صحيفه نور جلد ۱۶

امام خميني رحمه الله عليه

- ۱۴ -


شـمـا مـى تـوانـيـد آنـوقـت اگر از شما سوال كردند چرا كرديد، بگوئيد قانون اساسى سـابـق هـم ا يـن را گـفته است ، قانون حالا هم كه اينطورى است ، و مجرم هست كسى كه اين عـمـل را بـكـند. به هيچ كس نبايد اعتنا بكنيد، هر كس گفت كه اين كار خلاف شرع را بايد مـطـابـق قـانـون عـمـل كـنيد. توى دهنش بزنيد، به هيچ كس اعتنا نكنيد. نمى گويم پاشيد سيلى به او بزنيد، لكن جلويش بايستيد و بگوئيد كه اين خلاف شرع است من نمى كنم و نـبـايـد هـم بـكـنم . و انشاءالله آقايان هم كرده اند اين كار را. و اگر چنانچه اعتنا نشده ، ثانيا !!! چيز بكنند و !!! متخلفين را دعوت كنند و محاكمه كنند.
دادگسترى سابق بايد متحول بشود به يك دادگسترى اسلامى . مجرد اينكه قانون سابق بـوده مـا بـايـد بـه آن عـمـل بـكـنـيـم ، بـه حـسـب قـانـون سـابـق هـم نـبـايـد بـه آن عمل كرد، براى اينكه قانون اساسى سابق اساس است . قانون اساسى سابق ، متممش مى گـويـد كـه هـر قـانـونـى برخلاف شرع است ، قانون نيست اصلا. بنابراين ، اينكه مى گـوئيـد قـانـون اينطور مى گويد، غلط مى كند، قانون نيست اين ، اين يك قراردادى بوده اسـت كـه زمان طاغوت ، طاغوت بوده ، بنائا عليه آقايان نبايد اعتنا بكنند به اين امور و بايد بخشنامه بكنند. شوراى نگهبان ، شوراى قضايى بخشنامه بكنند و همه جا بگويند بـه ايـنـكـه ايـن قـوانـيـن سـابـق كـه مـخـالف شـرع بـوده ، نـبـايـد عـمل بشود و اگر كسى عمل بكند مجرم است و بايد محاكمه بشود به جزاى خودش برسد. ايـن هـم راجـع بـه ايـن جـهـت ، و البـتـه مـسـائل زيـادى راجـع بـه مسائل دادگاه و قضا هست لكن ديگر مجال اين نيست .
حقيقت حج اينست كه ببينيد مستضعفان جهان چطورند
و راجـع بـه حـج و آقـايـانـى كـه در حـج ، در كـاروان هـا هـستند. حقيقت حج اين است كه شما بـرويـد درد مـردم را بـبـيـنيد، ببينيد فقرا چه جورى هستند، شما هم بشويد آنطور، ببينيد مستمندان جهان چطورند، شما هم آن رنگ در آئيد. اگر مردم توقع داشته باشند كه حالا كه مـا حـج مـى رويـم بـايد براى ما همچو رفاه حاصل بشود كه در منازلمان هم نيست ، اين حج نـمـى تـواند باشد. آن حجى كه خداى تبارك و تعالى بر اشخاص واجب فرموده است اين اسـت كـه بـرويـد آنـجـا زنـدگـانى مردم را ببينيد. آنوقت كه ما رفتيم ، زندگانى آنوقت حـجـازى هـا را يـك مـقـدارى ديـديـم كـه حـالا حـجـاج نـمـى تـوانـنـد ببينند. آنوقت كه ما با اتـومـبيل بين مكه و مدينه مى رفتيم ، هر جا اتومبيل مى ايستاد، هر جا در اين بيابان هاى لم يـرزع طـولانـى ، هـر جا اتومبيل مى ايستاد، از زير اين بته ها و اينها آمدند بيرون ، بچه هـائى كـه هـيـچ لبـاس نـداشـتـند، زن هائى كه لباسشان فقط ساتر بود، مردهائى كه وضـعـشـان را انـسـان نمى تواند بيان بكند، مى آمدند و از مردم گدائى مى كردند. بايد ايـنـهـا را انسان ببيند و بعد توقع بكند به اينكه نخير، ما بايد حالا كه حج مى رويم و بـا كـاروان مـى رويـم و نـمى دانم چى مى رويم ، حالا بايد در آنجا همه چيز براى ما مهيا بـاشـد. خـير، يك قدرى بايد توجه به اين مسائل بكنند. آقايان روحانيون مردم را توجه بـدهـنـد بـه اين مسائل كه توقعات آنها در سطح بالا نباشد. شما را با طياره مى برند، آنـوقـت هـا كـه مـى رفتند، با الاغ مى رفتند، چند وقت مى رفتند، در بعضى جاها چهارده ماه طول مى كشيد، چهارده ماه طول مى كشيد
رفت و برگشت حج . حالا شما دو ساعت ، سه ساعت سوار مى شويد با طياره با راحتى مى رويـد آنـجـا. آنـوقـت كـه مـى رفـتيد، خانه اى تو كار نبود كه شما برويد. شما خودتان بايد برويد تهيه بكنيد و خودتان برويد زحمت بكشيد. آن هم آن خانه هايى كه بودند و آن وضـع و آن كـثـافتى كه در آنوقت بود. حالا خانه برايتان تهيه كرده اند. خوب ، شما حاجى هستيد، شما مسلمانى هستيد كه مى خواهيد به داد مسلمين برسيد، به داد مستضعفين جهان بـرسـيـد. ايـنقدر بالا نبريد توقعات خودتان را كه خداى تبارك و تعالى يك وقت خداى نـخـواسـته امر بفرمايد كه ا ينجور نشود، و نمى شود آنوقت ، آنوقت گرفتارى زياد مى شود.
بايد شما آقايان روحانيون ، مردم را تذكر بدهيد به اينكه اگر يك كمبودى هست ، آقايان كـه رفـتـنـد كـارهـا را كـردنـد، زحـمت كشيدند و دارند هم الان مى كشند، وليكن بيشتر از آن قـدرت شـان كه نمى توانند زحمت بكشند. به اندازه وسعشان ، به اندازه قدرتشان زحمت كـشـيـدنـد و كـار انـجام دادند، خانه تهيه كردند با آن سختى هائى كه در آنجا هست ، لكن نـمـى تـوانـنـد بـيشتر از اين بكنند. اگر يك وقت ديديد يك چيزى كسرى داريد، نه اينكه آقايان نخواسته اند آقايان نتوانسته اند. وقتى نتوانستند چه بكنند؟ بگويند كه آقايان حـج نـيائيد براى اينكه ما مى توانيم براى شما يك جاى بزرگى درست كنيم و نمى دانم يـك تفريحگاهى داشته باشيم و چه ؟ يا نه ، بيائيد و يك قدرى هم توجه كنيد به زحمت هائى كه فقرا مى كشند.
مردم هم بايد دنبال اين امر باشند كه مساله حج را ياد بگيرند
در هر صورت اين وظيفه علمائى هست كه در كاروان ها هستند، يعنى يكى از وظايفشان . يكى از وظـايـف مـهـم هـم قـضـيـه آشـنـا كـردن مـردم اسـت بـه مـسـائل حـج . بـسـيـار آدم مـى بينيد كه حج مى روند، زحمت مى كشند، لكن مساله حج را نمى دانـنـد، آنـجـا گـرفـتـار مـى شـونـد. بـعـد كـه آمـدنـد، بـعـد از چـنـد سال سوال مى كنند كه ما اينجور كرديم آيا حجمان درست است يا نه ؟ ما اينطور نكرديم ، آيا درست است يا درست نيست ؟ آيا ما محرم هستيم باز يا نه ؟
بايد آقايان مردم را جلسه قرار بدهند، جلسه درس قرار بدهند، درس بدهند، مردم را به آداب حـج را، واجـبـات حـج را، مـحـرمـات حـج را، ايـنـهـا را بـگويند. آدابش هم نشد، نشد، اما مـحـرمـات و واجـبـات را بـه مـردم تـعـليـم كنند و هر روز داشته باشند، مردم هم موظفند كه بـرونـد پـيـش آقـايـان در ايـن درس هـا اگـر دارنـد، بـرونـد آقـايـان گـوش كـنـنـد و مـسـائل حـج را يـاد بـگـيـرند كه بعدها گرفتار نشوند كه وقتى كه آمدند، من طوافم چه جـورى بـود، آيـا درسـت اسـت يـا نه ؟ وقتى مساله را ياد گرفتيد، ديگر درست مى شود و عيبى پيداكند. اين هم يكى از وظايفى است كه همه دارند و روحانيون بايد اين وظيفه را در آنـجـا انـجـام بـدهـند و مردم هم بايد دنبال اين امر باشند كه مساله حج را ياد بگيرند، نه ايـنـكه ما فقط حج برويم و هر چه شد، شد ديگر. نه ، اين غير از ساير جاهاست . خوب ، انسان زيارت مى رود، اگر زيارتش هم چيزى نشد، ديگر اشكالى برايش پيدا نمى شود. اما اينجا اشكال پيدا مى شود بعد محرم مى ماند، بعد بايد
دوبـاره حـج بـرود. از ايـن مـسـائل مـشـكـل پـيـش مـى آيـد كـه بـايـد بـراى خـاطـر خـودتـان هـم ايـن مـسـائل را تـعـقيب كنيد كه ياد بگيريد و در اشتباه و خطا نيفتيد كه بعدها اسباب زحمت تان بشود. اين هم يكى از مسائل است .
امور سياسى كه در حج واقع مى شود، بايد روى نظام باشد
از مـسـائل ديـگـرى كه باز آقايان روحانيون كه در كاروان ها هستند، به مردم بگويند كه بايد اين امر، امورى كه در آنجا واقع مى شود، امور سياسى اى كه در حج واقع مى شود، روى نـظـام بـاشـد. اينكه هر كس خودش بخواهد يك كارى بكند، اين هرج و مرج هميشه غلط بوده . هر امرى بايد يك نظمى داشته باشد. مى خواهند اجتماع كنند براى فلان امر، خوب ، يـك كـسـى كـه مـتـكـفـل امـور حـج اسـت بـايـد بـرنـامـه بـدهـد روى آن بـرنـامـه عـمـل بكنند. هر كسى بخواهد كه در هر گروهى بخواهد خودش عليحده روى مذاق خودش كه اخـتلاف هم خيلى هست بين مذاق ها، بخواهد هر چى بشود، هم گرفتارى آنجاها پيدا مى شود و بـدتـر از آن ، ايـن اسـت كـه گاهى وقت ها اسباب و هم مى شود براى جمهورى اسلامى . نـبـايـد كارى بكنند كه براى جمهورى اسلامى يك بدنامى پيدا بشود. خوب ، مبلغينى كه الان در هـمـه جـاى دنيا تقريبا هستند، برضد ما همه تبليغات را، بر ضد جمهورى اسلامى هـمـه تـبـليـغـات را دارند مى كنند، ديگر ما خودمان يك كارى نكنيم كه يك مطلبى دست آنها بـيـفـتد و هر چى مى خواهند به آن باد بكنند و هر چى مى خواهند زيادش بكنند. اين هم يكى از مـسـائل لازم اسـت كـه به هر كسى در كاروانى كه هست ، بگويد كه روى ميزانى و روى بـرنـامه بايد كارها انجام بگيرد، نه هرج و مرج باشد، هر كه هر طورى دلش مى خواهد عـمـل بكند. اين هم يك مساله اى است كه بايد آقايان به آن خيلى توجه بكنند و اشخاصى كـه حج مى روند هم توجه بكنند كه خداى نخواسته حج شان مخلوط به معصيت ، يك وقتى نشود. همه اش اسلام باشد و همه اش عبادت باشد. راهپيمائى ها عبادت باشد، نه معصيت ، شـعـارهـا عـبـادى بـاشـد، نه معصيتى ، جورى باشد كه براى خدا باشد. هر كه هر كارى دلش ‍ مـى خـواهـد، بـه هـر كـه مـى خـواهـد بـد بـگـويـد، نـه ، ايـنـطـور نـيست . بايد اين مـسـائل روى يـك بـرنـامـه صـحـيـحـى كـه از قـبـل ريـخـتـه مـى شـود، ايـن مسائل هم بايد توجه به آن بشود.
در اين عصر ما، همه الفاظ محتواى خودشان را از دست داده اند
و از امـورى كـه بـراى هـمـه مـا لازم اسـت ، ايـن اسـت كـه مـا يـك تـوجـهـى بـه مـسائل دنيا بكنيم ، ببينيم وضعش چه جورى است . من فكر مى كردم كه در اين عصر ما، همه الفـاظ محتواى خودشان را از دست داده اند. ما در يك عصرى واقع شده ايم كه الفاظ از آن مـعـنـى اى كه دارند، فرار كرده اند، يك معانى ديگرى دنبالش آمده . معنى عدالت را انسان نـگـاه مى كند در دنيا، الان يك جور ديگر است . معنى خلقى بودن را آدم ملاحظه مى كند، مى بـيند يك وضع ديگرى دارد. سازمان هاى امنيت دنيا را انسان وقتى ملاحظه مى كند، مى بيند كـه سـازمـان نـاامـنـى اسـت ، نه سازمان امن ، اما اسمش سازمان امن است . جمعيت هاى طرفدار بـشـر را انـسـان مـى كـند، مى بيند كه همين جمعيت طرفدار بشر، طرفدار ظالمند، طرفدار بـشـر نـيـستند، طرفدار ظلمه هستند. اين كارهائى كه ، اين چيزهائى كه در دنيا الان از اين قـدرت هـاى بـزرگ واقـع مـى شـود، هـيـچ كس نيست كه از آنها بپرسد كه چرا. گاهى يك جـائى ، يـك چـيـزى يـك كـسى مى گويد، اما مساله ، مساله اى است كه وقتى بنا باشد كه سـازمان هاى بزرگ دنيا اختيارش دست چهار پنج نفر باشد، اين را نمى شود گفت كه اين امـنـيـت بـشر، سازمان طرفدار بشر نمى دانم سازمان كذا. اين اختيارش دست چهار پنج نفر است ، اين هم مطلب خودش را از دست داده كه بايد براى همه مردم باشد، چهار پنج نفر همه چيزها را دارند. هر كارى همه بكنند يك نفر بگويد (نه ) تمام مى شود. اين هم بايد از روى حـق وتـو يـك امرى است كه هيچ آدمى نمى تواند بپذيرد و اين مجالس مثلا عمومى دنيا كه براى اين امور است اين را پذيرفته اند. اينكه هيچ آدمى ، هيچ انسان نابالغى هم نمى تـوانـد بـپـذيرد كه ما مى خواهيم همه دنيا بر عدالت باشند، لكن اختيار دست اين دو نفر، ايـن چـنـد نـفـر بـاشـد! هـر جـا را اينها مى چاپند اگر چنانچه مثلا سازمان بين المللى كذا بخواهد جلويش را بگيرد فورا وتو مى كنند، مى گويد نه . غلط مى كنيد اين حرف را مى زنيد. آن يكى مى ريزد افغانستان ، اگر يك وقت بگويند چرا، مى گويد نه . غلط كردى .آن يـكـى مـى ريـزد بـه مـثـلا بيروت و امثال ذلك ، اگر چنانچه بخواهند در آنجا حرفى بزنند مى گويند غلط كردى .
الان اسرائيل در مقابل همه كشورهاى اسلامى ايستاده مى گويد غلط نكنيد. اين تاسف ندارد؟ انـسـان نـيـسـتـنـد ايـنـهـائى كـه در راس امـور هـسـتـنـد كـه اسرائيل در مقابلشان ايستاده مى گويد فضولى موقوف . آمد و بيروت را گرفت و آنهمه جنايات وارد كرد و سازمان آزاديبخش را به هم زد اوضاعش را و همه را متفرق كرد و بعد هم بـدانـيـد كـه شـمـاهائى كه ساكت بوديد و در اين جنايات مقابله نكرديد همين نشستيد و يك كـلمـه اى گـفـتـيـد، آن هـم كـلمـه اى كـه بااين موافق باآنها بوده ، نوبت شما هم مى رسد. اسرائيل به خدمت شما هم مى آيد.
تـاسـف دارد كـه اسـلام آن وضـع را دارد و كسانى كه ادعاى اسلام را مى كنند اين وضع را دارند. اسلام نسبت به متخلفين ، نسبت به متجاوزين آنطور سختگيرى مى كند و اينهائى كه مى گويند ما تابع اسلام هستيم تشويق هم مى كنند. آمريكا كه در راس تمام جنايتكارهاست و همين جنايت اين چند وقت بيروت با دست مخفى آمريكا و ظاهر اين صهيونيست غلط، اين مجرم واقـع شـد، امـريـكـا اسـاس كـارش بـود. خود آنها هم اقرار كردند به اين امر كه قضيه ، قـضـيـه طـرح آمـريـكـائى اسـت . اگـر آمـريـكـا نـبـود، بـه اسـرائيـل مـى گفت غلط نكن برو كنار، مى رفت . اين آمريكا، اين كتكى است كه مسلمان ها از آمـريـكـا مـى خورند، آنوقت آقايان ادعاى اسلام مى كنند، ادعاى طرفدارى از مسلمين مى كنند، هـمـه چـيـزشـان را تقديم آمريكا مى كنند، عذر هم از آنها مى خواهند. اين تاسف ندارد براى مـلت هـا، براى اسلام ، براى همه ؟! اين ملت ها توجه ندارند به اينكه اينها دارند چه مى كـنـنـد؟! آنـهـا با بيروت و با زن و بچه و فقير و بيچاره مردم چه كردند و همه كارها را انـجـام دادنـد و بـه هـم زدنـد هـمـه اوضـاع را و هـمـه نـشـستند و تماشا كردند و يك عده هم طـرفـدارى كـردند و اگر هم يك كلمه اى گفتند، يك كلمه اى بود، گذشتند و رفتند و همه جـنـايـت هـا واقـع شـد. شـمـا خـيـال مـى كـنـيـد اسـرائيـل قـانـع بـه ايـن امـور اسـت ؟ اسرائيل بنايش بر اين است
كه همه مسلمين را از بين ببرد، آمريكا هم بنايش بر اين است كه اسلام نباشد در كار. اينها بـراى ايـنـكـه جـمـهـورى اسـلامـى ، اسـم اسـلام را دارد و مـى خـواهـد بـه اسـلام عمل مى كند، همه با آن مخالفت كردند، مخالفت كردند از حيث تبليغات ، مى گويند كه ماها آمـريـكـائى هـسـتـيـم ! مـى گـويـنـد كـه مـا اسـرائيـلى هـسـتـيـم ! مـائى كـه بـيـسـت سـال بـيـشتر است ، بيست سال حتما بيشتر است فرياد زده ايم كه گرفتارى مردم از دست آمـريـكـاسـت و از اسـرائيـل ، مـا اسـرائيـلى هـسـتـيـم امـا آنـهـائى كـه نـشـسـتـنـد آنـجـا و اسـرائيـل دارد مـى رود مـمـالك خـودشـان را از بـيـن بـرد، آنـهـا نـخـيـر، هـمـه مـخـالف اسرائيل هستند! اگر مخالفيد، چه كرديد؟ چه عملى انجام داديد؟ اينها مصيبت هائى است كه مـا در يـك عصرى واقع شده ايم كه همه چيز به هم ريخته است آن كه مى گويد من مسلمانم يـك مـعـنـاى ديـگـرى اسـت از اسـلام برداشت مى كند. آنى كه مى گويد اسلام راستين ، يك مـسـاله ديـگـرى مى خواهد بگويد غير اسلام . آن كه اسلام شناس است يك چيز ديگر را مى شناسد غير اسلام . آن كه طرفدار حقوق بشر است يك مساله ديگر را مى گويد غير حقوق بـشـر. اصـلا الفـاظ بـكـلى از محتواى خودش خالى شده . شما، اين را من عرض كردم شما خـودتـان بـرويـد دنـبـالش ، بـبـيـنـيـد كـجـا يـك لفـظـى از قـبيل اين الفاظى كه متعارف بوده ، عدالت ، عدالت اجتماعى نمى دانم طرفدارى از حقوق بـشـر اسـت ، سـازمـان امـنـيـت كـذا نـمـى دانـم سـازمـان كـذا، شـمـا دنـبـال برويد، تعقيب كنيد، ببينيد كدام يك از اينها محتواى خودش را دارد. كدام يك از اينها، آن مـعـنـائى كـه هـسـت ، آن مـعـنـا اراده از او مـى شود. (اسلام ) وقتى گفته مى شود، اين اسلامى كه ما مى گوئيم اصل نيست ، آن كه اسلام راستين مى گويد، برخلاف همه مقررات اسـلام ، اين جنايت را دارد مى كند. آن كه تروريست است مى گويد كه ما قواى مسلحه هستيم ، مـا قـيـام مـسـلحـانـه كـرديـم . قـيـام مـسـلحانه اين است كه ما در تلويزيون ديديم ؟! قيام مـسـلحـانـه ايـن اسـت كـه بچه هايى را بكشند و آتش بزنند؟! اين قيام مسلحانه است ؟! اين الفـاظ عـوض شـده ، معلوم مى شود قيام مسلحانه عبارت از اين است و تروريسم عبارت از يـك چـيـز ديـگـر اسـت ! هـمـه چـيـز ايـنـطـور اسـت . حـالا مـن اصل مطلبش را القاء كردم شما دنبالش بكنيد. اگر پيدا كرديد در دنيا يك لفظى را كه مطابق معنايش الان معنا مى شود و عمل مى شود، به من هم اطلاع بدهيد تا من هم استفاده بكنم ، ولى مـطمئن باشيد كه در قوطى هيچ عطارى اين چيزهايى كه اينها مى گويند نيست و هر چه اينها مى گويند، هر چه اينها مى كنند، برخلاف آن مسائلى است كه مى گويند. حرفش را مى زنند، عملشان ، كارشان برخلاف اوست . آن كه مى گويد اسلام ، مى گويد اسلام ، اسـلام راسـتـيـن بايد باشد، اين اسلامى كه اينها مى گويند اسلام راستين نيست ، آنوقت يـك هـمـچـو جـنـايـتـى را مـى كـنـند به اسم اسلام راستين . آن كه دم از حقوق بشر مى زند، پـايـمـال مـى كـنـد مـمـالكـى را كـه بـيـچـاره هـسـتـنـد، مـمـالكـى كـه زيـر پاى اينها دارد پـامال مى شود، و اسمش را مى گذارند كذا. آن كه مى گويد ما براى صلح قيام كرديم و مـى خـواهـيم صلح در دنيا باشد، همه جنگ ها را اينها راه مى اندازند. توى همين جنگى كه ما الان مـبـتـلا بـه آن هـسـتـيـم و كـشور عراق هم مبتلا به آن هست ، همين را آنها راه انداختند، لكن آقايان اين جنگ ها را راه انداخته اند كه صلح در دنيا پيدا بشود! همه جا جنگ راه مى اندازند كه صلح پيدا بشود! شما اگر ملاحظه كنيد، اينكه عرض كردم كه
الفـاظ چـيـز خـودش را از دسـت داده يكى اش هم قضيه نطقى است كه چند روز پيش از اين ، مـصـاحـبه اى كه صدام كرده است در حضور عده زيادى از فرماندهان و اشخاصى كه درجه دارنـد و افـسـرنـد، ايـن صـحـبـت هـا را بـايـد بـبـيـنـيـد، نـمـى شـود نـقـل كـرد، بـايد ديد كه او چه مى گويد، اينها را اولا جمع كرده است كه نشانه پيروزى بدهد به صاحب منصب هايش براى اينكه پيروز شدند، در ايران پيروز شدند، در عراق هم پيروز هستند، نشان پيروزى مى دهد. نشان پيروزى هم محتواى خودش را از دست داده ، اصلا كلمه پيروزى مفاد خودش را از دست داده است . مرديكه عقبش زدند، توى دهنش زدند، بيرونش كـردنـد، مى گويد ما پيروز شديم ! محتوا از دست رفته . در نطقش آنقدر از اسلام تعريف مـى كـند، مى گويد شماها در طول تاريخ حالا من الفاظش را خيلى يادم نيست ، اين را بايد هـركـس ‍ بـرود بـبـيند به اين درجه دارها و اين افسرهائى كه جمع شدند آنجا، مى گويد شـمـا در طـول تـاريـخ نـه حـالا، بـراى نـسـل هـاى آيـنـده و طـول تـاريـخ ثـابـت كـرديد كه علاقه مند به اسلام هستيد، علاقه مند به مردم هستيد، با مردم خوش رفتارى كرديد! اين اگر الفاظ از دست نرفته باشد، محتوايش از دست نرفته بـاشـد، خـوب اين هم مى شود يك آدمى راه برود توى جمعيت و اين حرف ها را بزند؟ من اين قـدرت بـيان صدام و جراتش را وقتى شنيدم كه اينطورى جرات دارد كه صاف ، آن چيزى كـه برخلاف است ، در حضور جمع ، صاف مى گويد و در آن هم تبليغ مى كند، من ياد يك قصه اى افتادم كه يك كسى از يك نفر شاعر پرسيد كه شاعرتر از همه عرب كى است ؟ گـفـت بـيـا تـا مـن نـشـانـت بـدهـم . مـى گـويـنـد بـرد او را در مـنـزل خـودش ، ديـد كه يك پيرمردى نشسته و از پستان بز دارد مى مكد و خيلى كثيف است ، خـيـلى چطور است . گفت اينكه مى بينى اين از پستان اين بز مى مكد، اين پدر من است و اين هـم بـراى ايـن از خود پستان مستقيما مى مكد كه اگر بدوشد، يك خرده اى از اين شيرها مى مـانـد بـه كـاسـه و ايـنـقدر اين آدم بخيل است ، اشعر، اشعر شعراى عرب آن كسى است كه نـمـى دانـم چندين سال است ، سى سال است به اين پدر افتخار كرده ، توى عرب با اين پدر افتخار، من بايد بگويم اخطب خطباى عرب ، صدام است كه به اين شكست ها، پيروزى مـى گـويـد، افتخار مى كند. از حرف هائى كه تازگى زده است ، اين است كه اگر ايران بـخـواهد شهرهاى ما را چه بكند و فلان ، ما جزيره خارك را چه خواهيم كرد. معلوم مى شود تـا حـالا مى توانسته بكند و نكرده ! خوب ، همه مردم ، همه دنيا تو را مى شناسند كه تو هـر كـارى كـه بـتـوانـى مـى كـنـى . اگر اگر يك جنايتى نكنى از باب اين است كه نمى توانى بكنى . تو اگر مى توانستى كه جزيره خارك و مراكز اسلامى ما را بمباران كنى مـى كـردى . ايـنقدر كه حالا مى كنى بيشتر از اين از دستت نمى آيد. آن كنار نشسته ايد با تـوپ هـاى دوربـرد مـى زنـيـد، آبـادان را هـر روز مـى زنـيـد، هـر روز دزفـول را مـى زنـيـد، نمى دانم كجا، اين جاها را، هر جا دستتان مى رسد. شما نمى توانيد انـجـام بـدهيد، نه اينكه اگر ما انجام بدهيم ، شما انجام مى دهيد. ما ثابت كردند اينها كه ما، آن چيزهاى ، نورافكن هاى هوايى را فرستاديم براى بصره ، ارتش ما فرستاد براى بصره ، خوب اينها مى توانستند توپ هم بفرستند، مى توانستند گلوله توپ هم ، موشك هم مى توانستند بفرستند. اينكه نفرستادند، براى اينكه آن تربيت اين ارتش و اين سپاه ، غير تربيت آن چيزى است كه سپاه آنها و ارتش آنها دارد. آنها تربيت شان تربيت كفر است و نانجيبى است .
اينها تربيت شان تربيت اسلامى است ، نمى خواهند اين كارها بشود. تو مى گوئى من مى كنم . نمى توانى بكنى ، اگر مى توانستى تا حالا كرده بودى . اگر مى توانستى همه جـزايـر، هـمـه جـاهـائى كـه مـا داشـتـيـم بـه بـاد فـنـا بدهى ، همه را تا حالا داده بودى . نـتـوانستى ، تا حالا هر چه توانستى كردى و همه اش هم خيانت بوده و جسارت بوده و همه اش هـم خـرابـى بـوده ، آن هـم خرابى منازل مردم مستضعف و مردم فقير و مستمند. و مع الاسف هـمـه گـروه هـاى دنـيـا كـه دسـتشان قلم است ، توى خانه شان نشسته اند مى نويسند، مى نـويـسـنـد كـه ايـران نـتـوانـسـت چـه بـكـنـد، صـدام چـه كـرد، چـه كـرد، هـى از ايـن مـسـائل مـى نـويـسند. ولى واقع مطلب را كه اينها عوض نمى كند، واقع مطلب اين است كه اگر ايران دستش بسته نبود و اسلام دست ايران را نبسته بود، حالا ديگر شهر بصره كه هـيـچ ، شهر بغداد هم برايش چيزى باقى نمانده بود. اما چه كنيم كه دست ما بسته است و دسـت شـمـا بـاز. شـمـا افـسـارتـان دسـت شـيـطـان اسـت و او بـه هـر جـا كـه مـى گـويـد عـمـل مـى كـنـيـد، و ما افتخار به احكام اسلام مى كنيم . دست ما را بسته است به اينكه نه ، نبايد هيچ تعدى بكنيد، بايد موافق اسلام عمل بكنيد.
مـن اميدوارم كه انشاءالله همه ما، همه بشر هدايت بشوند و اين وضعى كه الان در بشر هست انشاءالله متحول بشود به يك وضع صحيحى . و انشاءالله خداوند اين دولت هاى اسلامى را بيدار بكند و آنها را به اسلام متوجه بكند. و اميدوارم كه ملت ما را پيروز بكند و ارتش و سپاهيان ما را در جبهه ها پيروز بكند و همه ما را در وفق احكام اسلام و در همه امورمان به طور اسلامى به ما توفيق بدهد كه عمل بكنيم . والسلام عليكم و رحمه الله
تاريخ : 2/6/61
فرمان امام خمينى به حجت الاسلام موسوى
جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد موسى موسوى دامت افاضاته
بسم الله الرحمن الرحيم
هـمـانگونه كه قبلا ماموريت داشتيد تا به مشكلات مذهبى و اجتماعى اهالى محروم و مستضعف مـنـطـقـه كـردسـتـان رسيدگى نموده و در رفع آنها كوشش نمائيد، مقتضى است انشاءالله تعالى همان ماموريت را با قاطعيت و تلاش بيشترى پيگيرى كرده و با تدبير و كاردانى خـاصـى كـه داريـد، در رفـع نـابـسـامـانـى هـاى مـنـطـقـه كـه معلول بى توجهى و يا دشمنى رژيم منفور گذشته با خلق كرد و ويرانگرى هاى فرقه هـاى گـمـراه و خـائن و ويـرانـگـر مـى بـاشـد، سـعـى كـافـى را مبذول داريد. اميد است ارگان ها، نهادهاى دولتى و اهالى محترم آن منطقه ايدهم الله تعالى با شما همكارى هاى لازم را بنمايند. از خداى تعالى موفقيت جنابعالى را در اين راه مسئلت دارم .
والسلام عليكم و رحمه الله
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 3/6/61
فرمان امام خمينى به حجت الاسلام فاكر
جناب حجت الاسلام آقاى محمدرضا فاكر دامت افاضاته
بسم الله الرحمن الرحيم
چـون بـه حـسـب مـقـتـضـياتى جناب حجت الاسلام آقاى طاهرى در خارج از كشور مسافرت مى كـنـنـد، جـنابعالى به نمايندگى از طرف اينجانب در غياب ايشان تمام امورى كه در سپاه پـاسـداران انـقـلاب اسـلامـى بـه ايـشـان مـحـول بـوده عـهـده دار بـاشـيـد و مـسـائل فـرهنگى و اسلامى را با جديتى بيشتر پيگيرى نمائيد. اميد است انشاءالله در اين كـار مـوفـق بـاشـيـد. ضـرورى اسـت اقـشـار مـخـتـلف سـپـاه از فـرمـانـدهـان و سـايـر پرسنل با جنابعالى همكارى هاى لازم را بنمايند.
والسلام عليكم و رحمه الله
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 2/6/61
بـيـانـات امـام خـمـيـنـى در ديدار با نخست وزير و اعضاى هياءت دولت جمهورى اسلامى
متصديان امور، از قشر مرفه نيستند
بسم الله الرحمن الرحيم
مـن يـك نـكـتـه اى عـرض مـى كنم و اين براى اين نيست كه از دولت يا از ارگان هاى ديگر تـعـريـف كـنـم ، ايـن يـك واقـعيتى است كه من عرض ‍ مى كنم و شايد شماها هم مطلع هستيد و تـوجـه داريـد. يكى از عنايات بزرگى كه خداى تبارك و تعالى به جمهورى اسلامى و ايـن نـهـضت اسلامى عنايت فرموده اين است كه متصديان امور، چه آنهائى كه در مجلس خدمت مـى كنند و چه آنهائى كه در دولت خدمت مى كنند، چه آنهائى كه در ارتش هستند، همه اينها از آن قـشـر مرفه نيستند، از آن قشرى كه همه توجه شان به اين است كه براى خودشان مقام درست كنند و براى خودشان كارهائى انجام بدهند ولو برضد خلق باشد.
شـمـا اگـر تـوجـه كنيد به حكومت هائى كه در تاريخ بوده است و خصوصا در اين پنجاه سال ، ملاحظه مى كنيد كه آنهائى كه در راس امور بودند، آنها از اين ملك ها و سلطنه ها و عـرض مـى كـنـم كـه از ايـن سنخ مردم و به اصطلاح از اشراف بودند. وقتى كه اشراف (بـه قـول خـودشـان ) و اعـيـان و مـتـمـكـنـيـن و يـال و كوپال دارها متصدى امور يك كشور شدند، قهرا اينها مردم را به حساب نمى آورند، اين يك امـر قـهـرى اسـت و در مـقـابـل يـك قـدرتـمـنـد بـزرگـتـر از خـودشـان خـاضـعـنـد و در مـقـابـل ضـعـفا و ملت خودشان جابر و ستمگر. شما اگر ملاحظه فرموده باشيد، معامله اين دولت هائى كه ما داشتيم سابق ، با مردم مقايسه كنيد و معامله شان را با سفارتخانه هاى خـارجـى ، بـا سـفـارتـخـانـه هـاى خـارجـى ، ايـنـها شخصيت خودشان را بكلى (شخصيت هم نـداشتند) بكلى از دست مى دادند و آن چيزى كه در ذهن من است ، يكى از سفرا (حالا يا سفير انگليس بود، يا يك جاى ديگر) آن صدراعظم وقت را پاشد گلويش را گرفت توى اتاق و زد او را بـه ديـوار. در مـقـابـل او آنـهـا سـپـرانـداخـتـنـد، لكـن در مـقـابـل مـردم ، آنـقـدر بـه مـردم ظـلم مـى كـردنـد و آنـقـدر بـه خيال خودشان به بزرگى و امثال ذلك رفتار مى كردند، كه همه مى دانيد. وقتى بنا شد كه متصدى يك امور كشورى قشر اشراف (به اصطلاح خودشان ) اعيان ، مرفه ها و صاحب امـوال و نـمـى دانـم پـارك و اتـومـوبـيـل ها و كذا و كذا، يا آنوقت كالسكه ها و آن حرف ها باشد، اين يكى از مصيبت هاى بزرگى است كه در يك ملت هست ، سرچشمه همه مصيبت هائى كه ملت ها مى كشند اين است كه متصديان امورشان از قشر مرفه و از اشراف و اعيان (به
اصـطـلاح خـودشان ) از آنها باشد. و آنها اينطور هستند، اشراف و اعيان اينطور هستند كه تمام ارزش ها را به اين مى دانند كه آنجائى كه زندگى مى كنند بهتر از ديگران باشد، آن رفـتارى كه مردم با آنها مى كنند، رفتار عبيد با موالى باشد، تمام افكارشان متوجه بـه ايـن مـسـائل اسـت . بايد حتما چند تا پارك داشته باشد، چند تا باغ داشته باشد در شـميران ، در تهران در كجا، تا اينكه بشود يك نفر آدم عرض ‍ مى كنم كه نخست وزير يا يك نفر آدم وزير كذا. و اينها وضع روحى شان ، به حسب نوع ، وضع روحى شان اينطور بـود كـه چـون قـدرت را، تـمـام ارزش هـا را بـه قـدرت مى دانستند، تمام ارزش ها را به قـدرت مـالى مـى دانـسـتـنـد، بـه قـدرت هـاى ديـگـر مـى دانـسـتـنـد، در مـقـابـل قـدرت بـالاتـر از خـودشـان خـاضـع و عـبـد بـودنـد، در مقابل ضعفائى كه قدرت ندارند، فرمانفرما و حكومت بودند. اين وضع طبيعى اين است كه يـك قـشـر اشـراف و اعيان (به اصطلاح خودشان ) و مرفه ، به يك كشورى حكومت كنند و قـابـل اجـتـنـاب نـيـسـت ايـن . وقـتـى حـكـومـت آنـطـور شـد، ديـگـر نـمـى شـود ايـن را كـسى خـيـال كـند كه قابل اين است كه اين با مردم چه جور باشد، از آن ور با دولت خارجى چه جور باشد. مقابل آنها از باب اينكه مى ديدند آنها قدرتشان بيشتر است ، خاضع بودند. هـرجـائى كـه توهم مى كردند كه به قدرتشان يك قدرت بالاترى يك صدمه اى بزند، مـقـابـل او لنـگ مـى انـداخـتند و همه جور تواضعى مى كردند براى اينكه آنجا را به دست داشته باشند. به مردم هر چه گذشت ، گذشت و هر چه خواستند بكنند با مردم .
ايـن يـكى از الطاف بزرگ خدا بود كه حكومت جمهورى اسلامى را و متصديان امور اسلامى را از قـشـر مرفه و از آن اشراف و اعيان و سلطنه ها و ملك و اينها قرار نداد. و اين اسباب اين شد و مى شود كه وقتى كه بنا شد كه يك اشخاصى زندگى شان يك زندگى عادى بـاشـد و ارزش را در ايـن زندگى هم ندانند، ارزش را به ارزش انسانى ، ارزش اسلامى بدانند، ارزش اخلاقى بدانند، اگر يك حكومتى ارزش هايش اينطور ارزش باشد كه ارزش اسـلامى باشد، بخواهد خدمت به نوع خودش بكند، خودش را خدمتگزار بداند، اگر ديدش اين باشد، قهرا ملت با اوست و قهرا نمى تواند يك قدرت خارجى او را تحت تاثير قرار بـدهـد. هـمـيـشـه قـدرت خـارجـى بـراى ايـنكه بر مردم مسلط بشود، اين بالاترى ها را مى تـرسـانـد. آنـهـا هم از باب اينكه تمام توجه شان به اين بود كه در بين ملت قدرتمند بـاشـنـد، داراى يـال و كـوپـال بـاشـند، آنها را تسليم مى شد براى اينكه به اينها ظلم بـكـند. اين وضع طبيعى اينجور حكومت است . و وضع طبيعى حكومتى كه از قشر غير مرفه اسـت ، از خود اين مردم درست شده است ، وضع طبيعى اش اين است كه با مردم باشد و خدمت بكند و ارزش را، ارزش جاه و مقام نداند.
ارزش مقامات ما، در خدمتگزارى به مردم است
شـمـا مـى دانـيـد كه در جمهورى اسلامى مقامات آن معنى كه در سابق داشت از دست داده ، نه رئيـس جـمـهـورش و نـه نـخـسـت وزيـرش و نـه سـايـر وزرايـش ايـنـطـور نـيـسـت كـه خـيـال بكنند، خودشان خيال بكنند كه ما يك مقام بالائى ، والا مقام هستيم و ما حضرت اشرف هـستيم و نمى دانم كذا. اينجور نيست . آنها مى بينند كه ارزششان در بين جامعه ، در همه جا اين است كه خدمت بكنند، خدمتگزار باشند، نه
ارزش بـه ايـن اسـت كـه بـه مـردم حكومت كنند. در جمهورى اسلامى اين معنا كه هم مقامات آن مـقـامـاتـى كـه سـابـق تـخيل مى شد، نيست و هم صاحب اشخاصى كه متصدى امور هستند، آن اشخاصى كه در يك خانواده اشرافى بزرگ شده باشند و يك زندگى چه كرده باشند و نـتـوانـنـد بـسـازنـد با مردم ، نتوانند بسازند با يك زندگى عادى ، آنطور هم نيستند. من فـيـلمـى كـه ديشب از مرحوم رجائى گذاشته بودند و منزلش را نشان مى دادند، يك دفعه ديـگر هم مثل اينكه ديدم اين را، بعضى از اشخاصى كه پيش من بودند مى گفتند ما رفتيم مـنـزل آقـاى رجايى ، اين خوب نشان مى داد، آنجا به اين اندازه نيست ، واقع مطلب اينطور نـيـسـت ، ايـن يـك چـيـز بـزرگـى كـانـه نـشـان دارد مـى دهـد و حـال آنـكه ما كه رفتيم منزلشان ديديم نه ، مساله اينطور هم نيست . وقتى بنا شد كه يك نـفـر رئيـس جـمـهـور شـده ، يا يك نفر نخست وزير است ، آقا منزلش آنطورى است و وضع مـاديـش ايـنـطورى است ، اين ديگر نمى شود كه از يك قدرت بزرگى بترسد. براى چه بـتـرسـد؟ ايـن را كـه از او نـمـى گـيـرنـد. آن بـايـد بـتـرسـد كـه مـى خـواهـد چپاول كند و مى خواهد يك حكومت كذائى بكند، آن بايد بترسد، اما رجائى (خدا رحمتش كند) و امـثال اينها و باهنر و اينهائى كه ما از دست داديم ، كه اينطور نبودند كه زندگى شان جـورى بـاشـد كـه مـبـادا يـك وقـتى از دست ما برود، خاضع بشوند پيش ديگران و براى اينكه زندگى را بيشترش بكنند زورگوئى كنند به مردم .
ايـن يـك عـنايتى است كه خداى تبارك و تعالى به اين ملت كرد و از خود مردم ، از خود اين تـوده هـا از بـازار نـمـى دانـم از كـجـاهـا و خـانـه هـا، افـراد مـنـبـعـث شـدنـد و حـكـومـت تـشـكـيـل دادنـد. وقـتى از بازار، مردم حكومت را تشكيل دادند، مى دانند كه بازار وضعش چه جـورى اسـت . وقتى كه از بين خود مردمى كه مرفه نيستند، اينها آمدند و خودشان هم نظير آنها هستند، اينها به درد دل مردم مى توانند برسند. من اينكه عرض مى كنم ، نمى خواهم از شما تعريف كنم ، براى اينكه مى ترسم تعريف كنم . اين براى اين است كه تنبه بدهم ، تـنـبـه بـدهـم بـه ايـنـكـه تـا وضـع ايـنطورى است ، حكومت برقرار است ، حكومت اسلامى بـرقـرار اسـت . تا وضع دولت ، مجلس نمى دانم ارتش ، روساى ارتش ، فرماندهان همه جـا ايـن وضـع اسـت كـه مى بينيم الان و مشاهده مى كنيم ، شما خوف از اينكه يك آسيبى اين جـمـهـورى اسـلامى به آن برسد، از اين خوف نداشته باشيد. شما هر چه خوف داريد، از خـودتـان بـترسيد، از اينكه مبادا خداى نخواسته مسير، يك مسير ديگر بشود و راه ، يك راه ديگرى باشد و توجه به اين چيزى كه الان هست ، از دست برود و مردمى بودن از دستتان بـرود. از ايـن بـتـرسـيـد كـه اگر خداى نخواسته يك وقت اين قضيه پيش آمد و شما از آن مـردمـى بـودن بـيـرون رفـتـيـد و يـك وضـع ديـگـرى پـيـدا كـرديـد و خيال كرديد حالائى كه من نخست وزيرم ، حالائى كه من رئيس جمهورم . حالائى كه من وزير كـذا هـسـتم بايد چه و چه و چه باشم ، آنوقت بدانيد كه آسيب مى بينيد، يعنى آنوقت است كـه خـارجـى هـا به شما طمع مى كنند. آنها مى دانند كه از چه راه بايد يك كشورى را به تـبـاهـى بـكـشانند، آنها مى دانند كه بايد از راه خود حكومت ، از راه خود دولت ، از راه خود مـجلس ، از راه خود اينها، اين كارها را انجام بدهند، آنها مى دانند كه ريختن در يك كشور يا نـمـى دانـم چه كردن ، با وضعى كه اينجور كشورها دارند، اين نمى شود. اينها تجربه اش را در افغانستان كردند. در افغانستان با اينكه دولتش
بـا آنـهاست و حزب ها و خيلى از حزب ها شايد با آنها باشند، لكن چون يك توده اى دارد، آنجا، توده اى كه مسلمانند، متوجهند و مخالف با قدرت ها هستند، چون اين هست در آن ، موفق نـشـدنـد بـه ايـنـكـه آن كارى كه مى خواستند، بكنند، هر روز هم رو به شكست است . اينها تـجربه ها را دارند، مى دانند قضيه چه جور است ، مى دانند كه يك ملتى كه همه شان در مـقابل همه چيزهائى كه درشان وارد مى شود، ايستادگى كردند و مى كنند، ملتى كه بچه ايـنـقـدريـش ، ديـروز يـك بـچـه اى قـد ايـن آقـا كـوچـولو، بـه حـد ده سـال و ايـنـهـا نـبـود، اينجا گريه مى كرد كه ، گريه مى كرد كه شما دعا كنيد من شهيد بـشـوم . يـك مـلتى اينطورى ، زنش اينطور، مردش اينطور، پيرش آنطور، جوانش آنطور، ايـنـها مى دانند با اين ملت نمى شود با فشار و زور و سرنيزه رفتار كرد. قهرا آنها مى خـواهـنـد يـك نـقشه اى بكشند، حواسشان هم خيلى جمع است و خيلى هم حوصله و صبر دارند. آنـهـا بـراى پنجاه سال ديگر، براى سى سال ديگر حالا نقشه درست مى كنند، حالا نقشه مـى كـشـنـد كـه سـى سـال ديگر نتيجه بگيرند. يعنى اگر خداى نخواسته دانشگاه ما يك انحرافى پيدا بكند، بعد از سى سال نتيجه اش را آنها مى گيرند. اگر در دانشگاه ما يك اشـخـاص غيراسلامى امثال اينها وارد بشود، اشخاصى كه انحراف دارند وارد بشود، ولو حـالا نـتـوانند كارى بكنند (حالا هم عجله ندارند كه كارى بكنند) كم كم همين دانشگاهى ها را تبليغ مى كنند، صحبت مى كنند، چه مى كنند، چه مى كنند، هوا خورشان مى كنند، بالاخره هم مـقـدرات يـك مـملكت بعد از اين دوره با آنهاست . آنها وقتى مقدرات يك دولت را و ملت را در دسـت گـرفتند، با يك انحرافى در دست گرفتند، آنوقت هست كه اينها نتيجه مى گيرند، با دست خود اينها نتيجه مى گيرند.
شما بايد كوشش كنيد همه تان ، هر كس در هر وزارتخانه هست بايد كوشش كند كه اجزاء آن وزارتـخـانـه ، افـرادى كـه در آن وزارتـخانه هست ، وضع روحيش جورى باشد كه با مـردم بـسـازد، مردم باز احساس نكنند كه در اين وزارتخانه هم وقتى ما بخواهيم كارمان را به وزير بدهيم ، بايد يك مدتى دم در بايستيم و يك مدتى آن مامور و آن مامور و آن مامور تـا بـرسـانند ما را به آنجا، آنجا هم پشت دربايستيم . نه ، اين وضع اگر يك وقت خداى نخواسته ديديد دارد اينطور مى شود، بدانيد كه داريد رو به تباهى مى رويد، قدم داريد بـر مـى داريـد رو بـه تـبـاهـى . آن روزى شـمـا قـوى هـسـتـيـد كـه ايـن بقال سرمحله و آن مومن توى مسجد و آن كسى كه در جاهاى بزرگ و اعيان و اشراف فرض كنيد هست ، براى شما اينطور نباشد كه براى او يك كارى بكنيد، براى اين نكنيد. اينها را مقدم بر آنها بدانيد، اينهائى كه شما را به وزارت رسانده اند، با اينكه وزارت الان يك چـيـز مـهـمـى نيست پيش شما، اينهائى كه قدرتمندها را بيرون كردند، اينهائى كه همه آن اشخاصى كه مقدرات يك كشور در دستشان بود و ما را و شما را و همه كشور را به تباهى كـشـيده بودند، آنها را بيرون زدند، اينها را بايد ما قدرشان را بدانيم ، يعنى نگه شان داريـم . بـراى خـدا، بـراى اسلام ، براى حيثيت خودتان ، براى حيثيت كشورتان بايد اين سـر و پـا بـرهنه ها را نگه شان داريد. اينهائى كه بعد از همين كه هر شهيدى شما پيدا مـى كـنـيـد، آنـطـور بـرايـش تـظـاهر مى كنند، آنطور برايش عرض بكنم به سر و سينه خـودشـان مى زنند، كه مى بينيد نشان مى دهند، يك همچو ملتى را بايد با همين وضع نگه داشت و آن به دست امثال شماست كه اينطور باقى بماند. اگر يك وقت
سرخورده بشوند. از دولت و خيال كنند كه دولت دارد براى خودش يك كارهائى انجام مى دهد و براى ما نيست و چطور، آنوقت هست كه شما هر كدامتان خداى نخواسته از بين برويد، يك كسى برايتان فاتحه نمى خواند.
شما كارى بكنيد كه بعد از مردنتان هم اينطور وضع مردم باشد با شما، بعد از شهادت هم اگر نصيبت تان شد، مردم با شما اينجور باشند. پيش خدا اين ارزش دارد. وقتى خداى تبارك و تعالى ديد كه يك جمعيتى ايستادند و فرياد مى زنند، توى سرشان مى زنند كه رجائى چه ، خدا به رجائى رحم خواهد كرد. اگر خداى نخواسته هم آن يك اشكالاتى در آن بـاشـد، بـه هـمـيـن ، خـدا رحـم مـى كـنـد. خـوب ، مـومـن ، چـهـل تـا مـومـن شـهـادت بـدهـنـد بـه خـوبـى يـك كـسـى ، خـدا قـبـول مـى كـنـد ايـن را، بـراى ايـنـكـه يـك آدمـى اسـت كـه چـهـل نفر مومن اين را به خوبى شناخته اند وقتى به خوبى شناختند، خداوند عفو مى كند. فـرضا از اينكه يك جمعيت هائى اينطورى بريزند در خيابان و آنطور و به سر و سينه شـان بـزنـنـد بـراى آنـها، ارزش آقاى رجايى ، ارزش آقاى باهنر، ارزش آقاى بهشتى و ارزش ايـن ائمـه جـمـعـه مـظلوم ما به اين نبود كه يك مثلا دستگاهى دارد، ارزششان به اين بـود كـه خـودى بـودنـد، بـا مـردم بـودنـد، بـراى مردم خدمت مى كردند، مردم احساس كرده بـودنـد كـه ايـنـها براى آنها دارند خدمت مى كنند و لهذا آنهمه تبليغاتى كه با دست هاى فاسد برضد مرحوم بهشتى بالخصوص آنقدر كارها كردند و نسبت به مرحوم رجائى هم ، آن آدم فاسد آنقدر پافشارى كرد و اذيت كرد، مردم اعتنائى هيچ به او نكردند و همانطور بـا آنـهـا رفـتـار كـردند، مردم همانطور آن تلافى هائى كه در آنوقت سر آن مظلوم درآمد، مـردم درسـت كردند، بعد از فوت ايشان آنطور كردند. و همه شما بايد وضعتان يك همچو وضـعـى بـاشـد و مـن امـيـدوارم كـه هـمـه ايـن وضـع را توجه به آن بكنيد و حفظش بكنيد. بـخـواهـيد اسلام حفظ بشود، اين وضع را بايد حفظ بكنيد. بخواهيد كه ايران حفظ بشود، همين را بايد حفظش ‍ كنيد. بخواهيد خودتان محفوظ بمانيد، همين را بايد حفظ كنيد. بالاخره ايـن وضـع فـعـلى كـه شـمـا داريد بايد رو به بهترين برويد، هى برويد سراغ اينكه يـكديگر را اسلامى كنيد. اينكه من عرض كردم كه بايد امور اسلامى باشد، حالا هم عرض مـى كـنـم ، ايـن كـارهـائى كـه شـمـا مـى گـوئيـد كـه مـى رونـد جـنگل ها را چيز مى كنند، اينها كارهاى غير اسلامى است ، من مى گويم بايد اسلامى باشد. اگـر چـنـانـچـه يـك كسى تخلف كرد از مقررات دولت ، اين غير اسلامى است ، آن هم بايد اسلامى بشود. يعنى بايد دولت با قدرت ، آن كسى كه تخلف مى كند از آن چيزهائى كه دولت بـراى حـفـظ نـظـام دولت قـرار داده است ، آنها را بايد با قدرت جلويش را بگيرد، بـراى ايـنـكـه آن غـيـر اسـلامى است ، من مى گويم اسلامى بايد بشود. بريدن درخت هاى كـشـور را و بـه تـبـاهـى كـشـيـدن جـنگل ها را، اين غير اسلامى است ، بايد جلويش گرفته بشود. تخلف از مقررات خيابان ها و رفت و آمدها، اين غير اسلامى است ، بايد بايد جلويش را بـگـيـريـد. اگـر يـك كـسـى اعـتـنـائى بـه چـراغ سـرخ نـكـرد، ايـن غـيـر اسـلامـى عـمـل كـرده و ايـن را بايد تعقيبش كرد و به دست دادگاه سپردش . حالا هم من عرض مى كنم اسلامى كه ، اسلام كه با نظم مخالف نيست ، اصلا اسلام مى خواهد نظم حفظ بشود، نظام حـفـظ بـشود. كليه امور مربوط به نظام ، اين اسلام است و اگر يك چيزى تخلف از نظام كرد، اين برخلاف اسلام است
و جلوگيرى لازم است .
ارزش انـسـان بـه ايـن اسـت كـه تـوجـه كـنـد كـه چـه بـايـد در مقابل خداى تبارك و بندگان خدا بكند
و مـن بـاز هـم بـه آقـايان عرض مى كنم كه توجه بكنيد كه مقام ، شما را نگيرد. شما يك ارزش انسانى انسان به مقام نيست ، به اين نيست كه من نخست وزيرم ، من رئيس جمهورم ، من رئيس مجلسم ، من وكيل مجلسم . اينها ارزش نيست . ارزش انسان به اين است كه توجه بكند كـه چـه بـايـد در مـقابل خداى تبارك و بندگان خداى تبارك و تعالى بكند، چه تكليفى انسان دارد در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا كه از خدا هستند. اين ارزش است . مادامى كه شـمـا ايـن ارزش را حـفـظ بـكنيد، ارزش اسلامى و انسانى را حفظ كرده ايد. و اگر از اين ، انحراف حاصل بشود، شما هم هر مقامى پيدا كنيد، در علم بشويد بالاترين علما، در زهد هم هـر چـه مـى شـويـد، بشويد اما ارزش را از دست داده باشيد، شما نه پيش خدا ديگر ارزش داريـد، نـه پـيـش خلق خدا. بايد فكر اين معنا بكنيد كه خدمت كنيد به كشور خدمت كنيد به مـلت كـه بـعـد از خـود شـمـا كـه انـشـاءالله حـالا طـولانـى بـاقـى مـى مـانـيـد، مـثـل مرحوم رجائى كه مردم اينطور برايش به سر و سينه مى زنند، مردم شهادت فعلى و عـمـلى بـدهـنـد بـر ايـنـكـه شـمـا خـوبـيـد، تـا خـداى تبارك و تعالى در محضرش شما را قـبـول كـنـد بـراى ايـنـكـه آدمـى بوده است كه يك عده اى شهادت دارند مى دهند، عملا توى سـرشـان مـى زنـنـد از رفـتـن او.ايـن شـهـادت فـعـلى اسـت بـر ايـنـكـه ايـن آدم مقبول است و خداى تبارك و تعالى همين طور قبول مى كند و اگر گناهى هم داشته باشيد، به همين مى گذرد خداى تبارك و تعالى .
و مـن امـيـدوارم كه شما همه تان همين طورى كه سيره انبيا بوده است ، كه سيره انبيا براى ايـن بـوده اسـت كـه در مـقـابـل طـاغـوت مـحـكـم مـى ايـسـتـادنـد و در مقابل ضعفا و فقرا و مستضعفين و مستمندان فروتن بودند، آنطورى كه وقتى عرب وارد مى شـود در مـسـجـد رسـول الله ، مـى گـويـد كـدام يـكـى تـان هـسـتـيـد. در وقـتـى كـه رسـول الله آنـوقـت حـكـومـت بـود، آنـوقـت در مـديـنـه بـودنـد، در مـديـنـه تـشـكـيـل حـكـومـت بـود بـسـاط، لكـن وضـعـش ايـنـطـورى بـود، از آن طـرف در مـقـابـل هـيـچ قـدرتـى خاضع نبود براى اينكه او خدا را مى ديد. كسى كه توجه دارد به اينكه قدرت هر چه هست مال خداى تبارك و تعالى است و ديگران هيچ نيستند، اين ديگر نمى تواند خاضع بشود در مقابل يك قدرتمندى .
شما ملاحظه كرده ايد، تاريخ مرحوم مدرس را ديده ايد كه يك سيد خشكيده ء لاغر عرض مى كنم لباس كرباسى (كه يكى از فحش ‍ هائى كه آن شاعر به او داده بود، همين بود كه تنبان كرباسى پوشيده ) يك همچو آدمى در مقابل آن قلدرى كه هركس آنوقت را ادراك كرده مـى داند كه زمان رضاشاه غير زمان محمدرضا شاه بود، آنوقت يك قلدريى بود كه شايد تـاريـخ مـا كـم مـطـلع بود، در مقابل او همچو ايستاد، در مجلس ، در خارج فلان كه يك وقت گـفـتـه بـود سـيـد چـه از جان من مى خواهى ؟ گفته بود كه مى خواهم تا تو نباشى ، مى خواهم تو نباشى . اين آدم كه مى آمد (من درس ايشان يك روز
رفتم ) مى آمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهرى است حالا، درس مى گفت ، من يك روز رفتم درس ايشان ، مثل اينكه هيچ كارى ندارد، فقط طلبه اى است دارد درس مى گويد. ايـنـطـور قـدرت روحـى داشـت ، در صـورتـى كـه آنـوقـت در كـوران آن مـسـائل سـيـاسـى و چيز بود كه بايد حالا بروند مجلس و آن بساط را درست كند. از آنجا، پـيـش مـا، رفـت مجلس ، آنوقت هم كه مى رفت مجلس ، يك نفرى بود كه همه از او حساب مى بردند. من مجلس آنوقت را هم ديده ام ، كانه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد. با اينكه با او بـد بـودند ولى مجلس كانه احساس نقص مى كرد وقتى مدرس نبود. وقتى مدرس مى آمد مثل اينكه يك چيز تازه اى واقع شده . اين براى چه بود؟ براى اينكه يك آدمى بود كه نه بـه مـقـام اعـتـنـا مـى كـرد و نه به دارائى و امثال ذلك ، هيچ اعتنا نمى كرد، نه مقامى او را جـذبـش ‍ مـى كـرد. ايـشـان وضـعـش ايـنـطـور بـود كـه (بـراى مـن نقل كردند اين را كه ) داشت قليان خودش را چاق مى كرد، خودش اينطور بود، فرمانفرماى آن روز (حـالا كـه مـن مـى گـويـم فـرمـانـفـرمـا، شـمـا بـه ذهـنـتان نمى آيد كه يعنى چه ) فـرمانفرماى آن روز وارد شده بود منزلش ، گفته بود كه به او حضرت والا من قليان را آبـش را مـى ريـزم تـو ايـن را، آتـش سرخ كن را درست كن ، يا بعكس . از اينجا همچو او را كـوچـك مـى كـرد كـه ديگر نه ، طمع ديگر نمى توانست بكند. وقتى اينطور با او رفتار كـرد كه بيا اين آتش سرخ كن را گردش بده ، آن آدمى كه همه برايش تعظيم مى كردند، هـمـه بـرايش چه مى كردند، اين وقتى اينطورى مى رسيده ، اين شخصيت ها را اينطورى از بـيـن مـى بـرد كـه مبادا طمع كند كه از ايشان چيزى بخواهد. من بودم آنجا كه يك كسى يك چيزى نوشته بود، زمان قدرت رضاشاه ، زمانى كه آنوقت باز شاه نبود، آنوقت يك قلدر نـفـهـمـى بـود كـه هـيـچ چيز را ابقا نمى كرد، يك كسى آمد گفت من يك چيزى نوشتم براى عـدليـه ، شما بدهيد ببرند پيش حضرت اشرف (يك همچو تعبيرهائى ) كه ببينند. گفت ، رضـاخـان كـه بـاز نـمـى داند اصلش عدليه را با (الف ) نويسند يا با (ع ) مى نـويسند، من بدهم اين را او ببينند؟ نه اينكه اين را در غياب مى گفت ، در حضورشان هم مى گـفت . اينجورى بود وضعش . اين چه بود؟ براى اينكه وارسته بود، وابسته به هواهاى نـفـس نـبـود، عـعع (اتخذ هوى الله ) عععع نبود. اين ، هواى نفسانى خودش را اله خودش قـرار نـداده بـود، ايـن اله خـودش را خدا قرار داده بود. اين براى مقام و براى جاه و براى وضـعـيـت كـذا نـمـى رفـت عـمـل بـكـنـد، او بـراى خـدا عـمـل مـى كـرد. كـسـى كـه بـراى خدا عـمـل مـى كـنـد، وضـع زنـدگـيش هم آن است ، ديگر از آن وضع بدتر كه ديگر نمى شود بـرايش ، براى چه ديگر چه بكند، از هيچ كس هم نمى ترسيد. وقتى كه رضا شاه ريخت به مجلس كه چيز مى كردند، فرياد مى زدند آن قلدرهاى اطرافش كه زنده باد كذا و زنده بـاد كـذا، مـدرس رفـت ايـسـتـاد و گـفـت كـه مـرده بـاد كـذا، زنـده بـاد خـودم . خـوب ، در مـقـابـل او شما نمى دانيد حالا، در مقابل او ايستادن يعنى چه و او ايستاد. اين براى اين بود كه از هواهاى نفسانى آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.
تمام وابستگى ها وابستگى است كه انسان به خودش دارد
تمام وابستگى ها وابستگى اى است كه انسان به خودش دارد، تمام وابستگى ها از خود آدم پيدا مى شود. وقتى انسان وابسته است ،
نـفسش وابسته است به جهاتى كه مال خودش است ، به نفسيت خودش ، به وضعيت خودش ، ايـن تـمـام وابستگى هائى كه در خارج هم برايش پيدا مى شود از منشاش اينجاست . وقتى ايـن وابـسـتـگـى بـاشـد، اگـر بـخـواهـنـد بـرايـش تـحـميل كنند، چون اين وابستگى هست ، تـحـمـيـل مـى كـند، قبول مى كند. وقتى ببينند يك چيزى با اين آمالى كه دارد مخالف است ، اگـر نـكـنـد، يـك وقـت به هم مى خورد، اين خاضع خواهد شد. اگر انسان از اين وابستگى وارسـتـه شـد، آزاد شـد از ايـن ، ايـن ديـگـر آزاد است ، اين ديگر از كسى نمى ترسد، همه قدرت هاى عالم جمع بشوند، اين نمى ترسد، براى اينكه آخرش اين است كه من از بين مى روم ، ديـگـر بـالاتـر از ايـن كـه نـيست ، همانى كه الان ملت ما دنبالش دارند مى روند كه بـيـائيـد دعـا كنيد من شهيد بشوم . روزى چند نفر شايد من اينجا بعضى روزها مى بينم كه مـى گـويـنـد كـه دعـا كـنـيـد مـن شهيد بشوم . من مى گويم دعا مى كنم شما پيروز بشويد انـشـاءالله . انشاءالله خداوند همه شما را موفق كند، مويد كند و همه آن اشخاصى كه به شـهـادت رسـيـدنـد و بـراى ايـن مـلت خـدمت كردند مثل مرحوم رجائى كه اين روز، اين روزها سـالش ‍ اسـت ، مـرحـوم بـاهـنـر و ديـگـر اشـخـاصـى كـه از هـمـيـن قـبـيـل بودند و رفتند از دست ما و البته ما خيلى ضرر ديديم ، لكن باز همان مساله است . جـانشين آنها براى اين بود كه ملت بود، مردم بودند، اعيان و اشراف نبودند. آنوقت اگر يـك نـخـسـت وزيـر را مـى كـشـتـنـد، يـك بـسـاطى مى شد، شاه مردگى همان و به هم ريختن سرتاسر ايران . اينطور بود، تا شاه مردگى مى شد سرتاسر ايران به هم مى خورد. حالا رئيس جمهورش نباشد، خوب ، نبود، يكى ديگر بسم الله ... همه ايران بهشتى است . خـوب ، مـردم طرحشان اين است كه بهشتى از خود ماست ، يك چيز خارجى نيست ، از خارج يك چـيـزى صـادر نكرده ايم ، وارد نكرده ايم ، از خود ما هست ، خود ما يكى مان رفت يكى ديگر مـى آيـد. رجـائى رفت يكى ديگر مى آيد، آن هم برود يكى ديگر مى آيد. هر كدام از ماها و شماها بروند، يكى ديگر مى آيد. اينجورى است وضع ايران امروز و اين وضع را بايد ما حفظ كنيم ، دعا كنيم كه خداوند اين وضع را براى ما حفظ كند و با حفظ اين ، هر يك از ما از بـين برويم جا داريم ، عوض داريم ، مى آيند جايش را پر مى كنند و اگر اينطور نباشد، يك وقتى به طور سابق بشود، ديگر آنجا جورى است كه وقتى يكى رفت به هم مى خورد اوضـاع . خـدا انـشـاءالله هـمـه شـمـا را حـفـظ كند و همه ما را موفق كند كه به احكام اسلام عـمـل كـنـيـم و وزارتـخـانـه هـايـمـان را اسـلامى كنيم و افراد اگر چنانچه خداى نخواسته منحرفند، اين افراد منحرف را نصيحت كنيم ، اگر نمى شود، عوض كنيم و لازم نيست كه هر منحرفى اينجا باشد، خوب ، برود يك كار ديگرى بكند. انشاءالله موفق و مويد باشيد.
تاريخ : 8/6/61
پاسخ امام خمينى به تلگرام آيت الله العظمى گلپايگانى
حضرت آيت الله آقاى گلپايگانى دامت بركاته !!! قم
بسم الله الرحمن الرحيم
تـلگـرام شـريـف كـه حـاوى بـشـارت سـلامـت وجود مبارك بود، موجب تسلى خاطر گرديد. خـداونـد مـتـعـال را شـكـرگـزارم كـه سـلامت را به جنابعالى اهدا فرمود تا ملت شريف از بـركـات وجـود مـحـتـرم بـرخوردار باشند. اميد است از ادعيه خالصه آن حضرت اينجانب و جمهورى اسلامى و متصديان آن بهره مند گرديم .
صحت كامل جنابعالى را از خداوند متعال خواستارم .
والسلام عليكم و رحمه الله
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 9/6/61

next page

fehrest page

back page