شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۲۸ -


315: يا من لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض‏

خداوند بلندمرتبه فرمود:

عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا أصغر من ذلك و لا أكبر الا فى كتاب مبين.

داناى نهان است، چيزى از او به اندازه مثقال ذره‏اى و نه كوچك‏تر از آن و نه بزرگتر در آسمان‏ها و نه در زمين پنهان نمى‏باشد جز اين كه در كتاب آشكار موجود است.

در فرهنگ لغت آمده است كه:(381) غروب: پنهانى و رفتن. و در آن همچنين: ذر: مورچه كوچك، و صد عدد از آن به وزن دانه جوى مى‏باشد، و يك عدد از آن‏ها را ذره مى‏گويند.

در بخش سوم دانستى كه عالِم و مانند آن از اسم‏هاى فاعل مى‏باشند. نامى براى خداوند متعال است، به دليل مهيا كردن صفات براى واقع شدنشان بر متعلقاتشان. پس منظور از عالم غيب كسى است كه در تهيه نزول علت ابتدايى بر مراتب پايين‏تر و آشكار كردن جايگاه‏هايش به صورت جزئى‏تر و مرتب كردن آن بر مراتبش به شكلى كه هر جزء معلومى در كنار جزء معلوم ديگر در نظر گرفته شود، دست داشته باشد و هنگامى كه اين چنين باشد، چگونه ميشود كه چيزى از خداوند بلندمرتبه پنهان بماند و آن به فعل او چيزى مى‏شود.

بنابراين خداوند بلندمرتبه در ادامه فرموده‏اش، مى‏فرمايد:

لا يعزب عنه تا به انتها، پس از اين كه فرمود: عالِم اشاره به اين دارد كه همانا تحقق پيدا كردن همه چيزها موقوف به اين است كه خداوند بلندمرتبه علت ابتدايى‏شان را به جهان‏هاى شهود نازل كند، پس چگونه ممكن است آن‏ها از خداوند بلندمرتبه مغفول بمانند.

پس غروب نه مطلق پنهانى و نه مطلق رفتن مى‏باشد؛ بلكه آن حواس‏پرتى و غفلت مى‏باشد. پس آن نام خداوند متعال است، به دليل غافل نماندنش از جزئيات بعد از تجزيه شدن آن، پس بى شك قوامش به علل ابتدايى است كه آن، كتاب و مرتبه قرآن مى‏باشد، سپس به دلايل ثانويه‏اش و كتاب آشكارى كه آن، جهان ولايت و مرتبه جداكننده‏اى است كه به روشنگرى اش هر چيزى را روشن مى‏كند و هر جزيى را تجزيه مى‏كند.

بنابراين فرمود: و لا أصغر من ذلك و لا أكبر الّا فى كتابٍ مبينٍ، و نه كوچك‏تر از آن و نه بزرگ‏تر از آن در آسمان‏ها و زمين پنهان نمى‏باشد، جز اين كه در كتاب آشكار موجود است ، يعنى هر كوچك و بزرگى به دلايلش در جهان ولايت كه آن كتاب آشكار مى‏باشد، هستند، پس به آشكاركنندگى اش، هر چيزى را آشكار مى‏كند و چيزى مى‏شود پس پنهان ماندنش از خداوند بلند مرتبه امكان دارد.

316: يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد

امام باقر عليه‏السلام فرمود:(382)

اءنّ اهل البصرة كتبوا الى الحسين بن على عليه‏السلام يسألونه عن الصمد؟

فكتب اليهم:

بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، فلا تخوضوا فى القرآن و لا تجادلوإ؛گگ فيه و لا تتكلموا فيه بغير علم.

فقد سمعت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: مَن قال فى القرآن بغير علم فيتبوّء مقعده من النار.

و اءنّ الله سبحانه قد فسّر الصمد فقال: الله احد * الله الصمد، ثم فسّره فقال: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد لم يخرج منه شى‏ءٌ كثيفٌ كالولد و سائر الاشياء الكثيفة، التى تخرج من المخلوقين، و لا شى‏ء لطيف كالنفس، و لا تنشعب منه البدوات، كالسنة و النوم و الخطرة و الهم و الحزن و البهجة و الضحك و البُكاء و الخوف و الرجاء، و الرغبة و السأمة و الجوع و الشبع، تعالى عن أن يخرج منه شى‏ء، و أن يتولد منه شى‏ء كثيف أو لطيف، و لم يولد، و لم يتولد من شى‏ء، و لم يخرج من شى‏ء كما يخرج الاشياء الكثيفة عن عناصرها، كالشى‏ء من الشى‏ء، و الدابة من الدابّة، و النبات من الارض، و الماء من الينابيع، و الثمار من الاشجار؛ و لا كما تخرج الاشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين و السمع من الاذن، و الشم من الأنف و الذوق من الغم، و الكلام من اللسان و المعرقة و التميز من القلب، و كالنار من الحجر.

لا، بل هو الله الصمد، اَلّذِى لا من شى‏ء و لا فى شى‏ء و لا على شى‏ء، مبدع الاشياء و خالقها، و منشى‏ء الاشياء بقدرته يتلاشى ما خلق للنفاء بمشيته، و يبقى ما خلق للبقاء بعلمه، فذلكم الله الصمد لم يلد و لم يولد، عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال، و لم يكن له كفوا احد.

اهل بصره به امام حسين عليه‏السلام نامه‏اى مى‏نويسند و از او در مرود معنى صمد مى‏پرسند؟

ايشان در جواب مى‏نويسند:

به نام خداوند بخشنده مهربان، پس اما، در قرآن تعمق نكنيد و در آن مجادله نكنيد و درباره آن سخن مگويى، بدون اين كه دانشش را داشته باشيد. از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيد كه فرمود: هر كس درباره قرآن، بدون دانش سخن بگويد، جايگاهش آتش خواهد بود.

خداوند صمد را اين چنين تفسير كرده است: قل هو الله احد، الله الصمد، خدا يكتاست، آن خدايى كه بى نياز است. (383) سپس تفسيرش كرد و فرمود: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد، نه كسى فرزند او، و نه او فرزند كسى است، ونه هيچ كس مثل و همتاى اوست(384) از او چيز مركبى مانند فرزند خارج نمى‏شود و هم چنين ديگر چيزهاى مركب، كه از آفريدگان خارج مى‏شود، و نه چيزى لطيف همچون روح از او خارج مى‏شود، و حالات مختلف مانند چرت و خواب و كار مهم و اندوه و شادى و خنديدن و گريه و ترس و اميدوارى و رغبت و مرگ و گرسنگى و سيرى از او منشعب نمى‏گردد.

بلندمرتبه است از اين كه چيزى از او خارج شوند، و اين كه چيز لطيفى از او متولد گردد، و نه چيزى از او متولد مى‏شود و نه از چيزى متولد مى‏گردد و از چيزى خارج نمى‏شود، آن چنان كه چيزهاى مركب از عناصرشان خارج مى‏شوند، مانند خارج شدن چيزى از چيزى، و حيوان از حيوان، و نه آن چنان كه چيزهاى لطيف از عناصرشان خارج مى‏شوند، مانند خارج شدن بينايى از چشم، شنوايى از گوش، بويايى از بينى، چشيدن از دهان، سخن از زبان و شناخت جداكنندگى از عقل، و مانند آتش از سنگ، خارج ميشوند.

نه، بلكه او آن خدايى است كه بى نياز است، كسى كه از چيزى و در چيزى و بر چيزى نيست، پديدآورنده چيزها و آفريننده‏شان مى‏باشد، و چيزها به توانايى‏اش پديد مى‏آيند و آن چه كه براى از بين رفتن آفريده شده، به خواستش از هم پاچيده مى‏گردد، و آن چه كه براى بقا آفريده شده، به وسيله دانشش باقى مى‏ماند: الله الصمد لم يلد و لم يولد، آن خدايى كه بى نياز است، كسى كه نه چيزى از او متولد مى‏شود و نه او از چيزى متولد مى‏گردد(385) و عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال، داناى پنهان و آشكار، بزرگ بلندمرتبه‏(386) و و لم يكن له كفوا احد، و كسى هم شأن او نيست. (387)

پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين است كه چيزى در كنارش قرار نمى‏گيرد، تا اين كه بتوان گفت كه چيزى از او متولد شده يا او از چيزى متولد گرديده است، بلكه او داناى پنهان و آشكار است و به آن‏ها احاطه دارد، و بلندمرتبه از جهان‏هايشان مى‏باشد، از همه بى نياز است، دست فقر همگان به سوى او گشوده مى‏باشد.

317: يا من السموات مطويّات بيمينه و الارض جميعا قبضته‏

خداوند بلندمرتبه فرمود:

وَ مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقّ قَدْرِهِ وَالاَْرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسّماوَاتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمّا يُشْرِكُونَ،

و آنان كه غير خدا را طلبيدند، خدا را چنان كه شايد به عظمت نشناختند و اوست كه روز قيامت زمين در قبضه قدرت او و آسمان‏ها در پيچيده به دست سلطنت اوست، او ذات پاك يكتا منزه و متعالى از شرك مشركان (بلكه از فكر موحدان) است. (388)

امام صادق عليه‏السلام فرمود:(389)

قبضته: يعنى دارائيش، كه كسى در آن با او شريك نيست و اليمين: اليد، اليد: قدرت و قوت؛ مطويات بيمينه يعنى به توانايى اش و نيرويش. (390)

در فرهنگ لغت آمده است كه:(391) طوى الصحيفة يطولها، فاطوى و انطوى: نامه را تا كرد، آن را تا مى‏كند، پس تا خوردن و تا شدن. و در آن هم چنين آمده: قبضته؛ ما قبضت عليه من شى‏ء: گرفته شده؛ چيزى در اختيار او قرار نگرفت.

پس مطوى و منطوى: متضاد گسترده. قبضه: آن چه كه كف دست را پر مى‏كند؛ پس منظور اين است كه با تواناييش آسمان‏ها پيچيده به دست اوست و تمام زمين، به منزله يك قبضه نسبت به خداوند متعال مى‏باشد و اين چنين گشادگى نيرويى كه او دارد، پس چگونه مى‏توان حق شأن او را دانست.

پس آن نام خداوند متعال است، به دليل ناتوانى از دانستن شأن او و رسيدن به حقيقت چيرگى‏اش.

318: يا من هو الرحمان الرحيم على العرش استوى‏

ما در حرف ر در نام الرحمان الرحيم ذكر كرديم كه همانا خلق اول به دليل به وجود آمدنش كه سبب نزديكى بين حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندانش و بين هر موجودى مى‏گردد، رحمت ناميده شده است و به دليل احاطه‏اش به ماده اصلى هر موجودى (مانند احاطه دريا به قطرات بى نهايت به صورت دائمى) رحمان ناميده شده است و به دليل اختصاص لوازم اين نزديكى به مؤمنين، رحيم ناميده شده است.

امام صادق عليه‏السلام درباره فرموده خداوند بلندمرتبه كه: ثم استوى على العرش، آنگاه به خلقت عرش پرداخت(392) فرمود: استوى على كل شى‏ء فليس شى‏ء اقرب اليه من شى‏ء، هر چيزى را درست كرد، پس چيزى به او، از چيز ديگر نزديك‏تر نيست. (393)

در روايت ديگر آمده است:(394)

استوى فى كل شى‏ء، فليس شى‏ء اقرب اليه من شى‏ء، لم يبعد منه بعيد، و لم يقرب منه قريب، استوى فى كل شى‏ء.

هر چيزى را درست كرد، پس چيزى به او از چيز ديگر، نزديك‏تر نيست، دور از دور نيست، و نزديك به او نزديك نيست، هر چيزى را درست كرد.

پس امام عليه‏السلام استواء را تفسير كرده به نسبتى كه او به همه موجودات دارد و عرش را به همه چيزها تفسير كرده است، به اين تضمين كه استواء معنى چيرگى مى‏دهد، و مانند آن از آن چه كه به وسيله على متعدى مى‏شود.

پس منظور از آيه، درستى نسبت خداوند بلندمرتبه به وسيله رحمانيتى كه نسبت به همه چيز دارد، مى‏باشد، براى اين كه چيزى از رحمت خداوند بلندمرتبه خالى نمى‏ماند.

پس خداوند بلندمرتبه به وسيله رحمت و رحمانيتش، به مواد هر موجودى احاطه دارد و به وسيله رحمت رحيميش به لوازم وجودش، اعم از خوبى و بدى احاطه دارد ولى در آخرت اختصاص رحمت رحيمى‏اش، به وسيله خوبى به مؤمنين مى‏باشد.

پس آن نام خداوند متعال است، به دليل درستى نسبت خداوند به هر چيز، از جهت دور نبودن هيچ چيز از رحمتش كه به رحمانى و رحيمى تقسيم شده است.

319: يا من ليس كمثله شى‏ء

ك زائد است، و معنى‏اش تأكيد كردن نسبت جمله مى‏باشد، پس معنى‏اش عدم وجود مثل و همانند براى خداوند متعال مى‏باشد، نه از جهت ذات و نه از جهت صفت مثل‏و مانندى ندارد.

320: يا من بيده ملكوت كل شى‏ء

ملكوت هر چيزى عبارت است از اولين ظهورش كه جهان‏هاى ديگر او، از فروع آن مى‏باشد.

در فرهنگ لغت آمده است:(395) و ملكوت - مانند ترس و برترى - بزرگى و چيرگى آن عبارت از جهان امر مى‏باشد، و جهان مفاتيح را شامل مى‏شود و به جهان امر ناميده مى‏شود، براى اين كه امر همان: چيز مى‏باشد؛ آن چنان كه فرمود: خود امر: و حقيقت امر، و مراد از آن دو هر چيز با قطع نظر از اضافاتى كه به آن ملحق شده مى‏باشد.

پس منظور از امر: چيز با توجه به آن چه كه او آن مى‏باشد است.

پس منظور از جهان امر، همان چيز بودن چيزى با قطع نظر از تمام اضافاتش مى‏باشد؛ و از آن وجه تسميه‏اش به جهان مفاتيح و ملكوت دانسته مى‏شود، براى اين كه بى شك آن، كليد همه جهان‏ها است و براى آن بزرگى و چيرگى مى‏باشد.

پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل انحصار اجراء ملكوت هر چيز براى او و به وسيله تواناييش.

بنابراين خداوند فرمود: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو، و كليدهاى خزائن غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آن آگاه نيست(396)يعنى آن كليدهايى كه آن، جهان كتاب هر موجودى مى‏باشد، كسى جز خداوند آن را شرح نمى‏دهد و به مراتب پايين‏ترش نازل نمى‏كند.

پس به درستى كه در عنوان سوم تو دانستى كه مرتبه دانست مرتبه وقوع دانش برداشته شده دانسته مى‏شود، و آن غير از صفت دانش است، بلكه آن مرتبه فعل است؛ و افعال خداوند بلندمرتبه به اتفاق همه گروه‏ها حادث مى‏باشد.

321: يا من امره اراد شيئا أن يقول له كن فيكون‏

امام رضا عليه‏السلام فرمود:(397)

و كن منه صنع و ما يكون به هو المصنوع، و كن از آن ساخته شدن است و آن چه كه موجود مى‏باشد، به وسيله آن ساخته شده است.

و در نهج البلاغه آمده است كه:(398) اءنّما كلامه سبحانه فعل منه انشأه و مثّله، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا،

قبل از اين موجودى نمى‏باشد و اگر قبل از اين موجودى مى‏بود، خداى دومى واجب مى‏گشت.

به درستى آن چه كه سخن خداوند است فعل او مى‏باشد، از آن هر چيزى را پديدار مى‏كند و به تصوير مى‏كشد.

همچنين ايشان فرمود:(399) يقول و لا يلفظُ... و يريد و لا يُضمِر، مى‏گويد و لفظى به كار نمى‏برد،... و مى‏خواهد و پنهان نمى‏كند.

و فرمود: يريد بلا همّه بدون كوشش مى‏خواهد. (400)

امام كاظم عليه‏السلام فرمود:(401)

الاِْرَادَةُ مِنَ المَخلُوقِ الضّمِيرُ وَ مَا يَبْدُو لَه بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْفِعْلِ، وَ أَمّا مِنَ اللّهِ تَعَالَى فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ، لاَِنّهُ لَا يُرَوّي، وَ لَا يَهُمّ وَ لَا يَتَفَكّرُ، وَ هَذِهِ الصّفَاتُ مَنْفِيّةٌ عَنْهُ، وَ هِيَ مِن صِفَاتُ الْخَلْقِ، فَإِرَادَةُ اللّهِ هِىَ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ، يَقُولُ لَهُ: كُنْ فَيَكُونُ. بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمّةٍ وَ لَا تَفَكّرٍ وَ لَا كَيْفَ لِذَلِكَ، كَمَا أَنّهُ لَا كَيْفَ لَهُ.

خواست از طرف آفريده شده در اندرون دل او مى‏باشد و آن چه آغاز مى‏شود از او بعد از آن، فعل مى‏باشد، ولى از خداوند بلندمرتبه اراده‏اش همان فعل مى‏باشد و غير از آن به گونه‏اى ديگر فعل اتفاق مى‏افتد، براى اين كه همانا او تأمل نمى‏كند، و كوشش نمى‏كند و فكر نمى‏كند، و اين صفت‏ها از او جداست، و آن از صفت‏هاى آفريدگان مى‏باشد، پس اراده خداوند همان فعل است، و غير آن نمى‏باشد، مى‏گويد به آن: شو ، پس مى‏شود. بدون لفظ و بدون سخن گفتن با زبان و بدون كوشش و بدون تفكرى كه باشد و چگونگى براى آن نيست، آن چنان كه براى خداوند بلندمرتبه چگونگى وجود ندارد.

پس آن نام خداوند متعال است به اين دليل كه همانا خواست خداوند متعال پديدار كردن وجود آن چه كه مورد نظر او بوده، مى‏باشد، پس به دنبال آن، آن چه كه مورد نظر بوده بدون درنگ موجود مى‏باشد، نه اين كه چيزى بگويد.

322: يا من لا شريك له فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذل‏

جهان مُلك: جهان آفريدگان مى‏باشد كه در آن دگرگونى و جدايى و گوناگونى حالات وجود دارد و در آن افعال همه گونه‏هاى موجودات آشكار مى‏شود بر خلاف جهان ملكوت و جهان امر، كه آن دو جهان گستردگى مى‏باشند، دگرگونى و جدايى و گوناگونى و جابجايى در آن‏ها وجود ندارد، پس منظور از دانستن شريك از او در رسيدگى به جهان ممكنات و بازداشتن از آن مى‏باشد و دگرگونى و اثرگذارى، منحصرا براى خداوند متعال مى‏باشد.

پس آن نام خداوند متعال است، به دليل دور دانستن شريك براى او در جهان فعل براى اين كه همانا شريكى كه احتمال آن به اعتبار نام‏هاى خداوند بلندمرتبه در جهان فعل او مى‏باشد، نه اين كه در مرتبه صفات و يا در جهان ذات او باشد، براى اين كه صفاتش عين ذاتش مى‏باشد، و ذات خداوند بلندمرتبه شريك داشتن را قبول نمى‏كند، پس به درستى كه شريك داشتن محدود كردن بنا شده است، و محدود كردن مستلزم شمردن مى‏باشد، و شمارش همراه با تجزيه مى‏باشد، و آن باطل كننده ازليت است، و هر چه كه از بين برود اله نمى‏باشد؛ پس خدا آن كسى است كه محدود كردنش امكان ندارد و آفريدگان از درك چيستى و چگونگى‏اش ناتوان مى‏باشند؛ پس مرتبه‏اى كه احتمال شريك داشتن در آن رود مرتبه فعل مى‏باشد، و مرتبه صفات و ذات نمى‏باشد.

بنابراين عدم شريك به جهان مُلك، مقيد شده است به دليل اين كه نام‏ها در اثر گذارى در چگونگى جهان ملك توسط خداوند نقش ميانجى را بازى مى‏كنند، طبق فرموده خداوند: و لم يكن له ولىّ من الذّل، و نه عزت و اقتدار او را نقصى رسد كه به دوست و مددكارى نيازمند شود. (402)

روشن مى‏شود كه ميانجيگرى نام‏ها در اثرگذارى از باب وسيله مى‏باشد و نه از باب سبب؛ مانند نقشى كه چاقو براى ذبح كننده دارد؛ پس براى او مددكارى نمى‏باشد، يعنى اثرگذارى از طرف خداوند به دليل ذلت و نياز او به آن چيز نمى‏باشد.

بله، اين اثرگذارى از جهت نقص در اثر گيرنده است، به جهت عدم تناسبى كه بين او و بين خداوند بلندمرتبه وجود دارد.

پس نام‏هايى را آفريد كه آن‏ها واسطه بين او و بين آفريدگان مى‏باشند، براى تناسب و وسيله بودن و اثرگذارى كه براى خداوند بلندمرتبه از پشت حجاب دارد، پس براى او دوست و مددكارى كه او را از نقص برهاند، وجود ندارد.