اهميت تقوي

سيد محمد حسيني شيرازي

- ۴ -


تقواى امام صادق عليه السلام

زمانى بود كه حكومت بنى اميه در شرف سقوط و بنى عباس، در تدارك به دست گرفتن حكومت بودند. در اين ميان، بنى هاشم به فكر به دست گرفتن حكومت افتادند و بنا براين، در مدينه دور هم جمع شده بودند تا راه حلى پيدا كنند. يكى از آنها گفت امام صادق (ع) هم بايد جزء ما باشد چون مقدارى مريد و طرفدار دارد و به واسطه او آسانتر به حكومت خواهيم رسيد. امام صادق (ع) را طلبيدند. ايشان، امام بودند هم از لحاظ واقعى و هم از نظر ظاهرى شخص باوقارى بودند.

ايشان به مجلس بنى هاشم آمدند، در مجلس خيلى به ايشان احترام گذاشتند و گفتند: ما داريم با اين شخص بيعت مى كنيم، زيرا بنى اميه، ظلمهاى زياد به ما كردند، بنا براين ما مى خواهيم حكومت را در دست خود مان بگيريم و شما را هم خواستيم تا با اين شخص بيعت كنيد و نگذاريد خلافت نصيب ديگران شود.

امام فرمودند: خلافت، نصيب ما نخواهد شد و خليفه شخصى است كه (صاحب القباء الاصفر) است يعنى: كسى كه قباى زرد پوشيده است. و در اينحال به شخصى به نام منصور، كه در آن طرف نشسته بود و از عباسيان بود اشاره كردند و فرمودند: من در علوم غيبى خوانده ام كه او خليفه خواهد شد. يكى از اشخاصى كه در مجلس نشسته بود، جسارت كرده و گفت: شما حسادت مى كنيد و مى خواهيد خلافت نصيب خودتان شود و بنا بر اين بيعت نمى كنيد با اينكه اين فرد باسواد، متدين و با شخصيت است.

پس از آن يكى از پسرعموهاى امام كه كمى بىادب بود، سينه حضرت امام صادق (ع) را گرفته و ايشان را بيرون پرتاب كرد. امام صادق (ع) هيچ چيز نگفتند. يكى از مريدان امام صادق (ع) مى گويد من كه در مجلس بودم خيلى ناراحت شدم، چون حضرت صادق (ع) غير از امام بودنشان، حداقل يكى از علماى زمان خود بودند. اين شخص مى گويد: شب از ناراحتى خوابم نبرد و فردا اول صبح به خانه حضرت رفته و به ايشان گفتم اگر اجازه بدهند، پسر عموى بى ادب را تنبيه كنم و قدرت اين كار را هم داشتم.

پسر عمو در خانه را زد، معمولا شخصى در خانه حضرت بود كه در را باز مى كرد، ولى اين بار حضرت از پشت در فرمودند: صبر كن دارم مى آيم. حضرت آمدند در حالى كه عبا و عمامه شان را پوشيده و مى خواستند از خانه بيرون بروند و اين آيه را مى خواندند: (والكاظمين الغيض و العافين عن الناس والله يحب المحسنين). يعنى تقوى اين است كه شخص در هنگام عصبانيت، خود را نگهدارد و مردم را عفو كند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

آن شخص از حضرت پرسيد كجا مى رويد؟ فرمودند: نزد همان پسر عمويم كه به من اهانت كرد مى روم تا از او معذرت بخواهم، زيرا بين ما سوء تفاهم ايجاد شد. بنا بر اين تقوى يك امر واقعى است كه در قلب انسان است و يك امر ظاهرى و سطحى و ادعايى نيست و شخص بايد اين گونه تقواى واقعى پيدا كند. در روايت آمده: افرادى كه تقوى در قلب آنان است، نور مى دهند.

چند روايت در اين زمينه

حضرت امير (ع) مى فرمايند: (فان تقوى الله فك من كل ملكة، و عتق من كل هلكة) يعنى: تقواى خدا نمى گذارد كه خيالات افراد، بيهوده امورى را تصور كند و شخص را مهار مى كند. همچنين در روايت است: (المؤمن ملجم) يعنى: آدم مؤمن، لجام در دهان خود دارد و هر كارى بخواهد بكند و يا هر حرفى بخواهد بزند، تقواى او مانع از آنها مىشود.

روايتى ديگر است كه مى گويد: (حفّت الجنة بالمكاره والنار بالشهوات) يعنى: بهشت گرداگردش رحمت است و آتش شهوت. شراب خوردن، زنا، لواط، حق مردم خوردن، دروغ، غيبت و غيره همه اطراف جهنم را تشكيل مى دهند، و برعكس نماز، روزه، نماز شب و كارهاى نيك همه دورادور بهشت است. اگر شخصى در حال انجام (مكاره) باشد، بايد بداند كه در حال عبور از مرز بهشت است و اگر در شهوات باشد در حال عبور از مرز جهنم و قرآن هم همين را مى گويد:

(اقراء كتابك) يعنى خودت كتاب (نامه اعمال) خودت را بخوان يا اينكه (و كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) يعنى: هركس مى تواند حساب كار خود را بكند. البته داشتن تقوى كار آسانى هم نيست و فعاليت زيادى مى خواهد در امورد دنيوى هم همين طور است. اگر كسى مى خواهد مرجع تقليد محترمى باشد، سخنران و خطيب توانايى باشد، و يا امام جماعت بشود، بايد درس بخواند. شب موقعى كه اهل خانه خواب هستند بيدار شود و درس، شعر، قرآن، نهج البلاغه و غيره حفظ كند.

يك خطيب به من گفت: براى هر منبر هشت ساعت مطالعه مى كنم، و بعد منبر مى روم و منابر جالبى هم تحويل مى دهد، اين مكاره است. اگر مى خواهيد در دنيا جهنم داشته باشيد، يعنى: كسى پاى منبرتان ننشيند و آدم عادى باشيد، شب تا صبح بخوابيد و سختى و مشقت تحمل نكنيد، در نتيجه روى منبر خميازه خواهد كشيد و هيچ كس پاى منبرتان نخواهد نشست.

البته اكنون بحث مان در مورد بهشت و جهنم در دنيا و آخرت نيست وگرنه مى گويند بهشت و جهنم آخرت، در دنيا هم هست و لذا در قرآن مى گويد (و ان جهنم لمحيطة بالكافرين) يعنى: جهنم حتى در دنيا كفار را احاطه كرده است و اين، غير از آخرت است.

آيت الله بروجردى چرا به مرجعيت رسيدند؟

يكى از تجار، خيلى با ما دوست بود و مرد بسيار خيّر و باتقوائى بود. نماز شب مى خواند، دعا و عبادت زياد مى كرد خداوند رحمتش كند. او ساكن تهران بود و گاهى به عراق مى آمد، و ضمناً به آيت الله بروجردى، خيلى اردات داشت.

يك وقتى از او پرسيدم كه شما شخصا از آيت الله بروجردى، چه ديده اى؟ گفت يك قصه كوچك از او براى شما نقل مى كنم و اين قضيه را گفت: مقدمتاً لازم است بدانيد كه آيت الله بروجردى در زمان خود مرجع اعلاى تقليد بود، و اموال مثل سيل برايش مى آمد و او هم با گشاده دستى، به مردم مى داد ولى خودش از سهم امام تصرف نمى كرد و بوسيله ملك مختصرى كه در بروجرد داشت خود و خانواده اش را اداره مى كرد.

ايشان، يك وقت مريض شدند. دكتر آوردند او گفت ايشان ضعف دارند و خوراكشان خوب نيست و بايد غذاى خوب (مثلا كباب برگ) بخورند. وقت نهار، بر سر سفره، علاوه بر غذاى عادى، مقدارى هم كباب برگ گذاشته بودند. ايشان آن را كه ديدند گفتند: حاج احمد (حاج احمد مدتها خدمتكار ايشان بود) اين كباب برگ از كجاست؟

حاج احمد گفت: دكتر گفته است كه شما ضعف داريد و بايد كباب برگ بخوريد. آقاى بروجردى گفتند: خير، پول من نمى رسد كه كباب برگ بخورم، آن را بردار و به كسى ديگر بده و حاج احمد آن را برداشت. شما با همين يك داستان مختصر متوجه خواهيد شد كه آيت الله بروجردى را، چرا خداوند به اين مقام رسانده است.

تأثير اعمال هركس در ماندن نام نيك او

در دستگاه خداوند، بى نظمى نيست و همه چيز از روى حساب است. و با كلاهبردارى و نظاير آن، كار درست نخواهد شد. در دستگاه خداوند بايد با اخلاص بود. امام حسين (ع) هزار و چهارصد سال است كه شخصيتش محفوظ است. حضرت زهرا (ع) هم همين طور، چون واقعاً هرچيزى كه داشتند براى خدا در طبق اخلاص گذاشتند. و اين چيز كمى نيست كه حدود هزار و چهارصد سال، نام يك نفر هنوز هم زنده باشد و هزاران محفل و مجلس بنامش گذاشته شود. و آيا كسى غير از انبياء و امامان توانسته است اين چنين مقام و موقعيتى را كسب كند؟

استالين را من به خاطر مى آورم، كه در زمان حكومتش، كمونيست ها خيلى او را تقديس و تعظيم مى كردند، و پس از آنكه مرد، او را در مقبره كمونيستهاى بلندپايه دفن كردند. بعد از او برژنف روى كار آمد و دستور داد جسد استالين را از قبر در آورند و آتش بزنند.

مگر ممكن است كه استالين بماند؟ حضرت زهراست كه مى ماند وگرنه ريگان، كندى، سادات و بگين هيچ گاه باقى نخواهند ماند. خداوند، هركس را بخواهد باقى و هركس را نخواهد، از بين خواهد رفت. فرعون را مردم از پنجهزار سال پيش، لعنت مى كنند زيرا واقعيت در كارش نبود ولى حضرت زهرا (ع) چون بر حق بوده، تا به امروز نامش باقى مانده است.

اگر روزى ما هم اينچنين مقامى پيدا كرديم، ناممان باقى خواهد ماند. مانند نهرى كه به دريا متصل مى شود، هيچ وقت خشك نشده و از بين نخواهيم رفت وگرنه اگر يك نهر معمولى باشد، با گذشت زمان و با ريزش باران و آمدن آفتاب و يا هر دو خشك خواهد شد.

بنا بر اين به هر اندازه كه مى توانيم، بايد تقوى خدا را بجاى آوريم: (فاتقوا الله ما استطعتم) و نبايد به فكر ظواهر و جار و جنجال باشيم. و تنها در اين صورت است كه ناممان باقى خواهد ماند: (فالباقيات الصالحات عند ربك خير).

خداوند در هركارى دخالت دارد

خداوند، در هركارى دخالت دارد و هيچ كارى، چه خوب و چه بد نيست كه خداوند آن را امداد نكند چون خداوند، بندگان را بدين وسيله امتحان مى كند. در قرآن هم آمده است كه: (كلا نمدّ، هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظوراً) يعنى: ما به همه كمك مى كنيم، هم اين گروه و هم آن گروه (گروه نيكان و گروه بدكاران) را از عطاى پروردگار امداد مى رسانيم و عطاى خداوند، به همگان تعلق دارد.

يعنى همان كافرى هم كه سلاح و پول دارد، خدا پشت سر اوست. (فالله من ورائهم محيط) يعنى: خداوند به همه چيز آنها احاطه دارد. مانند دايره اى كه چيزى كه داخل دايره است، از هرطرف برود، به محيط دايره برخورد مى كند. خلاصه آنكه تمام كارهاى كوچك و بزرگ زير نظر خداست.

نمونه اى از عجايب خلقت

 

مسئله خونريزى

يكى از عجايبى كه در علوم پزشكى به آن برخورد كرده اند، مسئله خونريزى است. البته در علوم پزشكى، ميليونها مسئله عجيب پيدا مى شود از جمله همين مسئله خونريزى است. در هنگام خونريزى، اولين چيزى كه اتفاق مى افتد اين است كه بدن، احساس تشنگى مى كند تا جبران كمبود آب بدن را بنمايد.

اين قضيه را هركسى مى تواند تجربه كند، به محض آنكه كمى خون از بدن كسى رفت، تمام اعضاى بدن فرياد مى زنند آب... آب... و شخص، متوجه نمى شود كه علت احساس تشنگى چيست؟ همچنين بدن فورا زرد مى شود يعنى قلب، تمام خونهاى بدن را جمع مى كند تا بتواند به كار خود ادامه دهد. چون اگر قلب از كار بيفتد، بدن مى ميرد ولى زرد شدن دست، صورت، پا و يا سرد شدن آنها، ضررى براى بدن ندارد.

اين موضوع را چه كسى غير از خدا، ايجاد كرده است؟ موضوعى كه پزشكان در آن حيران مانده اند. در كبد (جگر سياه كه در زير ششها قرار دارد)، در حدود دو هزار دستگاه وجود دارد (البته قبل از اين، تصور مى شد كه پانصد ماشين است ولى بعدها معلوم شد، دو هزار تاست)، كه دانشمندان محاسبه كرده اند كه اگر بخواهند نظير آن را با دستگاههاى معمولى ايجاد كنند، پنجاه كيلومتر در پنجاه كيلومتر مساحت لازم دارد. يعنى بايد در تمام اين مساحت، دستگاه نصب شود تا بتواند كار كبد را انجام دهد، و اين كبد با اين ساختمان پيچيده به سرعت دست اندركار ساختن خون مى شود.

حالا هركدام از اين كارها، به دستور چه كسى انجام مى گيرد؟ احساس تشنگى، ضربان سريع قلب و جمع آورى خون، ساخته شدن خون توسط كبد، به دستور چه كسى انجام مى شوند؟ اين مسائل، يكى دوتا و صدتا يا هزارتا نيست، ميليونها از اين چنين حوادثى در بدن اتفاق مى افتد. چه كسى اينها را ايجاد مى كند؟ درست است كه برق در سيم جريان دارد ولى چه كسى و چه مهندسى آن را ايجاد كرده است.

اين شعر مشهور كه: (وفى كل شى له آية تدل على انه واحد) (يعنى در هرچيز نشانه ايست كه بر وحدانيت و يگانگى خدا دلالت مى كند) صد در صد صحيح است زيرا در هر چيزى، نشانه اى از خدا وجود دارد. همان استالينى كه پنجاه سال با اعتقاد به خدا جنگيد، در مغزش خونريزى ايجاد شد و پزشكانش هيچ كارى برايش نتوانستند انجام دهند. و كاملا تحت فرمان خدا بود.

صحبت در مورد تقواست، انسان بايد سعى كند تقوايش را شديدتر و بيشتر بكند و با خدا ارتباط بيشترى پيدا كند و از او بترسد. يكى از امورى كه خيلى مايه تأسف است اين است كه قرآن در جامعه، كم مطرح شده است. نه اينكه به اندازه كافى تفسيرش وجود دارد و نه تجويد، نه قرائت، تدبر و... در قرآن است كه: (افلا يتدبرون القرآن ام على قلوبهم اقفالها) يعنى: در قرآن تدبر و تعمق نمى كنند؟ آيا بر قلبهاى آنها قفل زده شده است؟

بايد همه كارهايمان را با توجه به خدا انجام دهيم و آن ها را به حساب خود، نزد خدا بگذاريم: البته راست و واقعى نه به دروغ.

حضرت زهرا (ع)، حضرت اميرالمؤمنين (ع)، امام صادق (ع)، و ديگر ائمه كارهايشان را به حساب خود نزد خدا مى گذارند و ارزششان به خاطر همين است. و آنچنان كه خودشان مى گويند: (رضاالله، رضانا اهل البيت) يعنى: رضا خدا، رضاى ما اهل بيت است. و اين كلام پيامبر و تمام ائمه است كه البته ممكن است با عبارات ديگرى هم بيان كرده باشند. كارهايشان همه همين طور بود و مورد رضايت خداوند بوده است. و اينگونه بودن (تقوى داشتن) است.و اگر كسى واقعا متقى شد، در جامعه فرد عجيبى خواهد شد، چون در آن صورت با تمام هستى در رابطه خواهد بود. كسى كه تسبيح به دست مى گيرد و تكرار مى كند: (سبحان الله) بايد ديد كداميك از اين (سبحان الله) ها به قلبش راه پيدا مى كند. موقعى كه در مسجد اموى، در حضور امام زين العابدين (ع) گفتند: (اشهد ان لا اله الا الله)، حضرت فرمودند: (شهد بذلك سمعى و بصرى و جلدى و مخى و شعرى..) يعنى اين كلمه و عقيده، درون من است و ظاهرى نيست.

اين مطلب، مانند مسئله علم است. اگر كسى در جائى بنشيند كه هزاران كتاب در اطرافش باشد، تا وقتى كه كتابها به درون او راه پيدا نكرده اند هيچ فايده اى ندارد ولى اگر يكى از آنها بدرونش راه يافت، ارزش پيدا مى كند. اگر يك آيه قرآن به درون انسان راه پيدا كند، تأثير عجيبى دارد.

حضرت موسى (ع) در حال رفتن به كوه طور بودند. در راه فقيرى را ديدند. فقير به ايشان گفت كه بخدا بفرمايد: گشايشى در كارش ايجاد كند چون خيلى فقير است. حضرت موسى (ع) اين را به خدا فرمودند خدا فرمود: به فقير بگو (جرى قلم القضاء) يعنى قسمت چنان شد كه اين شخص فقير باشد. (البته حضرت موسى در حدود3500 سال پيش بوده است).

حضرت موسى اين را به فقير گفتند. فقير خيلى شخص با ادبى بود، به حضرت موسى گفت، بار ديگر كه نزد خدا مى روى (چون حضرت موسى با خدا صحبت مى كرد (كلم الله موسى تكليما) و اينكه مى گويند موسى كليم الله است، به خاطر همين است البته بايد بدانيد كه خدا زبان ندارد كه صحبت كند بلكه صوت را خلق مى كند كه اين را در شرح تجريد و شرح باب حادى عشر مى خوانيد) به خدا بگو كه خدايا، آيا تو بر قلم حاكم هستى يا قلم بر دست تو حاكم است؟

اگر قلم حاكم بر دست توست، كه هيچ مسئله اى نيست ولى اگر دست تو حاكم بر قلم است، بنويس كه غنى شوم. حضرت موسى (ع) اين را به خدا فرمود. خدا گفت خير، قلم در دست من است و من بر آن تسلط دارم و تقدير مى كنم كه از اين ببعد اين شخص غنى شود و از آن ببعد آن شخص غنى شد. پس قلم در دست خداست. كتاب اعتقادات صدوق، بنام (اعتقادنا) كتاب كوچكى است، هركس آن را نخوانده است، حتما بخواند، در آن تمام اصطلاحات قلم، لوح، عرش، كرسى، توضيح داده شده است و بسيار كتاب جالبى است.

غنى، فقر، عزت، ملك همه در دست خداست.

آن خدائى كه در داستان آن مرد فقير بود، الان هم هست، فقط حضرت موسى است كه نيست كه آن هم نمرده است چون انبيا و صالحين و شهدا نمى ميرند. شنيده ايد كه موقعى كه حضرت امير (ع) مى خواستند حضرت فاطمه (ع) را دفن كنند، بعد از آنكه كفن را بستند، حضرت امام حسن و امام حسين (ع) فرمودند مى خواهيم دوباره به خدمت مادرمان برسيم. حضرت امير مى فرمايند: پس از آنكه امام حسن و امام حسين (ع) بر جنازه مادرشان آمدند، بخدا قسم ناله كرد و آن دو را در بغل گرفت (اشهد الله آنها حنّت و انّت و ضمتهما الى صدرها) با اينكه به ظاهر مرده است. در صورتى كه اينها در واقع مرده ندارند، و اين مائيم كه مى ميريم چون با خدا ارتباط كمىداريم.

حضرت رضا (ع) كه به زيارتش مى رويم همان حضرت رضاى هزار و سيصد سال پيش است. و اين را خداوند مى فرمايد. موقعى كه شهيد عادى زنده باشد، چگونه انبياء و ائمه نباشند؟ پس همه انبياء هستند و از همه مهمتر خدا هست لكن اين ما هستيم كه از خدا دوريم (گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟).

خلاصه همه كارىها در دست خداست. نمرود مى خواست قدرت خود رانشان دهد. به حضرت ابراهيم (ع) گفت همان طور كه خدا انسانها را مى كشد و زنده مى كند من هم همين كار را مى كنم. يك نفر را آوردند و گردنش را زدند. گفت ديدى كه اين را كشتم. ديگرى را كه محكوم به اعدام بود آوردند او را عفو كرد گفت ديدى اين را زنده كردم؟ (الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان اتاه الله الملك اذ قال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذى كفر).

ابراهيم به او گفت پس تو هستى كه مى كشى و زنده مى كنى حالا آفتاب را كه هر روز از مشرق طلوع مى كند، وادار كن كه از مغرب طلوع كند. نمرود بى جواب ماند. تمام كارها و قلمها و عزتها و ذلتها در دست خداست. آيه قرآن است كه: (قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنـزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى قدير تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب).

خلاصه اينكه معناى تقوى اين است، خودش و اثرش را گفتيم. اميدواريم كه انشاءالله خدا همه ما را متقى قرار بدهد. و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.