روح عرفانى روح الله

محمدرضا رمزى اوحدى

- ۳ -


موعظه 84: كسب حضور قلب
عزيزم !
تو مناجات با حق را مثل تكلم با يكنفر بندگان ناچيز حساب نكن . چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان ، سهل است با يك نفر از بيگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غير غافلى و با تمام توجه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان بكلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى !آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است ؟ يا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟ آرى و (شما) مناجات با حق را نمى دانيم چيست . تكاليف الهيه را سربار امور مى دانيم . البته امرى كه تحميل بر شخص شد و سر بار زندگى گرديد در نظر، اهميت نخواهد داشت . بايد سرچشمه را اصلاح كرد وايمان به خداوند و فرمايشات انبياء پيدا كرد تا كار اصلاح شود همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است (199).
موعظه 85: چگونگى كسب حضور قلب
عزيزم !
اين مطلب از امور ممتعنه (200) نيست ... وقتى كه نفس توجه تام به يك امرى پيدا كرد از ملك بدن غافل مى شود... ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تام داريم جز به عبادت پروردگار، و از اين جهت استبعاد(201) مى كنيم . در هر صورت فراغت قلب از غير حق از امور مهمه است كه انسان بايد با هر قيمت هست تحصيل آن را بكند و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است . با قدرى مواظبت و مراقبت تحصيل مى تواند كرد بايد انسان مدتى اختيار طاير(202) خيال را بدست گيرد و هر وقت خواست از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خير عادت او گردد - والخير عادة - و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پيدا كند(203).
موعظه 86: شوق وصال
افسوس كه ما بيچاره هاى محجوب از معرفت ، از توجه به حق تعالى بى بهره ايم و از دوستى ذات مقدس او اطلاعى نداريم ، و دوستى حق را قياس مى كنيم به دوستى بندگان . اهل معرفت مى گويند حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب (204) مى كند و خدا مى داند در اين رفع حجب چه كرامت هايى است ! غايت آمال (205)اولياء و نهايت مقصد آنها همين رفع حجب بوده (206).
موعظه 87: چگونگى محاسبه از نفس
اى عزيز!
قدرى از حال غفلت بيدار شو و در امر خود تفكر كن و صفحه اعمال خود را نگاه كن . بترس از آنكه اعمالى را كه به خيال خودت عمل صالح است از قبيل نماز و روزه حج و غيره آن ، خود اينها اسباب گرفتارى و ذلت نشوند در آن عالم ، پس حساب خودت را در اين عالم تا فرصت دارى بكش و خودت ميزان اعمالت را برپا كن و در ميزان شريعت و ولايت اهل بيت اعمال خود را نسج و صحت و فساد و كمال و نقص آن را معلوم كن و آنها را جبران كن تا فرصت هست و مهلت دارى و اگر در اينجا خود را محاسبه نكنى و حساب خودت را درست نكنى در آنجا كه به حسابت رسيدگى مى شود و ميزان اعمال برپا مى شود مبتلا به مصيبت هاى بزرگ شوى . بترس از ميزان عدل الهى و به هيچ چيز مغرور مباش و جد و جهد را از دست مده (207).
موعظه 88: مقام عارفين
افسوس كه ما بيچاره هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبيعت و بسته هاى زنجيره اى آمال و امانى (208) جز مطعومات (209) و مشروبات و منكوحات و امثال اينها چيزى نمى فهميم و اگر صاحب نظرى يا صاحبدلى بخواهد پرده از اين حجب را بردارد جز حمل به غلط و خطا نكنيم و تا در چاه ظلمانى عالم ملك مسجونيم (210) از معارف و مشاهدات اصحاب آن چيزى ادراك ننماييم . ولى اى عزيز! اولياء را به خود قياس مكن و قلوب انبياء و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ما است .دلهاى ما غبار توجه به دنيا و متشهيات آن را دارد و آلودگى انغمار (211) در شهوات نمى گذارد مرآت (212) تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبينى و خودخواهى و خودپرستى بايد از تجليات حق تعالى و جمال و جلال (213) او چيزى نفهميم ، بلكه كلمات اولياء و اهل معرفت را تكذيب كنيم و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم در قلوب تكذيب آنها نماييم (214).
موعظه 89: سكرات موت
ما گمان مى كنيم واقعه موت و سكرات (215) آن شبيه به اوضاع اين عالم است .عزيزم ! تو با يك مرض جزئى تمام معلوماتت را فراموش مى كنى پس ‍ چه معلوم ميشود با آن سختى ها و فشارها و مصيبت ها و وحشت ها!؟ اگر انسان دوستى كرد و به لوازم دوستى رفتار كرد و متذكر محبوب بود و از او تبعيت كرد، البته آن دوستى با ولى مطلق و محبوب مطلق حق ، مورد نظر حق و محبوب حق است .ولى اگر ادعا كرد و عمل نكرد بلكه مخالفت كرد ممكن است قبل از رفتن از اين عالم و در اين تغييرات و تبديلات و جلوه هاى گوناگون اين دنيا انسان از دوستى آن سرور منصرف شود، بلكه نعوذبالله دشمن شود با آن حضرت . اگر فرضا از اين عالم هم با محبت (اهل بيت ) منتقل شد گرچه به حسب روايات شريفه و آيات مباركه در قيامت از اهل نجات است و منتهى به سعادت شود، ولى در برزخ و اهوال (216) موت و قيامت انسان باز مبتلا است ، چنانچه در حديث است كه : ((ما در قيامت از شما شفاعت مى كنيم ولى براى برزخ خود فكرى كنيد)) (217). پناه مى برم به خدا از عذاب و فشار قبر و زحمت و عذاب برزخ كه در اين عالم هيچ چيز به آن شباهت ندارد. آن درى كه از جهنم به قبر باز مى شود اگر به اين عالم باز شود تمام موجودات آن هلاك مى شود. نعوذبالله منه (218).
موعظه 90: بزرگ شمردن اعمال
اى عزيز!
تمام (عمر) ما كه پنجاه شصت سال است ، فرض مى كنيم كه در آن قيام كنيم به جميع وظايف شرعيه ، و با ايمان صحيح و عمل صالح و توبه صحيحه از اين دنيا برويم . آيا اين مقدار اعمال و ايمان ما را چقدر جزا است ؟ با آنكه به حسب كتاب و سنت و اجماع جميع و ملل چنين شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مى رود، بهشتى كه در آنجا مخلد در نعمت و راحت و مؤ بد در رحمت و روح و ريحان خواهد بود. آيا در اينجا مجال انكارى هست ؟ با اينكه اگر بناى جزاى عمل باشد - (به ) فرض باطل كه عمل ما جزايى داشته - اينقدرى كه عقل از تصورش كما و كيفا عاجز است نخواهد بود. پس معلوم شد كه مطلب بر اساس ديگر مبتنى است و بر پايه ديگر چرخ مى زند(219).
موعظه 91: مناجات مؤ لف قدس سره
افسوس و هزاران افسوس كه اين نويسنده مستغرق (220) در بحار(221) هواى نفس و مخلد(222) بر ارض طبيعت و گرفتار شهوات و اسير بطن و فرج و بى خبر از ملك هستى و مست خودى و خودپرستى در اين عالم آمد و عن قريب خواهد رفت ، و از محبت اولياء هيچ ادراك نكرد و از جذبات (223) و جذوات (224) و منازل و مغازلات (225) آنها هيچ نفهميد و وقوفش در اين عالم وقوف حيوانى و حركاتش حركات حيوانى و شيطانى بوده اگر چنين باشد مردنش نيز مردن حيوان و شيطان است . اللهم المشتكى و عليك المعول (226).
موعظه 92: سستى در عبادت
پس اى عزيز!
اياك ثم اياك والله معينك فى اوليك و اخراك ! (227) مبادا در امرت ديانت و خصوصا اين نمازهاى پنجگانه تهاون (228) كنى و آنها را سست شمارى ، خدا مى داند كه انبياء و اولياء و ائمه هدى عليهم السلام از كمال شفقت بر بندگان خدا اينقدر ترغيب و تحذير (229)نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند و از اعمال ما سودى نبرد... اين سستى ما در امور دينى معلوم مى شود براى چيست ... براى آنست كه ايمان به غيب نداريم و پايه يقين و اطمينان سست است و وعده خدا و انبياء را به جان و دل قبول نكرديم . پس ‍ در نظر ما تمام اوضاع الهى و شرايع دينى پست و سست است و اين سستى كم كم تغافل (230) آورد و يا در همين عالم غفلت بر ما غالب آيد و ما را از دين صورى كه داريم بكلى خارج كند يا در شدتها و سختيهاى موت غفلت كلى عارض شود(231).
موعظه 93: ايام جوانى و رفيق بد
تاءثر قلبى و تصور باطنى در ايام جوانى بهتر حاصل شود، زيرا كه قلب جوان لطيف و ساده است و صفايش بيشتر است و واردات آن كمتر و تزاحمات و تراكمات در آن كمتر است . پس شديد الانفعال و كثيرالقبول است ، بلكه هر خلق زشت و زيبايى در قلب جوان بهتر داخل شود و شديدتر و زودتر از آن متاءثر و منفعل (232) گردد و بسيار اتفاق افتد كه حق يا باطل يا زشت يا زيبا را به مجرد معاشرت با اهل آن بدون دليل و حجت قبول نمايد، پس بر جوان ها لازم است كه كيفيت معاشرت و مؤ انست (233) خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب كنند، گرچه دل آنها محكم به ايمان باشد. بلكه معاشرت با تباهكاران و اهل خلق و عمل بد براى نوع طبقات ضرر دارد و هيچكس ‍ نبايد از خود مطمئن باشد و به ايمان يا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد، چنانچه در احاديث شريفه نهى از معاشرت با اهل معاصى شده (234).
موعظه 94: قرائت قلبى قرآن
انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه ، قلب قاسى (235) خود را مداوا كند و با كلام جامع الهى شفاى امراض قلبيه را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح (236) منير غيبى را دريابد بايد اسباب ظاهريه و باطنيه آن را فراهم كند و آداب صوريه و معنويه آن را فراهم كند، نه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نواهى (237) و وعظ (238) و زجر آن بكلى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنم و عذاب اليم (239) آن يا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد، نعوذبالله در خواندن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ‍ ما جمع تر است از كتاب كريم خدايى ، از آداب ظاهريه آن نيز غفلت كنيم ... ما هر وقت مى خواهيم صورت حسن و آواز نيكوى خود را به مردم ارائه دهيم ، قرآن يا اذان را وسيله قرار مى دهيم و مقصد ما تلاوت قرآن نيست ، و عمل به اين استحباب نمى باشد.بالجمله مكائد(240) شيطان و نفس اماره بسيار است و غالبا حق را به باطل مشتبه (241) مى كند و زشت و زيبا را با هم ملتبس (242) مى نمايد؛ بايد از مكائد او به خداوند پناه برد(243).
موعظه 95: قوى ترين اسلحه شيطان
بالجمله آنچه در اين مقام - كه قلم بى اختيار است تنبه (244) به آن آنست كه : بدترين خارهاى طريق كمال و وصل به مقامات معنويه كه از شاهكارهاى بزرگ شيطان قطاع الطريق (245) است ، انكار مقامات و مدارج غيبيه است كه اين انكار و جحود (246)، سرمايه تمام ضلالت (247) و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را كه براق (248) وصول كمالات است مى ميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خاموش ‍ مى كند، پس انسان را از طب باز مى دارد. به عكس اگر انسان به مقامات معنويه و معارج عرفانيه عقيدت خالص كند و ايمان آورد، چه بسا كه اين خود به آتش عشق فطرى كه در زير خاك و خاكستر هواهاى نفسانيه خمود شده كمك و مدد كند، و نور اشتياق را در اعماق قلب روشن كند و كم كم به طلب برخيزد و به مجاهده قيام كند تا مشمول هدايت حق و دستگيرى آن ذات مقدس شود(249).
موعظه 96: تفكر براى تزكيه :
هان اى عزيز!
تو اگر با خبر و احاديث سر و كار دارى به كتب شريفه اخبار خصوصا كتاب شريف ((كافى )) مراجعه كن ، و اگر با بيان عملى و اصطلاحات علماء سر و كار دارى به كتب اخلاقيه از قبيل ((طهارة الاعراق )) و كتب مرحوم فيض و مجلسى و نراقيان (250) مراجعه كن و اگر خود را از استفاده مستغنى مى دانى يا اتصاف به اخلاق كريمه و احتزار از سيئات اخلاقيه را لازم نمى دانى ، جهل خود را كه ام الامراض (251) است معالجه كن ... انسان تا در اين عالم است مى تواند، خود را از اين ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند. آرى مى تواند، ولى نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فتور و سهل انگارى كه انگار در ما است ، كه همه مى بيند كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه از اول طفوليت بزرگ شديم ، و با معاشرت و مؤ انست هاى نامناسب تهيه كرديم تا آخر باقى مى مانيم سهل است ، روز بروز بر آن سربار مى كنيم و مى افزاييم . گويى گمان نداريم كه عالم ديگرى هست و نشاءه (252) باقيه ديگرى خواهد آمد ((واى اگر از پس امروز بود فردايى )) و گويى كه دعوت انبياء و اولياء عليهم السلام به ما هيچ مربوط نيست و معلوم نيست ما با اين اخلاق و اعمال به كجا مى رسيم و با چه صورتى محشور مى شويم . يك وقت تنبه پيدا مى كنيم كه كار از دست ما خارج و حسرت و ندامت نصيب ماست و غير از خود كسى را نتوانيم ملامت كنيم (253).
موعظه 97: محبت دروغين
پس اى عزيز!
شيطان تو را مغرور نكند و هواهاى نفسانيه تو را گول نزند. البته انسان تنبل مبتلا به شهوات و حب دنيا و جاه و مال ، مثل نويسنده هميشه دنبال بهانه است از براى تاءييد تنبلى خود و هرچه موافق با شهوات او باشد و مؤ يد هواهاى نفسانيه و خيالات شيطانيه او باشد اقبال به آن نمايد، و چشم و گوش خود را به آن باز كند بدون آنكه فحص (254) از مغزاى (255) آن نمايد يا به مقابلات و معارضات آن نظر نمايد. بيچاره گمان مى كند به مجرد دعوى تشيع و حب اهل بيت طهارت و عصمت ، جواز ارتكاب هر محرمى را خداى نخواسته دارد و قلم تكليف - نعوذبالله - از او برداشته شده . بدبخت نمى داند كه شيطان بر او تعميه كرده (256) و در آخر عمر بيم آنست كه محبت بى مغز بى فايده نيز از دستش برود و با كف تهى در صف نواصب (257) اهل بيت محشور گردد. آخر دعوى محبت كسى (اگر) بينه نداشته باشد پذيرفته نيست . ممكن نيست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص ‍ داشته باشم و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام كنم . درخت محبت ثمره و نتيجه اش عمل برطبق آنست و اگر اين ثمره را نداشته باشد بايد دانست كه محبت نبوده ، خيال محبت بوده (258).
موعظه 98: دقت در قرآن و روايات
برادران ايمانى من ، خصوصا اهل علم ، قدرى به معارف اهل بيت عليهم السلام و قرآن توجه كنند و آنرا نسيان كنند كه عمده بعثت رسول و انزال كتب براى مقصد شريف معرفة الله بوده كه تمام سعادات دنياويه و اخراويه در سايه آن حاصل آيد، ولى افسوس كه انسان تا در اين عالم است در حجابهاى گوناگونى واقع است كه نمى تواند طريق سعادت خود را تشخيص دهد و اولياء و انبياء و علماء نيز هرچه نصيحت مى كنند و دعوت مى نمايند انسان را خواب بيدار نمى شود و پنبه غفلت را از گوش بيرون نمى كند و آنگاه از نومه (259) غفلت متنبه (260) شود كه سرمايه تحصيل سعادت از دستش رفته و جز حسرت و ندامت باقى نمانده است (261).
موعظه 99: مخالفان عارفان به الله
اى برادر عزيز!
سفارش ميكنم كه به اين عارفان و حكيمان كه از شيعيان خالص على بن ابى طالب و اولاد معصوم او عليهم السلام هستند و در راه آنان قدم برمى دارند و به ولايت با آنچه درباره آنان گفته شده گوش فرا دهى كه مى افتى به آنجا كه بايد بيفتى و تنها مطالعه كتاب هاى آنها بدون آنكه به اهل اصلاح مراجعه شود كافى نيست كه از مقاصد آنان اطلاع حاصل شود، زيرا هر قومى را زبانى مخصوص و هر طريقه اى را بيان ويژه اى است و اگر نبود اينكه مى ترسيم سخن به درازا بكشيد و از منظور اصلى بيرون روم ، آنقدر از گفتار آنان براى تو مى گفتم كه بر آنچه ادعا كرديم تعيين كرده و به آنچه بر تو خوانديم اطمينان حاصل كنى ... (262).
موعظه 100: ابعاد معنوى حج
سفر حج ... سفر تحصيل دنيا نيست ، سفر الى الله است .شما داريد به طرف خانه خدا مى رويد. تمام امورى كه داريد انجام مى دهيد به طور الوهيت بايد انجام بدهيد. سفرتان از اينجا كه شروع مى شود ((وفد)) الى الله است ، سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است .بايد همان طورى كه مسافرين الى الله مثل انبياء عليهم السلام و بزرگان دين ما مسافرتشان الى الله در تمام زمان حياتشان بوده است و يك قدم تخلف نمى كردند از آن چيزى كه برنامه وصول الى الله بوده است ، شما هم الان ((وفود)) الى الله داريد مى رويد. شما در آنجا كه مى رويد، در ميقات كه مى رويد لبيك به خدا مى گوييد، يعنى تو دعوت كردى و ما اجابت . مبادا يك عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك و تعالى بفرمايد كه خير، شما را من قبول ندارم براى اينكه شما اسلامى نيستيد... اين سفر الهى را شما مى رويد رجم شيطان مى كنيد. اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از جنود شيطان باشيد رجم خودتان را هم مى كنيد. شما بايد رحمان ، رحمان بشويد، تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شيطان باشد(263).
موعظه 101: چگونگى كسب باور قلبى
ما بايد اين را بفهميم و بفهمانيم به قلبمان ، اگر اين كلمه را قلبمان بفهمد نه (اينكه ) همان گفتار باشد، گفتنش آسان است ، به قلب رساندن و آن موجود قابل فهم را كه ، فهماندن ، كه قلب هم باورش بيايد، مشكل است يك وقت همين طورى آدمى مى گويد كه جهنم هست و بهشتى هست ، گاهى اعتقاد هم دارد اما باور كردن هم غير اعتقاد عملى است گرچه برهان هم قائم بر آن شده باشد، اما باور آمدن ، يك مساءله ديگرى است ... اگر كسى باورش بيايد كه غيبت ((دام كلاب النار)) است كسى كه غيبت بكند كلب هاى آتش ‍ (جهنم ) او را مى بلعند، غيبت نمى كند... اينكه ما خداى نخواسته يك وقت غيبت مى كنيم ، براى اين است كه باورمان نيامده است آنجا(قيامت ) را، آدمى كه باورش بيايد كه تمام كارهايى كه در اينجا انجام مى دهد يك صورتى در آن عالم دارد، اگر خوب است صورت خوب و اگر بد است صورت بد و (بداند كه ) حساب در كار است و هر كارى حساب دارد... آن وقتى كه باورش بيايد تبعيت مى كند... اگر انسان باورش آمد كه يك مبداءيى براى اين عالم هست و بازخواستى براى انسان در مرحله بعد هست . و (بعد از) مردن فنا نيست (بلكه ) مردن انتقال از نقص به كمال است . اين (باور) انسان را از همه لغزشها نگه مى دارد، (ولى صحبت ) همه سر اين است كه اين باور چگونه بايد بيايد؟(264).
موعظه 102: خداشناسى
اگر آدم باورش بيايد كه همه محامد(265) حال او است خودش را كنار مى گذارد اينكه مى بيند آدم اينقدر داد ((لمن الملك ))؟ مى زند، اينقدر غرور پيدا مى كند، براى اين است كه نمى شناسد خودش را من عرف نفس عرف ربه نمى داند كه خودش هيچ است ، اگر باورش بيايد كه هيچ است و هرچه هست او است ((عرف ربه )) پروردگارش را هم مى شناسد، عمده اين است كه ما نه خودمان را مى شناسيم نه خدا را، نه ايمان به خودمان داريم نه ايمان به خدا داريم ، نه باورمان آمده است كه خودمان هيچ هستيم نه باورمان آمده است كه همه چيز اوست وقتى اين باور در كار نبود هرچه هم برهان بر وجود خدا اقامه شود فايده ندارد، باز هم آن انانيت ، نفس در كار است كه (من ) چه و (شما) كه آن انانيت هست وقتى كه آن انانيت باشد انسان خودش را مى بيند(266)
موعظه 103: قرآن باورى
ان شاء الله ما فقط قرآن نخوانيم و تفسير نخوانيم (بلكه ) مسائل باورمان بيايد و هر كلمه اى كه از قرآن مى خوانيم بطور باور (باشد) اين كتابى است كه مى خواهد آدم را درست كند و مى خواهد اين وجود را بسازد، موجودى كه خودش ايجاد كرده است و با اسم اعظم ايجاد كرده ، با ((لله )) كه همه چيز در آن هست ... همه انبياء آمده اند براى اينكه دست انسان را بگيرند و او را از اين چاه عميقى كه در آن افتاده است چاهى كه از همه عميق تر است كه چاه نفسانيت است بيرون بياورند و جلوه حق را به او نشان بدهند تا اينكه همه چيز را نسيان بكند و خداوند ان شاء الله نصيب همه مان بكند(267).
موعظه 104: هجرت الى الله
يك اشخاصى هستند كه از اين چاه (نفس ) بيرون آمده اند، هجرت كرده اند، و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله (268)يك احتمالش اين است كه اين هجرت يك هجرت از خود به خدا باشد، بيت ، نفس ، خود انسان باشد، يك طائفه اى هستند كه خارج شده اند و هجرت كرده اند از اين بيت ظلمانى ، از اين نفسانيت مهاجرا الى الله و رسوله تا رسيده اند به آنجايى كه ((ادركه الموت )) به مرتبه اى رسيده اند، كه هيچ ديگر از خود چيزى ندارند، موت مطلق و اجرشان هم ((على الله )) است ، ديگر بهشت مطرح نيست ، ديگر تنعمات مطرح نيست ، فقط الله است ...، يك طايفه اى هم مثل ما هستند كه اصلا هجرتى نيست در كارشان ، ما در همين ظلمت ها هستيم ، ما به دنيا و به طبيعت بالاتر از آن انانيت خودمان ، در اين چاه محبوسيم ، ما در بيت هستيم ! يعنى در بيت نفسانيت (و هجرت نكرده ايم ) و نمى بينيم مگر خودمان را، هر چه مى خواهيم براى خودمان مى خواهيم ، خود است ، غير از خود هيچ (مطرح ) نيست ما تا حالا به فكر اين نيفتاده ايم كه هجرتى بكنيم ، ما هر چه فكر كرده ايم صرف همين جا مى شود، ما به همين جا (يعنى دنيا) فكر مى كنيم ، تمام نيروهاى الهى كه به ما امانت داده اند آنطورى كه هست ردشان نمى كنيم (269).
موعظه 105: ريشه گمراهى انسان
ما هرچه داريم و هرچه بر ما مى گذرد از اين حب نفس است و از اين انانيت است . اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك يك چنين تعبيرى است ، از همه دشمن ها بدتر است ، از همه بتها بزرگتر است ، مادر بتها است . مادر بتها بت نفس شماست . از همه بتها بيشتر انسان به اين (نفس ) عبادت مى كند، توجهش به اين بيشتر است و تا اين بت را نشكند نمى تواند الهى بشود، نمى شود هم بت باشد و هم خدا، اين نمى شود هم انانيت باشد و هم الهيت باشد، تا از اين بيت ، از اين بتخانه از اين رها نشويم و پشت نكنيم به اين بت و رو نكنيم به خداى تبارك و تعالى و از اين خانه خارج نشويم ، يك موجودى هستيم به حسب واقع بت پرست ولو به حسب ظاهر خداپرست باشيم . ما خدا را به لفظ مى گوييم و آنكه در دل ما است خود ما است ، خدا را هم براى خودمان مى خواهيم ، اگر خدا هم بخواهيم براى خودمان ، لفظا مى ايستيم و نماز مى خوانيم : اياك نعبد و اياك نستعين مى گوييم ولى واقعا عبادت ، عبادت نفس است وقتى كه توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشد، همه چيز را براى خودم بخواهم ، همه اين گرفتارى هايى كه براى بشر است از اين نقطه شروع مى شود همه اين گرفتاريها از انانيت انسان است ، تمام جنگ هاى عالم از اين انانيت انسان پيدا مى شود(270).
موعظه 106: ظلمت خودبينى
ما الان در يك چاهى واقع شده ايم ، در يك ظلمتى واقع شده ايم ، كه بالاترين ظلمت ها است و آن ظلمت انانيت است و اگر چنانچه از اين ظلمت خارج نشويم از اين چاه خارج نشويم و از انانيت بيرون نرويم از اين توجه به خود و خودخواهى و اينكه ديگران را هيچ و خود را همه چيز بدانيم الهى نخواهيم شد هرچه طرح بشود آن هم تا به نفع خودش است واقعا قبول مى كند، اگر به نفع خودش نباشد حق هم باشد قبول نمى كند، يك چيزى براى اين باشد فورا باورش مى آيد اگر به ضدش باشد اصلا به اين زودى ها باورش نمى آيد. اينها همه انانيت است همه گرفتارى هاى ما و همه گرفتارى هاى شما و همه گرفتارى بشر از همين جاست ، نزاع سر خودخواهى است ، نزاع سر اين است كه من به طرف خودم مى كشم و شما هم به طرف خودتان ، مادامى كه اينطور هست ، الهيت در كار نيست ، همان پرستش نفس است ، حالا كه مى تواند از اين خارج بشود؟... اول بايد از اين بيت خارج شد اول قدم اين است كه انسان قيام كند، قيام لله ، بيدار بشود، خواب نباشد مثل ما، ما الان خوابيم در صورت بيدار، بيدار حيوانى است و خواب انسانى ، ما خوابيم همه الان خوابيم وقتى كه موت حاصل شد آن وقت تنبه پيدا مى شود كه چه هياهو بوده است ؟... خدا كند كه موفق بشويم براى اينكه از اين چاه بيرون برويم و تبعيت كنيم ، از اولياى خدا براى اينكه آنها از اين مهلكه نجات پيدا كرده اند و خارج شده ايم (271).
موعظه 107: چگونگى توجه به مفاد قرآن
قرآن همه چيز است ... قرآن الفاظ نيست ، از مقوله چيزهاى سمعى و بصرى نيست ، از مقوله الفاظ نيست ، از مقوله اعراض نيست ، ليكن منزلش ‍ كرده اند.براى ماها كه كور و كر هستيم ، تا آنجايى كه بشود اين كور و كرها همه از آن استفاده بكنند آنهايى كه آن استفاده ها را مى كردند آنها وضع تربيتشان يك جور ديگرى بود، وضع تلقى شان از قرآن به يك نحو ديگرى بود، وضع توجهشان به مبدا قرآن از آن (مبداء) نازل شده است يك وضع ديگرى بود... به يك آدمى كه كور است شما چطور مى توانيد بفهمانيد كه نور چيست ؟ با چه زبانى با چه حرفى ؟ غير از آنكه (بگوييد) نور يك چيزى است (كه فضا را) روشن مى كند، چطور آن كسى كه نور را ديده مى تواند به آن آدمى كه نور را نديده افهام كند؟(272).
موعظه 108: علم نزد نااهلان
انسان خود خواه است مگر اينكه از اين جلد بيرون برود و همه كمالات را منحصر به آن علمى را كه يافته است و ادراك كرده است و خوانده است (مى داند) فقيه خيال مى كند غير فقه چيز ديگرى نيست ، در عالم ، عارف هم خيال مى كند غير از عرفان چيزى نيست ، فيلسوف هم خيال مى كند غير از فلسفه چيزى نيست ، مهندس هم خيال مى كند غير از هندسه چيزى نيست ... آنچه بايد با آن راه را پيدا كند، همان مانع ميشود. آن علمى كه بايد انسان را هدايت كند مانع از هدايت مى شود، علم هاى رسمى همه همينطورند، انسان را از آنچه بايد باشد محجوب مى كند. خودخواهى مى آورد، وقتى علم در قلب غيرمهذب وارد بشود انسان را به عقب مى برد و هرچه زيادتر انبار شود مصائبش زيادتر است ... و من نمى دانم كى ماها بايد خودمان را مهذب كنيم كه لااقل اين علوم رسمى از خدا مانعمان نشود؟ از ذكر ((الله )) مانعمان نشود؟ اين هم خودش يك مساءله اى است كه اشتغال به علم اسباب اين نشود كه از خدا غافل شويم ... ما از حجاب هاى ظلمانى بيرون نرفته ايم ، توى حجاب ها مى لوليم و تا آخر چه خواهد شد؟ علم در نفوس ما تاءثير نكرده الا سوء علم ها، علوم شرعيه و علوم عقليه كه آن بيچاره ها اسمش را ((ذهنيات )) مى گذارند آن محجوب ها، مى گويند (اينها) ذهنيات هستند يعنى عينيت ندارند. اينها وسيله براى رسيدن به مقصد هستند، هركدام ما را از آن مقصد باز دارد، ديگر علم نيست ، حجاب ظلمانى است (273).
موعظه 109: قيام لله
قيام لله ، مقدمه سير الى الله است اول مرتبه قيام است قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله اصحاب هم سير اين منزل را اول دانسته اند شايد هم مقدمه باشد و منزل باشد... يك موعظه به وسيله موجودى كه خودش او را انتخاب كرده است .مى فرمايد كه به آن ها بگوييد: ((انما اعظكم بواحدة )) فقط يك موعظه ، اينكه قيام كنيد، براى خدا، همه چيز و همه مسائل از اينجا شروع مى شود كه ((قيام لله )) باشد. انسان نهضت كند براى خدا، بايستد براى خدا و از خوب بيدار شود، كانه مى فرمايد كه به اين خواب ها و به اين بيهوش ها بگو كه : من به شما يك موعظه دارم و آن اين است كه : براى خدا از جا برخيزيد، قيام كنيد، براى خدا راه بيفتيد و ما همين يك موعظه را هم تا حالا گوش نكرده ايم و براى او راه نيفتاده ايم ، راهمان براى خودمان است (274).
موعظه 110: ترك علاقه به دنيا
علائق را بايد كم بكنيد، علاقه ها بايد كم بشود، طبيعتا ماها از اينجا مى رويم ، على اى حال چه علاقه قلبى به چيزى داشته باشيم يا نداشته باشيم فرقى به حال ما نمى كند. شما فرض كنيد كه علاقه داشته باشيد به اين كتابتان يا نداشته باشيد، كتاب مال شما است از آن استفاده مى كنيد، علاقه داشته باشيد به اين خانه يا نداشته باشيد، اين خانه مال شماست استفاده هم مى كنيد، علاقه را كم كنيد، علاقه را تا مى توانيد از بين ببريد.آنچه انسان را گرفتار مى كند آن علاقه اى است كه انسان دارد و آن هم مبداءش همان حب نفس است .حب مسند، حب رياست دردى است كه انسان را به هلاكت مى رساند... ما خودمان را خيلى مهذب و صحيح (مى دانيم ) و براى آن حب نفسى كه داريم خودمان را يك آدم كامل مى دانيم و همه ديگران را معيوب مى دانيم و به عيبشان ايراد مى گيريم . در آن شعر است كه شعرش را نمى خواهيم ، بخوانم ، كه يك آقايى به يك كذايى اشكال كرد. او گفت : من همه اينها كه مى گويى ، هستم اما تو آنطور كه مى نمايى هستى !؟(275).
موعظه 111: دعا روح عبوديت
اينهايى كه از كتب ادعيه انتقاد مى كنند براى اين است كه نمى دانند، جاهل اند، بيچاره اند، نمى داند كه اين كتب ادعيه چطور انسان را مى سازد، اين دعاهايى كه از ائمه ما وارد شده است مثل كميل ، مناجات شعبانيه ، دعاى حضرت سيدالشهداء عليه السلام ((سمات )) اينها چه جور انسان را درست مى كنند... اين ادعيه انسان را از اين ظلمت بيرون مى برد، وقتى كه از اين ظلمت بيرون رفت انسانى مى شود كه كار مى كند اما براى خدا، شمشير مى زند براى خدا، مقاتله مى كند براى خدا، قيامش براى خدا است ... دور كردند مردم را از ادعيه و كتب دعا! يك وقت آتش مى زدند (كتب دعا را) آن مرد خبيث ((كسروى )) يك روزى داشت كه روز آتش ‍ سوزى بود! كه كتابهاى عرفانى و كتاب هاى دعا را مى گفتند مى آوردند و آن را روز آتش مى زدند! اينها نمى فهميدند ((دعا)) يعنى چه ؟ تاءثير دعا را نمى دانند كه در نفوس انسان ها چيست ؟... (خواندن ) همين دعاها بطور طوطى وار هم كه هست در آنها تاءثير كرده و بهترند از آنها كه تارك آن (دعاها) هستند نماز خواندن ولو اينكه يك مرتبه نازله اى راهم داشته باشد از آن نمازنخوان بهتر است ... آنكه مى گويد ما دعا نمى خواهيم و قرآن را هم نمى خواهيم ، يعنى قرآن را هم قبول ندارند. (در قرآن مى فرمايد): ادعونى استجب لكم مرا بخوانيد دعا كنيد، ان شاءالله خداوند ما را از اهل دعا و اهل ذكر و اهل قرآن قرار دهد(276).
موعظه 112: چگونه باور و ايمان قلبى كسب كنيم :
قلب ادراك مى كند، قلب مثل طفل مى ماند كه بايد كلمه به كلمه يك چيزى را به دهانش گذاشت ، بايد آن كسى كه به برهان مسائل را ادراك عقلى كرده است ، بطور هجى كردن به قلبش برساند با تكرار، با مجاهده و امثال ذلك ، وقتى كه به قلب رسيد بطوريكه قلب اين معنا را يافت كه صرف الوجود كل الكمال اين ايمان است ... اميدواريم كه باورمان بيايد كه بايد يك چنين مسائلى باشد بعضى از قلوب اصلا انكار مى كنند، اين قلبى كه بعضى از اشخاص اصلا انكار دارند، همه مسائل معارف را انكار دارند، آنى كه در منزل حيوانيت است ، اصلا نمى تواند باور كند كه ماوراى اين مقام حيوانى چيزى ديگرى هست كه باورش نمى آيد، و ما بايد اين معنا باورمان بيايد(277).
موعظه 113: انكار قلب
ما كه همين عالم طبيعت را نتوانستيم ادراك كنيم ، بشر نتوانسته ادراك كند، چرا انكار كند آن چيزى را كه پيش اولياء هست ؟ قلب انكارى قلبى است كه ديگر از ورود حقايق و ورود انوار در آن بكلى محروم است و نمى داند مى گويد: نيست ، آنچه را اهل معرفت مى گويند، اصلا مى گويد اينها مى بافند... ظاهرا شيخ الرئيس است مى گويد: ((آن كسى كه بدون برهان چيزى را انكار كند، از فطرت انسان خارج است ... اين (انكار) يك مرتبه كفر است ، البته نه كفر شرعى ، يك مرتبه كفر اين است كه انسان چيزى را كه پيشش مجهول است انكار كند، همه مصيبت هاى بشر هم همين است كه يك واقعيات را نمى تواند ادارك كند حجود، مى كند نمى تواند ادراك كند جحود مى كند نمى تواند برسد به آنچه اولياى خدا رسيده اند جحود مى كند اين كفر جحودى بدترين اقسام كفر است (278).
موعظه 114: درمان انكار قلبى
بايد اول قدم اين باشد كه اين چيزى كه واقع شده است و در كتاب و سنت هست اولياء هم مى گويند، عرفا هم به اندازه ادراكشان مى گويند، فلاسفه هم به اندازه ادراكشان مى گويند، اول مرتبه اين است كه انسان جحود كند و ادراك نكرده نگويد خبرى نيست ... اول مرتبه اين است كه ماها آن چيزى را كه انبياء اولياء گفته اند ما انكارش نكنيم و اگر چنانچه انكار بكنيم ديگر نمى توانيم قدم دوم را برداريم ، همين انكار نمى گذارد آدمى كه منكر است (بفهمد) كه يك چيز ديگرى هم غير از اين (عالم ) هست ، اصلا دنبالش ‍ نمى رود. (اگر) بخواهد انسان راه بيفتد از اين ظلمتكده ، اول اين است كه انسان احتمال اين را بدهد كه اينها صحيح است ، انكار نكند كه پشت ديوار انكار تا آخر بماند، بخواهد از خدا كه يك راهى برايش باز بكند، راهها را بايد او باز كند، از خدا بخواهد كه يك راهى به آنجا كه بايد برسد، يك راهى باز كند(279).
موعظه 115: فهم و دريافت زبان قرآن
من اميداورم كه ما اين حجاب جحود را از قلب هايمان برداريم و از خداى تبارك و تعالى بخواهيم كه ما را آشنا كند به لسان قرآن . زبان قرآن يك زبان خاصى است ، ما آشنا بشويم به آن زبانى كه با آن زبان ، قرآن وارد شده است ، قرآن مثل انسان مى ماند كه يك موجودى است همه چيز دارد منتها مثل انسان بالفعل مى ماند، قرآن يك سفره اى است كه خود پهن كرده است براى همه بشر، يك سفره پهنى است ، هر كس به اندازه اشتهايش از آن مى تواند استفاده كند، اگر مريض نباشد كه بى اشتها بشود، امراض قلبيه آدم را بى اشتها مى كند، اگر مريض نباشد و اشتهاى قلبيش باشد از قرآن استفاده مى كند، يك سفره پهن است كه همه از آن استفاده مى كنند... قرآن هم اينطورى است كه سفره پهنى است براى همه ، هركس به اندازه آن اشتهايى كه دارد و آن راهى كه پيدا مى كند به قرآن استفاده مى كند...(280) قرآن كتاب آدم سازى است براى آدم ساختن آمده اند، كتاب حيوان سازى نيست ، كتاب تعمير ماديت نيست ، همه چيز است ، انسان را به تمام ابعاد تربيت مى كند، ماديات را قبول دارد، در پناه معنويات و ماديات را تبع معنويات قرار مى دهد(281).
موعظه 116: نصيحت به مربيان تربيتى
خانم هاى محترم !
خودتان را تهذيب كنيد و كودكان خودتان را تهذيب كنيد، كودكان خودتان را اسلامى بار بياوريد كه در اسلام همه چيز است ، خودتان در پناه اسلام به اخلاق اسلامى متخلق بشويد كه همه چيز در اسلام است ، آقايان محترم ، خانم هاى محترمات نداى اسلام را لبيك بگويند اسلام براى تاءمين علف نيامده ، اسلام براى تاءمين معنويات آمده است ، همه اش فرياد از ماديات نباشد، برخلاف مسلك اسلام است . معنويات اگر تحقق پيدا كرد، ماديات معنوى مى شود و به دنبالش هست ، اسلام ماديات را به تبع معنويات قبول دارد، ماديات را مستقلا قبول ندارد اساس معنويات است (282).
موعظه 117: مرزبندى جبهه الله و طاغوت
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اين دو جنبه است ، اين دو جبهه است ، جبهه طاغوت و جبهه الله . جبهه الله را كه توجه به خدا دارند و ايمان به خدا دارند، خداى تبارك وتعالى آن ها را از همه ظلمت ها از تمام ظلمت ها اخراج مى كند و به نور مى رساند آن نور، نور خود حق است . اينكه نور است الله نور السموات و الارض از همه ظلمت ها كه ما عداى الله است ، آن ها را خارج مى كند و به نور مى رساند و به الله مى رساند. طاغوت مردم را از نور خارج مى كند و به ظلمات مى رساند ظلمات بعضها فوق بعض اين دو راه است ، راه انبياء و راه طاغوت . راه انبيا راه خداست و خدا ولى است و خدا غافل است و به دست خدا انسان تربيت مى شود و راه طاغوت ، راه شيطان است كه شيطان مربى انسان است .عزيزان من ! توجه داشته باشيد كه در جند الهى وارد باشيد. درس خواندن تنها، انسان را در جندالهى وارد نمى كند، علم تنها، خصوصا علم هاى قانونى ، رسمى ، انسان را به مراتب انسانيت نمى رساند. (البته اين علوم ) بايد باشد، لكن در جنب ، او بايد توجه به غيب باشد.درس را براى خدا بخوانيد. از صفر شروع كرديد و اميدواريم تا غيرمتناهى برويد و برويد تا برسيد به آنجا كه غير از خدا كسى را نبيند.همه چيز را از او ببينيد، همه كس را جلوه او بدانيد. خداوند شما را از ظلمات بيرون كند و به نور برساند(283).
موعظه 118: جهاد اكبر
همه فضيلت ها دنبال آن جهاد است . جهاد اكبر است ، جهادى است كه با نفس طاغوتى خودش انسان انجام مى دهد. شما جوان ها از حالا بايد شروع كنيد به اين جهاد، نگذاريد، كه قواى جوانى از دستتان برود، هرچه قواى جوانى از دست برود ريشه هاى اخلاق فاسد در انسان زيادتر مى شود و جهاد مشكلتر. جوان زود مى تواند در اين جهاد پيروز بشود، پير به اين زودى نمى تواند، نگذاريد اصلاح حال خودتان را از زمان جوانى به زمان پيرى بيفتد، يكى از كيدهايى كه نفس انسانى به انسان مى كند و شيطان به انسان پيشنهاد مى كند اين است كه بگذار براى آخر عمر خودت را اصلاح كن ، حالا از جوانى استفاده كن ، و بعد آخر عمر توبه كن . اين يك طرح شيطنت آميز است كه نفس انسان ميكند به تعليم شيطان بزرگ . انسان تا قواى جوانيش هست و تا روح لطيف جوانى هست و تا ريشه هاى فساد در او كم است مى تواند اصلاح كند خودش را (284).
موعظه 119: موضوع و علت بعثت انبياء
اگر براى هر علمى موضوعى است ... علم همه انبياء هم موضوعش انسان است ... تمام انبياء موضوع بحثشان ، موضوع تربيتشان ، موضوع علمشان انسان است ، آمده اند انسان را تربيت كنند، آمده اند اين موجود طبيعى را از مرتبه طبيعت به مرتبه عالى مافوق الطبيعه ، مافوق الجبروت برسانند. به خود رسول اكرم صلى الله عليه وآله خطاب است لكن خطابات قرآن آن هم به خود رسول اكرم صلى الله عليه وآله است غالبا عام است : ((اقراء باسم ربك )) از اول كه قرائت شروع مى شود تعيين مى فرمايد كه قرائت چه جور بايد باشد به اسم رب بايد باشد. تمام قرائت هايى كه تمام كلماتى كه از اسم رب جدا باشد، شيطانى است . دو جنبه است : يكى جنبه رحمانى ، و يك جنبه شيطانى .قرائت به اسم رب ، قرائت كه شروع شد با اسم رب شروع شد، علم با اسم رب ، قرائت با اسم رب ، ديدن با اسم رب ، شنيدن با اسم رب ، گفتن با اسم رب ، درس خواندن با اسم رب ، همه چيز با اسم رب ، عالم با اسم رب شروع شده است ... شما هم بايد با اسم رب شروع كنيد و با اسم رب ختم كنيد. علامت خدا در همه چيز هست و بايد ما استشعار كنيم . اسم خدا، همه عالم اسم خداست ، شماها همه اسم خدا هستيد با اسم خدا همه چيز تحقق پيدا كرده است .
انا لله و انا اليه راجعون از او هستيم و به او، اوست همه چيز، ديگران نيستند هيچ اند، هرچه هست اوست . ما بايد ادراك اين معنا را بكنيم . انبياء آمدند كه ما را هشيار كنند، تربيت كنند... كتب انبياء، كتب انسان سازى است ... هرچه هست با انسان حرف است ، انسان منشاء همه خيرات است و اگر انسان نشود، منشاء همه ظلمات است در سر دو راهى واقع است اين موجود، يك راه ، راه انسان ، يك راه راه منحرف از انسانيت تا از چه حيوانى سر بيرون بياورد. تعليم تنها، تعلم تنها، فقه تنها، فلسفه تنها، علم توحيد، تنها فايده ندارد، تا مقرون با اسم رب نباشد(285).
موعظه 120: آدابى از عبوديت
از آداب عبوديت اين است كه جز قدرت حق ، قدرتى را نپذيرند، و جز ثناى حق و آنكه از اولياء حق است ، ثناى كسى را نگويند. مابندگانى هستيم كه هيچ نداريم و هيچ نيستيم و هر چه هست قدرت الهى است ... همه چيز را از خدا بدانيد ما بنده ضعيفى هستيم كه هيچ نيستيم ، هرچه هست او هست و هرچه داريم از او داريم (286).(لذا) كسانى كه با خدا باشند، توجه به خدا و ايمان به خدا داشته باشند، خداوند آنها را از تمام ظلمت ها، از تمام تاريكى ها خارج مى كند و به حقيقت نور مى رسند.ايمان به خدا نور است . ايمان به خدا باعث مى شود كه تمام تاريكى ها از پيش پاى مؤ منين برداشته بشود، ايمان به خدا باعث مى شود كه مؤ منين در نور خدا غرق شوند. ظلمت هاى استبداد، ظلمت هاى اختناق ، ظلمت هاى وابستگى به غير، ظلمت هاى ظلم ، مؤ منين از اين ظلمت ها نجات پيدا مى كنند. كسانى كه به خدا توجه دارند و مقصد آن ها مقصدالهى است ، از تمام انواع ظلمات ، ظلمات مادى ، ظلمات معنوى نجات پيدا مى كنند و در درياى نور غرق مى شوند(287).
موعظه 121: چگونگى مبارزه با شيطان
فرزندم !
از خودخواهى و خودبينى به درآى ، كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى او جل و علا سرباز زد و بدان كه تمام گرفتارى هاى بنى آدم ازاين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است ، و شايد آيه شريفه و قاتلوهم حتى لاتكون فتنه و يكون الدين لله (288) در بعض مراحل آن ، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسان ها شاخه و ريشه دارد، باشد و هر كسى براى رفع فتنه از درون و برون بايد مجاهده نمايد و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد، همه چيز و همه كس اصلاح مى شود. پسرم ! سعى كن كه به اين پيروزى دست يابى ، يا دست به بعضى مراحل آن . همت كن و از هواهاى نفسانيه كه حد و حصر ندارد، بكاه و از خداى متعال جل و علا استمداد كن ، كه بى مدد او كس به جايى نرسد(289).
موعظه 122: استفاده از جوانى
عزيزم !
از جوانى به اندازه اى كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى رود، حتى توجه به آخرت و خداى تعالى . از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى دهد، تا جوانى با غفلت از دست برود، و به پيران وعده طول عمر مى دهد و تا لحظه آخر با وعده هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص ‍ براى او باز مى دارد تا مرگ برسد و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، مى گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى به مجاهدت برخيز، و از غير دوست جل و علا بگريز، و پيوند خود را هرچه بيشتر - اگر پيوندى دارى - محكمتر كن ، و اگر خداى نخواسته ندارى ، تحصيل كن و در تقويتش همت گمار، كه هيچ موجودى جز او جل و علا سزاوار پيوند نيست و پيوند با اولياى او اگر پيوند به او نباشد، حيله شيطانى است كه از هر طريق سد راه حق كند. هيچگاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خلص چنين بودند و خود را لاشى ء مى ديدند و گاهى حسنات خود را از سيئات مى شمردند.پسرم !هرچه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچيزى غير او جل و علا بيشتر شود(290).

next page

fehrest page

back page