روزنه اي به سوي اسرار الهي

سيد رحيم توکل

- ۳ -


عـبـارت (لِيـُخْرجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلىَ النّورِ) در سوره حديد، روشن كننده كلمه (يُزَكّيهِمْ) در سـوره جـمعه است . اگر انسان خود را تزكيه كند، از منبع و منشاء ظلمات و صفات رذيله به دور خـواهـد بـود و از وادى ظلمت به وادى نور مى رسد. در تبيين اين موضوع ، به دو نكته اشاره مى شود:
نخست : از ديدگاه مفسّران قرآن كريم ، (واو) در (يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ)، واو جمع است . يـعـنـى : انـبـيـا بـراى دو كـار آمـده انـد: تـزكـيـه مـردم و تـعـليـم كـتـاب بـه آنـان . بـه احـتمال ديگر، (واو ترتّبى ) است . يعنى : جمله بعدش ، بر جمله قبلى اش ‍ مترتّب است و با تـحـقـّق تـزكـيه ، تعليم نيز محقق مى شود. (زازان ) مردى عرب است كه در زمان امام على (ع ) شعر مى سرود. امام (ع ) به او فرمود: چرا به جاى شعر، قرآن نمى خوانى ؟
عرض كرد: دلم مى خواهد ؛ اما بلد نيستم .
امـام (ع ) فـرمـود: جـلو بـيـا! سپس لبان مبارك خود را جلو گوش او قرار داد و دو، سه كلمه بر زبان جارى ساخت .
زازان مى گويد: من نفهميدم كه امام (ع ) در گوش من به عربى فرمود يا عبرى ! اما از آن لحظه ، حـافـظ كـل قرآن شدم . زيرا ظرف دل آماده شد و تزكيه نفس وجود داشت . بنابر اين ، تعليم كتاب وحكمت بر تزكيه مترتّب است :
( يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ اَّمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً)(33)
اى اهـل ايـمـان ! اگـر خـدا تـرس و پـرهـيـزكـار شـويـد، خـداونـد به شما وسيله تشخيص حق از باطل مى بخشد.
بـنـابـرايـن ، احـتـمـال ايـن كـه واو، تـرتـّبـى بـاشـد از احتمال واو جمع قوى تر است .
دوم ـ در سـوره حـديـد، به جاى : (رسوله )، كلمه : (عبده ) آمده است ؛ زيرا همه بركات الهى شـامـل حـال كـسى مى شود كه (عبد) خداوند متعال باشد. اگر انسان بنده خدا شد، به او مقام و بـركـات داده مـى شـود. در انبيا عظام و امامان معصوم (ع ) بندگى و عبوديت در حد اعلاى آن وجود دارد. پس به آن مقامات نائل گشتند و ماءموريت رساندن انسان ها از وادى ظلمات به وادى نور را بر دوش گرفتند.
علت حجاب ها:
قرآن كريم درباره علل حجاب ها مى فرمايد:
( وَلَقـَدْ ذَرَاءْنـَا لِجـَهـَنَّمَ كـَثـِيـراً مـِنَ الْجـِنِّ وَالْإِنـْسِ لَهـُمْ قـُلُوبٌ لاَيـَفـْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ اءَعْيُنٌ لاَيـُبـْصـِرُونَ بـِهـَا وَلَهـُمْ اَّذَانٌ لاَيـَسـْمـَعـُونَ بـِهـَا أُولئِكَ كـَالْأَنـْعـَامِ بـَلْ هـُمْ اءَضـَلُّ أُولئِكَ هـُمـُ الْغَافِلُونَ)(34)
و بـه تـحـقـيـق بـسـيـارى از جـنّ و انـس را بـراى جـهـنـم آفـريـديـم . بـراى آنـان دل هـايـى بـدون ادراك و مـعـرفت و ديده هايى بدون نور بصيرت و گوش هايى ناشنواى حقيقت است . آنان مانند چهار پايانند، بلكه بسى گمراه ترند.(زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسده داشتند. امـا بـه آن عـمـل نـكـردنـد) آنـان هـمـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه غافل شدند.
در دنـيـاى فـانـى ، بـه انـسـان غـفـلت دسـت مـى دهـد و خـداونـد مـتـعـال و قـيـامت را از ياد مى برد؛ از اين رو، در حجاب قرار مى گيرد و از وادى (نور) دور مى شود و به وادى ظلمت مى افتد.
راه گريز از حجاب :
خداوند عزوجل در قرآن كريم مى فرمايد:
(وَ لِلّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنى فَادْعوُهُ بِها)(35)
براى خداوند، نام هاى نيكو هست . پس با آن اسم ها خداوند را بخوانيد.
هـرگـاه انـسـان بـا اسـمـاء حـسنى خداوند را بخواند و با (يا رحيم )، (ياكريم )، (يا ارحم الرّاحمين ) و مانند آن با خداى خود صحبت كند، پروردگار جهان نيز به بركت آن اسما، او را از حـجـاب بـيـرون آورده و بـه وادى (نـور) مـى رسـانـد. امـام سـجـاد(ع )، ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد:
(نَحْنُ وَ اللّهِ اَلاَسْمْاءُ الْحُسْنى )(36)
به خدا سوگند! اسماى نيكوى خداوند، ما اهل بيت هستيم .
مـردم بـايـد بـه راه و روش آنـان تمسك جويند. تا به مقام بندگى رسيده و از وادى (ظلمت ) و (حجاب ) فاصله بگيرند و به وادى (نور) الهى برسند.
بـنـابـر ايـن ، بـا تـوجـه به مطالب ارائه شده ، (كسب لياقت ) از شرايط كسى است كه مى خواهد محرم اسرار الهى شود و بايد با استفاده از راه هاى كسب لياقت ، به آن مرحله دست يافت . امـيـد اسـت بـا كـسـب فـضـائل اخـلاقـى و عـلوم اسـلامـى و عمل به موازين و احكام شرعى ، انسان لايقى شويم و به واسطه آن ، از حجاب بگريزيم و به وادى نـور الهـى برسيم . همچنين آن گونه لياقت داشته باشيم كه به ما اسرار الهى را عنايت بفرمايند.
شرط دوّم :كسب ظرفيت
شـرط دوم از شـرايـط (محرم اسرار الهى شدن )، (كسب ظرفيت ) است . انسان بايد به خاطر ايـن امـور، ظـرفـيـت خـود را گـسـتـرش دهـد: درك اسـرار، تحميل اسرار و نگهدارى اسرار.
(درك اسـرار) آن اسـت كـه : دل بـه (بـاور) بـيـايـد. اگـر فـرمودند: (با آن ذكر مى توان عمل خاصى را انجام داد)، بايد دل آن را باور كند.
(تـحمل اسرار) آن است كه اسرار را فقط در جايى كه ضرورت دارد، به كار برد. رعايت اين مـوضـوع ، بـسـيـار مـهـم اسـت كـه اسـرار را بـه طـور دلخواه به كار نبرد، بلكه اگر خداوند متعال به آن رضايت دارد، اسرار را به اهل آن بسپارد.
(نـگـهـدارى اسـرار) مـبـيـّن ايـن مـطـلب اسـت كـه اسـرار را جـز بـه اهل آن ، به هيچ كس نگويد و در حفظ آن ها با تمام وجود بكوشد؛ زيرا:
هر كه را اسرار حق آموختندمهر كردند و دهانش دوختند
دانى كه چرا سرّ نهان با تو نگفتند؟طوطى صفتى ! طاقت اسرار ندارى !
امـام مـحـمـد بـاقـر(ع ) دربـاره مـعـنـاى (صـَمـَد) مـى فـرمـايـد: (بـه مـقـدارى كـه چـهـل شـتر، كتاب حمل كنند، درباره كلمه (صَمَد) مى توانم سخن گويم .) مگر كلمه (صمد)، چه كلمه اى است كه امام محمد باقر(ع )، اين همه معارف را از آن استخراج مى نمايد؟ در صورتى كه اگر از ما بخواهند، بجز معناى (بى نياز مطلق )، حرف ديگرى درباره آن نداريم .
ابن عباس مى گويد: (در شب هاى بسيار طولانى با حضرت على بن ابى طالب (ع ) مى نشستم . حـضـرت از شب تا صبح ، درباره (باى بِسم اللّه ) با من سخن مى گفت و شب به اتمام مى رسـيـد، امـّا سـخـنـان امـام به پايان نمى رسيد.) اين از اسرار اعجاب آورى است كه دريايى از مـعـارف ، در كلمات و حتى نقطه هاى اين كلمات وجود دارد. بنابر اين ، اگر اين اسرار به كسى عنايت شد، مجاز به استفاده آن در هر جا نيست .
آگاهان به اسم اعظم
خـداونـد مـتـعـال ، بـرخى از بندگان را از اسم اعظم با خبر مى سازد. اسم اعظم ، همان (اسماء الله ) اسـت كـه اگـر بـه انـسـانـى عـنـايـت شـود، تـمـام عـالم وجـود در دسـتـان او مثل موم ، نرم است ؛ آنچه اراده كند، با آن قدرت الهى مى تواند انجام دهد. حضرت عيسى (ع ) كه مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و بيمارى برص و پيسى را شفا مى داد و از امورات غيبى خبر مـى داد، بـه خـاطـر آگـاهـى از (اسـم اعـظـم ) بـود كـه خـداونـد متعال به او عنايت كرده بود.
استادى صاحب اسم اعظم و قدرت الهيه بود. شاگردش اصرار داشت كه آن را به او نيز مرحمت كـنـد. امـا اسـتـاد خـوددارى مـى ورزيـد و مـى گـفـت : تـو تـحـمـل اسم اعظم را ندارى ! شاگرد با اصرار فراوان ، استاد را متقاعد ساخت و استاد نيز به طـور آزمـايـشـى بـه او گـفـت : صـبـح فـردا بـه دروازه شـهـر بـرو و آنـچـه ديـدى ، بـراى من نقل كن !
شاگرد، صبح به دروازه شهر رفت . پيرمرد محاسن سفيدى را ديد كه بارى از خار روى پشتش بـود و بـراى فـروش ، آن را بـه شـهـر مـى بـرد. در هـمـيـن حال ، سربازى ازاو پرسيد:
بار را چقدر مى فروشى ؟
ده درهم !
به پنج درهم مى فروشى ؟
نه !
سرباز با لگد بار پيرمرد را به زمين انداخت و به او ناسزا گفت و رفت . شاگرد صحنه را ديد و به شدت خشمگين شد و با خود گفت : اين پيرمرد، با جان كندن بار را به اينجا آورده ، و سـربـاز بـه جاى كمك كردن ، بار او را به زمين انداخت و به او ناسزا نيز گفت ! اگر من اسم اعـظـم را مـى دانستم ، او را مجازات مى كردم ! سپس به نزد استاد آمد و آنچه ديده بود، براى او نـقـل كـرد. استاد گفت : اگر اسم اعظم مى داشتى ، با آن سرباز چه مى كردى ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند! او را تبديل به خرگوش كرده و در بيابان ها رهايش مى ساختم !
استاد خنديد و گفت : آن پيرمرد، استاد اعظم من بود و من اسم اعظم را از او ياد گرفته ام . اگر اسم اعظم دست تو بيفتد، روزى ده حيوان درست مى كنى ! تو هنوز لياقت و ظرفيت ، آگاهى از آن را ندارى .
بـنـابـر ايـن ، اسـم اعـظـم بـه كـسـى عـنـايـت مـى شـود كـه تحمل و طاقت و ظرفيت لازم را داشته باشد.
شامى و تبليغات معاويه :
شام ، محل استقرار معاويه و تبليغات سنگين و اغوا كننده معاويه عليه امام على (ع ) و فرزندانش بود. مردى از آنجا به مدينه آمد و جوانى را ديد و از او پرسيد: اى مرد عرب ! فلان راه از كدام سـو اسـت ؟ جـوان ايـسـتاد و با مهربانى و عطوفت خاصى راه را به او نشان داد. مرد شامى ، از برخورد آن جوان خوشش آمد و گفت :
شما چه كسى هستى ؟
حسن بن على بن ابى طالب هستم .
مـرد شـامـى بـا تـوجـه بـه تـبـليـغـات معاويه ، آنچه ناسزا مى دانست ، بر زبان آورد. وقتى ناسزاهاى او پايان يافت ، امام نگاهى به او كرد و فرمود:
اى بـرادر عـرب ! از راه دور آمـده اى ! خـسـتـه و گـرسـنـه اى ! بـه منزل ما بيا و استراحت كن .
مـرد شـامـى تـعـجـب كـرد و گـفـت : بـه خدا سوگند! اين رفتار تو براى من كافى است كه به بطلان و دروغين بودن تبليغات معاويه پى ببرم .
بـنـابـر ايـن ، اسـرار را بـه كـسـى مـى دهـنـد كـه قـدرت (درك )، (تحمل )، و (نگهدارى )آن را داشته باشد.
امام صادق (ع ) از پدرش نقل مى كند كه آن حضرت همواره مى فرمود:
(لَوْ اَجِدُ ثَلاثَةُ رَهْطٍ اَسْتَودِعَهُمُ الْعِلْمَ وَ هُمْ اَهْلٌ لِذلِكَ لَحَدَّثْتُ بِما لايَحْتاجُ فيهِ اِلى نَظَرٍ فى حـَلالٍ وَ لاحـَرامٍ وَ مـا يـَكـوُنُ اِلى يـَوُمِ الْقِيامَةِ اَنَّ حَديثَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لايُؤ مِنُ بِهِ اِلاّ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلايمانِ)(37)
اگـر سـه دسـته از مردم را پيدا مى كردم كه اهليت دارا بودن اسرار و علم را داشته باشند، به آنان مطالبى مى گفتم كه به احكام حلال و حرام تا روز قيامت محتاج نشوند واز آنچه قرار است تـا روز قيامت انجام شود، مطلع شوند. به درستى كه كلام ما بسيار سنگين است . به اين كلام ، ايـمـان نـمـى آورد مـگـر بـنـده اى كـه خـداونـد قـلب او را در امـتـحـانـات آزمـوده و او را لايـق تحمل اسرار دانسته است .)
ميثم تمار مى گويد: (چهار سال در خدمت امام على بن ابى طالب (ع ) بودم . به طورى كه دست امـام بـر سـرم بـود و بـه مـن عـنـايـت داشـت . در آن مـدت ، حـضـرت عـلم گـذشـتـه ، آيـنـده و حـال را بـه مـن آموخت . بنابر اين ، چنانچه برخى از حقايق و رموزات را به انسانى عنايت كنند، گذشته و حال و آينده براى او روشن مى شود.
از كرامات آية الله بهاء الدينى قدس سره :
حضرت آية الله بهاء الدينى قدس سره از علماى بزرگ حوزه علميه قم بود. يكى از طلاب قم مى گويد: نيمه شبى ، حدود ساعت يك ، خواب را بر چشمان خود نمى ديدم . بدون اختيار، لباس پـوشـيـدم و از خـانـه بـيـرون آمـدم . از ايـن خـيـابان به آن خيابان و از اين كوچه به آن كوچه سـرگـردان بـودم . تـا ايـنـكـه بـه مـنـزل حـضـرت آيـة الله بـهـاء الديـنـى رسـيـدم . در هـمين حال ، بى اختيار دستم به سوى زنگ منزل آية الله رفت . زنگ زدم . در خانه باز شد و خود آقا پـشـت در آمـد. نـگـاهـى به من كرد. از آقا عذر خواهى كردم و گفتم : آقا ببخشيد! خوابم نمى آمد! بدون اراده به بيرون آمدم و نمى دانم چرا اينجا آمده ام ! چون كار خاصى ندارم .
حـضـرت آيـة الله لبـخندى بر لبان مباركش جارى شد و فرمود: خودم تو را به اينجا آوردم ! بيا داخل منزل !
خـداونـد مـتعال ، اين مقام را به هر كسى نمى دهد و تنها به كسى مى دهد كه آن را در راه او بكار ببرد.
از ديـگـر كـرامـات و فـضـائل حـضـرت آيـة الله بـهـاء الديـنـى ايـن كـه : حـسـيـنيه اى در جوار مـنزل ايشان است و آقا در ايام محرم و صفر و مناسبت هاى مذهبى ، در آن حسينيه سخنرانى مى كنند .اخـلاق ايـشـان بـر ايـن روال اسـت كـه اگـر كـسـى در حـال سـخـنـرانى باشد، سراپا به آن گوش مى كند و از جاى خود حركت نمى نمايد. تا آن كه سـخـنـان گـويـنـده بـه پـايـان رسـد؛ امـّا بـه طور استثنايى ، ايشان يك بار وسط سخنرانى گـويـنـده از جـاى خـود بـرخـاسـت و بـيـرون رفـت . ايـن رفـتـار بـراى هـمـگـان سـؤ ال ايـجـاد كـرد. مجلس به پايان رسيد. از آقا جوياى موضوع شدند. زمان اين اتفاق ، زمان جنگ تـحـمـيـلى عـراق عـليـه ايـران بـود و دشمن شهر قم را بمباران مى كرد. آية الله بهاء الدينى فرمود:
مـن نـشـسـتـه بـودم . ديدم سى نفر از (رجال الغيب ) در آن سوى اتاق با من كار دارند به آنجا رفتم و گفتم : چه كار داريد؟ آنان پس از عرض ادب گفتند: هر يك از ما سى نفر، قدرت يكصد هـزار نـفـر را داريـم . اگـر شـمـا بـخواهيد، از صبح تا غروب امروز، كار جنگ را به پايان مى رسـانـيـم . دسـتـور شـمـا چـيـسـت ؟ بـه آنـان گـفـتـم : خـداونـد مـتـعـال چـه اراده فـرمـوده اسـت ؟ بـا كـدام كـار راضـى اسـت ؟ پـاسـخ دادنـد: خـداونـد مـتـعـال مـى خـواهـد جـنـگ بـه طـريـق عـادى بـه پايان رسد. به آنان گفتم : من به آنچه خداوند متعال راضى است ، رضايت دارم .
ايـن نـكـته براى حضرت آية الله بهاء الدينى قدس سره نيز امتحان بزرگى است . وقتى جنگ با فرمان او در يك روز از صبح تا غروب به پايان مى رسد، نبايد طبق خواسته خويش دستور دهد. بلكه بايد مطابق رضايت خداوند متعال تصميم بگيرد:
(وَ ما تَشاؤُنَ اِلاّ اَن يَشاءَ اللّهَ)(38)
[شما اولياى حق ] چيزى جز آن چه خدا مى خواهد، نمى خواهيد.
سدير، از امام صادق (ع ) نقل كرده كه امام على (ع ) فرمود:
(اِنَّ اَمـَرْنـا صـَعـْبٌ مـُسـْتـَصـْعـَبٌ لايُقِرُّبِهِ اِلاّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ اَوْ نَبِىُّ مُرْسَلٌ، اَوْ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اللّهُ قـَلْبـَهُ لِلايـمانِ. فَقالَ: اِنَّ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُقَرَّبينَ وَ غَيْرَ مُقَرَّبينَ، وَ مِنَ الاَْنْبِياءِ مُرْسَلينَ وَ غَيْرَ مـُرْسـَليـنَ، وَ مـِنَ الْمـُؤ مـِنـيـنَ مـُمـْتـَحِنينَ وَ غَيْرَ مُمْتَحِنينَ، فَعُرِضَ اَمْرَكُمْ هذا عَلَى المَلائِكَةِ فَلَمْ يـُقـِرَّبـِهِ اِلاّالْمـُقـَرَّبـوُنَ وَ عُرِضَ عَلى الاَْنْبياءِ فَلَمْ يُقِرَّبِهِ اِلاّ الْمُرْسَلوُنَ، وَ عُرِضَ عَلَى الْمُؤ مِنينَ فَلَمْ يُقِرَّبِهِ اِلاّ الْمُمْتَحِنونَ.)(39)
احـاديـث و اسـرار مـا بـسـيـار سـنـگـيـن اسـت . به اين اسرار، اقرار ندارند. مگر ملك مقَّرب ، نبى مرسل و عبدى كه خداوند متعال دل او را به امتحانات آزموده باشد.)
امام (ع ) در ادامه فرمود:
(هـمـانـا مـلائكـه نـيـز دو دسته اند: بعضى مقرب و برخى غير مقرب مى باشند و اسرار ما به مـقـربـيـن داده مـى شـود. غـيـر مـقـربـيـن طـاقـت آن را نـدارنـد. انـبـيـاء نـيـز دو دسـته اند: بعضى مـرسـل و عـده اى غـير مرسل مى باشند و اسرار ما به مرسلين داده مى شود و غير مرسلين ، طاقت داشـتـن اسـرار را ندارند. اهل ايمان نيز دو دسته اند: برخى امتحان شده اند و برخى امتحان نشده اند. ممتحنين و امتحان شده ها طاقت اسرار ما را دارند.)
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) دربـاره ايـن روايـت مـى نـويـسـد: بـهـتـريـن دليـل كـه چـرا بـه بـعـضى انسان ها اسرار داده نمى شود، اين است كه لياقت و ظرفيت در آنان ديـده نـمى شود. ابوذر از مقداد بالاتر است و سلمان از ابوذر درجه و مقام بيش ترى دارد. زيرا ايـمـان را بـه ده درجـه تـقـسـيم كردند. مقداد هشت درجه ، ابوذر نه درجه و سلمان ده درجه را دارا بـود. آنچه به ابوذر دادند، به مقداد ندادند و آن اسرارى را كه سلمان داشت ، به ابوذر نشان ندادند. زيرا طاقت و ظرفيت انسان ها با يكديگر تفاوت دارد.
سـلمـان فـارسـى كـارى را نـزد ابـوذر غـفـارى انـجـام داد. ابـوذر شـگـفت زده شد و نزد حضرت رسـول (ص ) رسـيـد و جريان را عرض كرد. پيامبر اكرم (ص ) خنديد و فرمود: سلمان ! تو آدم بـسـيـار خـوبـى هـستى ! ابوذر! تو نيز آدم بسيار خوبى هستى ! اما سلمان يك چيز ديگر است . يعنى از اسرارى به سلمان آموختيم ، كه به تو نداده ايم .
ابوصامت از امام صادق (ع ) نقل كرد كه :
(اِنَّ مـِنْ حـَديـثـِنـا مالايَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لانَبِىُّ مُرْسَلٌ وَ لاعَبْدٌ مُؤ مِنٌ. قُلْتُ: فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ؟ قالَ: نَحْنُ نَحْتَمِلُهُ)(40)
مـا اهـل بـيـت ، اسـرارى داريـم كـه مـلك مـقـرب و نـبـى مـرسـل و عـبـد مـؤ مـن امـتـحـان شده ، طاقت و تـحـمـل آن اسـرار را نـدارد. [راوى گـويـد]: پـرسـيـدم پـس ‍ چـه كـسـى تـحـمـل آن هـا را دارد؟ حـضـرت فـرمـود: فـقـط مـا اهـل بـيـت آن را تحمل مى كنيم .
راه هاى كسب ظرفيّت
بـراى بـه دسـت آوردن ظـرفـيـت ، سـه راه وجـود دارد: قـرائت قـرآن كـريـم ، انـجـام نوافل به ويژه نافله شب و صبر در سختى ها و گرفتارى ها.
1 ـ قرائت قرآن كريم :
قـرائت قـرآن ، بـه ويـژه در دل شـب ، هـمـراه بـا تـدبـر و تـاءمـل ، اسـرارعـجـيـبـى را در بردارد. به طورى كه پيامبر اكرم (ص ) درباره پاداش خواندن سوره مزمّل مى فرمايد:
(مَنْ قَرَاءَ سُورَةَ الْمُزَّمِّلِ دُفِعَ عَنْهُ الْعُسْرُ فىِ الدُّنْيا وَ الاَْخِرَةِ)(41)
هـر كـسـى سـوره مـزّمـل را قـرائت كـنـد، خداوند متعال به بركت آن ، مشكلات او را در دنيا و آخرت مرتفع خواهد كرد.
همچنين از امام صادق (ع ) نقل است كه :
(مـَنْ قـَرَاءَ سـُورَةَ الْمُزَّمِّلِ فِى الْعِشاءِ الاْ خِرَةِ فى اخِرِ اللَّيْلِ كانَ لَهُ اللَّيْلُ وِ النَّهارُ شاهِدَيْنِ مَعَ سُورَةِ المُزَّمِلِ وَ اَحْياهُ اللّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ اَماتَهُ ميتةً طَيِّبَةً)(42)
(كسى كه سوره مزمّل را در نماز عشاء يا در آخر نماز شب بخواند، شب و روز و خود سوره ، در قـيـامـت براى قارى آن شهادت خواهند داد و خداوند متعال در دنيا به او حيات طيب ودر آخر زندگى ممات طيبه عنايت خواهد كرد.)
حـيـات طـيـبـه ، زنـدگـى بـسيار بالايى است كه خداوند بزرگ در قرآن مجيد درباره آن بسيار تاءكيد كرده است . خداوند عزوجل در سوره مزمل مى فرمايد:
(يـَا اءَيُّهـَا الْمـُزَّمِّلُ، قـُمِ اللَّيـْلَ إِلا قـَلِيـلاً، نـِصْفَهُ اءَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً، اءَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْاَّنَ تَرْتِيلاً، إِنَّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً)(43)
اى رسـول كـه در جـامـه (فكرت و خموشى ) خفته اى ! هان ، شب را به نماز و طاعتِ خدا برخيز! مـگر كمى (كه نماز شب بخوان ). يا چيزى بر نصف بيافزا و به تلاوت آيات قرآن با توجّه كامل مشغول باش . ما به وحى خود، كلام بسياز سنگين (قرآن را) بر تو القا مى كنيم .
بـا تـوجـه بـه ايـن آيـات ، عـلت نـمـاز شـب خـوانـدن و تـلاوت قـرآن كـريـم در دل شـب ، بـالا رفـتن ظرفيت پيامبر معرفى شده است . زيرا كلام بسيار سنگينى بر آن حضرت القاء شده ، و تحمل آن مسؤ وليت خطير نيز سنگين است .
(لَوْ اَنْزَلْنا هذا الْقُرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَاءَيْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ)(44)
(اى رسول ) اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم ، مشاهده مى كردى كه كوه از ترس خدا خاشع ، ذليل و متلاشى مى گشت .
در آيـات گـذشته براى تحمل سنگينى بار رسالت ، پيامبر اكرم (ص ) به خواندن قرآن به صـورت تـرتـيـل امـر شـده بـود. در ايـنـجـا بـه مـعـانـى ترتيل اشاره مى كنيم :
معانى ترتيل :
براى ترتيل سه معنى وجود دارد:
نخست : امام صادق (ع ) فرمود:
(اِذا مـَرَرْتَ بـِايـَةٍ فـيـهـا ذِكـْرُ الْجـَنَّةِ فـَاءَسـْئَلِ اللّهَ الْجـَنَّةَ وَ اِذا مـَرَرْتَ بِايِةٍ فيها ذِكْرُ النّارِ فَتَعَوَّذْ بِاللّهِ مِنَ النّارِ).(45)
(اگـر انـسـان بـه آيـه اى بـرسـد كـه در آن ذكـر بـهـشـت آمـده ، از خـداونـد مـتـعـال تـقـاضـاى بـهـشـت كـند و اگر به آيه اى رسيد كه در آن ذكر جهنم و آتش شده است . از خداوند عزوجل بخواهد تا از شرّآتش نجات يابد.)
پـس مـعـنـاى تـرتـيـل آن اسـت كـه : بـا تـوقـف در آيـه بـهـشـت ، آن را از خـداونـد عزوجل بخواهيم و با مكث كردن در آيه جهنم ، رهايى از جهنم را خواستار شويم .
دوم ـ امام على (ع ) مى فرمايد:
(اِقْرَعْ بِهِ الْقُلُوبَ الْقاسِيَةَ وَ لايَكوُنَنَّ هَمَّ اَحَدُكُمْ آخِرَ السُّورَةِ)(46)
قرآن كريم را به گونه اى قرائت كنيد كه دل هاى سنگين را بلرزاند و همّ و غم شما آخر سوره ( و به پايان رساندن آن ) نباشد.
سوم ـ امام صادق (ع ) مى فرمايد:
(هُوَ اَنْ تَتَمَكَّثَ فيهِ وَ تُحْسِنُ بِهِ صَوْتَكَ)(47)
آيه را آرام آرام و با صوت زيبا بخوانيد.
شـفـاى سـلطـان الواعـظين : درباره سلطان الواعظين ، صاحب كتاب (شبهاى پيشاور) گفته شده است كه : وى در آخر عمر به كمر درد شديدى مبتلا شد، به گونه اى كه قادر به حركت نبود. او نـزد پـزشـك هـاى بـسـيارى رفت ، اما درمان نشد. روزى به همسر خود گفت : به وزارت خانه بـرو و بـراى رفـتـن بـه عـراق جـهـت زيـارت امـامـان مـعـصـوم (ع ) ويـزا بـگـيـر تـا بـا تـوسـل بـه آن بـزرگـواران شـفـايـابـم . اگـر خـداونـد متعال شفا عنايت فرمود، به ديگران مى گوييم .در غير اين صورت ، به كسى نمى گوييم تا مـبـادا افـراد سـسـت ايمان ، سست ايمان تر شوند. آنان ويزا گرفتند و به عتبات عاليات سفر كردند.
سـلطـان الواعـظـيـن مـى گـويـد: بـه زيـارت قـبـر حـضـرت عـلى (ع ) رفـتـم . امـا شـفـا حـاصـل نـشـد. بـه زيـارت امـام حـسـيـن (ع ) و حـضـرت ابوالفضل (ع ) در كربلا رفتم ، همچنين به كاظمين مشرف شدم ، اما نتيجه اى نبخشيد. قرار شد بـه سـامـرا بـرويـم و از آنجا به ايران باز گرديم . در سامراء، خيابان فرعى بود كه به قـبـر آقـا سـيـد محمد، برادر امام هادى (ع ) منتهى مى شد. گفتند: اين آقا بسيار بزرگوار است و حـاجـت هـا را روا مـى سازد. گفتم : در مسير راه ، به زيارت آن آقا شرفياب شويم . و سپس به سـامـرا مـى رويـم و مـن سـاعـاتـى را در اتـوبـوس نـشسته بودم . ناگهان آقاى زيباروى و با جلال و عظمتى را ديدم كه در خيابان ايستاده بود. براى اتوبوس دست بلند كرد. راننده ايستاد و آقـا سـوار اتوبوس شد. در جلوى ماشين ، رو به مردم ايستاد و به راننده گفت : كى به مشهد مى روى ؟ راننده زمانى را مشخص كرد. آقا مقدارى نذورات به او داد و فرمود: آن ها را در صندوق بـيانداز! آقا شروع به تلاوت قرآن كريم كرد. به گونه اى كه همه مسافران به شدت مى گريستند. پس از مدتى به من نگاه كرد مرا به اسم صدا زد و فرمود:
سلطان الواعظين ! حالت چطور است ؟
بحمد اللّه .
ناراحتى تو چيست ؟
درد كمر مرا اذيت مى كند و از كار انداخته است .
آقا دستان مبارك خود را پشت سرم آورد و به آرامى تا نزديكى كمر كشيد و فرمود:
من دردى نمى بينم !
آقا احساس درد مى كنم و جانم به لب رسيده است .
من دردى نمى بينم !
ماشين كه جلوتر رفت ، به راننده فرمود:
نـگهدار! آقا پياده شد و همه مسافران از جمله خودم ، جهت بدرقه از ماشين پياده شديم . آقا رفت و مـا سوار ماشين شديم و حركت كرديم . در يك لحظه ، به ذهنم خطور كرد كه كمر درد شديدى داشـتـم و قـادر بـه حـركـت نبودم . چطور به تنهايى از ماشين پياده شده و دوباره سوار شدم ؟ كـمـرم را تـكان دادم ، هيچ دردى را احساس نمى كردم . در آن لحظه ، فهميدم كه آقا حضرت مهدى عـجـل الله تـعـالى فرجه الشريف بود و ايشان با دست مبارك ، ناراحتى كمرم را شفا داده است . آقـا به اندازه اى زيبا و دل انگيز قرآن مى خواند كه همه مسافران گريه كردند. بنابر اين ، مـراد از تـرتـيـل آن اسـت كـه قـرآن كـريـم بـه گـونـه اى خـوانـده شـود كـه حـتـى دل هاى اهل قساوت نيز بلرزد و تكان بخورد.
نـكـتـه قـابـل تـوجـه آن اسـت كـه در آيـات شـريـفـه 1 تـا 5 سـوره مـزمـل ، خـطـاب به پيامبر اكرم (ص ) آمده است كه : بلند شو! نماز شب بخوان ! قرآن بخوان ! چون مى خواهيم بر تو قول سنگين القاء كنيم . از اين خطاب ها مى توانيم به اين نكته برسيم كـه انـسان با تلاوت قرآن كريم مى تواند استعداد و سعه صدر و ظرفيت خود را افزايش دهد. پـس قـرائت قـرآن در حـدّ تـوان انـسـان ، ظـرفـيـت او را بـالا مـى بـرد. در آخـر سـوره مزمل آمده است :
(فـَاَقـْرَؤُا مـا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ عَلِمَ اَنْ سَيَكوُنَ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَروُنَ يَضْرِبوُنَ فىِ الاَْرْضِ يـَبـْتـَغـوُنَ مـِنْ فـَضـْلِ اللّهِ وَ آخـَروُنَ يـُقـاتـِلوُنَ فـى سـَبـيـلِ اللّهِ فـَاقـْرَؤُا مـا تـَيـَسَّرَ مِنْهُ)(48)
پـس بـخـوانـيـد از قـرآن آنـچـه را كـه مـمـكـن اسـت . خـداونـد بـر احـوال شـما آگاه است كه برخى مريض و ناتوانيد و برخى به سفر، براى كسب و تجارت از كـرم خـداونـد روزى مـى طـلبـيـد و بـرخـى در راه خداوند به جنگ و جهاد مى پردازيد. پس در هر حال ، آنچه ميسّر و آسان است ، به قرائت قرآن بپردازيد.
اگر قرار باشد انسانى را به مقامات معنوى برسانند، بايد زمينه آن در او وجود داشته باشد. بـه آن زمـيـنـه ، (مـقـتضى ) گفته مى شود. همچنين ، در كار نبايد (مانع ) وجود داشته باشد. بـنـابـر ايـن ، اگـر مـقـتـضـى مـوجـود و مـانـع مـفـقـود بـاشـد، انـسـان را بـه مـقـامـات مـعـنـوى نائل مى كنند. امام صادق (ع ) فرمود:
(مـَنِ اسْتَمَعَ حَرْفا مِنَ كِتاِب اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ غَيْرِ قِرائَةٍ كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَسَنَةً وَمَحاعَنْهُ سَيِّئَةً وَ رَفـَعَ لَهُ دَرَجـَةً وَ مـَنْ قـَرَاءَ نـَظـَرا مـِنْ غـَيـْرِ صَوْتٍ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ حَسَنَةً وَ مَحاعَنهُ سـَيَّئَةً وَ رَفـَعَ لَهُ دَرَجـَةً وَ مـَنْ تـَعـَلَّمَ مـِنـْهُ حـَرْفـا ظاهِرا كَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشْرَ حَسَناتٍ وَ مَحاعَنْهُ سـَيَّئاتٍ وَ رَفـَعَ لَهُ عـَشـْرَ دَرَجـاتٍ قـالَ: لااَقـوُلُ بـِكـُلِّ آيـَةٍ وَلكـِنْ بـَكـُلِّ حـَرْفٍ باٍء اَوْ تاءٍ اَوْ شِبْهِهِما. قالَ: وَ مَن قَرَاءَ حَرْفا ظاهِرا وَ هُوَ جالِسٌ فىِ صَلاتِهِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِهِ خَمْسينَ حَسَنَةً وَ مـَحاعَنْهُ خَمسينَ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ خَمسينَ دَرَجَةً وَ مَنْ قَرَاءَ حَرْفا وَ هُوَ قائِمٌ فِى صَلاتِهِ كَتَب اللّهُ لَهُ بـِكـُلِّ حـَرْفٍ مـِاءَةَ حـَسـَنَةٍ وَ مَحاعَنْهُ مِاءَةَ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِاءَةَ دَرَجَةٍ وَ مَنْ خَتَمَهُ كانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُسْتَجابَهٌ كُلُّهُمُؤَخَّرَةٌاَوْمُعَجَّلَةٌ. قالَجُعِلْتُفَداكَخَتِمَهُكُلُّهُ ؟ قالَ خَتِمَهُ )(49)
(هـر كـسـى يـك حـرف از قـرآن را فـقط گوش كند ـ اگر چه نخواهند خداوند براى او يك حسنه بـنويسد و يك گناه از او محو كند و يك درجه او را بالا برد. هر كسى با نگاه و بدون صوت و تـلفـظ آن را بـخـوانـد، خداوند به ازاى هر حرفى ، يك حسنه براى او بنويسد و گناهى از او محو كند و درجه او بالا برد. و هر كسى يك حرف ظاهر از آن را بياموزد، خداوند برايش ده حسنه بنويسد و ده گناه از او محو كند و ده درجه براى او بالا برد. سپس امام صادق (ع ) فرمود: نمى گـويـم بـه هـر آيـه ، بـلكـه به هر حرفى ، چون : باء، تاء و مانند آن . و هر كسى يك حرف ظـاهـر آن را در نـماز در حال نشسته بخواند، خداوند براى او پنجاه حسنه بنويسد و پنجاه گناه از او مـحـو كـنـد و پـنـجـاه درجـه او را بـالا بـرد و هـر كـسـى يـك حـرف از آن را در حال ايستاده در نماز بخواند، در برابر يك حرف ، يكصد حسنه براى او بنويسد و يكصد گناه از او مـحـو كـنـد و يـكـصـد درجه او را بالا برد. و هر كس آن را ختم كند، يك دعاى اجابت شده نزد خداوند دارد. چه تاءخير افتد و چه در همان زمان به او بدهند.
(راوى بـه امـام صادق عرض كرد: قربانت گردم ! همه قرآن را ختم كند؟ فرمود: همه آن را ختم كند.
بركات تلاوت قرآن كريم در خانه :
قـرائت قـرآن كـريـم در خانه ، يكى از راه هاى كسب ظرفيت و ازديادآن در انسان است . اميرمؤ منان على (ع ) فرمود:
(اَلْبـَيـْتُ الذَّى يـَقـْرَاءُ فـيـهِ الْقـُرآنُ وَ يـُذْكـَرُ اللّهُ عـَزَّوَجَلَّ فيهِ تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلائِكَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَياطينُ وَ يُضيىُء لِاءَ هْلِ السَّماءِ كَما تُضيى ءُ الْكَواكِبُ لاَِهْلِ الاَْرْضِ وَ اَنَّ الْبَيْتَ الذَّى لايُقْرَاءُ فيهِ الْقُرآنُ وَ لايُذْكَرُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فيهِ تَقِلُّ بِرِكِتُهُ وَ تَهْجُرُهُ الْمِلائِكةُ و تَحْضُرُهُ الشَّياطينُ)(50)
خـانـه اى كـه در آن قـرآن خـوانـده شـود و ذكـر خـداى عـزوجـل در آن شـود، بـركـت بسيار گردد و فرشتگان در آن بيايند و شياطين از آن دور شوند و بـراى اهـل آسـمـان و مـى درخـشـد، آن چـنـان كـه سـتـارگـان بـراى اهل زمين مى درخشند. و خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و ذكر خداى عزّوجلّ در آن نشود، بركت آن كاسته شود و فرشتگان از آن دور شوند و شياطين در آن حاضر گردند.
در اين حديث دو نكته حائز اهمّيّت است :
نـخـسـت : خـانـه اى كـه در آن قـرآن كريم تلاوت مى شود، به بركت آن تلاوت ، در و ديوار و چوب و آهن خانه نورانى مى شوند. به طورى كه از آن ها به آسمان تَلَاءْلُؤْ پيدا مى كند. پس اگر در و ديوار خانه اى از قرائت قرآن نورانى شود، به طريق اولى اين تلاوت ، قارى قرآن را نـيز نورانى مى كند و با آن نورانيت ، حجاب ها و ظلمت ها كنار مى روند و در نتيجه ، (اسرار الهى ) را به انسان عنايت خواهند كرد.
دوم ـ مراد از (بيت )، آيا همان خانه هاى معمولى است يا منظور از آن ، (جان ) انسان مى باشد؟ در روايت است كه :
(وَ اِنَّما لاتَدْخُلُ المِلائِكَةُ بَيْتا فيهِ كَلْبٌ)(51)
ملائكه در خانه اى كه سگ در آن باشد، وارد نمى شوند.
همچنين در حديث است كه :
(اگـر انـسـان گله اى دارد و يا در خانه ، اموالى وجود دارد، داشتن سگ نگهبانى براى او مانعى ندارد.)
پـس وجـود سـگ در خـانـه ، طـبـق روايـت اول ، اشكال دارد و بر اساس روايت دوم ، اشكالى ندارد. عـلمـاى بـزرگ در مـقـام جـمـع ايـن دو روايـت فـرمـوده انـد: (مـراد از سـگ در روايـت اول ، هـمـان سـگ هـراش [ولگـرد] اسـت كه به كار نمى آيد؛ نه سگ نگهبان كه از گوسفندان و اموال نگهدارى مى كند.)
حـضـرت امـام خـمـيـنـى (قـدس سـره ) درباره نكته فوق ، تعبير زيبايى دارند. ايشان علاوه بر تـاءيـيـد نـظـر مـذكـور، مـى فـرمـايـد: مـراد از خـانـه اى كـه در آن سـگ بـاشد و ملائكه به آن داخـل نـمـى شـوند، همان جان خود انسان است ؛ پس اگر جان انسان به قرآن كريم انس گرفت ، نـورانـى مـى شـودو بـه آسـمـان ها تلالو پيدا مى كند، اما اگر از قرآن مجيد بيگانه شد، به بـاطـن ظـلمانى تبديل شده و شياطين در آن مستقر مى شوند. از اين رو، در روايت است كه : (اگر انسان در دنيا ظالم شد و ظلم در جان او به حد ملكه رسيد، او در باطن سگ است .)
از كرامات اخلاقى مرحوم ميرفندرسكى :