روضه هاى استاد فاطمى نيا

محمد رحمتى شهرضا

- ۱ -


مقدمه مؤ لف
باسمه تعالى
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة
حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه اهل بيت عليهم السلام را وسيله نجات انسان از گرداب حيوانيت ، به جايگاه والاى خويش قرار داد، و محبتشان را شرط قبولى طاعات و عبادات دانست .

طاعات منكران محبت قبول نيست
صد بار اگر به چشمه زمزم وضو كنند
در وضعيت كنونى كه انسانيت انسان ، مورد تهاجم آفت هاى گوناگونى قرار گرفته است ، يگانه كشتى نجات ، همانا اين چهارده نور مقدس اند كه با خوشه چينى در مكتب اين بزرگواران مى توان به نجات از اين ورطه اميدوار بود.
سر منزل عشق است حريم حرم يار
اى قافله سالار، نگه دار عنان را
اين حقير با بضاعت بسيار اندك خويش خواستم عرض ارادتى هر چند ناقص ، به ساحت مقدس اين اولياى الهى بنمايم ؛ديدم چه بهتر كه با استادى كه عمر و وقت خويش را در اين راه قرار داده ، حضرت استاد فاطمى نيا مدظله به اين كار مشغول شوم و خداوند را بى حد و نهايت شاكرم كه به من كمترين اين توفيق عظيم را عنايت فرمود تا مدتى از عمر ناقابل و بى ارزش خويش را در اين راه پر فيض و بهجت صرف نمايم . تا چه در نظر افتد.
يك عمر مى توان سخن از زلف يار گفت
در بند آن مباش كه مضمون نمانده است
از واعظ محترم ، حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب استاد فاطمى نيا (مدظله ) كه بذل لطف نموده و اجازه جمع آورى مطالب را فرمودند، صميمانه سپاسگزارم و متذكر مى شوم آنچه كمى و كاستى در اين مجموعه ديده شود از اين حقير است ، سعى بر اين بوده كه مطالب بصورت دسته بندى شده همراه با منبعى كه بتوان مطالب را در آن يافت جمع آورى شود. اميد است عزيزان صاحب نظر ما را از انتقادات و پيشنهادات خويش ‍ مستفيض فرمايند. در پايان لازم مى دانم از تمامى كسانى كه مرا در اين راه يارى رساندند كمال تشكر را بنمايم . خصوصا از پدر، مادر و همسرم كه دعايشان هميشه بدرقه راه من بوده است . اجر معنوى اين اثر را به رسم نيكوى صاحب قلمان ، به دليل مقارنت با شب ولادت سرور و سالار شهيدان حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام خاضعانه به پيشگاه اين بزرگوار، تقديم مى نمايم . به اين اميد كه خداوند آخرين كلام ما را در اين دنيا و اولين كلام ما را در آخرت نام زيباى مولايمان امام حسين عليه السلام قرار بدهد.
سوم شعبان المعظم 1423 ه .ق ؛هفدهم مهر ماه سال عزت و افتخار حسينى
قم المقدسه ؛محمد رحمتى شهرضا
مناجات
در روايتى ديدم كه يك جوان مسيحى در زمان امام صادق عليه السلام توفيق تشرف به اسلام را پيدا كرده بود و مسلمان شده بود. در منا در جمعى كه به دور حضرت امام صادق عليه السلام حلقه زده بودند، گفت : يابن رسول الله ! من مسلمان شدم و مادرم هنوز مسيحى است ، قوم و خويش هايم هم مسيحى اند و با من رفت و آمد مى كنند. چه كنم ؟ حضرت فرمود: گوشت خوك مى خوردند؟ عرض كرد نه ؟ فرمود: شراب مى خوردند؟ عرض كرد: نه !. فرمود عيب ندارد. با اين ها رفت و آمد كن . به مادرت هم زياد احترام كن . آخر، مسلمان بايد عملش معرف او باشد و الا مرتب بگويى و عمل نكنى كارى از پيش نمى رود. تبليغ ، در اصل ، با عمل است . اين جوان رفت و به پيرزن مسيحى كه مادرش بود زياد احترام كرد. با اين كار نظر مادرش را جلب كرد. يك روز پرسيد: پسر! تو از وقتى كه دين تازه را يافتى ، به من خيلى احترام مى كنى . قضيه چيست ؟ گفت كه مادر، اين رهبرى كه دارم خيلى سفارش تو را كرده است . پيرزن گفت : سفارش به مادر كار انبياء است نكند اين پيامبر است ؟ گفت : نه مادر! پيغمبر نيست وصى پيغمبر است . خلاصه نظرش جلب شد و گفت كه پسرم ! من هم مى خواهم مسلمان بشوم . اگر بخواهم مسلمان بشوم چه بايد بكنم ؟ گفت : مادر جان ! شهادتين را بگو. شهادت به وحدانيت پروردگار، به رسالت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم . مادر شهادتين را گفت . پسر گفت : مادر تو مسلمان شدى مباركت باشد. در اينجا يك حاشيه دو سه دقيقه اى دارم . وقتى پانزده بيست سال پيش اين حديث را ديدم ، دود از سرم بلند شد. آى مردم ! اين پيرزن كه مسلمان مى شود، زمانش نزديك به مغرب بوده . به پسرش مى گويد: حالا كه مسلمان شدم چه كار كنم ؟ مى دانيد چرا دود از سرم بلند شد؟ گفتم اى طلبه ! شيعه مسلمان ، تو يك دفعه نگفتى چون مسلمانم ، چه كار كنم . حرف بزرگى است . اگر اهل دين نيستى كه هيچ ، اگر هستى حسابت جدا مى شود. مسئوليت به گردنت مى آيد. تقيدهايى به گردنت مى آيد. چون مسلمانم تقلب كنم ؟! چون مسلمانم دروغ بگويم ؟! چون مسلمانم كم بفروشم ؟! آخر مسلمان كه شدى وظيفه ، عوض ‍ مى شود.عزيز من ! با عينك ديگر بايد به خودمان نگاه كنيم . ولى اين پيرزن ، چقدر فهميده بود مى گويد: الان كه مسلمان شدم ، چه كنم ؟ گفت : مادر! حالا كه مسلمان شدى بايد نماز مغرب ، بخوانى .وضو را يادش داد و بعد گفت : نماز بلد نيستم . پسر گفت : من به تو تلقين مى كنم . تلقين به اين مى گويند كه يكى بگويد و يكى هم از او ياد بگيرد و به زبان او بگويد. تلقين كرد و مادر هم نماز مغرب را با تلقين خواند. آن حمد را مى خواند اين هم مى خواند. سوره مى خواند اين هم مى خواند. نماز مغرب تمام شد. نشستند يك قدرى مادر و فرزند صحبت كردند بعد گفت كه پسر جان ! الان تا دم خواب ، در اين دين جديد وظيفه اى دارم يا نه ؟ گفت : مادر! يك وظيفه اى ديگر باقى مانده و آن يك نماز چهار ركعتى است . اين مطلب حديث است . مى دانيد اين حديث در كجاست ؟ اين حديث در كتاب درجه سه و چهار نيست در كتب اربعه شيعه اين حديث آمده است . فيض كاشانى كتب اربعه را جمع كرده و اسمش را وافى گذاشته است . وافى مجموعه كتب اربعه شيعه است . من اين حديث را در آن جا ديدم . مدركش را مى گويم كه خيالتان راحت شود. اسرارى در اين حديث است كه من آنها را چون وقت ضيق است ، انداختم . گفت : مادر! تا موقع خواب ، يك چهار ركعتى هم برگردنت هست . مادر گفت : هنوز ياد نگرفتم . گفت من تلقين مى كنم ، تو بخوان . اين چهار ركعت عشاء را هم با تلقين خواند. حديث مى گويد: پيرزن همين كه گفت : (السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ) مثل چراغ خاموش ‍ شد. آى مردم ! اين حديث به شما مى گويد فكر نكنيد كه نعوذ بالله عاقبت بخيرى يا عاقبت به شرى بى حساب و كتاب است . خدا نكرده اگر عمدا اين مطلب را بگويى ، استكانت را بايد آب بكشند. نمى توانى اين حرف را بزنى . حساب كتاب دارد. حساب و كتابش چيست ؟ شب عيد است و عرايض ما تمام مى شود ولى يك يادگار هم به شما مى دهم ؛ان شاء الله خاطر نازنينتان باشد. دعاى كميل كه خوانديد در آنجا مى گ3Tréگêفيها المع5J.به گوشش نرسيده بود، رسيد و گفت چشم ! و در چند لحظه از اهل بهشت شد.
من و تو، ماه رمضان را سپرى كرديم . شب هاى قدر را سپرى كرديم يعنى به اندازه اين پيرزن مسيحى هم نمى شويم كه يك چيزى از خدا بگيريم ؟ حاشا به كرم خدا! عمرى در مسيحيت بود. يك دفعه روشن شد. يك نماز مغرب و عشاء خواند تمام شد و رفت در بهشت . حالا بيا امشب بگوييم خدايا! ما اصلا اين شب قدرها و بك يا الله ها را به رخ نمى كشيم . ما تو را بدهكار نمى دانيم . خودت بيا با تفضلت عيدى به ما بده . عيدى ما اين باشد كه ما را ببخشى و دعاهايمان را قبول كن .
نكته
شب قدر، چقدر عظمت دارد امشب ! خدايا دست ما را بگير خدايا تو كريمى . ياد جمله آقا ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى كه مى افتم مى لرزم . مى فرمايد: يكسال به شب قدر مانده به فكر شب قدر باشيد. يعنى در اين يك سال كارى نكنى كه شب قدر آن عمل بيايد و مثل سنگ در سر راهت قرار بگيرد.
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم : (1)
السلام عليك يا رسول الله
امروز روز شنبه بود روز رسول الله . ما در قم در خدمت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليها السلام (روحى له الفداء) متوسل به حضرت شديم ، در اين مهديه امام زمان عليه السلام هم متوسل به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى شويم . پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خيلى مهربان اند. روايت مى فرمايد: اگر حاجت داشتى به پيغمبر پناه ببر.
اين حديث را شيخ صدوق (ره ) نقل كرده است . مى فرمايد: از جائى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رد مى شد. يك دفعه ، صداى گريه كنيزى را شنيد. دقت بفرماييد، اين دقيق است . دلش طاقت نياورد. بله ! (رحمة للعالمين ) است . گريه بشنود و بتواند ادامه راه بدهد؟!! نه ! برگشت . ديد يك كنيزكى نشسته است و گريه مى كند.
چرا گريه مى كنى ؟
يا رسول الله ! مولايم يك پولى داده بود كه يك چيزى بخرم . من گم كردم . فرمود: من به تو اين پول را مى دهم . پول را يك جورى داد. البته حديثش ‍ مفصل است . پيراهن مباركش را فروخت و اين پول را داد. آمد ديد دوباره گريه مى كند. گفت : دوباره چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد يا رسول الله ! شما پول را مرحمت فرموديد؛اما چون وقت گذشته مى ترسم كه مولايم ، من را بخاطر اين تاءخيرم عذاب كند. خب ، آنجا حضرت ، پول را داده بود. ولى اينجا با دادن پول درست نمى شود. فرمود: خودم مى آيم و سفارش مى كنم كه تو را عذاب نكنند! رفتند در خانه مولاى اين كنيز؛ در زمان سابق ، از بيرون سلام مى گفتند. اين كار به معناى كسب اجازه بود. (السلام عليكم )؛يعنى اگر كسى هست بيايد بيرون ، ما كار داريم . اگر جواب نمى دادند يعنى يا كسى نيست يا نمى خواهد جواب بدهند و نمى خواهند پذيرا شوند. حضرت فرمود: السلام عليكم . جواب نيامد. بار دوم هم جواب ندادند، بار سوم صداها بلند شد. (السلام عليك يا رسول الله ) آقا بفرمائيد. فرمود: چرا بار اول و دوم جواب نداديد. عرض كردند: يا رسول الله ! صداى شما دلنشين بود. خواستيم اين صدا را بيشتر بشنويم . آقا بفرمائيد . قربان قدمتان . آقا فرمود: آمدم بگويم اين دختر را اذيت نكنيد. عرض كردند: يا رسول الله ! نه تنها اذيت نمى كنيم بلكه به يمن قدم شما آزادش مى كنيم .
دوستان ! يك نكته اى اينجا مى خواهم بگويم . نكته مهمى است .نكته اين است كه 20 سال پيش وقتى اين حديث را ديدم با خودم حرف زدم . گفتم : اى طلبه اى كه كتاب ها دور و برت را گرفته اند، طلبه هستى شيعه هستى .، مسلمانى اما هنوز به پاى اين كنيز نرسيدى . مطلبى بگويم به درد اين نيمه شب هاى ماه رمضان مى خورد. شما در دعاى ابوحمزه ثمالى خوانديد؛خوب دقت كنيد. به خودم گفتم كه اين كنيز يك گوشه اى پيدا كرد و به حال خودش گريه كرد. اين كنيز به حال خودش گريه مى كرد، منتهى اين صدا به گوش پيغمبر رسيد باعث شد كه اين كنيز آزاد بشود. به خودم گفتم اى بيچاره ! اگر تو هم يك گوشه پيدا كنى ، يك قدرى به حال خودت گريه كنى اين صدا به گوش پيغمبر برسد تو هم آزاد مى شوى . مگر سيد الساجدين عليه السلام يادمان نداده كه : (اللهم و اعنى بالبكاء على نفسى )(3). خدايا كمكم كن ! به حال خودم گريه كنم . يك استادى داشتم ، از اولياى خدا بود. مى فرمود دعاى ابوحمزه ، يكى از موارد حساسش اينجاست : (مالى لا ابكى ) چرا گريه نكنم ؟ (و لا ادرى ما يكون مسيرى )؛ نمى دانم كدام طرفى رفتم ؟ اين گريه ندارد؟! (و لا ادرى الى ما يكون مسيرى ).
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم : (2)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين قدر مهربان بود كه صداى كنيزى را شنيد كه گريه مى كند، طاقت نياورد.
يكى از علماى سنى مى نويسد: همين طور كه بچه ها در منازل ، گريه مى كنند و صدا از داخل خانه ها به معابر و كوچه ها مى رسد همين طور، حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسيرى حركت مى كرد متوجه شد كه ابى عبدالله عليه السلام در سنين كودكى گريه مى كند، صدايش به گوش ‍ پيغمبر رسيد، حضرت طاقت نياورد و برگشت ، دخترش را صدا كرد و يك عبارت خيلى زيبايى فرمود؛كه اين عبارت مرا دگرگون كرده است . فرمود: دخترم ! (اءلم تعلمى ان بكاءه يؤ ذينى ) (4) مگر نمى دانى من از گريه حسين رنج مى برم ؟ يك نكته از عملكرد اهل بيت عليهم السلام به نظر قاصرم رسيده و يك چيزى فهميدم و آن ، اين كه پيغمبر را صدا كردن يكى از اين دو خاصيت و خصوصيت را دارد، يا درد دوا مى كند، يا به آدم يك شرح صدرى مى دهد، آدم تسكين پيدا مى كند. عملكرد اهل بيت عليهم السلام اين است كه در تمام شدائد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را صدا مى كردند، عمه امام زمان آمد، در كنار آن بدن نازنين قرار گرفت . آقا! مى گويم شايد از فشار بوده من كه نمى توانم بگويم ؛مگر شوخى است كه آدم ، برادر خودش را اين طور ببيند. اين است كه يك دفعه ديدند عالمه غير معلمه ، زينب كبرى عليها سلام به طرف مدينه برگشت و فرمود: يا رسول الله ! اين همان حسين است كه طاقت گريه اش را نداشتى .
حضرت على عليه السلام (1)
يك وقتى در خدمت يكى از بندگان ممتاز خداوند و از علماى ربانى رضوان الله تعالى عليه بوديم . درسى پيش ايشان مى خوانديم . گاهى تذكراتى داشت ، مى فرمود: اين گداها كه مى آيند و در خانه را مى زنند، يك وقت درى باز مى شود و عتاب مى كند كه اين چه وقتى است ، در مى زنى ؟ چرا مزاحم شدى ؟ برو! آن يكى در ديگر را مى زند. آن هم ممكن است عتاب كند كه چرا در مى زنى ، چرا مزاحم مى شوى ؟ ما خواب بوديم . آن يكى در را كه مى زند، يك غذايى ، يك پولى ، يك چيزى به او مى دهند و مى گويند: بگير و برو! بالاخره يك درى باز مى شود. مى گفت اما گدايان خدا، وقتى در را باز نكند كجا بروند؟ خدايا اگر ما را نبخشى ، چه مى توانيم بكنيم ؟
گريه هاى ما، ناله هاى ما، قرآن سرگرفتن هاى ما، هيچ كدام خدا را بدهكار نمى كند.
احياء را علمى بگيريد. احياء بايد علمى باشد. پشتوانه داشته باشد. يك حديث براى شما بگويم . آن هم احياءتان را رنگين تر مى كند، ان شاء الله . گريه ، ناله ، قرآن سر گرفتن ، ما ديگر بيشتر از اين راهى نداريم . اما خيال نكنى كه اينها خدا را بدهكار مى كند. مى خواهى بخشيده شوى ، درست است . طلبه رو سياهى هستم ؛هيچ چيز نمى دانم ولى بگذار از قول معصوم راهنمايى ات كنم . امشب . ان شاء الله بخشيده مى شويد. اگر خيال كنيد اين ها خدا را بدهكار مى كند، كلاه سرت مى رود. هيچ وقت خدا بدهكار نيست . هميشه ما به خدا بدهكاريم . مگر دعاى ابوحمزه ثمالى را نخوانديد كه (خيرك الينا نازل )؛(5) خيرت هميشه به ما مى رسد و (شرنا اليك صاعد)؛بدى ما هميشه به طرف تو مى آيد. خدايا! اگر بنده ات غيبت كرد، گناه كرد؛چرا پشت سرش مى گويد: (و سئلوا الله من فضله ان الله كان بكل شى ء عليما) (6) مى خواهد بگويد خدا دكان باز نكرده ، خدا مهربان است . حالا اگر مرا هم ببخشد جاى دورى نمى رود. ولى نه اينكه خدا، بدهكار باشد. تو را به حق اين خانم ، قسم مى دهم كه امشب ما را ببخش . به خدا قسم اگر بخشيده نشويم ، شب دست خالى بر مى گرديم . اين دست خالى شدن خطرناك است .
يك حديث بگويم ان شاء الله راهنمايى بشويم . امشب بايد حالتت اين حديث باشد. مى فرمايد: من اذنب ذنبا فعلم ان للله ان يغفر له و ان له ان يعذبه (7). احتمالا حديث قدسى باشد. سابق در سفينة البحار ديدم . خيلى حديث علمى پر نور و روشنگرى است . (من اذنب ذنبا) هر كس گناهى بكند، نه اينكه عمدا گناه بكند و اين حالت را بگيرد. نه ! پيش ‍ بيايد، مثل من ، امشب مى گويم خدايا من گناه كردم بالاخره چكار كنم ؟ به خدا قسم شب نوزدهم گفتم : خدايا غلط كردم ! نفهميدم . اعتراف كنيم . غير از اعتراف چيزى نداريم . كسى گناه بكند فعلم ان للله يغفر له و ان له ان يعذبه خيال نكند هر كسى قرآن سر گرفت ، بايد خدا او را ببخشد. نه ! كسى اگر گناه دارد بايد اين را هم بداند كه بعد از اين گريه ها، ناله ها، قرآن به سرگرفتن ها، بعد از همه اين حرفها، بر خداست كه او را ببخشد يا نبخشد. مى فرمايد اگر اين انديشه را داشته باشد؛(غفر الله له ). خدا او را مى بخشد. امشب بگو، خدايا، من قرآن بر سر دارم و اسماء نازنين اولياءت را بر زبان مى آورم . اما در عين حال ، تو را بدهكار نمى دانم . اما مى دانم باز هم با تو است كه مرا ببخشى يا نه ! اما مى دانم كه تو مرا مى بخشى . خدا كريم است . خدايا! مگر مى شود امشب مرا نبخشى ؟! ما كه امشب تنها در خانه خدا نمى رويم ، بلكه با يك فرق شكافته ، با يك رنگ پريده ، با يك رنگ زرد، با يك چهره زرد، مى رويم . خدايا! اگر من آبرو ندارم ؛يعنى اميرالمؤ منين هم نعوذ بالله آبرو ندارد؟!!
امير المؤ منين ، امشب چه حالى داشت ؟ بچه ها بالاى سرش مى آمدند. گريه مى كردند، گاهى حضرت مجتبى عليه السلام مى آمد، گاهى زينب كبرى عليها سلام مى آمد. ابى عبدالله عليه السلام مى آمد. آقا امام حسن ، امام است . امام حسين هم ، امام است . هيچ فرقى هم با هم ندارند، ولايت ، يك اسرارى دارد؛ما نمى فهميم . نمى دونم چيه ، بله داريم كه ، آقا اميرالمؤ منين گاهى در اثر اين ضربت از حال مى رفت . گاهى به حال مى آمد. در يكى از دفعات حضرت مجتبى عليه السلام نشست بالاى سرش . ديد آقا اميرالمؤ منين از حال رفت و امام حسن عليه السلام گريه كرد؛قطرات اشكش به صورت پدر ريخت ، اميرالمؤ منين از آن حال بى حالى خارج شد و گفت : حسن جان ! گريه نكن ! گريه تو دلم را مى سوزاند. همه اشان عزيز بودند اما نمى دانم چه سرى ديد كه اين حرف را به حضرت مجتبى گفت . حسن جان ! گريه تو دلم را مى سوزاند. (صلوات الله عليك يا امير المؤ منين .)
حضرت على عليه السلام (2)
يك شاعرى از شعراى بزرگ شيعه ، نشسته بود در منزل خودش و بى خبر از همه جا، از قول امير المؤ منين شعر گفته بود. شاعر مشهورى است . قريب به اين مضامين كه
ملكنا و كان العفو منا سجية
حضرت فرمود: يك وقتى زمام امور در دست ما بود؛كار ما بود؛كار ما عفو بود.
بعد از فتح مكه ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وقتى به مسجد الحرام آمد مشركين نشسته بودند؛ نفسها در سينه ها حبس شده بود. چشمهايشان در دوران بود. گفتند: پيغمبر، الان همه ما را از دم تيغ مى گذراند. حضرت از در مسجد يك نگاهى به داخل مسجد كرد؛ديد مشركين سخت در وحشتند. يك عمرى است اذيتش كردند آزارش كردند يكى اشان بلند شد و گفت كه تو كريمى و پسر مرد كريم . يكى از مشركين به پيغمبر عرض كرد كه اگر الان ما را عفو كنى در اختيار توايم ، ما را هم بكشى كارى نمى توانيم بكنيم . آقا! روايت داريم جمله مشركين تمام شد، ديديد اشك از چشمان پيغمبر جارى است حالا چه گفت ؟ فرمود: (اذهبوا انتم الطلقا) (8) همه شما آزاديد، برويد. همه آزاديد. اين است كه شاعر از قول اين ها مى گويد كه ما وقتى زمام امر را در دست داشتيم عفو سجيه ما بود؛ وقتى كار را شما به دست گرفتيد زمين از خون بچه هاى من سيراب شد. چرا اينطور شد؟ حالا اين شاعر گفته و از همه جا بى خبر است . يك نفر از شيعيان مى گويد: اميرالمؤ منين را در خواب ديدم گفتم آقا چرا شما خاندان كه اين قدر كريميد؛شما كه مى گوييد انتم الطلقاء ولى كار دست اينها كه مى افتد بچه هاى شما را مى كشند حضرت فرمود: برو از آن شاعر بپرس ! بيدار شد رفت گفت : من اميرالمؤ منين را اين جور در خواب ديدم . گفته جوابش را از تو بپرسم . مى گويد: (فشهق شهقة ). اين شاعر، يك صيحه اى كشيد و روى زمين افتاد. حالا مى گويم امام زمان ! ما را ببخشيد. معلوم است عالمه غير معلمه ، زينب كبرى جگرش سوخته ، چه منازلى را طى كرده بود! با اين حال جمله را چه قدر به جا خرج كرد. فرمود: ( امن العدل يابن الطلقاء؟!) اى پسر آزاد شده ها! اين از عدل است ؟ بقيه اش را حيا مى كنم بگويم ...
حضرت على عليه السلام (3)
السلام عليك يا امير المؤ منين و يا قائد غر المحجلين (9) و يا امام العالمين و يا سيد الوصيين
مصيبت اميرالمؤ منين خيلى مصيبت بزرگى است .
خدا نكند انسان بخواهد معصيت كار بشود اسمش مسلمان بشود ولى كارهايى بكند كه مورد اعتراض يهود و نصارى بشود. انسان وقتى فكر مى كند يك نفر يهودى در مجلس يزيد بود يك حرف عجيب و خيلى خوبى زد كه آدم را آب مى كند امام زمان ما را ببخشيد مى خواهم در مظلوميت امير المؤ منين چيزى بگويم يهودى پرسيد اين سر براى كى است ؟ در مجلس ، همه جور آدم بودند. گفتند سر پسر دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است . گفت اى يزيد! من به هفتاد واسطه به حضرت داود مى رسم بين من و حضرت داود هفتاد پدر است و اين يهودى ها اين را مى دانند؛وقتى در معابر، مى روم مى آيند خاك پاى مرا بر مى دارند به چشم خودشان مى مالند. تو چطور پسر پيغمبر را كشتى ؟
يك وقت اصلا عمق جنايت خيلى است ، ولى از بس گفتند و شنيديم عادى شده است . آدم يك شبحى از اميرالمؤ منين ببيند مست مى شود. من در قم يك نفر را مى شناختم خيلى وقت پيش بود شنيدم كه يك شبح تارى از اميرالمؤ منين از دور نشانش داده بودند؛اصلا مدتى اين آدم روى پاى خودش نبود. نمى دانم چطور شده بود كه آن حالت رفت .
گفت ملائكه دلشان براى امير المؤ منين تنگ مى شد. رفتند در خانه خدا گفتند: خدايا ما دلمان براى على تنگ مى شود چكار كنيم ؟ بى قرار مى شويم . اين قدر عزيز است . خدا يك فرشته به صورت اميرالمؤ منين آفريد و فرمود: اگر دلتان تنگ شد به اين فرشته نگاه كنيد آرام شويد .پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اميرالمؤ منين را به يك مسافرتى فرستاده بود .ام سلمه مى گويد ديدم پيغمبر نشسته و دعايى را مى خواند كه عجيب است . ام سلمه نيمه اول دعا را شنيد. چقدر برايش تعجب بود. نيمه دوم را شنيد تعجب برطرف شد. اين حديث را بزرگان تسنن آورده اند. ابن اثير جذرى در جلد نهم جامع الاصول آورده (10) ام سلمه ديد پيامبر مى فرمايد: (اللهم لا تمتنى )؛خدايا! مرا نميران ! خدايا! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چرا همچنين دعايى مى كند؟ چون اينها هميشه به سوى لقاء خداوند پرواز مى كردند. چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: مرا نميران ؟ يك صاحبدلى ، ظريفى ، در تهران داشتيم كه مى گفت : مردم مى آيند بحث مى كنند كه معراج را اثبات كنند كه پيغمبر چطور بالا رفت ؟ مى گفت : اينها اگر راست مى گويند اثبات كنند اصلا پيغمبر چطور روى اين زمين ماند؟! آخر، اصلا مال اينجا نبود. نور بود. چطور روى زمين ماند؟! چرا پرواز نكرد؟ اينها با مشقت اينجا زندگى مى كردند. برايشان زندان بود. بى خود نيست اميرالمؤ منين مى گويد: (فزت و رب الكعبه ) (11)
على كل حال ، ام السلمه (رضوان الله عليه ) شنيد: (اللهم لا تمتنى ) نيمه دوم دعا را كه شنيد تعجب برطرف شد. ديد پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله و سلم دست خود را بلند كرد كه اللهم لا تمتنى حتى ترينى عليا؛خدايا! مرا نميران تا يك بار ديگر، على را ببينم .
ام سلمه مى گويد: يك دفعه يادم افتاد كه على بن ابى طالب عليه السلام در مسافرت است .
حضرت على عليه السلام (4)
مراسم دفن اميرالمؤ منين را بگويم شام غريبان است حيفم مى آيد نگويم يكى دوبار بيشتر در عمر تبليغاتى ام اين را نگفتم حالا اينجا هم مى گويم مهديه است شام غريبان است مى دانيد اين بدن نازنين در نيمه هاى شب در تاريكى به سوى قبر حمل مى شد عين حضرت زهرا عليها السلام . اين هم در تاريكى شب دفن شد يك نكته عجيبى اينجاست ببينيد يك وقت من حساب كردم ديدم همچون مراسمى در عالم اتفاق نيفتاده از لحاظ زمان و مكان و اشخاص . الله اكبر! زمان ، سحرگاه شب قدر است . سحرگاه شب بيست و يكم ، بدن نازنين اسد الله الغالب . در حاشيه قبر بازماندگان ، كيانند؟ امام حسن مجتبى عليه السلام است ابى عبدالله عليه اسلام است ، قمر بنى هاشم عليه السلام است . اين بدن را آوردند. خدايا! شايد ملائكى كه تماشا مى كردند هنوز هم گريه مى كنند.
صاحب مقام و عظمتى كه عالم را به حيرت انداخته و بيشتر از همه به جهان بشريت خدمت كرده ، امشب شب اين آقاست . شب قرآن است و شب قرآن ناطق . شعار نمى دهيم از اخبار و احاديث بدست مى آوريم كه صاحب اين عظمت و جلال ، اول مظلوم عالم است . اول مظلوم بايد در مثل امشب ضربت به سر مباركش فرود آيد در مثل امشب در منزل دخترش ‍ مهمان بود دختر سفره افطار را گذاشت چه سفره افطارى يك قدرى نون يك قدرى شير يك قدرى نمك است فرمود دخترم كى ديدى من دو رقم خورشت با نان بخورم يكى را بردار دختر آمد نمك را برد فرمود شير را ببر. فقيران يتيمان مى بينند آن آقا امشب نيامده نخلستان مى بيند ديگر نيامده .
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سر الله است
سخنانش چو در، آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
يك مرتبه ديدند در سحرگاه امروز صداى جبرئيل بلند شد (تهدمت و الله اركان الهدى ) به خدا اركان هدايت در هم شكست خدايا چه شد؟ صدا پر شد بين زمين و آسمان . (قتل بن عم المصطفى ) على را كشتند. ببينيد اينها اسم خدا هستند حديث دارد نحن و الله اسماء الله . گفتند ما خودمان اسميم نه اينكه اسمشون اسم خداست . آن وجودشان خودشان اسم خدا بودند اميرالمؤ منين اسم خداست . آقا غرق به خون افتاده است . رفتند آن مرد پليد را دستگير كردند. اسمش اين قدر تلخ است كه آدم نمى خواهد بر زبان بياورد (اللهم العن قتلة اميرالمؤ منين ) (12) يكى از اعمال امشب است جگر مى سوزد. رفتند اين پليد را گرفتند و آوردند يك نگاهى كرد فرمود آيا من براى تو بد امامى بودم ؟ بعد چه فرمود؟ اسم ، خودش را نشان مى دهد. گفت حسن جان ؟ اگر چه اين مرد، قاتل من است ولى با او رفتار خوب بكنيد مدارا كنيد آيا نمى بينيد چشمان او از ترس به چه حالتى افتاده ، جانم به قربانت آقا! ترس دشمن حتى ، براى تو منظور و مقصود است آن وقت من از خود شما اجازه خواهم يك جمله از كربلاى حسينت بگويم . اين شيعيانت ببينند شما با دشمنانتان چقدر فاصله داشتيد اينجا ترس ‍ دشمن آقا را ناراحت كرده و مى گويد حسن جان ! اين مى ترسد وحشت مى كند. با آنكه اين همه جنايت كرده . اما من مى گويم يا اميرالمؤ منين ! ناز دانه هاى حسينت روى شترها مى لرزيدند هيچ كس توجه به ترس اينها نمى كرد.
حضرت على عليه السلام (5)
يا اميرالمؤ منين ! ما در آستانه شهادت شمائيم . اى خدا! هنوز ضربت ، به فرق آقا اصابت نكرده . به ! چه آقائى .
شب ز اسرار على آگاه است . خوشا به حال شهريار. آقا عجيب اين شهريار برنده شد. مرحوم آيت الله العظمى مرعشى نجفى (رضوان الله عليه ) مى گويد: هيچ وقت اصلا شهريار را نمى شناختم . شهريار جوان بوده و گوشه تبريز. مرحوم آيت الله مرعشى يك شب از خواب بلند مى شود و مى فرمايد كه سيد محمد حسين شهريار كيست ؟ او را پيدا كنيد. پيدا مى كنند. گفتند يك جوانى است در تبريز كه شعر مى گويد. گفتند آقا چه شده ؟ مى گويد: خواب ديدم كه محشر به پا شده شعراى اميرالمؤ منين را رديف چيده اند و آقا جايزه مى دهد. آقا اميرالمؤ منين يك دفعه مى پرسد سيد محمد حسين شهريار پس كجاست ؟ آقا فرمودند كو؟ يك روايتى هم اين جورى نقل مى كنند كه آقا فرموده بود (اين شاعرنا)؛شاعر ما كجاست ؟
على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را
كه به ما سوا فكندى همه سايه هما را
در تمام جهان خوانده مى شود.
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سر الله است
ببينيد چقدر زيباست ! خدايا اين ناله ها بلند شد. يك دعا مى خواهم بكنم . خدايا! ما را از اميرالمؤ منين جدا مكن . تو را به عزت و جلالت قسم مى دهم كه وسواس را از ما دور كن . مرضا را شفا مرحمت كن
سخنانش چو در آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
يك قضيه بگويم هم گريه كنيد و هم عبرت بشود. در آستانه شب قدر هستيم يك مقدارى پاكيزه تر شويم .
دو تا از محرمان اميرالمؤ منين مى گويند منزل آقا رفتيم . صحبت كرديم ، آقا فرمود: همانجا استراحت كنيد ما هم خوابيديم اما چه خوابى ؟ فرشته ها منتظرند برنامه نصف شب آقا را ببينيد ما برويم بخوابيم ؟! آقا تشريف بردند بيرون . نفهميديم كجا رفتند. اين امير المؤ منين است شب مى رود در خانه يتيم ، مسكين . نماز شب دارد، نخلستان دارد، كارش يكى دو تا نيست . يك وقت ديديم آقا آمد، حالا خلاصه مى گويم هم گريه كنيم هم عبرت بشود. ان شاء الله اين را به لوح دل بنگاريم مى فرمايد كه ما خوب نگاه مى كرديم ؟ ببينيم آقا چكار مى كند. نيمه شب است همه خوابيدند عين الله بيدار است . خدا اينها را رحمت كند دو نفرند يكى نوف بكالى است يكى حبه عرنى .
خدا رحمتشان كند كه اين گزارش را از نيمه شب امير المؤ منين آورده اند خيلى ارزش دارد. مى گويند: آقا آمد و ما هم خوب داريم نگاه مى كنيم . (فوضع يده على الحائط)؛ دستش را روى ديوار گذاشت . آنجا ديوار كهنه اى بود. خوش به حال آن ديوار! يك نگاهى به آسمان كرد و فرمود: (ليت شعرى ) واى خدا! ببين اين جور با خدا حرف زدن . (ليت شعرى )؛ كاش ‍ مى دانستم . چه چيز را؟ البته اين را بگويم با آن كه سنگين است . گفت كه :
محنت قرب ز بعد افزون است
دلم از هيبت قربش خون است
يادتان باشد يك وقت در دعاها ببينيد كه (ظلمت نفسى ) (13) و امثال اين ها درست است كه يك مقدارش براى ياد دادن به من و شماست بله ! از اين طرف هم مى بينيم كه گوينده معصوم است . هيچ گناهى نكرده ، ترك اولى هم نكرده است . اين است كه اهل قرب هميشه دست و پاشون مى لرزد. من كه چيزى ندارم ، چرا دست و پايم بلرزد؟! آن كه تمام جام او را پر كردند، دست و پايش مى لرزد. مى گويد نكند يك وقت ردم كنند.
محنت قرب ز بعد افزون است
دلم از هيبت قربش خون است
خلاصه مى گويد گفت : (ليت شعرى ). خدا اى كاش مى دانستم چى اءناظر انت الى فى فعلاتى اءم معرض عنى . اى شيعه ! اين را امشب به لوح دلت بنويس . گفت اى كاش مى دانستم در اين برنامه روزمره كه دارم ، از من راضى هستى ؟ به نظر رحمت ، مرحمت مى كنى يا روگردانى ! اى قربان ناله هايت ! اى اول مظلوم عالم ! آقا! گنهكاريم . امشب ، فردا شب هم شب قدر است ما از خودت مى پرسيم ، گنهكارها، رو سياهها، يك مولا مثل تو داشته باشند او را شفيع نمى آورند؟ علامه امينى (ره ) مى فرمايد: كه يك شاعر سنى داستانش مفصل است يك جمله فقط بگويم توبه كرد. از اين رو به آن رو شد وقتى مداح اميرالمؤ منين نجف آمد. يك نفر آنجا بود به نام ابن حماد. ابا و اجداد او شيعه بودند. ديد تازه رسيده است ؛ گفت : من بهتر از تو براى امير المؤ منين قصيده مى گويم . گفت بابا! تو از راه تازه رسيدى چى مى گوئى ؟ عرض كرد ما خودمان و اباء و اجدادمان شيعه بوده اند. گفت : داورى آقا را قبول دارى يا نه ؟ سنى كه تازه شيعه شده بود گفت : بله ! قبول دارم . ابن حماد يك قصيده اى را در ضريح مطهر انداختند. مال سنى آمد، با آب طلا نوشته بود احسنت . دلش شكست گفت : باشه آقا! اين ديروز، پريروز رسيده با آب طلا نوشتى ؟ من و پدرانم عمرى است كه در خانه شماييم . دلش شكست و ناراحت شد و رفت خوابيد. در عالم رؤ يا آقا به خوابش آمد و فرمود: ناراحت شدى ؟ گفت بله آقا. فرمود تو سابقه دارى تو خودمانى هستى . اين تازه رسيده بود. تو هم بگو آقا اگر من خيلى روسياهم من را هم تازه رسيده حساب كن .
حضرت على عليه السلام (6)
همه مان عزادار اميرالمؤ منين هستيم . شام غريبان آقاست برويم ببينيم منزل امير المؤ منين چه خبر است ؟ ديشب با هم رفتيم آقا را زيارت كرديم ولى امشب برويم عيادت كنيم . ديگر آقا نداريم . برويم منزلش ببينيم چه خبر است ؟ (السلام عليك يا اول مظلوم )؛ سلام بر تو اى اول مظلوم عالم .
مراسم دفن اميرالمؤ منين را برايتان بگويم . شام غريبان است حالم خوب نيست ولى حيفم مى آيد نگويم . يكى دوبار بيشتر در عمر تبليغاتى ام اين را نگفته ام . حالا اينجا هم مى گويم ، شام غريبان است . مى دانيد كه اين بدن نازنين ، در نيمه هاى شب ، در تاريكى به سوى قبر حمل شد. مانند حضرت زهرا عليهاالسلام . ايشان هم در تاريكى شب دفن شد يك نكته اينجا
همين است ، يك وقت من حساب كردم ديدم همچنين مراسمى در عالم اتفاق نيفتاده . از لحاظ زمان و مكان و اشخاص الله اكبر! زمان كى است ؟ زمان ، سحرگاه شب قدر است . سحرگاه شب بيست و يكم ماه رمضان ، بدن نازنين اسد الله الغالب در حاشيه قبر است . بازمانده ها كى اند؟ امام حسن مجتبى عليه السلام است ، ابى عبدالله عليه السلام است . قمر بنى هاشم ، ابوالفضل عليه السلام است . اين بدن را آوردند. خدايا! من مى گويم شايد ملائكه اى كه تماشا مى كردند هنوز هم گريه مى كنند. مى دانيد چى شد؟ هميشه افراد وقتى در مراسم دفن شخص بزرگى قرار بگيرند اين بازماندگان مى نشينند، يك نفر پيدا مى شود كه يك مراسمى اجرا مى كند. بازمانده مى نشيند و فقط تسليت را مى پذيرد. يكى بلند مى شود يك كارى مى كند. آى مردم ! آى شيعيان ! اگر بدانيد، براى غربت على ، خون گريه مى كنيد. اين بازمانده ها در حاشيه قبر نشستند، سحرگاه شب قدر، چند تن از خواص شيعيان كه اگر بودند، خيلى كم بودند و بعد هم گفتند عمدتا كيانند؟ حضرت مجتبى ، ابى عبدالله ، قمر بنى هاشم عليه السلام است . آقا! مراسم را چه كسى اجرا كرد؟ همچنين مراسمى در جهان اجرا نشده بود. اجرا كننده صعصعه بن صوهان (ره ) بود. روايت اين است : (فوضع احدى يديه على فؤ اده ) يك دستش را گذاشت روى قلبش و با يك دستش خاك قبر را برداشت و روى سرش ريخت . گفت : مولاى مظلوم ! اين قدر خدمت به جامعه بكنى ؛ اين قدر در خانه فقير و يتيم بروى ؛ آخر هم با فرق شكافته از دنيا بروى ؟! اى مظلوم ! يا اميرالمؤ منين .
حضرت على عليه السلام (7)
امروز روزى است كه در كوفه و در جامعه شيعه ، خيمه اى بود ناله اى بود. چقدر مظلوميت ! من خجالت مى كشم . اما اين درد دل من است . ما بچه بوديم . نوجوان بوديم . بزرگسال بوديم . همه مطالعه كرديم شنيديم هميشه مى گويند بدن نازنين زهرا را شبانه دفن كردند مى دانيد همه امان مى دانيم . اما دلم مى خواهد وقتى اينها را مى گوئيم در كنار هم بگذاريم . مگر اميرالمؤ منين را شبانه دفن نكردند مگر اين عزيز خدا شبانه دفن نشد؟ آخر چقدر مظلوميت ! امام (خمينى ) قدس سره وقتى از دنيا رفته بود، اين تشييع را وقتى ما مى ديديم ، يا از رسانه ها مى ديديم يا عينا بوديم و مى ديديم . من مى گفتم خدايا! اين سرور قلب ماست كه اين طور از اين رهبر بزرگوار تجليل شده . اين تجليل ، بسيار خوشحال كننده بود و يك تيرى به چشم به دشمن بود. اما همانجا كه آن صحنه ها را مى ديدم آهسته مى گفتم : جانم به قربانت يا اميرالمؤ منين ! اين مرد بزرگ كه خيلى بزرگ بود، با اين همه عظمتش يكى از شاگردان شما بود. اين مرد، يكى از ذرات وجود شما بود. آن وقت حالا 10 ميليون نفر در آن مراسم شركت كنند اما در اين جا اين قدر مظلوميت بايد باشد تا كار برسد به جايى كه نيمه شب آقا را به خاك بسپرند. چه نيمه شبى بود، نيمه شب 21 ماه رمضان ! يك مجلسى شد. كه آن مجلس در جهان تجديد نشده و نخواهد شد. ببينيد آقا زمان سحرگاه شب قدر، مكان حاشيه قبر شاه ولايت ، اميرالمؤ منين . خب ! مى دانيد كه در اين جور مراسم ، آن بازمانده ها مى نشيند يك نفر مراسمى اجرا مى كند. هم مراسمى باشد و هم آرامشى براى آن بازماندگان . بازماندگان كيانند؟ حضرت ابى عبدالله عليه السلام حضرت مجتبى عليه السلام بود. قمر بنى هاشم عليه السلام بود. دخترها بودند اما نه در آنجا. شما كربلا را نگاه نكنيد؛ كربلا عرصه تنگ شد و الا تا عباس بن على هست ، تا حضرت مجتبى هست تا ابى عبدالله هست زينب كبرى بيرون نمى رود. در آن مجلس اشك مى ريختند، ناله مى زدند. اين چند نفر بايد بروند اين بدن نازنين را به خاك سپارند. خدايا قسمت كن با عافيت برويم در كنار آن قبر نازنين . خيلى مظلوميت است . اين بازماندگان در حاشيه قبر نشستند و يكى اين مراسم را اجرا كرد . كه همچنين مجلسى اجرا نشده و نخواهد شد. او كسى جز صعصعه نبود. اين مرد فصيح و بليغى بود كه اميرالمؤ منين به او ماهر گفته بود ببينيد چه بود كه اميرالمؤ منين به او خطيب ماهر گفته باشد. يك نگاه كرد ديد اين بدن نازنين را گذاشتند. هوا تاريك است . حالا نمى توانيم چيزى بگوييم چون روايات متعرض آن نشدند. ما حق نداريم چيزى اضافه كنيم . در حاشيه قبر، اين عزيزان نشسته اند. يك نگاهى به صورت اينها كرد، يك نگاهى به اين بدن نازنين كرد. اين گزارش كه كردند خيلى جانسوز است ، مى دانيد چه كار كرد؟ يك دست گذاشت رو قلبش ، قلبش از سينه بيرون مى آمد و با يك دست خاك قبر را بر سرش ريخت .
حضرت على عليه السلام (8)
السلام عليك يا اميرالمؤ منين .
آقا يا اميرالمؤ منين . آمدند وقتت را گرفتند مزاحمت شدند اذيتت كردند؛ عوض اينكه استفاده كنند از تو، وقتت را گرفتند مزاحمت شدند اذيتت كردند؛ عوض اينكه استفاده كنند از تو، وقت شريفت را گرفتند. خون به دلت كردند فرمود: (فصبرت و فى العين و فى الحلق شجى ) (14) مى دانيد قذى به چه مى گويند؟ همان چيزى است كه به چشم مى افتد و چشم را اذيت مى كند يك چيز تيزى در چشم آدم برود، توان آدم را مى گيرد؛ جانم به قربانش مى فرمايد: صبر كردم مانند كسى كه قذى در چشمش و استخوان در گلويش مانده باشد و آخر هم به اين وضع بايد به شهادت برسد. زينب كبرى عليها السلام در ميان اين بازماندگان خيلى معذب شد. زيرا چهار تا شام غريبان ديد. اين يكى بود. يا اميرالمؤ منين ، همه مى دانند شما اول مظلوم عالم هستيد، با اجازه خودتان مى خواهم فرق بازماندگان شما را با بازماندگان ابى عبدالله بگويم . اينها جاى خالى شما را نگاه مى كردند، اشك مى ريختند. محراب را خالى مى ديدند، منبر را خالى مى ديدند. اما جانم به قربان آن نازدانه هاى حسينت ، يا اميرالمؤ منين ! اينها اگر جاى خالى شما را مى ديدند و گريه مى كردند، آنها بدن نازنين ابى عبدالله را مى ديدند، خدايا دلم نمى آيد واضح تر بگويم آنها اين مناظر را مى ديدند، ولى خانم ديگر دنبال بچه گم شده نمى گشت .
حضرت على عليه السلام (9)
صلوات الله عليك يا اميرالمؤ منين
ديروز در مجالس مى گفتيم كه آقا چند ساعت مهمان است . حالا دارم مى گويم مردم ، شيعيان ، آقا چند ساعت ديگر مهلت دارد كه روى پاى خودش برود و بيايد از امشب ديگر در بستر مى افتد.
سخنانش چو در، آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
چه شبى بود امشب . اميرالمؤ منين آيت خداست ، نباء عظيم است . دخترش ‍ مى گويد: كه ديدم حالات مخصوصى دارد. مى رود بيرون به آسمان نگاه مى كند و برمى گردد. بعد شير و نمك سر سفره گذاشته بودند. به دخترش ‍ فرمود: تو كى ديدى من دو رقم خورشت با نان بخورم ؟ يكى را ببر! آمدم نمك را ببرم ، فرمود نه ! شير را ببر. بگذار نمك بماند. كمتر را نگه دار. عمرى با خون دل گذراندم . عجيب است كه عمرى براى مردم فداكارى كرده ، براى دين زحمت كشيده حالا مزدش اين است كه امشب به سر نازنينش ضربت بزنند. وقتى بيرون مى رفت اين مرغابى ها جلويش را گرفته بودند. سر و صدا مى كردند. عجب عبارتى دارد! بچه ها خواستند اين مرغابى ها را از جلوى آقا از سر راه آقا كنار بزنند، فرمود: رهايشان كنيد، فانها صوائح تتبعها نوائح (15)؛ اينها صيحه زنندگانى هستند كه نوحه گران پشت سر اينهايند. بعد از اين ، صداى واعليا در همه جا بلند خواهد شد.
حضرت على عليه السلام (10)
السلام عليك يا امير المؤ منين و يا قائد غر المحجلين و يا سيد الوصيين
يكى از مشكلات در وقتى كه على عليه السلام از دست مى رود اين است كه بازماندگان ، آثار شخصى او را مى بينند، جايگاه او را مى بينند بالاخره آقا اميرالمؤ منين ، در منزل كه بسترى شده بود، بچه ها مى رفتند، مى آمدند، به اين صورت نازنين ، نگاه مى كردند. حالا من آن اصل كلى را عرض نمى كنم كه آقا در آنجا، هميشه جايگاهى داشت و مسجد و محراب و... اصلا گفتنش جانسوز است .
سخنانش چو در، آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
حالا اين ها باشد، همين كه آقا، در آن بستر افتاده بود گاهى يك نگاهى به اينها مى كرد؛ حضرت مجتبى را صدا مى كرد، به زينب كبرى يك چيزى مى گفت ، به آن عزيزش يك چيز ديگر مى گفت . حالا خيلى سخت است كه اينها مى بينند جاى آقا خالى است . و ديگر آن آثار در آنجا نيست ، و براى همين هم هست كه از خانواده هاى فهميده شنيده شده است كه وقتى يك نفر از دنيا رفت ، لوازم اوليه او را، قرآن و كيف و... اين جور چيزها را زود مى بردند و مخفى مى كنند كه اين ها يك مدت نبينند. مى گويم يا امير المؤ منين ! من ديشب به شيعيان شما هم گفتم ، مصيبت شما خيلى بزرگ است . زمين و آسمان در مصيبت شما گريه كرده ، در اين شكى نيست . ما منكر اين نيستيم . و براى عزادارى شما اينجا آمديم . اما يا امير المؤ منين ! آقا قربانت برويم . اگر آنها به رختخواب شما نگاه مى كردند، گريه مى كردند، (من مصيبتى نمى توانم بخوانم ، چه بگويم ؟ شب سوم آقاست ، يك جمله فقط بگويم )؛ اينها اگر به مسجدت ، به محرابت ، به منبرت ، نگاه مى كردند و گريه مى كردند، بازماندگان حسينت چى ! زينب كبرى عليها السلام به تصديق امام زمانش عليه السلام عالمه غير معلمه بود. علم لدنى داشت ، مگر نيست كه امام سجاد عليه السلام فرمود: (انت بحمد الله عالمة غير معلمة ) (16). اما با اين علم ، با اين عظمت ، بالاخره دختر امير المؤ منين است . نائبه زهراست عليها السلام . يك كارى كرده بود كه اين بچه ها متوجه حقايق نشوند. بچه سه ساله ، چهار ساله ، اين داغ را نمى تواند بكشد كه اين ، شهيد شده ، اين چه شده . ممكن است ، ظاهرا چيزى نگويد، اما طاقت نمى آورد، در مقاتل معتبر داريم كه عالمه غير معلمه ، هر بچه اى كه بهانه پدر مى گرفت ، به او مى فرمود: مسافرت رفته است ، پدرت در مسافرت است ، دروغ هم نيست ، سفر آخرت است ؛ ديگر. يا امير المؤ منين ! گفتم كه بازماندگان شما اگر به محراب و مسجد نگاه كردند اين دخترت اين طورى عمل كرد. چه كرد؟ اگر آن ها نقشه ها را نقش بر آب كردند. سر بسته عرض ‍ مى كنم ، اگر امشب نبود و اين چراغ ها خاموش نبود نمى گفتم ، خانمى كه اين قدر قدرت داشت كه تا حرف مى زد، يزيد و كاخ يزيد مى لرزيد، يك وقت ديدند در كنار سر نازنين ، ايستاده است . شرح و تفضيلش اين است كه مى گويد: حسين جان ! حالا كه قرار است سر نازنينت ، قرآن بخواند، پس ما يك تقاضا هم داريم ، آن چيه ؟ حسينم ! زحمت كشيدم تا اين بچه ها اين حقايق را متوجه نشوند. اين بى انصاف ها زحمت ها را هدر دادند نقشه ها را نقش بر آب كردند. الان طورى شده ، كار به جايى رسيده كه يك قدرى با دختر كوچكت بايد حرف بزنى . و الا اين بچه تلف مى شود و قلبش از غصه آب مى شود. (السلام عليكم يا اهل بيت النبوة )

 

next page

fehrest page