شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۶۱ -


در اين كه علت مخلد بودن اهل عذاب در عذاب چيست ؟
و بعد از اين بيان معلوم مى شود كه چرا اهل آتش در آتش جاودانى اند و اهل بهشت در بهشت مخلدند، و اين كه علت آن نيست است و معناى روايت به برهان معلوم مى شود و سپاس گزار از خدا در اين تحقيق هستيم همان طور كه اهل آن است .
بنابراين روشن شد كه مناط عقاب دائم شاكله قلب كافر است كه هميشه در وى موجود است و مناط ثواب مومنين نيز براى هميشه در ايشان وجود دارد، چه اين كه شاكله و لباس ايمان بذر همه خيرات است و شاكله كفر و نفاق بذر همه شرور است . و ملكات و افعال زراعت و كشف آنهاست ، و لذا اگر اين دو بذر زراعت نشوند باز بذر ايمان و بذر كفر از حقيقت خود مبدل نمى شود.
و لذا آثار خود را در هر جا زمينه مناسب پيدا نمايند نشان مى دهند، پس ‍ مراد از نيت درست شاكله ايمان و تقوى و اخبات است و اين سه بيان نيت صادق هستند. چه اين كه در فقره ((الصادقون )) بيان كرديم كه حقيقت صدق عبارت از واقع و خارج شى ء است و موجوديت و واقعيت عبد فنا و مرگ در قبضه مولى خويش است . بلكه وجود عبد جز سرابى بيش نيست و تشنه آن را آب مى پندارد. چنانكه در فقره ((و ابواب الايمان )) و نيز ((و اعلام التقى )) حقيقت عبوديت و ايمان و تقوى را بيان كرديم .
اما حقيقت ((اخبات )) تسليم است ، زيرا خداى - تعالى - فرمود: فالهكم اله واحد فله اءسلموا و بشر المخبتين # الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و الصابرين على ما اءصابهم والمقيم الصلاة و مما رزقناهم ينفقون (1689) يعنى : ((خداى شما يگانه است ، تسليم او شويد و اسلام آوريد و به كسانى كه مخبت هستند بشارت دهيد. ايشان كسانى هستند كه هنگامى كه خداوند ياد شود دلهاى ايشان هراسان شود و شكيبايانى هستند به هنگامى كه بر ايشان مصيبتى وارد شود و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند)). بنابراين صفات ياد شده از لوازم تسليم بنده است همه امور خود را به مولى تسليم نمايند.
و نيز دليل آن سخن امام صادق (عليه السلام) مى باشد كه در روايت كافى (1690) به اسنادش به زيد شحام از آن حضرت گفت : ((در بين ما مردى است كه به او كليب مى گويند. هيچ چيز از شما نمى رسد مگر اين كه مى گويد من تسليم آن هستم . به گونه اى كه ما نام او را ((كليب تسليم )) گذاشتيم . حضرت امام صادق (عليه السلام) بر او رحمت فرستاد، آنگاه فرمود: آيا مى دانيد تسليم چيست ؟
گفت : ما ساكت شديم .
فرمود: به خدا سوگند تسليم اخبات است ، خداى - تعالى - فرمود: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اءخبتوا الى ربهم (1691)
در رزق حلال
فرمود:
و رزق واسع حلال طيب
مراد از رزق حلال اين است كه روزى از راه خود به دست آيد و راه درست تحصيل روزى آن است كه مطابق شريعت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طاهرين او باشد و طيب آن است كه امام براى شيعيان خود حلال كرده باشد. و اما بر غير شيعه همه دنيا حرام است ، چه اين كه همه آنها از آن امام (عليه السلام) است و براى كسى كه از آنها حلال نفرموده ، بنابراين آن اموال غصب شده و در دست ايشان است .
چنان كه در كافى (1692) به اسنادش از عمرو بن يزيد روايت شده است كه فرمود: ((من مسمع را در مدينه ديدم . در آن سال مالى را براى امام صادق (عليه السلام) آورده بود. حضرت آن اموال را برگردانيد، از او پرسيدم چرا امام صادق (عليه السلام) آن را برگردانيده است ؟ گفت : من به آن حضرت عرضه داشتم اين اموال را از بابت اداره غواصى در بحرين به دست آوردم ، چهارصد هزار درهم عايدى من بود، هشتاد هزار درهم را براى تو آوردم و دوست نداشتم كه حقوق شما در نزد من باشد در حالى كه خمس حق شماست كه خداوند آن را در اموال ما قرار داده است .
امام پاسخ داد: آيا از زمين و آنچه خداوند از زمين بيرون مى آورد فقط خمس آن از مال ماست ؟ اى ابا سيار همه زمين از آن ماست ، هر چه از زمين بيرون آورده شده از ماست .
به آن حضرت عرض كردم : بنابراين همه آن اموال را به خدمت شما مى آورم .
پاسخ داد: اى ابا سيار همه آنها را بر تو پاك و پاكيزه و حلال كرديم ، اين اموال را به آنها ضميمه كن و همه اموالى كه از زمين است و در دست شيعيان ماست بر ايشان حلال است ، تا قائم ما ظهور كند، آن حضرت ماليات آنها را مى گيرد و زمين را در دست ايشان وا مى گذارد، ولى اموالى كه در دست غير شيعه باشد، كسب آنها از زمين حرام است ، تا قائم ما قيام كند و زمين را از دست ايشان بيرون آورد و ايشان را خوار و كوچك بيرون كند.
عمرو بن يزيد گفت : ابو سيار به من گفت : من هيچيك از زمين داران و واليان را حلال خوار نمى دانم مگر خودم ، و مگر كسانى كه ائمه (عليهم السلام ) براى ايشان حلال كرده اند)).
فرمود:
اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارتهم و ذكرهم
در اين جمله خواهان بازگشت براى تشرف به زيارت ايشان شده است . و ((ذكرهم )) عبارت از غفلت از عالم جسم و ديگر عوالم است تا به سر ايشان در عالمش كه همان نور الله مكنون در خودش مى باشد برسد، چه اين كه ((ذكر)) هر چيزى عبارت از احضار مذكور (و ياد شده ) است و اين در اينجا با آنچه بيان كرديم حاصل مى شود. چه اين كه صورت و عكس امام براى كسى كه او را مشاهده نكرده و شمائل او را نفهميده نمى تواند در خيال او حاضر شود، علاوه اين كه ياد شمائل و عكس ياد خود او نيست .
فرمود:
والصلاة عليهم
معنى ((صلوة )) بر ايشان در فقره بعدى خواهد آمد.
فرمود:
و اءوجب لى المغفرة والخير و الرحمة والبركة والفوز والنور و الايمان
حقيقت وجوب عبارت از رسيدن شى ء به مكانى است كه پايان نمى پذيرد و تمام نمى شود. و معناى مغفرت را در واغفر ذنوبى بشفاعتكم معلوم شد كه به معناى اين است كه خداوند تنزلات عبد به عالم وجود را بر عهده و ذمه خود حساب مى كند. گويا عبد آنها را به عنوان آلى و حرفى و نه به عنوان استقلالى اسمى آورده است . و مراد از رحمت ، رحمت نوشته شده براى مومنين است كه در آيه شريفه عذابى اءصيب به من اءشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساء كتبها للذين يتقون و يؤ تون الزكاة والذين هم باءياتنا يؤ منون (1693) يعنى : ((عذاب خود را به كسانى كه بخواهم مى فرستم و رحمت من همه اشياء را در بر گرفته و به زودى آن را بر كسانى كه تقوى پيشه كرده و زكات مى دهند و كسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند مى نويسم )).
و مراد از خير فروع آن رحمت از بهشت و مراتب آن و نعمت ها و اصناف و غلامان و خيرات حسان و حواريان و قصرها و لباسهاى زيبا و بالش ها و ديگر وعده هايى كه خداوند به مومنين داده از قبيل طعام ها و شراب ها و ميوه ها و تخت ها و غيره مى باشد.
و مراد از بركت ريشه همه اين خيرات است ، و اين از اسماء الهى است كه از ارباب انواع اين نعمت هاست .
و مراد از ((فوز)) همان است كه در آيه بدان اشاره شده است كه : وعد الله المومنين والمومنات جنات تجرى من تحتها الاءنهار فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اءكبر ذلك هو الفوز العظيم (1694) يعنى : ((مرتبه اى از رضوان خدا فوز است )). و مراد از ((نور)) مرتبه اسم الله است كه نور آسمان ها و زمين بوده و مظهر آن در هر مومن موجود است . چنان كه در روايت ياد شده در فقره ((و مصابيح الدجى )) آمده است .
و مراد از ايمان وارد كردن بنده به عالم امن است ، عالم امن عالم فنا فى الله و بقاء بالله است كه در روايت كميل (1695) از مولى اميرالمومنين (عليه السلام) در بيان نفوس آمده است .
از جمله آن اين بود: ((از آن نفوس ، نفس كليه است ، اين نفس داراى پنج قوه است ، 1. بقاء در فنا 2. نعيم در شقاء و دشوارى 3. عزت در عين ذلت 4. فقره در عين غنا 5. شكيبايى در عين بلا
اين نفس دو خاصيت دارد: 1. رضايت 2. تسليم . مبداء اين نفس از خداست و به سوى او باز مى گردد. و خداى - تعالى - فرمود: و نفخت فيه من روحى (1696) و فرمود: يا اءيتها النفس المطمئنة # ارجعى الى ربك راضية مرضية (1697)
و فرمود:
و حسن الاجابة
فرمود:
كما اءوجبت لاءوليائك العارفين بحقهم
يعنى براى من چنين مراتبى را مهيا نما و آن را هميشگى و دائمى كن . چنان كه براى اولياء خويش كه حقوق محمد و آل محمد (عليهم السلام ) را شناساندى ، و لذا ايشان جان ها و اموال و همه دارايى هاى خود را فدا كردند. آن اولياء عبارتند از اميرالمومنين و فرزندانش (عليهم السلام ).
فرمود:
الموجبين طاعتهم ، و الراغبين فى زيارتهم ، المتقربين اليك و اليهم
همه اين ها فروع معرفت حق ايشان و لوازم اعتراف به ولايت ايشان است ، اين بيان تفصيلى حال عارفين به حق ايشان است .
فرمود:
باءبى اءنتم و اءمى و نفسى و مالى و اءهلى اجعلونى فى همكم و صيرونى فى حزبكم ، و اءدخلونى فى شفاعتكم و اذكرونى عند ربكم
چون با اظهار فقر و اين كه نواقص او جز با كرم پروردگار قابل جبران نيست به خداوند تقرب جست و لذا حاجت خويش را به نزد خداوند برده و از جمله حاجات وى تقرب به خدا و ائمه اطهار (عليهم السلام ) است . لذا روى سوال را به امام برگردانيد تا بفهماند كه هر چه از خدا مى خواهد بايد از كانال شفاعت ايشان باشد، چه اين كه ايشان خلفاى خدا بر روى زمين بوده و امين سر او و خزانه دار دانش و معادن رحمت و اولياى او در زمين و آسمان هستند، لذا همه دارايى هاى خود را فداى ايشان كرده و آنچه را كه از خدا مى خواست از ايشان خواست و گفت : ((اجعلونى فى همى )) يعنى مرا مورد توجه خود قرار دهيد، چه اين كه همت و توجه ايشان تزكيه مردم و رساندن ايشان به مرتبه كتاب و حكمت است كه عبارت از مرتبه نبوت و ولايت باشد. كه اين نيز سر محمد و آل طاهرين او (عليهم السلام ) هست و مصدر همه درخواست هايى كه از خدا كرده مى باشد. پس از آن اين اجمال را باز كرده و گفت : مرا در حزب خود وارد كنيد و در شفاعت خود داخل نماييد و به نزد پروردگارتان ياد نماييد.
فرمود:
اللهم صل على محمد و آل محمد و اءبلغ اءرواحهم و اءجسادهم منى السلام
اين التفات از خطاب به غيبت است ، ابتدا از ايشان به خدا متوجه شد و از او خواست كه بر ايشان درود بفرستد و سلام وى را به ايشان برساند.
و مراد از ارواح و اجساد ايشان در فقره ((و ارواحكم فى الارواح )) در ((جزوه دوم )) بيان شد.
و مراد از ((سلام )) در اينجا به معناى تحيت است كه در ابتداى كتاب بيان شد.
در معناى صلوات
و فرمود:
و صلى الله على محمد و آله
الطاهرين و سلم تسليما كثيرا

بدان كه حقيقت ((صلوة )) دعاست و دعا عبارت از قول و يا فعلى است كه باعث مى شود كه مدعو به داعى توجه كند، مثل اين كه آتش براى كليم در طور سينا شعله ور شد.
دعا با فرود آمدن نيايش گر به مرتبه مناسب مدعو ممكن مى شود، فرود در جايى معنا مى دهد كه دعا از عالى انجام شود، و يا داعى و نيايش گر به مرتبه مناسب مدعو بالا رود، اگر نيايش و دعا از ناحيه پايين باشد.
در ابتداى كتاب در معناى نبوت بان شد كه نور محمدى اولين نورى است كه خداوند آن را از نور ذات خود آفريده و او صادر اول و قاب قوسين در عالم وجود است كه امكان تنزل آن نور ذاتى به عالم خلق نيست مگر اين كه ابتدا به نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تنزل كند. و نيز خلايق نمى توانند به آن نور صعود كنند مگر بعد از اين كه به نور محمد صعود پيدا كردند، اكنون اگر آن حضرت به چنين مرتبه اى رسيده است چگونه متصور است كه مردم بر او درود بفرستند، پس اگر صلوة به معناى اين باشد كه مردم از خدا بخواهند كه خدا بر وى درود فرستد با مقدمه فوق نمى سازد، چه اين كه درود خدا و فرشتگانش قبل از درود و صلوة مردم بر آن حضرت واقع شده ، چنان كه در روايتى كه مرحوم مجلسى (1698) به اسنادش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده و آن ((صلوة كبيرة )) است . از آن جمله اين است :
اللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً ص كَمَا وَصَفْتَهُ فِي كِتَابِكَ حَيْثُ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ فَأَشْهَدُ أَنَّهُ كَذَلِكَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَأْمُرْنَا بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ إِلَّا بَعْدَ أَنْ صَلَّيْتَ عَلَيْهِ أَنْتَ وَ مَلَائِكَتُكَ فَأَنْزَلْتَ فِي فُرْقَانِكَ الْحَكِيمِ إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً لَا لِحَاجَةٍ بِهِ إِلَى صَلَاةِ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ عَلَيْهِ بَعْدَ صَلَوَاتِكَ وَ لَا إِلَى تَزْكِيَةٍ لَهُ بَعْدَ تَزْكِيَتِكَ بَلِ الْخَلْقُ جَمِيعاً كُلُّهُمُ الْمُحْتَاجُونَ إِلَى ذَلِكَ إِلَّا أَنَّكَ جَعَلْتَهُ بَابَكَ الَّذِي لَا تَقْبَلُ إِلَّا مِمَّنْ أَتَاكَ مِنْهُ وَ جَعَلْتَ الصَّلَاةَ عَلَيْهِ قُرْبَةً مِنْكَ وَ وَسِيلَةً إِلَيْكَ وَ زُلْفَةً عِنْدَكَ وَ دَلَلْتَ عَلَيْهِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَرْتَهُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ لِيَزْدَادُوا بِذَلِكَ كَرَامَةً عَلَيْكَ
خدايا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) همان گونه كه در كتابت او را ستودى فرمودى و گفتار تو حق است كه لقد جاءكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رءوف رحيم (1699) پيامبرى به شما فرستاده شد كه از خودتان مى باشد. و نپذيرفتن شما بر او گران است ، و براى هدايت شما بسيار مشتاق و حريص است و به مومنين راءفت و مهربانى دارد)). من گواهى مى دهم كه آن حضرت اين چنين بوده است ، و شهادت مى دهم كه تو دستور به درود فرستادن بر او ندادى مگر اين كه خود و فرشتگانت قبلا بر او درود فرستاده ايد و در فرقان حكيم فرمودى : ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(1700) نه اين كه او نيازى به درود احدى از آفريده هايت داشته باشد و نه اين كه بعد از تزكيه تو نيازى به تزكيه كسى داشته باشد، بلكه همه مردم نيازمند آنند، چه اين كه تو او را باب خويش قرار دادى كه هيچ چيزى را نمى پذيرى مگر اين كه از اين باب عبور كند و درود و صلوة بر او را وسيله قرب و وسيله نزديكى به خودت قرار داده اى و مومنين را بدان راه نمودى ، و به ايشان فرمان دادى كه بر او درود فرستند تا با آن به كرامت دست پيدا كنند)). پايان
مثل چنين ((صلوة )) و درودى را مرحوم كفعمى (1701) با اندك اختلافى در الفاظ از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده و ظاهر اين است كه آنها دو روايتند، گرچه مضمون آنها يكى است . در ثواب الاعمال از امام كاظم (عليه السلام) روايت شده كه انه ساءل ما معنى صلوات الله ... و صلوات المومن دعاء منهم له (صلى الله عليه و آله و سلم ) معناى صلوات خدا و فرشتگان و صلوات مومنين چيست ؟ فرمود: صلوات خدا رحمت خدا و صلوات فرشتگان تزكيه آنها نسبت به آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) است و صلوات مومنين بر آن حضرت دعا براى آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) است )).
در معانى (1702) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه از سخن ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذيبن آمنوا صلوات عليه و سلموا تسليما پرسيدند: فرمود: الصلوة من الله عزوجل رحمة و من الملائكة تزكيه صلوات از خدا رحمت است و از فرشتگان تزكيه و از مردم دعاست )). درباره حقيقت رحمت بحث كرديم ، و اين كه رحمت به معناى نبوت است چه اين كه خداى - تعالى - فرمود: اءهم يقسمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم ... و رحمة ربك خير مما يجمعون (1703) يعنى : ((آيا ايشان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معاش مردم را بين آن ها تقسيم كرديم ... و رحمت پروردگارت بهتر از اموالى است كه گرد مى آورند)). پس مراد از آن نبوت است چنان كه در فقره ((و معدن الرحمة )) بيان شد، و گفتيم كه مراد از آن مرتبه وجود مطلق از حقيقت نبوت است .
در معناى صلوات خدا و ملائكه
پس مرد از اين اخبار اين است كه صلوة خدا ابراز و اظهار مرتبه وجود مطلق كلى و تكوين آن در عالم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ادامه و شرح و باز كردن مراتب آن و اظهار و تنزيل به شؤ ون آن است . و دانستيد كه خداوند به او مقام ((قاب قوسين )) داده و آيات كبراى خويش را كه جامع ملكوت همه اشياء است را به او نشان داده است . بنابراين نيازى ندارد كه از مردم التماس دعا نمايد و از ايشان بخواهد كه از خداى - تعالى - درخواست رحمت نمايند.
چنان كه در صلوات كبيره اى كه در بحار روايت شده تصريح شده است . و ما مراد از تزكيه فرشتگان نسبت به آن حضرت اين است كه چون آنها مجالى و مظاهر يك اسم و يا چند اسم از اسماء حسنى هستند و خداى - تعالى - به ايشان فهمانيد كه اسماء حسنى كه مبداء ظهور ايشان است چيست و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مجلى و مظهر همه آن اسماء حسنى جز مستاءثره مى باشد، لذا ايشان آن حضرت را تزكيه مى كنند يعنى او را پاكيزه مى دانند و تنزيه از تحديد و اندازه اى مى نمايند كه خود گرفتار آن حدودند و معترف هستند كه از شناخت مرتبه آن حضرت قاصرند. و لذا به فضل آن حضرت اقرار كرده و ايمان آورده اند كه خادمان آن حضرت هستند و بر ايشان سجود وى لازم و واجب است ، چنان كه خداوند ايشان را به سجده آدم واداشته است . چه اين كه آدم به خاطر اين كه بخشى از نور ايشان را در خود داشته مسجود فرشتگان شده است . لذا منقاد و مطيع او شده و شاءن او را بزرگ شمرده و افتخار و مباهات كردند كه خادمان او و فرزندان و امت او هستند.
لذا خداى - تعالى - ايشان را وا داشته كه براى امت و پيروان اوصيايش ‍ طلب مغفرت و بخشش نمايند، ايشان پذيرفتند و خداى - تعالى - طاعت ايشان را همين استغفار براى امت و دعا قرار داده است لذا فرمود: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا واتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم # ربنا و اءدخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و اءزواجهم و ذرياتهم انك اءنت العزيز الحكيم # و قهم السيئات و من تقى السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم (1704) يعنى : ((كسانى كه عرش را به دوش مى كشند و نيز كسانى كه در اطراف عرشند به حمد پروردگار خويش تسبيح مى كنند و به او ايمان آورده و براى كسانى كه ايمان آورده اند طلب مغفرت و آمرزش مى كنند (و مى گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه اشياء را پوشش داده ، پس ‍ كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى كرده اند بيامرز و ايشان را از عذاب دوزخ حفظ كن ، پروردگارا! ايشان را داخل بهشت عدن نما كه به ايشان و پدران شايسته و همسران و فرزندان شايسته شان وعده داده اى . فقط تو عزتمند حكيمى ، و ايشان را از گناهان نگه دارد و هر كس را كه تو در آن روز از گناهان باز دارى ، بر او رحمت آوردى و اين رستگارى بزرگ است )).
اما معناى دعاى مردم نسبت به آن حضرت اين است كه ايشان خود را از همه عوالم خويش از عالم جسم تا ديگر عوالم تخليه نمايند تا به آن مرتبه اى از حقيقت نبوت و سر آن حضرت كه به ايشان عطا كرده (و در ايشان به وديعت نهاده ) برسند، تا مستحق و شايسته نزول رحمت شوند و خداوند بهره ايشان از حقيقت نبوت را كه به ايشان داده در وجود ايشان زنده كند و برانگيزد وگرنه قبل از رسيدن به آن مرتبه حقيقت رحمت در ايشان نمى تواند ظهور پيدا كند، پس حقيقت صلوات بر پيامبر خواستن آن مرتبه از خداى - تعالى - است و در خواست اين است كه خداوند آن حقيقت نبوت را در ايشان ايجاد كرده و در عوالمشان ابراز و اظهار نمايد تا با آن مرتبه بتوانند به نهايت كرامت در نزد خدا برسند. و لذا در اخبار بر صلوات بر پيامبر و آلش (عليهم السلام ) ترغيب و تشويق شده و چنان وعده اى در پاداش از صلوات داده شده كه عقول بلند پرواز از درك آنها ناتوانند.
آيا خيال مى كنيد صلوات با لقلقه زبان داراى چنين ثوابى است با اين كه دل تاريك و ظلمانى است كه مستحق مهر زدن مى باشد. چه اين كه در دل همه چيز هست مگر ذكر خدا.
پس از آنچه بيان شد معلوم گرديد كه محمد و آلش (عليهم السلام ) نيازى به صلوات و دعاى احدى ندارند، چه اين كه خداوند او را رحمت عالميان قرار داده و او را به مقام قاب قوسين و شفاعت كبرى رسانيده است ، پس ‍ تنها منفعت صلوات به خود صلوات فرستنده مى رسد.
اگر گويى : مطلب فوق درست است ، وليكن دور نيست كه ظهور اين مرتبه جزئيه از حقيقت نبوت در حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) موقوف بر صلوات صاحب اين مرتبه جزئيه از حقيقت نبوت است ، لذا صلوات او سبب تكون اين مرتبه در آن حضرت شده بنابراين فايده صلوات به آن حضرت نيز بر مى گردد.
در پاسخ گويم : امر بر عكس است ، چه اين كه حقيقت نبوت كه مظهر كامل آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه قاب قوسين در عالم اكبر مى باشد امكان ندارد كه در عالم اكبر چيزى وجود يابد مگر اين كه در عالم جزئيات تنزيل يابد، چگونه امكان دارد كه آن حقيقت به مرتبه جزئيه تنزيل يابد با اين كه آن مرتبه جزئيه هنوز در مظهر كامل آن تكون نيافته و ظهور و ابراز نشده است ، بنابراين هيچ فيضى به واسطه مرتبه جزئيه از حقيقت نبوت به مظهر آن مرتبه نمى رسد مگر اين كه قبلا در مظهر كامل رسيده است . وگرنه خلاف فرض لازم مى آيد، و آن مظهر نمى تواند كامل باشد، پس بر محمد و آل او صلوات هميشگى به دوام خدا و باقى به بقاء خدا باد و لعنت هميشگى بر دشمنان او و منكران فضائل ايشان باد!
اگر گويى : اگر امر چنين است كه مى گويى ، پس بعد از صلوات بر آن حضرت چنان كه تو صلوات فرستادى چه سودى اين صلوات براى آن حضرت دارد، و آيا بعد از اين چيزى در فرستنده صلوات تكون مى يابد؟
گويم : در فقره و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة بيان شد كه خداى - تعالى - در همه نفوس حقيقتى از نبوت را به وديعت گذاشته كه اين حقيقت غير متناهى به حسب كيفيت است ، يعنى از جهت مراتب و شؤ ون غير متناهى است ، گرچه به لحاظ كميت يعنى به لحاظ مرتبه خاصه از حقيقت نبوت متناهى است . وگرنه خاصه و مرتبه اى ويژه نمى شد. پس ‍ او در هر لحظه اى ظهورى غير از ظهور لحظه قبل دارد و شاءن وى در هر آنى غير از شاءن آن قبل است ، زيرا كه مصداق اسم الله است كه همانند او چيزى نيست و و هو كل يوم فى شاءن پس در هر آنى كه بر او درود فرستادى از خداى - تعالى - التماس كردى كه شاءنى را كه در او هستى زنده شود، و اين شاءن همان ديگر شؤ ون غير متناهى است ، بنابراين اگر همه كسانى كه در عالم اكبر هستند در يك آن جمع شوند و بر او درودى فرستند كه درود و صلوات هر كدام به اندازه درود و صلوات همه باشند به يك دهم آنچه كه آن حضرت در آن لحظه در ذره اى از ذرات عالم وجود دارد نمى رسند، و اگر مثل اين صلوات ها را تا بى نهايت به آن ضميمه كنيد نيز به آن نمى رسد. پس چگونه صلوات من و صلوات تو و صلوات فرشتگان به آن خواهد رسيد. چگونه چنين نباشد در حالى كه وى مظهر اسم اعظم الله و آيت و رحمت واسعه و حبيب و خاتم انبياء و سيد رسولان و مختار اوست و لذا اين آيه درباره او صادق است كه : ولو اءنما فى الاءرض من شجرة اءقلام والبحر يمده من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات الله (1705)
بنابراين چگونه درباره اسم اعظم خدا مى انديشى و درباره كسى كه محل جمع همه صفات اوست كه از اسم حميد خدا مشتق شده چه فكر مى كنى ؟