شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۵ -


اما وجه جمع ديگر اينكه : همانگونه كه در تعاريف منطقى ، ماهيات انواع را به جنس و فصل و جنس قريب و جنس متوسط و جنس الاجناس تعريف مى كنيد و در هنگام چينش آنها از جنس الاجناس شروع مى كنيد كه از همه اجناس و انواع مادون وسيعتر است و سپس به جنس متوسط و تا جنس قريب و تا به فصل اخير نوع مى رسيد و به ترتيب آنها را قرار مى دهيد، مثلا انسان را تعريف مى كنيد ((جوهر، جسم ، نام ، حساس ، متحرك بالا رادة ، ناطق )) كه جوهر وسيعتر از جسم نامى است ؛ چه او اوسع از حساس متحرك بالا رادة است و آن از ناطق اوسع است و لذا هر مادون نسبت به مافوقش در تحت اوست و هر مرتبه مافوق را اعظم و اوسع از مادونش مى دانيد؛ در مورد اخبار و روايات اسم اعظم نيز اينچنين آنها را به ترتيب قرار بده و آن را كه اوسع از ديگران است . اعظم از آنها قرار بده - مثلا الله و يا ((هو)) را از همه ، اوسع و اعظم قرار بده كه همه اسماء الله در تحت سيطره آن است ، چه اينكه ائمه سبعه را نسبت به غيرشان اعظم بدان ولى ((الحى )) را نسبت به شش تاى ديگر، اعظم بدان و لذا همه اسماى اعظم را نسبت به همديگر هر يك كه ديگرى را زير پر خود دارد اعظم و به ترتيب از اوسع تا به مرتبه مادون قرار بده . كه در ابيات بعدى شرح آن خواهد آمد.
54- اثر از لفظى و كتبى است حاصل   ولى عينى است ذى ظل و جز او ظل
اسماء عينى و خارجى كه متن كلمات وجودى خارجى است ذى ظل است و اسماء لفظى و كتبى ظل آن است كه در نزد اهل معرفت اسماء اسمايند و اين را بايد توجه داشت كه براى اسماى لفظى كه هر انسانى با صورت و ارتعاشات و تموج هوا آن را از خود ظهور مى دهد و نيز اسماى كتبى كه شخص آنها را با قلم و مركب و كاغذ بنويسد، تاءثير خاص است و كسى در صدد انكار تاءثير آن نيست ؛ ولى حق آن است كه انسان بايد به اسماء الله عينى و خارجى متلبس شود و آنها را دارا شود و به ذوق و چشيدن بيابد؛ كه اتصاف به اسماء الله و مقام ولايت به دارايى شخص ، اسماى عينى را است كه در جانش پياده شوند و خودش اسماى الهى گردد كه در شرح بيت دوم از باب دوم بيان گرديد.
گر انگشت سليمانى نباشد   چه خاصيت دهد نقش نگينى
در روايتى منقول است كه هر كس چهل مرتبه سوره حمد را قرائت نمايد و بر ظرف آبى بدمد براى هر مرضى شفا است . و شبيه اينگونه روايات ماءثور. بسيار است ولى روشن است كه نفس چه كسى اين تاءثير را بر آب مترتب مى كند كه اسماء الله و آيات قرآنى از صاحب آن ظهور مى كند. پس تاءثير را بر آب مترتب مى كند كه اسماء الله و آيات قرآنى از صاحب آن ظهور مى كند. پس تاءثير اسماى كتبى و لفظى كه به منزله ظل و آيت اند به كاتب و لافظ مرتبط است تا كدام دست بنويسد و از كدام دهن ، نفس رحمانى برخيزد.
55- بود پس كون جامع اسم اعظم   چنو اعظم نيابى در دو عالم
يكى از اطلاقات و بطون معانى اسم اعظم ، انسان كامل و كون جامع است . در نزد اهل تحقيق و طائفه اهل حق ، كون جامع بر انسان اطلاق مى گردد كه جناب محقق شارح فصول الحكم در شرحش گويد:
و مرتبة الانسان الكامل عبارة عن جمع جميع المراتب الالهيه و الكونية من العقول و النفوس الكلية و الجزئية و مراتب الطبيعة الى آخر تنزلات الوجود و يسمى بالمرتبة العمائية ايضا فهى مضاهيه للمرتبة الالهية و لا فرق بينهما الائ‍ بالربوبية لذلك صار خليفة الله .
در شرح فص آدمى آن گويد: و الكون الجامع هو الانسان الكامل المسمى بادم و اين كون جامع همه حقايق عالم است .
انسان كامل چون جامع جوامع كلم است و مبين حقايق اسماء است اسم الله الاعظم است .
اگر چه هر كلمه اى از كلمات غير متناهى در تكوين در موطن خود اسم اعظم حق اند و در آنها نقص راه ندارد كه كلمات تامات الهيه اند، و در مقام قياس آنها را با همديگر بعضى را اعظم مى يابند و انسان كامل به جهت اينكه با صادر اول و عقل اول اتحاد وجودى مى يابد از همه موجودات نظام هستى اعظم است و همانند وى موجودى در عالم يافت نمى شود.
خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد؛ چون آدم برنامه جامع براى صفات حضرت الهيه از ذات و صفات و افعال است و همانند او صورت الهيه وجود ندارد. و بواسطه اين مختصر شريف كه داراى جميع اسماء و الهيت و حقايق در عالم كبير، عالم را آفريد. و وى را روح عالم قرار داد و همه علو و سفل را مسخر او ساخت . فاظهرت الانسان ، فهويته الحق و حقيقته عين الحقيقة الالهيه و هو اسمه الاعظم الجامع لحقايق الاسماء كلها.
اگر در كلمات تكوينى هر كلمه اى كه همه موجودات را زير پر دارد اسم اعظم عينى بدانيم ، انسان كامل چون بزرگترين جدول وجودى مرتبط به درياى بيكران حق است كه گويد: ((من رآنى فقد راءى الله )) پس وجود خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسم اعظم است .
اسم اعظم خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نصيب كسى نمى شود آرى بدان قدر كه به حضرتش تقرب جستى نه اءينى ، به اسم اعظم حق نزديك شدى ؛ و قرآن نيز كه صورت كتبى اوست اسم اعظم است ((من عرف نفسه فقد عرف ربه )).
56- بيك معنى ديگر اسم اعظم   بنزد اهل حق آمد مسلم
57- هر آن اسمى كه وى از امهاتست   چه ام فعل و چه وصف و چه ذاتست
58- بود آن اعظم از اسماى ديگر   كه آنها سادن اويند يكسر
سادن يعنى خادم .
اسم اعظم در اسماء ذاتى و صفاتى و افعالى به امهات آنها كه اصل اند و ديگر اسماى مادون خادم آنهايند، اطلاق مى گردد. همانند آن كه در نفس و بدن انسان قوايى كه در تحت قوه مولده اند، مثل قوه غاذيه ، ماسكه ، جاذبه ، و قوه منميه از سدنة و خدمه مولده اند و او اصل است براى بقاء هويت انسانى ، در اسماء نيز عده اى خادم بعضى ديگرند. لذا از بيت بعدى به بيان اين مطلب پرداخته مى شود كه نموده مى شود.
اسماء ذات ، صفات ، افعال
اسماى الهى به نوعى از قسمت كلى به سه قسمند: اسماء ذات و صفات و افعال .
بدانكه همه اسماء الهى اسماء ذاتند ولكن به اعتبار ظهور ذات در آنها به نام اسماء ذاتند مثل الحى ، الغنى و مانند آن . و به اعتبار ظهور صفات در آنها اسماء صفات ناميده مى شوند مثل قادر، عالم . و به اعتبار ظهور افعال در آنها به اسماء افعال موسومند مثل خالق و رازق كه مصادر افعالند، اكثر اسماء جامع اعتبار ذات و صفات هر دواند؛ بلكه بسيارى از آنها جامع اعتبارات سه گانه ذات و صفات و افعالند مثل اسم شريف رب كه به معنى ثابت و مالك و مصلح است . ثابت اسم ذات است و مالك اسم صفت ، و مصلح اسم فعل است .
شارح قيصرى در فصل دوم مقدمات فصوص الحكم در اسماء و صفات بحث كرده و گويد: الفصل الثانى فى اسمائه و صفاته تعالى اعلم ان للحق سبحانه و تعالى بحسب كل يوم هو فى شاءن شئونا و تجليات فى مراتب الالهية و ان له بحسب شئونه و مراتبه صفات و اسماء.
اينكه اسماء و صفات را به لحاظ شئون و تجليات حق در مراتب الهيه دانست براى آن است كه ذات بدون تجلى همان مقام هويت مطلقه و غيب الغيوبى است كه مورد شناخت احدى نيست و آن مقام لا رسم و لا اسم است وقتى به لحاظ شئوناتش متجلى شد، ذات با تجلى را اسم گويند لذا در ادامه اسم را معنى كرد به و الذات مع صفة معينة و اعتبار تجل من تجلياته تسمى بالاسم .
سپس اسماء و صفات را به اعتبارات مختلف به انواع گوناگون تقسيم كرد. و به يك اعتبار كلى آن را به اسماء ذات ، صفات ، افعال دانست و بعد از بيان معناى اسماء ذات و صفات و افعال به احصاى اسماء ذات و صفات و افعال پرداخت و آن را از انشاء الدوائر جناب شيخ اكبر نقل كرده است .
در تقسيم ديگر اسماء را به لحاظ حيطه تامه و عدم آن ، بر شمرد و آن اسماء و صفات را كه از حيطه تامه برخوردارند را به عنوان امهات دانست كه آنها را به اسماء سبعه ، و يا به ائمه سبعه نام مى برد كه حيات و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و كلام به نحو صفات ، و حى ، عالم و مريد و قادر و سميع و بصير و متكلم به صورت اسماء سبعه كه امام اسماى ديگرند.
و به همين لحاظ نيز اسماء را به چهار اسم هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن تقسيم شده است كه از امهات اند و اين ائمه چهارگانه را نيز دو اسم شريف الله در مقام احديت ، و الرحمن در مرتبه و احديت جمع و جمع الجمع مى كنند كه فرمود:
قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى پس براى هر يك از اين دو اسم شريف اسماى حسناى است كه در تحت حيطه شان قرار دارند. چه اينكه براى اين امهات اربعه حيط و شمولى است كه اشياء از آن چهار تا خالى نيستند.
اين اسماى امهات را به يك معنى اسماى اعظم مى نامند به جهت شمول و احاطه آنها نسبت به اسماى ديگر كه در زير پردازند، مثلا اسم شريف ، قدير را در همه اسماى افعال اسم اعظم دانسته كه همه را زير پر دارد لذا در بيت بعدى آمده است :
59- مثالش را بگويم با تو فى الحال   قدير و با همه اسماى افعال
در مرتبه افعال ، اسم قادر و قدير است كه ام اند، زيرا اسم خالق و بارى و مصور و قابض و باسط و امثال آنها به منزله سدنه اسم قادرند.
در فصل ثانى مقدمات قيصرى از انشاء الدوائر اسماء افعال را بدين صورت برشمرد:
و اسماء الافعال هو المبدى ء الوكيل الباعث المجيب الواسع الحسيب المقيت الحفيظ الخالق البارى المصور الوهاب الرزاق الفتاح القابض الباسط الخافض الرافع المعز المذل الحكم العدل اللطيف المعيد المحيى المميت الوالى التواب المنتقم المقسط الجامع المغنى المانع الضار النافع الهادى البديع الرشيد.
و همه اين اسماى افعال مترتب بر قدرت اند كه چون حق تعالى قادر و قدير است مبدى ء است و وكيل و باعث و واسع و رزاق و قابض و باسط و... است . پس اسم قادر و قدير نسبت به اين اسماء، ام واصل است و همه اينها متفرع بر اويند و از او منتشى اند.
60- عليم و ديگر اسماى صفاتست   چو حى از امهات اسم ذاتست
مراد از اين امهات همان ائمه سبعه اند كه نسبت به ديگر اسماى الهى حيطه تامه دارند و العليم ، القدير، الحى ، المريد، السميع و البصير، المتكلم از اسماى ذاتند ولى الحى امام الائمه است زيرا كه در همه اسماى افعال و صفات ((الحى )) نهفته است و شرط همه آنها به حيات . چون حق تعالى بايد حيات داشته باشد تا اين اسماء از حضرتش تجلى نمايند در مرتبه ذات و صفات و افعال . لذا در بيت بعدى فرمود:
61- همه اسماى افعال و صفاتست   كه شرط يك يك آنها حياتست
بدين جهت كه همه اسماى صفات و افعال در حيطه تامه الحى اند پس الحى اسم اعظم است .
62- پس اعظم از همه حى است و خود دال   از آنكه حى بود دراك فعال
اين معناى حيات و حى در مصراع دوم ناظر است به بيان حضرت خواجه طوسى در تجريد الاعتقاد كه حى را به درّاك فعال تعريف كرد.
63- چو ذات واجبى حس است و قيّوم   ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
از اطلاقات ديگر اسم اعظم ((الحى القيوم )) است .
بر اسم شريف ، الحى القيوم ، همه مقالات بيت و حى شركت دارند. و الحى امام الائمه است كه دراك فعال است و القيوم قائم بذات و مقيم ماسواء است . پس الحى القيوم اسم اعظم است . الله لا اله الا هو الحى القيوم .
قيوم فوق قائم است ، چنانكه كثرت مبانى حاكم است كه هم قائم به ذات خود است و هم نگهدار غير است يعنى ماسواه قائم به او هستند به اين معنى كه متن اعيان است و اعيان شئون و اطوار. سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين . فهو سبحانه قيوم كل شى ء مما فى السموات و الارض ، الممسك لهما اءن تزولا و لئن زالتا ان اءمسكهما من احد بعده .
خواجه طوسى در شرح نمط چهارم گويد: القيوم برى عن العلائق اى عن جميع انحاء التعلق بالغير و عن العهد اءى عن انواع عدم الاحكام و الضعف و الدرك و ما يجرى مجرى ذلك ؛ يقال فى الامر عهدة اى لم يحكم بعد، و فى عقل فلان عهدة اى ضعف ، و عهدته على فلان اءى ما ادرك فيه درك فاصلاحه عليه ، و عن المواد اءى الهيولى الاولى و ما بعدها من المواد الوجودية ؛ و عن المواد العقلية كالماهيات ؛ و عن غيرها مما يجعل الذات بحال زائدة اى عن المشخصات و العوارض التى يصير المعقول بها محسوسا اءو مخيلا اءو موهوما. البته تفسير قيوم بدين مبنى متاءخرين از مشاء در توحيد خالى از دغدغه نيست كه تنزيهى است در عين تشبيه ((سبحان الله عما يصفون )).
64- ز اسم اعظمت اسم يقين است   ولى مشروط بر شرط يقين است
يكى از اسماى اعظم اسم شريف يقين است . مرحوم كفعمى در مصباح ، يقين را در عداد اسماء حق تعالى آورده است اللهم انى اساءلك باسمك يا يقين يايد الواثقين يا يقظان لا يسهو؛ الخ .
به نقل از ((دو چوب و يك سنگ )) يكى از بزرگان فرمود: شنيده ام يكى از اكابر اهل معنى در اطراف اسم اعظم خيال كرد و بعد گفت عقيده دارم يقين اعظم است ولى به شرط يقين و يقين دو قسم است طريقى و موضوعى و نيز فعلى است و انفعالى ؛ فليتدبر.
آنكه فرمود: ولى به شرط يقين ، چون خود يقين بسيار رصين و وزين است در اين دو حديث شريف به دقت تدبر شود:
حديث اول : فى الكافى عن ابى الحسن الرضا (عليه السلام )... وساق الحديث الى ان قال : فقال - اءى رجل من الزنادقة قال - اءو جدنى كيف هو و اءين هو؟ فقال : ((ويلك ان الذى ذهبت اليه غلط و هو اين الاين )) و كيف الكيف بلا كيف ، فلا يعرف الكيفوفية و لا باينونية و لا يدرك بحاسة و لا يقاس بشى . فقال الرجل : فاذا انه لا شى ء اذا لم يدرك بحاسة من الحواس ؟ فقال ابوالحسن (عليه السلام ): ويلك لما عجزت حواسك عن ادراكه اءنكرت ربوبيته ، و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراكه اءيقنا انه ربنا بخلاف شى ء من الاسماء.
پس بدانكه يقين اسم حق تعالى است به اعتبار خروج از حد تشبيه ، و بودن او به خلاف شى ءاى از اشياء؛ فتدبر.
حديث دوم در شرح بيت خواهد آمد.
65- چه اسم اعظم است از بهر سالك   يقين حارثه فرزند مالك
حديث دوم : فى الكافى باسناده عن اسحاق بن عمار، قال سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام ) يقول : ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) صلى بالناس الصبح فنظر الى شاب فى المسجد و هو يخفق و يهوى براسه مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه فى راسه ، فقال له رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): كيف اصبحت يا فلان ؟ قال : اصبحت يا رسول الله موقنا، فعجب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من قوله ، و قال : ان لكل يقين حقيقة فما حقيقة يقينك ؟ فقال : ان يقينى يا رسول الله هو الذى اءحزننى و اءسهر ليلى و اءظماء هو اجرى ، فعزفت نفسى عن الدنيا و ما فيها حتى كاءنى انظر الى عرش ربى و قد نصب للحساب و حشر الخلايق بذلك و اءنا فيهم ، و كاءنى اءنظر الى اهل النار و هم فيها معذبون مصطرخون ، و كاءنى الان اءسمع زفير النار يدرو فى مسامعى . فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) لاصحابه : هذا عبد نور الله قلبه بالايمان . ثم قال له : الزم ما انت عليه ، فقال الشاب : ادع الله يا رسول الله ان اءرزق الشهادة معك ، فدعاله رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فاستشهد بعد تسعة نفر و كان هو العاشر.
از ظاهر حديث بعد از آن استفاده مى شود كه جوان مذكور ((حارثة ابن مالك )) است كه آن حديث بعد از اين به حضرت عرضه داشت كه من اهل بهشت را مى بينم كه همديگر را زيارت مى كنند و صداى زوزه اهل آتش در آتش را مى شنوم . و در مثنوى مولانا به زيد به حارثه اسناد داده شده :
گفت پيغمبر صباحى زيد را   كيف اصبحت اى صحابى باوفا
66- بهر اسمى كه سرت هست ذاكر   ترا سلطان آن اسم است حاضر
قلب و سر هر شخص ذاكرى براى او معيار مى گردد و در سير عملى اش كه با اسماء الله انس مى گيرد يك وقتى ملاحظه مى كند كه سر او با اسمى انس گرفت و آن اسم او را گرفت و در جانش تحول تحقق يافت . همان اسم براى اين شخص تجلى مى كند و سلطان آن اسم در او متجلى مى گردد و براى اين شخص اسم اعظم مى گردد. مثل كسى كه گم شده است حق را به اسم شريف ((يا هادى )) مى خواند؛ و ديگرى در حال غرق شدن ، خدا را به ((يا منجى )) صدا مى زند كه معلوم است در اين هنگام كه بدان اسم متلبس است سرّ وى را با اين اسم ارتباط و انس خاص تحقق يافت كه اسم براى وى حاضر شده است .
لذا با هر اسمى كه انس يافت همان اسم به منزله آب حيات او است و او همانند ماهى است كه با اين اسم زنده است و از حيات الهى برخوردار است .
لذا در بيت بعدى فرمود:
67- به هر اسمى تو را نور الهى   بود آب حيات آب و ماهى
پس هر كس كه آب حيات طلب كند بايد ماهى وار به دنبال آن باشد تا آن را بچشد و آن اسم مخصوص به خويش را بيابد.
68- در اوفاق و حروفت ار وقوفست   حروف اجهزط از آن حروفست
علم شريف اوفاق و نيز علم حروف از شعب فن شريف ارثماطيقى است اين فن شريف شامل علم حروف و علم اعداد و علم اوفاق است كه امروز در عداد علوم غريبه قرار گرفته اند.
علم عظيم الشاءن اوفاق ، يكى از رشته هاى رياضى است و اين علم در انحاء سير اعداد در جداول وفقى ميدانى وسيع دارد، به نحوى كه بعضى تا چهار هزار نوع مربع چهار در چهار را نگاشته .
و اول كسى كه در اسلام وفق صد در صد را نوشت امام امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام ) بوده است .
يكى از اسرار علم اوفاق اين است كه : عدد تا به شمار آدم نرسد مستعد قبول اعتدال وفقى نمى شود. لذا اولين مربع وفقى سه در سه است و از اين جهت آحاد تسعه را كه مجموع آن عدد آدم است ، اعداد گفته اند. و از يك تا پنج را عدد حوا دانسته اند.
حوا = 15 = 12345 آدم = 45 = 123456789
در اين مطلب به لطيفه 103 ماثر آثار حضرت علامه و مولايم كه به تدوين راقم است مراجعه فرما.
در مورد حروف اجهزط به بدوح حضرت مولى گويد: ((بدانكه تعويذ محبت و عداوت كه مردم طالبند، نه اينهاست كه در ميان مردم است و اين شيوه بسيار بلند است و عزيز، و همه كس به آن راه ندارند و اصل همه در اين حروف ((ا ب ج د ه و ز ح ط)) است و آن بر دو قسم است نحس و سعد، نحوست آن را ((ل ج ه ز ط)) است كه حروف مفرده است . و سعادت آنكه جهت محبت و دولتهاى عظيم و بطلان السحر از لفظ ((ب د و ح )) حاصل مى شود كه عددش بيست است موافق هادى ، حب و ود از آن مقام ظاهر است و اين نه حرف قائم مقام بيست و نه حرف است . ((اجهزط)) را در اعمال جلالى بكار برند و بدوح را در جمالى و مربع را كه چهار در چهار است در جمالى . لذا گفته اند: چار در چار درهم آميزد، پنج در پنج فتنه انگيزد.
در اجهزط و بدوح اسرار عجيبى در علم حروف و اوفاق گفته اند.
خداوند سبحان در هر حرف و كلمه اعم از تكوينى و تدوينى خاصيتى مودع فرمود كه در غير آن يافت نمى شود. و در اجتماع و تركيب آنها نيز خاصيتى تعبيه كرد و كرامت فرموده است .
در حروف ابجدى ، از يك تا نه را به صورت ((ابجد، هوز حطى )) نويسند. مفردات آن را ((ا ج ه ز ط)) و ازواج آنها را ((ب د و ح )) گيرند كه مفردات به تركيب ((اجهزط)) و ازواج آن ((بدوح )) خواهد بود. رساله هاى فراوانى در مورد اجهزط و بدوح نوشته اند كه خيلى عجيب است .
69- كه اسم اعظمش اوتاد گفته است   چو بدوحش بسى سر نهفته است
اوتاد جمع وتد است و وتد يعنى ميخ است و در مقام يعنى فرد و اوتاد افراداند و مراد از اين اوتاد همان افراد و مفردات از يك تا نه هستند كه همان اجهزط مى باشد و اين را اسم اعظم دانسته اند كه اين هم در شمار اطلاقات اسم اعظم درخواهد آمد. در اين مورد از شيخ بهايى منقول است كه فرمود:
اى كه هستى طالب اسرار و رمز غامضات   اسمى از اسماى اعظم با تو گويم گوش دار
اول و ثانيش جذر رابع و خامس بود   حرف مركز جذر جمع جمله دان اى هوشيار
گر ازين بيتش نفهميدى ازين بيتش بفهم   سر نگهدار اى برادر گر بيابى زينهار
حرف اوسط نصف حرف اول است و آخر است   اوسطينش ضعف اوسط فرقدان و قطب وار
ساتر سر باش فتح رمز اگر دستت دهد   فاتح اقفال دانستى برو در كار دار
در مورد پنج حرف اسم اعظم اجهزط است اول و ثانى كه 1 + ج است مساوى با جذر مجموع رابع و خامس يعنى ز + ط است . و جمع جمله يعنى 1 + ج + 5 + ز + ط = 25، و ه كه مركز است جذر جمع اين جمله است . و حرف اوسط كه ه است نصف حرف اول و آخر است كه ((اط)) است . و اوسطين كه ((ج ز))اند ضعف حرف اوسطاند كه ((ه )) است . و فرقدان دو ستاره صورت بنات النعش الصغرى اند، و وجه تشبيه روشن است .
غرض آن است كه با اين رمز خواست معرفى نمايد اسم اعظم را كه اجهزط از اسماى اعظم است .
پس در اوفاق و حروف حروف اجهزط كه اوتاد و مفردات از يك تا نه اند و اسم اعظم دانسته اند، چه اينكه در ازواج آن يعنى بدوح نيز اسرار فراوان نهفته است .
حضرت مولى فرمودند: بعضى از نامه ها و پاكت هاى قدماء را دارم كه پشت آن ((بدوح )) نوشته است كه ملك بريد و نامه رسان الهى است تا آن نامه را برساند.
70- به تحقيق دگر ((ا د ذ ر ز و لا)) هم   يكايك را بدان از اسم اعظم
يكى از اطلاقات اسم اعظم اين حروف اند كه هر يكى از اين حروف اسم اعظم اند و اين حروف هر يك يك آنها مخفف اسمى از اسماء الله اند. در فتوحات و در شرح فصوص مويد الدين جندى اولين شارح فصوص نيز آمده است . به تركيب اينچنين خوانده مى شود: ((ادزر زولا)). جناب جندى بعد از آن كه فرمود كه خداوند علم به اسم اعظم را در بين امت پنهان نمود و به كملين و اقطاب نيز اذن تعريف نداده است مگر بعضى از اسماء و حروف آن را گويد: فمن اسماء الله هذا الاسم ، هو الله و المحيط و القدير و الحى و القيوم ، و من حروفة - ادذرزولا -، كماذكره الشيخ ، رضى الله عنه ...
71- نكات ديگر اندر نكات است   كه روزى تو در آنجا برات است
مراد از اندر نكات ، هزار و يك نكته است ؛ پس تحقيق بنما تا برسى .
72- سخن از اسم اعظم هست بسيار   ولى از آن خود را رو نگهدار
اگر چه سخن در مور داسم اعظم زياد است ولى از همه مهمتر آن است كه اسم اعظم قسم اول يعنى جدول وجودى تو (مذكور در بيت 29) را نگهدار باش زيرا كه راه اتصاف به همه اسماى الهى از همين كانال است .
در رساله رموز كنوز حضرت مولى در بيت (17) منقول كنوز الاسماء آورده است :
قوله :
اسم اعظم كه نهان از نظر است   عقلها جمله از آن بى خبر است
در شرح آن فرمود: عقل جزئى مشوب به وهم از اسم اعظم بى خبر است .
در الهى نامه حضرتش آمده است : الهى ولى تو صادق آل محمد فرمود: ((ان آه اسم اسماء الله )). و نبى تو خاتم الانبياء فرمود: ((كل اسم من اسماء الله اعظم )) حسن را از همه اسم اعظم بى شمارت يك اسم اعظم آه است كه جز آه در بساط ندارد.
هر يك از اسماء الله را فايده اى در كار؛ و هر يكى به حاجتى منسوب : چنان كه مريض او را به نام شافى خواند، و گمشده به نام هادى ، و جائع و گرسنه به نام رازق ، اگر چه مريض ((يا الله )) هم بگويد همان شافى را مى خواند و مى خواهد، و هكذا. كما اينكه هر يك از ائمه (عليه السلام ) كه اسمى از اسماى اعظم الهى اند به حاجتى منسوب است . چه اينكه هر يك از انبياء نيز كه انوار الهى اند را خصوصيتى است كه در ديگرى نيست چنان كه يكى مى گويد: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ؛ و ديگرى گويد: ((رب انى مغلوب فانتصر)) و ديگرى گويد: فاطر السموات والارض انت وليّى فى الدنيا و الاخرة و بلكه همه اولياء، بلكه همه آدميان ، بلكه همه حيوانات برى و بحرى ، بلكه همه نباتات بلكه همه جمادات ، بلكه همه كواكب ، بلكه هر كلمه از كلمات غير متناهى وجود را حكم خاص و اثر خاص و شاءن خاص و فعل خاص و مقام خاص است ، ذلك تقدير العزيز الحكيم .
در باب حجت كافى باسناده عن جابر عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : ان اسم الله الاعظم على ثلاثة و سبعين حرفا و انما كان عند آثف منها حرف واحد. دارندگان اسم اعظم كاتم بلكه كتوم اند، يعنى زبانشان اوكيه و بند دارد كه وكاء دارند. از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه لو كان لاءلسنتكم اءوكية لحدثت كل امرى بما له و عليه . اصول كافى معرب ج 1 - ص 207.
در كنوز الاسماء عيانى در بهره ورى انبياء از اسم اعظم آمده است :
تا بفرمان خداوند جهان   يافت عمران شرف وصلت آن
شد از آن اسم مقدس آگاه   كه بود اعظم اسماء الله
گفت يا رب به صفات اين اسم   به حق حرمت ذات اين اسم
كه مراده ولدى با مقدار   صاحب معرفت و علم و وقار
نبى مرسل خودساز او را   از ره مرتبه بنواز او را
داد او را پسرى رب جليل   كه زد او جامه فرعون به نيل
نوح از بركت اين اسم و صفات   يافت از مهلكه آب نجات
موسى از بركت اين اسم طور   يافت گفتار تجلى با نور
عيسى اين اسم چو بر خواند اموات   يافتند از اثر اسم حيات
هر چه در عالم از اين اسم بپاست   زان كه اين اسم كنوز الاسماست