روزنه اي به سوي اسرار الهي

سيد رحيم توکل

- ۱ -


حجاب دنيا
عالم دنيا كه در آن هستيم ، عالم حجاب است . انسان در ابتدا، از همه چيز اين جهان بى خبر است و خداوند متعال حجابى در جان او ايجاد كرده كه حجاب (تعلق ) نام دارد. از اين رو، همه انسان ها در ابـتـدا (محجوب )، به اين جهان پا گذاشته اند. به آنان دستور داده شده كه اگر خودتان ايـن حـجـاب تـعـلق را كـنـار بـزنـيـد، بـه شـمـا مـقـام و ارزش مـى دهـيـم . امـا اگـر در طول زندگى قادر به كنار زدن آن نباشيد، هنگام رفتن از اين عالم ، ما حجاب را از شما كنار مى زنـيـم ، امـّا در آن صـورت ، مـقـامـى بـراى شـمـا به دنبال نخواهد داشت . به هنگام مرگ ، حالت (احـتـضـار) ايجاد مى شود. اين احتضار، همان حالت حضور است كه ملك الموت مى آيد و حضرت على بن ابى طالب (ع ) حضور مى يابد. بنابر اين ، حجاب كنار مى رود. اين كه در زمان مرگ ، حجاب ها كنار مى روند، مقامى براى انسان ها محسوب نمى شود. از اين رو، فرموده اند كه اگر در مـدت عـمـرتـان ، ايـن حـجـاب را خـودتـان كـنـار بـزنـيـد، بـه مـقـام و مـرتـبـت نـائل مـى شـويـد. افـراد بـه هـر انـدازه ايـن حـجـاب را كـنـار نـهـنـد و بـه انـدرون آن داخل شوند، به همان اندازه به مقام آنان افزوده مى شود.
در يك نگاه كلى ، انسان ها در مسير زندگى خود، از دو حالت خارج نيستند:
الف ـ بـرخى با انجام كارها و گناهانى آن حجابى را كه خداوند ايجاد كرده ، زيادتر مى كنند و تـا آخـر عـمـر، در ظلمت ها و حجاب هاى متعدد فرو مى روند. وقتى مرگشان فرا رسيد و خداوند متعال حجابشان را كنار زد، تازه متوجه مى شوند كه راهى را پيموده اند كه مورد تاءييد خداوند متعال نبوده است . از اين رو، به درگاه الهى التماس مى كنند كه :
(رَبِّ ارجِعوُنِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحا في ما تَرَكْتُ، كَلاّ!)(1)
(خـدايـا! مـرا بـه دنيا بازگردان تا اعمال صالحى را كه ترك كرده ام ، انجام دهم .[خطاب مى آيد:] هرگز!)
اگـر قـصـد انـجـام كـارهـاى شـايـسـتـه را داشـتـيـد، در ايـن چـهـل ، پـنـجـاه يـا شـصـت سـال انـجـام مـى داديـد. زيرا مهلت را از دست داديد و از آن پس ، امكان بازگشت به دنيا وجود ندارد.
ب ـ بـرخـى در مـسـيـر زندگى خود با انجام اعمال شايسته ، حجابى را كه در ابتداى امر وجود داشـت ، كـنـار مـى نـهـنـد و دنـيا كه براى همه حجاب است ، براى او بى حجاب مى شود. آن عالَم شـهـودى كـه قـرار اسـت همه افراد پس از مرگ به آن برسند، اين افراد در همين دنيا به آن مى رسـنـد و آن را مـى بـيـنـنـد و صـدايـش را مى شنوند. حال آن كه ديگران نه آن را مى بينند و نه صـداى آن را مـى شـنـونـد. خـداوند متعال در قرآن كريم ، براى كنار زدن اين حجاب ها، يك راه و مسير را نشان داده است :
(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ)(2)
(ما جن و انس را جز براى عبادت كردن نيافريديم .)
آيا خداوندى كه بى نياز مطلق است ، به عبادت هاى ما نيازى دارد كه ما براى او نماز بخواينم و او رفـعـت مـقـام پيدا كند؟ خداوند متعال بى نياز مطلق است . به وسيله اين عبادت ها، ما رشد مى كـنـيـم . ايـن عبادت ها، براى رشد معبود نيست . بلكه براى رشد عابد است .در تفاسير نيز به ايـن نـكـتـه اشـاره كـرده انـد كه : (لِيَعْبُدوُنَ) به معناى (لِيَعْرِفوُنَ) است . بنابر اين ، با مفهوم (لِيَعْبُدوُنَ) معناى آيه چنين مى شود: (ما جن و انس را نيافريديم مگر براى عبادت كردن ). و بـا مـفـهـوم (لِيـَعـْرِفـوُنَ)، يعنى : (ما جن وانس را نيافريديم مگر براى اين كه به مقام عرفان برسند.)
درست است كه در لغت ، (لِيَعْبُدوُنَ) به معناى (لِيَعْرِفوُنَ) نيست ، زيرا (عَبَدَ) ماده و ريشه (ليـعـبـدون ) اسـت و (عـَرَفَ) حـروف اصـلى (ليـعـرفون ) مى باشد، امّا عبادت ، در حقيقت ، كـانـال و وسـيـله اى است كه به عرفان مى رسيم . اگر انسان عبادت را به طريق مطلوب انجام دهد، در نتيجه حجاب ها كنار مى روند ودر همين عالم به مقام عرفان مى رسد. اين (لِيَعْرِفوُنَ)، همان عالم بى حجابى و كشف است .
شـايـد بـه ذهن برخى خطور كند كه انسان برخى از معارف را مى داند و به اسرارى كه واقعا (سـرّ) هـسـتـنـد نـيـز واقـف اسـت ؛ در حـالى كـه ايـن دانـسـتـن ، دليل بر عارف بودن نيست . دانستن و عارف بودن با هم تفاوت دارند. عبادت ها انسان را به مقام عـرفـان مـى رساند تا آنجايى كه دل او به (باور) بيايد. در اين صورت ، كارهاى بسيارى از آن بر مى آيد كه شرح و بسط آن در آينده خواهد آمد.
شرايط محرم اسرار الهى
بـراى مـحـرم اسـرار الهـى شـدن چـه بـايـد كـرد؟ انـسـان كـدام اعـمـال را انـجـام دهـد تـا در همين دنيا، حجاب را از پيش روى او كنار بزنند و اسرارى را كه به ديگران گفته نمى شود، به او بگويند؟ براى رسيدن به اين مقام ، سه شرط ضرورى است : كـسـب ليـاقـت ، كسب ظرفيت و ارتباط با صاحبان اسرار الهى . كسب لياقت ، اولين شرط براى مـحرم اسرار الهى شدن است . بايد اول لياقت را در خودمان ايجاد كنيم . اگر لياقت در ما ايجاد نـشـود، بـه هـيـچ حقيقتى دست نمى يابيم . زيرا به انسان هاى نالايق چيزى داده نمى شود، پس گـام اول ، لايـق شـدن اسـت همان طور كه پيش از واگذارى هر كارى ، به لياقت فرد توجه مى شـود، خـداونـد مـتـعـال نيز در اعطاء اسرارش ، ابتدا به لياقت ما نگاه مى كند كه آيا براى اين مقامات ، فرد لايقى هستيم يا نه ؟ بنابراين ، شرط نخست براى محرم اسرار الهى شدن ، (كسب لياقت ) است .
(كسب ظرفيت ) شرط دوم در راه جلب اسرار الهى است . برخى افراد، انسان هاى بسيار پاك و خـوبـى هـستند ؛ اما طاقت و ظرفيت اسرار را ندارند. اگر اسرار الهى را به او بگويند، از سه حال خارج نمى باشد:
طاقت درك آن اسرار را ندارد.
اگر طاقت داشته باشد، طاقت حمل آن را ندارد.
اگر داراى طاقت درك وحمل باشد، آدم كتمان كننده و سرّدارى نمى باشد.
اگـر اسـرار را بـه او بـگـويـنـد، آنـهـا را بـه ديـگـران مـنتقل مى كند. پس ظرفيت و طاقت لازم را ندارد. از اين رو، بهره اى به او نمى دهند. بنابر اين ، بايد توان و استعداد خود را بالا ببرد.
(ارتـبـاط بـا صـاحـبـان اسـرار الهـى )، شـرط سـوم بـراى دسـت يـابـى بـه ايـن هدف است . تـوسل و ارتباط با اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، مطمئن ترين راه در اين مسير است . آن بـزرگـان ، مـالكـان و صـاحـبـان اسـرار هـسـتـنـد. انـسـان بـايـد بـا اهـل بـيـت (ع ) ارتـبـاط بـرقـرار كند و اسرار را از دست صاحبان اسرار بگيرد. اگر در صحنه (ارتباط) با آنان توفيق يافت ، در كسب (لياقت ) و (ظرفيت ) نيز موفق خواهد شد. بنابر ايـن ، شـرط سـوم ، ركـن و اسـاس دو شرط اول است . اگر (ارتباط) ايجاد نشود، (لياقت ) و (طرفيت ) نيز حاصل نخواهد شد.
شرط اول : كسب لياقت
انـسـان طالب كمال ، براى كسب لياقت ، بايد راه مطمئنى را شناسائى و براى دست يابى به آن ، تـلاش و كـوشـش نـمـايـد و خـداونـد مـتعال نيز، اين راه را در پيش روى انسان ها نهاده است . تشنگان حقيقت ، بايستى با جديت خود را در اين راه قرار دهند.
راه هاى كسب لياقت
براى كسب لياقت ، بايستى به دو اصل اساسى توجه كرد.
الف ـ انجام واجبات .
ب ـ ترك محرّمات .
اگر انسان ، واجبات را انجام دهد و محرمات الهى را ترك نمايد، انسان لايقى مى شود. در واقع ، خـود را آمـاده جـلب اسـرار مـى نـمـايد. انسان خواهان اسرار، نبايد در زندگى مرتكب گناه شود. زيرا خداوند به انسان گناهكار و نالايق ، عطايى ندارد. بنابر اين ، تنها راه لايق شدن ، (عدم ارتكاب گناه ) است و آن ، از راه انجام واجبات و ترك محرّمات به دست مى آيد.
1 ـ پرهيز از محروميّت ناشى از گناه :
انجام واجبات و ترك محرمات ، همان امتثال فرمان الهى است .انسان بايد مطيع فرمان الهى شود. بـه انـسـان مـطيع فرمان الهى ، بنده (مطيع ) خدا مى گويند. اما اگر انسان فرمان خداوند را انـجـام نـدهد، خواه واجبى را ترك كند و يا حرامى را مرتكب شود، به او (خاطى ) و (عاصى ) مى گويند. خداوند متعال به بنده (مطيع ) توجه و عنايت دارد و چنين رحمتى را از بنده (عاصى ) سلب مى نمايد.
بـه عـبـارت ديـگـر، مـالك تـمـام دارائى هـاى مـا، خـداونـد مـتـعـال است . از جوانى ، عمر، علم ، قدرت ، معلومات ، اعضاء و جوارح و خلاصه ، همه وجود ما و تـوانـايـى هـاى آن ، از آن پروردگار جهانيان است . بنابر اين چيزى در ملكيت ما نيست . آنچه ما داريـم از آنِ خـداى مـتعال است . پس ما امانتدار خدا هستيم ؛ اكنون كه امانتدار شديم ، امانتدار از دو حالتِ امين وخائن بيرون نيست :
انـسـان امـيـن ، امانت را در راهى كه صاحبان آن سپرده است ، مى برد و اگر در غير راه تعيين شده به كار گيرد، خائن است . حال كسى را كه به او چشم ، زبان ، دست و پا داده اند و او قدر آنها را نداند، آيا به او اسرار مى آموزند؟ به يقين امانت خداوند و اسرار الهيه به او داده نمى شود. بنابر اين ، گام اول ، مطيع فرمان خدا شدن است و بايد در خودمان لياقت را نشان دهيم . خداوند متعال مى فرمايد:
(لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ)(3)
اگـر خداوند به شما نعمتى عطا فرمود و شما در آن نعمت شاكر شديد، خدا نعمت را زيادتر مى كند و اگر خداوند به شما نعمتى بخشيد، اما كفران نعمت كرديد، عذاب خداوند بسيار شديد است .
در اين قسمت آيه (إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ)، شش تاءكيد وجود دارد:
الف ـ حرف اِنّ از حروف (مشبّهة بالفعل ) است و براى تاءكيد به كار مى رود.
ب ـ اين جمله ، اسميه است و جمله اسميه براى تاءكيد به كار برده مى شود.
ج ـ لام (لَشدِيدٌ) براى تاءكيد مى آيد.
د ـ ماده شدّت در لَشديدٌ مبين تاءكيد است .
ه‍ ـ شديد بر وزن فعيل ، صفت مشبهه و براى تاءكيد است .
و ـ خـداونـد عـالم ، عـذاب را بـه خـود نـسـبـت داده و فـرمـوده : (اِنَّ عَذابى لَشَديدٌ) واين تاءكيد سنگينى است .
خـداونـد در آيه اى مى فرمايد: (هر مصيبتى به شما رسد، نتيجه كارى است كه با دست خود آن را انـجـام داده ايـد و خداوند از بسيارى از آنها نيز گذشت مى كند.) خداوند مى خواهد انسان را از گناه پاك كند. به هنگام راه رفتن ، پاى انسان بى جهت به سنگ برخورد نمى كند يا دست او در اثـر اصـابـت بـه ديوارى ، خونين نمى شود. امام صادق (ع ) فرمود: اين ها در اثر گناهى است كـه انـجـام داده ايـد و خداوند عالم مى خواهد از اين راه شما را پاك كند. وقتى پا به سنگ خورد، انـسـان به لرزه مى افتد. اين لرزه ، همان كفاره گناهى است كه انجام داده است . پس بسيارى از حـوادث و سـوانـح كـه بـراى انـسـان رخ مـى دهـد، در اثـر ارتـكـاب گـنـاه اسـت . حـال كـه چنين است ، آيا در حجاب ماندن انسان ، نتيجه ارتكاب گناه نيست ؟ اين در (حجاب بودن ) مـا كه حتى يك در را براى ما باز نكرده اند و به ما اسرار نگفته و به ما اعتنايى نكرده اند، آيا مربوط به گناه و نافرمانى خدا نيست ؟ اگر اصابت پا به سنگ در اثر گناه است ، آيا در (حـجـاب مـانـدن ) مـا نـتـيـجـه گـناه و نافرمانى خدا نمى باشد؟ البته كه تمام اينها در اثر گناهى است كه مرتكب شده ايم ؛ اما خودمان خبر نداريم . قرآن كريم مى فرمايد:
( يـَوْمَ يـَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا اءَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ)(4)
خـداونـد مـتـعـال نـفـرمـود: (عـَليـمٌ)؛ يـعـنـى : آگـاه بـود. بـلكـه فـرمـود: (شـَهـيـدٌ)، يـعنى : اعـمـال شـمـا در مـحـضـر خـدا انجام مى شود؛ چون در محضر خدا، خطا كرديد، آن خطاها، پرده هاى حـجـاب بـر جـان هـاى شـمـا شـد. بـنـابـرايـن ، بـى جـهـت نـيـسـت كـه سـى يـا چهل سال از عمر ما رفته ، اما درى از اسرار الهى ، را به روى ما نگشودند.
اقسام بلا:
بـلا بر چهار قسم عقوبتى ، مثوبتى ، تطهيرى و قهرى است . بلاى عقوبتى آن است كه انسان گـنـاهـى را مـرتـكـب شـود و خـداونـد مـتـعـال ، بـه خـاطـر آن ، بـلايـى بـر او نازل كند. قبلا گفتيم كه اگر پاى شما به سنگ اصابت كرد و لرزه اى بر بدن انسان عارض شـد و يـا دسـت او بـه ديوار كوبيده شد و جراحتى بر آن وارد شد، اين ها در اثر ارتكاب گناه است . به عنوان مثال ، قرآن كريم درباره پدر و مادر مى فرمايد:
(وَ لا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ)(5)
(به پدر و مادر (افّ) نگوييد.)
(افّ)، كـلمه اى است كه انزجار و ناراحتى را مى رساند و چون كمتر از (اف ) نداريم ، از اين رو، خـداونـد عـزوجـل ، فـرمود كه : كلمه افّ را كه پايين ترين مرتبه اظهار ناراحتى است ، به پدر و مادر نگوييد. اما به حرمت (زدن ) و (فحاشى ) به پدر و مادر اشاره اى نفرمود. از اين آيه شريفه مى فهميم كه وقتى (افّ) گفتن پدر و مادر حرام است ، پس به طريق اولى ، زدن و دشنام دادن به آنان نيز حرام مى باشد. وقتى كمترين كار، حرام شد، به طور قطع ، بيش از آن داراى حـرمـت بـيـشـتـرى اسـت و علماى علم اصول فقه نيز، به آن (مفهوم اولويت ) نام نهاده اند. بـنـابـر اين ، هرگاه انسان مرتكب گناهى شد، مورد عقاب قرار مى گيرد و بايد كفاره گناه را بپردازد.
ايـنـك سـؤ ال ايـن اسـت كـه آيـا ايـن حـجـاب در وجـود مـا مـنـشـاء نـدارد؟ ايـن كه از عمر ما سى يا چـهـل سـال گـذشـت و حتى يك در را به روى ما باز نكرده اند و ما را از (اسرار الهى ) با خبر ننموده اند، آيا منشاء ندارد؟ به طور قطع ، اين حجاب ها علت دارند، و علت آن ها، همان گناهانى است كه انسان آگاهانه يا ناآگاهانه مرتكب آن مى شود. بنابر اين ، ارتكاب گناهان ، (حجاب ) ايجاد مى كند. امام صادق (ع ) مى فرمايد:
(مـَنْ هـَمَّ بـِسـَيِّئَةٍ فَلايَعْمَلْها فَاِنَّهُ رُبَّما عَمِلَ الْعَبْدُ السَّيِّئَةَ فَيَراهُ الرَبُّ تَبارَكَ وَ تَعالى فَيَقُولُ وَ عِزَّتى وَ جَلالى لااَغْفِرُ لَكَ بَعْدَ ذلِكَ اَبَداً)(6)
كسى كه آهنگ و اراده گناهى كند، بايد انجام ندهد. زيرا گاهى بنده ، گناهى مرتكب مى شود كه خـداى تـبـارك و تـعـالى او را مى بيند و مى فرمايد: (به عزت و جلالم سوگند! ديگر تو را بعد از اين نمى آمرزم .)
اهـل دقت و مطالعه ، توجه دارند كه خداوند متعال ، شايد از هر هزار روايت ، در يكى از آنها، به عـزت و جـلال خـود سـوگـنـد يـاد كرده و فرموده : (وَ عِزَّتى وَ جَلالى )! بنابر اين اگر اراده گـنـاه كـردى ، دنـبـال آن نـرو و حـتـى از ايـن اراده ات نـيز استغفار كن ! ممكن است يك بار مرتكب گناهى شويد و خداوند عزوجل سوگند ياد كند كه تا تو را عقاب نكنم ،رهايت نخواهم كرد!
اقبال و ادبار دل :
حـال اقـبـال و ادبـار، دو حـالت مـعـنـوى اسـت كـه مـخـتـص بـحـث عـرفـان مـى بـاشـد. اقـبـال قـلب ، نـشـاط در عـبـادات اسـت . امـا حـال ادبار، بى نشاطى در عبادات مى باشد. يكى از كـسـانـى كـه شـمـّه اى از (اسـرار الهـى ) را يـافـتـه بـود، مـى گـفـت : مـن حال بسط و اقبال قلب داشتم . به طورى كه در عبادات ، داراى نشاط مى شدم . پس از چندى ، در يك لحظه ، حال بسط را از دست دادم و حالت قبض و ادبار قلب بر من عارض شد. من كه به همه رفتار و اعمال خود توجه داشتم ، از خود پرسيدم كه : چرا نشاط از من سلب شد؟ بسيار نگران شـدم . تـا ايـن كه شبى ، در عالم رؤ يا، ندايى به گوش من رسيد كه : شَكَتْ عَنكَ عُصْفُورَةٌ فِى الحَضَرَةِ! (گنجشكى در محضر خداوند عزوجل از تو شكايت كرد.) از خواب بيدار شدم . در شـگـفـتى فرو رفتم كه چرا گنجشك از من شكايت كرده است ؟ انديشيدم و به خاطر آوردم كه دو، سه روز پيش ، از كوچه اى عبور مى كردم . بچه ها گنجشكى را گرفته بودند و با هم بازى مى كردند و آن را به سوى يكديگر پرتاب مى نمودند. من نگاهى به حيوان زبان بسته كردم ؛ امـا آن را نـجـات نـدادم و بـا بـى اعـتنايى از آن گذشتم . گنجشك رفتار من را مشاهده كرد و از وضـع خـود و حـالت مـن ، نزد خداوند جلّ جلاله شكايت نمود و در اثر آن ، نشاط از من سلب شد و حـالت قـبـض بـر مـن عـارض گـشـت . پـس از مـدتـى ، از بـيـابانى عبور مى كردم . متوجه لانه گـنـجشكى در بالاى درختى شدم . مارى را ديدم كه براى خوردن گنجشكى به آن سو مى رفت . من چوبى را برداشتم و به مار زدم و آن را به پايين انداختم و كشتم .
روز بـعـد، حـالت قـبـض از مـن دور شـد و نـشـاط بازگشت . دوباره در عالم رؤ يا به من گفتند: (شـَكـرَتْ عـَنـْكَ عـُصْفُورَةٌ فِى الحَضرَةِ!) گنجشگى در محضر خداوند جلّ جلاله از تو تشكر كرد (و به واسطه آن ، حالت قبض را از تو گرفتيم و بسط و نشاط را به تو داديم .)
پـس هـمـه كـارهـاى انـسـان ، در مـحـضـر خـداونـد مـتـعـال بـه حـسـاب اسـت . حال كه چنين است ، پس غيبت ها، تهمت ها، بينش ‍ زبان ها و عيب جويى ها با ما چه مى كنند؟ بى جهت نـيـسـت كـه (حـجـاب ) بـه جـان مـا افـتاده و عمرى را سپرى كرديم ، اما از هيچ جا خبر نداريم ! اوضاع عالَم ، حساب دارد:
(اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ)(7)
خداوند در كمين است و مواظب و مراقب شما مى باشد.
وقـتـى شـكـايـت گـنـجـشـكـى ، حـالى را عـوض كـنـد، پـس وقـتـى انـسـانـى ، دل مؤ منى را به درد مى آورد، چه خواهد شد؟ اگر انسان غيبت مسلمانى را مرتكب شود، اين غيبت چه خواهد كرد؟
حـضـرت يوسف (ع )، از انبياء بسيار بزرگ است كه در قرآن كريم ، يك سوره به نام مقدس او آمـده اسـت . اگر چه آن حضرت داراى مقام عصمت است اما كارى را انجام داد كه به خاطر عظمت آن ، در قـرآن مـجـيـد ذكر شده است . اگر جريان دعوت زليخا از حضرت يوسف (ع ) را بشكافيم مى نـگـريـم كـه در آن ، حـدود بيست عامل وجود داشت كه هر يك از آن ها، ممكن است انسانى را به سمت خود بكشاند. به عنوان مثال : تقاضا از سوى زليخا صورت گرفت ؛ زليخا بسيار زيبا بود؛ درِ اتـاق بسته بود؛ زليخا با تهديد اظهار ميل كرد. يوسفى كه عبد و بنده بود، سلطان و آقا و عزيز مصر شد. اما زليخا كه ملكه بود، گداى بيابان ها شد. پس از اين ماجرا، قرار شد كه حضرت يوسف و پدرش يعقوب همديگر را ملاقات كنند. از يك سو يوسف و از طرف ديگر يعقوب بـه راه افـتادند. تا اين كه در نقطه اى به يكديگر رسيدند. يعقوب از شوق ديدار يوسف ، از اسب پياده شد و به استقبال نورديده اش شتافت . يوسف نيز از اسب پايين آمد. اما آن احترامى كه از مـثل يوسف انتظار مى رفت ، مقدارى در آن كوتاهى كرد. وقتى حضرت يوسف عباى خود را كنار زد، نـورى از آن خـارج شـد. پـرسـيـد: آن نـور چـه بـود؟ جـبـرئيـل نـازل شـد و پـاسـخ داد: نـور نـبـوت بـود كـه از نـسـل تـو پـيـامـبـرى مـبـعـوث نـخـواهـد شـد. چـرا در احـتـرام بـه پدر كوتاه آمدى ؟! بنابر اين حـال كـه يـك كـار را ايـن گـونه به حساب مى آورند، پس ‍ اوضاع عالَم ، حساب دارد و گام به گام ، مراقب و مواظب ما هستند. اما ما بيچاره ها خبر نداريم .
عبادت پيامبر اكرم (ص ):
امّ سـلمـه مـى گـويـد: شـبـى پـيـامـبـر(ص ) مـهـمـان خـانـه مـن بـود. نـيـمـه هاى شب ، حضرت در مـحـل خـوابـش نـبـود. بـا كـنـجـكـاوى بـه دنـبـال او گـشـتـم . او گـوشـه اى در حال عبادت بود و مثل ابر بهاران مى گريست و مى گفت :
(اَللّهُمَّ وَلاتَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً)(8)
خدايا! لحظه اى من را به حال خودم وامگذار.
پـيـامـبـر اكـرم (ص ) كـه اول شـخـصـيـت عـالم وجـود اسـت و خـداونـد عـزوجـل كـسـى را مـثـل آن حـضـرت نـيـافـريـد، بـا آن مـقام معنوى به درگاه الهى عرض مى كند: پروردگارا! يك لحظه من را به حال خودم وامگذار!
وقـتـى حـضـرت در دل شـب ، بـا اشـك و آه و صـورتِ بـر روى خـاك ، ايـن نـاله را دارد، حال ما بدون اين حالات مى خواهيم به راحتى از اين دنيا برويم ؟! و اللّه كار بسيار مشكلى است ! مـطـلب را سـاده نـگـيريد! درك اين كه (مطلب مهمّ است )، خود (مهم ) مى باشد! اگر نسبت به (مـهـمّ بـودن ) آن آگـاه بـاشـيـم ، شـايـد روزى بـه دنـبـال آن بـرويـم و هـرگـاه بـه مـهـم بـودن آن واقـف نـبـاشـيـم ، بـه دنـبـال آن نـخـواهـيـم رفـت . بـه عنوان مثال انسان بيمار براى درمان خود، رنج هاى فراوانى را تحمل مى كند، بسيارى از وقت و پولش را صرف مى كند تا خود را به دكتر برساند و معالجه شود، اما انسان سالم چون نيازى به دكتر ندارد در فكر آن هم نيست . در امور معنوى نيز چنين است .
اگـر بـدانيم دستانمان خالى است ، آيا در دل شب برنمى خيزيم و از درگاه الهى گدايى نمى كـنـيـم ؟ مـا نـمـى دانـيـم كـه دسـتـانـمـان خـالى اسـت . بـنـابـر ايـن بـيـدارى (دل شـب ) نـداريـم !هـر كـه بـيـمار باشد، با هر مشكلى شده ، خود را به دكتر مى رساند. اما كـسـى كـه خـود را سـالم مى داند، با پزشك كارى ندارد! اگر ما خودمان را بيچاره ببينيم ، با طبيب عالَم سر و كار پيدا خواهيم كرد.
بـراى آن كـه بـاورمـان شـود كـه چـقـدر بـيـچـاره هـسـتـيـم ، نـبـايـد بـه اهـل دنـيـا نـگـاه كنيم ؛ بلكه بايد به اهل راه نگريست تا بفهميم كه چقدر عقب مانده ايم ! حضرت مـهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در نامه اى به شيخ مفيد(ره ) درباره علت عدم توفيق ما، در زيارت آن حضرت فرمود:
(وَلَوْ اَنَّ اَشـْيـاعـَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتماعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيهِمْ لَمـا تـَاءَخَّرَ عـَنـْهُمُ الُْيمْنِ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجِّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا عَلى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صـِدْقـِهـا مـِنـْهـُمْ بـِنـا فـَما يَحْسَبُنا عَنْهُمْ اِلاّ ما يَتَّصِلُ بِنا مِمّا نَكْرَهُهُ وَ لانُؤَثِّرَهُ مِنْهُمْ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنا وَ نِعْمَ الْوَكيل .)(9)
(اگـر شـيـعـيـان مـا كـه خـداونـد عـزوجـل آنـان را بـر طـاعـتـشـان مـوفـق كـنـد، بـا هـم يـك دل مى شدند درباره وفاى به عهدى كه به عهده ايشان است ، همانا مباركى ديدار ما از آنان به تـاءخـيـر نـمـى افـتـاد و ديـدارمـان بـه زودى و بـا تـعـجـيـل بـود. حـال اگـر چـيـزى آنـان را بـه حبس و حجاب از ديدار ما مى كشاند، به خاطر كارهايى است كه ما دوست نداريم . بنابر اين ، نمى توانند ما را ببينند.)
البته انسانى كه با چشمانش به نامحرم نگاه مى كند و با پاهايش به سوى گناه گام برمى دارد و بـا زبـان خـود اهـل غـيـبـت و تـهـمـت مـى شـود، ليـاقـت ديـدن جمال يار را ندارد.
مـقـدس اردبـيـلى و تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف : مرحوم ملا احمد اردبـيـلى فـرد بـسـيـار بـاتـقـوايى بود. از اين رو، او را (مقدس اردبيلى ) نام نهادند. وقتى بـراى زيارت امام حسين (ع )، از نجف به كربلا شرفياب مى شد، براى رفع حاجت ، در محدوده چـهـار فـرسنگى حرم ، به دستشويى نمى رفت ، بلكه آن را در ظرفى نهاده ودر بيرون از آن مـحـدوده مـى نهاد. يك بار كه قصد بيرون رفتن از حرم را داشت ، با اسب سوارى روبه رو شد. آن آقا به مقدس اردبيلى گفت :
كجا مى روى ؟
به بيرون از حرم مى روم .
بيا سوار اسب شو تا با هم برويم .
مرحوم مقدس اردبيلى (ره ) با اين كه آقا را نمى شناخت ، سوار اسب شد.
اهل كجايى ؟
نجف !
براى چه به كربلا آمده اى ؟
براى زيارت امام حسين (ع ).
چه كاره هستى ؟
طلبه هستم و درس مى خوانم .
فلان عالِم در نجف چه مى كند؟
بسيار عالى است . علم و تقواى قابل تحسينى دارد.
ملااحمد اردبيلى چه كار مى كند؟
مُرده شوى ملااحمد را ببرد! زيرا از علم و تقوا بهره اى ندارد. اسب سوار خنديد و فرمود:
چـطـور مـلا احـمـد داراى علم وتقوا نيست . ولى الان پشت سر امام زمانش سوار بر اسب شده است ؟ سپس فرمود :
مـلا احـمـد! جـدّم حـسـين (ع ) و من از تو تشكر مى كنيم ! جدّم حسين (ع ) راضى نيست كه خود را به زحمت اندازى ! از امروز به بعد، مثل ساير مردم رفع حاجت كن .
پـس با توجه به نامه امام (ع ) به شيخ مفيد(ره ) و جريان مرحوم مقدس اردبيلى به اين نتيجه مـى رسـيـم كـه راه بـراى ديـدار جـمـال مـنـور امـام زمـان عـجـل الله تـعـالى فـرجـه الشـريـف بـاز اسـت و بـسـتـگـى بـه اعمال و رفتار خودمان دارد. با يك دل شدن و وفاى به عهد و پيمان ، اين ديدار به زودى تحقق خواهد يافت .
پيامبر اكرم (ص ) درباره گناهان فرمود:
(اِنَّ الْعـَبـْدَ لَيـُحـْبـَسُ عـَلى ذَنـْبٍ مـِنْ ذُنـُوبـِهِ مـِاءَةَ عـامٍ وَ اَنَّهُ لَيـَنـْظـُرُ اِلى اَزْواجِهِ فِى الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمْنَ)(10)
هـمـانـا انـسـان بـه خاطر گناهى از گناهانش صد سال حبس مى شود در حالى كه او در آنجا به زنان خود در بهشت نظاره مى كند (اما حق رفتن به آنجا را ندارد.)
قـيـامـت ، جـِلوه دنـيـا اسـت . آنـچـه در دنـيـا وجـود دارد، مـلكـوت آن در آخـرت ظـاهـر مـى شـود. حـال اگـر گناه سبب حبس انسان در آن دنيا شود، به يقين در دنياى فانى نيز، وى را محبوس مى سـازد. چـون گـناه ، پرده حجاب را به وجود مى آورد. اين حقيقت را در اين دنيا نمى فهميم . اما در دنياى ابدى آن را به ما مى فهمانند. حضرت ابى عبدالله (ع ) فرمود :
(اِنَّ الذَّنْبَ يَحْرِمُ الْعَبْدَ الرِّزْقَ)(11)
گناه ، انسان را از روزى محروم مى سازد.
خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:
( وَلَوْ اءَنَّ اءَهـْلَ الْقـُرَى اَّمـَنـُوا وَاتَّقـَوا لَفـَتـَحـْنـَا عـَلَيـْهـِمْ بـَرَكـَاتٍ مـِنَ السَّمـاءِ وَالْأَرْضِ) (12)
اگر مردم شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند، ما، درهاى بركات آسمان ها و زمين را براى آنان مى گشوديم .
ايـن مـوضـوع ، در حـقـيـقـت ، وعـده الهـى اسـت : (اِنَّ اللّهَ لايـُخـْلِفُ الْميعادَ)(13) خداوند عزوجل در اين آيه مى فرمايد: از شما با ايمان شدن و تقوى پيشه كردن ، از من نيز در بركات آسـمـان هـا و زمين را گشودن ! باز شدن در بركات فقط در اين نيست كه از آسمان باران ببارد يـا آفـتـاب بـه مـوقـع بتابد، بلكه علاوه بر باران و آفتاب و...، بركات عمده اى به عنوان (رحـمـت هـاى خاصه الهيه ) است كه خداوند متعال براى خواص بندگانش در نظر مى گيرد. از شـمـا بـندگان با تقوا شدن واز منِ خداوند نيز در بركات را باز كردن ! اما بدانيد: اگر شما تقوى پيشه نكنيد، من نيز در را باز نمى كنم ! از اين رو، دنباله آيه مى فرمايد:
(وَلكِنْ كَذَّبوُا فَاَخَذْناهُم بِما كانوُا يَكْسِبوُنَ(14))
لكـن (بـه جـاى ايـمـان و تـقـوى ) آيـات و پيامبران ما را تكذيب كردند، ما نيز آنان را به كيفر كردار زشتشان رسانديم .
معراج و قطرات باران :
در روايـت اسـت كـه تـعـداد قطرات باران در هر سال ، به يك مقداراست . اين گونه نيست كه يك سـال بـاران كـمـتـر بـبـارد و سـال بـعـد بـاران بـيـش تـر بـيـايـد. قـطـرات بـاران در هـر سـال ، بـه يـك مـقـدار اسـت . امـا ايـن بـاران كـجـا بـبـارد؟ بـه اعـمـال و رفـتـار شـمـا بـسـتـگـى دارد. اگـر شـمـا زكـات امـوال خود را پرداخت كنيد و مال را از حقوق واجبه پاك كنيد، به ابرها فرمان مى دهند تا در زمين هـا و شـهـرهـاى شـمـا ببارد. اما اگر زكات ندهيد، باران در درياها مى بارد و براى شما سودى نخواهد داشت . بنابراين ، بركات و تقسيم آن در دست خدا است . در شب معراج ، پيامبر(ص ) به فرشته اى برخورد كرد كه دستان فراوانى داشت . به او فرمود :
ـ اى فرشته ! كار تو چيست كه خداوند اين همه دست به تو داده است ؟
يا رسول الله ! من ماءمورم كه هر ابرى در منطقه اى مى بارد، قطرات باران را شماره كنم .
اى فرشته ! آيا موردى بوده است كه نتوانى آن را بشمارى ؟
يا رسول الله ! در دو مورد عاجز هستم .
كجا؟
اول ، آنجا كه ده نفر از امت تو براى نماز جماعت حضور يابند. خداوند در آن نماز، به اندازه اى بـركـت مـى فـرستد كه من از شمارش آن بركات عاجزم . دوم ، آنجا كه از سوى امت تو بر شما صـلوات بـفـرسـتـنـد خـداونـد بـه خـاطـر آن صـلوات نـيـز بـه انـدازه اى بـركـت نازل مى كند كه من از شمارش آن عاجز هستم .(15)
2 ـ دورى از ظلمت گناه
راه دوم در كـسـب لياقت ، توجه به اين حقيقت است كه در گناه ،ظلمت وجود دارد. وادى خداوند، وادى نـور اسـت . اگـر انـسـان بـخـواهـد در اين وادى حضور يابد، بايد نورانيت داشته باشد. انسان هايى كه در وادى نور وارد مى شوند، بايد با آن سنخيت داشته باشند. انسان گناهكار، ظلمانى اسـت و بـه طـور قـطع ، او را به وادى نور راه نمى دهند و بديهى است كه از بركات و اسرار اين راه نيز محروم مى شود.
نـورانـى بـودن وادى خـداونـد عـزوجـل : خـداونـد مـتـعـال ، نـور اسـت . قـرآن كـريـم و اهل بيت عصمت وطهارت (ع ) و روايات آنان نيز نور هستند. قرآن كريم مى فرمايد:
(اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ)(16)
خداوند، نور آسمان ها و زمين است .
برخى گمان مى كنند كه مراد از آن ، همين نورى است كه در اين عالم وجود دارد. در حالى كه اين نـور، نـور مـادى و قـابـل اندازه گيرى است ؛ در حالى كه (نور)در آيه مذكور، نور مادى نمى باشد. نور در لغت اين گونه تعريف شده :(اَلنُّورُ ظاهِرٌ لِنَفْسِهِ مُظْهِرٌ لِغَيْرِهِ)
ظهور نور به خود آن است و ظاهر كننده غير خود نيز مى باشد. اگر چراغ هاى اتاقى را خاموش كنند، ظلمت در آن حاكم مى شود و چيزى ديده نمى شود. هرگاه چراغى را روشن كنند، نور مى آيد. پـس نـور مـُظْهِر است و براى ديدن يكديگر، به نور نياز داريم . اما براى ديدن خودِ نور، به چـيـزى نـيـاز نـداريـم . پـس ظـهـور نـور به خود آن است و ظاهر كننده غير خودش نيز مى باشد. بـنـابـر ايـن ، ظـهـور خـداوند به خود او است و در ظهورش نيازمند به غير نيست . اما همه چيز در ظـهـورشان به خداوند محتاج هستند. بنابر اين خداوند نور است و وادى خداوند نيز وادى نور مى باشد.
قـرآن كريم ، اين كلام الهى ، با علم خداوند نازل شده است : (اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّه ). علم خداوند، عـيـن ذات او اسـت . ذات كـه نورانى شد، علم نيز نورانى مى شود. پس خداوند، قرآن مجيد را با عـلم خـود، يـعـنـى بـا نـور خـود نـازل فـرمـود و ايـن دليـل نـورانـيـت قـرآن كـريم است . خداوند عزوجل در آيه ذيل به نورانى بودن (قرآن ) اشاره فرموده است :
(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ)(17)
براى هدايت شما از سوى خداوند، نور و كتاب مبين آمد.
داستان كربلايى كاظم :