شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۰ -


مرتبه دوم : مرتبه نبوت است كه بنده به مرحله اى مى رسد كه خود را از همه امور كه به خودش اضافه كرده بود تزكيه مى كند، و از همه مردم منقطع مى گردد، با تمام وجودش به خداوند روى مى آورد، چنان كه فرمود: يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اءتى الله بقلب سليم ؛(174) روزى كه مال و فرزندان سود نبخشد مگر كسى كه دل پاك براى خدا آورد. ((قلب سليم )) تفسير به دلى شده كه پروردگارش را ملاقات كند، پس هيچ كس جز خدا در آن نمى ماند. چنان كه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است (175) كه مولاى ما امام سجاد (عليه السلام)(176) فرمود: اللهم انى اءخلصت بانقطاعى اليك و اءقبلت بكلى عليك ؛ پروردگارا! من خالصانه به تو پناه آورده ام و با همه وجودم به تو روى آور شدم .
مرتبه سوم : بعد از اين روى دلش به سوى خدا منصرف مى گردد به گونه اى كه بنده ، هيچ تصرفى غير از خداى تعالى را بر نمى تابد، پس مطمئن مى گردد كه هر چه در دلش مى افتد و يا به گوشش مى خورد جز از خداى تعالى نيست ، پس از وساطت رسول بى نياز مى شود و آنچه را كه در دلش ‍ مى افتد و يا به گوشش مى خورد قبول مى نمايد و به آن ملتزم مى شود و يقين دارد كه از جانب خداست .
و بعد از اين هيچ كس بر او حجت نيست ، مگر اينكه خداوند فرمان دهد؛ چنانكه در اوصياى پيامبرانى كه اولوالعزم نيستند چنين است و اگر چيزى بر دل او وارد شود و يا بر گوش او مطلبى خوانده شود كه مربوط به ديگران مى شود چنين شخصى رسول نيز هست همانطور كه نبى بود و اين مرتبه سوم است .
مرتبه چهارم : مرتبه خلت است و آن رسيدن بنده به مرحله ايست كه چون ميتى در قبضه خداوند قرار گيرد خود را همانند سرابى مى بيند كه تشنه او را آب مى بيند و وقتى به نزد او آمد آن موجود را چيزى كه بوى وجود شنيده باشد نمى يابد، چنان كه ابن بابويه از مولاى ما ابو محمد عسكرى (عليه السلام)(177) روايت كرد كه وى از آن حضرت پرسيد كه مرگ چيست ؟ فرمود: ((التصديق بما لا يكون ؛ رسيدن به مرتبه اى در عالم وجود تحققى ندارد، و اين مرتبه مرتبه ((او ادنى )) است ، چنان كه مرتبه دوم مرتبه ((قاب قوسين )) است .
و مرتبه پنجم : مرتبه امامت است و آن رسيدن بنده به درجه اى است كه وجود و عدم و مرگ و زندگى را در نمى يابد و اثبات نفى و نفى اثبات بى خبر مى ماند؛ اين مرتبه موسوم به مرتبه حيرت و سدرة المنتهى و آخرين مرتبه سير ممكن است و بالاتر از آن مرتبه ربوبيت مى باشد. و آن گفتار حق تعالى است كه فرمود: و هو بالاءفق الاءعلى ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اءو اءدنى (178) - الى - و لقد رآه نزلة اءخرى عند سدرة المنتهى ...؛(179) او در افق اعلى است آنگاه نزديك تر شده و تدلى نمود، پس به دو قاب قوس ‍ يا نزديك تر رسيد تا اينكه فرمود: و در نزول ديگرى او را در سدرة المنتهى ديد. و به خواست خدا به زودى در سخن امام ((والقادة الهداة )) بيان ديگرى از مراتب عبوديت در تفسير حق تعالى : نرى ابراهيم ملكوت السموات والاءرض ؛(180) ((به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نشان خواهيم داد)) را مى گوييم .
دليل بر آنچه بيان كرديم اين است كه بعد از اتصاف بنده به صفت عبوديت فرشته موكل منصب رسالت و آورنده تكاليف پيامبران و حامل خلعت ايشان جبرئيل است و حامل خلعت عزرائيل است كه متولى منصب اماته مى باشد، چنان كه در روايت وارده در تفسير آيه شريفه واتخذ الله ابراهيم خليلا(181) آمده است .
در كافى (182) و عياشى (183) از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه به هنگامى كه خداى - عزوجل - ابراهيم را خليل خويش گرفت بشارت به خلت به او رسيد، پس ملك الموت به شكل جوانى سپيد روى كه دو پيراهن سپيد بر تن او بود و از موهايش آب و يا روغن مى چكيد به نزد ابراهيم (عليه السلام) آمد، ابراهيم (عليه السلام ) وارد منزل شد، جبرئيل در بيرون خانه به استقبال او شتافت . حضرت ابراهيم مردى غيرتمند بود، و هرگاه براى كارى منزل را ترك مى كرد در آن را مى بست و كليدش را با خود مى برد، اكنون كه بازگشته بود، زيباترين مرد را در داخل منزل بر در خانه اش ‍ يافت ؛ پرسيد: اى بنده خدا چه كسى اجازه داد كه وارد منزل من شوى ؟ مرد جواب داد: خداى خانه ، فرمود: البته پروردگار خانه از من سزاوارتر است ، اكنون بگو تو كيستى ؟ پاسخ داد: من عزرائيل هستم .
حضرت ابراهيم ترسيد و فرمود: آيا آمدى كه روح از بدنم جدا سازى ؟ پاسخ داد خير، خداى تعالى بنده اى را خليل خوش گرفته است ، پس من براى دادن بشارت آن آمده ام ، فرمود: آن مرد كيست كه من او را تا هنگام مرگ خدمت كنم ؟ گفت : تو هستى ، پس ابراهيم به نزد ساره آمد و گفت : خداوند مرا خليل خويش گرفت .
ولى خداوند براى منصب امامت حاملى قرار نداده است (و فرشته اى را مامور تبشير آن نكرده است ) و فرمود: انى جاعلك للناس اماما(184) من تو را براى مردم امام قرار دادم . و در هر دو روايت امام فرمود: امامت در ديدگاه حضرت ابراهيم چندان بزرگ آمد كه گفت : و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين ؛(185) خداوندا فرزندان مرا نيز امام گردان . عهد من (امامت ) به ستمگران (از ذريه و فرزندان تو) نمى رسد.
بر معناى امامت اين روايت كافى (186) در باب اءن الامام متى يعلم اءن الامامة قد صارت اليه ؛ باب اينكه امام چه هنگام ، آمدن امامت (امام شدن ) را مى فهمد، دلالت دارد. در كافى (187) به اسنادش به هارون بن فضل گفت : ابوالحسن على بن محمد را در روزى كه ابو جعفر (عليه السلام) وفات يافت ديدم . فقال : انا لله و انا اليه راجعون ؛(188) مضى اءبو جعفر فقيل له : وكيف عرفت ؟ قال : لقد تداخلنى ذلة لله لم اءكن اءعرفها؛ فرمود: همه ما از خدا هستيم و به سوى وى باز مى گرديم ، ابو جعفر (عليه السلام) وفات يافت از آن حضرت پرسيدند: چگونه متوجه وفات او شدى ؟ فرمود: در من ذلتى براى خدا راه يافت كه تا كنون آن را نمى شناختم .
زيرا اشكالى ندارد كه امام صامت در نهايت كمال باشد و تنها فاقد فعليت امامت باشد، و هنوز آن منصب به او منتقل نشده باشد، بنابراين آن ذلتى كه آن را نمى شناخت و بعد از وفات پدرش بر او طارى شد همان منصب امامت باشد.
اكنون كه آيات پروردگار و سنت خلفاى او براى شما بيان شد، و با گوش هاى فهمنده به آنها گوش دادى ، دلت بيدار شود و آگاه گردد كه مراد اخبار در فرق بين امام و نبى و رسول و محدث ، همان فرق بين رسول و نبى به دو چيز است (چنانكه در آن تصريح شده ) و تفاوت رسول و نبى كه داراى منصب خلت و امامت نيستند به اين دو نيست .
امام و محدث نيز چنين هستند، زيرا مراد از آن دو مطلق امام و محدث مثل اسحق و يعقوب هستند كه شريعت ندارند و تنها از اوصياى حضرت ابراهيم هستند، و نيز مثل سلمان مى باشد كه درباره وى آمده كه وى محدث بوده است ، وگرنه مثل محمد و آل او و ابراهيم و امامان آل محمد (عليهم السلام ) سخن فرشته را مى شنيدند ولى خود فرشته را نمى ديدند، و قبلا چگونگى برخورد فرشتگان نسبت به ايشان و اين كه آنها در عالم تكوين فروع انوار آل محمد (عليهم السلام ) هستند را فهميدى پس در ديگر شؤ ون چه مى انديشى ؟
روشن است كه هر نبى و يا رسولى كه به مرتبه خلعت و امامت نرسد نمى تواند از خداى - عزوجل - تلقى كند مگر به توسط فرشتگان و يا به آمدن وحى در خواب باشد، اما كسانى كه به مرتبه خلت و امامت رسيده باشند، نيازى به صورت يافتن وحى و يا وساطت فرشتگان در آوردن وحى ندارند، زيرا وساطت آنها در مرتبه رسالت ضرورت دارد.
و لذا خداى تعالى در حق حبيب خود فرمود: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ؛(189) او از هوى سخن نمى گويد، اين جز وحيى كه به او وحى مى شود نيست ، كسى كه داراى قواى فراوان است به او تعليم كرده است . مراد از شديد القوى خداى تعالى است ، چنانكه على بن ابراهيم گفته است و اين آيه شريفه : فكان قاب قوسين اءو اءدنى فاءوحى الى عبده ما اوحى (190) بر آن دلالت دارد، پس كدامين فرشته را جراءت است كه در آن مقام موجود شود و يا بوى وجود را بشنود، چه رسد كه بتواند واسطه بين خدا و حبيب او محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شود، و لقد راءى من آيات ربه الكبرى ؛(191) او آيات پروردگار بزرگ خود را ديد.
با فهم اين مطلب مراد از مهبط وحى معلوم مى شود، زيرا وحيى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) وحى كرده است امكان هبوط ندارد مگر به سوى امامان ، زيرا غير از ايشان نمى توانند آن را دريافت كنند و قابليت و استعداد آن را واجد نيستند تا بتوانند محل هبوط آن باشند. پس ‍ ((الف و لام )) در ((مهبط الوحى )) براى عهد است ، پس شما (اى امامان ) اولين منزل وحى هستيد، آنگاه ديگر مراتب مهبطهاى شما هستند.
در معناى رحمت
فرمود:
و معدن الرحمة
رحمت در لغت به معناى عطوفت ورزيدن است ، معناى مصدرى رحمت توجه مهرآميز و با عطوفت به ديگرى است ، حقيقت رحمت مرتبه وجودى مطلق از حقيقت نبوت است . حقيقت محمديه مرتبه قاب قوسين است كه به همه موجودات كه فروع دو عالم نور و ظلمت و اهل يمين و شمالند عطوفت دارد، و به عبارت ديگر حقيقت رحمت همان حقيقت محمديه است به اعتبار اين كه جهت قرابت بين موجودات يا خصوص انسان است ، و لذا در قول حق تعالى والذين يصلون ما اءمر الله به اءن يوصل (192) - الى - الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما اءمر الله به اءن يوصل ...؛(193) كسانى كه به آنچه خداوند به وصلش دستور داده مى پيوندند - تا - و كسانى نقض عهد خدا بعد از محكم شدن آن مى كنند، آنچه را كه خداوند فرمان به وصلش داده را مى برّند... . تفسير به رحم آل محمد (عليهم السلام ) شده است .(194) به خواست خداى تعالى در ضمن ((والرحمة الموصوله )) از آن سخن خواهيم گفت .
سخن حق تعالى : عذابى اءصيب به من اءشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساء كتبها للذين يتقون و يؤ تون الزكاة و الذين هم بآياتنا يؤ منون ؛(195) عذابم را بر هر كس بخواهم مى فرستم و رحمت من همه اشياء را برمى گيرد، و به زودى آن را براى كسانى كه پروا پيشه مى كنند و زكات مى دهند، و كسانى كه نشانه هاى ما را باور مى كنند مى نويسم . و نيز سخن حق تعالى : و ما اءرسلناك الا رحمة للعالمين ؛(196) و ما تو را جز براى رحمت دو جهان نفرستاديم . بر آن دلالت دارد، و اين مطلب در شرح حقيقت نبوت بيان شده است .
و نيز سخن حق تعالى : و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم اءهم يقسمون رحمة ربك ...(197) و گفتند: و چرا اين قرآن را بر مردى بزرگ از اين دو قريه نفرستاده است ، آيا ايشان رحمت پروردگار را تقسيم مى كنند. مراد از رحمت در اينجا نبوت است ، چنانكه در احتجاج (198) و تفسير امام (199) از پدرش روايت شده است كه گفت : روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در آستان كعبه نشسته بود، عده اى از بزرگان قريش جمع شدند تا اينكه فرمود: ((عبدالله بن اميه به پيامبر اكرم گفت : اگر خداوند مى خواست رسولى براى ما بفرستد بايد بزرگ ترين ثروتمند و كسى كه بهترين وضع را دارد براى ما بفرستد چرا قرآن را كه تو گمان مى برى كه خدا بر تو فرستاده و تو را رسول خويش كرده بر مردى بزرگ از اين دو قريه وليد بن مغيره در مكه و يا عروة بن مسعود ثقفى در طائف نازل نكرده است ...)) در اين هنگام سخن حق تعالى نازل شده كه : و قالوا لولا نزل ... - الى - و رحمة ربك خير مما يجمعون ؛(200) يعنى نبوتى كه به تو عطا كرديم .
و نيز آيه شريفه : ولو شاء ربك لجعل الناس اءمة واحدة ولا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ...؛(201) اگر پروردگارت مى خواست مردم را يك امت قرار مى داد و هرگز اختلاف نمى كردند، مگر كسانى كه خداوند به ايشان رحم كند، براى همين ايشان را آفريده است .
على بن ابراهيم گفت (202) درباره روايت ابى الجارود از ابو جعفر كه فرمود: (ولا يزالون مختلفين ؛) پيوسته در دين مختلف بودند. و مراد از (الا من رحم ربك ) آل محمد (عليهم السلام ) و پيروان ايشان هستند، (و لذلك خلقهم )؛ اهل رحمت اختلاف در دين نمى كنند.
و در كافى (203) از امام صادق روايت شده است كه مراد از آيه فوق (ولا يزالون مختلفين ...) مردم در فهم واقع در اشتباهند و همه در هلاكت هستند مگر كسانى را كه پروردگارت به آنها رحم كند يعنى مگر شيعيان ما و (لذلك خلقهم ) براى رحمت خويش ايشان را خلق كرده يعنى براى طاعت امام ايشان را خلق كرده است .
گويم : توضيح اين آيه شريفه و دو روايت شريف فوق اين است كه : چون خداى تعالى نهايت كمال را داراست به طورى كه هيچ كمالى از جلال و جمال را فاقد نيست و صفات حق تعالى داراى مراتب غير متناهى اند، و هر كدام شؤ ونى غير متناهى دارند، و عالم امكان گنجايش وجود آنها را ندارد، زيرا عالم امكان عالم امور محدود است ، به همين خاطر خواست مراتب صفات و شؤ ون خود را براى خلقش آشكار كند، لذا مخلوقات را داراى اطوار و مراتب ساخت و انسان را آفريده و بيان را به او آموخت ، تا مظهر همه صفات او شود و انسان را داراى اطوارى كرد تا هر فردى مظهر و مرتبه اى از مراتب جامعيت او باشد، چنان كه فرمود: ما لكم لا ترجون لله وقارا و قد خلقكم اءطوارا؛(204) چه شده شما را كه براى خدا ثبات و وقار نداريد در حالى كه خداوند شما را بر اطوارى آفريده است .
و فرمود: و من آياته خلق السموات والاءرض واختلاف اءلسنتكم و اءلوانكم ان فى ذلك لايات للعالمين ؛ از آيات خداوند آفرينش آسمان ها و زمين و تفاوت هاى زبان ها و رنگ هاى شماست ، همانا در آن نشانه هايى براى جهانيان است . به همين خاطر در آدميان دو تن را در همه ملكات و حالات و خواسته ها و چهره ها و رنگ ها و ديگر ويژگى هايى كه باعث اشباه شود يكسان ديده نشده و نمى بينيد. به همين خاطر امام صادق (عليه السلام) در روايتى كه در كافى (205) به اسنادش به شهاب آمده و چنين شنيده كه فرمود: اگر مردم مى دانستند كه چگونه خداى تعالى مردم را آفريده هرگز كس ‍ ديگرى را ملامت نمى كرد و حديث را تا به اينجا رساند كه آن حضرت فرمود: اگر مردم مى فهميدند كه خداى - عزوجل - اين مردم را اين گونه آفريد، هيچ كس ديگرى را سرزنش نمى كرد.
و در اخبار طينت به اسناد كلينى (206) به زراره از ابو جعفر (عليه السلام) آمده كه آن حضرت فرمود: ((اگر مردم مى دانستند كه پيدايش خلق چگونه است هرگز دو تن با همديگر اختلاف نمى كردند)) اكنون كه مردم نمى دانند، لذا با همديگر در دين اختلاف دارند، و در علم و عمل با همديگر متفاوتند و هر كس بر شاكله و طينت خود مى تند و گمان مى كند كه او درست را فهميده و هر كدام بر ديگرى اشكال مى كند، مگر كسانى كه مظاهر عالم رحمت مطلقه غير متناهى باشند، ايشان محمد و آل پاك او (عليهم السلام ) و دوستداران ايشان هستند و نيز طبقات مختلف انبياء و پيروان ايشان كه مرتبه اى از مراتب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و كتابهاى ايشان آيه اى از آيات كتاب او مى باشد اين كه بر همه آن كتابها مشرف و مهيمن بوده و شاهد علوم و آدابى كه انبياء دارند مى باشد. چنان كه مفاد اخبار طينت بر آن دلالت دارد.
اكنون كه مطالب ياد شده را فهميدى براى شما روشن مى شود كه اسم اشاره (و لذلك خلقهم ) به مجموع مطالبى كه از مستثنى و مستثنى منه استفاده مى شود بر مى گردد، يعنى به دليل عدم اختلاف اهل رحمت آنها را آفريده و چون اختلاف كنندگان اختلاف كردند، ايشان را جدا گانه آفريد، پس اهل رحمت اهل جمعند، و بين ايشان اختلافى نيست و رحمت همان عالم وجود مطلق است ، زيرا عالم عدم قابل اختلاف نيست و عالم نور و ظلمت نيز نمى توانند با همديگر ائتلاف كنند.
در اعتبارات صفات
اكنون كه مطالب فوق را دانستى ، بدان كه صفات داراى اعتباراتى است :
اعتبار اول اين است كه صفات عين ذاتند، يعنى ذات در حد خود از همه اشيا كفايت مى كند (و به هيچ چيز نيازى ندارد).
اعتبار دوم صفات اين است كه علم صفتى در عرض صفات ديگر از قدرت و وجود و حيات و سمع و بصر است ، بنابراين اعتبار بايد ملاحظه خصوصيات مميزه عليم را از قدرت و ديگر صفات با ذات در نظر گرفت تا بتوان علم را براى ذات در عرض قدرت و ديگر صفات اثبات كرد، تا گفته شود كه : همه ذات علم و همه ذات قدرت و يا علمش ، عين ذات و قدرتش ‍ عين ذات است و يا صفات ذاتيه چند صفت هستند؟ اين عالم ، عالم تنزل ذات به عالم صفات و عالم تميز اجمالى هر صفت از ديگرى است ، پس از ذات در اين عالم به مثل علم و قدرت و حيات تعبير مى شود، مثل مثلهاى قبلى .
اعتبار سوم صفات اعتبار ثبوت هميشگى آنها براى ذات به لحاظ نفى اضداد و تنزيه ذات از آنها بدون ملاحظه تنزل آنها به اسماء نوعيه است كه ارباب انواع خلقند، از ذات در اين اعتبار به مثل عليم و قدير تعبير مى شود.
اعتبار چهارم آن اعتبار تنزل صفات به عالم اسماء كه ارباب انواعند مى باشد، پس از آن صفات به مثل قادر و عالم تعبير مى شود.
اعتبار پنجم آن اعتبار تشخص جزئيات هر نوع است و اين كه هر كدام از جزئى ديگر تشخص پيدا مى كنند، لذا به اين اعتبار معلوم و مقدور و ديگر صفات است .
اكنون كه اين مطلب معلوم شده است ، بدان كه رحمن همان رحمت به اعتبار سوم است ، و به همين خاطر بر همه اشياء استيلا يافت ، و همه اجزاء عالم امكان قابليت گنجايش آن را دارند، اما اعتبار چهارم صفات و در پى آن اعتبار پنجم ويژه مومنان است و اسم رحمن در غير مومن به اعتبار چهارم است كه به اسم بارى تنزل كنند و در همين اعتبار در مومنين به اسم رحيم تنزل مى كند، و در اعتبار پنجم در مومنين رحم مى كند و در غير مومن خشم مى گيرد و خشم مى گيرد، و لذا امام صادق (عليه السلام)(207) فرمود: الرحمن اسم خاص لصفة عامة ، و الرحيم اسم عام لصفة خاصة : رحمن اسم خاص براى صفت عام و رحيم اسم عام براى صفت خاصه است . يعنى چون رحمانيت به اين است كه خداوند وجود را به همه موجودات بدهد بدون اين كه وجود به مومنين اختصاص داشته باشد، پس اسم رحمن ويژه خداى تعالى است ، زيرا اين معنا نمى تواند دى ديگران پياده شود، ولى رحيم عطوفت است به طورى كه در پى آن سودى باشد، اين اسم عام است كه غير حق تعالى نيز به آن موصوفند.
از اين مطلب معلوم شد كه رحمت دو بخش است : رحمت ابتدايى و رحمت جزايى ، اولين رحمت رحمت رحمانيه است كه به همه موجودات وجود مى دهد، وجودى كه اصل همه خيرات و قوام همه شرور است .
رحمت دوم رحمت رحيميه است و اين رحمت همان است كه در پى ايمان به خدا درآمد و پاداش بر آن است ، مثل توفيق دادن براى انجام طاعات و رسوخ ايمان در دلهاى مومنان و خوش آيندى ايمان براى مومنين و ناخوشايندى فسوق و نافرمانى و نيز پايان بخشى عواقب مومنان به خير مثل ترس و خشيت و اميد و گمان خوش به خداى تعالى و امثال آن ، پس ‍ خداى تعالى رحمن رحيم در دنياست ، ولى در آخرت اصل وجودى كه مبداء همه اشياء و آشكار كننده شؤ ون خير است را در مومنان حفظ مى كند و اين وجود را به بهشت و حوريان زينت مى دهد، بلكه هر چه را نفوس ‍ خواهانند و چشم را مى نوازند، ده برابر تا آنچه كه در آيه شريفه به آنها بشارت داده كه : مثل الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله كمثل حبة اءنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مئة حبة والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم ؛(208) و مثل كسانى كه اموال خويش در راه خدا انفاق نمايند همانند دانه اى است كه هفت سنبله آورده كه در هر سنبله صد حبه است و خداوند براى هر كس كه بخواهد چند برابر مى كند و خداوند وسعت بخش ‍ داناست . پس او رحمن و رحيم در آخرت است ، لذا در دعا فراوان آمده است يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما.(209)
فرمود:
و خزان العلم
((خزان )) بر وزن ((رمان )) جمع ((خازن )) است ذخيره كردن مال ، حفظ كردن مال و حرز به كسره جايگاه مطمئن .
در اطلاقات علم
علم مصدر است ، علم بر وزن سمع ، يعنى دانست ، و بيشتر در معناى حدثى (يعنى مصدرى ) به كار نمى رود بلكه بر معلوم اطلاق مى شود، چنانكه ((ستر)) گفته مى شود و مراد ((ما يستريه )) يعنى ((پرده )) از آن اراده شود، پرده آلت ستر است و معلوم وسيله علم مى باشد.
همين مطلب در باب اطلاق ((غسل )) بر آبى كه با آن غسل كنند جارى است ، پس مراد از علم چيزى است كه با آن معلوم دانسته مى شود و مشخص مى گردد، گرچه هنوز معلوم ، يا مشخص نشده يا مشخص گرديده و به نزد عالم حاضر نمى شود مگر اين كه به آن التفات كند. از اين كه علم را آلت علم (معلوم ) گرفتيم به خاطر ادله اى چند است ، اول اين كه عرف بر آن دلالت دارد، اطلاقات اسامى علوم مثل علم فقه و علم نحو و صرف و غير آن دليل ماست ، زيرا اين اطلاقات بر سه گونه است : اطلاقات علم بر ملكات مثل اين كه فلانى علم فقه دارد، يا فلانى استاد در علم فقه است ، با اين كه هنوز مساءله اى آن را استنباط نكرده است به گونه اى كه اگر از وى مساءله اى را بپرسند در پاسخ مى گويد: نمى دانم تا مراجعه كنم ، پس مراد اين است كه وى ملكه اى دارد كه اگر آن را اعمال كند احكام موضوعات را به لحاظ اين كه ترك آنها لازم و يا فعل آنها واجب است به دست مى آورد.
اطلاق دوم علم در به كارگيرى اين ملكا براى استنباط جزئيات است و آن اجتهاد مى باشد كه در روايت شريفه : الملائكة تفرش اجنحتها فى مجلس ‍ العلم ؛ فرشتگان بالهاى خويش را در مجلس دانش مى گسترانند مراد است .
اطلاق سوم علم ، اطلاق علم بر خود مسائل است ، مثل اين كه مى گويند: كتابهاى علم فقه ، كتابهاى علم اصول ، و بر اين وزان مراد از اين اطلاق هاى سه گانه معناى حدثى (مصدرى ) نيست ، چنان كه مقصود از آن ها صور حاصله حاضر در ذهن كه اگر عالم ولو بعد از استنباط به آنها استحضار نداشته باشد جاهل مى شود نيست .
دليل دوم كتاب است ، خداى تعالى فرمود: قل هل عندكم من علم فنخر جوه لنا؛(210) آيا چيزى مى دانيد كه براى ما بيان كنيد؟. و در حق يعقوب فرمود: و انه لذو علم لما علمناه ؛(211) او دانشى دارد كه ما به او آموختيم . و فرمود: و ينذر الذين قالوا اتخذ الله و لدا ما لهم به من علم و لا لابآئهم كبرت كلمة تخرج من اءفواههم ان يقولون الا كذبا(212) و انذار مى كند كسانى را كه گفتند، خداى تعالى فرزندى براى خود گرفته ، در حالى كه به آن علم ندارند، و پدران آنها نيز به آن علم ندارند، كلمه اى بسيار بزرگ (و اشتباه ) است كه از دهن ايشان خارج مى شود، ايشان جز دروغ نمى گويند. معناى آن اين است كه ايشان از ناحيه خدا دليلى از كتاب و غير آن ندارند تا اثبات آن كند، وگرنه ايشان چنين اعتقاد دارند كه خداى تعالى فرزندى براى خود گرفته است .
و فرمود: و لئن اتبعت اءهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين ؛(213) اگر بعد از اين كه از ناحيه پروردگارت به علم رسيدى از هواهاى ايشان پيروى كنى از ستمگران خواهى بود.
و فرمود: و لئن اتبعت اءهواءهم بعد الذى جاءك من العلم ما لك من الله من ولى و لا نصير(214) يعنى : ((اگر بعد از اين كه به تو علم داده شده از هواهاى ايشان پيروى نمايى از جانب خدا ولى و ياورى نخواهى داشت )).
و فرمود: و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا؛(215) دانشى جز اندك به شما داده نشده است .
اين خبر شريف كه : العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء؛(216) دانش ‍ نورى است كه خداوند در دل هر كس بخواهد مى اندازد. براى اثبات مطلوب ما كافى است و مى تواند شاهد ما بوده و بيان كننده آيات فوق باشد.