شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۳۵ -


خداوند به او نهايت مرتبه عصمت و بلندترين درجه آن را داده است ، و ايشان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند، اما مبداء ديگر پيامبران و اوصياء و فرشتگانى كه اهل عصمتند؛ اسم الله به اعتبار برخى از مراتب و يا شؤ ون مى باشد، البته در اين مراتب مادون انبياء به لحاظ مراتب اختلاف دارند، بنابراين ائمه (عليهم السلام ) به مقدار بهره اى كه از مراتب اسم الله دارند، معصومند و از غير آن محجوبند، لا يكلف الله نفسا الا وسعها(838) بلكه هر كس به اندازه مبداء ظهور مى فهمد و به آن مى رسد.
به همين خاطر فرشتگان به فضيلت آدم بر خويش اعتراف كرده اند، چه اين كه حضرت آدم از اسماى تك تك ايشان خبر داده ، در حالى كه ايشان جز اسمى كه مبداء پيدايش آنها بوده را نمى فهميدند، هنگامى كه آدم تك تك اسماء را به ايشان خبر داد و دانستند كه آدم (عليه السلام) بر كمالات ايشان احاطه دارد، به قصور و كوتاهى خود اعتراف كردند و او را سجده كردند، چنان كه خداى سبحانه فرمود: و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الاءرض خليفة ... و علم آدم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال اءنبئونى بسماء هولاء ان كنتم صادقين ... قال يا آدم اءنبئهم باءسمائهم فلما اءنباءهم باءسمائهم قال اءلم اءقل لكم انى اءعلم غيب السموات و الاءرض ...(839) يعنى : ((و زمانى كه خداوند به فرشتگان فرمود كه من در زمين خليفه اى قرار خواهم داد... و به آدم همه اسماء را آموخت ، آنگاه بر فرشتگان سان داد و فرمود: نامهاى اين ها را بگوييد. اگر شما راستگوييد... اى آدم ، از اسماء آنها به فرشتگان خبر بده ، هنگامى كه آدم از اسماء آنها خبر داد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمان ها و زمين را مى دانم ...))
پس نسبت همه فرشتگان و انبياء و اوصياء و همه خلايق ديگر به محمد و آل محمد (عليهم السلام ) مثل نسبت فرشتگان به آدم (عليه السلام) است ، پس ايشان بر همه عوالم محيطند، و با همه مراتب عصمت معصومند و به همه علوم دانا هستند، و هر آيه و كتاب و اعجاز و اثرى از آثار علم نبوت در نزد ايشان است ، بنابراين هر برترى و شرافت و مجد و فضيلت را واجدند به گونه اى كه فضيلت آنها بر فضيلت همه فضلا فايق آمد، جان من و پدرم و مادرم به فداى اهل بيت باد. كسانى كه به ايشان ستم شده است ، كدام ستم است كه از پنهان كردن فضيلت و جلالت ايشان بالاتر است ، به طورى كه امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايشان را با دشمنانشان يكى دانسته و گفتند: فلان و فلان و على (عليه السلام)، در حالى كه امت ادعاى محبت و مودت او را دارند، و سيعلم الذين ظلموا اءى منقلب ينقلبون (840) و به خدا شكايت مى بريم و از او كمك مى خواهيم و از طرف خدا آمده و به سوى او بر مى گرديم و توان و نيرويى جز از خداى على و عظيم نيست . پس مراد از اين كه فرمود: ((و آمنكم من الفتن )) اين است كه خداوند ايشان را از بالاترين مراتب اسم الله كه هيچكس از ايشان پيشى نگرفته و نخواهد گرفت و هيچ اميدوارى آن مرتبه را ادراك نمى كند، وقف كرده است ، به همين خاطر با گام هاى نبوت و ولايت به بلنداى حقايق دست پيدا كردند، لذا جايى براى فتنه و آزمايش در حق ايشان باقى نمانده بر خلاف ديگر مردم ، مثل حضرت آدم و داوود و يونس و ديگران . خداوندا! تو را ستايش مى كنيم و سپاس مى گذاريم كه هدايتمان كردى ، اى راهنماى كسى كه از تو راهنمايى خواهد!
در مراتب طهارت ائمه (عليهم السلام )
فرمود:
و طهركم من الدنس و اءذهب عنكم
الرجس و طهركم تطهيرا

((دنس )) به حركت دال و نون به معناى چرك و وسخ است ، و مراد چيزى كه باعث نقص و شين در نزد خدا و يا مردم است و ((رجس )) به كس به معناى ((قذر)) و پليدى است .
عين الفعل ((رجس )) نيز حركت داده مى شود، گاه راء مفتوح و جيم مكسور مى گردد و به معناى مآثم (گناهان ) و هر كار پليد و نيز هر كارى كه منجر به عذاب و شك و عقاب و خشم مى شود، مى باشد.
پس مراد از ((دنس )) و ((رجس )) اشاره به اولين مراتب و آخرين مراتب ظاهرى و باطنى شيطنت است ، چه اين كه عوالم هفت گانه اى كه قوام موجودات ارضى و سماوى بدان است ، از قبيل عوالم علم و عالم مشيت و عالم اراده و عالم قدر و عالم قضاء و عالم اذن و عالم اجل در عالم نور و عالم ظلمت مساوى اند، و اين كه در هر نفسى بايد مبداء اين دو عالم موجود باشد تا حقيقت اختيار در آن نفس فراهم شود، لذا مبداء عالم نور اسم الله و مبداء عالم ظلمت شيطنت است .
و به همين خاطر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بنا بر روايت كافى (841) از امام باقر (عليه السلام) فرمود: ((اى مردم ! تنها خدا و شيطان و حق و باطل و هدايت و ضلالت و رشد و غى و عاجله و آجله و عاقبت و حسنات و سيئات است ، هر حسنه اى از خدا و هر سيئه اى از شيطان است .))
آيات قبلى در فقره سابق ((و عصمكم الله )) بر همين مطلوب نيز دلالت دارد.
پس مراد از فقره و طهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس پاك كردن ايشان از مراتب شيطانى هفت گانه ؛ رنگ آميزى آنها به رنگ خدايى و دادن جبلت هفت گانه نورانى است ، چنانكه در فقره ((اصطفيكم لعلمه ...)) بيان كرديم و اين مفاد آيه شريفه و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم (842) است .
در توحيد(843) و عياشى (844) و تفسير قمى (845) از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((ما مثانى هستيم كه خداوند به پيامبرش عطا فرموده است )).
در بحار(846) از تفسير فرات بن ابراهيم و از بصائر(847) و توحيد(848) و تفسير على بن ابراهيم يازده روايت به همين مضمون موجود است و علت نامگذارى آن به ((مثانى )) اين است كه ((مثانى )) جمع ((مثنى )) است و معناى آن اثنان اثنان است و شما دانستيد كه عوالم هفت گانه بايد در هر نفسى دوتايى دوتايى باشند، چه اين كه حقيقت اختيار تنها با همين دوگانه بودن ثابت مى شود. علت اختصاص يافتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به آن و نه ديگر مردم اين است كه هيچكس مبداء اين عوالم هفت گانه نورانى جز آن حضرت نيست و حضرت به صورت كليت مبداء آنهاست .
و اما رواياتى كه مثالى را سوره حمد تفسير كرده اند با تفسير ما و اخبار مزبور تنافى ندارد، چه اين كه رواياتى در خصوص سوره حمد وارد شده است . مثلا در عيون (849) و تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام)(850) از پدرانش از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت كرده است كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيديم كه مى فرمود: قال الله عزوجل قسمت فاتحة الكتاب بينى و بين عبدى فنصفها لى و نصفها لعبدى و لعبدى ما ساءل اذا قال العبد...؛ يعنى : ((من فاتحد الكتاب را بين خود و بنده ام قسمت كرده ام . نصف آن از من و نصف آن از بنده ام است ، و بنده ام آنچه بخواهد...)) يعنى من عالم خلق را در سوره حمد جمع كرده و در آن مندرج نموده ام ، و لذا آن را بين خود و بنده ام تقسيم كرده ام ، پس سوره حمد در قرآن سوره فراگير و دارنده دو عالم است :
1. حق كه اسم الله مى باشد كه مبداء عوالم هفت گانه اى است كه هيچ چيز در زمين و آسمان نيست ، مگر اين كه به آن اسم قائم است و همين اسم حقيقت ولايت است كه مظاهر آن آل محمد (عليهم السلام ) مى باشد.
2. عالم خلق كه عبارت از همه مراتب و شؤ ون عوالم هفت گانه مى باشد. ائمه (عليهم السلام ) و سوره فاتحه دو كالبد يك روح اند كه اسم الله مى باشد.
پس آل محمد (عليهم السلام ) كالبد اسم الله در عالم جسم و غيره تا عوالم عقولند و سوره فاتحه كالبد آن در عالم لفظ و نوشتار است ؛ لذا سبع مثانى به ايشان تفسير شده است ؛ چنان كه به سوره فاتحه نيز تفسير شده است . همان طور كه ادراكات و فهم مخاطبان مختلف بوده است ، مويد آن اين است كه ((الله )) در اين سوره با صفت ((رب العالمين )) موصوف شده و در ديگر صور چنين نشده است ، يعنى سور ديگرى كه با حمد شروع شده اند چنين وصفى ندارند، پس همين اشاره بر عوالم سبعه است .
و مويد آن روايت اميرالمومنين است كه معنايش چنين است : ((همه اشياء در قرآن موجودند، و همه آنچه در قرآن موجود مى باشد، و هر چه در بسم الله موجود است در نقطه باء موجود مى باشد و من نقطه باء هستم )).
فرمود:
فعظمتم جلاله
مراد از جلال عالم تنزيه خداوند از وصف وصف كنندگان است ، پس مراد از تعظيم و بزرگداشت جلالش اين است كه ايشان در تنزيه خداوند به جايى رسيده اند كه همه حجاب ها را بدرند تا به عالم عظمت برسند، آن عالم ، عالم وجود مطلق و عالم نفى اسماء و عالم قاب قوسين مى باشد، سپس با نفى اين عالم در عالم عدم و عالم ((اءو ادنى )) افتادند. آنگاه خداوند ايشان را به عالم ديگرى كه در آن نفى و اثبات نيست بالا برد؛ در آن عالم امكان اثبات نفى و همچنين نفى اثبات نبوده ، لذا ايشان واله و متحير گرديدند، چنان كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)(851) روايت شده است كه : هنگامى كه همه اشياء را نفى كرد و به بالاتر از همه عوالمى كه به تصور در مى آيد برده شد به چيزى رهنمون نگرديد، در اين هنگام فرمود: رب زدنى فيك تحيرا همين گفتار ائمه (عليهم السلام ) درباره كمال توحيد است كه فرمود: كمال توحيده نفى الصفات عنه و مولى اميرالمومنين (عليه السلام)(852) فرمود: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق اءبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير اءرواحنا معلقة بعز قدسك
در معناى تكبير
فرمود:
و اءكبرتم شاءنه
يعنى با تنزيه خدا از صفت ، شاءن خدا را بزرگ دانستيد، چه اين كه هر صفتى شهادت مى دهد كه غير از موصوفش مى باشد و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است .
و در كافى (853) به اسنادش به اميرالمومنين (عليه السلام) روايت كرده كه ((آن حضرت در كوفه اين خطبه را خواند از جمله آن : فمن وصف الله فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد اءبطل اءزله ؛ يعنى : ((هر كس ‍ خداوند را وصف كند، او را محدود كرد و هر كس او را محدود كند او را به شماره در آورده و هر كس او را به شماره در آورد ازليت او را از بين برده است )).
و در همان كتاب (854) به سند ديگر به ابو ابراهيم (عليه السلام) همانند آن را روايت فرموده است و بر آن چنين اضافه كرده است كه : اءول الديانة به معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده نفى الصفات عنه بشهادة كل صفة اءنها غير الموصوف و شهادة الموصوف اءنه غير الصفة و شهادتهما جميعا بالتثنية الممتنع منه الاءزل فمن وصف الله فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد اءبطل اءزل ؛ يعنى :؛ اولين مرحله ديانت معرفت خدا و كمال معرفت توحيد و كمال توحيد نفى صفات از خداست . چه اين كه هر صفتى شهادت مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است و هر دو شهادت مى دهند كه دوگانه است ، و لذا ازل او زائل مى شود و هر كس خداوند را وصف كند او را محدود كرده و هر كس او را محدود كند، او را به شماره در آورده و هر كس او را بشمارد ازل او را ابطال كرده است )).
و در كافى (855) به اسنادش از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : قال رجل عنده الله اءكبر فقال الله اءكبر من اءى شى ء فقال من كل شى ء فقال اءبو عبدالله (عليه السلام) حددته فقال الرجل كيف اءقول قال قل الله اءكبر من اءن يوصف ؛ يعنى : مردى در خدمت آن حضرت گفت : الله اكبر، حضرت فرمود: خداوند از چه چيز بزرگ تر است ؟ پاسخ داد: از همه اشياء؛ امام صادق (عليه السلام) فرمود: او را محدود كرده اى ، مرد پرسيد: پس چه بگويم ؟ فرمود: بگو خداوند بزرگ تر از آن است كه وصف گردد)).
و نيز در كافى (856) به اسنادش از آن حضرت روايت شده است كه ((حضرت (عليه السلام) پرسيد: معناى الله اكبر چيست ؟ من پاسخ دادم : خداوند از همه اشياء بزرگ تر است ، فرمود: پس در آنجا چيزى هست كه خداوند از او بزرگ تر است ، آنگاه پرسيدم : پس معناى آن چيست ؟ فرمود: خداوند از وصف شدن بزرگ تر است )).
پس وقتى شما شاءن خدا را بزرگ شمرديد او را از وصف پاك و منزه مى كنيد، در اين صورت او را چيزى مى يابيد كه همانند اشياء ديگر نيست ، شيئت اشياء ديگر به حدود خود قائم است ، ولى او چيزى است كه شيئت او به شيئت خودش قائم است ، پيوسته بوده و خواهد بود و علم و قدرت و وجود و حيات و سمع و بصر عين ذات او هستند، هنگامى كه خواست اشياء را بيافريند و آنها را ايجاد نمايد، با خلقت آنها اطوار و حالات گوناگونى را آشكار كرد و فهمانيد كه او موجوديت دارد و عالم و قادر و سميع و بصير و مدرك وحى است ، پس با ايجاد هر موجودى مرتبه اى از صفات خويش را نشان داد و با خلقت انسان مرتبه جامعيت همه كمالات را آشكار نمود، و روشن نمود كه هيچ صفتى در آنجا مفقود نيست و او بى نياز از اشياء است .
در عينيت صفات حق با ذات
فرمود:
و مجدتم كرمه
حقيقت مجد عبارت از اين است كه امرى به خاطر بلندى و رفعت به وصف در نيايد و هر صفتى كه براى آن آورده شود آن امر رفيع تر و بلندتر باشد، چه اين كه حضرت ادريس (عليه السلام) در دعاى معروف سحر(857) فرمود: يا مجيد فلا يبلغ الاءوهام كل شاءنه و مجده
و در قاموس آمده است : مجيد به معناى رفيع عالى است . و كرم عبارت از جمال حق تعالى است .
پس مراد اين است كه صفات خداوند به گونه اى است كه كمترين آن متحير كننده برترين عقول و خردمندان است و هر چه وصف شود خداوند از آن برتر است ، پس شما صفات خدا را برتر از همه اوصاف دانستيد و حدى براى آن قرار نداده ايد. صفات را تكثير نكرده ايد و آنها را به شماره در نياورده ايد و به علم و قدرت و غير آن محدود نكرده ايد، چه اين كه محدوديت و شمارش ملازم به تناهى است ، و لازمه آن از بين رفتن ازليت و ابديت مى باشد، بنابراين همه متناهى ها را از او نفى كرده ايد، و دانستيد كه ذات خدا از هر صفتى كفايت مى كند.
بنابراين مى داند، ولى نه به علم (زائد بر ذات ) و تواناست نه به قدرت و زنده است نه به حيات و موجود است نه به وجود و همين طور صفات ديگر.
و اين گونه شما را تمجيد به كرامت خدا كرده و او را به اوصافى كه خود را به آن اوصاف وصف كرده وصف نموده ايد، همانندى ندارد و او شنواى بيناست .
چنان كه در كافى (858) به اسنادش به ابو هاشم جعفرى روايت شده است كه گفت :
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ أَسْمَاءٌ وَ صِفَاتٌ فِي كِتَابِهِ وَ أَسْمَاؤُهُ وَ صِفَاتُهُ هِيَ هُوَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ لِهَذَا الْكَلَامِ وَجْهَيْنِ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هِيَ هُوَ أَيْ إِنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَ كَثْرَةٍ فَتَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هَذِهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ فَإِنَّ لَمْ تَزَلْ مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ فَإِنْ قُلْتَ لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَ هُوَ مُسْتَحِقُّهَا فَنَعَمْ وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَ هِجَاؤُهَا وَ تَقْطِيعُ حُرُوفِهَا فَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْءٌ غَيْرُهُ بَلْ كَانَ اللَّهُ وَ لَا خَلْقَ ثُمَّ خَلَقَهَا وَسِيلَةً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ يَتَضَرَّعُونَ بِهَا إِلَيْهِ وَ يَعْبُدُونَهُ وَ هِيَ ذِكْرُهُ وَ كَانَ اللَّهُ وَ لَا ذِكْرَ وَ الْمَذْكُورُ بِالذِّكْرِ هُوَ اللَّهُ الْقَدِيمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ وَ الْمَعَانِي وَ الْمَعْنِيُّ بِهَا هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلَافُ وَ لَا الِائْتِلَافُ وَ إِنَّمَا يَخْتَلِفُ وَ يَأْتَلِفُ الْمُتَجَزِّئُ فَلَا يُقَالُ اللَّهُ مُؤْتَلِفٌ وَ لَا اللَّهُ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ لَكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزِّئٌ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ وَ كُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ لَهُ فَقَوْلُكَ إِنَّ اللَّهَ قَدِيرٌ خَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ وَ جَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ وَ جَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ وَ إِذَا أَفْنَى اللَّهُ الْأَشْيَاءَ أَفْنَى الصُّورَةَ وَ الْهِجَاءَ وَ التَّقْطِيعَ وَ لَا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً فَقَالَ الرَّجُلُ فَكَيْفَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا سَمِيعاً فَقَالَ لِأَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَسْمَاعِ وَ لَمْ نَصِفْهُ بِالسَّمْعِ الْمَعْقُولِ فِي الرَّأْسِ وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَاهُ بَصِيراً لِأَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَبْصَارِ مِنْ لَوْنٍ أَوْ شَخْصٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ وَ لَمْ نَصِفْهُ بِبَصَرِ لَحْظَةِ الْعَيْنِ وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَاهُ لَطِيفاً
يعنى : من در نزد امام ابو جعفر دوم (امام هادى ) (عليه السلام) بودم . مردم از آن حضرت پرسيد مرا از پروردگار تبارك و تعالى خبر ده ، خداوند در قرآن اسماء و صفاتى آورده ، آيا اسماء و صفات خود پروردگار است ؟
امام فرمود: اين سخن دو صورت دارد: اگر مراد از اين كه خداوند عين صفات است اين است كه او صفات متكثره مى باشد، اين صحيح نيست و خداوند از آن برتر است ، و اگر مرادت اين است كه اين صفات و اسماء پيوسته بوده است ، ازلى بود صفات دو معنا دارد. اگر بگويى صفات در نزد پروردگار و در علمش بوده و او شايسته و مستحق آن صفات بوده است ، اين كلام درست است و اگر مى خواهى بگويى اين صفات صورتى ازلى داشته و حروف و اصوات آنها در ازل بوده است معاذ الله كه خداوند غير از آن صفات باشد.
بلكه خداوند بود و مخلوقى نبود، آنگاه صفات را به عنوان وسيله اى بين خود و مخلوقات خلق كرده است تا مردم به آن اسماء و صفات زارى كنند و او را بپرستند و ياد صفات ، ياد خداوند است و خداوند بود و ذكرى نبود و مذكور به ذكر خداى قديمى است كه ازلى است و اسماء و صفات و معانى مخلوقند، و مراد از اين صفات خداست كه اختلاف و جدايى و ائتلاف و پيوستگى در آنجا شايسته نيست ، چه اين كه جدايى و پيوستگى در مركبات صحيح است ، لذا نمى گويند خداوند تاءليف و تركيب شده و بر او اطلاق قليل و كثير نمى گردد. وليكن خداوند در ذاتش قديم است ، همان طور كه غير از خداى واحد تجزيه پذيرند و خداوند واحدى است كه تجزيه نمى پذيرد و قلت و كثرت در آنجا تعقل نمى شود. و هر چيزى كه تجزيه شود و يا تعقل كثرت و قلت در آن شود مخلوق است ، و لذا به خالقى بر مى گردد.
اين كه مى گويى خداوند قدير است ، خبر مى دهى كه هيچ چيز او را عاجز نمى سازد، در اينجا از خداوند عجز را نفى كرده اى ، و عجز را غير از خدا قرار دادى ، وقتى مى گويى خداوند عالم است ، با كلمه عالم جهل را از او دور كردى و جهل را غير از خدا قرار دادى ، و هنگامى كه خداوند اشياء را از بين مى برد صورت و هجا و حروف را از بين مى برد در حالى كه خداوند در ازل و ابد عالم است .
مرد پرسيد: پس چگونه خداوندمان را به سميع ناميديم ؟
فرمود: چون كه خداوند هر آنچه را كه با گوش ها درك مى شود، مى داند و ما خداوند را با گوش سر وصف نمى كنيم ، چنانكه وقتى خداوند را با بصير وصف كرديم ، مرادمان اين است كه هرچه چشمان مى بينند بر خداوند معلوم است ، خواه رنگ و خواه چيزهاى ديگر باشد. ولى مراد از وصف خدا به ديدن خدا نگاه با چشم سر نيست ، و نيز وقتى خداوند را به لطيف وصف كرديم اين چنين است ... الحديث .
علت اين كه كرم را به صفات جماليه معنا كرده ايم اين است كه با صفات جلال متقابل شد و كرم را بر صفات جماليه اطلاق كرد چه اين كه صفات خدا به لحاظ صفات بودن بهترين صفاتند، زيرا اين صفات ، صفات خدا هستند كه نسبتى با ديگر مخلوقات ندارند و با آنها مقايسه نمى شوند.
و علت اين كه ((كرم )) را مفرد آورده براى نشان دادن اين كه صفات جماليه يك صفت است ، و كثرتى در آن وجود ندارد، چه اين كه علم او به همان است كه بر آن قدرت دارد، و قدرت او به همان است كه به آن علم دارد، علمش عين قدرت و سمع و بصر و وجود حيات مى باشد. چنانكه جلال او عين جمال اوست و جمال او عين جلالش ، و همه اين صفات عين ذاتند. به معناى اين كه ذات و صفات خدا دو چيز بوده اند كه يكى گرديده اند، بلكه به معناى اين كه هيچ چيز با خدا نيست و ذات بما هى ذات از همه اشياء كافى است ، و خداوند منزه از وصف واصفان است ، و الحمدلله رب العالمين .
در ذكر خدا
فرمود:
اءدمنتم ذكره
((ادمان )) ادامه و پيوستگى است .
و حقيقت ذكر عبارت از صعود ذاكر به مرتبه مذكور و يا نزولش به مرتبه مذكور مى باشد، و حقيقت ذكر مطلقا در حق خداى تعالى محال است .
پس معناى اين سخن : (فاذكرونى اءذكركم )(859) يعنى : مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم . و و اذكروه كما هداكم (860) يعنى : ((يادش كنيد همانگونه كه شما را هدايت كرد. و نظير اين آيات اين است كه خداى تعالى در هر نفسى آيه اى قرار داد كه بر او و كليه صفات جمالى و جلالى او دلالت مى نمايد، چنانكه در ((و ابواب الايمان )) بيان كرديم . آن آيه اسم الله است كه مظهر كامل آن آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و مظاهر جزيى آن مبادى هر نفسى است .
سپس با ذكر آن آيه يعنى اسم الله مزبور از ذكر خدا دست برداشت و فرمود: و اذكر اسم ربك بكرة و اءصيلا(861) يعنى : ((نام پروردگارت را صبح و شام ياد كن )). و فرمود: قد اءفلح من تزكى # و ذكر اسم ربه فصلى (862) و فرمود: و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا(863) و فرمود: قل ادعوا الله اءو ادعوا الرحمن اءيا ما تدعوا فله الاءسماء الحسنى (864) و نيز در مقام تسبيح فرمود: سبح اسم ربك الاعلى (865)
بنابراين ياد كردن هميشگى خدا توسط مردم يعنى استوارى در مقام اسم خدا و عدم دخول در مراتب دشمنان خدا، چنان كه در ((عصمكم الله من الزلل )) بيان كرديم ، و ذكر خدا نسبت به خلق به معناى آفرينش آن اسم در ايشان است .
و لذا امام على بن الحسين (عليه السلام)(866) در مناجات ذاكرين فرمود: لو لا الواجب من قبول اءمرك لنزهتك من ذكرى اياك على اءن ذكرى لك بقدرى لا بقدرك و ما عسى اءن يبلغ مقدارى حتى اءجعل محلا لتقديسك
در ميثاق
فرمود:
و وكدتم ميثاقه
ميثاق معاهده است و مراد چيزى است كه در عالم ذر اتفاق افتاد، خداى تعالى فرمود: و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربكم قالوا بلى (867) و قبلا در ((و عناصر الابرار و دعائم الاخيار)) بيان شد. و مراد از ((توكيد)) تصديق آن اقرار و معاهده و پيمان به عبوديت راستين در همه مراتب نزول از ابتداى خلقت تا زمان وفات است ، چنانكه روايت آن قبلا بيان شد.
اكنون روايت بيشترى مى آوريم : اين روايت در بحار(868) آمده است كه : ((جابه و البيه خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيد و پرسيد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به من بگو: قبلا شما در زمانى كه در سايه بوديد چه بوده ايد؟
پاسخ داد: ما در نزد خدا نور بوده ايم قبلا از اين كه خداوند مخلوقات را بيافريند، هنگامى كه خداوند مردم را آفريد، ما تسبيح كرديم ، لذا خلايق تسبيح كردند و ما تهليل نموديم ، خلايق نيز تهليل كردند و ما تكبير كرده ايم و خلايق نيز تكبير كرده اند، لذا خداى - عزوجل - فرمود: و اءلو استقاموا على الطريقة لاءسقيناهم ماء غدقا(869) يعنى : ((اگر بر راه پاى مى فشردند ما ايشان را آب گوارا مى نوشانديم )). مراد از طريقه حب على - صلوات الله عليه - است و مراد از ماء غدق (آب گوارا) ولايت آل محمد (عليهم السلام ) است .