شرح فارسى شهاب الاخبار
(كلمات قصار پيغمبر خاتم)

قاضى قضاعى‏(ره)
مصحّح‏ : مرحوم دكتر مير جلال الدين حسينى اُرمَوِى محدث

- ۱۴ -


419 أبى الله ان يرزق عبده المومن الا من حيث لا يعلم.

نخواهد خداى تعالى كه روزى بنده مومن رساند الا از آنجا كه وى نداند قال الله تعالى: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب.646 هر كه از خداى تعالى بترسد و پرهيزگار باشد خداى تعالى شغلهايش برآورد، و روزيش برساند از آنجا كه وى اميد ندارد، پس بنده بايد كه اعتماد بر وى كند و پاى از حد فرمانش بيرون ننهد.

420 كاد الفقر ان يكون كفرا.

نزديك است كه حاجت بجز از خداى تعالى برداشتن كفر باشد و اصل فقر در لغت حاجتمندى باشد يعنى هر كه حاجت بجز از خداى بردارد چون روا باشد بجمله از وى پندارد آن نشانست بر آنكه وى خدايرا نمى‏شناسد و مومن خداى دان چون بكسى حاجتى دارد اول خدايرا ياد كند و دعا كند تا خداى تعالى آنكس را در گزاردن حاجت وى توفيق دهد پس حاجت خويش بوى بردارد، و چون روا گردد از نعمتهاى خداى شمارد و آنكس را در ميانه واسطه داند اگر چه وى را نيز منت باشد و شكرش بايد كرد، و آنچه معصيت باشد بحاجت نشايد و خواهنده و روا كننده هر دو عاصى و فاسق باشند و آنچه گفتم‏647 از بهر آن گفتم كه اصل هر نعمت از خداى تعالى باشد كه اگر خداى ويرا ندهد وى نتواند كه ديگرى را دهد نبينى كه چون خداى تعالى نعمت بيشتر آفريند و فراختر دهد مردم فرا يكديگر سهلتر دهند، و چون بخلاف اين آفريند عزيزتر دارند و فرا يكديگر دشوارتر دهند، پس بدين دليل معلوم شد كه اصل همه نيكى از خداى تعالى باشد و كس باشد كه لقمه‏اى در خانه‏اى يكى بنمك فرو نهد پيوسته حرمت وى دارد و خداى تعالى كه ويرا روزى دهد و حيات و قدرت، و پيوسته نعمت بر نعمت مى‏افزايد هر روز كه آيد هزار بار ويرا مى‏آزارد و خداى تعالى با حضرت مصطفى (عليه السلام) گفت كه: هر كه را دست آويز بجز از من بود و پناه با جز از من دهد ويرا فرو گذارم و درهاى آسمان بر وى ببندم، و اگر دعا كند اجابت نكنم، و اگر استغفار كند گناهش نيامرزم، و هر كه دست بمن زند و پناه با من دهد ويرا با پناه گيرم، و درهاى آسمان بر وى بگشايم، و چون دعا كند اجابتش كنم، و چون حاجت خواهد روا گردانم، و چون استغفار كند گناهش بيامرزم. و بقولى ديگر: نزديك است كه درويشى بكافرى كشد؛ يعنى درويشى كه راضى نباشد و بحكمت خدا گردن فرو ننهد و بقضايش راضى نباشد، يا درويشى كه بر درويشى صبر و شكيبائى نكند و جزع و زارى كند، يا درويشى كه درويشى را بهانه سازد و بر خلق عرض كند و بدان دنيا را بچنگ آورد، و دشمن‏تر كسى بر خداى تعالى آن باشد كه اينچنين كند كه گوئى كه وى شكايت خدا مى‏كند و چه بود بدتر از آنكس كه در خانه قوت يكروزه يا يكماهه يا زيادت از آن دارد و از سبب طمع خود را بر خلق گرسنه نمايد و چنان نمايد كه در خانه چيزى ندارد، يا درويشى كه گويد: چرا فلان توانگر باشد؛ چون من درويش باشد، يا درويشى كه از بهر درويشى روى بر يكى كه حالش به از وى باشد ترش دارد چنانكه گوئى كه خشم دارد، يا درويشى كه پندارد كه از بى حرمتى بنزديك خداى تعالى درويش است؛ و مانند اين چيزها كه خداى تعالى از كس دوست ندارد. و شقى‏تر و بدبخت‏تر كسى باشد كه در دنيا درويش باشد و فرمان خداى تعالى نبرد و در سختى زندگانى كند، و در آخرت چون برخيزد بدوزخ شود، و بدترين همه توانگران توانگرى باشد كه در دنيا بخيل بود و زندگانى چون زندگانى درويشان كند و در آخرت خداى تعالى ازو حساب توانگر خواهد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: هرگز فلاح و رستگارى نيابد سهلتر و آسانتر از آنكس كه خداى تعالى را بداند و از معيشتش چندانى باشد كه تواند كه بدان قانع شود و زندگانى كند نه چون درويشى دست تنگ كه فراغ عبادتش نبود، يا توانگرى بسيار مال كه او را تكليفها باشد چون زكوة و حج و جهاد، و از مغرورى چندان شغل دارد كه با كار آخرت نپردازد؛ و ازينجاست كه حضرت مصطفى (عليه السلام) هر وقت كه از عبادت فارغ شدى دست برداشتى و گفتى: اللهم انى أعوذ بك من عمل يخزينى، و اوذ بك من صاحب يردينى، و أعوذ بك من أمل يلهينى، و أعوذ بك من غنى يطغينى، و أعوذ بك من فقر ينسينى؛ بار خدايا پناه مى‏دهم با تو از كردارى كه مرا رسوا كند، و از همنشينى كه مرا بهلاك برد، و از اميدهائى كه مرا غافل بگرداند، و از توانگريى كه مرا از طريق صواب با راه ناصواب گرداند، و از درويشيى كه شغل آخرتى از دل من ببرد.
و به قول ديگر معنى كاد الفقر ان يكون كفرا آنستكه:
حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله باز مى‏نمايد كه درويشى چه رنج و مشقت است، و صبر كردن بر آن دشوار است و در سختى باشد كه بحدى رسد كه نزديك آن باشد كه حكمت خداى تعالى را شك آورد و معروفست كه هر كه بجاى يكى كارى كند و چون فراوى نمايد كه ويرا از آن رنجست‏648 وى بهتر بكوشد همچنين حضرت مصطفى (عليه السلام) بدين خبر فرا مى‏نمايد كه درويشان را چه رنج است و كارهايشان بكجا رسيده است لطف ايشان بود و هر كه را اندك مايه دانش بود صبر كردن بهتر بود و اگرنه از بهر آن بودى درويش اين همه فضيلت از كجا آوردى. در خبرست كه درويشى چون تسبيحى بكند و توانگر همان تسبيح بكند ثواب تسبيح درويش بصدبار زياده از ثواب تسبيح توانگر بود، پس ثواب او بيشتر بود با آنكه عبادتش بيشتر نباشد و روز قيامت خداى تعالى درويشانرا بدارد و گويد كه: بجلال قدرم كه شما را درويش داشتم نه از بهر آنكه شما را حقير و خوار گردانم وليكن خواستم كه بهشتى چنين شما را كرامت كنم. و در خبرست كه درويش پيش از توانگر بپانصد سال در بهشت شود. و گفته‏اند كه: سليمان پيغمبر (عليه السلام) از بهر توانگرى از پس همه پيغمبران ببهشت شود. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: درويشانرا نيكو داريد كه ايشان صاحب دولتانند چون دولت و پادشاهى آخرت بيابند با شما نيكوئى كنند. و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمايد كه: هر كسى را توشه ايست و توشه من درويشى است؛ هر كه درويشى را دسوت دارد مرا دوست دارد، و هر كه درويشى را دشمن دارد مرا دشمن داشته باشد، يا على درويشى امانتى است از امانتهاى خداى تعالى كه بنزديك بندگان بنهد؛ هر كه پوشيده دارد همچنان بود كه هميشه روزه دارد و همه شب نماز كند.
و بايد كه درويشان را دوست دارد اگر چه خويشتن توانگر باشد كه حضرت مصطفى را (عليه السلام) دوست داشته باشد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: خدا دوست دارد آن بنده را كه حاجت خويش بر خلق بر ندارد. و چنين گويند كه: جماعتى از پس آنكه اين خبر شنيدند اگر چه بر اسب بودندى چون تازيانه‏شان از دستشان بيفتادى نگذاشتندى كه كسى بايشان دهد بلكه فرود آمدندى و برگرفتندى.
و درويشى از چهار چيز رسته باشد: اول در دنيا دلش فارغ بود و مشغول بحطام دنيا نبود كه اين فرا دهم و آن باز ستانم. دوم - آنكه از دنيا سبكبار شود سيم - حسابش آسان باشد. چهارم توانگرى آخرت بيابد.
و بوذر رحمة الله عليه گويد كه: دوستى مرا بهفت چيز وصيت كرد:
اول - آنكه بدان كس نگر در دنيا كه فروتر از تو باشد تا شكر نعمت حق بجاى آورده باشى.
دوم - صلت رحم كردن اگر چه ايشان نكنند.
سيم - حق گفتن اگر چه تلخ آيد كه خدايرا خوش آيد و فرشتگان را پسنديده بود.
چهارم - درگاه حق‏649 از ملامت خلق بنگذاشتن.
پنجم - از مردم چيزى ناخواستن.
ششم - با درويشان دوستى كردن.
هفتم - بسيار گفتن: لا حول و لا قوة الا بالله؛ كه آن تسبيح اهل بهشت است و ديوان را براند. و حكيمى گويد كه: منزل و ماواى (درويش بر منزل و ماواى)650 توانگر در بهشت چندانى بالا دارد كه بچشم وى چنان نمايد كه ستاره بچشم اهل دنيا؛ و اين همه كه گفته شد در حق درويشيست كه تكليف داند و بر واجبات قيام نمايد و بج آورد، و حرام بداند و بپرهيزد، و گفته‏اند كه: مراد بدين خبر درويشى تن است يعنى بيماريها و علتها چون كورى و آنچه بدين ماند هر كه بچيزى ازين معنى گرفتار شود بيم آن باشد كه در حكمت خداى تعالى شك آورد چون چنين باشد ويرا كفر نزديك باشد و آنجا كه بيمارى بود رنج درويشى را كجا تاثير بود. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: هر آن مومنى كه بيمار گردد خداى تعالى قلم از وى بردارد و فرشته‏اى را بفرستد تا هر عبادتى كه بسبب بيمارى از وى فوت شود كه اگر تندرست بودى بجاى آوردى از بهر وى بنويسد، و هر آن اندامى‏كه رنج بيمارى بوى رسد هر گناهى كه بدان اندام كرده باشد فرو ريزد اگر زنده مانده و اگر مرده. و حضرت رضا (عليه السلام) فرمايد كه: بيمارى طهارت مومن باشد. يعنى او را از گناهان پاك گرداند. و رحمت آورد، و كافر را عذاب است و لعنت آورد، و بيمارى از مومن نشود تا يك گناه بر وى مانده باشد. يعنى چون از دنيا بشود يك گناهش نمانده باشد. و حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمايد كه: يك تب يكساله گناه را ببرد، و چون بر بسترش مى‏گردد همچنان باشد كه در كارزار شمشير مى‏زند، و ناليدنش چون تسبيح و تهليل باشد. و حضرت صادق (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه بپرسيدن بيمار شود هر دعائى كه آن بيمار در حق وى كند اجابت باشد، و هر حاجتى كه از بهر وى بخواهد حق تعالى روا گرداند پس چنان بايد كه بيمار چون مومنى در پرسيدن وى شود از بهر وى دعا كند و آمرزش خواهد.651
و حضرت باقر (عليه السلام) فرمايد كه: حضرت موسى در مناجات گفت: يا رب چه مزد دهى آنرا كه بپرسيدن بيمار رود؟ - خداى تعالى فرمود: چون از دنيا برود فرشته‏اى بر گمارم تا روز قيامت در پرسيدن وى رود، گفت: يا رب چه مزد است آنرا كه مرده شويد؟ - گفت: از گناهانش بشويم چنانكه گوئى كه در آن حالت كه از مادر زاده باشد، گفت: چه مزد بود آنرا كه بجنازه مومنان حاضر شود؟ - فرمود كه: چون از گور برخيزد فرشتگانرا بفرستم تا با وى بروند و ببهشتش رسانند، گفت: يا رب چه اجر و مزد باشد آنرا كه بتعزيت و دلخوشى زنى رود كه فرزندش بمرده باشد؟ - گفت: در سايه عرشش بدارم آن روز كه جز از عرش هيچ چيز سايه ندارد. و حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: هر آن نابينا كه اميد ثواب را صابر باشد و از دوستاران آل محمد عليهم السلام باشد چون با نزديك خدا رود بر وى حساب نباشد. و آورده‏اند كه: هر كه در دنيا خداى تعالى چشمش باز ستاند بقيامت ويرا هيچ نپرسد.
و خداى تعالى چهار كس را بر چهار كس حجت خويش سازد:652
اول - سليمان را بر توانگران حجت سازد؛ اگر توانگرى در عبادت تقصير كرده باشد نتواند كه تواگرى را بهانه سازد كه هيچ كس از سليمان (عليه السلام) توانگرتر نبود با آن همه شغل و پادشاهى كه ويرا بود از عبادت يك لحظه نياسودى و گامى از پى هوا فرا ننهادى؛ و آورده‏اند كه پيوسته روزه داشتى و قوتش نان جوين بودى و از زنبيل بافتن حاصل كردى و آن نيز با درويشان بخوردى. و چنين گويند كه: هر بار كه در مسجد شدى بنگريدى آن را كه درويش‏تر و جامه چرگن‏تر پوشيده بودى پيش وى بنشستى و گفتى: درويش باد رويش و مسكين با مسكين نشيند.
دويم - حضرت عيسى را (عليه السلام) بر درويشان حجت سازد كه بر روى زمين هيچكس درويش‏تر از عيسى (عليه السلام) نبود و با اين همه در زهد و عبادت بى مثل بود و ويرا زاهد الأنبياء گويند و بسيار گفتى كه: من آنم كه دنيا را برو افكنده‏ام و برو نشسته، فرزندى نيست مرا كه ترسم كه بميرد، و زنم نيست كه در من عاصى شود، و خانه ندارم كه ترسم خراب شود، و لباس و پوششم از پشم است، و خوردنم گياه است كه بهايم خورد، و مركب من اين دو پاست، و شعار من ترس است از خدا، و چراغ من ماه است، و آنچه بدان گرم كردم آفتابست، و آنجا خسبم كه شب مرا دريابد، كيست كه از من درويش‏تر است!؟ در خبرست كه چون بخفتى سنگى يا خشتى در زير سر نهادى و شبى بدامان كوهى رسيد و آنجا لحظه آرميد پس سنگى در زير سر نهاد و چشمش در خواب شد ساعتى؛ چون بيدار شد ابليس را دى كه آنجا استاده بود، گفت: اى ملعون جائى كه عصمت عيسى بود ترا آنجا بودن چه محل باشد؟! برو اى پليد رانده حق، ابليس گفت: دنيا ملك منست تو چرا در ملك من تصرف كردى؟ گفت: اى معلون من چه تصرف كرده‏ام؟ - گفت: اين سنگ كه در بالين نهادى نه تصرف كرده‏اى؟! عيسى (عليه السلام) سنگ برگرفت و بابليس مطرود انداخت و گفت: ديگر هيچ چيز در زير سر ننهم. و چنين گويند كه: با وى كاسه چوبينى بود كه بدان آب خوردى و شانه‏اى كه موى بدان راست كردى؛ روزى مى‏گذشت يكى را دى كه بدست آب از جوى مى‏خورد و با انگشتان محاسن اصلاح مى‏كرد، آن كاسه و شانه نيز بينداخت؛ و گفت: من نيز ازين بگريزم. و شبى بارانى سهمگين مى‏آمد خواست كه در شكاف كوهى شود در آنجا ددى خفته بود باز گرديد و گفت: لابن آوى‏653 مأوى و لابن مريم لا مأوى؛ يعنى شغال و گرگ و كفتار و ديگر ددها را ماوى هست و من بى مأوايم كه پسر مريمم.
سيم - ايوب را (عليه السلام) بر بيماران حجت سازد تا اگر بيمارى جزع و ناشكيبائى كرده باشد بدان قدر كه تواند؛ تقصير كرده باشد كه بيمارى را بهانه سازد، آن بيمارى كه ايوب را (عليه السلام) بود در دنيا كسى را نبود و نشايد654 خداوند مال و ملك و فرزندان و زنان بود و چهارپايان بى حد و عدد؛ و چندان بنده و پرستار داشت كه در آن وقت هيچكس ديگر را نبود و در ميان بيمارى جمله بزيان آمدند، و خانه‏ها و باغهايش جمله خراب شدند، و فرزندانش جمله بمردند، و هرگز از خداى تعالى فرج نخواست و چندانكه توانستى تسبيح و تهليل كردى پس ابليس عليه اللعنه قومى را كه بوى بگرويده بودند وسوسه كرد كه اگر ايوب را خيرى و نيكوئى بودى بچنين بلا مبتلا نشدى، ايوب چون بدانست بناليد و گفت: ملكا پروردگارا بر درد و بيمارى مى‏توانم كه صبر كنم بر درد دين قوت ندارم، خداى تعالى ويرا فرج داد و فرزند و مال با وى داد.
چهارم - يوسف را (عليه السلام) بر بندگان‏655 حجت سازد تا اگر درم خريده در عبادت تقصير كند و دست بناشايست كشيده باشد و نتواند كه بندگى كند نتواند آنرا بهانه سازد بنزديك خداى تعالى؛ كه يوسف (عليه السلام) چون ببندگى افتاد وقت خدمت بنزديك خداوند شدى و آنچه فرمودى بجا آوردى، پس بگوشه‏اى شدى و بعبادت مشغول شدى، و چون بزندان افتاد چندان عبادت و گريستن كردى از ترس خداى تعالى كه اهل زندان بستوه آمدند.
(پنجم نيز بتواند بودن اگر چه جائى نيافتم)656
و آن آل محمدند عليهم السلام كه خداى تعالى ايشانرا حجت سازد و بر خداوندان بلا و محنت؛ تا اگر محنت زده‏اى بسبب بلائى كه بوى رسيده باشد در عبادت تقصير كرده باشد نتواند كه آنرا بهانه سازد كه آن بلا و مصيبت كه آل رسول را عليهم السلام پيش آمد اگر بكوه آمدى پاره پاره شدى‏657 و معلومست كه فاطمه را عليها السلام چه رسيد، و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) از دست امتان جافى چه مشقت مى‏كشيد تا شمشير زهر آلود بر فرق دو ستر داشت از زندگانى كه گويد: فزت و رب الكعبة، يعنى بخداى كعبه از بلا برستم. و اگر خلق اولين و آخرين را جز از مصيبت على بن الحسين عليهما السلام نبودى كفايت بودى با اين همه ظلم كه برو كردند معروفست كه در عبادتست چگونه بوده است؛ حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمود كه: روز قيامت ندا آيد كه كسى كه سيد و مهتر عبادست بايد كه برخيزد از انبيا و اوصيا؛ جز على بن الحسين بن على زين العابدين عليهم السلام برنخيزد، با آن همه عبادت كه ويرا باشد روزى دفترى خواست و مطالعه عبادت جدش على را كرد آنگه گفت: كه تواند كه بگرد عبادت اميرالمومنين على (عليه السلام) رسد..! و چنين گويند كه بود و اينق‏658 ملعون جماعتى را از فرزند زادگان او (عليه السلام) باز داشته بود در جايگاهى كه آنرا روز و شب جدا نمى‏توانست كردن از تاريكى؛ با آن همه عبادت و تسبيح كردندى، و آزموده بودند كه از پس آنكه چند بار تسبيح كردندى وقت نماز بودى؛ با اين همه وقت نماز و عبادت گوش مى‏داشتند. و گويند كه: در روزگار پيشين ابليس عليه اللعنه يكى را وسوسه مى‏كرد تا وى گناهى مى‏كرد پس وى توبه مى‏كرد خداى عزوجل عفو مى‏كرد، ابليس برفت و سوگند خورد كه مردم را بر چيزى دارم كه آن نيك پندارند و بر آن استغفار نكنند و بر آن بميرند پس جاودان بدوزخ شوند، پس بدان مشغول شد و بسيار كس از سر جهل ويرا بازى دادند659، چندين مقالت در جهان ظاهر شد چون طالع و نجوم و جادوئى و آنچه بدين ماند تا در عالم كفر پيدا شد.

421 كاد660 الحسد أن يغلب القدرا.

نزديك است كه حسد غلبه كند بر قدر خداى تعالى، يعنى بغيتى در بدى تاثير دارد كه اگر او را قوت بودى نزديك بودى كه تقدير خداى عزوجل بگردانيدى باز آنكه محالست كه بگردد و اين همچنانست كه خداى تعالى مى‏گويد: بگردانيدى باز آنكه محالست كه بگردد و اين همچنانست كه خداى تعالى مى‏گويد: تكاد السماوات يتفطرن من فوقهن. 661 و جاى ديگر مى‏گويد: تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر الجبال هدا. 662 يعنى از دروغى كه از بندگان حاصل مى‏آيد نزديكست كه آسمان پاره پاره گردد، و زمين تركيده و دريده شود، و كوهها بسختى و صلابتش فرو افتد و پست و هامون گردد؛ يعنى اگر از افعال بندگان چيزى بودى كه آنرا ثقل و گرانى چندانى بودى كه گرانى آسمان و زمين و كوه؛ بجز از دروغ و بهتان نبودى.
و مراد بدين خبر روا بود كه آن بود كه:
نعمتى كه از خداى تعالى ببنده‏اى مى‏رسد و بنده بر آن حسد مى‏برد و چيزى بدست گيرد كه بدان نزديك بود كه آن نعمت بر وى بزيان آورد، و چون حسد بر نعمت غلبه كند گوئى كه بر تقدير غلبه كرده است زيرا كه فايده آن تقدير يافتن نعمت بود و اگر (چه) تقدير محالست كه بگردد. و اين همچنان بود كه استادى جلد663 كه تقدير كارى كند و صنعتى بوجه سازد پس ديگرى بيايد و چيزى از آن بزيان آورد پس گويد كه: (تقدير و تدبير فلان است؛ باطل باشد. و معلوم است كه صناعت باطل شود و تقدير)664 بر جاى بماند.
و فايده خبر بهر دو قول باز آن آمد كه:
هر كه از خداى تعالى مالى يا جمالى يا قوتى يا تندرستيى يابد يا خدمتى و حشمتى؛ بايد پناه با خداى تعالى دهد و با خلق مدارا كند؛ و آنچه بدين ماند، و آن نعمتها كه خداى تعالى دهد بايد كه پيوسته از شر حاسدان دل نگاه مى‏دارد كه حاسد بود كه شرم دارد و چيزى نكند كه آن نعمت بزيان آورد وليكن در دل حسود بود.
و حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله فرمايد: يا على چهار چيز مادر گناهان و خطاها بود:
اول - حرص بود كه هر كه بر جمع مال حريص شود هر گناه كه در پيش آيد بدان باك نكند. دوم - كبر و بارنامه‏665 كه هر كه متكبر بود همه افعال وى چنان بود كه خداى تعالى نپسندد. سيم - خمر ملعون كه مايه جمله گناهانست.
چهارم - حسد كه هر كه حسود بود هيچ طاعتى از وى باسمان نشود و در آن افتاده باشد كه چگونه بلائى بخلق رساند و اگر از همه درماند بزبان بد مى‏گويد تا وى بشنود و بدان آزرده مى‏شود.
حسود دشمن خدا بود و دوست شيطان؛ زيرا كه پيوسته با خدا در تحكم بود كه: چرا فلانكس را مال مى‏دهد و عمر مى‏دهد؟ و خواهد كه خداى تعاى با بندگان بخيلى كند، و خواهد كه بنده از نعمت خداى تعالى بى بهره ماند، و پيوسته غيبت كند و اندوه خورد كه گونه عيبى بيكى در آيد، يا بلائى بوى رسد، و حاسد پيش مردم خوار و خجل و نكوهيد و مذموم بود در حال تنهائى در تعب و رنج و گرم‏666 و زحير667 بود. و از خداى تعالى برو خشم و سخط بود، و از فرشتگان لعنت و نفرين بود، و وقت جان كندن با رنج و مشقت بود، و در گور با عذاب و نكال بود، و در قيامت مفتضح و رسوا بود، و سرانجامش آتش دوزخ بود. و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمايد كه: حاسد بى آنكه بدى يا گناهى ديده باشد پيوسته بر مردم خشم گيرد.668 و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: زمانه‏اى پيدا شود كه حسد و حرصى‏669 عظيم در ميان قوم پيدا شود و چنانكه از گناه ببايد پرهزيدن از صلت رحم پرهيز كنند، و با وجود حرص و حسد هيچ طاعت پاى نگيرد670 و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: شش كس‏اند كه پيش از حساب بدوزخ شوند: اول - پادشاهى كه ظالم و جابر بود. دوم - توانگرى كه كبر و بارنامه كند. سيم - اعرابى‏671 كه خصومت و عسبيت ورزد. چهارم - بازرگانى كه خيانتكار باشد. پنجم - روستائى‏672 كه بر جهل و نادانى بميرد، و ازينجاست كه حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: نبايد كه تا بتوانيد در روستاق نشست كنيد. ششم - عالمى بود كه بخيل بود از علم؛ و حسود بود.
و يكى از راويان گويد كه: روزى حضرت مصطفى (عليه السلام) همچنين مى‏گفت با جماعتى نشسته بود گفت: اين ساعت بهشتيى اندر آيد؛ چون بنگريدم انصاريى از در در آمد، دويم روز حضرت مصطفى (عليه السلام) همچنين گفت و هم او اندر آمد، سيم روز همچنين رفت پس من خواستم كه عمل و كردار او را ببينم تا من نيز آن كنم، پس بدر سرايش رفتم و ويرا بيرون خواندم و گفتم كه: ميان من و پدرم وحشتى افتاده است؛ مرا بنواخت و در خانه برد پس همه شب مينگريدم تا ازو چه آيد؟ بيشتر از آن نديدم كه وى چون از خواب اندر آمدى تسبيحى با تهليلى چنانكه قاعده است بجاى آوردى، چون سه روز بر آمد؛ بيامدم، در راه پشيمان گشتم برگشتم و ويرا از حال خويش خبر دادم، گفت: از من زيادت از آنچه تو ديدى نيامد وليكن بر كس حسد نبردم، و بمردم آن خواهم كه بنفس خود خواهم.
و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: مسلمانان را بر يكديگر شش حق است و نشايد كه در آن تقصير كنند.
اول - بايد كه بر يكديگر سلام كنند و جواب دهند. دوم - چون يكى ازيشان ويرا بمهمانى خواند بايد كه اجابت كند. سيم - چون يكى را بر گناه 673 بيند بايد كه نصيحت كند. چهارم - چون يكى را عطسه آيد بگويد: الحمدلله؛ و بايد كه جواب بگويد يرحمك الله. پنجم - چون يكى بيمار شود بايد كه بپرسيدنش رود. ششم - چون بميرد بايد كه بر جنازه او حاضر آيند.

422 خص البلاء بمن عرف الناس، و عاش فيهم من لم يعرفهم.

خاص شده است بلا بدان كس كه مردم را شناسد، و سهل و آسان بزيد در ميان ايشان كسى كه ايشانرا نشناسد يعنى هر كه با مردم بياميزد و با مردم آشنائى كند پيوسته رنجور و با بلا بود، و هر چند كه بيشتر شناسد و بيشتر آميزد بلا بيشتر آيد؛ زيرا كه بعضى را گرفتنش بود و بعضى را دادنش بود، و با بعضى داورى و خصومتش بود؛ و با بعضى كينه و عداوتش بود، و از شر بعضى ايمن بباشد674 و از شر بعضى انديشناك بود و شب و روز لرزان بود، و صداع بعضى نبايد كشيد؛ و رنج بعضى احتمال بايد كردن، و دل بعضى نگاه بايد داشتن؛ و بغضب‏675 بعضى غمگين بايد بودن، و سخن بسيار كس فرو بايد خوردن، و پيوسته خاطر در چنين بلا بايد بود و فراغ طاعتش نبود، و هر كه با مردم نياميزد پيوسته آسوده خاطر باشد، و چون پيا نبود كسش نجويد و در ميان مردم كم كسى اشارتى بوى كند، و پيوسته با طاعت بود و با روى و ريايش كارى نبود، و حضرت مصطفى (عليه السلام) جنازه‏اى را ديد كه مى‏بردند فرمود: هذا مستريح ام مستراح منه؛ يعنى اين آنكس است كه از بلاى دنيا برسته است، يا آنكس است كه مردم از بلاى وى برسته‏اند.
هر رنج و سختى كه ببنده رسد از شش وجه بود: دو از جهت خداى تعالى، و دو از جهت ديگرى، و دو از جهت نفس اماره، أما آن دو كه از جهت خداى تعالى بود:
اول - آنستكه بلاى آخرتى بوى رساند و آن نبود الا باستحقاق، و بنده در دنيا دويم - چون بيمارى كه در دنيا بود يا علتى تا صبر كند و بر آن ثواب يابد.
و آن دو كه از جهت ديگرى بود:
اول - آنستكه از جنس عاقل آيد چون ظلم و بيدادى و درشت زبانى؛ و هر كه بچيزى ازين چيزها گرفتار شود بايد كه صبر كند تا خدا داد وى بدهد و اگر خدا داد وى ندهد پس ظالم خدا بود و اين محالست؛ تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.
دويم - آنستكه از جنس موذيات حاصل آيد چون كژدم و مار و شير و جز آن، تا مردم كژدم و مار دوزخ ياد آورند و بدين سبب از گناه بهتر پرهيزند، و هر كه برنج يكى ازين چيزها گرفتار شود چون صبر كند ثوابى عظيم بيابد.
در خبرست كه وقتى موسى (عليه السلام) از مناجات باز مى‏گشت در راه مردى را ديد افتاده و از آن بعضى (خوره)676 خوره و پاره پاره كرده، موسى (عليه السلام) را بروى رحمت آمد گفت: ملكا اين بنده را بينى كه چگونه افتاده است..! گفت: يا موسى بسبب اين حال كه بر وى رفت وى را بدرجه‏اى رسانيدم كه اگر تا دنيا بودى او در دنيا بودى و طاعت كردى هرگز بدان منزلت نرسيدى.
و آن دو رنج كه از جهت نفس بيند:
اول - تكليف است كه خداى تعالى خلق را از بهر آن آفريده است و هيچ رنجى مباركتر از آن نبود كه هر چند بيشتر كشد ثواب بيشتر يابد.
دويم - آنستكه از جهت جمع آوردن دنيا بوى رسد و هيچ دردى ازين شومتر نبود؛ زيرا كه هر چند رنج بيتر بود دلش سخت‏تر بود و از رحمت خدا و دعاى فرشتگان دورتر ماند، و دنيا بر مثال مارى بود بزرگ كه خفته باشد پشت او نرم باشد و در دهن آن زهر باشد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: مومن در دنيا چگونه اميد راحت دارد و دنيا زندان مومنانست و در زندان بجز غم و اندوه چيزى ديگر نباشد.
در كتب حكيمان دنيا با رنج و مشقتش چون كسى بود كه ناگاه در چاه افتد و ير سر آن چاه درختى بود واو در درخت چسبد و شاخ بگيرد چون نگرد خون را معلق در ميان چاه آويخته بيند، و چون درين چاه نگرد اژدهائى بيند كه دهان باز كرده است كه وى داند كه اگر فرو افتد بدهان اژدها فرو شود، و چون ببن شاخ نگرد كه دست در وى زده است دو جانور بيند كه بن درخت مى‏برند يكى سياه و ديگرى سفيد؛ و هر زمان گوش دارد كه بريده گردد و وى در چاه افتد، و چون بر سر چاه نگرد شيرى بيند درنده كه قصد وى كند و گرد بر گرد چاه چهار مار بيند كه هر يك قصد آن مى‏كنند كه ويرا677 بزنند678 و بر سر آن درخت آشاينه منج‏679 انگبين بود هر وقت كه از آنجا قطره‏اى درمى افتد وى بدهن مى‏گيرد680 با اين همه بلا ويرا از آن لذت آيد.
اكنون بدانكه آن چاه دنيا بود، و آن شاخ زندگانى بود، و آن دو جانور شب و روز بود كه زندگانى مى‏كاهانند681 و آن اژدها مرگ و اجل بود، و آن چهار مار چهار طبايع آدمى بود؛ سردى و گرمى وترى و خشكى‏682 كه مدام‏683 بدرد يكى ازين چيزها گرفتار بود، و آن شير هواى نفس بود، و آن انگبين راحت دنيا بود كه در ميان همه بلا گاه گاه بادمى رسد.
و گفته‏اند كه: سختر684 در دنيا چهار چيز است:
اول - دختر اگر چه يكى باشد.
دويم - غربت اگر چه يك فرسنگ بود.
سيم - قرض و دين اگر چه يك درم بود.
چهارم - سوال كردن اگر ه يك خردل دانه بود.
گويند: جبارى بود كه نشسته بود و مى‏گفت كه: اينچه‏685 مردم گويند كه هرگز در دنيا خرمى صاى نبود بى غم و اندوه؛ همه حشوست، و سخن مردم بود و دروغ گويند پس بفرمود تا مجلس را بياراستند و در در بستند و كنيزان و خادمان را حاضر كردند وى را كنيزكى بود كه او را سخت دوست مى‏داشت و بى او يك دم قرار و آرام نداشتى‏686 و چون ساعتى شراب بخوردند آن كنيزك دانه چند انار687 در دهان انداخت يك دانه در گلويش بماند و چندانكه جهد كرد كه برآيد يا فرو شود ميسر نشد؛ از آن جان بداد پس آن غافل چون چنان ديد جامه بر تن خود پاره پاره كرد، و آلات مجلس تمام درهم شكست، و سه روز نگذاشت كه او را دفن كنند و در رويش‏688 مى‏نگريست و مى‏گريست. و جاهل ندادند689 كه روزگار بيشتر با غم گذرد و اگر راحتى برسد آن نيز با صد هزار اندوه و غم بود وليكن عاقل يابد كه بايد بر زشتيهاى دنيا صبر كند تا ثواب بيابد، و دنيا را پيوسته مزرعه خود داند چنانكه در حكايت آورده‏اند كه وقتى مردى بود سخت مكروه لقا690 و زنى داشت سخت با بها و جمال؛ شخصى آن زن را گفت كه: بر تو حيفى عظيم است كه اين شوهر تو سخت زشت است، وى جواب داد كه: ما پيوسته هر دو در ثواب و طاعتيم؛ هر گه كه او نظر در من كند خوش و خرم شود و بر آن شكر كند و آن عبادتست، و هر گه كه من نظر در وى كنم مرا ناخوش آيد و بر آن صبر كنم تا ثواب يابم؛ انما يوفى الصابرون أجرهم بغير حساب،691كه دوستان خدا در دنيا يك راحت و لذت نيابند زيرا كه در حكايت آورده‏اند كه وقتى زاهدى بود كه خود را از لذات دنيا باز گرفته بود و بعبادت حق تعالى مشغول شده بود مدتى بيمار شد تا صحت و قوت آمد روزى ميل مزوره‏692 كرد چون پيش آوردند حق تعالى فرشته‏اى را بفرستاد تا آن كاسه بريخت و وى نااميد شد و با سر كار خود رفت، پس آن فرشته چون بازگشت در راه فرشته‏اى ديگر را ديد حال آن زاهد بان فرشته ديگر باز گفت او گفت كه: پادشاهى ظالم در ميان طرب و لهو و تماشا آرزوى ماهى تازه كرده است و يكى را بفرستاده تا ماهى بياورد و خداى تعالى مرا فرستاده تا من دام وى پر از ماهى گردانم تا مراد آن پادشاه برآيد؛ ندانم اين عجبتر است يا آن ديگر. خداى تعالى دشمنان را از دنيا نبرد تا هر مراد و آرزويى كه ايشان را باشد آن را دريابند تا ايشان را هيچ محنت نباشد.

423 يطبع المومن على كل خلق ليس الخيانة و الكذب.

طبع مرد مومن هر خوئى بود ليكن در دين خيانت نكند و دروغ نگويد يعنى نه از دين بود آنكه مومن چون سخن بگويد بگويد كه: اين از بهر خدا و رسول گفتم و در دلش چنين نبود كه آن منافقى باشد، و در شريعت خيانت نكند يعنى فتوى بدروغ ندهد؛ هر كه چنين كند شرع را خوار داشته باشد، و ديگر با مردم نيز خيانت نكند يعنى اينكه بمكر و حيلت مال ايشان ببرد و در ظاهر نيك نمايد و در باطن گرگ درنده بود، و چون حق بكسى دهد كم پيمايد و چون بستاند زيادت بستاند؛ مومن بر اين صفات نبود.
و صادق القول بود و دروغ نگويد كه حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: ايمان نبود آنرا كه در وى امانت نبود، و دين ندارد آنكه عهد را بشكند و دروغ گويد، و در بهشت نشود آنكه همسايه از ظلمش ترسد و ايمن نباشد از مكرش، و بر شما باد كه چون سخن گوئيد راست گوئيد و وفا بجا آوريد و امانت نگاه داريد كه وصيت پيغمبرا اين بوده است و خداى تعالى نيز بدين فرموده است؛ قوله تعالى:693 انا عرضنا الأمانة على السماوات و الأرض؛ و در حق خيانت گفت: يا أيها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول؛694 يعنى با خدا و رسول خيانت مى‏كنيد و امانت نگاه داريد.

424 تبنون ما لا تسكنون، و تجمعون مالا تأكلون، و تأملون مالا تدركون.

مى‏فرمايد رسول (عليه السلام) كه: اى فرزندان آدم بنياد مى‏نهيد شما خانه و مسكنى كه در آنجا نخواهيد نشست يعنى ماوى و مسكن حقيقى آدميان گورست بايستى كه در عمارت آن بودى، و مال دنيا جمع مى‏كنيد از حلال و حرام كه آن نخواهيد خوردن، و اميد داريد بچيزى كه در نخواهيد يافت.

425 كم من مستقبل يوما لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه.

اى بسا روز آينده‏اى كه بر وى تمام نشود، و اى بسا گوش دارنده فردا كه بوى نرسد.

426 عجبت لغافل و لا يغفل عنه.

مى‏فرمايد كه: عجب مى‏دارم از شخصى كه غافل شده است از مرگ و مرگ بدو مى‏آيد و ازو غافل نيست يعنى دم بدم گوش آنست كه مرگ ويرا دريابد و از غفلتش بيدار گرداند و آنكه سودى ندارد.

427 و عجبت‏695 لمؤمل الدنيا696 و الموت يطلبه.

و عجب مى‏دارم از آن كسى كه وى اميد در دنيا بسته است و طلب دنيا مى‏كند و مرگ او را طلب مى‏كند تا ويرا چگونه دريابد.

428 و عجبت لضاحك ملأفيه و لا يدرى أرضى الله عنه‏ام سخطه.697

و عجب مى‏دارم از آنكس كه وى مى‏خندد بدهان پر و بر آن مى‏باشد و خود نداند كه خدايتعالى از وى راضى است يا نه. در خبرست كه وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله چندانى بخنديد كه سفيدى دندانش پيدا آمد جبرئيل (عليه السلام) آمد و گفت: يا محمد خداى تعالى ترا نه از بهر خنده آفريده است و اين آيه آورد كه: فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا؛ دگر كس حضرت مصطفى را (عليه السلام) خندان نديد.
و گفته‏اند كه: آدم (عليه السلام) چندان از ترس خداى تعالى بگريست كه از آب چشم او علف بر آمد و بر آن گناه كه ترك سنتى بكرد دويست سال بگريست كه مرغان و دد و دام و آدميان از ناله و گريه او بفرياد آمدند، و يعقوب (عليه السلام) بر فراق يوسف چندان بگريست كه هر دو چشمش كور شد، (و يوسف (عليه السلام) در زندان بر فراق يعقوب چندان بگريست كه زندانيان بفرياد آمدند)698 و يحيى زكريا (عليه السلام) از خوف حق سبحانه و تعالى چندان بگريست كه گوشت رويش برفت و استخوان بماند؛ او را گفتند كه: اين گريستن از بهر چيست؟ و تو ازين گريستن سير نميشوى؟! گفت: چگونه نگريم و مرگم در پيش است و بيابان دراز و عقبه‏ها بزرگ؛ و گردنم ضعيف است و بار گناه بسيار، و اين راه نتوان بريد الا آن كس كه گريه بدرقه خود سازد تا فرداى قيامت بفرياد او رسد و كس از چيزى كه منفعت وى در آن بود چگونه سير شود؟! فاطمه عليها السلام در فراق حضرت مصطفى (عليه السلام) چندان بگريست كه مدنيان بفرياد افتادند و گفتند كه: محفل و مجلس مارا منغص‏699 مى‏دارد فاطمه عليها السلام چون اين بشنيد با على (عليه السلام) باز گفت تا على (عليه السلام) از براى او بگورستان بقيع خانه بنياد نهاد و نام آن بيت الأحزان بر نهاد و فاطمه عليها السلام شب و روز در فراق سيد (عليه السلام) مى‏گريست تا آنگاه كه بنزديك خدا شد، و اگر گريه آدم و داود و يعقوب و يوسف و يحيى و فاطمه و جمله‏اى كر و بيان عالم در كفه‏اى نهند و گريه آن مظلوم زاده على بن الحسين ابن عى بن أبى طالب عليهم أفضل الصلوات و أكمل التحيات در كفه ديگر نهند گريه زين العابدين (عليه السلام) فاضلتر و گرانتر بود، شب و روز در فراق پدر مى‏گريست و مى‏ناليد چندانكه ويرا گفتند كه: كمتر گرى، گفت: چگونه نگريم كه اين گريه براى من در قيامت گواهى دهد و شفاعت كند، و گريه شفاعت باشد، و گريه رحمت باشد بگذاريد تا بگريم پيش از آن روزى كه گريه سودى ندارد.
در حكايت مى‏آيد كه زنى بود سخت زاهده و صالحه و همه روزه گريستى ويرا گفتند كه: كمتر گرى كه نزديك است كه چشمهايت خلل يابد، جواب داد كه: اگر بميرم و خداى تعالى بر من رحمت كند چشمى به ازين آفريند، و اگر بدوزخ روم چشمى كه در دوزخ باشد چه نيك و چه بد. اى كاش‏700 از مردان اين زمانه تا بزنان ديگر زمانه كس بودى كه بديشان رسيدى و كاش كسى بودى كه حكمتى بگفتى و اگر نتوانستى گفتن آنچه شنيدى بر آن كار كردى چنانكه ايشان آنچه شنيدندى بر آن كار كردندى؛ و ايشان نيز آدمى بودند و ايشان را نيز هوى و شهوت بود كه بخويشتن فرو نشكيبد701 و ايشان هر چند كه بقيامت نزديكترند غافلترند و چنين گويند كه كودكى بود و سالش دوازده يا سيزده بيش نبود - الله أعلم - بگورستان شدى و همى گريستى، ويرا گفتند كه: مثل ترا چندين گناه نباشد تا بدان بگريى؟ - كودك گفت: اگر چه گناه اندك باشد بسيار طاعت نيز نبود، و چون بدوزخ رود اگر همه بيك گناه آتش كار خود بكند و نيك درگيرد و كودك ضعيف و بى طاقت بود. و خداى تعالى عيسى را (عليه السلام) گفت كه: بر خويشتن بسيار گرى، و در خلوت نفس را ملامت بسيار كن، و ذكر من بندگان مرا بشنوان؛ كه آن خير و نيكى كه بنده از آب چشم يابد از هيچ چيز نيابد كه آب چشم كوههاى آتش بنشاند، و دل مردم را نرم گرداند، و فرشتگان را شاد گرداند، و صاحب آنرا بسلامت در بهشت بنشاند.

428 يا عجبا كل العجب للمصدق بدار الخلود و هو يسعى لدار الغرور.

عجب‏ترين عجبى از آن كسست كه سراى جاودانى يعنى سراى آخرت براست هميدارد و او سعى و تكاپو براى سراى فريبنده مى‏كند يعنى سخت عجب و شگفت بود حال آن بنده كه بيقين داند كه خداى را بهشتى است كه آن دار البقاست و خانه‏702 ناز و نعمت و كرامت و عافيت است آنرا بگذارد و مشغول شود بطلب دنيا كه آن سراى فنا و موضع بلا و مكان محنت و جاى مشقت است؛ خوش نمايد چون بنگرى ناخوش‏يابى، و شيرين نمايد چون بنگرى تلخ يابى، و پر نگار نمايد چون بنگرى زرق و حيلت يابى، و آراسته و ساخته نمايد چون بنگرى حسرت و كاست‏ه‏703 يابى، و وفا و آرام نمايد چون بنگرى بيوفا و فانى مسكن يابى، و سهل نمايد چون بنگرى دشوار يابى، و حقيقت نمايد چون بنگرى هرزه‏704 يابى، و آبادان نمايد چون بنگرى خراب يابى، مغرور گذارد آنرا كه بر وى اعتماد كند، و زنهار خورد705 با آنكس كه دل در وى بندد. و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمايد كه: دنيا را ناز و نعمت بودى اگر فنا در قفايش نبودى، ملك و أملاكش بودى اگر هلاكش در قفا نبودى، و دنيا پشت بر ما مى‏دارد و وداع مى‏كند، و آخرت روى فرا ما دارد و هر روز نزديكتر مى‏آيد، يعنى كه آدمى بايد كه طلب آينده از رونده بهتر كند. و عيسى (عليه السلام) فرماى كه: از پليدى دنيا يكى - آنستكه در وى خدايرا كه آفريده است مى‏آزارند و دويم - آنستكه تا ويرا از دست بيندازند 706 آخرت بدست نيايد.
و حكيمى را پرسيدند كه چه چيزست كه بندگان را بخدا نزديك كند؟ - و چه چيزست كه بندگان را از درگاه خدا باز دارد؟ - جواب داد كه: دوستى دنياست كه آشنايان را بيگانه گرداند، و دشمنى دنياست كه بيگانگان را آشنا گرداند، و دوران را نزديك گرداند، و هر كه دنيا را آبادان دارد آخرتش خراب شود، و هر كه آخرت را آبادان دارد دنيايش خراب شود، و دنيا چون پليست و عاقل بر پل عمارت و بنياد نسازد، و بنده بود كه ملك الموت (عليه السلام) بوقت مرگ ويرا گويد كه: دنيا را ويران داشتى و آخرت را آبادان؛ وقتست كه از ويرانى بسراى آبادانى‏707 آئى و در آنجا بياسائى؛ و وى چون اين بشنود فرحناك شود، و كس باشد كه ويرا گويد كه: دنيا را آبادانى داشتى و آخرت را ويران گذاشتى وقت آمد كه از آبادانى بويرانى آئى، آنكس چون اين بشنود بر كرده پشيمان شود. همه كس مرگ را بيقين مى‏داند وليكن بيشترى آنست كه برگش نمى‏كند و خود نمى‏داند كه هر كه امروز در دنيا آن گويد و آن شنود و آن خورد كه ويرا بايد فرداى قيامت آواز سگ و بانگ خر708 و زقوم دوزخ بود كه ويرا نبايد، و هر كه امروز از طاعت و خيرات برگ و ساز نكند و از ناشايست گفتن و از حرام خوردن و از ساير گناهان باز نايستد از كجا اميدش بود كه وى در بهشت شود..! و آواز حوريان و طعامهاى لذيذ و ميوه‏هاى بهشت و شرابهاى زنجبيل و سلسبيل خورد..! و با پيغمبران و صديقان بنشيند..! و هر كه چشم از حرام باز ندارد كجا اميد دارد كه چشمش بر جمال حورالعين آيد..! و دانائى گويد كه: ويل آنرا كه اميدش دنيا بود كه نااميدى بار آورد، و ويل آنرا كه در باب دنيا زيرك و دانا بود و در كار آخرت كاهل و كسلان، و خنك آنرا كه بأحوال مرگ نگران بود كه ميل بطاعت كردن و رغبت در دنيا ناكردن بار آورد.

429 عجبا للمومن لا يرضى بقضاء الله فوالله لا يقضى الله للمومن من قضاء709 الا كان خيرا له.

عجب دارم از مومنى كه بضاى خداى راضى نبود والله كه خداى تعالى از بهر مومن نفرمايد بچيزى الا كه خير و نيكى وى در آن بود و بوذر گويد رحمة الله عليه كه: چون بيمار شوم بيمارى از تندرستى دوستر دارم.710
و خداى تعالى از خلق چهار چيز خواست: اول - دلشان، دوم - زبانشان، سيم - خويشان، چهارم - تنشان، و از دلشان دو چيز طلب كرد؛ اول - فرمان خدايرا بزرگ داشتن، دوم - بمردم نيكى خواستن، از زبانشان دو چيز طلب كرد؛ اول - ذكر خدا كردن، دويم - از بهر مردم نيكى خواستن و گفتن و مدارا كردن با ايشان. و از خويشان دو چيز طلب كرد اول - بقضاى خدا راضى بودن و بحكمش گردن نهادن، و دويم - با مردم خوش طبع و گشاده روى بودن. و از تنشان دو چيز طلب كرد اول - خدايرا عبادت كردن، دويم - مردم را يارى كردن.
اين خبر دليل مى‏كند بر آنكه:
هيچ بدى بقضاى خداى تعالى نباشد چنانكه مخالفان مى‏گويند زيرا كه حضرت مصطفى (عليه السلام) سوگند مى‏خورد كه هر چه خداى تعالى قضا كند همه خير و نيكى مومن باشد پس اگر گناه و معصيت كه از بنده واقع مى‏آيد بقضاى خدا بودى واجب كردى كه آن خير و نيكى بودى و بدان راضى بودى؛ و اين باطل است.
و بدانكه هر كه خدايرا بيگانگى بشناسد و بيگانگى و توحيدش عالم بود و بعدل و حكمتش مقر بود داند كه هر چه ببنده مى‏رسد از فعل اوست و آنچه بنده مى‏كند اگر نيك است و اگر بد؛ بدان جز او مكافات يابد از خداى تعالى؛ والسلام على من اتبع الهدى.

پى‏نوشتها:‌


646) ملفق از ذيل آيه 2 و صدر آيه 3 سوره مباركه طلاق است، و شاعرى اين ملفق از دو آيه قرآنى را بعد از كنار گذاشتن كلمه (مخرجا) بصورت بيتى آورده و بيتى نيز از خود بان ضميمه كرده و چنين گفته است:

اذا استصعب الأمر لا تضطرب من يتق الله يجعل له   فقد قال من لا يقول الكذب و يرزقه من حيث لا يحتسب

قرائت (استصعب) بصيغه مجهول نيز درست است؛ در اقرب الموارد گفته: (استصعب الامر = صار صعبا، و فلان الامر = وجده صعبا؛ لازم متعد.)
647) از اينجا باز تشويشى در نسخه دانشگاه ديده مى‏شود زيرا از اينجا باز شروع بمطلب ديگرى مى‏شود. (رجوع شود بص 265؛ س 12.)
648) در نسخه ديگر: (كه وى را آنچه است.)
649) در نسخه دانشگاه: (در كار).
650) عبارت ميان دو قلاب در نسخه قديم نيست و يقينا ساقط شده.
651) در نسخه قديم: (شمارد).
652) در نسخه قديم: (شمارد).
653) در منتهى الارب گفته: (ابن آوى شغال؛ بنات آوى جمع.)
654) در نسخه دانشگاه: (نباشد.)
655) مراد بلفظ (بنده) در اين مورد درم خريده و مملوك است.
656) عبارت ميان دو قلاب در نسخه قديم نيست.
657) در نسخه دانشگاه: (گداخته شدى.)
658) مراد به (ابو دوانيق) منصور خليفه عباسى است كه باين كنيه معروف است.
659) كذا در نسخه قديم؛ و در نسخه دانشگاه: (بازى داد) و شايد (يارى دادند) بوده.
660) در نسخه خطى شهاب الاخبار بحرف واو در صدر خبر يعنى: (و كاد).
661) صدر آيه 5 سوره مباركه (شورى) است.
662) آيه نودم سوره مباركه (مريم) است.
663) در غياث اللغات گفته: (جلد بالفتح چست و چالاك را گويند.)
664) عبارت ميان دو قلاب در نسخه دانشگاه هست و در نسخه قديم نيست.
665) مكرر ياد كرديم كه (بارنامه) بمعنى مباهات و نازش و تكبر است.
666) در برهان قاطع گفته: (گرم بضم اول و سكون ثانى و ميم بمعنى غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگى دل و دلگيرى باشد.)
667) در غياث اللغات گفته: (زحير نام مرضيست و صورتش اينست كه روده فرودين كه متصل بسفره است بى اختيار حركتى و دردى مى‏كند بجهت دفع كردن براز؛ و هيچ خارج نمى‏شود از آن مگر رطوبت لزجه‏اى با خون آميخته و بفارسى اين حالت را پيچش گويند و در عرف بمعنى ناخوش و آزرده مستعمل است و اگر مجازا بمعنى ناخوشى و آزردگى مستعمل شود بهتر باشد اگر آنكه گويند چون مبالغه منظور باشد مصدر را بمعنى اسم فاعل استعمال كنند چنانكه (زيد عدل) پس در اين صورت (زحير) بمعنى ناخوش هم درست باشد.)
668) در نسخه ديگر: (دارد).
669) در نسخه ديگر: (حريصى).
670) در بهار عجم گفته: (پا گرفتن = قيام و استقامت گرفتن را گويند؛ ابو طالب كليم گفته:

صد برق نااميدى كرده كمين ز هر سو   نخل اميدوارى هر جا كه پا گرفته

671) در غياث اللغات گفته: (اعرابى بالفتح بمعنى يكى از اعراب و اين منسوبست باعراب كه بمعنى عربان صحرانشين است.)
672) در برهان قاطع گفته: (روستا و روستائى با ثانى مجهول و سكون ثالث و فوقانى بالف كشيده ده را گويند كه در مقابل شهر است و باشنده ده يعنى دهقان را هم گويند كه روستائى باشد و معرب آن رستاق است.) پس از استعمال در معنى دوم است اين مثل مشهور: (سلام روستائى بى طمع نيست.)
673) در نسخه قديم (پر گناه).
674) در هر دو نسخه: (نباشد).
675) در نسخه دانشگاه: (بمصيبت).
676) در برهان قاطع گفته: (خوره بفتح اول و ثالث و ثانى معدوله نام مرضيست مهلك و آنرا بعربى جذام خوانند) در منتهى الارب گفته: جذام كغراب خوره و هو علة تحدث من انتشار السوداء فى البدن كله فيفسد مزاج الاعضاء و هيآتها و ربما انتهى الى تأكل الاعضاء و سقوطها عن تقرح.
677) در نسخه قديم: (هر يك قصد آن ديگر مى‏كنند كه آنرا.)
678) مناسب حال چنين شخص است كه هر فرد فرد آدميان مصداق واقعى آنند اين بيت نظامى كه در مورد خود شاهكار است:

بگردا گرد خود چندانكه بينم   بلا انگشترى و من نگينم

679) در برهان قاطع گفته: (منج بضم اول و سكون ثانى و جيم هر زنبور را گويند عموما و زنبور عسل را خصوصا) نگارنده گويد: از شواهد اين لغت اين شعر پر مغز و لطيف است كه در مقدمه تاريخ معجم مذكور است:

نقشبند قدرتش در كارگاه كن فكان از لعاب منج و نحل آورد شمع و انگبين   چون گرفت از راه دانش كلك فطرت در بنان وز رضاب كرم قز ديبا تنيد و پرنيان

680) در نسخه قديم: (مى‏كرد).
681) در نسخه دانشگاه: (كه زندگى را مى‏كاهند.)
682) اشاره بآنهاست قول سعدى:

چار طبع مخالف و سركش   چند روزى شوند با هم خوش

683) در نسخه قديم: (مادام).
684) كذا بتخفيف، و در نسخه دانشگاه (سختى دنيا).
685) در نسخه دانشگاه: (آنچه).
686) در نسخه دانشگاه: (نداشت).
687) يعنى چند حبه از حبه‏هاى انار.
688) در نسخه قديم: (و درويش).
689) در نسخه قديم: (و آن جاهل نداند) و در نسخه دانشگاه (نمى‏دانست.)
690) در نسخه دانشگاه: (مكروه اللقا).
691) قسمت اخير آيه دهم سوره مباركه (زمر) است.
692) در غياث اللغاث گفته: (مزور بر وزن منور آنچه از قسم غذاى براى تسلى بيمار پزند و طعام نرم كه مريض را دهند.) نگارنده گويد: معروف و مصطلح در اين كلمه (مزوره) است بهاء در آخر آن؛ چنانكه در متن ملاحظه مى‏شود، و براى طلب تفصيل آن بكتب طب قديم مراجعه كنند.
693) صدر آيه 7 سوره الاحزاب و ذيل آن اينست: و الجبال فأبين ان يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا و از شاهكارهاى حافظ بيتى است كه ناظر باين آيه مباركه است و آن اينكه:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد   قرعه فال بنام من ديوانه زدند

از يكى از دانشمندان شنيدم كه مى‏گفت: اين بيت بهترين اشعار حافظ است.
694) صدر آيه 27 سورة الانفال؛ و ذيل آن اينست: و تخونوا أماناتكم و أنتم تعلمون.
695) بزيادت واو در صدر اين فقره و فقره آينده در تمام نسخ متن و شرح.
696) در نسخ خطيه شهاب الاخبار (لطالب دنيا).
697) در بعضى نسخ خطى شهاب: أأرضى الله أم أسخطه.
698) عبارت ميان دو قلاب از نسخه قديم ساقط است.
699) منغص بمعنى ناگوار است؛ سعدى گفته:

منغص شود عيش آن تندرست   كه باشد بپهلوى بيمار سست

شاعر عرب نيز گفته است:

لا طيب للعيش ما دامت منغصة   لذاته بادكار الموت و الهرم

به پاورقى ص 39 مراجعه شود.
700) در نسخه دانشگاه: (كاشكى).
701) يعنى بدون جلوگيرى آتش هوى و هوس و حرص و شهوت خاموش نشود و در نسخه دانشگاه: (آنها را بخويشتن فرو شكستند.)
702) در نسخه دانشگاه: (و جاى).
703) در برهان قاطع گفته: (كاسته بر وزن راسته بمعنى گمشده و كاهيده باشد) و در متن بقرينه مقابله با (ساخته) در ضد آن بكار رفته است.
704) در برهان قاطع گفته: (هرز بفتح اول و سكون ثانى و زاى نقطه دار مخفف هرزه است كه بيهوده باشد.)
705) كذا در نسخه قديم و صحيح همين است؛ در برهان قاطع گفته: (زنهار خوار با خاى نقطه دار و واو معدوله عهد گسل و پيمان شكن را گويند) و در بهار عجم گفته: (زنهار خوار = عهد شكن و وعده خلاف؛ خواج نظامى:

چون دادم كسى را بخو زينهار   نگشتم بر آن داده زنهار خوار

مير خسرو گفته:

بزينهار تو افتاده‏ام مكن خوارم   همين بس است كه زينهار خوار من باشى

ليكن در نسخه دانشگاه: (و زنهار خورد آن كس كه دل در وى بندد) پس (زنهار) بنابر اين نسخه بمعنى حسرت و افسوس است؛ در برهان قاطع ضمن ذكر معانى (زنهار) گفته: (و بمعنى حسرت و افسوس باشد.)
706) در نسخه ديگر: (بنگذارند.)
707) در نسخه دانشگاه: (بسراى آبادان عقبى.)
708) در نسخه دانشگاه: (و پلنگ و خر.)
709) در نسخه قديم: (قضاء) (بدون لفظ من).
710) گويا مراد اينست كه چون دانم كه خداى تعالى براى من بيمارى خاسته است آن بيمارى را بصحت ترجيح مى‏دهم و در مقابل مشيت و اراده او جلت عظمته چون و چرا اظهار نمى‏دارم و در اين باب سخت نيكو سروده‏اند:

يكى وصل و يكى هجران پسندد من از هجران و وصل و درد و درمان   يكى درد و يكى درمان پسندد پسندم آنچه را جانان پسندد