شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۲۳ -


252: ممتحن‏

در فرهنگ لغت آمده است:(302) محنه: ضربه‏اى به او وارد ساخت و از او كسب خبر كرد، يا امتحان كرد او را امتحن: الله قلوبهم: يعنى خداوند دلهايشان را وسعت داد و بزرگ كرد.

و در روايات آمده است:(303) خداوند، قلب بنده را براى ايمان، امتحان مى‏كند.

نتيجه اين كه: امتحان از سوى خداوند عبارت است از واقع نمودن بنده در محنت و رنج، براى فارغ نمودن قلب او و تخليه نمودن آن از ياد غير خدا، به وسيله بيمارى يا خوار شدن يا فقر، يا در قلبش غير خدا جايى نداشته باشد.

ممتحن، اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت خالص و پاك نمودن قلوب بندگان مؤمنش، از شرك و ري.

253: ماحى‏

خداوند مى‏فرمايد: يمحُوا الله ما يشاء و يُثبتُ؛ خدا هر چه را ميخواهد (از احكام يا حوادث عالم) محور هر چه را خواهد، اثبات مى‏كند. (304)

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت محو نمودن امور، از عالم مشيت يا عالم اراده يا ساير عالم‏ها به سوى عالم اجل براى ممانعت نمودن از نزولش.

254: ممسك‏

كسى كه امساك و امتناع مى‏كند.

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت جلوگيرى نمودن از زوال اشياء.

255: ماقِت‏

بغض كننده؛ و حقيقت بغض عبارت است از: نفرت درونى كسى به كس ديگر.

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت سپردن دشمنانش به طاغوت، طاغوتى كه دوست كسانى است كه كفر ورزيدند.

256: خير الماكرين‏

خداوند سبحان مى‏فرمايد: و اءذ يمكر بك َالّذِينَ كفروا ليثبتوك أو يقتلوك أو يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين؛

و هنگامى كه كافران با تو مكر مى‏كردند كه تو را حبس كنند يا بكشند يا بيرونت كنند و مكر مى‏كردند و خدا مكر مى‏كند (با ايشان) و خدا بهترين مكر كنندگان است. (305)

مكر: فريب دادن؛ يعنى اراده بدى (سوء نيت) كه معلوم نباشد، مثل كشتن كسى به وسيله فريب و نيرنگ.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت مهيا نمودن لوازم از بين بردن دشمنانش به نحوى كه اساسا احساس نكنند.

257: مكين‏

در فرهنگ لغت آمده است:(306) نرمى و آهستگى: متانت و مهربانى.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت عدم شتاب در انتقام گرفتن، و آرامش و تأنّى كه در امور دارد.

258: مليك‏

در قاموس گفته شده (از ماده م ل ك):(307) و همانند عريض و بزرگ شد. به معناى اسمى (عالى مقام) و امير و مالك: صاحب ملك.

نتيجه اين كه مالك شى‏ء، خالق و محتوا دهنده آن است؛ كسى كه قادر است و هرگونه كه مايل باشد، نسبت به آن عمل نمايد و پادشاه به عنوان فرد عالى رتبه، كسى است كه امور مملكت به دست اوست، و مليك كسى است كه امر كننده و نهى كننده‏اى مافوق او نيست.

مليك اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت مالكيت ذاتى‏اش، مالكيتى كه به واسطه ارث (وراثت) يا سببى و غيره به او واگذار نشده است كه با اين وصف در معرض زوال باشد و قابل انتقال به ديگرى باشد.

خداوند پاك و منزه و بزرگ و متعال است كه اين گونه باشد؛ او به سبب شايستگى‏اش مالك ملك است و با انفاق من و ما مالك نشده است و همينطور، نه به جهت موجبات مالكيتى كه بر حسب اتفاق خداوند را مالك نموده، و هيچ آمر و ناهى مافوق او وجود ندارد.

259: مَلِك‏

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت داد مُلك و فرمانروايى به هر كسى كه بخواهد و گرفتن آن از هر كس كه بخواهد و عزيز نمودن كسى را كه بخواهد و خوار نمودن آن كس را كه اراده كند و بى شك تعيين مراتب خلق به دست اوست، هيچ كس نمى‏تواند آن چه را كه او وضع نموده، رفع كند (از بين ببرد) و هيچ كس نمى‏تواند آن چه را كه او رفع نموده است را وضع كند، حكم او در آسمان و آسمانيان و در زمين و زمينيان نافذ است، هيچ كس نمى‏تواند قضاء و قدر (مقدرات) او را رد كند، هيچ كس نمى‏تواند حكم او را به حكمى ديگر تبديل كند و به خاطر همين عظمت است كه به او مى‏گويند ملك الملوك.

260: مالك‏

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت يكتا بودنش در تصرف در عالم امكان، (تنها كسى كه مى‏تواند در عالم امكان تصرف كند) هر چه كه بخواهد انجام مى‏دهد: لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون؛ از آن چه انجام مى‏دهد، پرسيده نمى‏شود و ايشان پرسيده مى‏شوند. (308)

261: مُملى‏

خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: انما نُملى لهم ليزدادُوا اءثما؛

همانا به ايشان مهلت مى‏دهيم، تا گناهانشان افزون گردد. (309)

در فرهنگ لغت آمده است:(310) و مهلت دادم به او در انجام دادن فلان امر؛ وقت دادم يا در جاى ديگر آمده است - خدا، به او مهلت داد.

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه به دشمنانش مهلت مى‏دهد، تا گناهانشان زياد و افزون شود.

262: مَلىّ‏

در فرهنگ لغت آمده است:(311) ملى: مملو از روزگار و زندگى. يعنى در زندگى آن چه از فوائد مردم نصيب او مى‏شود.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه او پر از فايده است، فوائدى مثل احسان و عفو و ساير كمالات.

263: منيع‏

در كافى از اميرالمؤمنين على عليه‏السلام‏(312) در خطبه وسيله آمده است:

الحمدلله اَلّذِى منع الاوهام أن تناول الا وجوده، و حجب العقول أن يتخيل ذاته.

حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه اوهام منع نمود كه بفهمند او چيست و عقل‏ها را پوشاند كه ذات او را تصور كنند.

منيع اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه ذات مقدس او غير قابل فهم است (يعنى خداوند آن را ممنوع نموده است) شناخت او غير ممكن است و رسيدن به وصال او امرى محال مى‏باشد.

264: مانع‏

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت عدم آشكار نمودن خويش يا به جهت منع نمودن خلق از توانايى‏ها و خواسته‏هايشان تا بفهمند كه شكست خورده و نيازمند هستند.

265: منان‏

خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من أنفسهم؛

خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان در ميان آنان برانگيخت. (313)

خداوند در جاى ديگرى مى‏فرمايد: يمنّون عليك أن أسلموا قل لا تمنوا علىّ اسلامكم بل الله يمنّ عليكم أن هداكم للاءيمان؛

از اين كه اسلام آورده‏اند، بر تو منت مى‏نهند، بگو به جهت اسلام آوردنتان بر من منت مگذاريد، بلكه خداوند بر شما منت دارد كه شما را به سوى ايمان هدايت نمود. (314)

منت: يعنى ارشاد و راهنمايى به سوى راه‏هاى خير و معنوى.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت باز شدن درهاى هدايت به سوى او و به جهت قرار دادن راه‏هاى شناخت خويش (خدا) و استعداد اين شناخت در همه افراد و متذكر شدن آن با فرستادن پيامبران و نزول كتب آسمانى.

266: مميت‏

از امام حسن عسگرى عليه‏السلام درباره حقيقت مرگ سؤال شد،(315) كه ايشان فرمود: آن، تصديق نيستى مى‏باشد.

پس آن عبارت است از نابودى در مرتبه چهارم و سوم و دوم صفات؛ و در مبحث سوم به تفصيل بيان شده و در مرتبه پنجم صفات كه عالم ام الكتاب و عالم مفاتيح و عالم ملكوت است؛ همه چيز زنده است؛ پس حقيقت حيات نفس (روح ملكوتى) ملكوت هر چيزى است و هرگاه ملكوت هر چيزى به عالم مشيت نازل شود، به صورت زنده مجسم مى‏گردد.

سپس با نازل نمودن آن به سوى عالم اراده و عالم قدر و عالم قضاء و عالم اذن و عالم اجل وعالم اعيان، زندگى او با تمام مراتبش تكميل مى‏شود.

سپس از بدو حيات آن را از حالتى به حالت ديگر متحول مى‏سازد كه در واقع اين تحول، خود حركتى از مرگ به سوى حيات است، مرگ از يك شأن و حيات در شأن ديگر.

سپس بعد از ظهور تمام فعليات (هستى) و مرگش از عالم اجسام و اعيان، نوبت رجوع به جاى اول خويش فرا مى‏رسد و در اين رابطه خداوند مى‏فرمايد: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فأحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون؛

چگونه به خداوند كفر مى‏ورزيد، در حالى كه شما مرده بوديد، پس شما را زنده كرد، سپس شما را ميراند و بعد از آن دوباره شما را زنده كند، سپس به سوى او بر مى‏گرديد. (316)

همانگونه كه ديديم، خداوند، عالم اضمحلال (نابودى، مرگ) را در سه عالم بيان نمود، آن جا كه فرمود: و كنتم أمواتا و از عالم مفاتيح كه فرمود: فَأحياكُم دلالت بر مرگ همه در عوالم سه گانه و حيات يك باره آن به فعل واحد دارد و نازل نمودنش، از عالمى به عالم ديگر، با مرگ از عالمى و حيات در عالم ديگر آن جا كه فرمود: ثم يميتكم ثم يحييكم دلالت بر درجه و رتبه‏بندى آرام آرام دارد و صعودش به عالم اوليه خود. پس از اضمحلال (نابودى) تدريجى در عوالم سه گانه آن جا كه فرمود: ثم اليه ترجعون از فعل مضارع كه دلالت بر تدريج دارد.

اين اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت رفع جسميت ملكوتى كه آن جسميت مانع درك مراتب مافوق آن مرتبه است و به عبارت ديگر: به جهت رفع حجاب رتبه پست از صورت مرتبه عالى، تا اين كه همه موجودات را به عالم مفاتيح و عالم ملكوت و عالم ام الكتاب و عالم امر وصل كند.

همين‏طور محيى نيز از اسامى حضرت بارى تعالى است، به جهت اِعمال آن ملكوت و اظهار آن در همه مراتب.