رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۲۳ -


زمين با پاره اى از آهن بدون شمعى و چراغى كه در حين شكافتن آن قطعه آهن دست ترا مجروح گردانيد كه تا به حال مجروح مى باشد براى اينكه بيرون بياورى از آن كوزه هاى سبز كه مملو از درهم و دنانير بود و اينها را تحصيل كرده بودى و در زمين مدفون ساختى تا اينكه پدرم كشته بشود آن را به مبغضين على انفاق كنى پس چهل دينار بيرون آوردى در حالى كه عدد آن را نمى دانستى پس آن چهل دينار را ميان مبغضين على عليه السلام قسمت كردى از قبيله ى تيم و عدى و بر من مخفى نيست كه هنگام استماع خبر شهادت پدر بزرگوار من اظهار بشاشت و بهجت كردى.

و به قول لبيد بن ربيعه تمثل جستى و اين بيت را بر زبان آوردى.

فالقت عصاها و استقرت بها النوى كما قر عينا بالاياب المسافر

عايشه از اين خبر به غايت انكار نمود ام سلمه فرمود اى عايشه واى بر تو از اين كارها و اينگونه كلمات و مقالات از تو بعيد نيست من شهادت مى دهم كه تو حاضر بودى با ام ايمن و ميمونة كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود اى ام سلمه من در نفس تو چه مكانت و منزلت دارم.

عرض كردم شما را در نفس خود مقامى و قربى مى بينم كه نمى توانم احصى كرد و تحديد نمود آن جناب فرمود على را چگونه مى بينى عرض كردم او را در محبت نه مقدم مى دانم نه مؤخر و هر دو در دل من مساوات داريد فقال شكر الله لك ذلك يا ام سلمه فلو لم يكن على عليه السلام فى نفسك مثلى لبرئت منك فى الاخره و لم ينفعك قربى منك فى الدنيا فرمود خدا را شكر بايد كردن كه على در نفس تو بمانند من است و اگر نه من از تو در آخرت بيزارى مى جستم و قرب تو به من در دنيا نفع و بهره نداشت اين وقت تو اى عايشه به حضرت رسول عرض كردى زنان تو به جان و دل همگى چنين باشند.

آن حضرت فرمود نه چنين است حسبك يا عايشه در اين وقت عايشه روى به ام سلمه كرد گفت رسول خدا به دار بقا رحلت فرمود و على هم بدينگونه به شهادت رسيد مرا خبر داد كه امام حسن مسموم مى شود و امام حسين كشته مى گردد جناب امام حسن عليه السلام فرمود آيا جد من به تو خبر نداد كه تو چگونه مرگ را درك مى كنى و به كجا مى روى.

عايشه گفت مرا به خير خبر داد امام حسن عليه السلام فرمود و الله جد من بمن خبر داد كه تو به مرض (دبيله) كه مردن اهل آتش است خواهى مردن و با اصحاب خود به آتش خواهى رفت.

گفت اى حسن پيغمبر چه وقت خبر داد به تو فرمود آن وقت كه ما را خبر داد به اين كه تو با على دشمنى خواهى كرد.

اين حديث دلالت واضحه در متانت ايمان و معرفت ام سلمه به حقيقت نبوت و ولايت دارد.

سرپرستى ام سلمه از فاطمة زهرا

در جلد اول اين كتاب بيان شد كه چون خديجه ى كبرى از دنيا رفت فاطمه بنت اسد حضرت صديقه ى كبرى را سرپرستى و مادرى مى نمود تا اينكه فاطمه بنت اسد از دنيا رفت سرپرستى فاطمه را رسول خدا به عهده ام سلمه واگذار كردند و عايشه از اين عمل بسيار خشمناك شد كه اين توفيق رفيق ام سلمه گرديد و ام سلمه مى فرمود (كنت ادئب فاطمة و هى ادئب منى) من فاطمه را چنان پندارند آموزگارى مى كنم به خدا قسم او آموزگار من است.

بالجمله ام سلمه در همه ى حالات در جان نثارى براى فاطمه ى زهرا كوتاهى نكرد و بعد از اين خواهى شنيد كه براى شهادتى كه داد يك سال وظيفه ى او را قطع كردند ابوبكر و عمر و ام سلمه در عروسى فاطمه زهرا بسيار بذل جهد كرد و مساعى جميله به تقديم رسانيد و رتق و فتق همه به صلاح ديد ام سلمه بود و هنگامى كه حضرت فاطمه را به جانب حجله مى بردند به آن تفصيلى كه در جلد اول گذشت ام سلمه اين اشعار بسرود

سرن بعون الله جاراتى و اشكرنه فى كل حالاتى

و اذكرن ما انعم رب العلى من كشف مكروه و آفات
فقد هدينا بعد كفر و قد انعشارب السماوات
و سرن مع خير نساء الورى تفدى بعمات و خالات
يا بنت من فضله ذوالعلى بالوحى منه و الرسالات

نصايح سودمند ام سلمه به عايشه و مخالفت او

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ى ص 77 از جلد 2 از طبع مصر روايت كند كه عايشه هنگام حركت از مكه به جانب بصره به خدمت ام سلمه آمد و در آن وقت ام سلمه در مكه بود خواست او را فريب دهد و با خود همداستان نمايد در حرب با أميرالمؤمنين عرض كرد اى دختر ابى اميه تو بهترين زوجات رسول خدا و بزرگترين ايشانى و اول زنى از زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به مدينه هجرت كرد تو بودى هرگاه هديه مى آوردند از خانه ى تو به حجرات زوجات قسمت مى نمودند و بيشتر اوقات جبرئيل امين به سيد المرسلين در منزل تو نازل مى شد ام سلمه مى فرمود غرض تو از اين سخنان چيست عايشه گفت عبدالله بن زبير به من خبر داده است كه عثمان را توبه دادند و بعد از اينكه توبه كرده است او را در شهر حرام در حالى كه روزه بوده به قتل آوردند و اكنون من عازم شدم كه به جانب بصره سفر بنمايم و با من طلحه و زبير حركت مى نمايد و من دوست دارم كه تو هم با ما همداستان بشوى و با من به جانب بصره حركت بنمائى شايد خداوند متعال امر اين امت را به دست ما اصلاح بنمايد.

ام سلمه از استماع اين سخنان آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود اى عايشه مى خواهى با اين حيله و مكر مرا فريب بدهى من ام سلمه باشم حبائل مكر تو در من كارگر نخواهد شد طرفة ماجرائى است كه ديروز مردم را به كشتن عثمان تحريص مى كردى و بدترين دشنامها به او مى دادى و او را جز به نام نعثل يهودى مخاطب نمى ساختى و امروز براى او سنگ به سينه مى زنى و در طلب خون او دست از آستين بيرون كشيدى مى خواهى با نفس رسول و زوج بتول دق باب محاربت بنمائى و فتنه ى خاموش شده را روشن بنمائى با اينكه منزلت على را در نزد خدا و رسول كاملا مطلع هستى اگر تو از خاطر سترده اى و آن را فراموش كرده اى من اكنون تو را متذكر بنمايم آيا در خاطر دارى روزى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با على نجوى مى كرد چون راز آنها به طول انجاميد تو گفتى اكنون مى روم و به على جسارت مى كنم من ترا نهى كردم از من نشنيدى رفتى طولى نكشيد كه با چشم اشك آلود برگشتى و من از تو سئوال كردم ترا چه مى شود جواب گفتى كه من بر آنها وارد شدم و با على گفتم اى پسر ابوطالب از نه روز يك روز قسمت من مى باشد كه با رسول خدا به سر برم اين يك روز را هم تو بين من و رسول خدا حائل مى شوى چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين سخن از من شنيد رنگ صورت مباركش سرخ شد و غضب بر او مستولى گرديد و فرمود برگرد اى عايشه به خدا قسم على عليه السلام را دوست نمى دارد مگر مؤمن و دشمن نمى دارد او را و دشمن نمى دارد احدى از اهل بيت مرا مگر اينكه او خارج از ايمان است آيا چنين بود اى عايشه، عايشه گفت بلى آن را منكر نيستم.

و نيز ام سلمه فرمود آيا در خاطر دارى اى عايشه روزى را كه من و تو خدمت رسول خدا بوديم تو سر آن حضرت را مى شستى و موى سر او را اصلاح مى نمودى و من از خرما و كشك و روغن غذائى ترتيب مى دادم در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بلند كرد و فرمود ليت شعرى آيتكن صاحبة الجمل الادبب تنبحها كلاب حوئب كاش مى دانستم كدام يك از شما صاحب شتر پر مو هستيد كه بر آن سوار مى شويد و سگهاى حوئب به روى شما فرياد بنمايند من از وحشت اين خبر وحشت اثر دست از تركيب طعام برداشتم و گفتم انا لله و انا اليه راجعون اعوذ بالله و برسول الله من ذلك اين وقت رسول خدا دست بر پشت تو نهاد و فرمود (اياك ان تكونى يا حميرا صاحبة جمل الادبب ناكبة عن الصراط) عايشه گفت بلى اين قصه را در خاطر دارم.

و نيز ام سلمه فرمود اى عايشه در خاطر دارى كه من و تو با رسول خدا در سفرى بوديم و على بن ابى طالب در سايه ى درختى نشسته بود و نعلين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را وصله مى زد و لباس آن حضرت را مى شست در آن هنگام پدر تو با عمر طلب اذن كردند بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شوند من و تو برخاستيم عقب پرده رفتم پدر تو و عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسش كردند كه يا رسول الله ما نمى دانيم مقدار حيوة شما را اگر ما را اعلان مى فرمودى كه خليفه ى بعد از من كيست كه مفزع ما بوده باشد.

و به روايت ابن ابى الحديد فرمود اگر بگويم هر آينه متفرق خواهيد شد چنانچه بنى اسرائيل از هارون برادر موسى متفرق شدند همانا من مكان او را مى بينم.

و به روايت متعدده ى ديگر به تمام صراحت فرمود خليفه ى بعد از من خاصف النعل است پس ابوبكر و عمر بيرون رفتند و من و تو به نزد رسول خدا آمديم و تو جسورتر بودى از ما در تكلم با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس گفتى يا رسول الله من كنت مشخصا عليهم فقال خاصف النعل.

پس بيرون آمديم غير على را نديديم كه نعل آن حضرت را پينه مى كند پس تو گفتى يا رسول الله غير على كسى در اينجا نيست حضرت فرمودند وصى من همين است عايشه گفت بلى اين قصه را در خاطر دارم ام سلمه فرمود با اين حال مى خواهى بر او خروج بنمائى و آتش خاموش را دامن بزنى.

اين وقت عبدالله بن زبير كه اصغاى اين كلمات كرده بود در عقب در يكباره بانگ زد اى ام سلمه از آل زبير چه بدى ديده اى كه اين مقدار خصومت مى كنى ام سلمه فرمود تمام اين فتنه ها از تو است كه برمى انگيزى و پدر تو را به معرض هلاكت مى اندازى آيا روا دارى كسى را كه رسول خدا او را والى مسلمانان كرده و او را بر مهاجرين و انصار سيادت و رياست داده است و همه با او بيعت كردند تو مخالفت نمائى عبدالله بن زبير گفت من هرگز نشنيده ام كه پيغمبر على را والى مسلمانان كرده باشد.

ام سلمه فرمود خاله ى تو نزد من نشسته است از او پرسش كن در برابر او مى گويم اى عايشه نشنيده اى از پيغمبر كه فرمود على خليفه ى من است و معصيت امر او معصيت و نافرمانى من است عايشه گفت چرا شنيدم.

پس ام سلمه فرمود از خدا بترس و از آنچه پيغمبر فرموده حذر كن ترا طلحه و زبير مغرور نكند عايشه بعد از همه اين نصايح گفت من براى طلب اصلاح مى روم

و ارجو فيه الاجر ان شاء الله ام سلمه فرمود اكنون خود مى دانى.

و به روايت اعثم كوفى عايشه با كمال خشم و غيض از نزد ام سلمه بيرون رفت.

كلمات بليغه ى ام سلمه در نصيحت عايشه ايضاً

و نيز ابن ابى الحديد در ج 2 ص 79 از طبع مصر گويد لما ارادت عايشة الخروج الى البصرة اتتها ام سلمة فقالت لها انك سدة بين محمد رسول الله و بين امته و حجابك مضروب على حرمته قد جمع القران ذيلك فلا تندحيه و سكنى عقيراك فلا نصحريها الله من وراء هذا الامة لو اراد رسول الله ان يعهد اليك عهدا علت علت و فى نسخة قد علم رسول الله مكانك و لو اراد ان يعهد اليك علت علت بل قد نهاك رسول الله عن الفرطه او الفراطه فى العلاء ان عمود الاسلام لا يثاب بالنساء ان مال و لا يراب بهن ان صدع حماديات النساء غض الاطراف و خفر الاعراض و قصر الوهازة و ما كنت قائلة لو ان رسول الله عارضك فى بعض الفلوات ناصبة قلوصا من منهل الى منهل آخر ان بعين الله مهواك و على رسوله تردين و قد وجهت سدافته و تركت عهيدا اقسم بالله لو سرت مسيرك هذا ثم قيل لى ادخل الفردوس لاستحييت ان القى محمدا هاتكته حجابه قد ضربه على اجعلى حصنك بيتك و وقاعة الستر قبرك حتى تلقيه و انت على ذلك اطوع ما تكونين اليه (لله) ما لزمته و انصر ما تكونين للدين ما جلست عنه لو ذكرتك من رسول الله قولا تعرفينه نهشت به نهش الرقشاء المطرقة ذات الجنب ثم انشاء ات ام سلمة رضى الله عنها هذه الابيات تعريضا عليها. لو ان معتصما من زله احد كانت لعايشة العبتى على الناس كم سنته لرسول الله ذاكرة و تلو اى من القران مدراس و حكمه لم تكن الا لها جسها فى الصدر مذهب عنها كل وسواس يستنزع الله من قوم عفو لهم حتى يمر الذى يقضى على الراس و يرحم الله ام المؤمنين لقد تبدلت بى ايحاشا بانياس

چون عايشه به خانه ام سلمه آمد و چندان كه ام سلمه او را پند و اندرز نمود و فضائل أميرالمؤمنين را به خاطر او آورد همه چون باد در چنبر و آب در غربال بود و اصلا به آن نكوهيده خصال فايدتى نبخشيد و با كمال غيض و خشم از نزد ام سلمه بيرون رفت باز براى اتمام حجت ام المؤمنين ام سلمه چادر عصمت بر سر نموده به منزل عايشه رفت و اين كلمات بلاغت آيات را بر عايشه خواند كه حاصل آن به فارسى اين است اى عايشه به درستى كه تو به منزله بابى هستى از براى خانه كه اگر آن باب منهدم گردد بر خانه نقص وارد آيد اگر تو هتك بشوى حرمت رسول خدا هتك شده اكنون سبب هتك حرمت پيغمبر مشو تو سده هستى بين امت و رسول خدا و پرده اى كه حرمت رسول خدا را مصون دارد آن پرده را مدر قرآن تكليف ترا معين كرده (و قرن فى بيوتكن و لا بترجن بترج الجاهلية الاولى) سروده پس كتاب خدا را پس پشت مينداز و در خانه ى خود ساكن باش و آيه ى شريفه (يدنين عليهن من جلابيبهن) ناديده مگير در خانه بنشين و پرده به روى خود آويز و خود را مستوره دار لشكركشى و صحراگردى را به رجال واگذار خداوند متعال دانا و بينا به حال اين امت و رسول اكرم شاهد و گواه اين حركت و سير تو است و مى بيند كه اين خروج از جاده ى صواب بيرون است و ترا تحذير فرموده و نهى كرده كه اقدام در اين كار ننمائى و سعى در ايتان اين فتنه نفرمائى هيچ گاه ستون اسلام به زنان مستقيم نشده و نخواهد شد و اگر در آن شكستى پيدا شود يا لتمه اى پديد آيد زنان قادر نيستند كه سد آن لتمه و جبران كسر آن بنمايند نهايت صفات حميده ى زنان و كما پسنديده ى ايشان در خانه نشستن و پرده بر رخ افكندن است و هيكل خود را از نامحرمان پوشيدن است فرضا اگر در عرض راه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم با تو مصادف شود چه خواهى گفت و چه عذر توانى آوردن كه بر شتر سوار شوى در ميان چندين هزار نفر نامحرم از شهرى به شهرى سير بنمائى و سبب شوى كه تيغها از غلاف كشيده شود و خونها ريخته گردد و هتك حرمت رسول خدا شود و آن همه سفارشهاى او پايمال گردد به خدا قسم است كه اين خروج تو به جانب بصره اگر خداى نكرده براى من اتفاق افتد پس خازنان بهشت مرا به جانب بهشت و فردوس اعلا تكليف كنند من شرم مى كنم از روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه داخل بهشت شوم و او را ملاقات كنم در حالى كه حرمت او را ضايع كرده باشم و حجاب او را هتك كننده بودم كه از براى من تعيين كرده بود اى عايشه خانه خود را قلعه خود قرار بده و حجره ى خود را چون قبر كه ستر تو باشد تا رسول خدا را ملاقات نمائى اگر اين كار كنى نصرت اسلام كرده اى و حرمت خود را حفظ نمودى همانا بهترين اوقات تو لزوم بيت است كه از براى عزت و نصرت اسلام بهتر و به جهت شرافت دين كامل تر است اى عايشه اگر ترا متذكر بنمايم به آنچه از رسول خدا شنيده ام براى تو گزاينده تر از افعى سياه خواهد بود پس اشعار مذكوره قرائت كرد فقالت عايشه شتمتنى يا اخت فقالت لها ام سلمه و لكن الفتنة اذا اقبلت غطت على البصيرة و اذا ادبرت ابصرها العاقل و الجاهل يعنى ديده ى تو كور و چشم تو بى نور است و مخفى نماند كه اين نصايح كافيه و ممانعت واضحه ام سلمه را ديگر از اكابر اهل سنت روايت كرده اند در كتابهاى خود مثل ابن عبدربه اندلسى مالكى در عقد الفريد و احمد ابن ابى طاهر در بلاغات النساء و ابن قتيبه در غريب الحديث و محمد طاهر كجراتى در مجمع البحار و اعثم كوفى در تاريخ خود اين جمله تمام حديث را به عينها نقل كردند.

و لغويين اهل سنت بيشتر لغات او را شرح كرده اند مثل ابوعبيده قاسم بن سلام در كتاب غريب القرآن در لغت رقش و ابن اثير جزرى در كتاب نهاية در لغت سدة و ندح و عقر و صحر و عول و فرط و ثوب و حمد و غض و خفر و وهز و نص و وجه و سدف و وقع و نهش و در قاموس در لغت سدف و ندح و در كتاب صراح اللغة در لغة ندح و فرط و در شرح مقامات حريرى پاره اى از اين حديث را نقل كرده و زمخشرى در فائق در لغت سدف و وهز و سائر لغات اشاره به اين كلمات بلاغت سمات ام سلمه نموده اند و حقير تفصيل اين مقام را در جلد چهارم الكلمة التامة در خلال وقعه ى جمل ايراد كرده ام.

مكتوب ام سلمه به أميرالمؤمنين

ام سلمه رضى الله عنها چون از احتجاج با عايشه بپرداخت و چندانكه توانست در منع عايشه از اين حركت به جانب بصره جلوگيرى كرد ديد فايده ندارد همه آب در غربال بيختن و مشت به سندان كوفتن است لاجرم مكتوبى به أميرالمؤمنين عليه السلام نوشت از مكه و پسر خود عمر را طلبيد و گفت اين مكتوب را بشتاب برق و سحاب به مدينه مى رسانى و به دست أميرالمؤمنين عليه السلام مى دهى و ملازم ركاب او باش و به هر چه كه گويد فرمان بردار باش و در آن مكتوب درج كرده بود آنچه بين او و بين عايشه گذشته بود و آن حضرت را اعلام كرد كه عايشه با لشگر خود به جانب بصره حركت نمودند و عرض كرده بود يا أميرالمؤمنين اگر رسول خدا ما را به لزوم بيت فرمان نداده بود من ملازم ركاب شما مى شدم و مساعى جميله به تقديم مى رسانيدم اكنون فرزند خود را فرستادم كه او را بهر امرى فرمان دهى اطاعت كند.

پس عمر بن ابى سلمه به خدمت حضرت رسيد و ماجرا را شفاها به عرض آن حضرت رسانيد و ملازم ركاب آن حضرت در جميع مشاهد بود و مدتى از قبل حضرت والى بحرين بود.

ام سلمه محرم اسرار و حافظ ودايع بود

ازين پيش ياد كرديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ام سلمه را طلبيد و آن پوست گوسفند كه مملو از علم بود به او سپرد و فرمود كه هر كه بعد از من آن را طلب كند او امام و خليفه ى بعد از او خواهد بود.

و در بصائر الدرجات به سند خود از معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه چون أميرالمؤمنين به طرف عراق متوجه شد كتب و سلاح و ودايع امامت را سپرد به ام سلمه تا اينكه به درجه ى رفيعه ى شهادت رسيد و حضرت امام حسن عليه السلام مراجعت به مدينه نمود.

ام سلمه آن ودايع را به امام حسن عليه السلام سپرد و چون امام حسن مسموم شد آن كتب و سلاح و ودايع امامت را سپرد به حضرت سيد الشهداء و آن حضرت هنگامى كه متوجه عراق گرديد آنها را سپرد به ام سلمه تا اينكه على بن الحسين مراجعت از شام نمود آن ودايع را ام سلمه به آن حضرت سپرد.

در تنقيح المقال به ترجمه ام سلمه گويد احاديث بسيارى ناطق است به اينكه حضرت حسن اودع عند ام سلمه لدى المضى الى العراق كتب علم أميرالمؤمنين عليه السلام و ذخائر النبوة و خصائص الامامة فلما قتل و رجع على بن الحسين عليه السلام دفعها اليه.

و نيز در بصائر الدرجات حديث كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به وديعه گذاشت در نزد ام سلمه كتابى را كه مشتمل بر اسماء اهل آتش و اسماء اهل بهشت بود چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت ابوبكر آن كتاب را طلب نمود.

ام سلمه فرمود ليس لك چون عمر خليفه شد نيز مطالبه نمود ام سلمه همان فرمود تا اينكه أميرالمؤمنين عليه السلام زيب اورنگ خلافت گرديد ام سلمه كتاب را به ايشان تسليم داد.

و نيز ابن عبدالبر در استيعاب و ابن منده و ابونعيم به اسانيد خود از عطاء بن يسار از ام سلمه حديث كند كه فرمود در خانه ى من نازل گرديد آيه شريفه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و فرمود هؤلاء اهل بيتى در اين وقت من پيش رفتم عرض كردم يا رسول الله انا من اهل البيت قال بلى ان شاء الله.

و به روايت احمد بن حنبل ام سلمه عرض كرد يا رسول الله من از اهل بيت تو نيستم آن حضرت فرمود انك على خير.

ام سلمه و تربت حضرت حسين

در عاشر بحار و ديگر كتب مسطور است كه چون خواست حضرت حسين عليه السلام از مدينه حركت نمايد ام سلمه به خدمت ايشان مشرف شد عرض كرد اى نور ديده ى من اى فرزند گرامى مرا اندوهناك مگردان در بيرون رفتن از مدينه به سوى عراق چه من از جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده ام كه مى فرمود فرزند دلبند من حسين در عراق در زمينى كه او را كربلا مى گويند به تيغ ظلم و جفا كشته خواهد شد حضرت فرمود اى مادر محترم من نيز مى دانم كه شهيد خواهم شد و مرا چاره از رفتن نيست و به فرموده ى خدا عمل مى نمايم به خدا سوگند كه مى دانم كه در چه روز كشته خواهم شد و كى مرا خواهد كشت و در كدام بقعه مدفون خواهم گرديد و مى دانم كه كى با من از اهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهد گشت و اگر خواهى اى مادر بنمايم جاى خود را كه در آن كشته و مدفون خواهم شد پس آن حضرت به جانب كربلا به دست مبارك خود اشاره نمود و به اعجاز آن حضرت زمينها پست شد و زمين كربلا بلند شد تا آنكه آن حضرت لشگرگاه خود را و محل شهادت و موضع دفن خود و هر يك از اصحاب خود را به ام سلمه نمود.

پس ام سلمه فغان و ناله ى او بلند شد به حدى كه در و ديوار با او هم ناله شدند حضرت فرمودند اى مادر گرامى چنين مقدر شده است كه من به جور و ستم شهيد شوم و فرزندان و خويشان من با من شهيد شوند و اهل بيت و زنان و اطفال مرا اسير و دستگير بنمايند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و هر چند استغاثه بنمايند ياورى نيابند ام سلمه گفت كه اى فرزند دلبند جد عالى مقدار تو اين مصيبت عظمى را براى من شرح داده است و تربت مدفن ترا به من عطا كرده است و در شيشه ى آن را ضبط كرده ام پس حضرت امام حسين دست فراز كرد و كفى از خاك كربلا برداشت و به ام سلمه داد و فرمود اى مادر مؤمنان اين خاك را نيز در شيشه ضبط كن و در نزد آن شيشه كه جدم آن را به تو سپرد بگذار هر گاه ديدى هر دو خون شوند بدانكه من در آن صحرا شهيد شدم.

ام سلمه بعد از رفتن سيد الشهداء به طرف كربلا همى مواضبط آن دو شيشه مى نمود تا روز عاشورا به جهت خواب قيلوله خوابيده بود به ناگاه ترسان و لرزان از خواب بيدار شد و بر سر شيشه ها رفت ديد خون از آنها جوش مى زند آن خون را به صورت ماليد و صيحه بركشيد و فرمود يا بنات عبدالمطلب هلممن هلممن و قد قتل و الله سيد كن الحسين فقيل لها يا ام المؤمنين ما هذا فرمود به درستى كه از روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته او را در خواب نديده بودم امروز براى خواب قيلوله اندكى سر به بالين نهادم رسول خدا را گردآلود و ژوليده مو بديدم عرض كردم يا رسول الله اين چه حالت است كه در شما مى نگرم فرمود اى ام سلمه حسين مرا كشتند ما زلت الليلة احفر القبور للحسين و اصحابه)

تكذيب ام سلمه حديث نحن معاشر الانبياء لا نورث را

تفصيل اين مقام را در ص 25 ايراد كرديم ديگر به تكرار نپردازيم.

اسماء بنت عميس الخثعميه ى خدمت گذار فاطمه

از زنان مجلله روزگار و از مخدرات عالية المقدار كه در تشيع و ولاى اهل بيت اطهار سلام الله عليهم كالشمس فى رابعة النهار است پدرش عميس به ضم عين بر وزن زبير فرزند معدن بن الحارث بن تيم بن كعب الخثعمى است مادرش هند دختر عوف بن زهير بن الحارث ابن كنانه است سه شوهر كرد.

اول جعفر طيار دوم ابى بكر سوم أميرالمؤمنين عليه السلام و بنا به روايتى كه بعد از اين مذكور مى شود اسماء حيوة داشت تا بعد از أميرالمؤمنين عليه السلام و يك خواهرش ام المومنين ميمونه است و يك خواهر ديگرش سلمى است زوجه ى حمزة بن عبدالمطلب عليه السلام و يك خواهر ديگرش لبابه زوجه ى عباس بن عبدالمطلب

و صدوق در خصال به سند خود از امام محمد باقر حديث كند كه رسول خدا فرمودند رحم الله الاخوات من اهل الجنة اسماء بنت عميس و كانت تحت جعفر بن ابى طالب و سلمى و كانت تحت حمزة بن عبدالمطلب و ام الفصل لبابة و كانت تحت عباس بن عبدالمطلب و ام المومنين ميمونة

و به روايت استيعاب اين چهار خواهر از يك پدر و مادر بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود عميس اكرم الناس اصهارا.

و به روايت ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به هند مادر اين چهار دختر فرمود هى اكرم عجوز جمعت على الارض اصهارا.

زندگانى اسماء با شوهر اولش جعفر

شيخ طوسى در رجال خود مى فرمايد اسماء بنت عميس از صحابه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على مرتضى است و كانت من المهاجرات السابقات الى الاسلام يعنى اسماء قديم الاسلام و از جمله مهاجرين است.

و ابن سعد در طبقات گفته كه اسماء به شرف اسلام مشرف شد قبل از اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكه داخل دار ارقم بشود با رسول خدا بيعت كرد و با شوهرش به ارض حبشه هجرت كردند و از جعفر عبدالله و عون و محمد را آورد و در فتح خيبر از حبشه در خيبر به رسول خدا ملحق شد.

و نيز ابن سعد در طبقات حديث كند كه چون اسماء از حبشه مراجعت كرد عمر بن الخطاب به او گفت (يا حبشيه سبقناكم بالهجرة فقالت اسماء صدقت و لعمرى كنتم مع رسول الله ليطعم جايعكم و يعلم جاهلكم و كنا البعداء الطرداء اما و الله لآتين رسول صلى الله عليه و آله و سلم و لاذكرن له ذلك فلقت النبى فذكرت ذلك له فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كذب من قال ذلك لكم الهجرة مرتين هاجرتم الى النجاشى و هاجرتم الى.)

مى فرمايد چون از حبشه مراجعت كرد عمر خواست به او فخر بنمايد با اين عبارت با ركاكت گفت اى حبشيه در هجرت ما به شما پيشى گرفتيم.

اسماء فرمود راست مى گوئى به جان خودم قسم است كه شما در خدمت رسول خدا بوديد گرسنه هاى شما را سير مى كرد و جاهلان شما را شرايع دين مى آموخت و ما در غربت از وطن دور افتاده به خدا قسم اكنون به خدمت رسول خدا شرفياب مى شوم البته و همين مطلب را عنوان مى كنم كنايه از اينكه ببينم از براى ما ثواب هجرت نيست پس به خدمت رسول خدا رسيد و مطلب خود را اظهار نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموند دروغ مى گويد آن كسى كه چنين صحبتى كرد بلكه شما دو هجرت نموديد يكى به سوى