقم فلاعن سؤظن بما وعد الله الصابرين و أهاواها و الصبر ايمن و اجمل و لو لا غلبة المستولين علينا لجعلت المقام عند قبرك لزاما و التلبث عنده معكوفا و لا عولت اعوال الثكلى على جليل الرزيته فبعين الله تدفن ابنتك سرا و يهضم حقها قهرا و يمنع ارثها جهرا هذا و لم يطل العهد و لم يخلق منك الذكر و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك اجمل العزاء فصلوات الله عليها و عليك و رحمة الله و بركاته.

مى فرمايد: سلام از من بر تو اى رسول خداى و سلام بر تو از دختر تو كه زاير تو است و خوابگاه او در بقعه تو است و خداوند متعال او را شرف سبقت داده است كه زودتر از همه اقربا به شما پيوسته شود يا رسول الله اندك شده است صبر من در فراق صفيه ى تو و محو و منسى گشته است نيروى من در حرمان سيده ى زنان عالميان چاره ندارم جز اينكه اقتفا كنم بدان شكيبائى كه در فراق تو گردم زيرا كه روح تو در ميان گلوگاه و سينه من جريان يافت و چشم ترا به دست خود بستم و به دست خود تو را به خاك سپردم و خود متولى امر تو گشتم و به كتاب خداى پذيراى مصيبت تو شدم كه مى فرمايد انا لله و انا اليه راجعون همانا يا رسول الله اينك فاطمه است وديعه شما كه به سوى شما برگشت و اين رهينه مأخوذ گشت و زهرا هم بغتة از نظرها مفقود گرديد هان يا رسول الله چقدر قبيح است و زشت و نكوهيده است در نظر من آسمان سبز و زمين گردآلود بعد از فاطمه يا رسول الله اندوه و حزن من ادامه پذيرفت و ديگر تمام شدنى نيست و شبهاى من به بيدارى خواهد گذشت چگونه چشم من به خواب آشنا شود و حال آنكه اين حزن و اندوه از قلب من مفارقت نكند تا آنگاه كه حق سبحانه و تعالى اختيار نمايد براى من سرائى را كه تو اكنون در آنجا مقيمى يا رسول الله در دل من زخم و جراحتى است كه قرحه آن مرحم پذير نيست و حزن و اندوهى است كه آتش آن فرو ننشيند و هيجان آن ساكن نگردد چه زود بود كه بين ما جدائى افتاد و انجمن ما را متشتت ساخت اى رسول خدا من شكايت و درد دل خود را به خداوند متعال مى برم و مى گويم عنقريب به زودى فاطمه زهرا تو را آگهى دهد كه امت چگونه با همديگر معاونت كردند و پشت به پشت همديگر دادند و باب ظلم و جور را به روى ما باز كردند و حق مرا غصب نمودند و بر فاطمه ستمها و ظلمها كردند تمام مصائب را از فاطمه كاملا سئوال فرما زيرا كه غمهاى بسيارى در سينه فاطمه بود و مصائبى در قلب او متراكم بود كه نمى توانست به كسى اظهار كند اكنون تو خود مفصلا از او پرسش كن و به زودى شما را خبر خواهد داد كه اين امت چه بر سر ما آوردند و خداوند متعال براى دختر تو حكم خواهد كرد و او بهترين حكم كنندگان