تجلیات معنوى در هنر اسلامى‏

محمد مددپور‏

- ۱۴ -


اصول حاكم بر تجربه هنرى نقاشان عصر اسلامى

اينكه با ظهور اسلام تحولى بنيادى در عالم نقاشى و نحوه رنگ آميزى و تركيب‏صور رخ مى‏دهد قابل ترديد نيست اما به چه عللى اين تحول رخ داده؟

قدر مسلم اين است كه اين تحول با تدبير و به اقتضاى صرف اخلاقيات تحقق نيافته تاهنرمند نقاش با قياس ميان‏«ارزش هنرى‏»آثار نقاشى پرسپكتيوى و«ارزش فلسفى‏»اين‏آثار،و مشاهده فعل حرام خويش(اگر بپذيريم كه استفاده از خطاى باصره دررنگ آميزى حرام محسوب مى‏گردد)،از آن اجتناب كند (1) .در اين نيز ترديدى نمى‏توان كرد كه طور نقاشى پرسپكتيوى در عالمى جسمانى و نفسانى اين جهانى غلبه پيدا كرده‏است.اما هنرمندى كه در عالمى ديگر سكنى گزيده،و حقيقت از عالم غيب برايش‏متجلى مى‏شود،نمى‏تواند از منظر پرسپكتيو حسى به اشياء نگاه كند.در اينجا نقاشى اوواقع نما(رئاليستى)نخواهد بود.مراد از (Reality) جهان محسوس و طبيعت است‏و منظور از واقع نما نبودن اين نقاشيها واقعيت اين است كه هنرمند اثر خود را به تقليد از جهان‏محسوس و صورتهاى طبيعى نمى‏كشد.

عالم محسوس كه فضاى آن سه بعدى است،عالم جزئيات است و عالم كون و فساد، وموجودات آن افراد و اشخاصى مشهود هستند كه در معرض عوارض گوناگون و متضادقرار گرفته‏اند.هنرمندى كه اثر او محاكات و ابداع اين عالم است ناگزير است كه همين‏عالم جزئى را در فضاى سه بعدى تصوير كند و خصوصيات فردى و عوارض گوناگون رانمايش دهد(از جمله عوارض جوى و شدت و ضعف روشنايى و غيره).اين شيوه درنقاشيهاى رنسانس و باروك و كلا كلاسيك به پرسپكتيو خطى تعبير شده و به كار رفته‏است.در نقاشى يونانى كه به ايران و شرق نيز سرايت كرده،نحوى ساده‏تر از اين(به اقتضاى تلقى يونانى از طبيعت‏يعنى پرسپكتيو طبيعى)تكوين يافته و به ظهور آمده وابداع شده است.اما هنرمندان مسيحى و مسلمان و قبل از اين هنرمندان عصر اساطير بنابرتلقيات دينى خود به ابداع چنين عالمى و از آنجا صور موجودات جزيى نمى‏پرداختند.

بالنتيجه ديگر توهم فضاى سه بعدى در كار نبود تا شيوه‏هايى چون عمق نمايى و پرسپكتيوو سايه روشن و برجسته نمايى و ساير تدابير كه به سه بعد نمايى مى‏انجامد،به كار آيد.دراينجا عالم تصويرى بدور از صور متعين حسى شكل مى‏گيرد.

به هر تقدير،سخن اين نيست كه نقاشان عصر دينى از بهره گيرى شيوه‏هاى‏سه بعدى نمايى عاجز بوده‏اند بلكه نكته اساسى همان تلقى دوره خاص آنها از عالم وآدم و مبدا عالم و آدم بوده است كه شرحش در دو وجهه نظر خواهد آمد.

ظهور عالم مثال و خيال در نقاشى عصر اسلامى

از جمله عواملى كه براى حذف پرسپكتيو در نقاشى ذكر كرده‏اند تحريم صورتگرى(اعم از نقاشى و مجسمه سازى و برجسته نگارى)در اسلام است.چنانكه در رواياتى آمده‏تنها مصور، خدا دانسته شده و از سويى تصوير صورتهاى جانداران تحريم شده است‏به خصوص تصوير انسان.از اين رو به نظر برخى از نويسندگان تاريخ هنر اسلامى،هنرمندان چاره‏اى انديشيده‏اند و سعى كرده‏اند صورتهاى را بكشند كه با صورتهاى‏موجودات جاندار مطابقت نداشته باشد.اين مسئله گر چه اهميت دارد اما قبل از اين عملانقاشى سه بعد نمايى بر روى ديوار يا كتاب كنار گذاشته شده بود و صرف تحريم متكلمان‏و متشرعان در خصوص صورتگرى مى‏توانست فقط به محدوديت اين كارها بيانجامدنه آنكه موجب تغيير در ماهيت نقاشى سه بعد نمايى شود (2) .بنابر اين در اينجا بايد اساساموضوع و مورد و طريقه ابداع و محاكات تغيير كند تا در راه و رسم ابداع صورتهاى‏نقاشى نيز انقلابى رخ دهد،چنانكه در دوره جديد رخ داده است.بدين ترتيب كه‏هنرمندان پس از ظهور و غلبه عالم اسلامى،محاكات صرف از عالم محسوس را رهاكردند.و در حقيقت از عالمى كه نقاشان عالم قديم يونانى و زرتشتى و مسيحى از آن‏محاكات مى‏كردند و به عبارتى به ابداع آن اهتمام مى‏ورزيدند، گسستند (3) .

در تفكر اسلامى عالم وجود منحصر به عالم محسوس نبود،در وراى عالم محسوس‏به عالم معقول انديشه مى‏شد،و چنانكه برخى متفكران اسلامى از جمله اشراقيان و عرفابدان متذكر بوده‏اند ميان اين دو عالم،عالم مثال و خيال قرار مى‏گيرد.در اين عالم است‏كه غيب و شهادت و ظاهر و باطن جمع مى‏گردد.

عالم ملكوت چون واسطه ميان دو قطب عالم محسوس(ملك)و معقول(جبروت)است،در آن صور عالم جسمانى با اشكال و رنگها و در زمان و مكان متعاليترى به وجودخاص خود موجودند.در اين عالم كه آن را سهروردى به‏«عالم صور معلقه‏»تعبير كرده‏است،موجودات بى‏آنكه وجود مادى داشته باشند داراى بعد و رنگ و ديگرخصوصيات اشكال و صور موجود در عالم جسمانى هستند بى‏ماده.چنانكه اشاره رفت‏در بيان اهل معرفت اين عالم،به عالم مثالى و برزخى تعبير شده است‏به تعبير غزالى وشيخ اشراق آدمى به اقتضاى قوت نفس ناطقه هنگام خواب و بيدارى با اين عالم اتصال‏پيدا كند و اين چنين صور معلقه در عالم خيال بشرى ظاهر مى‏شوند.

اما صورت منعكس در آينه (4) كه داراى رنگ و شكل است و بعدى را هم القاء مى‏كنددر تلقى معنوى،تمثيلى از جهان ملكوتى است.هنرمند در عالم خويش اشياء را به قوه‏الهام چنان دريافت مى‏كند كه لطيفتر است.در اين عالم سايه روشنها و ديگر عوارض اشياء رفع مى‏شود و توجه آدمى به سوى عالم ملكوت و نقوش مثالى معطوف مى‏گردد.

هر چه آينه خيال هنرمند از زنگارهاى نفسانى پاكيزه‏تر باشد تصوير و نقش كاملترى ازحقايق آن عالم لطيف و معنوى نمايان مى‏سازد،در اين مرتبه هنرمند در مقام بيان‏مشهودات و واردات غيبى و مبادى قدسى در پرده خيال خويش است كه در صور خيالى‏تجلى مى‏كند.

نزديك شدن به عالم روحانى در قالب جسمانى،جز از طريق نشانه‏هايى چند كه مظهرعوالم عاليتر به شمار مى‏روند راه ديگرى وجود ندارد.و با توجه به اينكه عوالم گوناگون‏همه از جهتى با هم مناسبت دارند و هر يك درجه‏اى نازل يا عالى از ديگرى به شمارمى‏روند.از اين نظر خط و رنگ و اشكال و صورتهايى كه محسوسند هر يك مظهرى ازعوالم لطيفترند كه اين مظاهر بمانند آينه ما را به اصل صورتى كه در آينه انعكاس يافته‏است رهنمونند.

موضوع بعضى از مينياتورهاى عصر اسلامى وقايعى است كه اصلا مربوط به عالم‏محسوس نيست.به همين جهت نيز محاكات عالم محسوس در اين آثار منتفى مى‏شود.

از جمله اين آثار تصوير«معراج پيامبر»است كه از موضوعات محدود دينى است كه‏نقاشان عصر اسلامى متعرض ابداع آن در پرده خيال (5) خود شده‏اند.تصوير معراج‏چنانكه نويسندگان و متفكران اسلامى نوشته‏اند حادثه‏اى خارق العاده است و جنبه‏ملكوتى دارد.اين عالم و جنبه ملكوتى اشياء در نقاشيهايى كه موضوع آنها عالم ملك‏است و جنبه ملكى دارد و مربوط به عالم طبيعت است نيز مشاهده مى‏كنيم (6) .

چرا طبيعت و ملك در منظر تاريخى نقاشى چنين است،و هر بار عالم ملك و طبيعت‏را به نحوى ديگر مى‏بينيم؟آيا طبيعت و ماهيت آدمى متغاير و متلون است و يا اينكه هر دودائم التحول هستند؟

حقيقت آن است كه ماهيت و صورت حقيقى غيبى انسان ثابت است،اما هر باربه اقتضاى مظهريت‏بالقوه تام و تمام اسماء نسبتى ديگر با اسماء براى آدمى حاصل‏مى‏شود و از منظر اسماء عالم را مى‏نگرد.از اين رو گاه چنان است كه به اقتضاى مظهريت‏اسم قهر الهى و افتادگى انسان در ظلمت نفس اماره،عالم طبيعت و ملك كه مظهر حق‏است‏براى آدمى حجاب حق(طاغوت)مى‏شود از اينجا آينه خيال هنرمند بسان آينه‏هاى‏كاو و كوژ تصاويرى وهمى از اين عالم و يا عالم ملكوت كه كلا در حجاب مستور است‏پديدار مى‏سازد و گاه بسان آينه‏هاى تيره و تار تصوير مه آلود از جهان ظاهر مى‏كند و گاه‏افق فرارويش حقيقت و معناى متجلى و اسم لطف و جمال الهى در عالم ملك و ملكوت است (7) .در اين مرتبه هنرمند ملك را در صورتى ملكوتى و بهشتى ابداع مى‏كند.

بنابر اين،هر صورتى مظهر معنايى است و از آن حكايت مى‏كند.اگر معنى،امرمتعالى باشد صورت نيز رو به سوى تعالى دارد و به تعبيرى مى‏توان صورت محسوس نقاشى را شبه متعالى نام نهاد و گاه صورت رو به تدانى دارد.اما به هر حال در ساحت هنرهر معنايى سرانجام در صورت جلوه مى‏كند (8) .

زان مى‏نگرم به چشم سر در صورت زيرا كه ز معنى است اثر در صورت اين عالم صورت است و ما در صوريم معنى نتوان ديد مگر در صورت

نسبت معنى و صورت چون نسبت جان است‏به تن،در هر عالمى معنى و صورتى‏ديگر است. چنانكه اعيان ثابته صور اسماء الهى‏اند و چون ابدانند نسبت‏به اسماء كه ارواح‏اين اعيانند و چنانكه بدن قائم به روح است.عالم پايين مظهر عالم بالاست و بالاترين‏عوالم،به تعبير شاه نعمت الله ولى عبارت است از«عالم معانى‏»و پس از اين‏«عالم ارواح‏»، «عالم مثال مطلق‏»و«عالم شهادت مطلقه‏»در مراتب پايين است (9) .در شرح مطلب‏مى‏آورد:«سر سفر تجلى وجودى،از غيب هدايت الهيه،طلب كمال جلاء و استجلاءاست،و اول منازل،«عالم معانى‏»است و منزل ثانى‏«عالم ارواح‏»،كه پس از عالم معانى‏است و ثانيا«عالم مثال مطلق‏»كه برزخى است ميان ارواح و اشباح،و منزل رابع‏«عالم‏شهادت مطلقه‏»،و ظهور او اتم،به ترتيب منازل اربعه مذكوره بود» (10) .شيخ اشراق قائل به‏عوالم چهارگانه انوار قاهره،انوار مدبره،برازخ و صور معلقه است.

چشم دل انسان در مراتب دل و جان رو به اين عوالم گشوده است.عرفا متناظر باعوالم براى جان آدمى مراتبى قائل بوده‏اند.اين عوالم كه ساحات ظهور حقيقت‏انددر مقام هنر حقيقى و مشاهده معنوى و روحانى به قوه خيال و صور خيالى ابداع مى‏شوند.

ظهور ادوارى هنر و معناى هنرى نيز به ظهور حقيقت رجوع دارد.هربار كه وجهى از وجوه و عالمى از عوالم وجود جلوه بيشترى براى آدمى دارد صورت غالب‏به همان جهت‏سوق پيدا مى‏كند.پس عالم منحصر به عالم محسوس نفسانى(اعم از روانى‏و جسمانى)نيست،چنانكه هنر جديد سيرش در اين عالم است و در دو نحله كلاسيك(جسمانى)و نحله رومانتيك(روانى) ظاهر مى‏شود و سرانجام در نحله‏هاى متكثر هنرمدرن ساحت روانى بر ساحت جسمانى عالم محسوس غلبه پيدا مى‏كند و هر كس طبيعت‏را از ديدگاه نفسانى و وهمى خويش نگاه مى‏كند.

پس در كار نقوش بايد معنايى جلوه كند تا صورت خود را بيابد و به عبارتى ابداع‏گردد.عوالم و معانى گوناگونى كه هنرمندان در ادوار مختلف يافته‏اند همين مراتب رانشان مى‏دهد.اين معانى در صورت محسوس خود را باز مى‏يابند،اما صورت محسوس‏بايد مناسبتى با صورت و ديدار و معنى نامحسوس داشته باشد. خط و سطح و رنگ،صورت نقاشى عصر اسلامى را پديد آورده است كه گفتيم اثرمعنى است در پرده خيال آدمى،و مظهر عالم مثال مطلق.در هنر دينى سير خيال هنرمنداز عالم ملك و ناسوت به اين عالم است كه خود جلوه مراتبى متعالى از آن يعنى عالم‏اعيان ثابته تا اسماء و اسم اعظم و حضرت احديت(حقيقة الحقايق)و سرانجام به هويت‏غيب و غيب الغيوب و غيب مطلق است كه شرحش آمد.

پس در اينجا صورت خيالى از وجهى به عالم مثال رجوع دارد كه برخى از متفكران‏معاصر بدان اصرار ورزيده‏اند اما چنانكه ديديم صورت خيالى ميدانى فراتر از صورعالم مثال دارد.اما به هر طريق از اين عالم بدان عالم مى‏رود.هنرمند هنگامى كه تصويرمثالى و خيالى فرشتگان را كه موجودات ملكوتى آسمانى‏اند به چشم دل مشاهده مى‏كند،آماده فرا رفتن از صورت خيالى مى‏شود.پيوندى كه در پرده‏هاى نقاشى ميان عالم‏محسوس و عالم ملكوت حاصل مى‏شود چنان است كه نظام زمانى-مكانى(جايگاه)عالم محسوس به كنارى مى‏رود. چنانكه فى المثل در تصويرى از«سبحة الابرار»جامى‏در باب سعدى مى‏بينيم (11) .فضاى خيالى نيمى به عالم ملكوت پيوند مى‏خورد و نيمى با نظام‏عالم ملك و محسوس به حس ظاهر اتصال مى‏يابد.اما غلبه با عالم ملكوت چنان است كه‏گويى عالم ملك و ناسوت و موجودات اين جهانى به صورتى ملكوتى جلوه‏گر شده‏اند.

پس در اينجا ظاهر و باطن بايد به هم پيوند خورده باشند و مرتبه‏اى از ساحت‏باطنى اشياءو انسان ابداع گردد چنانكه در هنر دينى شرق و مسيحى نيز چنين بوده است.در بسيارى‏از پرده‏هايى كه با شعر عرفانى-كه اصل و اساس همه هنرهاى دينى بوده-و با مراتب‏معنوى ارتباط پيدا مى‏كنند به انحاء مختلف،مراتب وجود از طبيعت تا ماوراء طبيعت‏باخط و طرح و رنگ ابداع مى‏شود.

همه خصوصيات فوق موجب گرديد كه اهل معرفت‏يا آنانى كه با ساحات باطنى تفكر اسلامى ارتباط داشتند چنين فضايى را فضا و عالم مثالى تلقى كنند.چنانكه وصف آن درحكمت اشراق و حكمت معنوى متفكرانى چون ابن عربى آمده است.در عالم مثال هم‏خلوت باطن آدمى و هم كثرت جلوت ظاهر او جمع آمده است،بر اين اساس عالم‏محسوس و معقول ظهور و بطونشان در اين عالم جمع مى‏شود.از اين منظر، نقاشيهاى‏عصر اسلامى از ژرفنمايى و پرسپكتيو عدول كرده‏اند و فاقد واقع نمايى به معنى جديدلفظ هستند (12) .


پى‏نوشتها:

1)«ارزش هنرى‏»پرسپكتيو همان استادى و مهارت و كار تحسين آميز هنرمند در آن است. اما«ارزش‏فلسفى‏»پرسپكتيو منفى است و اگر اخلاق ميزان قرار گيرد،از آنجا كه در اين كار رفتارى حيله گرانه‏وجود دارد بايد آن را طرد و انكار كرد.توهم فضاى سه بعدى به معنى دورى از واقعيت محسوس‏است.و به عبارت ديگر كليله و دمنه حقى را در كسوت باطل و باطلى را در لباس حق نمودن است.

هنرمند در اينجا بر صفحه سطح صورتى را در فضاى وهمى و سه بعدى مى‏نماياند و اين همان عمل غير اخلاقى است كه به عقيده نويسنده فاضل مقاله‏«مفهوم پرسپكتيو در كليله و دمنه...»به عنوان‏ارزش منفى(رذيلت)و قبيحى كه در ترجمه‏هاى كليله و دمنه براى پرسپكتيو قائل شده‏اند،تا حدودى سرنوشت اين نوع نقاشى را در تمدن اسلامى رقم زده است.

(Islam akn Moslem Art) با ذكر 2)پاپادوپولو نويسنده كتاب اسلام و هنر مسلمانان قول ارنست‏كونل مستشرق آلمانى نويسنده كتاب هنر اسلامى (Die Kunst es Islam) دورى از نقاشى‏سه بعدى را ناشى از روى آورى مسلمانان به نقاشى كتاب دانسته است،زيرا از نظر كونل‏صفحات كتاب مجال تصوير فضاى سه بعدى را به آنان نمى‏داد و بالنتيجه پرسپكتيو به طورطبيعى حذف شده است.به عقيده پاپادوپولو پرسپكتيو قبل از نقاشى كتاب و مينياتور،درنقاشى ديوارى كنار گذاشته شده بود.براى آشنايى با آراء كونل درباره نقاشى در ايران واسلام رجوع شود به: (In a Survey of Persian Art,Oxfor University Press ,1938

3).در اينجا ممكن است اين مسئله موردتعرض قرار گيرد كه بسيارى از موضوعات نقاشى عصراسلامى عالم محسوس و طبيعت است.علاوه بر اين نقاشى در عصر اسلامى هيچ‏گاه در زمره هنرهاى‏اصيل از جمله شعر حكمى و معمارى مكانهاى مقدس و خوشنويسى و تذهيب صحف قرآن كريم‏قرار نگرفت تا بدين نظر گرايش يابيم كه روح نقاشى و مينياتورهاى عصر اسلامى رجوع به عالم‏ملكوت كرده است.درحاليكه اين هنر در واقع هنرى است كه در محيط دنيوى دربارهاى ايران دردوره تيمورى و صفويه نشو و نما كرد و از حكايات حماسى و عشقى كه معناى مستقيم دينى ندارد استفاده كرد و آنها را موضوع خود قرار داد.در پاسخ اين اعتراض بايد خاطر نشان شود كه در يك‏تمدن كاملا زنده دينى مخصوصا تمدن اسلامى كه در آن دين بر تمام شئون اجتماع و تمدن حكمفرمااست هيچ جنبه‏اى از فعاليتهاى انسانى از سلطه اصول معنوى آن تمدن برى نيست،مخصوصا آنچه‏مربوط به حكومت و سياست و دولت است.اگر بخواهيم به لسان تاريخ دينى و فكرى اسلامى‏سخن گوييم مى‏توان گفت كه هنر معمارى و خط چنانكه در مورد اماكن دينى و متن كتاب آسمانى‏به كار برده شده است مطابق با«اسرار كبير»و مينياتور و ساير هنرهاى دربارى مطابق با«اسرارصغير»است يعنى يكى با اصل حقايق دينى و عرفانى تمدن مورد بحث‏سر و كار دارد و ديگرى بافرع همان حقايق.در ايران مخصوصا از سوى طرق تصوف بسيارى از آنچه مربوط به حكومت وسياست و دولت‏بود مستقيما در طرق صوفيه جذب شد چنانكه در مورد فتوات و انجمنهاى حماسى‏و رزمى مانند زورخانه ديده مى‏شود.به همين جهت نيز بسيارى از هنرهاى دربارى كه با دولت وسياست‏سر و كار داشت و در محافل سلاطين و وزراء رشد و نمو كرد مانند مينياتور و موسيقى‏از سوى صوفيه دنبال شده و به كمال رسيد و از سوى آنان به نحوى مشابه با خود تصوف تعليم داده‏شد.تعداد و شهرت صوفيان در دوره صفويه و نيز قاجاريه كه در اين فنون به مرحله استادى رسيده‏و خود علت كمال يافتن اين هنرها بودند بيش از آن است كه احتياج به تذكر و يا شرح و بسط داشته‏باشد.تا به امروز بسيارى به خاطر دارند چگونه رموز نقاشى و معمارى و موسيقى سينه به سينه از استادبه شاگرد بر طبق روشى كاملا مشابه با آنچه در خانقاهها بين مراد و مريد به وقوع مى‏پيوندد تعليم‏داده شده است.موضوعهايى كه براى مينياتورها انتخاب شده خود مؤيد اين گفتار است.صحنه‏هاى‏مينياتور اكثرا يا مربوط به داستانهاى حماسى است و نبردهاى قهرمانان ايران باستان را چنانكه درشاهنامه آمده است نمايان مى‏سازد و يا با داستانهاى اخلاقى كه از آثارى مانند كليله و دمنه وخمسه نظامى و گلستان سعدى اخذ شده است‏سر و كار دارد.در وهله اول اين صحنه‏هاى نبرد به‏واقعيتى ماوراء تاريخ سوق داده شده و جنبه‏اى عرفانى و فلسفى به خود گرفته است،چنانكه درشاهنامه نيز تاريخ و اساطير در واقعيتى متحد لكن داراى سلسله مراتب به هم پيوسته است و به همان‏نحو كه شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى به تاريخ باستان ايران جنبه‏اى فلسفى بخشيد و ازحكايات رزمى و حماسى تعبيرى عرفانى و حكمى كرد و از اين راه حكمت ايران باستان و عرفان‏اسلامى را در فلسفه اشراقى بهم بياميخت.اين امر مخصوصا در آثار فارسى سهروردى مانند الواح‏عمادى و عقل سرخ مشهود است.(رجوع شود به:فلسفه قديم ايران و اهميت امروزى آن،به‏قلم هانرى كربن،ترجمه بزرگ نادرزاد،مجله معارف اسلامى، شماره پنجم،فروردين‏1347،ص 40-41).در مورد دوم يعنى حكايات اخلاقى نيز صحنه حادثه در جهانى ما فوق جهان مادى و صيرورت عادى قرار دارد.به همين جهت واقعه‏اى كه نقاشى شده است داراى اهميت و معنايى‏هميشگى و براى بيننده همواره زنده و جاويدان است.حتى حيوانات و نباتات صحنه‏هاى مينياتورصرفا تقليد از عالم طبيعت نيست‏بلكه كوششى است در مجسم ساختن آن طبيعت‏بهشتى و آن‏خلقت اوليه و فطرت كه همان فردوس برين و جهان ملكوتى است كه در اين لحظه نيز در عالم‏خيال يا عالم مثال فعليت دارد.در تمام اين موارد سر و كار اكثر مينياتورهاى ايرانى با عالم مادى ومحسوس نيست‏بلكه با آن عالم برزخى و مثالى است كه ما فوق عالم جسمانى قرار گرفته و اولين‏قدم به سوى مراتب عاليتر وجود است مانند«اسرار صغير»كه در عرفان مغرب زمينى،مريد را براى‏درك‏«اسرار كبير»آماده مى‏ساخت.مينياتور و ساير هنرهاى مشابه از قبيل موسيقى يك هنر«معنوى‏و دينى‏»مربوط به جهان برزخى و يا عالم خيال است،همان جهانى كه طبق نظر حكماى اسلامى‏مانند ملا صدرا مقر بهشت است و به همين جهت اين هنر مى‏كوشد تا همان بهشت روى زمين و عدن‏را با تمام زيباييها و شاديها و الوان و اشكال مسرت بخش خود جلوه‏گر سازد. در محيط فكرى وفرهنگى ايران بيننده همواره از ديدن مينياتور شمه‏اى از لذتهاى بهشت را درك مى‏كرد،به همان نحوكه قالى ايرانى مى‏كوشد طرح‏«زمين بهشتى‏»را تكرار كند و گنبد تمثيلى از گنبد نيلگون آسمان است‏كه خود درى است‏به سوى بينهايت و نشانه‏اى است از بعد متعالى.رك به:عالم خيال و مفهوم فضادر مينياتور ايرانى،ص 18-19).

4)صورت منعكس در آينه همان خيال است،در فرهنگ فارسى معين خيال به‏«صورتى كه از ماده‏مجرد باشد مانند شى‏ء در آينه‏»تعبير شده است(ص‏1466).در فرهنگ نظام‏«خيال به هر آن‏چيزى كه در آب و آينه و چيزهاى صيقلى شده نمايد»معنى شده است.

هست نيكو ظاهرش چون هست نيكو باطنش آينه چون راست‏باشد راست‏بنمايد خيال

5)در نظر اشراقيان و على الخصوص پيروان ابن عربى‏«عالم خيال مطلق‏»از طريق‏«خيال مقيد»با وجودآدمى اتصال پيدا مى‏كند.خيال مقيد چون شبكه‏ها و روزنه‏هايى‏اند متصل به‏«عالم خيال مطلق‏»منفصل)كه واسطه ميان غيب و شهادت است و هر آنچه در عالم جبروت تجلى كند در ملكوت(عالم خيال مطلق)ظهورى دارد و بدان نازل مى‏شود و از اين عالم به عالم ملك كه خيال مقيد درمرتبه اين عالم تحقق و وجود پيدا مى‏كند.اگر خيال مقيده آلوده به وساوس باشد نمى‏توان به حقايق‏امور مبادى قدسيه در عالم خيال مطلق معرفت‏يافت و همچنين در تقابل اين وضع اگر نفس تزكيه‏پيدا كند خيال مقيد چون آينه وقايع عالم ملكوت را ظاهر خواهد كرد.براى تفصيل مطلب رجوع‏شود به مقدمه شرح قيصرى بر كتاب فصوص الحكم ابن عربى فصل‏«عالم مثال‏»و نيز كتاب‏حكمت معنوى و ساحت هنر از راقم اين سطور.

6)ظاهرا نخستين كسى كه موضوع فضاى مثالى را در نقاشى اسلامى پيش كشيده،هانرى كربن است.او هيچگاه مستقيما درباره مينياتورهاى ايرانى و فضاى مثالى آن بحث نكرده است،بلكه اشاره وى‏به اين مطلب در ضمن انتقادى است كه وى از پيدا شدن فضاى كمى در هنر رنسانس كرده وپرسپكتيو هندسى را پرسپكتيو تصنعى و نوعى ترفند و نيرنگ خوانده است.به نظر كربن علت‏پيدا شدن پرسپكتيو در هنر رنسانس و باروك اين بود كه در اين دوره عالم مثال يا خيال منفصل كه‏عالم برزخ و واسطه است از فلسفه و تفكر اروپايى حذف شد.اما محققى كه مستقيما به موضوع‏فضاى ملكوتى در مينياتورهاى ايرانى توجه كرده است هنرشناس مسلمان تيتوس بوركهارت است.

بوركهارت بر اساس عرفان ابن عربى،عالمى را كه مينياتورهاى ايرانى تصوير مى‏كند،عالم اعيان‏ثابته و صور اين نقاشيها را مظهر عين ثابت آنها دانسته است.البته داورى بوركهارت كه محققانه ومنطقى است،فقط درباره نمونه‏هاى اعلاى مينياتورهاى ايرانى است.برخى ديگر از نويسندگان نيزاز تعبيرات شيخ اشراق استفاده كرده‏اند.اين حكم در مورد فضاى اكثر مينياتورهاى ايرانى صادق‏است.براى تفصيل مطلب رجوع كنيد به:

Henry Corbin, The Configuration of the Temle of The Ka,bah in Temle and Cotntemlation,Trans.hili Sherrar,Lonon,1986,P: S.H.nasr,The Worl of Inagination an the Concet of 187-189. Sace in the Persian Miniature, in Islamic Quarterly Vol XIII,No.3, éدW×,يغCpëC oكNDىـى× ok D©¾ ضكè@؟@× ق حD@ى@h ظ@خD@µ p@RC ف@ëC é@ط@Vp@NP:129-134. ,ي×شvC pـç عDىF ق cقo,MoDèئoكF uكOىN,1347,حقC وoDطz,عCpëC pـç ق يvD@ـ@،@غD@O@vD@F qC يغCpëC يzDأغ,êlëكWN pGئC,87-81 £,يخqC ôp¬Dhق يـçm êD@è@O@F,عD@ث@ëD@z yك@ëoCk ,¢غCk p،غ,...كىOاKvpJ ضكè؟× MسDأ×,êkCكVoكJ éدخC p¥غ,عDëك؟¤ عCoقk DN oDتqقo فëpNفè@ئ .ظO،ç حDv

pç,lغoCk ظخDµ قk qC Co kكh £Dh pçD²× lغCيèخC MD؟¤ qC éئ rىغ حDطV ق فwd ق يëDG@ëq(7 éئ PvC عDـZ وDت D×C,kkpتي×pF ذىطV ظvC MCoكè± éF oك×C ق ِDىzC ok ي@،@،@ئ قé@FmD@V ,PvC حDطV ق فwd éىdDغ qC éئ ½p¥N ق يتlـGëp¾ يـ·× فëlF,Pwىغ يغDأd,¢،ئ ق éFmDV ق éدىطV oك¤ ok وDت(PvC oكè± حDطئ,حDطV ق[Pطٌش× ق HvDـN x؟غ]D¾pµ p²غ ok ف@w@d) ق p؟ئ Moك¤ ok يدWN فëC.lـئي× يدWN(lـzDF DGëq PvC فاط× oك¤فëC)éeىGآ oك¤ ok وD@ت PvC عDطç TeF فëC.kكzي× pçD± rىغ fGآ ق فwd Dë ق,يOzq قيëDGëq Dë pz ق pىh Dë عD@ط@ëC ok êpOwGz MDىFC,lغCéOhCkpJ عClF ذى¥؟N éF يWىçس قCcoDz ق êpOwGz kكطe× jىz é@ئ :PvC فىـZPvC p±Dغ HNCp× فëC pF éئ qCo ف،دت

?PwىZ عCكاىغ êقo فwd عقok PwىZ عA,êكت,DèـN PvC فwd عA éغ يëDFpخk lëDىغي× ؤd qC rV يëClh ok Co xئ Pwىغ Pئpz éئ lëDFo ضkp× حk Mكèz DWئ lëDطغي× ذ¬DF q éتéت ؤd éئ êDV éطç olغC uDـzؤd pRه× êDJ éـ× عقpىF فO،ëكh ld q عCk ؤd فëk ؤd Mكwئ olغC ؤd عD®ىz oDئ l×A ذ¬DF olغC ؤd

ق فwd]:lwëك@غي@×(487-482 £,qCo ف@،@د@ت cp@z)MD@ى@FC ف@ëC cp@z ok ي@W@ى@çس HVك× éئ Pwىغ عDëقo DGëq pçD± HvDـN ق فwd DèـN فëC.PvC ؤd ُىdDغ qC MCkكVك×éFmDV ok ½p¥O× ق PvC ؤd ذµD¾,oك¤ ¸ىطV ok يأىأd pىRDN xJ.kكzي× ½p¥Nق يتl@ـ@G@ëp@¾ ق يëDFpخk éO،ت pçD± pçD²× éدىطV oك¤ ok éئ PvC ؤد®× حDطV ق Pwىغؤd pى؛,ف@w@d ذأµ éئ ضoDèZ ق ضكvPىF cpz ok.lـئي× éطç pىiwN ق lëDطغي×Eك@د@آ En@V ق ½p@¥@N éادF lـOwىغ pثëlاë pFCpF ok ذ¬DF ق ؤd éاـëC cp¬ qC xJ,PvC êpOwGz MDىFC فëpNqك@v ؤd,ذ¬DF ق ؤd DWـëC ok éئ kqCkpJي× TeF ذى¥؟N éFفىـZ,PvC ضlµ DvDvC يأىأd ذ¬D@F PvC فëC ضكvPىF يـ·×.PvC ؤد®× kكVق éئlغCيأىأd ؤd ضDwآC qC éئ lغCيµpz ذ@¬D@F ق éئ PvC ؤd éادFPwىغ Mكèz qC عDآك،·×ُـwd Moك¤ ok ½p¥N ق EnV ق ي@ëD@Fp@خk é@ئ Moك¤ éF ؤd éئ Cpëq,lzDF يµpzذ¬DF Moك¤ ok pتC,lëDطغي× Eك@د@آ En@V ق ي@ëD@Fp@خk pçD²× qC éاـëC pث× Pwىغêp×C ق rىZ bىç ق.lëDطغي× oكè± PvC يµpz ذ¬DF éئ ي@خش@V pاـ× lغCكNي× Hwغ½شOhC oDGOµC éF ldCق ِيz ق.يخشV وCكh ق يخDطV وCك@h:l@zD@F ي@è@خC ق PvقC lVك×ق ذµD¾ ؤd éاغA oDGOµC éFPvC ؤd DF يOGwغ Co p؟ئ éاغA lـغD×,ي¨p× Dë lzD@F PGwغ oDGOµC éFp؟ئ oDاغC ق PvC p؟ئ éF ہ¥O× وlـF éاغA oDGOµC éF,Pwç وlـF DF pثëk PGw@غ ق PvCpçD± قk فëC فىF ءp¾ ق ضقk éغ PvC حقC PGwغ oDGOµC éF p؟ئ éF D¨o,حقC é@غ P@vC ضقk .PvC uDىآ فëC pF يµpz MCpاـ× ¸ىطV ق,Mكèz

PvC Pطاd ؤخDh éFPGwغ ظç p؟ئ PvC P¾A p؟ئ يـئ PGwغ D× éF pت

ءCp»OvC êCpF يدJ koCk yCيغDwغC Pëpè²× ضDأ× ok éئ يـwdPèV éF êqDW× ءك،·× xJ Co ؤzDµ kكVق فى·N êqDW× ءك،·× Moك@¤ é®@vCق é@F é@ئ P@vC êl@dC ضD@Nف@w@d ok éF عlىvo êCpFPvC يدJ qDW×)ّأىأeخC ÷p®ـآ qDWطخC lغCéO؟ت éئPvC فىـZ ق l@غCqك@vي@× حDطVC ضoDèZ PىF.PvC EnV ق يتlـëDFo D،ـ× éئ PvCيأىأd ؤd Moك¤ pç ok.(Pأىأ@d lëDFي× Co ؤd pRه× يخشV وCكh ق يخDطV وCكh oك¤¸ىطV ok éئ يـ·× فëlF lz pئm ¢dpz ؤd pçD²× قk pç يµpz ذ¬DF ق ؤdlـZ pç.[éد@خC سC kك@Vك@خC ي@¾ p@Rه@× س]é@ئ P@w@غCk éئ PvDWـëC qC.PvC ہدOi×pçD± يدWN ضDاdC pçD²× kCl·OvC MقD؟N Hwd éF ق lغCيأىأ@d ok يأىأd ؤd oكغ كNpJé²dش× éئ PvC فëC PىF فëC cpz,koقAي× Co ظWـJ PىF êpOw@G@z «Cp¤ ق ظëكآ فëkق فىأë EDFoC MkDµ ق PFDR فىO× فëk يـ·ë[ؤd فëk]يµp@z ؤ@d uD@G@خ ؤëp¬ qC l·FHVك× ق PvCكç ق x؟غ ق عD®ىz oDئ ذ¬DF Moك¤ ok ؤd ôlçD،× ق ظىأOw@× :éئ PvC عA فiv é¤شh,حDطئ

éئ éىغDw؟غ MCكèz qC p²غ ¸®آ ق يئDJ ؤëp¬ éF فwd Moك¤ éF êqDW× ؤ@،@µ p@تC].ہ@خC ق PvC oقk ذ¬DF qC ق ؤd MkDµ ق فëk ق PvC ؤd Mكwئ ok ؤd وlçD،× lzDFP@vC P@؟@µ كe× ؤzDµ حk qC Co ءك،·× pى؛ éئ PvC عA ؤ،µ عDz عكZ,lغDvoي× يأىأdؤ،µ éF éOG@خC pF ضDطN ؤ،µ ¢NA ق P¾Dë ضDN êشىOvC ؤ،µ,ذe× PىدFDآ ُ®vCق éF éئوDتpç ق kqDv يwـ× ق ¸؟Np× فىF D× qC Pëpى؛ ق lغCqكvي× rىغ Co êqDW× ءك،·×فى@·@N ق Moك@¤ l@z é@O@hقp@¾C [.kكzي× éOzCk pFءك،·× ق ؤzDµ عDى× HWd ق lغCkpتي×

ok ½p¥N ق EnV,يغCكىdP·ىG¬ qC T·Gـ× ق lzDF يغCكè@z p@²@غ é@F ؤ@،@µ عA p@تC].E oDئ عA ق وkكطغ oكè± PvC Mكèz éئ يµpz ذ¬DF Mكwئ ok éئ PvC ؤd ذ·¾,فwdMoك¤ ق ظëكآ فëk qC ½CpeغC ق lغCوlz ¸آCق oقpz pè²× ق é®vCق éئ PvC x؟@غق عD®@ى@z ذ@·@¾ ClG× qC l·F ي©Oأ× ق P·ىG¬ ظخDµ éF lىأN HVك× éاغA PèV qCق PvC ظ@ى@أ@O@w@× «Cp@¤ عA HاNp× ق وlz يèغ ´pz p²غ qC ق kkpتي× حDdPأىأd pF ´ش¬C ضlµ HGv ق ي@أ@ى@أ@d [.êكـ·× Pئشç ق oكW¾ ق ؤw¾ MkDëq ضrدOw×ق ulآ ظخDµ qC عD×pd HVك× ق PvC عك·®×

:éئ PvC فëC EDF فëC ok يدئ ظاd pثëk MoDGµ éF

.PvC حDطئ EDFoC MkDµ ق ؤd فëk,يµpz ؤd uDGخ ق Mكwئ ok يأىأd ؤd ôlçD،× -1

ق P·ىG¬ ذçC ق عD®ىz ق x؟غ ذ·¾ يµpz ذ¬DF Moك¤ ok يأى@أ@d ؤ@d ُ@²@dش@× -2 .PvCكç

pثëk pىG·N éF ق koCk kكVق يغDطdo ق يغD®ىz يëDGëq قk ءك¾ HNCp× éF éVكN DF DWـëC ok x@J lëDz ظىـئ ¢vpJ Ep؛ يëDGëq PىçD× qC pتC.Pخش¨ ق ذ©¾ يëDGëq ق PëClç ق êkDçيëD@G@ëq عD®ىz يëDGëq Moك¤ فëpOد×Dئ]éئ MoDGµ فëlF êكwغCp¾ ôlـwëكغ ق pµDz[p@خkك@F]ف@i@v .lzDF عA êCpF يـzقojvDJ[PvC

ok ³؟خ éئ يـçm Moك¤ qC PvC MoDGµ فىىخك¤C °D؟خC TeF ق يأ®ـ× cش®¤C ok يـ·@×(8 PvC êrىZ DëPvC وlz l¥آ ِيz êCpF éئ kكzي× ءش¬C êrىZ éF ق وlz ¸¨قعA ذFD@أ@× ضكè؟× éئ PvC فëC ضكè؟× ق يـ·× ءp¾.PvC عA pF حCk(ذGطv)éغD،غ ق P×شµDë oD@O@؟@ت é@ئ يخDd ok.lzDF وl،غ ¸¨ق وCكh,lzDF وlz ¸¨ق ³؟خ ذFDأ× ok وCكh.PvCيـçm Moك¤ عDط@ç .lzDF وlz ¸¨ق ي²؟خ عA ذFDأ× ok éئ PvC يـçmMoك¤ عA,يـ·× éئ

.MكvDغ ق بد×,Mكاد×,MقpGV,Mكçس qC PvC MoDGµ lغCéO؟ت D@¾p@µ é@ا@غD@ـ@Z ظ@خCك@µ(9 Co êpثëk ظخCكµ,ظخCكµ فëC pF وقشµ D¾pµ يhpF éOGخC ق lغCkي× بد× qC ظµC Co MكvDغيW@ى@çس عDى× إpO،× pئnخC ؤFDv éغDت év ظخCكµ.lغCذٌDآ ظخCكµ فëC éF عDغA pS@ئC D@×C.l@غCوkp@ئp@ئm TdDG× فىOwiغ,ظخCكµ EDF ok يغDغكë ظىاd عك¬ش¾C TeF.PvD¾pµ ق Dطاdق é؟vش¾ يhp@F ( [oClëk عDèV]MقD؟O× MD،غ قk éF Co UoDh ظخDµ قC.kكF يvDـz عDèV EDF okيدأµ ق êp²@غ ( يzpµ êDè،أغ وDتoCpآ Co ياë.P¾pت ظw@أ@ـ@× henomenal [oClëlJ عDèV]ق ieal) ( êش@µC êD@è@@خD@@S@@× ق ي@@آD@@F (rtototyes) يد¤C êDçoDثغق PFDR archetyes) وDثëDV Co êpثëk ق P¾p·× ق oك©d «Dـ× ق Mldقق ¸طV ضDأ× ق êlFC ق يخqC araeigma) oك²ـ× Pد؟؛ ق PGى؛ D،ـ× ق MpSئ ق ءp¾oD@S@× ق ي@غD@¾ ق p@RCk (tyes) êDçoDثغ ق Dè،أغ D@W@ـ@ëC (aisthetos) kكè،× قuكwe× kCp¾C qC éOvk pç êCqC éF,عDwـëlF ق,PzCkي× DWـëC êكçD× ´كغ pçق êqDW× ¢أغ pç pFCp@F ok ق,D@W@غA ok (noumenon) يغشأµ êkp¾ DWـëC êkD× pçD±ق lçDz pç êCpF qC ق,DWغA ok,êkكVق يµكـخC Eo ق يأىأd ي،أ@غ H@dD@¤ éF Co حقC عDèVêkكVق ؤëDأd éئ Pvقo فëC qC ق,kCkي× oCpآ,DWغA ok,êكـ·× يـ¬DF ق H@ëD@؛ يـ·× éFPvok ق koCk يOwç D·آCق ق lëAي× ي×kA ف¬DF ظ،Z ق وlëk éF éaغA يـ·@ë iea ضDغ ظ@،@Z é@F é@a@غA ي@ـ@·@ë hainomenon Co ضقk عDèV êكçD× ؤëDآo ق يvoD¾ éF oClëk فىطç ق.kkpتي× pىG·N يvoD¾ oClëlJ يـ·× éFPvok ق koCk ¢ëDطغ ¯أ¾ ق lëAي× ي×kApçD± ضشvC qC l·F ôoقk êD¾pµ ق Dطاd عDwخ ok éئ PvC يغك¬ش¾C oClëk ق oClëlJ MقD؟O×MD،غ قk ق p×C ق êكـ·× ق êكـى× ق oCكغC ظخDµ ق يFكFo ¸أ¤ êDè×Dغ éF ياë,ہدOi× êDçoDGOµCé@F,r@ى@غ ق ؤدh ق يOىت ق ؤvCك؛ ظخDµ ي×DvC éF êpثëk ق Hى؛ ق Mكاد× ق P·ىG¬ l·F D×ق pçk ق ´ClFC ,pتlىç DN PغDئ qC).PvC وlz وlغCكh DèـëC rV ق MkDèz ق بد× ق P·ىG@¬ق عD@×q ق Qقl@d .(371-370 £,3وoDطz,2 حDv,فivéدW×,lëkp¾ lطdC

.110 £,3U,يخق éدخC Pط·غ وDz,ذٌDvo(10

éئ يى¾ك¤,kqDvي× êp·z يGz êqCpىz êl·v]:é@ئ P@vC عA عD@O@vCk ف@ëC é@¤ش@h(11 qC عDثOzp¾ éئ lـىFي× ECكh ok Hz عA kpئي× oDاغC Co êl·v p·z ہ®خق ¸G@¬ P@×ش@v pاـ× ي¾ك¤.lـغqي× gpZ ضD¾ kكGئ ق بZكئ êpGآ qCp¾ pF ق وl×A عقpىFP،è@F êD@çوqCقok ,êl·v lـëكتي× jvDJ ok عDثOzp¾ ق PvC وlz pGh éZ ق PwىZحDd éئ lvpJي× êl·@v [.PvC éO؟v lëlV êpçكتيèخC lىdكN ق fىGwN ok H،×C

êl·F قk f®vPwغCكN يغCpëC oكNDىـى× D©¾ qC éOwwت ق ذ¥؟ـ× ضكè؟× qC ذ×Dئ êقpىJ DF(12 ق êkDµ MDىd ؤ¾C qC Co وlــىF lz ؤ¾ك× ق kqDv kكVق HNCp× qC êoك¥N éF حlG×Co oكNDىـ@ى@× éVكO× Co قC ق lçk ِDأNoC يçDتA ق kكVق qC pOىخDµ êCéGNp× éF kكh éغCqقo عClVقق êkD× kك@Vق ,kكh £Dh حDاzC ق Dèثغo ق عDا× ق عD×q êCoCk فاخ يغDطwV عDèV فëC ءك¾ D×kqDv يغDè@V êDطاd éئ PvC عDèV فىطç.êkD× êCوكeغ éF éغ فاخ lçkي× go QkCكdعA ok éئ يغD@è@V ¸آCق ok.lغCوlغCكh[éأد·× oك¤ ظخDµ]Dë ق[حDS× ق حDىh ظخDµ]Co عA يغCpëCD¤ك¥i@× ق ي@×ش@vC éئ éaغA qC pى؛ يـ·ë[ي·آCق]pى؛ êDèثغo ق عA ي؟wد¾ يـ·× éFPvC حDىhظخDµ pëك¥N oكNDىـى× éF وoDzC عDطç êl·F év êDçDطغoقk عkCk عD،غ qC qCpOdC ق PvC uكwe×يغDطwV ظ@خD@µ ok lــئ oك¥N PvC فاط× عDـىF pçD± éئ êkD× êl·F év ظخDµqC pى؛ P@vC ي@ط@خD@µ p@ëك@¥@N ق PvC يNكاد× êD©¾ oCkكطغ ¸آCق ok يغCpëC oكNDىـى×ok D©¾.PvC oكNDىـى× يzD@أ@غ ´ك@¨ك@× éF يغCpëC oكNDىـى× ok éئ يëDèثغo.PvC يخDS× ظخDµعCكخC ق حDاzC qC êCوكدV عA عCكخC ق حDا@zC lـ×pـç ظçق qC D¾p¤,êCوqقpى¾ ق kكGئيFA ق ش¬ êDèثغo D¤ك¥@i@× P@vC وl@z وkp@F oD@ئ يçDتA ق oك·z DF ¯أ¾ éئ يـىµ PvCيOى·آCق kكèz ق Pëنo éWىOغ éادFPvC éO¾pثغ éط،Zpv UDOe× uكwe× ظخDµ ôlçD،×éئ oك®غDطç عكZ,PvC pënJ عDا×C lـ×pـç kكVق ok ي@¤D@h Mpى¥F ضDأ× éF عlىvoق حk ظ،Z عlz qDF éF UDOe× rىغ حDS× ظخDµ Pëنo PvC pv ظ،Z é@F ق êl·F قk êD©¾فىF pثëk يأ¾C éF يأ¾C qC,PvC Pئpd êCoCk يغCpëC oكNDىـى×.lzDFي× kكè@z فىـZ pتCCpëq kكzيطغ ھe× êl·F év êD©¾ éF pWـ× Pئpd فëC وDثaىç فاخ.êl·@F é@v oCpاNrV ق lzي× بد× ظخDµ pëك¥N éF حlG× ق وkpئ «كأv Mكاد× ظخDµ qC oكNDىـى@× kك@Fي@× oCpاN éF ¢ëCpت ´كغ عA oDO¾pت ق kكFيطغ êrىZ ¦آDغ êك@e@غ é@FP@·@ى@G@¬ êD@çوl@ël@J عA qC وoCكطç ي×شvC pـçق وkpئ ¸ـ× CpغA ضشvC éئ lëkpتي×[ظwىخA oكNDغA]DëP·ىG@¬Moك@¤ حDd فىµ ok ق êkD× عDèV ؤ¾C qC pى؛ يأ¾C ق f®v ok عlغD× يآD@F D@F.P@vCé@O@w@V êoقk kكèz ءك،× ق يغD¾pµ êCéGـV lغCكNي× يغCpëC oكNDىـى× kكh £DhيOئpd ق MDىd ف@O@zCk éطz ق يغCpëC cقo MDى¤ك¥h qC éئ lـئ kDWëC وlــىF ok oقpvق êkDz ´كغ بë ق lzDF éO@zCk éF oكNDىـى×.يغCpëC ذى¤C ¹DF ق يخDآ lـغD× PvC Mكاد×ظخDµ êDè@ëkD@z ق Mn@خ qC êCé@ëD@v ق koCk oCpآ êp،F éغCqقo MDىd êkDµ ق êكىغk ¯ىe×ِCoقD× éئ يOى·آCق qC PvC êoDئnN ُخrـ@× êD©¾ oكNDىـى× êD©¾ éاـëC ضشئ عDV.PvC قCupOvk ok ق وkpئ و«DdC Co قC وoCك@ط@ç ف@ا@خ ق عDتlغpJ ق Dèدت ق oDWzC ق P·ىG¬ oك¤ُ،ëo ق ذ¤C éئ يëDV عDطç يـ·ë,PvC حDS@× ظ@خD@µ kكh ظخDµ فëC.kpىتي× éط،Zpv عA qC kكzي× يدWO× عDwغC cقo عقok ok éئ يëDçوlëlJ rىغ يwغC êCp·z DçoDF éئ PvC يطخDµفëC.عDwغC x؟غ عقok ظç ق PvC êkD× يـىµ عDèV ِCoق ظç :Dغسك× êكـ·× êكـS× qC MDىFC فëC lـغD× lغCéOhCkpJ عA cpz éF

kD،ت pèF qC ¹DF ok ِيى¾ك¤ kDèغ كغCq pF êقo éغDى¾ك¤ حك»غ olغC kكh éF قC P¾o قp¾ xJ حك©¾ ¢FCكh Moك¤ qC حكد× lz pثغ qo olغC phA يGwh éZ éئ p©h oDRA ق فىF عDOhok فëC Cقp²غC PwO؟ت éئ كـ،F ؤd p×C قo oA Pطdo oDRA فëC êكv uكèخC كF êC Pwخk yoDRA P؟ت xF ق PvoDRA oDRA عقpF عA عDV فىµ ok DçrGv ق Dè؛DF EA ok عكZ ¢wاµ عقpF pF EA olغA lzDF ¹DF حDىh عAعCقo ECp®¨C عA EA ہ®خ qC lـئ éئ Pwخk olغC Dçوكى× ق Dè؛DF Pwدت ق EA فëpF عA ہ®خ xاµ oقpv قpv عA xاµ êkكGغ pت oقp»خC oCk ykrëC êlغCكiغ xJ

عقok ok éئ[êoDRA]عA éF ذvكN DF وoCكطç ةorF عClـ×pـç يغCpëC oكNDىـى@× p@ـ@ç P@ـ@v ok فëC qC ق وkoقA kكVكF Co kكh êDè،أغ PvC ذأOw× حDS× ظخDµ ok rىغ ق(lىأ× حDىhDë)عD@w@غC .lغCوkك،ت Mكاد× عDèV عCpاىF êD©¾ ق سDF ظخDµ êكv éFêok ؤëp¬

(21 £,يغCpëC oكNDىـى× ok D©¾ ضكè؟× ق حDىh ظخDµ:éF إo