شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۳ -


پس چون حقيقت عقل به طور كلى حقيقت محمديه الهيه است كه صادر اول در هر موجود است ، و او كتاب خداست كه خداوند به دست خويش ‍ آن را نوشته است ، كه در آن كتاب آيات محكم موجود است ، و همين آيات محكم ، عقل است كه در مقابل آن جهل است و جهل آيات متشابه مى باشد، پس عقل به طور مطلق همانست كه گفته شده كه اولين موجودى است كه خداوند آن را خلق كرده و در عرض وى موجودى نيست ، و آن عقلى كه در عرض جهل و شيطنت قرار دارد، آن چيزى است كه به عالم كثرت تنزل كرده و به عنوان معناى آلى حرفى اسم الله است كه در عرض آن طاغوت قرار دارد.
به همين خاطر در مرفوعه اى كه در كافى (269) روايت شده و به امام صادق مى رسد گفت : ((من از آن حضرت پرسيدم كه عقل چيست ؟ فرمود: ما عبد الرحمن واكتسب به الجنان قال قلت : فالذى كان فى معوية ؟ فقال : تلك النكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل ؛ عقل آن است كه پروردگار رحمن به آن عبادت شود و بهشت به آن كسب گردد. راوى گفت : از آن حضرت پرسيدم : پس آن عقلى كه در معاويه بود چيست ؟ پاسخ فرمود: آن نكراء است ، آن شيطنت مى باشد كه شباهت به عقل دارد و عقل نيست . در اين كتاب روايات فراوانى است كه عقل را با جهل مقابل قرار داده است و براى اين معنا به خواست خدا تحقيقى بيشتر داريم و آن در ضمن جمله آن حضرت ((و ذى النهى )) مى آيد.
پس اسم ((الله )) به اعتبار اين كه حجاب و مانع از حريم خداى تعالى است همان عقل مى باشد، و همين عقل به اعتبار اين كه به مراتبش به عنوان آليت حرف بودن تنزل مى كند ((حلم )) مى باشد (يعنى اسم الله به اعتبار تنزل مزبور حلم ) است ، و چون آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مظاهر كلى آن اسم مبارك هستند، پيروان ايشان مظاهر جزيى آن هستند به همين خاطر امامان پاك منتهاى حلم و رسول الله نيز منتهى امامان است ، زيرا بيان داشتيم كه ايشان مظهر حقيقت الهيه محمديه هستند.
فرمود:
و اءصول الكرم
اصول جمع اصل است ، و اصل پايه اى است كه شى ء بر آن بنا مى شود.
و در معنى كرم گفته اند: سخاوت نفس در مسير آنچه دوست مى دارد، و تحقيق اين است كه كرم صفت ويژه اى نيست ، بلكه صفت هر امر خوب و پسنديده اى است كه در نوع خود برتر است ، و لذا در مورد همه اشياء وصف كرم مى آيد.
چنانكه خداى تعالى فرمود (انه لقرآن كريم )(270) و يا فرمود: (كتاب كريم )(271) و يا فرمود: (زوج كريم )(272) (و مقام كريم )(273) و (رسول كريم )(274) و (ملك كريم )(275) و ديگر موارد.
در اين مقام مراد از كرم اين است كه ايشان مبناى خوبى هر چيز و برترى وجودت نوع هستند، و اگر رسولانى بر ديگر رسولان برتر شدند برترى ايشان تنها از اين است كه در ولايت ايشان بر آنها سبقت گرفتند، و هيچ فرشته اى از فرشتگان و نه آسمان و نه ستارگان و نه زمين و نه آب و نه سبزى و نه درختى و نه ميوه اى و نه موجود اهلى و نه وحشى و نه پرنده اى و نه غير آنها بر ديگر افرادشان تفوق پيدا نكردند، مگر اين كه در ولايت ايشان بر ديگران پيشى گرفتند، هر نبى و يا رسولى كه بر ديگران در پذيرش ولايت ايشان سبقت گرفت از پيامبران اولوالعزم گرديد، و اگر فرشته اى در اين زمينه جلو افتاد از مقربان گرديد و از آبها آب گوارا شد و همين طور در ساير مظاهر هستى ، چنان كه همين معنا در روايات وارده و در عرض ولايت امامان بر همه موجودات آمده است هر كس تفصيل بيشترى خواهد به كتاب امامت بحارالانوار مراجعه كند.
و در كافى (276) از زراره از حمران از ابو جعفر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ان الله - تبارك و تعالى - حيث خلق الخلق ، خلق ماء عذبا و مالحا اءجاجا، فامتزج المآءان ، فاءخذ طينا من اءديم الارض فعركه عركا شديدا، فقال لاءصحاب اليمين و هم كالذر يدبون : الى الجنة بسلام ، و قال لاءصحاب الشمال : الى النار و لا اءبالى . ثم قال : (اءلست بربكم ؟! قالوا بلى شهدنا اءن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين ) خداى تعالى به هنگامى كه خلق را آفريد، آب گوارا و آب شور تلخى آفريد، پس اين دو آب درهم آميختند، پس گلى از سطح زمين برداشت و آن را سخت درهم تكانيد، و به اصحاب يمين كه همانند مورچگانى بودند و مى جنبيدند فرمود: با سلامت به سوى بهشت در آييد و با اصحاب شمال فرمود: به سوى جهنم رويد، و باكى از آن ندارم ، آنگاه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ، پاسخ دادند: آرى شهادت داديم ، شما را بر حذر مى داريم از اين كه روز قيامت بگوييد كه ما از اين غافل بوديم .
ميثاقى كه خدا از پيامبران گرفت چه بود؟
در ادامه همين روايت فرمود: آنگاه خداى تعالى از پيامبران ميثاق گرفت ، و فرمود: آيا من پروردگارتان نيستم و اين رسول من محمد و اين على اميرالمومنين نيست ؟ پاسخ دادند: آرى ، در اينجا براى ايشان نبوت ثابت شد. و از پيامبران اولوالعزم ميثاق گرفت و فرمود: آيا اقرار مى كنيد كه من پروردگار شما و محمد رسولم و على اميرالمومنين و اوصياى آن حضرت واليان بر امرم و خزينه داران دانشم را اختيار كردم تا براى يارى دين خويش ‍ و اظهار دولتم و انتقام از دشمنانم به رغبت و يا كراهت عبادت شوم ؟
پاسخ دادند: پروردگارا! ما اقرار كرديم و شهادت داديم و حضرت آدم انكار نكرد و اقرار نيز ننمود، پس عزم براى اين پنج تن در باب حضرت مهدى (عليه السلام) ثابت شد، و حضرت آدم عزمى بر اقرار نداشت ، و لذا خداى تعالى فرمود: و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(277) ما قبلا با آدم پيمان بستيم ولى او را داراى عزم نيافتيم . امام فرمود: پس آدم واگذاشته شد آنگاه آتشى افروخت و به اصحاب شمال فرمود: در آن آتش ‍ رويد. از آتش هراسيدند، و به اصحاب يمين فرمود: وارد آتش شويد به داخل آن رفتند، آتش بر ايشان خنك و آرام شد، پس اصحاب شمال به خداوند عرضه داشتند: پروردگارا! اين بار از ما در گذر و اقاله نما! فرمود: من اقاله كردم ، پس برويد و داخل آتش گرديد، از آن در هراس شدند، در آنجا بود كه طاعت و ولايت و معصيت ثابت شد.
دليل ديگر بر آن معنايى كه در كرم گفتيم اين گفتار حق تعالى است كه فرمود: و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا؛(278) ما بنى آدم را گرامى داشتيم و ايشان را در خشكى و دريا حمل كرديم و غذاهاى پاكيزه روزى ايشان كرديم و بر بسيارى از مخلوقات تفضيل و برترى داديم .
روشن است كه فضيلت انسان بر ديگر اصناف خلق به خاطر اين است كه انسان همه اسماء حسنى را در خود جمع دارد، اما ديگران چنين نيستند، و به همين خاطر انسان بهترين و گرامى ترين مخلوقات گرديد، شاهد ديگر براى معناى كرم آيه شريفه در حكايت از گفتار ابليس است كه فرمود: قال اءراءيتك هذا الذى كرمت على لئن اءخرتن الى يوم القيامة لاءحتنكن ذريته الا قليلا(279) ابليس گفت : آيا نظر تو اين است كه آدم را بر من گرامى داشتى ، اگر مرا تا روز قيامت عمر دهى فرزندان او را گمراه كنم جز اندكى را.
فرمود:
و قادة الاءمم
قادة جمع قائد است ، و قائد سپاه ، سردار آن و قائد كاروان ، تدبير كننده امور آن است ، و ((امم )) جمع است و بر واحد اطلاق مى شود در آيه شريفه فرمود: ان ابراهيم كان اءمة قانتا لله ؛(280) همانا ابراهيم امت پرستنده خدا بود. مراد از امت در اينجا مرد جامع خير است . چنان كه امت بر جمع نيز اطلاق مى شود خداى تعالى فرمود: و يوم نبعث من كل اءمة شهيدا؛(281) روزى كه از هر امتى گواهى را بر انگيزانيم . توضيح اين مطلب و مطلب بعدى و بيان آن مرتبه و مرتبه بعدى متوقف بر بيان مقدمه اى است ، پس با استناد به خدا كه عهده دار هدايت است .
در سرّ و علانيه و محمد و آل محمد
گويم : در شرح سخن امام ((يا اهل بيت النبوة )) بيان كرديم كه حقيقت نبوت اولين تجليات حق تعالى است و داراى مراتب غيبى و مراتب شهودى است و اين كه اولين تعين آن در عالم حق تعالى مرتبه رسيدن به عالم تميز معلومات و ياد شدن آن در عوالم الهى است كه عالم تميز انيات يعنى وجودات و شناخت آنها و تميز مفاتيح الغيب است كه خداى تعالى خود به تنهايى بر آن احاطه دارد و آن اسمى است كه آن را هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسل نمى داند، و همه اين مفاتيح در اين عالم به لحاظ اين كه از خداوند بدون هيچ واسطه اى متاثرند با همه مساويند، و مبداى همه آنها خداست و بازگشت آنها نيز به سوى خداست ، گرچه درجات آنها با همديگر متفاوت است و برخى بالاتر از برخى ديگرند، و حقيقت پيامبر ما محمد مثل اعلى و مصداق كامل و آينه حاكى از همه مراتب آن حقيقت بوده و محيط به همه شؤ ونات آن است ، و بر همه آن تفوق و برترى دارد، و حقايق اهل بيت آن حضرت نيز بعد از حقيقت آن حضرت بر آنها احاطه و برترى دارند، زيرا ايشان از رتبه اعلاى حقيقت محمديه خلق شده و ديگر انبيا و رسولان و صالحان دو دوستداران اهل بيت و پيروان ايشان از مرتبه پايين آن خلق شده اند، پس ايشان اصل آن حقيقت و ديگران شاخه هاى آن هستند.
سپس اين كه اين مفاتيح شؤ ون حقيقت محمديه الهيه بوده و نرو همه اشياء و مبداى همه خيرات و ستر همه موجودات و ظل همه اشياء هستند كه در آيه شريفه به آن اشاره شده است خداى تعالى فرمود: اءلم تر الى ربك كيف مد الظل ولو شاء لجعله ساكنا؛(282) آيا نديدى كه چگونه پروردگارت سايه را گسترانيده و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد. و فرمود: و لله يسجد من فى السموات والاءرض طوعا و كرها و ضلالهم بالغدو و الاصال ؛(283) براى خدا كسانى را كه در آسمانها و زمين هستند به ميل و يا با بى ميلى سجده مى كنند، و سايه هاى ايشان در صبحگاهان و شامگاهان سجده مى نمايند.
و فرمود: اءولم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ وا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون آيا به موجوداتى كه خداوند خلق نمود نمى نگرند كه سايه هاى ايشان از راست و چپ براى خدا سجده مى نمايند در حالى كه خضوع و خشوع مى كنند.
پس محمد و آل طاهرين (عليه السلام) او داراى سر و علانيه اى هستند، سر آنها اين است كه مبداى همه موجودات و همه كسانى كه در آسمان و زمين به طوع و يا كره سجده مى كنند مى باشد، زيرا در اين سر عالم اكمل منطوى است و اسماء اركان آن را پر كرده است ، چنان كه تفصيل آن در سخن آن حضرت ((و موضع الرسالة )) بيان شده است ، پس در اين سر حقيقت نبوت و ولايت مبداى هر موجود تحقق دارد، بلكه اين سر نهايت ندارد، البته اين سر نسبت به محمد و آلش (عليه السلام) به سان قطره اى در كنار اقيانوس است ، و به اين مرتبه ، ايشان شفيعان مخلوقات مرئى و غير مرئى اند.
مرتبه علانيه آل محمد و موجودات و تعينات ايشان است كه در عرض ‍ ديگر تعينات در عالم مفاتيح هستند كه بيان نموديم كه آنها جامع همه مراتب خلقند، زيرا ايشان آينه تمام نماى حقيقت محمديه الهيه اند، و اين مرتبه خويش شاهدان و حجج بر خلقند، و ميثاق ولايت ايشان را از انبياء و ديگران در عالم ذر گرفتند، چنان كه از ايشان (عليه السلام) و از همه خلايق به آن مفاتيح غيبيه ميثاق ربوبيت گرفتند چنان كه آيه ذيل به آن اشاره دارد: و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذربتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربكم ...؛(284) به هنگامى كه پروردگارت از فرزندان آدم از پشت هاى آنها از ذريه ايشان پيمان گرفت ، و ايشان را شاهد خويش قرار داده به اين كه آيا من پروردگارتان نيستم ؟!... ظهر و پشت چيزى آن جنبه غايب اوست به همين خاطر به (پشت ) ظهر گفتند، و ذريه و فرزندان از ذر گرفته شده و به اين علت به ذريه ذريه گفتند كه از ريشه هاى خود انتشار يافتند مراد مراتب و شؤ ون منتشره بنى آدم است .
مراد از اين آيه اين است كه : به يادآور و يا به ياد ديگران بيانداز به هنگامى كه پروردگار تو از غيب هر آدم و مراتب شهودش پيمان گرفت و ايشان را شاهد بر خودشان قرار داده كه هر چه دارند از خداوند به آنها داده شده و از ايشان كارى بر نيامده است و خداى تعالى در ملك و ابداء و آفرينش همه منفرد است ، پس ايشان شهادت دادند و اعتراف به ربوبيت به واسطه آن مفاتيح كردند به اين كه ايشان بندگان خاضع و خاشعند نمى توانند براى خويش سود و زيان و زندگى و مرگ و نشورى داشته باشند مگر به واسطه خدا، اين اقرار و اعتراف بر ايشان حكم مى كند كه بايد ايشان همه نعمت هاى خدا كه از فضل و كرم خويش به ايشان داده را در راه اراده الهى صرف نمايند نه اراده خويش ، و مرگ ايشان نيز در قبضه اوست .
آنگاه ايشان را بر خودشان شاهد كرده كه آيا محمد رسولم و على اميرالمومنين نيست ؟ اين مطلب را از خودشان شاهد گرفته و آن شاهد در خود آنها موجود بوده است ، به اين كه عالم موجود مطلق كه كتاب بندگان است كه خداوند به دست خويش آن را نوشته و سرّ محمد در ايشان است و نيز اين جهت را از خود ايشان شهادت گرفته چه اين كه عالم وجود نورى كه مرتبه سرالله و سر على اميرالمومنين و آيه محكم از كتاب مى باشد در ايشان موجود است ، بنابراين ميثاق نبوت و ولايت را به خاطر اين كه در خود ايشان شاهد بر آن موجود است گرفت ، عده اى اقرار كردند، و عده اى انكار كردند البته همه اقرار به بندگى كردند و به همين خاطر به مقتضاى اعتراف به عبوديت خداى تعالى بر ايشان لازم شد كه عالم وجود خويش را در اداره مالك خويش به كار گيرند، و نه اراده خويش پس كسانى كه اقرار به نبوت و ولايت ايشان نمودند به نبوت رسيدند، آنگاه ايشان را بر جامعيت ولايت شاهد گرفت و از اين شهادت از ايشان اقرار به مهدى - كه بر او و پدرانش ‍ درود باد - گرفت ، پس هر كس اقرار كرد و شهادت داد و انكار نكرد عزيمت براى وى ثابت گرديد.
آنگاه ايشان را بر مراتب ولايت با همه ملكات و افعال و آثار و غايات شاهد گرفت و به ايشان فرمان داد كه در نار عبوديت داخل شوند، مراد از اين نار فانى شدن بنده با همه داده هاى خدا در جنب معبود و مرگ با تمام وجود در قبضه مولى است مراد از فتنه در آيه شريفه همين است : الم اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ؛(285) الم . آيا مردم گمان برند كه با گفتن اين كه ايمان آورديم رها مى شوند و آزموده نمى گردند؟ و نيز در اين آيه شريفه : ما كان الله ليذر المومنين على ما اءنتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ؛(286) خداوند مومنان را به آن گونه هستيد رها نمى كند تا اينكه ناپاك را از پاكان جدا كنند.
پس هر كس در آتش وارد شود و با تمام وجودش در كنار ملك معبود جبار بميرد و در دار السلام نزول نمايد از رنج برهد و مالك وى همان خدايى مى گردد كه به واسطه او مى شنود و مى بيند و دست او در قبض و بسط مى گردد و نار عبوديت در حق وى به سلامت ربوبيت خنك مى گردد، و داراى يمين و بركت مى شود و با صرف عوالمى كه در - اختيار دارد - در راه خدا، براى وى طاعت ثابت مى شود.
و هر كس از مولايش روى گرداند خفيف شده و بدون بركت مى گردد و با به كارگيرى عوالم وجودى خود در راه طاغوت براى وى معصيت ثابت مى شود، پس همه خلايق حتى انبياء و رسولان و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طاهرين (عليه السلام) او در اين عالم هستند و در اين مراتب چهارگانه است كه گرفتن ذريه از ظهورشان و عرض ربوبيت و نبوت و ولايت و طاعت و اظهار مواد اين مراتب چهارگانه و فعليت آنها در ايشان و اين كه هر كدام واجد انوار محمد و على و امامان (عليه السلام) و فروع آنها هستند يعنى واجد همه اسماء حسنى كه آيات قدرت خدا در خلق انوار مى باشد اتفاق افتاده است .
و در همين مراتب در هر يك از مردم آيات قدرت الهى براى خلق ظلمات كه در مقابل اسماء حسنى الهى اند موجود است ، زيرا اسماء الهى و ظلمات مقوم حقيقت اختيارند و اختيار همان عدالتى است كه قوام عالم ربوبيت و عبوديت و قوام تبليغ رسولان كتاب و ثواب و انزال ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت و ايمان و كفر مى باشد و تفاوت درجات آن دو نيز به يك اندازه است ، البته تفاوت در كميتهاى آن دو موجود است و پيامبران و امامان در داشتن آن به سان بحر به قطره و غير آن هستند.
اضافه بر آن چه درباره حقيقت نبوت در نگاه عقل گفتيم اين دليل نقلى است كه خداى تعالى خلايق را براى رفع نياز و نقصان خويش خلق نكرده تا آن نيازها را برآورده سازند و آن نقصان را بپوشانند و نيز خلقت براى اين نيست كه خداوند از تنهايى وحشت داشته و مى خواسته با خلقت ايشان انس پيدا كند و نيز نمى خواست با خلقت مردم بازيچه اى براى خود درست كند، بلكه او بى نياز ازلى و ابدى است و نيز براى فزونى قدرت خويش به خلقت آنها دست نيازيده ، زيرا خداوند قبل از وجود قدرت و قوت ، قوى بوده است .
اما چون گنج پنهان بوده و مى خواست شناخته گردد و وجود صفات خدا محلى در عالم امكان نداشت ، زيرا صفات او عين ذات بودند و ذات غير محدود بود و عالم امكان محدود، به همين جهت خلق را به اطوار و مراتب مختلف آفريده تا هر ذره اى از ذرات عالم وجود دليل بر مرتبه اى از مراتب صفات و شاءنى از شؤ ون آنها قرار گيرند، پس هر موجودى دلالت بر صفتى از صفاتش دارد كه در حيطه ذاتش امتناع ظهور داشته است .
چنان كه مولى اميرالمومنين و ابوالحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام ) در خطبه اى كه كافى (287) آن را از امام صادق (عليه السلام) از اميرالمومنين و از ابوالحسن روايت كرده است و از آن خطبه اين است : ((حجاب ها او را نمى پوشاند، حجاب بين او و بين مردم ، خود خلقند))؛ زيرا او در محدوده ذوات امكان نمى گنجد و صفات محدوده و ممكنه در ذات او جارى ندارد و به همين خاطر محمد و آلش (عليهم السلام ) را براى راهنمايى به مراتب پايين تر از آن آفريده است و امتهاى ايشان را نيز براى بيان مراتب آن كليات خلق نموده و ديگر امتها را براى بان بقيه صفات به وجود آورده است ، چنان كه سابقا آن را تحقيق كرديم .
اگر از خلايق جز محمد و آلش (عليهم السلام ) را نمى آفريد، تنها يك مرتبه كليه كه شامل همه مراتب بود خلق مى نمود لذا پيامبران و امت هاى ايشان و امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را خلق كرده تا بدان وسيله نشان دهد كه قدرت او كامل است ، پس همان طور كه بر اظهار اين مراتب جزئيه به واسطه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى تواند خود آنها را در غير عالم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اظهار كند، و لذا حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به سان ديگر مردم به حق تعالى نيازمند است ، زيرا آن حضرت و فرزندانش هيچ گونه سود و زيانى را جز به خدا مالك نيستند، چنان كه ديگر خلايق چنين هستند و خداى تعالى به وزير و كمك كننده نيازى ندارد و نيازى به دوست ندارد كه او را از ذلت برهاند و او را بزرگ شماريد، و تكبيرش گوييد و ضد و همتايى ندارد.
و صفات او پايان ندارد، زيرا كلمات او كه مظاهر صفات او هستند بى نهايت است ، چنان كه خداوند فرمود: و لو اءن ما فى الاءرض من شجرة اءقلام و البحر يمده من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات الله (288) پس درباره خود صفات چه مى انديشيد نسبت وجود موجودات به اسم مستاءثر خداوند مثل نسبت اجزاى انسان به انسان است و نسبت افراد انسان به حقيقت محمديه كه اسم مستاءثر خداست به سان نسبت آبهاى محدود به اقيانوس است ، گرچه هر قطره جوى و نهر حكايت از همه اوصاف آب مى نمايند، ليكن هر يك به اندازه خود از آن حكايت مى نمايد، مرتبه اطلاق كه غير از آب بودن هيچ چيز را حكايت نمى كند به نام صادر اول است و اين مرتبه مفتاح همه مراتب مى باشد و همو عالم نبوت است كه با همه مراتب خود سر محمد و آل طاهرين (عليهم السلام ) او هستند، و همان مرتبه كتابى است كه داراى آيات محكمات كه ام الكتابند و آيات متشابه مى باشد، پس ‍ محكمات سر آل محمد (عليهم السلام ) و متشابهات سر اعداى ايشان است ، پس حقيقت و وجود انسان حاوى همه مراتب عالم امكان از ملك و ملكوت است ، زيرا خداى تعالى فرمود: و علم آدم الاسماء كلها(289) و فرمود: و ما من دابة فى الاءرض و لا طائر يطير بجناحيه الا اءمم اءمثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء؛(290) هيچ جنبنده اى در زمين و پرنده اى كه با بالهايش در آسمان پرواز مى كند نيست جز اين كه امتهايى همانند شما هستند ما در كتاب از هيچ چيز فروگذار نكرده ايم . و نيز اميرالمومنين فرمود: و باسمائك التى ملاءت اءركان كل شى ء؛ به اسماء تو كه اركان همه اشياء را پر كرده اند.
اكنون كه حقيقت انسان و كتاب او را كه نشانه اى از حقيقت محمديه بوده و در آن جهان برتر منطوى است و همه آنچه كه تصور مى رود كه سهمى از وجود دارند در وى موجودند، پس بدان كه انسان در آن عالم با بهترين ساختار وجود دارد، زيرا انسان حدى مخصوص و قيدى ويژه ندارد، و شخصيت او پايبند نور و يا ظلمت و يا خرد و يا نادانى و يا سعادت و يا شقاوت نيست ، چنان كه خداى تعالى فرمود: اءم خلقوا من غير شى ء اءم هم الخالقون ؛(291) آيا ايشان از هيچ آفريده شده اند و يا ايشان آفرينندگان هستند.
و اميرالمومنين در خطبه اى كه در كافى (292) از وى روايت كرده فرمود: الحمد لله الواحد الاءحد الصمد المنفرد الذى لا من شى ء كان و لا من شى ء خلق ما كان ... سپاس خدايى را كه واحد و احد و صمد است ، خدايى كه يگانه بوده و از چيزى آفريده نشده و نه از چيزى اشياء را خلق كرده ... . بلكه او مى تواند در هر حدى تنزل نمايد و هر مرتبه اى از مراتب نور و ظلمت و سعادت و شقاوت و عقل و جهل را بگزيند و خداوند به آن اشاره كرده و فرمود (و هديناه النجدين )؛(293) ما او را به مسير خوبى و خير و مسير بدى و شر راهنمايى كرديم . چنان كه از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده است . راه رفتن به سوى خداى همه از دل عالم نور و عالم ظلمت ، اين است كه به او ايمان آورده و به طاغوت كفر بورزند، در آيه شريفه لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها؛(294) در دين اكراهى نيست ، چه اين كه راه رستگارى از ضلالت آشكار شده ، هر كس به طاغوت كفر بورزد و به خدا ايمان آورد، به ريسمان محكم چنگ زده ، ريسمانى كه هرگز پاره نمى گردد.
اين ، مرتبه عدالت و كتاب و قرآن اوست كه كفر و ايمانش از هم پيدا نيست و سعادت و شقاوت آن روشن نمى باشد و اختيار خردمندى بر نادانى هنوز به منصه ظهور نرسيده ، ولى هنگامى كه به عالم كثرت تنزل كند و از پشت وى ذريه اش به در آيند، يعنى هنگامى كه از عالم غيب آدم عوالم شهودش ‍ آشكار گردند، عوالم نور و ظلمت و مراتب و شؤ ون شان فعلى شوند و آتش ‍ عبوديت مشتعل گردد و كسانى كه خواهند در آن داخل شوند و كسانى كه بترسند از آن دورى كنند، هر كس خواهد در آتش عبوديت داخل شود رستگار و سعادتمند شده و به ريسمان محكم الهى چنگ مى زند، و لذا خداى تعالى به اين سبب آتش عبوديت را بر او خنك و امن و سلام كرده و از تلاش وى قدردانى نموده و عبوديت و فناء و طاعت را در فطرت وى قرار مى دهد، و هر كس از آن بهراسد و بعد از اعتراف به ربوبيت روى گردان شود، زيان كار شده و از رسيدن به مرادش محروم گردد و خداوند او را به خذلان دچار مى كند، به اين كه وجودش را تاريك كرده وى جز خودش را نخواهد ديد، لذا خداى تعالى فرمود: بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا؛ خداوند به واسطه كفر ورزيدن ايشان برايشان مهر نهاده ، لذا جز اندكى ايمان نمى آورند.
و در عيون از امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه آن حضرت فرمود: الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما قال عزوجل : (بل طبع الله ...) و (ان الذين كفروا سواء عليهم ءاءنذرتهم اءم لم تنذهم لا يؤ منون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة ...)(295) ختم همان مهر بر دلهاى كفار است و آن جزاى كفر ايشان است ، چنان كه خداوند فرمود: (بل طبع الله ...) و فرمود: كسانى كه كفر ورزيده اند خواه ايشان را انذار كنيد و يا انذار ننماييد ايمان نمى آورند خداوند بر دلها و گوشهاى ايشان مهر زده و بر چشمان ايشان پرده اى قرار دارد... .