شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۷ -


و ساسة العباد
((ساسة )) بر وزن ((قادة )) جمع سائس است ، به فرمانده و نهى كننده رعيت ((سائس )) گويند.
عباد جمع عبد است و مراد از سائس كسى است كه شايستگى داشته باشد كه مردم فرمانهاى او را بشنوند و نواهى وى را اجرا نمايند، و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين شايستگى را دارا هستند، در كافى (396) باسنادش از ابو اسحق نحوى روايت شده است كه گفت : دخلت على اءبى عبد الله فسمعته يقول ان الله عزوجل اءدب نبيه على محبته فقال و انك لعلى خلق عظيم (397) ثم فوض اليه فقال عزوجل (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) و قال عزوجل (من يطع الرسول فقد اءطاع الله )(398) قال ثم قال و ان نبى الله فوض الى على و ائتمنه فسلمتم و جحد الناس فو الله لنحبكم اءن تقولوا اذا قلنا و اءن تصمتوا اذا صمتنا و نحن فيما بينكم و بين الله عزوجل ما جعل الله لاءحد خيرا فى خلاف اءمرنا و نيز در همان كتاب (399) به اسنادش به ابو اسحق روايت كرد، گفت : از ابو جعفر باقر (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: و نظير همين حديث را نقل نمود.
و نيز در كافى (400) باسنادش به عبدالله بن سنان نقل كرد كه ابو عبدالله (امام صادق عليه السلام ) فرمود: لا و الله ما فوض الله الى اءحد من خلقه الا الى رسول الله و الى الاءئمة قال عزوجل انا اءنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اءراك الله (401) و هى جارية فى الاءوصياء يعنى : ((نه به خدا سوگند، خداوند به احدى از خلقش جز به رسول خدا و امامان تقويض ننمود، خداى تعالى فرمود: ما كتاب را به حق بر تو فرستاديم ، تا بين مردم به آن گونه كه خداوند به تو نشان داده حكم نمايى ، و همين در اوصياء (عليه السلام) جارى است )).
بنابراين ائمه (عليهم السلام ) استحقاق سياست و رهبرى خلق را دارند، زيرا تربيت و ادب از خداوند پذيرفتند، اين رهبرى از تولد مردم تا تعالى و تكامل ايشان ادامه دارد، زيرا ايشان بر آنها احاطه دارند، و مصلحت ايشان را لحظه به لحظه مى دانند، بر گذشته و آينده آنها مطلعند، اين تفويض و سپردن به امامان به معناى اين نيست كه خداوند خود را از امور آفرينش ‍ عزل كرده است ، بلكه چون ايشان شايستگى و اهليت پذيرش و تلقى از خداى تعالى را به تدريج دارا هستند اما مردم چنين نيستند و معناى شفاعت نيز همين است .
فرمود:
و اءركان البلاد
((اركان )) جمع ((ركن )) مثل ((اقفال )) جمع ((قفل )) است . در قاموس ‍ آمده است : ركن به ضم طرف قويتر و امر عظيم و آنچه پادشاه و لشكر و غيره بدان قوى گردند و ((بلاد)) جمع ((بلدة )) مثل كلاب و كلبه ، و در مجمع البيان آمده : بر هر قطعه از زمين خواه آباد و خواه خراب بلده و بلاد گفته مى شود.
گويم : مراد از بلاد و بلده در اينجا كنايه از هر چيزى است كه مى تواند منشاى اثرى از آثار شود، خواه بلاد و سرزمين نفوس باشد و خواه غير آن .
گسترش ولايت در همه
پس مراد از جمله اين است كه ايشان مبداى وجود همه اشياء هستند، چنان كه قبلا در بيان حقيقت نبوت دانستيد كه : هيچ امرى در دار وجود نيست ، مگر اين كه مظهرى از مظاهر و مرتبه اى از مراتب نبوت است ، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش (عليه السلام) مظاهر كامل و آينه هاى تمام نماى همه مراتبند، به همين لحاظ ايشان شفيعان ديدنى و نا ديدنى هاى خلق هستند، به همين خاطر ولايت ايشان بر همه آفريدگان از آسمانها و زمين و فرشتگان و انس و جن و وحوش و پرندگان و گياهان و جمادات و درياها و كوه ها و غيره گسترش دارد، پس هر فرشته اى بدان اعتراف و اقرار كند از مقربان مى گردد و هر انسانى بدان اعتراف نمايد از پيامبران مى شود و هر پيامبرى بدان معترف گردد از اولوالعزم مى شود، و هر دريايى بدان مقر آيد شيرين و گوارا گردد و هر زمينى بدان اعتراف كند زمين پاكيزه شود و هر كوهى بدان معترف شود معدن گوهر و يا رويشگاه گلهاى خوشبو گردد، و هر درختى بدان معترف شود ميوه آورد و هر انسانى كه بدان مقر گردد مومن شود و هر پرنده اى بدان اعتراف كند، آواز خوش پيدا نمايد، و در ديگر موجودات نيز اين چنين است . بنابراين ايشان اركان همه اشياء هستند، و با سر ايشان اشياء تقويت مى يابند و اشياء در وجود خود به ايشان تكيه دارند.
مراد از امانت چيست ؟
همين جمله مراد از آيه شريفه است : انا عرضنا الاءمانة على السماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن يحملنها و اءشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا(402) يعنى : ((ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه كرديم ، پس ايشان از به دوش كشيدن آن شانه خالى كردند و از آن هراسيدند، ولى انسان آن را بدوش كشيد، چه اين كه انسان بسيار ستم كننده (به خويش ) و نادان است )).
در بسيارى از روايات ((امانت )) به ولايت تفسير شده است .
از جمله روايت بصائر الدرجات (403) به اسنادش از ابو بصير است : قال سمعت اءبا عبدالله يقول ان ولايتنا عرضت على السماوات و الاءرض و الجبال و الاءمصار ما قبلها قبول اءهل الكوفة يعنى : ((از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: ولايت ما بر آسمانها و زمين و كوه ها و شهرها عرضه گرديد هيچ يك آن گونه كه كوفه پذيرفت نپذيرفت .))
و در كافى (404) از محمد بن يحيى از محمد بن حسين (عليه السلام) از امام جعفر بن محمد روايت شده كه : فى قول الله عزوجل (انا عرضنا الاءمانة على السماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن يحملنها و اءشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا) قال هى ولاية اءمير المومنين يعنى : خدا مى فرمايد: (انا عرضنا... الخ ) مراد از امانت ولايت على بن ابى طالب است .
و از مناقب (405) ابوبكر شيرازى در نزول قرآن در شاءن على به اسنادش از مقاتل از محمد بن حنفيه از اميرالمومنين در اين آيه شريفه (انا عرضنا الاءمانة ) فرمود: عرض الله اءمانتى على السماوات السبع بالثواب و العقاب فقلن ربنا لا تحملنا بالثواب و العقاب لكنا نحملها بلا ثواب و لا عقبا و ان الله عرضى اءمانتى و ولايتى على الطيور فاءول من آمن بها البزاة البيض و القنابر و اءول من جحدها البوم و العنقاء فلعنهما الله تعالى من بين الطيور فاءما البوم فلا تقدر اءن تظهر بالنهار لبغض الطير لها و اءما العنقاء فغابت فى البحار لاترى و ان الله عرض اءمانتى على الاءرضين فكل بقعة آمنت بولايتى جعلها طيبة زكية و جعل نباتها و ثمرها حلوا عذبا و جعل ماؤ ها زلالا و كل بقعة جحدت امامتى و اءنكرت ولايتى جعلها سبخا و جعل نباتها مرا علقما و جعل ثمرها العوسج و الحنظل و جعل ماءها ملحا اءجاجا ثم قال و حملها الانسان يعنى اءمتك يا محمد ولاية اميرالمومنين و امامته بما فيها من الثواب و العقاب انه كان ظلوما لنفسه جهولا لاءمر ربه من لم يؤ دها بحقها فهو ظلوم غشوم يعنى : ((خداوند امانت مرا بر آسمانهاى هفت گانه در مقابل ثواب و عقاب عرضه كرد، ايشان گفتند: پروردگارا! ما با ثواب و عقاب آن را بر نمى داريم ، بلكه اگر بدون آندو باشد مى پذيريم و خداوند امانت و ولايت مرا به پرندگان عرضه داشت ، اولين پرنده اى كه ايمان آورد بازهاى آبى و قنارى ها بودند و اولين منكرش بوم و عنقا، خداوند ايشان را از بين پرندگان دور كرد، لذا بوم نمى تواند در روز آشكار شود، چه اين كه پرندگان دشمن او هستند، و عنقا در درياها پنهان شد و ديده نمى شود.
و خداوند امانت مرا بر سرزمينها عرضه كرد، هر قطعه زمينى كه به ولايت من ايمان آورد، پاك و بالنده شده و روييدنى هاى آن شيرين و گوارا گرديده اند و آبهاى آن زلال شده اند و هر سرزمينى كه انكار ولايت نموده خداوند آن را نمكزار كرده گياه آن را تلخ و ناگوار گردانيده و ميوه آن را خار و حنظل قرار داده و آب آن را شور تلخ نموده است ، آنگاه فرمود: (حملها الانسان ) انسان يعنى امت تو اى محمد ولايت و امامت اميرالمومنين را در قبال ثواب و عقاب پذيرفت چه اين كه وى بسيار ستمگر و جهول و نادان به دستور پروردگارش بوده و هر كس حق آن را ادا نكند، ظلوم و غشوم (ستمكار) است .
و اخبار در اين باره فراوان است ، هر كس خواهد به كتاب امامت بحارالانوار(406) مراجعه كند و روشن است كه عرضه كردن ولايت بر موجوداتى كه بهره اى از آن ندارند، از خداوند صحيح نيست و در اين باره بايد در جاى خويش بحث شود و خدا توفيق دهنده است .
بدانكه بين اين فقره از اين حيث كه به اطلاق دلالت دارد بر اين كه آثار در هر موجود مستند به آن مرتبه خاصه از حقيقت نبوت است كه مبداى وجودش ‍ از آنجا آغاز شده برخلاف دو فقره گذشته از گفتار آن حضرت : و عناصر الابرار و دعائم الاخيار مى باشد چه اين كه اين دو فقره دلالت دارند بر اين كه اين حقيقت در خصوص ابرار و اخيار موثرند، و نه در فاجران و اشرار. زيرا كه در كافى (407) به اسنادش به اميرالمومنين (عليه السلام) در حديث جاثليق كه پرسيد: ((آيا خداوند عرش را حمل مى كند و يا عرض ‍ خداوند را به دوش مى كشد؟ اميرالمومنين فرمود: الله حامل العرش ... فقال اميرالمومنين (عليه السلام): ان العرش خلقه الله تبارك و تعالى من اءنوار اءربعة نور اءحمر احمرت منه الحمرة ، و نور اءخضر اخضرت منه الخضرة ، و نور اءصفر اصفرت منه الصفرة ، و نور اءبيض ابيض منه البياض و هو العلم الذى حمله الله الحملة ، و ذلك نور من عظمته ، فبعظمته و نوره ابيضت قلوب المومنين ، و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون ، و بعظمته و نوره ابتغى من فى السماوات و الاءرض من جميع خلائقه اليه الوسيلة بالاءعمال المختلفة و الاءديان المتشتتة ، و كل محمول يحمله الله بنوره و عظمته و قدرته لا يستطيع لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا، و كل شى ء محمول و الله عزوجل الممسك لهما اءن تزولا، و المحيط بهما و بما فيهما من شى ء، و هو حياة كل شى ء و نور كل شى ء سبحانه و تعالى (عما يقولون علوا كبيرا) يعنى : ((خداوند حامل عرش است ... و فرمود: خداوند عرش ‍ را از چهار نور آفريد: 1 - نور سرخ ، همه نورهاى سرخ از آن سرخ شده اند. 2 - نور سبز، همه نورهاى سبز از آن سبز شده اند. 3 - و نور زرد، همه نورهاى زرد از آن زرد شده اند. 4 - و نور سفيد، كه سفيدى از آن است .
و عرش علم است كه خداوند آن را بر شانه حاملين گذاشت و آن نور عظمت اوست ، پس با عظمت و نورش دلهاى مومنان بينا (سفيد و نورانى ) شده و به عظمت و نورش جاهلان عداوت پيشه كرده اند و با عظمت و نورش همه خلايق از آسمانى ها و زمينى ها با اعمال گوناگون و اديان همگون به سوى او خواهان وسيله و راهى شده اند، پس هر بارى را خداوند به نور و عظمت و قدرت خود مى كشد و ايشان از خود بر زيان و سود و مرگ و زندگى و حشرى توانا نيستند، پس همه اشياء متكى و محمول است و خداى تعالى نگهدار آن دو از زوال مى باشد و احاطه بر آن ها دارد او زندگى همه اشياء و نور همه آنهاست ، خداوند بسيار منزه و متعالى است از آنچه مى گويند)). شرح و بيان دلالت حديث اين است كه : طبيعى است كه عداوت و دشمنى نادانان با خدا نمى تواند به نور عظمت به لحاظ نور بودن باشد، بلكه مراد اين است كه عرض از نور عظمت آفريده شود و نزول آن مراتبى دارد كه اصول ديگر مراتب چهارگانه است ، هر چه از عالم تجرد دورتر شود يعنى به عالم تنگنا و حدود پايين تر آيد تاريكى و رنگ و كمى درخشش او بيشتر خواهد شد، به همين خاطر به هنگامى كه به مرتبه جسم رسيد تاريك مى شود، پس اگر آن نور به مراتب پايين آيد به طورى كه عنوان حرفى آلى به خود گيرد عقل ناميده مى شود و داراى ميمنت و بركت خواهد شد، پس پيوسته نورانى مى باشد، گرچه در حجاب ظلمت جسم فرو رفته باشد و اگر نزولش به اندازه اى باشد كه مستقل گردد و به معناى اسمى رسد، در اين صورت نام جهل مى گيرد و اندك و بى بركت مى شود.
و از آنجايى كه خداوند در هر موجود از آن نور چيزى قرار داده و همين نور مبداى پيدايش و عرش آن شى ء است ، چه اين كه حقيقت اختيار در آن شى ء نيز وجود دارد، پس اگر بينا باشد و فقر و نادارى خود به خدا را ببيند و سپس در قبضه خدا بميرد چنين وجودى به مراتب نازله به عنوان حرفيت تنزل كرده و اعتراف مى كند كه بر هيچ سود و زيان و زندگى و مرگ و حشرى توانايى ندارد و از اصحاب يمين مى گردد، زيرا وى به بقاء خدا باقى مى شود، و بقاى خدا فنايى ندارد و هر كس خود را مستقل ببيند و خود را قائم به ذات خود بداند، به مراتب استقلالى نزول مى كند و از اصحاب شمال گرديده و وزن كمى پيدا مى كند و بركتى در وى نخواهد بود، زيرا چنين موجود مستقلى حادث بوده و فانى مى شود، و ولى آيات پروردگار و وجه الله را منكر مى شود، وجه الله همانست كه همه اشياء بدون آن از بين مى روند.
از اين بيان روشن گرديد كه دلهاى مومنان به واسطه نور و عظمت خداى تعالى بينا شده و جاهلان به نور و عظمت وى با خدا دشمنى نمودند.
و در گذشته بيان شد كه آن انوار شؤ ون حقيقت محمديه الهيه اى هستند كه سر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل پاكش (عليه السلام) مى باشند، ايشان مظاهر كلى او بوده و او ظل (سر) همه اشياء و مبدا و رحمتى است كه خداوند همه اشياء را به وى وسعت داده است و با كفر ورزى به چنين رحمتى خداوند آن را به غضب منقلب مى كند و نور را به تاريكى بدل خواهد كرد، چنان كه در قول امام ((و قادة الامم ، تحقيق كرديم .
و اخبارى (408) كه درباره عرض ولايت بر اشياء آمده بر همين دلالت دارند و نيز آيه شريفه : ذلك باءن الله لم يك مغيرا نعمة اءنعمها على قوم حتى يغيروا ما باءنفسهم و اءن الله سميع عليم .(409) يعنى : ((چه اين كه خداى تعالى نعمتى را كه به قومى داد تغيير نمى دهد مگر اين كه ايشان خودشان را تغيير دهند و خداوند شنواى داناست )).
و نيز آيه شريفه : بل طبع الله عليها بكفرهم (410) يعنى : ((بلكه خداوند به واسطه كفرشان بر دلهاى ايشان مهر زده است )). اين مطلب را سابقا بيان كرديم .
و همين معناى اخبارى است كه درباره اركان زمين بودن ائمه (عليهم السلام ) آمده (411) و مراد اين است كه به سر آن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) زمين قوت مى گيرد و به آن قيام دارد، و نيز اخبارى كه دلالت دارند(412) بر اين كه زمين قبل از خلقت آدم موجود بوده و در آن مردم فراوانى بوده اند كه در آن فساد مى كرده اند و خون ريز مى نموده اند، چنانكه فرمود: و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الاءرض خليفة قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء(413) يعنى : ((به هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمين خليفه اى قرار مى دهم ، گفتند: آيا در زمين كسى را خلق مى كنى كه در آن فساد كند و خون بريزد)). چنانكه ائمه (عليهم السلام ) اركان آسمانها هستند، زيرا خداى تعالى فرمود: الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها يعنى : ((خدايى كه آسمانها را بدون هيچ ستونى بالا برد)).
و در اين زيارت نيز فرمود: بكم يمسك السماء ان تقع على الارض على الارض الا باذنه يعنى ((به واسطه شما آسمان بر زمين جز به اذنش فرود نمى آيد)).
در معناى ايمان
فرمود:
و اءبواب الايمان
حقيقت ايمان عبارت از اين است كه بنده همه نعمت هايى كه خداوند به او داده است به كسى كه ايمان به وى واجب است تسليم كند و چنين اعتقاد داشته باشد كه تصرف آن كس در وى جز به وجه مصلحت وى نيست و او امين در رفتار با بنده است ، اگر چه دست به كشتن او زند و يا همه اموال او را بگيرد و يا فرمان به كشتن فرزندانش دهد و يا بين او و زنش جدايى افكند.
زيرا خداى تعالى فرمود: فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيها شجر بينهم ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما(414) و فرمود: و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا(415) يعنى : ((به هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را حكم كردند مرد و زن مومن در آن امر اختيارى ندارند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند به گمراهى آشكار مبتلا شده است )).
قمى (416) از امام باقر روايت كرده كه : ذلك اءن رسول الله خطب على زيد بن حارثة زينب بنت جحش الاءسدية من بنى اءسد بن خزيمة و هى بنت عمة النبى ، فقالت يا رسول الله حتى اءوامر نفسى فاءنظر، فاءنزل الله و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة الاية فقالت يا رسول الله اءمرى بيدك فزوجها اياه يعنى : ((رسول خدا بعد از طلاق زيد بن حارثه زينب را خواستگارى كرد، زينب دختر جحش اسدى از بنى اسد بن خزيمه و دختر عموى آن حضرت بود. پاسخ داد: اى رسول خدا با خود بيانديشم و بنگرم ! خداى عزوجل آيه فوق (و ما كان لمومن ...) را فرو فرستاد، زينب گفت : اى رسول خدا امر ازدواج من در دست شماست ، رسول خدا او را به ازدواج خود در آورد)).
دليل ديگر حديث رسول خدا است ، كافى (417) به اسناد خود از حضرت امام باقر نقل كرد: بينا رسول الله فى بعض اءسفاره اذ لقيه ركب فقالوا السلام عليك يا رسول الله فقال ما اءنتم فقالوا نحن مومنون يا رسول الله قال فما حقيقة ايمانكم قالوا الرضا بقضاء الله و التفويض الى الله و التسليم لاءمر الله فقال رسول الله ص علماء حكماء كادوا اءن يكونوا من الحكمة اءنبياء فان كنتم صادقين فلا تبنوا ما لا تسكنون و لا تجمعوا ما لا تاءكلون و اتقوا الله الذى اليه ترجعون ؛ رسول خدا در سفرى بودند، ناگهان كاروانى با او برخوردند، گفتند: درود بر تو اى پيامبر خدا پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: اى رسول خدا! ما مومنانيم . پرسيد حقيقت ايمان شما چيست ؟ پاسخ دادند: خشنودى به قضاى الهى واگذارى و تفويض به خدا و تسليم فرمان الهى . فرمود: دانشمندانى حكيم هستيد كه از حكمت در شرف پيامبرى مى باشيد، اگر در آن چه گفتيد راست مى گوييد: آنچه را كه در آن سكونت نمى گزينيد بنا نكنيد و آنچه را نمى خوريد نياندوزيد، و از خدايى كه به سوى او باز مى گرديد پروا پيشه كنيد)).
از آنجايى كه انسان كه حاوى عالم اكبر است و اركان وجودى اش را اسماء پر كرده و كتاب مبين الهى است كه همه نهانها با حروف وى آشكار مى شود داراى عوالمى است ، بنابراين به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر اينكه همه عوالم خويش را تسليم خداوند كرده و به او تفويض نمايد و به قضاى الهى در همه آن عوالم رضايت دهد.
در اين كه هر عضوى ايمانى ويژه به خود دارد
در اخبار آمده است كه ايمان در جوارح بدن پخش شده و خداوند براى هر يك از جوارح تكليف و وظيفه ويژه اى قرار داده تا همه آن اجزاء به ايمان برسند و از كفر ويژه به آنها برهند.
از جمله روايت كافى (418) به اسناد به ابو عمر و زبير به امام صادق است :
قَالَ قُلْتُ لَهُ أَيُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ مَا لَا يَقْبَلُ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا بِهِ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً قَالَ قُلْتُ أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِيمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ فَقَالَ الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِي كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَدْعُوهُ إِلَيْهِ قَالَ قُلْتُ صِفْهُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفْهَمَهُ قَالَ الْإِيمَانُ حَالَاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الْإِيمَانَ لَيَتِمُّ وَ يَنْقُصُ وَ يَزِيدُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ فِيهَا فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهَا عَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا وَ يَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ وَ لِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ رَأْسُهُ الَّذِي فِيهِ وَجْهُهُ فَلَيْسَ مِنْ هَذِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ

گفت : از آن حضرت پرسيدم ، اى عالم به من بگو كدام اعمال به نزد خدا از همه اعمال افضل و برتر است ؟
پاسخ داد: عملى كه خداوند هيچ چيزى را بدون آن نمى پذيرد.
پرسيدم : آن عمل چيست ؟
فرمود: ايمان به خدا كه خدايى جز او نيست بالاترين درجه و شرافتمندترين منزلت و زيباترين بهره از اعمال را داراست .
گفت : پرسيد آيا برا يمن نمى گويى كه آيا ايمان گفتار و عمل است و يا گفتار بدون عمل ؟
حضرت پاسخ فرمود: ايمان كامله عمل است و قول و گفتار بخشى از عمل است كه خداى تعالى در كتاب خود آن را بيان فرموده است ، نور آن روشن و حجت او استوار و كتاب به حجت آن شهادت مى دهد و به آن مى خواند
پرسيدم : فدايت شوم آن را بيان نما، تا بفهميم ؟
پاسخ داد: ايمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد، برخى تمام و كامل هستند و در منتهاى كمالند، و برخى ناقصند و نقصان آن روشن ، و برخى رجحان دارند، و رجحان آن بيشتر است .
پرسيدم : آيا ايمان كامل مى شود و يا كمى و زياد مى پذيرد؟
در پاسخ فرمود: آرى ، پرسيدم : چگونه ؟ فرمود: خداى تبارك و تعالى ايمان را بر اعضاء و جوارح فرزند آدم واجب كرد و آن را بر اعضاء و جوارح بخش ‍ كرد و پخش نمود، بنابراين هر عضوى از اعضاء ايمانى ويژه دارد كه به غير از ايمان به ديگر اعضاءست .
از جمله آن اعضاء قلب است كه عقل و فهم بر عهده آن است ، قلب امير بدن اوست ، جوارح و اعضاء بدون اجازه او وارد و خارج نمى شود مگر اين كه او نظر و فرمان دهد.
و بخشى از آن چشمانش مى باشد كه با آن مى بيند و گوشهايش كه با آن مى شنود و دستانش كه با آن مى گيرد و پاهايش كه با آن مى رود و فرج او كه قوه باه از ناحيه آن مى باشد، و زبانش كه با او مى گويد و سرش كه صورتش ‍ در آن است ، هر يك از اين اعضاء ايمانى ويژه دارند كه ديگرى ندارد، اين اختصاص را خداوندى داده كه نامش مبارك است )). اكنون كه روشن شد كه انسان به لحاظ جوارح عوالم و درجاتى از ايمان دارد پس حقيقت ايمان در او پياده نمى شود مگر اين كه همه اعضاء و جوارحش ايمان آورند.