شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

شارح : صمدى آملى

- ۸ -


اسم شريف المصور
يكى از اسماى حسناى الهى در آخر سوره مباركه حشر، اسم شريف المصور است كه از سدنه و خدمه اسم شريف القادر است ، و دولت اسم المصور در حركت جوهرى و تجديد امثال به منصه ظهور مى رسد، زيرا نظام عالم در حركت است و اقتضاى حركت آن است كه صور موجودات از هم فرو پاشند و لكن اسم اعظم المصور حق تعالى ، صور موجودات را دمبدم حفظ مى كند و لذا آن فان در حال تصوير صور است ، فانهم در الميزان آمده است : الخالق هو الموجد للاشيا عن تقدير و البارى المنشى للاشيا ممتازا بعضها من بعض و المصور المعطى لها صورا يمتاز بها بعضها من بعض فالتصوير فرع البر و البر فرع لخلق و هو ظاهر
جناب شيخ اكبر حضرت ابن عربى در باب پانصد و پنجاه و هشتم فتوحات در اين مقام مى فرمايد: حضره التصوير و هى للاسم امصور

اذا كان من تدرى مصور ذاتنا
عليه فما فى العين الا مماثل
و ان كان هذا مثل ما قلته لكم
وصح به حكمى فصح التماثل
فما عنده الا الذى هو عندنا
فان صح هذا القول اين التفاضل
بل انه عينى و ما انا عينه
و لو اننى كفو لبان التقابل .. (71)
حضرت حاجى سبزوارى در فصل بيست و پنجم شرح اسما گفته است : ((كلام فى الصور اللهم انى اسئلك باسمك يا مصور)) اى مفيض ‍ الصور على الماده فاول صوره تصورت بها الهيولى و اسبق حله تلبست بها و اقدم حليه تزينت بها، هى الصوره الجسميه و الامتداد المطلق ثم تحلى بالصور النوعيه الجوهريه ثم الصور الشخصيه العرضيه .
و ايضا هو واهب الصور على النفس و مخرجها القوه الى الفعل و منشى الصور فى عالم المثال و عالم الكون الصورى ، بل مبدع الكل بنفخ الوجود المنبسط الذى به حياه كل شى فان الصوره ما به الشى بالفعل و فعليه الاشيا به كما ان فنائها فيه ... و المصور هو الله : ((هو الذى خلقكم ثم صوركم )) و المسخر للكل هو المصور الحقيقى . ففى كل ان قبض لصوره العالم و نفخ لاخرى بنحو تجدد الامثال و اتوا به متشابها)) (72)

از نكته سيزدهم هزار و يك نكته بشنو:
باسم المتجلى القابض الباسط المبدى المعيد المصور و هو كما قال عز شانه ((كل يوم هو فى شان )) ذاتش غير متناهى است يعنى صمد حق است چه متعالى از حد و نقص است و چون على التحقيق وجود حقيقت واحده بوحدت شخصيه ذات مظاهر است پس هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . پس هرچه كه دمبدم بظهور رسد شان او است ، خواه در ارض خواه در سما ارض بمراتبش و سما بمراتبش يوم عبارت از ظهور است ، پس كل يوم هو فى شان ظهور آثارش در هر آن در جميع عوالم و مظاهر غير متناهى است در وراى زمان آن هم راه ندارد، كيف كان كل يوم هو فى شان است كه در همه نشئات صادق است .
و انسان اگر چه دائما در ترقى است ولى از لطافت و رقت بدان توجه ندارد، باين معنى كه از بس كه صانع جلت عظمته و على صنعه ، نقاش و مصور چيره دست است از تجدد امثالى كه پى در پى مى آورد، به تجدد آن و آوردن امثال آن بزودى پى نتوان برد كه محجوبين يك چيز پندارند. صانع چابك دست چيره دست به اسم مصور، آن فآن كه كل يوم هو فى شان چنان در موجودات از طبايع و قوى و املاك و عقول تجدد امثال مى نمايد كه گمان مى رود همان يك صورت پيشينه و ديرينه است .
عارفان هر دمى دو عيد كنند
عنكبوتان مگس قديد كنند
از كتاب ((گشتى در حركت )) بشنو كه باز سخن دوست شيرين است :
تحول و تغير ذات شى موجب تفرقه و گسيختگى همه تار و پود اعضا و جوارح آن شى است به خصوص مركبات كه از طبايع متضاده صورت مى يابند و جمال و زيبايى هر چيز به حفظ صورت و وحدت اوست .
اين مطلب نياز به اقامه بينه و برهان ندارد. چون به براهين حركت در طبيعت جوهر ذات شى در حركت و تحل و تغير است و از آغاز تا انجام ثبات دارد و زيبايى و وحدت صنعش محفوظ است ، لاجرم آن را حافظى غير صورت طبيعى ماديش مى باشد، و آن حافظ فوق او و قاهر بر او است و لابد از عالم مفارقات از ماده خواهد بود.
به بيان ديگر: تمام حركات طبيعى بر مبانى تناسب هندسى و رياضى اند و هر يك را اندازه معين است در ديوان اين كمترين آمده است كه :
ديده نو گل صحرا كه به شش سو نگرد
به قضاياى رياضى چه نظرها دارد
دخت رز از هنر ساعد سيمين صنمى
عقد عنقود زرين سان ثريا دارد
گلها به شكل كرده اند و از ورقهاى معدودى به هيئات روشهاى خاصى تركيب شده اند، ((هو الله الخالق البارى المصور))
در آغاز خطبه نخستين نهج البلاغه آمده است : ((ووتد بالصخور ميدان ارضه )) زمين مانند گاهواره در جنبش است ، كوهها ميخهايى هستند كه نگهدار اويند يعنى او را از اضطراب و دگرگونى حافظ اند اين ميخها از روى قواعد هندسى رياضى بكار رفته اند كه زمين را از اضطراب حفظ مى كنند كوه هيماليا يك ميخ آنست ، و كوه دماوند ميخ ديگر آن كه هر يك در حدى موزون بكار رفته اند و همچنين ديگر ميخهاى بزرگ و كوچك زمين كه اگر يك ميخ بركنده شود بقول عارف شبسترى در گلشن راز:
اگر يك ذره را برگيرى از جاى
خلل يابد همه عالم سراپاى
و بر اين قياس است كه يك يك موجودات غير متناهى در پيكر نظام هستى كه اسما الله تكوينى توفيقى اند، فافهم .
خلاصه اين كه وجود عالم طبيعت كه وجود سيال تدريجى است ، در عين حال امر واحد مشخص است كه داراى يك صورت واحد و نظام ثابت است و مانند يك پيكر آدمى است كه اندامهاى آن با يكديگر تركيب ارگانيكى دارند، لاجرم او را حافظى بايد كه فوق طبيعت و قاهر بر آن است .
توليد و تولد و صورت و شكل يافتن و پديد آمدن آنچه كه در سراى طبيعت است همه از حركت است و به براهين حركت در جوهر طبيعى ، تارو پود و نهاد و سرشت آنها در جنبش و دگرگونى است ، و در عين حال هر يك را وحدت و ثبات صورت است كه ثابت سيال است و نظم و قانونى شگفت همواره بر آن حاكم است اگر دست مصورى فوق طبيعت بر سر آنها نباشد، اين صورتگريها و شكل يافتن ها و حفظ جمال ون زيبايى آنها از كجاس ‍ است و از كيست و چگونه است ؟ عارف بزرگوار شيخ اجل سعدى در اول بوستان چه نيكو گفته است :
ز ابر افكند قطره اى سويم يم
ز صلب آورد نطفه اى در شكم
از آن قطره لولو لا لا كند
وز اين صورتى سر و بالا كند
دهد نطفه را صورتى چون پرى
كه كرده است بر آب صورتگرى
((هو الذى يصوركم فى الارحام يشاء))
نور: در همه جا و در همه حال خداست دارد خدايى مى كند منتهى با اسم شريف ((المصور)) همه موجودات از زمينى ، آسمانى ، دريايى ، اين كره و كرات ديگر را صورت مى دهد. و با اسم شريف ((الرزاق )) همه را روزى مى دهد و با اسم شريف ((الحافظ)) صورت همه را نگهدارى مى نمايد و با اسم شريف ((الجامع )) اين همه را با هم جمع مى كند و با اسم شريف ((المحيى )) زنده مى كند و با اسم شريف ((المميت )) مى ميراند .
در همه اسماء يعنى خدا ولى با اين اسم و با آن اسم در اين عالم كار مى كند چه اينكه در مورد قبض روح گاهى آن را به ملك الموت اسناد داد، و در جايى ديگر نيز فرمود: ((الله يتوفى الانفس حين موتها)) قبض را به خودش ‍ اسناد فرمود و هر دو آيه قرآن صحيح است ، چون ملك الموت جداى از حق نداريم كه خداست دارد خدايى مى كند كه ((فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمين و له الكبرياء فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم )) (73)
و اين توحيد صمدى قرآنى است كه (( و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )) (74) است و بسيط الحقيقه كل الاشياء و ليس بشى منها است كه هيچ شى ء را با او بينونت عزلى نيست كه ((فهو داخل فى الاشياء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمزايله )).
5 - كه دائم خلق در خلق جديد است
كه از هر ذره صد حب حصيد است
6 - ز بس تجديد امثالش سريع است
جهان را هر دمى شكل بديع است
در باب نوزدهم دفتر دل بحث تجدد امثال بنحو مبسوط مطرح مى گردد، فانتظر.
اما در اين مقام ، بطور اجمال چنين تقديم مى شود كه :
از اصول مسلم در صحف نوريه عرفانيه آن است كه : تكرار در تجلى محال است و هر شى ء مظهر اسم ((ليس كمثله شى ء)) است لذا هر تجلى خلق جديد مى آورد كه فناى در تجلى قبلى و بقاء به تجلى ديگر است .
در فص شيئى شارح محقق فرمود: ((قيل : ان الحق لا يتجلى بصورة مرتين كما قال تعالى : بل هم فى لبس من خلق جديد... و فيضه دائم لا ينقطع فالمتقيض سواء كان عقولا و نفوسا مجردة او اشياء زمانيه يحصل لهم فى كل ان وجود مثل الوجود الاول و لا تكرار)) (75)
و در آخر فص شعيبى است : ((و لا يكرر التجلى فان ما يوجب البقاء غغير ما يوجب الفناء و فى كل آن يحصل لهم الفناء و البقاء فالتجلى غير متكرر و يرون ايضا شهودا ان كل تجل يعطى خلقا جديدا و يذهب بخلق فذهابه هو الفناء عند التجلى اى عند التجلى الموجب للفناء و البقاء لما يعطيه التجلى الاخر و هو التجلى الموجب للبقاء بالخلق الجديد. و لما كان هذا الخلق من جنس ما كان اولا التبس عليهم و لم يشعروا التجدد و ذهاب ما كان حاصلا و يظهر هذا المعنى فى النار المشتعلة من الدهن و الفتيله فانه فى كل آن يدخل منهما شى ء فى تلك الناريه و يتصف بالصفه النوريه ثم يذهب تلك الصوره بصيرورته هواء هكذا شان العالم باسره فانه يستمده دائما منن الخزائن الالهيه فيفيض منها و يرجع اليها و الله اعلم بالحقائق )) (76)
(سلطان بحث تجدد امثال را بايد از عيون مسائل نفس و گشتى در حركت ، طلب نمود)
عارف رومى گويد:
هر نفس نو مى شود دنيا و ما
غافليم از نو شدن اندر بقاء
هر زمان نو صورتى و نو جمال
تا ز نو ديدن فرو مى رد ملال
عمر همچون جوى نو نو مى رسد
مستمرى مينمايد در جسد (77)
و يا عارف شبسترى گويد:
جهان را نيست مرگ اختيارى
كه آن را از همه عالم تو دارى
ولى هر لحظه مى گردد مبدل
در آخر هم شود مانند اول
هميشه خلق در خلق جديد است
و گر چه مدت عمرش مديد است
هميشه فيض فضل حق تعالى
بود از شان خود اندر تجلى
از آن جانب بود ايجاد و تكميل
وزين جانب بود هر لحظه تبديل
جهان كل است و در هر طرفه العين
عدم گردد و لا يبقى زمانين
دگر پاره شود پيدا جهانى
بهر لحظه زمين و آسمانى (78)
نكته : از سبك دفتر دل نيز روشن است كه بوزان گلشن راز سروده شده است چه اينكه حضرتش بدان تصريح فرموده است .
آنچه كه در نزد عرفاى شامخ و حكماى متاله محقق است ، آن است كه اعراض و جواهر اعم از مفارقات و مقارنات آن فآن در حال تبديل اند و تكرار در تجلى هم راه ندارد زيرا اسماى حسناى الهى غير متناهى است و اين اسماء از حضرت الهى فائضند و در آنها تعطيلى راه ندارد.
و حيث اينكه اسماء الهى دمبدم در حال ظهور و تجلى اند، پس مظاهر اسماء نيز دمبدم در تجدد احوالند، فتدبر.
و اين تجدد امثال و ظل آن حركت جوهرى موجب تكامل موجودات در قوس صعوداند كه هر لحظه با اعدام سابق و ايجاد تجلى لاحق ، حالت جديد و خلقت تازه اى را متلبس مى شوند.
هر دم از اين باغ برى مى رسد
تازه تر از تازه ترى مى رسد
و اينكه موجودات در لبس جديداند، از حيث اتقان صنع در تجدد امثال است پس غافل گمان مى برد كه يك مثال ثابت دائمى است ، ولى عارف مى داند كه اين امثال آن فآن در حال تجدد است ، و هيچ شى ء در دو زمان به يك حال نيست ، خواه جوهر، خواه عرض ، خواه مادى ، خواه مجرد...
جناب قيصرى در شرح كلامى از ماتن فصوص فرمايد: ((اذ علمت ان الحق له ظهورات فى مراتبه المختلفه بحسب تنزلاته و معارجه و بتلك الظهورات تحصل المظاهر الخلقيه و ليس كل منها دائميا علمت انك لا تبقى من حيث الخلقيه بل تتبدل انيا تك فى كل آن بحسب المواطن التى تنزل الى النشاة الدنياويه و فيها و فى مواطن الاخره ايضا كما قال - تعالى - بل هم فى لبس من خلق جديد (79)
لذا فيض دائمى و ثابت است ، اگر چه مستفيض در حال زوال باشد كه :
و الفيض منه دائم متصل
و المستفيض داثر وزائل
در كريمه نوريه فرمود: ((يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان )) (80) كه دمبدم از اين طرف تقاضا است و آن فآن از آنطرف عرضه و افاضه كه :
از آن جانب بود ايجاد و تكميل
وزين جانب بود هر لحظه تبديل
در فص شعيى آمده است كه ((و من اعجب الامرانه فى الترقى دائما و لا يشعر بذلك للطافه الحجاب و رقته و تشابه الصور و اتوا به متشابها و ليس ‍ هو الواحد عين الاخر فان الشبيهين عند العارف من حيث انهما شبيهان غير ان )) (81)
و در شرح محقق قيصرى بر آن آمده است : ((اى و من عجب الاحوال ان الانسان دائما فى الترقى من حين سيره من العلم الى العين فان عينه الثابته لا تزال تظهر فى صوره كل من مراتب النزول و العروج و فى جميع العوالم الروحانيه و الجسمانيه فى الدنيا و الاخره و كل صوره ظهرت هى فيها كانت بالقوه حصولها بالفعل بحسب استعدادتها الكليه و الجزئيه من حمله ترقياتها فلا يزال فى كل آن مترقيا به فى كل زمان جزئى و ان كان يشعر به بعد مدة او لا يشعر به اصلا و ذلك لتشابه الصور التى تعرض على عينه فى كل ان اذا كانت من جنس واحد كما تشابه عليهم صور الارزاق قال - تعالى -: ((كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى من قبل و اتوا به متشابها)) (82)
و مراد از حجاب ، صورتها است چون صور مراتب حجابهايى اند براى ذات احديت ، كه از آن حجابها، بعضى حجابهاى نورانى اند، و بعضى حجابهاى ظلمانى ؛ چه اينكه در روايت آمده كه : ((ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو كشفها لا حرقت سبحات و جهه ما انتهى اليه بصره )) (83)
يكى از لطائف و بطون معانى قيامت همين تجديد امثال است ، كه يكى از انواع قيامت در نزد اهل تحقيق بشمار مى آيد؛ زيرا همانطوريكه قلب دائما در تقلب و انقلاب است ، عالم نيز لا يزال در صور گوناگون در انقلاب است كه در هر آن و هر نفسى بر يك عين كه همان جوهر صادر اول است ، صور او در حال تبديل است ، و اين نحوه تبديل نوعى از انواع قيامت است كه اهل نظر را بخاطر حجابى كه دارند نسبت بدان بينش انكار و نفى است چون در تشابه صور به اشتباه افتاده اند.
ولى عالم در هر لحظه و ساعتى از غيب به شهادت ظهور مى يابد و پس از شهادت به غيب مى رود كه عالم را دمبدم فناء و بقاء است و لذا عارفان مى بينند كه : ((ان الله تعالى يتجلى فى كل نفس و لا يكرر التجلى و يرون ايضا شهودا ان كل تجلى يعطى خلقا جديدا و يذهب بخلق فذها به هو الفناء عند التجلى و القاء لما يعطيه فافهم .))
لذا شارح قيصرى فرمود: ((فافهم لتكون من ارباب الشهود للقيامه و تلحق للعالمين للاخره ))
و اگر در كلمه ((فناء)) دقت شود، شايد اين عبارت ماتن فصوص را در همه انواع فناء از فناء در صفات و فناء در افعال و فناء در ذات بشود پياده نمود و در اين صورت ناظر به همه انحاء قيامت باشد و شايد فافهم در عبارت شيخ اكبر ناظر بهمين معنى باشد.
عالم يك واحد مستمر ثابت سيال است ، ثبات و بقاء او به تجدد و زوال باقى است و استمرار آن به توارد امثال منضبط است .
در بحث امثال و ظل آن ، حركت در جوهر، جمع بين ثابت و سيال در شوون وجود صمدى و وحدت شخصى وجود، از مشكلترين مسائل در حكمت متعاليه و صحف نوريه عرفانيه است كه با تو غل در وحدت شخصى ذات و مظاهر نفس ناطقه كه يك مرتبه اش از حيث علو مقامش در صور نوريه علميه ثابت است و مرتبه ديگرش از حيث دنو در طبيعت متجدده سيال است مى شود به سر و حقيقت آن دست يافت .
جناب ملا عبد الصمد همدانى در بحر المعارف در مقصود آفرينش فرمود: ((مقصود از آفرينش چه بود: آن است كه حق تعالى خود را از براى خود جلوه دهد يعنى در آيينه هاى مظاهر صفات ، خود را مشاهده كند پس جلوه گرى آغاز كرد....)) ثابت سيال . (84)
جناب مولى صدرا را در توفيق بين شريعت و حكمت در دوام فيض و حدوث عالم بيانى است كه در پايان آن فرمايد:
((فاذن الجمع بين الحكمه و الشريعه فى هذه المساله العظيمه لا يمكن الا بما هدانا الله اليه و كشف الحجاب عن وجه بصير تنا بملاحظه الامر على ما هى عليه من تحقيق تجدد الاكوان الطبيعيه الجسمانيه و عدم خلوها فى ذاتها عن الحونادث فالفيض من عند الله باق دائم و العالم متبدل زائل فى كل حين و انما بقاوه بتوارد الامثال كبقاء الانفاس فى مدة حيوة كل واحد من الناس و الخلق فى لبس و ذهوال عن تشابه الامثال و تعاقبها عن وجه الاتصال )) (85)
از اين بيان به سر كريمه و ((و ما عندكم ينفد و ما عند الله باق )) راه پيدا كن كه عالم چهره وجه الخلقى آن در حال تجدد و زوال است ، ولى وجهه وجه اللهى آن ثابت و باقى و برقرار است كه پس عالم يك موجودى ثابت سيال است .
و دررالقلاند كه تعليقات شيخنا العالامه بر شرح منظومه است در حدوث زمانى عالم آمده است : ((فالواحد القهار فى كل آن باسمه المنفى المميت يفنى عالما فيقع تحت حيطه اسمه القاهار. و باسمه المنشى المحيى يبدى عالما آخر ففى كل آن اماته و ايحاء بل بين كل حد و حد حد آخر بنحو الاتصال التدريجى فالعالم حادث حقيقى لا بقاء و ثبات فيه انما الباقى القديم وجه الله بعد فناء كل شى ء فامفيض لا ينقطع و ان كان المستفيض منقطعا هالكا و الصنع قديم و ان كان المصنوع حادثا و هذا كما ان الضوء الواقع من الشمس على الماء المتموج يرى متموجا ولكن باعتبار وجهه الى الشمس ليس له هذا الاضطراب و كذا صورة الشمس فى الماء الجارى بمنزله الطبائع السياله و الجسم المتجدد الامثال ؛ و بالجمله الخلق و ما من ناحيتهم حادثه و الحق و ما من صقعه قديم .
اعلم ان كل واحد من الحركه فى الجوهر و تجدد الامثال ناطق بحدوث العالم حقيقه اى بكونه مسبوق الوجود بالعدم الزمانى )) (86)

در مقدمات شرح قيصرى بر فصوص آمده كه : ((من اكتحل عينه بنور الايمان ، و تنور قلبه بطلوع شمس العيان يجد اعيان العالم دائما متبدله و تعيناتها متزايلة )) (87)
از مولايم صاحب دفتر دل ، در كتاب قيم و گرانسنگ ((گشتى در حركت )) بشنو:
متاله سبزوارى در شرح ((شرح اسرار مثنوى )) در بيان اشعار مذكور مولوى مى فرمايد:
((هر نفس نو مى شود دنيا و ما...)) متكلمين مى گويند: ((العرض لا يبقى زمانين )) اعراض عالم در تغير و تبدل است ، و حكما مى گويند العالم متغير و بعضى حكما در جواهر عالم يعنى اجسام و قوى و طبايع تجدد و تبدل قائلند و عالم طبيعى را بالتمام حادث مى دانند چه جواهر مذكوره و چه اعراض را، و از كلمات عرفاء است كه ((لا تكرار فى التجلى )) و شيخ شبسترى مى گويد:
بهر جزوى ز كل كان نيست گردد
كل اندر دم ز امكان نيست گردد
جهان كل است و در هر طرفه العين
عدم گردد و لا يبقى زمانين
پس هر لحظه عالمى تسليم مى شود و عالم ديگر حادث مى شود .
و در كلام مجيد به اينها اشارت است كه ((افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد و نيز كل يوم هو فى شان و نيز ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد)) يعنى خواست و برد چه صفات حق وجويى است و مشيتش فعلى است و قوه و امكان پيرامون جلالش نيست ، بلى حق و صفات حق قديم است پس انارتش افول ندارد و قديم الاحسان است و باطسط اليدين بالفطيه است دائما و قديم التكلم است . و بالجمله آنچه از ناحيه حق است قديم و دائم و ثابت است كل شى ء هالك الا وجهه و عالم حادث است و لا قديم سوى الله .
((عمر همچون جوى نونو مى رسد...)) يعنى عمر عالم و عاليمان بوجودات جديده و تجليات متفننه صفات اوست و آنا فانا نو مى شود مثل آب روان در جويى كه بلندى و پستى نداشته باشد ساكن مى نمايد پس عالم متجدد الا مثال است انتهى . (88)
آن كه متاله سبزوارى فرموده است : و بعضى حكما در جواهر عالم ... ناظر به صدر المتالهين صاحب اسفار است كه به نحو اكمل تاسيس برهان بر اثبات حركت جوهرى فرموده است .
هر جا كه حركت جوهرى است ، تجدد امثال نيز هست زيرا كه وحدت و جمال و زيبايى صورت متحركت به حركت جوهرى به تجدد و توارد امثال در تحت تدبير مفارقات آنسويى محفوظ است : ((تنبيه تمثيلى : ان كل جوهر جسمانى له طبيعه سياله متجدده و له اى وللجوهر الجسمانى ايضا امر ثابت مستمر باق نسبته اليها نسبه الروح الى الجسد و هذا كما ان الروح الانسانى لتجرده باق و طبيعه البدن ابدا فى التحلل و الذوبان و السيلان و انما هو متجدد الذات الباقيه بورود الامثال على الاتصال و الخلق لفى غفلة عن هذا...))
آنكه در مصراع دوم از بيت پنجم آمده است :
((كه از هر ذره صد حب حصيد است )) اشاره است به ايه دهم از سوره مباركه ((ق )) كه فرمود:
((و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جناب و حب الحصيد)) و ما از آسمان آب باران با بركت را نازل كرديم و باغهاى ميوه و خرمت ها از كشت حبوبات برويانيديم .
حب ، مطلق دان را گويند و مفرد آن حبه است ((ان الله فالق الحب و النوى )) و حصد يعنى درو كردن كه در سوره مباركه يوسف آيه 48 آمده : فما حصدتم فذروه فى سنبله آنچه درو كرديد... يا در سوره انعام آمده : و آتوا حقه يوم حصاده و حق زكات فقيران را به زور درو كردن بدهيد.
و حصيد به معناى درو شده ، درو كرده ، بدست آمده كوپه شده ، روييده شده است كه در زرع و غير آن بكار مى رود .
بر اساس حركت در جوهر و تجدد امثال ، هر ذره اى آن فآن در حال تبديل و شدن است البته اقتضاى ذاتى ، تحول و تغير ذاتى بر تفرقه و از هم جدا شدن است كه شى ء متحركت از درون ذات خويش متلاشى گردد ولكن اسم اعظم المصور حق تعالى دمبدم حفظ مى نمايد كه از هر ذره اى صد دانه و حبه درو مى شود يعنى از هر ذره اى صد دانه روييده مى شود و بدست مى آيد، زيرا همه بركات زير سر حركت است ، منتهى در حركت جامع و حافظ نياز است .
اگر يك قطره را دل بر شكافى
برون آيد از آن صد بحر صافى
درون حبه اى صد خرمن آمد
جهانى در دل يك ارزن آمد
و آنكه گفته شد همه بركات زير سر حركت است ، از گشتى در حركت بشنو:
در چمنهاى در دشت اول فرمود: لفظ ((جهان )) در زبان فارسى اسم فاعل از جهيدن است چون چمان از چميدن و دوان از دويدن .
شيخ اجل سعدى گويد:
يكى پرسيد از آن گمگشته فرزند
كه اى روشن ضمير پير خردمند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى
چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت احوال ما برق جهان است
دمى پيدا و ديگر دم نهان است
گهى بر طارم اعلى نشينيم
گهى تا پشت پاى خود نبينيم
و به همين مناسبت عالم طبيعت را جهان گويند كه يكپارچه حركت و متحرك است ، و حركت و متحرك در اينجا يكى هستند - يعنى جهان يك حركت است - چنان كه در توحيد مفضل آمده است كه دانايان يونان عالم را ((قوسموس )) مى گفتند - يعنى يكپارچه زينت و زيبايى .
و به تعبير رايج روز: مدار جهان آن فآن بر ((شدن )) كه هر دم صورتى و پديده اى از قوه به فعل مى رسد، نه اين كه مدار جهان بر ((بودن )) باشد، بدين معنى كه هر فعليت ثابت بدون شدن باشد.
در باب نوزدهم ((دفتر دل )) آمده است :
دو آن هيچ چيزى نيست يكسان
ز اجرام و ز اركان و ز انسان
جهان از اينجهت نامش جهان است
كه اندر قبض و بسط بى امان است
دما دم در جهيدن هست آرى
كه يك آنش نمى باشد قرارى (89)
گلبن : در عبارت مذكور كه : ((مدار جهان آن فآن بر شدن است نه بر بودن )) ناظر به گفتار هگل آلمانى هستيم هگل ... قائل بود كه وجود واحد است و مدار جهان بودن نيست بلكه اما بركاتى كه مترتب بر حركت با انحاء آن است : مثل زمان عام تدريجى تاريخى از حركت استدارى وضعى شبانه روزى است كه زمان مقدار آن است .
و ديگر حركت نقلى - كه حركت انتقالى انسان و حيوان مثلا از جايى به جايى است - كه اين حركت فرع بر احتياج است ، پس انسان و حيوان متحرك به اراده از اين حركت انتقالى به دنبال آن چيزند كه فاقد آنند و به اين حركت خواسته خود را تحصيل مى كنند و واجد آن مى شوند و اين را حركت ((اءينى )) مى گويند كه شامل حركت استدارى وضعى نيز مى باشد و قائده ((حركت تكاملى فرع بر احتياج است )) در حركت استدارى وضعى نيز بايد جاى باشد، فتدبر
علاوه بر حركات ياد شده حركت ديگرى را بالعيان مى يابيم كه همه رستنيها و جانوران و آدميان دارايند.
مثلا حبه گندم از نهاد زمين مى رويد و جوانه مى زند و ساقه مى يابد و خوشه مى دهد و همچنين هسته اى از زمين مى رويد و ميبالد و درختى تنومند مى شود و نقطه اى در زهدان انثى همچون دانه نباتى مى بالد و به صورتى در آيد و رشد كند و حيوانى و انسانى شگفت گردد. و تخم پرنده اى به حركت جوجه شود و مرغى رنگارنگ چون طاووس و خروس و باز و غاز و پوپك و لك لك و اردك و قمرى و قنارى گردد.
اين حركت مستلزم تغير متحركت نيز هست زيرا كه به تغيير و تغير، حبه اى بوته اى شده است و هسته اى درختى و نطفه اى جانورى و تخمى پرنده اى شيخ اجل سعدى گويد:
اى كه وقتى نطفه بودى در شكم
وقت ديگر طفل بودى شير خوار
مدتى بالا گرفتى تا بلوغ
سر و بالايى شدى سيمن عذار
همچنين تا مرد نام آور شدى
فارس ميدان و مرد كارزار
آنچه ديدى بر قرار خود نماند
و آنچه بينى هم نماند بر قرار
اصوات و آوازها اعم از الفاظ انسانى و غير آن نيز از حركت است كه اصوات از تموج و اصطكاك و برخورد نفس انسان مثلا به مخارج حروف و اصطكاك آنها با هواى بيرون پديد مى آيند.
حروف و لغات مختلف انسانها، همه از حركت شكل و صورت مى گيرند و ساخته مى شوند و پى در پى دور مى زنند بلكه امر همه كلمات وجودى نيز از حركت شكل و صورت مى گيرند و پى در پى دور مى زنند.
به عبارت روشنتر: همه حروف و لغات گوناگون اهل جهان از نفس انسانى تشكل مى يابند و در شب و روز دور مى زنند. و همه كلمات وجودى نيز از نفس رحمانى شكل مى يابند و پيوسته دور مى زنند.
كائنات الجو از قبيل ابر و مه و ژاله و قوس قزح و هاله و داره و باد و باران و برف و تگرگ و مانند آنها با اندك تاملى دانسته مى شود كه همه از حركت به صورتهاى ياد شده در آمدند و نيز بسيارى از كائنات الارض مثل امواج دريا و شكن آبها را مى بينيم كه از حركت پديد مى آيند.
عكس انسان در آب صافى روان ، با اينكه ثابت مى نمايد، ولى دمبدم از جريان آب قرار ندارد و از انعكاس نور بصر آن فآن ساخته مى شود و از سرعت پديد آمدن صورتها اعنى عكسها و مثالهاى پى در پى يك عسك ثابت پنداشته مى شود. غرض آنكه اين همه از بركت حركت است .
نور هم از حركت پديد مى ايد بلكه از مثبت و منفى صورت مى گيرد چنان كه امروز در نور برق مثلا مى گويند كه آن فآن مثل عكس در آب متواليا صورت مى گيرد و حس بصر مى پندارند كه يك نور ثابت ممتد است .
رنگ طبيعى ميوه ها و گياهها و مطلق رستنيها و همچنين طعم و بوى آنها را مى بينيم كه ساكن و ثابت نيستند، بلكه يك عدد سيب را مثلا از آغاز تا انجام آن رنگها و طعمها و بوهاى گوناگون است ؛ پس اعراض طبيعى هم كه از متن جوهر طبيعى منبعثند و دامنه آنند در حركت و تغيرند.
و مضاف به تغير در اعراض ، جواهر نيز در حركتند كه از آن به حركت جوهرى نام مى برند كه بحث مبسوط آن در بند نوزدهم دفتر دل گفته آيد. گ
از نظر دانشمندان علم منطق فكر نيز از حركت نفس است كه الفكر حركه الى المبادى و من مبادى الى المراد و چون اين حركت مادى است لذا فكر موجب كلال و علت ملال دماغ و تعب بدن مى گردد. چه اينكه انسان را در رشد جسمانى حركت خاصى است كه بدين حركت در مسير تحصيلات علوم و معارف 6 روشنتر و داناتر مى شود كه ((التعقل هو نفس ‍ المعقولات )) و ((حركه النفس هى جوهرها)) و ((حركه العقل التعقل ))
و حركت مطلقا و ابدا، وقوع نمى يابد مگر از محبت و لذا حركت بنحو مطلق حبى است ، منتهى انسان با توجه اسباب ظاهرى محجوب از حقيقت حركت حبى شده است . و حبى بودن هر حركتى از براى اين است كه اصل حركت عالم از عدم به وجود است يعنى عدم اضافى كه وجودعلمى عالم است و در آن وجود علمى ساكن بود يعنى ثابت بود كه صورت علميه در ذات واجب تحقق به وجود احدى داشت و از اعيان ثابته بوده است لذا گويند امر وجود حركت از سكون يعنى ثبوت علمى عالم در ذات واجب به وجود احدى است و حركت و ايجاد آن كه حركت عبارت از فاعليت و ايجاد تدريجى است پس حركتى كه آن وجود عالم است حركت حبى است ((كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ...)) سلطان بحث حركتى حبى در باب چهاردهم دفتر دل بيت ششم انشاء الله خواهد آمد.
شكل بديع جهان در هر دم از تجدد امثال است . ((جهان را هر دمى شكل بديع است )).
از مباحث گذشته معناى بيت ششم نيز روشن شده است ، كه جهان آن فآن در حال شدن است يعنى دمبدم جهنده است و در جهش حياتى است كه قابض و باسط در كارند چنانكه همه اسماى الهى ، كه عارف از اين معنى تعبير به تجدد امثال در ما سوى الله مى كند و حكيم به حركت جوهرى در عالم طبيعت چون جهان درحال شدن است لذا هر آن آن را شكل و صورتى تازه است ، كه :
هر دم از اين باع برى مى رسد
تازه تر از تازه ترى مى رسد
در مقدمه كتاب بى بديل ((گشتى در حركت )) آمده است :
جلوه كند نگار من ، تازه بتازه نو بنو
دل برد از ديار من ، تازه بتازه نو بنو
دشت و چمن چمد چو من ، لحظه بلحظه دم بدم
ز صنع كردگار من ، تازه بتازه نو بنو
چون حق سبحانه و تعالى ((بديع السموات و الارض )) است ، پس سموات و ارض را هر دم شكل و بديع و تازه است .
بديع از بدع است و الابداع انشاء صنعة بلا احتذاء و اقتدار و منه قيل ركيه بديع اى جديده الحقير و اذا استعمل فى الله تعالى فهو ايجاد الشى ء بغير اله و لا ماده و لا زمان و لا مكان و ليس ذلك الا الله و البديع يقال للمبدع نحو للمبدع نحو قوله : ((بديع السموات و الارض )) و ان السموات و الارض بديعه اى عديمه النظير در مقاييس اللغه آمده است : الباء و الدال و العين اصلان : احدهما ابتداء الشى ء و صنعه لا عن مثال و الاخر الانقطاع و الكلال و فى لسان العرب : و البديع من اسما الله تعالى لا بداعه الاشياء واحداثه اياها و هو البديع الاول قبل كل شى ء و يجوز ان يكون بمعنى مبدع او يكون من بدع الخلق اى بداه و الله تعالى كما قال سبحانه : بديع السموات و الارض ؛ اى خالقها و مبدعها فهو سبحانه الخالق المخترع لا عن مثل )) پس بديع ايجاد ابتكارى است نه مطلق ايجاد بدون سابقه و بدون پيروزى از ديگران است .
جناب امين الاسلام طبرسى قدس سره در ذيل آيه 117 سوره مباركه بقره در مجمع مى فرمايد: ((البديع بمعنى المبدع كالسميع بمعنى المسمع و بينهما فرق من حيث ان فى بديع مبالغه ليست فى مبدع و بستحق الوصف به فى غير حال الفعل على الحقيقه بمعنى ان من شانه انشاء الاشياء على غير مثال واحتذاء و الابتداع و الانشاء نظائر و كل من احدث شيئا فقد ابدعه و الاسم البدعه و فى الحديث كل بدعه ضلاله و كل ضلاله سبيلها الى النار))
جناب شيخ اكبر در باب پانصد و پنجاه و هشت فتوحات در حضرت ابداع فرمايد:
البديع حضرة الابداع
حضره الابداع لا مثل لها
فتعالت حيث عزت ان تنال
فهو بديع كل شى ء و ليس الابداع سوى الوجه الخاص الذى له فى كل شى ء و به يمتاز عن سائر الاشياء فهو على غير مثال وجودى الا انه على مثال نفسه و عينه من حيث انه ما ظهر عينه فى الوجود الا بحكم عينه فى الثبوت من غير زياده و لا نقصان ... الى ان قال : ((و لا يشترط فى المبتدع انه لا مثل له على الاطلاق انما يشترط فيه اند لا مثل له عند من ابتدعه ولو جاء بمثله خلق كثير كل واحد منهم قد اخترع ذلك الامر فى نفسه ثم اظهره فهو مبتدع بلا شك و ان كان له مثل ولكن عند هذا الذى ابتدعه لا سبيل الا ابتداع الحق تعالى فانه قال عنه نفسه انه بديع اى خلق مالا مثل له فى مرتبه من مراتب الوجود لانه عالم بطريق الاحاطه كل ما دخل فى كل مرتبه من مراتب الوجود و لذلك قال فى خلقه الانسان لم يكن شيئا مذكورا...
فاصل كل ما سوى الله مبتدع و الله هو الذى ابتدعه فما فى الوجود الا مبتدع و فى المشهود امثال و العلم يقتضى الوجه الخاص فى كل موجود و معلوم حتى يتميز به عن غيره فكله مبتدع و ان وقع الاشتراك فى التعبير عنه كما تقول فى الحركه انها حركه فى كل متحرك فيتخيل انها امثل و ليست على الحقيقه امثال و هكذا جميع المعانى التى توجب الاحكام من اكوان و الاوان فانهم . و ننشئكم فيما لا تعلمون اى لا يعلم له مثال و ما ثم الا العالم و هو المخاطب بهذا فعلمنا ان الله ينشى كل منشى فيما لا يعلم الا ان اعلمه الله و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون )) انها كانت على غير مثال سبق كما هو الامر فى نفسه و كذلك قوله كما بداكم تعودون و بدانا على غير مثال فان الصوره لا تشبه الصوره و قد وردت الاخبار الالهيه بذلك على السنه الانبياء عليهم السلام و هم الرسل و هذا يد لك على ان العالم ما هو عين الحق و انما هو ما ظهر فى الوجود الحق اذا لو كان عين الحق ما صح كونه بديعا انتهى ملخصا))
بر اساس حركت جوهرى و تجدد امثال عالم و جهان دمبدم مظهر اسم شريف بديع است كه حق را هر آن فآن اختراع و ابتكار و نو آورى است كه هر دم باغ و بوستان اسماى الهى را برى جديد و شكلى تازه و تجلى نو است .
و اطلاق كلمه شكل به جهت تقدير و اندازه خاص عالم است كه خلق است و در خلق جديد است و اسم شريف اعظم المصور را شان صورتگرى و شكل سازى عالم است :
صاجب گلشن راز گويد:
نيابد زلف او يك لحظه آرام
گهى بام آورد گاهى كند شام
گل آدم در اندم شد مخمر
كه دادش بوى آن زلف معطر
دل ما دارد از زلفش نشانى
كه خود ساكن نمى گردد زمانى
مثل اينكه حق تعالى به اسم بديع خود به لسان صاحب دفتر دل ، در گشتى در حركت گفته است :
صبا از من به اخوان صفايم
پس از عرض تحيات و ثنايم
نما لطفى بگو با هر يكيشان
كه اى آزاده با عزت و شان
بحمد الله باع و بوستانم
بود در انتظار دوستانم
گرت با دين و دانش همدمى هست
گلستانم يكى آكادمى هست
بيا گشتى در اين دشت و چمن كن
دماغ روح را تازه چون من كن
چمن از خرمى چون آسمانت
فضايش يكسره رنگين كمانست
ز شادابى گلهاى دل افروز
فروغ شب حكايت دارد از روز
ز گلبنهاى باغ و گلشن او
چمنهاى بسان گلشن او
بهشت اندر بهشت اندر بهشت است
همه با مشك و با عنبر سرشت است
ز هر يك دسته گلهاى بهشتى
همى بينى چه گشتى و چه كشتى
در اين باغ دل ارا يك ورق نيست
كه تار و پودش از آيات حق نيست
نما گشتى در اين باغ الهى
نمايندت همه اشياء كماهى
راستى اگر عالم را هر دمى شكل بديع و تازه نبود، و اگر هر دم از اين باغ برى تازه نرسد كجا مولايم را هر دم برى جديد و باغ و بوستان تازه بود كه فقط دفتر دل حضرتش بر اين مدعى و اثبات آن كافى است اما:
حديث چشم با كوران چه گويى
خدا را از دوران چه جويى
ولى صاحبان دل و ارباب بصيرت در مراجعه به دفتر دل به نظره اولى به اين مدعى تفطن پيدا مى كنند كه دفتر دل را هر دمى شكل بديع و در هر بندى دست نگار را در آن خط و خال و ابروى تازه و چينش خاص است ، زيرا كه دفتر دل در واقع تطورات بسم الله الرحمن الرحيم است كه به عدد حروفش ، شوون و تجليات گوناگون يافت و بيانگر تطورات قلب عارف گشت كه طوبى له و حسن مآب .
7 - ز كن هر لحظه اسماى جلالى
بود اندر تجلى جمالى