شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۴ -


و مراد اين آيات اين است كه آن بهشت ها با آن نعمتهاى هميشگى به ايشان سپرده مى گردد، همين برترين تحيت مى باشد و لازمه آن سلامت از آفت هاى زندگى جاودانى است كه هرگز مرگ را بدان راه نيست ، زيرا سلام خواه مصدر ((سلم )) (به تشديد عين ) و خواه ((سلم )) (به تخفيف آن ) به معناى سلامت است .
سلام از اسماء خداوند است
خداى تبارك و تعالى خود را سلام ناميد، زيرا اين صفت به طور كامل در او موجود است ، زيرا هيچ كمالى در عالمى از عوالم نمى باشد، مگر اينكه خداى تعالى آن را به مخلوقات خود تسليم كرده است ؛ به همين لحاظ خود را به طور مبالغه سلام ناميده است ، پس اينكه فرمود: ((السلام عليكم )) اشاره به اين است كه تسليم كلى بدون تقييد به چيزى تنها از آن شما اهل بيت (عليهم السلام ) است ، زيرا جد شما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) صادر نخستين است كه هيچ خير و بركتى در عالم موجود نيست ، مگر اينكه گوشه اى از عطايايى است كه به وى داده شده است ، زيرا آن حضرت در دار وجود به ((قاب قوسين و يا نزديك تر)) به او نزديك است ، به همين خاطر خداى تعالى به او تحيت گفته و اين كه بعد از تاديب خوب وى همه كمالات ذات و غير آن را به وى تسليم كرده است ، آن گاه امر دين خود را به وى واگذاشت ، چنان كه مفاد عده اى روايات كافى (24) است ، علاوه اين كه خداى تعالى بعد از ميثاق ربوبيت از صاحبان درك و شعور و روح ميثاق نبوت ، ولايت آن حضرت را از آنها گرفت ، پس نسبت آن حضرت به خداى تعالى مثل مهمان پادشاهى است كه همه امور مملكت خويش و سياست رعيت خويش را به وى واگذاشته و درباره همه جزئيات كارها به وى اشاره كرده و او را لحظه به لحظه به طور مداوم تائيد كرده و رعايا را در پيروى وى ترغيب نموده و ايشان را از نافرمانى بر حذر داشته است و اين مقامات براى بزرگداشت و اجلال وى انجام شده است ، آنگاه همين مقامات را به ارث به اهل بيت سپرده و ايمان به ايشان را ايمان به خود و ناسپاسى و كفر به ايشان را كفر به خود قلمداد نموده ، فرمان آنها را فرمان خود و نافرمانى ايشان را نافرمانى خود و شناخت ايشان را شناخت خود و جهل به ايشان را جهل به خود دانسته است .
در صورتى كه مراد از ((سلام ))، سلام خدا باشد اين معنا مراد است و اگر سلام ، سلام زائر باشد معنايش اين است كه زائر نفس و مال و همه مالكيت خود از ابتداى وجود تا به ابد را به امام تسليم كرد، به گونه اى كه به هر چه كه مربوط به خود وى مى باشد رغبتى ندارد و او را از رغبت به امام باز نمى دارد، بلكه خود را فناى در ارادت به امام كرده و خويشتن را وقف وى كرده است .
و همين معنا مراد از اين جمله در زيارت هاست (25) كه : عليك منى سلام الله اءبدا ما بقيت و بقى الليل و النهار؛ بر شما باد سلام خدا، هميشه از جانب من تا هنگامى كه بنده بمانم و شب و روز در پى هم آيند. زيرا مراد از ((الله )) اسم ((الله )) است كه خداى تعالى در بدو ايجادش در وى به وديعت گذاشت ، نه ((الله )) كه مسمى است ؛ پس همين اقرار وى به رقيت و عبوديت همه مراتب عالى و دانى وجودش براى ائمه (عليهم السلام ) است ، نه اين كه وى دعا و سوال به درگاه خدا براى ايشان دارد، پس معناى سلام عبد، تسليم كليه همه عوالم وجودش به امام است و اين كه وى وجود خود را مقصور به ايشان كرده ، زيرا تنها امام شايستگى دارد كه انسان عبد وى شده و او بر انسان ولايت داشته باشد و نه ديگران .
در معناى حقيقت نبوت
فرمود:
يا اءهل بيت النبوة
حقيقت نبوت عبارت از ((ذكر اول )) است كه در آن ذكر هيچ كس از اعتبارات حتى اعتبار وجود و عدم معتبر نيت و اين مبداء وجود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه خداى تعالى وى را از نور ذات خود آفريده است و اين ذكر اول حقيقت و كتاب و اسم اعظمى است كه هفتاد و سه حرف دارد و يك حرف را خداوند در علم غيب خود برگزيده و هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسل از آن آگاه نيست و به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هفتاد و دو حرف از آن را بخشيده ، از اين بالاتر مرتبه ((قاب قوسين )) است كه به دو مرتبه بالاتر از مرتبه وجود مطلق لابشرطى است ؛
مرتبه اول : مرتبه موت و عدم مطلق كه از آن در آيه شريفه به مقام ((او ادنى )) تعبير شده است .
مرتبه دوم : مرتبه موت است ، بنابراين اين مرتبه از مرتبه موت و عدم مطلق كه در آن به عدم هم توجهى نمى شود بالاتر است و اين مرتبه همان مرتبه حيرت است كه در آيه شريفه از آن به سدرة المنتهى تعبير شده كه آخرين مرتبه سير ممكن است و بالاتر از آن مرتبه حق تعالى است و در عالم حيرت امكان اثبات نفى و نفى اثبات نمى توان كرد و به همين خاطر به آن عالم حيرت گفته شده است .
در عالم حيرت (و عالم موت )
چنان كه مولايمان امام ابو محمد عسكرى (عليه السلام) بنابر روايت (26) ابن بابويه فرموده است ، از آن حضرت از موت پرسيدند؛ فرمود: هو التصديق بما لا يكون ؛(27) موت تصديق به چيزى است كه موجود نمى باشد، به سبب صعود به عالمى كه نمى تواند در عالم وجود تحقق داشته باشد. و در كتاب توحيد مجلسى رحمة الله عليه (28) از كشى رحمة الله عليه به اسنادش از على بن يونس بن بهمن روايت شده كه گفت به امام رضا (عليه السلام) گفتم : جعلت فداك ! ان اءصحابنا قد اختلفوا. فقال : فى اءى شى ء اختلفوا فيه ؟ احك لى من ذلك شيئا! قال : فلم يحضرنى الا ما قلت : جعلت فداك ! من ذلك ما اختلف فيه زرارة و هشام بن الحكم ، فقال زرارة : ان النفى ليس شى ء و ليس بمخلوق . و قال هشام : ان النفى شى ء مخلوق . قال : فقال لى : قل فى هذا بقول هشام و لا تقل بقول زرارة ؛(29) فدايت شوم ! اصحاب ما اختلاف كردند، فرمود: در چه چيزى اختلاف نموده اند؟ سخنان ايشان را براى من بازگو، پس مرا چيزى به نظر نرسيد، مگر اين كه گفتم : فدايت شوم از آن جمله اختلافات در اختلافات زراره و هشام بن الحكم است ، زراره گفت : نفى چيزى نيست و لذا مخلوق نمى باشد و هشام گفت : نفى چيزى است و مخلوق مى باشد و فرمود در اين باره راءى هشام را بگير و راءى زراره را رها كن )).
و در خطبه مشهور اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: لا تصحبه الاءوقات و لا ترفده الاءدوات سبق الاءوقات كونه والعدم وجوده و الابتداء اءزله ؛(30) همراه زمان نيست و از ادوات كمك نمى گيرد و وجودش بر زمان مقدم و وجودش بر عدم مقدم و ازلش بر ابتدا پيشى گرفته است . بنابراين مرتبه موت تصديق به چيزى است كه نمى باشد و مراد از آن عدم مطلق است .
در مرتبه ذكر
بعد از گذشتن و تخليه از اين مرتبه ، مرتبه ذكر است ، ذكر اسمى از اسماء حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و آن صادر اول است كه خداى تعالى ناپاكى حدود را از وى دور و او را از همه قيود پاك ساخته و از نور ذات خودش آفريده و همين ذكر اسمى است كه چيزى همانند آن نيست و چون اين ذكر مبداء وجود حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و اسمى است كه اسم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از او اشتقاق يافته ، لذا خداى تعالى او را به ذكر ناميده و در برخى آيات اسم كتابى كه بر وى نازل شده را نيز ذكر گذاشته است از جمله : قد اءنزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات الله ؛(31) خداى تعالى به سوى شما ذكر را به عنوان پيامبر فرستاد كه بر شما آيات خدا را مى خواند.
در عيون (32) از امام رضا (عليه السلام) بعد از ذكر اين آيه روايت شده است كه فرمود: ذكر رسول خدا است و ما اهل ذكر هستيم . و در تفسير(33) سخن حق تعالى : فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .(34) در كافى و تفسير قمى و عياشى از ائمه (عليهم السلام ) اخبار فراوانى روايت شده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ذكر است و از اهل بيت آن حضرت سوال مى شود و ايشان اهل ذكر هستند و خداى تعالى فرمود: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ؛(35) ما ذكر را بر تو فرو فرستاديم تا آنچه را كه بر ايشان نازل شده روشن سازيم . پس در كافى (36) از امام صادق (عليه السلام) و در البصائر از امام باقر (عليه السلام) ذكر به قرآن و اهل ذكر به اهل بيت (عليهم السلام ) تفسير شده و در كافى (37) اضافه بر آن فرمود: خدا به پرسش از ايشان امر كرده و فرمان به پرسش از جهال نكرده است .
و در كافى (38) و عياشى (39) از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند: عده اى در بين ما هستند كه گمان مى كنند قول خداى تعالى كه فرمود: فاسئلوا اءهل الذكر...(40) مراد يهود و نصارى هستند، فرمود: در اين صورت ايشان شما را به دين خود مى خوانند، آنگاه با دست اشاره به سينه اش كرد و فرمود: ما اهل ذكريم و از ما سوال مى شود. و در عيون (41) از امام رضا همانند اين روايت شده است و عياشى (42) اضافه بر آن دارد به اين كه فرمود: و مراد از ذكر قرآن است .
و آياتى نيز بر آن دلالت دارد، خداى تعالى فرمود: اءفان مت فهم الخالدون ؛(43) آيا اگر تو مردى ، ايشان جاودانند. اين آيه دلالت دارد كه اگر جاودانى براى كسى ممكن است تو بايد آن كس باشى زيرا مبداء تو بالاتر از همه خلايق از انبياء و ملائكه و مردم است ، زيرا اولين كلمه كه گفتم و اولين كتابى كه با دستم نوشتم و اولين نورى كه از نور خويش آفريدم تو بودى ، پس حد و صفتى ندارد؛ پس چگونه ايشان مرگ را درباره اولين مخلوقم روا مى دارند، پس وقتى تو از عالم اجسام بروى با اينكه تو اين چنين خصوصيت دارى پس چگونه ايشان در عالم اجسام جاودان مى مانند.
و نيز خداى تعالى فرمود: قل ان كان للرحمن ولد فاءنا اءول العابدين ؛(44) و بگو: اگر خداى را فرزندى باشد من اولين پرستنده وى خواهم بود. مراد اين است كه نور من اولين نورى است كه خداى تعالى آن را از نور ذات خود آفريد، اگر خداى را كه از اوصاف ايشان منزه و برتر است ، فرزندى باشد به ناچار من بايد فرزندش باشم در حالى كه من بنده او هستم و او را از فرزند داشتن منزه و پاك مى دانم ، پس چگونه ايشان سرزنشم مى كنند.
و نيز گفتار حق تعالى : و هو بالافق الاءعلى ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين اءو اءدنى ؛(45) او در افق بلندى بود، آنگاه نزديك شد و فرود آمد، پس ‍ نزديكى وى به اندازه دو طرف يك قوس و يا نزديك تر شد. مراد از قاب يك قوس (كمان ) بين محل گرفتن كمان و محل دو طرف برگشته كمان آن است و مراد از ((سية )) محل برگشته كمان است و هر قوسى دو قاب است .(46)
اكنون به خوبى آيه شريفه تصوير شده به گونه اى كه روشنايى از تاريكى باز نموده گرديد و مرتبه قاب از قوس معلوم گرديد، اين مطلب را غنيمت شمر و آن چه را آورديم مگير و از سپاس گزاران باش و ستايش خداى رب العالمين است . پس مرتبه قاب تجلى دوم حقيقت محمديه است و مرتبه ((او ادنى )) تجلى اول حقيقت محمديه و عالم سدرة المنتهى است و آن عين همين حقيقت است و عالم حيرت كه اولين تجلى حق و آخرين عوالم سير ممكن است همين است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به هنگام رسيدن به آن فرمود: ((رب زدنى فيك تحيرا؛ خدايا! مرا در خودت زياد نما)).
سدرة المنتهى چيست ؟
علت اين كه آن را سدرة المنتهى ناميدند، اين است كه سدرة بر وزن فعلة از ماده ((سدر)) به معناى تحير و حيرت است و به ((المنتهى )) اضافه شده تا بيان نوع اين حيرت كند، پس معناى سدرة المنتهى يعنى عالم حيرت كه آخرين سير ممكن است پس خداى تبارك و تعالى حقيقت محمديه را در عالم حيرت كه در آن نفى و اثباتى نيست و در آن اثبات نفى و نفى اثبات نيست به دست تشبيه كرده و در ((عالم او ادنى )) كه عالم عدم است و در آن نفى اثبات ممكن است به محل گرفتن كمان تشبيه نموده و در علم وجود كه در آن اثبات ممكن است به ((قاب كمان )) تشبيه كرده و در عالم نور و ظلمت به ((سية )) يعنى طرف برآمدگى كمان تشبيه نموده است .
مرتبه سوم چيست ؟
پس مرتبه قاب ، مرتبه سوم خلق اول و حقيقت محمدى است و مراد از ((دو قوس )) قوس انعطاف و نزول به آيات محكمات از ناحيه راست است تا به مومنان بشارت دهد و انعطاف و نزول از طرف چپ براى انذار و ترساندن منافقان و كافران است و اين مطلب مفاد سخن حق تعالى است كه : هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن اءم الكتاب و اءخر متشابهات ، فاءما الذين فى قلوبهم زيغ ...(47) اوست كه بر بنده اش كتابى را نازل كرد كه برخى از آن آيه هاى استوار و محكم هستند كه ام الكتاب نام دارند و برخى ديگر از آيات متشابه مى باشند، آنهايى كه در در ايشان گمراهى است ... .
و فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا؛(48) خداى تعالى مى خواهد از شما اهل بيت پليدى را بزدايد و شما را به پاكى شدنى پاك نمايد. زيرا روشن است كه پاكى اهل بيت ناشى از طهارت صاحب بيت و متفرع بر آن است ، پس ممكن نيست كه ايشان پاك باشند و او پاك نباشد.
و مراد از رجس و پليدى شرك و گرفتن غير خدا به عنوان معبود به صورت و معنى ، در تشريع و تكوين است و اين مطلب بدون تخليه از همه حدود و رفع همه حجابها و رسيدن به حجاب تحير كه فوق حجاب عدم و موت مطلق است مى باشد و ما اين مطلب را در كتاب خويش به نام عصارة الثقلين شرح و توضيح داديم و به خواست خدا پژوهشى در بيان جملات ديگر اين زيارت نيز خواهيم نمود.
و نيز سخن حق تعالى بر مطلب ما دلالت دارد كه : و ما اءرسلناك الا رحمة للعالمين ؛(49) ما تو را رحمت عالمين فرستاديم . شاهد بر اين كه آن حضرت رحمت عالمين است اين كه هيچ فرشته اى از فرشتگان تسبيح خدا نمى كند، مگر بعد از تسبيح وى و آموختن از وى و هيچ پيامبرى از پيامبران توبه اش قبول نگرديد، مگر بعد از توسل به وى و هيچ مخلوقى از آسمان ها ساخته شده و زمين پهن شده و فلك دائر و خورشيد تابان و ماه نورافشان و كشتى روان و درياى جارى و غير آنها را خلق نكرده مگر بر محبت وى و به خاطر وى چنان كه روايات فراوانى بر آن دلالت دارد.(50)
خداى تعالى فرمود: و كذلك جعلناكم اءمة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا؛(51) اين چنين شما را امت ميانه آفريدم تا بر مردم شاهد باشيد و پيامبر بر شما شاهد باشد.
و فرمود: فكيف اذا جئنا من كل اءمة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا؛(52) پس چگونه به هنگامى را كه هر امتى را شاهدى آورديم و تو را بر همه آنها شاهد آورديم .
و فرمود: و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ؛(53) و در اين تا رسول شاهد بر شما باشد و شما شاهدان بر مردم باشيد. شما مى بينيد كه اين آيه دوم در اين كه حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) شاهد بر همه انبياء (عليهم السلام ) مى باشد بيانگر اجمال دو آيه ديگر است ؛ زيرا اطلاق آن همه انبياء (عليهم السلام ) را شامل مى شود.
و نيز خداى تعالى فرمود: و اءنزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ؛(54) ما به سوى تو كتاب را به حق فرستاديم در حالى كه اين قرآن تصديق كننده كتاب و شاهد بر آن است . ((مهيمن )) به معنى شاهد است .
و نيز فرمود: و انه لكتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد؛(55) و اين كتابى است گرامى كه باطل از جلو و پشت سر بر آن وارد نمى شود و از ناحيه خداوند حكيم و حميد نازل شده است . مراد اين است كه اين كتاب بر همه كتابها غالب و قاهر است .
و فرمود: ما كان محمد اءبا اءحد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين ؛(56) محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و ليكن رسول خدا و خاتم انبيا است . مراد از خاتم انبياء و ختم آن ها به اين لحاظ كه مرتبه فروتر دارد نيست ، در اين صورت مى بايست پايين ترين مرتبه از مراتب نبوت را حايز مى بود، زيرا با آيات سابق كه دلالت بر علو درجه و عظمت شاءن وى دارد منافات دارد. پس مراد آن اين است كه وى خاتم حقيقت نبوت است به اين كه به بالاترين مرتبه آن رسيده است . به گونه اى كه بالاتر از آن مرتبه اى نيست ، مگر مرتبه ربوبيت كه بايد انبياء را از آن فروتر شمرد. و نيز خداى تعالى فرمود: و انك لعلى خلق عظيم (57) خداى تعالى بعد از تاديب پيامبر به ادبى برتر چنين خطابى به وى فرمود.
تقرير دلالت همه آيات مزبور به طور كلى بعد از اين كه آيات و ذكر حكيم فوق بر شما تلاوت ، اين است كه شما بعد از تلاوت آنها شكى نداريد كه مصداق حقيقت نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است و او مزكى و مظهر و خالى از همه مراتب خلق است ؛ و به آن مرتبه نهايى رسيده است و از آن جايى كه حقيقت نبوت را مراتبى بى شمار است و هر پيامبر مصداق و مظهر مى باشد، لذا خداى تعالى تنها به آن حضرت آيات كبراى خويش را نشان داده است و او را به مرتبه ((او ادنى )) كه مرتبه موت و حتى بالاتر از آن مى باشد رسانيد، پس او را حبيب خود قرار داد، مراد از حبيب عبارتست از اضمحلال و فناى اراده محب در اراده وى مى باشد، پس آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) به حجاب حبيب بودن خود كه آخرين مرتبه نبوت و نه حقيقت آن است محجوب است . البته حقيقت نبوت غير از مرتبه نبوت است ، زيرا حقيقت شى ء غير از مراتب آن مى باشد، پس همه اين آيات چون در مقام بيان مراتب آن هستند كه هر كدام داراى اسم خاصى مى باشند متفقند كه حقيقت نبوت غير از مراتب نبوت است ، پس آيات مختلفند؛ زيرا هر كدام در مقام بيان مرتبه اى از آن هستند.
در مرتبه اهل بيت و معناى آن
وقتى مرتبه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فوق همه مراتب گرديد، بالاتر از آن مرتبه اى جز مرتبه ربوبيت نيست پس اين مرتبه انيت و حقيقت و كتاب و بيت اوست كه خداى تعالى او را در آنجا سكنى داد، پس ‍ وقتى اهل بيت و يا آل و يا ميراث و عترت و علم و غير آنها به او در اين مرتبه اضافه شد و گفتند: اهل بيت نبوت و ميراث نبوت و علم نبوت ناچار مراد از آن ، اهل آن حضرت در اين مرتبه مى باشد و وقتى به وى غير اين صفت اضافه شد مراد اضافه به وى به لحاظ آن صفت ؛ و نه غير آن مى باشد، به همين خاطر در اخبار ((ثقلين )) و اخبار تطهير كه خاصه و عامه به اسنادهاى خود آن را روايت كرده اند، ايشان را با كتاب همراه كرده و بر تبعيت ايشان ترغيب نموده و از معصيت و نافرمانى ايشان را برحذر داشته و فرمان داده كه به ريسمان ايشان چنگ زنند و از تعليم ايشان نهى كرده و فرمود: ايشان شما را از در هدايت دور نمى سازند و شما را به در ضلالت و گمراهى نمى كشانند،(58) و در اخبار(59) آيه تطهير ام سلمه با جلالت شاءن ، از اهل بيت خارج شده است ، با آنكه در آن تصريح شده كه وى بر خير است و او از اهل بيت پيامبر به معناى اين كه اهل خانه پيامبر در مدينه است و زنى محترم و پاك است و تمام خاصه و عامه آن را قبول دارند.
پس گفته نشود كه غير على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيستند؛ چون به هنگام نزول آيه تطهير ايشان موجود نبوده اند، زيرا دانستيد كه مراد از اهل بيت وقتى به اعتبار نبوت به آن حضرت اضافه شوند آنهايى هستند كه با آن حضرت در بيت نبوتش ساكن شوند و از نور علمش اقتباس نمايند، كسانى كه بر فطرت وى آفريده شده و از طينت وى خلق شده اند و وارث كتاب و حكمتى هستند كه خدا به آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) داده است ، ايشان به لوازم نبوت از قبيل خلق عظيم و پاكى از پليدى و طهارت از شؤ ون جهالتى كه آن حضرت خود از آن مبرى شده متحلى شده اند و از آلودگى ها پاكند، اهل بيت عبارت است از: على و فاطمه و حسن و حسين و على و محمد و جعفر و كاظم و على و محمد و على و حسن و خلف منتظر - (عليهم السلام ) - كه بر ايشان درود پادشاه بزرگ باد! - نه اهل خانه مدينه آن حضرت يعنى همسران و غير ايشان باشند، چنان كه روايت عامه (60) و خاصه (61) بر آن دلالت دارند و من برخى از روايت هاى اهل سنت را از صحاح ايشان مى آورم تا حجت بر آنها باشد و حول و قوه جز از آن خداى بزرگ نيست .
رواياتى درباره اهل بيت از عامه و خاصه
در طرائف (62) از احمد ابن حنبل و مسندش به اسناد به ابو سعيد خدرى روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انى قد تركت فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و اءحدهما اءكبر من الاخر كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اءهل بيتى اءلا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ؛ من دو چيز گرانبها بين شما واگذاشتم كه اگر به آن دو چنگ بزنيد بعد از من گمراه نخواهيد شد و يكى از ديگرى بزرگ تر است كتاب خدا كه ريسمانى كشيده از آسمان به زمين است و عترت من اهل بيت من مى باشد، آگاه باشيد اين دو از هم جدا نشوند تا بر حوض بر من وارد گردند.
روايت شده كه ابوبكر گفت : عترت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، على (عليه السلام) است .
در همين معنا روايت احمد ابن حنبل در مسندش به اسناد وى به اسرائيل بن عثمان بن مغيرة بن ربيعة روايت شده كه وى گفت : من با زيد بن ارقم در حالى كه در خانه مختار وارد مى شد يا از نزد او خارج مى گرديد ملاقات كردم و به او گفتم آيا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدى كه مى فرمود: انى تارك فيكم الثقلين قال نعم ؛ من در بين شما دو چيز گران بها وا مى گذارم ! وى پاسخ داد: بله من از آن حضرت شنيدم . از همين باب روايت احمد بن حنبل در مسند خويش به اسنادش به زيد بن ثابت گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: من در ميان شما دو ثقل بر جا مى گذارم ، كتاب خدا كه ريسمانى كشيده از آسمان به زمين است و عترت من كه اهل بيت من اند و آن دو از همديگر جدا نمى شوند تا بر من به حوض وارد شوند.
و در همين معنا روايت مسلم در صحيح است كه از چند طريق نقل شده است : طريق اول : از جزء چهارم صحيح مسلم در اواخر دفتر دوم از ادله اى كه از نسخه اى كه از صحيح نقل كرده ، به اسنادش به يزيد بن حيان گفت : من و حصين بن سيره (و در نسخه اى شهره ) و عمر بن مسلم به نزد زيد بن ارقم رفتيم وقتى به نزد وى نشستيم حصين به وى گفت : اى زيد با سعادت و خير فراوان برخوردى ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدى و حديث و گفتار وى را شنيدى و در كنار او جنگيدى و با او (و در نسخه اى ديگر در پشت سر او) نماز خواندى بنابراين خير فراوان ديدى ، اى زيد از احاديثى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدى براى ما بگو! زيد گفت : برادر زاده ! سن من زياد و مدت من طولانى گشت و برخى چيزهايى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فهميدم فراموش ‍ كردم ، پس هر چه براى شما حديث كردم بپذيريد و هر چه را از ياد بردم مرا به يادآورى ناچار مسازيد، آنگاه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بلند شد و سخنرانى نمود و آن در مكانى بين مكه و مدينه به نام خم بود، ستايش خدا كرد و ثناى وى را به جاى آورد و موعظه كرد و يادآورى نمود آنگاه فرمود: اى مردم من بشرى هستم و نزديك است كه فرشته مرگ كه فرستاده پروردگار من است بيايد و من هم داعى حق را لبيك گويم ، من در بين شما دو ثقل وا مى گذارم ، اولين ثقل كتاب خداست كه در آن نور است ، پس كتاب خدا را بگيريد و به آن چنگ زنيد، پس بر كتاب خدا تحريض كرد و ترغيب نمود، آنگاه فرمود: دومين ثقل اهل بيت من هستند، در رفتار با اهل بيت من به ياد خدا باشيد خدا را در اهل بيت من در نظر داشته باشيد...))
و همين را مسلم (63) در همين معانى در جزء چهارم ياد شده به اندازه دوازده ستون بعد از ابتداى آن نسخه نقل كرده است .