زن در آينه جلال و جمال

حكيم متاله آية الله عبدالله جوادى آملى

- ۸ -


تقوا، معيار كمال و سپر مؤ من  
در قرآن كريم ، يك اصل معيار كمال است و همواره ساير كمالات را در پرتو آن اصل مى سنجد و آن ، تقرب به خدا است كه از آن به عنوان تقوا ياد شده است .
انسان متقى وقايه دارد - وقايه يعنى سپر -، تقوا به انسان بينش عارفانه مى دهد، انسان متقى نه تنها گناه نمى كند، بلكه اين سپر را كاملا به موقع در جهت خاص خود نگه مى دارد، كه اگر خيرى در جهان ديد فورا سپر را به طرف خود نگه دارد تا خير، ناشى از او و مستند به او نشود و مستقيما به خدا ارتباط پيدا كند، تا معلوم شود كه منشاء هر چيزى خداست ، و اگر شرى و آسيبى و آفتى در جهان پيدا شد مستقيما اين سپر را به طرف خدا نگه مى دارد كه مبادا اين شر و بدى ، و قبح و زشتى ، و آسيب و آفت به خدا اسناد يابد.
فرق خير و شر در انتساب به خدا  
در سوره مباركه نساء دستور سپر دارى پرهيزكاران را اين گونه بيان مى كند:
اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيده و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كل من عندالله فمال هولاء القوم لا يكادون بفقهون حديثا، ما اصبك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ارسلناك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا (315)
هر كجا كه باشيد شما را مرگ در مى يابد هر چند در برجهاى استوار باشيد. اگر پيشامد خوبى به آنان برسد مى گويند اين از جانب خداست و چون صدمه اى به ايشان برسد، مى گويند: اين از طرف تو است ، بگو: همه از جانب خداست . آخر اين قوم را چه شده است كه نمى خواهند سخنى را درست دريابند؟ هر چه از خوبيها به تو مى رسد از جانب خداست ؛ و آنچه از بدى به تو مى رسد از خود توست ؛ و تو را به پيامبرى ، براى مردم فرستاديم ، و گواه بودن خدا بس است .
يعنى : گرچه خيرات و شرور همه من عندالله هستند و ريشه تكوينى شان از خداست ، اما فرق خير و شر اين است كه خير، هم من عندالله است و هم من الله ، اما مصيبت و شر، من عندالله است ولى من الله نيست .
اگر كسى با تقوا باشد وقايه و سپر، جهان بينى خوبى به دست او مى دهد نظير يك باغبان ماهرى كه براى پرورش گلها، تلاش و كوشش مى كند و يك ديواره آهنين در دست اوست كه هر وقت آب شيرين و ملايم بيايد نمى گذارد هرز برود و راه را مى بندد تا اين آب شيرين و شفاف و زلال به پاى گلها بريزد، و هر وقت آب شور و تلخ و زيان بار بيايد، سپر را به سمت گلها نگه مى دارد و نمى گذارد آب شور، تلخ ، يا آب آلوده و گل آلود به بوستان او برسد. انسانهاى با تقوا همين كار را كه يك باغبان ماهر در پرورش ‍ گلهاى معطر دارد، در پرورش بوستان دل دارند، يعنى يك باغبان پرهيزكار، آب بندى را در دست دارد، و هر وقت آب حلال كه سهميه اوست برسد، جلوى هرز رفتن و هدر رفتن را مى گيرد و نمى گذارد آب حلال و مباح ، بيهوده مصرف شود. و اگر آبى كه سهميه ديگران است و براى او مباح و حلال نيست برسد، اين آب بند را سپر قرار مى دهد و نمى گذارد به باغ او بريزد و سعى مى كند اين آب كه سهميه ديگران است به مزرعه و مرتع ديگران برود.
يك انسان ، خواه در پرورش گلها - در مسائل طبيعى - و خواه در پرورش ‍ قلب و روح خود - در مسائل حلال و حرام - يك آب بندى در دست دارد كه اين آب بند، همان وقايه است كه سپر اوست . يك جهان بين با اين سپر توحيدى مسلح است و هر گاه خير، فضيلت ، بركت ، رحمت ، نعمت و توفيقى ديد فورا آن سپر را به طرف خود نگه مى دارد كه مبادا اين خيرات و بركات را ناشى از خود بداند و مغرور شود و بگويد كه من منبع پيدايش اين خيرات و بركات شدم و يا من بودم كه در ماه مبارك رمضان روزه گرفتم و به عبادتهاى روز و دعاهاى شب پرداختم ، چرا كه :
ما اصابك من حسنة فمن الله
و اگر معصيت ، آسيب ، گزند، بى توفيقى ، محروميت و مانند آن دامنگير او شد فورا اين سپر را به طرف الله نگه مى دارد كه مبادا اين مصيبت و آفت ، به خدا اسناد پيدا كند. بلكه به خود نسبت بدهد و بگويد: من بودم كه شايستگى توفيق پيدا نكردم تقوا تنها در اين نيست كه انسان گناه نكند، دروغ نگويد، اينها مراتب مقدماتى دين است و نبايد به كسى كه سنش بالا آمده است و چندين سال با مسائل اسلامى آشنا شده است ، بگويند دروغ نگو، غيبت نكن ، نامحرم نگاه نكن و...، اينها براى كسى كه اهل راه است ، كوچك است ، او بايد بدان حد برسد كه اهل وقايت باشد و سپر در دست داشته باشد و در اين سپرگيرى كه يك جهان بينى عارفانه است بين زن و مرد هيچ فرقى نيست ، بلكه مناجاتها و اشك و ناله ها كه سرمايه و سلاح اين راه است در زنها قوى تر از مردها است .
سلاح مؤ من در جهاد اكبر  
اگر كسى با دشمن بيرونى مى جنگد بايد از آهن و آتش استفاده كند، ولى اگر با دشمن درونى مى جنگد بايد از آه استفاده كند نه از آهن . در مبارزه با هوى و هوس بايد از آه استفاده كرد، زيرا در آن جا از آهن كارى ساخته نيست . انسانى كه روى تانك يا جنگنده آهنين پيكر ديگرى نشسته است از او ساخته نيست كه با هوس بجنگد، بلكه آن كس كه در كنار نيايش و دعا و راز و نياز به سر مى برد، در مقابل هوس مسلح است . در دعاى كميل مى فرمايد:
و سلاحه البكاء (316)
يعنى در جنگ با دشمن درونى و در جبهه جهاد اكبر، اسلحه انسان ، آه است نه آهن ، گريه است نه شمشير، و اسلحه تيز و كار آمد جهاد اكبر، تهذيب نفس و ناله است و اين اسلحه را زنها بيشتر از مردها دارند.
خداى سبحان در راه تهذيب نفس ، زنها را مسلح تر از مردها آفريده است ، چون ناله و لابه ، هنر هر كسى نيست ، چه بسا افرادى كه در مجالس سوگ سالار شهيدان حسين بن على - صلوات الله و سلامه عليه - مى نشينند اما آن هنر و درك را ندارند كه اشك بريزند، بر فرض هم كه درك داشته باشند، نرمش دل در آنها نيست ، چه اين كه تحصيل نرمش دل ، كار هر كسى نيست و فضيلتى نيست كه نصيب هر كسى بشود. بنابراين ، سرمايه جهاد اكبر، گريه است .
در دعاى ابو حمزه ثمالى كه از مبسوط ترين دعاهاى ماه مبارك رمضان است ، اما سجاد عليه السلام به ذات اقدس اله عرض مى كند: مرا كمك كن تا سلاح را فراهم كنم ، مرا در گريه اعانت كن .
و اعنى بالبكاء على نفسى (317)
و يارى كن مرا در گريه براى خودم .
معين من باش كه من بهتر بفهمم و بهتر بنالم ، كمك كن كه اگر اشكم تمام شد دوباره اشك بجوشد. اگر زن در بخش هاى مختلف كارهاى اجرايى يا مسائل جبهه و جهاد و بخش هاى نظامى حضور نداشت ، دليل آن نمى شود كه در تقرب الى الله سهمش كمتر از مرد باشد.
خدا اسلحه جهاد اكبر را به زنها بيش از مردها داده ، منتها اين را بايد به جا مصرف بكنند.
كسى كه شمشيرى در دست دارد و آن را به سنگ مى زند به كارى بيهوده روى آورده است ، كسى هم كه براى دنيا گريه مى كند، گرچه رقيق القلب و اهل ناله و لابه است ، اما بى جا مى نالد. تعليمات دين براى آن است كه انسان اين سلاح را به جا بكار ببرد، به مردها مى گويد اسلحه فراهم بكن و اسحله را به جا به كار ببر، و به زنها مى گويد اسلحه را خدا به شما داده است منتها به جا به كار ببريد، مرد بايد دو زحمت بكشد و زن يك زحمت ، مثل يك كشورى كه در جنگ مسلح نيست و به او مى گويند خودكفا شو و اسحله فراهم كن ، بعد هم به جا و مناسب به كار ببر، اما به كشورهايى كه در توليد سلاح به خودكفايى رسيده اند نمى گويند مسلح شو، بلكه مى گويند سلاح دارى ولى به جا بكار ببند.
گريه سلاح انسان است ، و اين سلاح را ذات اقدس اله به زنها بيش از مردها داده و به او گفته است كه اين سلاح را به جا بكار ببر، و به اين فكر نباش كه چه مى پوشى و ديگرى چه پوشيد و ديگرى چه دارد.
اين درست است كه جمال براى زنان سرمايه است و بايد، هم به جا مصرف كنند و هم زكات آن كه عفاف است :
زكاة الجمال العفاف (318)
مراعات كنند، ليكن جمال حقيقى آنان همان انجذاب به سوى جمال مطلق است و بايد در مصرف آن دقت كنند. ذات اقدس اله اين سرمايه را براى آن نداده تا انسان در اثر چشم و هم چشمى براى مظاهر دنيا و لباس و زيور گريه كند.
تقرب به خدا، اصل ساير كمالات  
هر كمالى را كه ذات اقدس اله در قرآن نقل مى كند، فرع تقرب به خدا مى داند حتى علومى چون فقه و اصول ، تفسير، فلسفه و عرفان را كه جزو بالاترين علوم اسلامى اند، فرع تقرب الى الله مى داند.
در اين كه آيا خود علم ، كمال است و آيا قرآن كريم كه عالم را بالاتر از جاهل مى داند و مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون (319)
بگو آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند مساوى هستند؟
اصلى از اصول قانون اساسى دين را بيان مى كند يا تبصره اى است بر اصل ديگر؟ در پاسخ بايد گفت كه اين يك اصل نيست ، بلكه يك تبصره است . فرق اصل و تبصره آن است كه اصل ، مستقل است و تبصره را در ذيل يك اصل مى نويسند.
آيه مباركه سوره زمر يك اصلى دارد و يك تبصره ، اصلش همان ناله و لا به و ضجه و تقوا و پرهيزكارى و وارستگى در پيشگاه ذات اقدس اله است و ذيل اين اصل ، اشاره به مقام علم و عالم است . قرآن مى فرمايد:
امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه قل هل يستوى الذين علمون والذين لا يعلمون انما يتذكر اولو الالباب (320)
آيا آن كسى كه در طول شب در سجده و قيام ، اطاعت خود مى كند و از آخرت مى ترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد؟ بگو آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند.
اول اصل را مطرح مى كند و مى فرمايد: آيا آنها كه شب زنده دارند با ديگران يكسانند؟ آيا آنها كه اهل ركوع و سجودند، آنها كه اهل قنوت و خضوع و تواضع و بندگى و بردگى در ساحت اقدس اله هستند با ديگران همتايند؟ آيا آنها كه به رحمت خدا اميدوارند و از آينده خودشان نگرانند، با ديگران همسانند؟ آنگاه در ذيل اين اصل به عنوان تبصره مى فرمايد: آيا عالم و غير عالم برابرند؟
معلوم مى شود منظور علمى است كه تبصره آن اصل باشد، يعنى اول قنوت ، خضوع ، بندگى در ساحت اقدس اله ، اول ناله شبانه كردن ، به رحمت خدا اميدوار بودن و از آينده خود ترسيدن و بعد عالم شدن ، كه اگر آن اصل نباشد اين علم ، و بالى بيش نيست .
رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه (321)
در بيانات نورانى اميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين - آمده است كه چه بسا افراد عالمى كه كشته جهلشان هستند، عالمند ولى عاقل نيستند و چون عاقل نيستند، جاهلند - يعنى جهل در برابر عقل نه جهل در برابر علم - زيرا كه جهل در برابر علم را برطرف كردند، اما جهل در برابر عقل را سركوب نكردند. با اين كه عالمند، اما در جبهه جهاد درون شكست خورده و به هلاكت رسيده اند. كارى كه از عقل ساخته است از علم ساخته نيست ، و آن عقل ، با ناله پيدا مى شود. پس اگر قرآن ، علم را مزيت و فضيلت مى داند، اين را بصره الحاقى اصل تقرب به خدا مى شمارد.
آيه كريمه فوق ، تقوا را نيز مشخص مى كند و سپر به دست انسان عارف مى دهد، اين آيه اميد را به خدا نسبت مى دهد و ترس را به پايان كار خود، نمى فرمايد: يحذر ربه و يرجو رحمة ربه از خدا مى ترسد و به خدا اميدوار است ، چون خدا، كمال محض است و كمال محض ، ترس ندارد. اين آيه در دعاى سحر مى فرمايد:
اللهم انى اسالك من جمالك باجمله (322)
بار الها! به حق نيكوترين مراتب زيبائيت ، از تو مسئلت دارم .
و اگر ذات اقدس اله سراسر، جمال و زيبايى است ، ديگر جا براى ترس ‍ نيست تا كسى از خدا بترسد. لذا آيه ، سپر به دست انسان مى دهد و مى گويد انسان از پايان كار و عمل خود مى ترسد وگرنه خدا جمال محض ‍ است همان طورى كه انسان از خار مى ترسد نه از گل - از باب تشبيه معقول به محسوس - آن ذاتى هم كه ليس كمثله شى ء اين گل هستى است ، جمال محض و نور صرف است و او ترس ندارد.
خوف عقلى و نفسى  
اگر سخن از:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس الهوى ، فان الجنة هى الماوى (323)
و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد، و نفس خود را از هوس بازداشت پس جايگاه او همان بهشت است .
مى باشد، منظور خوف عقلى است نه خوف نفسى . خوف عقلى آن است كه انسان وقتى در جايگاه ارجمندى قرار گرفت حريم مى گيرد، همچنانكه وقتى وارد حرم معصومين عليه السلام مى شود احساس ترس مى كند، اين ترس ، ترس عقلى است يعنى حريم مى گيرد، احساس حقارت و كوچكى مى كند. يك وقت انسان در بيابانى به تنهايى سفر مى كند و از راهزن و دزد و درنده مى ترسد اين ترس ، ترس نفسى است ولى يك وقت وارد حرم مطهر ثامن الحجج - صلوات الله عليهم اجمعين - مى شود و حريم مى گيرد، يعنى احساس كوچكى مى كند. خوف عقلى عين محبت است ، در دعاى ابوحمزه ثمالى مى خوانيم كه خدايا قلب مرا پر از محبت بكن ، بعد دارد كه پر از ترس بكن .
اللهم انى اسالك ان تملا قلبى حبا لك و خشية منك (324)
اگر قلبى پر از محبت است ، پر از ترس نيز هست ، همان طورى كه صفات ذات اقدس اله عين هم و عين ذات اوست ، صفات عبد كامل هم كه مظهر اوست عين هم و عين ذات اوست ، منتها با اين فرق كه در عبد كامل ، صفات ، ممكن و عينيت آنها، امكانى است و در ذات اقدس واجب ، صفاتش واجب ، و عينيت آنها نيز وجوبى است ، عينيت صفات با ذات ، يا عينيت صفات با يكديگر، مخصوص خداوند نيست ، بلكه ضرورت و وجوب ، مخصوص حق است و امكان و فقر، خاص بندگان است اما عينيت صفات و ذات مشترك است ، لذا در اين دعا آمده است كه : خدايا تمام قلب مرا پر از محبت بكن ، و بعد مى گويد تمام دلم را پر از ترس بكن ، كه اين خشيت محبانه است نه خشيت خصمانه ، گاهى انسان از دشمن و گاهى از دوست مى ترسد، در اين جا محبت ، عين خشيت و خشيت ، عين محبت است .
علم نافع  
پس اگر چنانچه علم به عنوان يك فضيلت مطرح است علمى است كه تبصره اصل تقوا است ، از اين جا معلوم مى شود آن علم كه ذات اقدس اله طلب افزايش آن را به رسولش عليه السلام دستور مى دهد و مى فرمايد:
وقل رب زدنى علما (325)
منظور علم نافع است و نفع علم در پرتو همان تقوا است .
بعضى از علوم نه تنها در دنيا سودمند است ، بلكه در برزخ و قيامت هم شكوفا مى شود و بعضى از علوم فقط جنبه علمى و دنيايى دارد، اگر انسان در دنيا از آنها بهره صحيح برد سودمند است وگرنه علومى همچون علم كشاورزى ، دامدارى ، راه و ساختمان سازى و مانند آن بعد از مرگ رخت بر مى بندد، چون در بهشت جا براى كشاورزى نيست و هر جا مؤ من بخواهد، درخت مى رويد و هر جا بخواهد چشمه مى جوشد.
عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا (326)
چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و به دلخواه خويش جاريش ‍ مى كنند.
اما معرفت حق و اسماء الهى ، معرفت مواقف قيامت و مانند آن ، در قيامت شكوفاتر مى شود. گرچه تحصيل علوم سودمند از نظر شريعت اسلام يا واجب عينى و يا واجب كفايى است ، اما مهم تر از همه همان معارف الهى است كه به ذات مبارك رسول اكرم مى فرمايد: رب زدنى علما و در معرفى خود علم نيز مى فرمايد:
فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمومنين و المومنات و الله يعلم متقلبكم و مثواكم (327)
پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست ، و براى گناه خويش آمرزش ‍ جوى و براى مردان و زنان با ايمان طلب مغفرت كن و خداست كه فرجام و مال هر يك از شما را مى داند.
علمى بالاتر از علم توحيد نيست ، زيرا كه :
التوحيد، ثمن الجنة (328)
توحيد، بهاى بهشت است .
اما اين علم ، در كنار طلب مغفرت و در كنار آن ، نيايش است و اين نشانه آن است كه علم ، هدف اصيل نيست ، بلكه اعتقاد توحيدى اصل است ، چون خودش عمل است و زمينه استغفار را فراهم مى كند فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمومنين و المومنات والله يعلم متقلبكم و مثواكم در بيان همين آيه كريمه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
خير العلم ، التوحيد و خير العبادة ، الاستغفار (329)
بهترين دانش ها توحيد و بهترين نيايش ها استغفار است .
در دسترسى به اين گونه علوم نيز بين زن و مرد امتيازى نيست بلكه در مقام نيايش زنها موفق ترند.
مهم ترين سرمايه زن انعطاف پذيرى و مناجات با خداست . اگر اين معارف عرضه بشود و زنها بفهمند و به آن عمل كنند، مى بينيد كه ذات اقدس اله معيار را در چيزى مى داند كه در آن معيار، زن و مرد سهيمند. و اينچنين نيست كه ميليونها نفر تحصيل كرده و غير تحصيل كرده اى كه كارهاى اجرايى و مقامى و پستى ندارند، به مقصد نرسيده باشند. در اين دعاها و مناجات ها نيز شرط نشده است كه فلان دعا و مناجات مخصوص مرد است و زن سهمى ندارد.
بسيارى از علما و محققين هستند كه مى گويند چون شاغلان در امور اجرايى به اندازه كفايت هستند، نيازى به دخالت ما در امور اجرايى نيست ، اينها اگر در معارف دينى و در خدمت به اسلام و مسلمين موفق تر نباشند، كم ندارند. پس معلوم مى شود راه كمال و سلوك در چيز ديگرى است و ما تفاوت را در چيز ديگر جستجو مى كنيم . اين قضيه منطقى را باز هم تكرار مى كنيم كه در آنچه معيار كمال است بين زن و مرد فرقى نيست و آنچه بين زن و مرد فرق است ، معيار كمال نيست .
انگشتان مسؤ ول  
نكته اى كه بايد به آن توجه نمود اين است كه دين براى زن يك حساب خاصى قائل است . مرحوم ابن بابويه قمى - رضوان الله تعالى عليه - در كتاب قيم خود، من لا يحضره الفقيه ، بابى در ابواب نماز دارد به عنوان ادب المراة فى الصلاة كه آداب نماز زن چگونه است : چگونه بايستد، به ركوع برود، تشهد انجام دهد، برخيزد كه با عفاف او سازگارتر باشد. در پايان باب روايتى از امام ششم - صلوات الله عليه - نقل مى كند كه ، زن اگر خواست تسبيح بگويد با انگشتهاى خود تسبيح بگويد:
فانهن مسوولات (330)
شايد چنين دستورى درباره مرد نباشد كه با انگشت تسبيح بگويد، ولى در اين روايت مى فرمايد زن با انگشت خود تسبيح بگويد. البته بهترين تسبيح و شمارش تسبيح چه براى زن و چه براى مرد همان تربت حسينى - صلوات الله و سلامه عليه - است ، و چنين هم نيست كه اگر مردى با سر انگشتش تسبيح بگويد مقبول نباشد ولى دستورى به آن وارد نشده است اما درباره زن ، گذشته از اين كه تسبيح گفتن و شمارش تسبيح با تربت حسينى - صلوات الله و سلامه عليه - فضيلت فراوانى دارد، دستور آمده است كه اينها با سر انگشتانشان تسبيح بگويند زيرا اين سر انگشتان در قيامت مسوول واقع خواهند شد، اين يك عنايتى از سوى خدا نسبت به زن است كه با انگشت خود عدد تسبيح را بشمارد تا انگشت او نيز عبادت كند، چون خداوند بدن را با همه خصوصيات در قيامت محشور مى كند:
بلى قادرين على ان نسوى بنانه (331)
آرى ، قادريم بر اين كه منظم كنيم انگشتانش را.
نه تنها دست و نه تنها انگشتان بلكه تمام خطوط سر انگشتان را نيز در قيامت بر مى گرداند، تا شهادت بدهند. اين يك عنايتى است كه دين به زن دارد تا متوجه باشد كه با اين انگشتان تسبيح گفته است ، آنگاه ديگر با اين دست معصيت نمى كند. درست است كه اگر با تسبيح ذكر نمود ثواب مى برد، اما همه سر انگشتان در آنجا نقشى ندارند، ليكن وقتى كه خود سر انگشت عامل شمارش تسبيح بود خود اين انگشت و سر انگشت است كه عبادت مى كند. و اگر چنانچه اين موضوع به عنوان نمونه و تمثيل باشد نه به عنوان تخصيص و تعيين - براى اين كه تعليل عموميت دارد - مى توان ادعا نمود كه ذات اقدس اله بر اساس اين روايت اصرار بر اين دارد كه زن با تمام اعضاى بدنش بنده حق باشد و به همين دليل او را 6 سال قبل از مرد مورد عنايت خود قرار داده است . شما بارگاهى را تصور كنيد كه بدون اذن ورود، نمى توان وارد شد، اگر در آن بارگاه رفيع ، كسى زن را شش سال زودتر از مرد راه بدهد معلوم مى شود كه اين زن پيش از مرد مورد عنايت صاحب بارگاه قرار گرفته است .
اگر ما از اين شواهد، عظمت زن و برترى زن را نسبت به مرد احساس و استنباط نكنيم لااقل معلوم مى شود دين يك عنايت خاصى نسبت به زن دارد. منتها زن بايد موقعيت خود را درك بكند كه دين صريحا به مرد مى گويد تو برو و شش سال بازى كن ، ولى زن را به حضور مى پذيرد مثل اين كه در يك مجمع علمى به بچه ها مى گويند شما برويد بازى كنيد اينجا جاى شما نيست اما بزرگترها را راه مى دهند اين نه براى آن است كه زن ناقص ‍ است بلكه براى آن است كه زن ريحانه است و اين گل فقط بايد به دست باغبان باشد و باغبان اين گل ، فقط قرآن و عترت و ذات اقدس اله است .
باغبان هر انسانى خداست كه مى فرمايد:
والله انبتكم من الارض نباتا (332)
و خداست كه شما را مانند گياهى از زمين رويانيد.
خدا شما را از زمين رويانيد و آن باغبان بهتر مى داند كدام گل را بهتر از ديگرى و زودتر از ديگرى بايد حفظ كند، كدام نهال را بايد بيشتر پذيرايى كند. اصل كلى را قرآن بيان مى كند كه در جهان امكان باغبان خداست ، و اين نهالهاى مرد و زن را خدا آفريده و او مى داند كه بعضى از نهالها را بايد زودتر زير پوشش و نظر قرار داد تا مبادا خداى ناكرده آلوده شود و بپژمرد. زودتر بايد او را زير پوشش دين آورد و اين نشانه عظمت اوست ، وقتى زن عظمت خود را مى يابد كه بداند خدا او را شش سال زودتر از مرد مى پذيرد، و براى او حساب ديگرى باز مى كند.
مهر يا قهر  
همه كمالات به انديشه هاى نظرى وابسته نيست . زيرا كه گاهى انسان خوب مى فهمد ما فهمش همراه با خشونت است . اگر انسان دو صنف است : بخشى محكم كارند به نام مرد، و بعضى ظريف كارند به نام زن ، اسماء الهى هم دو صنف است و كمالات نيز از دو راه نصيب انسان مى شود. بعضى از كمالات بر اساس جنگ و قوام و قيام و مبارزه و ستم ستيزى و مظهر قهر و جلال حق بودن است ، و بعضى مظهر مهر و رافت و عاطفه و محبت و جمال و لطف حق بودن است و اگر يكى از اين دو صنف در خشونت و انديشه قوى ترند، دليلى بر آن نيست كه در بخشهاى مهر، عاطفه ، لطف ، رافت ، صفا، صميميت و رقت نيز قوى تر باشند.
قهر، در فرمان مهر  
گاهى راه عاطفه ، مهر و رحم ، بيش از راه قهر كارساز است . ذات اقدس اله ، عالم را بر محور محبت اداره مى كند و بسيارى از آيات قرآن درس محبت مى دهد و راه محبت را زن بهتر از مرد درك مى كند. اگر چه راه قهر را ممكن است مرد بهتر از زن درك كند. احاديث و اشعار عرفانى و نثر و نظم و ادب عرفانى در زن اثر بيشترى دارد تا مرد همان گونه كه تاءثير آيات و سخنان حماسى ، و احاديث و نثر و ادب حماسى ، در مرد مؤ ثرتر است و اين يك نوع تقسيم كار است .
البته اگر زن به كمال نهايى راه يافت توان تعديل قوا را نيز خواهد يافت ، همچنانكه مرد اگر به كمال نهايى بار يابد، قدرت تعديل قوا را دارد. اما متوسطين - از باب تقسيم كمالات - هر يك ، از رشته هاى خاص ، مدد مى گيرند. رشته محبت كمتر از رشته قهر نيست و بلكه محبت را بايد فرمانرواى قهر معرفى كرد، و قهر زمانى مطلوب است كه در تحت رهبرى مهر اداره شود. - و اصولا ذات اقدس اله وقتى ابراهيم - سلام الله عليه - را پدر همه ما مى داند او را به عنوان خليل ياد مى كند و مى فرمايد:
و اتخذ الله ابراهيم خليلا (333)
خدا ابراهيم را دوست گرفت .
يعنى او درس خلت به فرزندان مى دهد و نيز مى فرمايد:
ملة ابيكم ابراهيم (334)
يعنى اين پدر شما خليل الرحمان است و شما فرزند خليليد. فرزند خليل ، درس خلت ، محبت ، صداقت و صميميت مى آموزد.
نمى توان گفت كه مردها بيشتر از زنها، فرزندان خليلند و بلكه بايد گفت كه پيشرفت زنان در مكتب خلت ، محبت و صفا بيشتر از مردها است . بنابراين اگر چه ممكن است مناجات غير محبين را مردها بهتر بفهمند، اما مناجات محبين امام سجاد عليه السلام را زنانى كه اهل سير و سلوك هستند بهتر درك مى كنند. زيرا روح عاطفه و گرايش و علاقه و محبت در اين صنف بيشتر از مردان است . يعنى زن متوسط مناجات عارفين و مناجات محبين را بهتر از يك مرد متوسط درك مى كند. چه اين كه ممكن است بيشتر مردان دعاى مرز داران و مناجات جهاد و شهادت طلبى را بهتر از زنان درك كنند.
امت حبيب  
ذات اقدس اله وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به عنوان حبيب الله معرفى كرد و سپس او را معلم جوامع بشرى قرار داد و فرمود:
و يعلمهم الكتاب و الحكمة (335)
معلم يك لقب عام است . اما وصفى كه به آن معلم داده مى شود، آن وصف ، تعليم او، و رشته تدريس او را مشخص مى كند. يعنى كسى كه درس رياضى مى گويد، معلم است . كسى كه هندسه تدريس مى كند، معلم است . كسى كه طب و طبيعيات تدريس مى كند معلم است . كسى كه ادبيات درس ‍ مى گويد، معلم است و كسى كه فقه و فلسفه و عرفان تدريس مى كند نيز معلم است . اما اين يك لقب عام است كه رشته تخصصى فرد را مشخص ‍ نمى كند. ولى اگر گفتند مهندس ، تدريس مى كند يعنى ، درس هندسه مى دهد. و اگر گفتند اديب تدريس مى كند يعنى ، درس ادبيات مى دهد.
وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله گرچه معلم كتاب و حكمت است ، اما اين تعليم لقب عام است كه همه رهبران الهى داراى آن لقب مى باشند. لقب اختصاصى آن حضرت كه نمايانگر رشته تخصصى اوست ، همانا محبت است . او حبيب الله است و امتش امت حبيب الله ، و اگر گفته شد حبيب الله تدريس مى كند، يعنى درس محبت مى دهد. او معلم محبت و پيامبر محبت است .
محبت حق و محبت باطل  
همانطورى كه قرائت دو قسم است : غلط و صحيح ، و تنها اديب ماهر مى تواند خواندن غلط را از خواندن صحيح تشخيص بدهد. و همانطورى كه درمان دو قسم است : غلط و باطل و صحيح و حق ، و طبيب راستين كسى است كه غلط را از صحيح جدا كند، محبت هم دو نوع است : محبت باطل و محبت حق . و اگر حبيب ، معلم كتاب و حكمت باشد درس محبت مى دهد و كار او اين است كه محبت باطل را از محبت حق ، جدا كند و به شاگردانش بياموزد كه علاقه به همسر و فرزند و مال دنيا ابزار كارند، نه راه كمال . ذات اقدس اله مى فرمايد:
كلا بل تحبون العاجلة (336)
نه چنين است بلكه دنياى زودگذر را دوست داريد.
و تحبون المال حبا جما (337)
و مال را دوست داريد دوست داشتنى بسيار.
اين محبتها در دل شما راه پيدا نكند و اين نوع محبتها را به گل بزنيد نه به دل . چرا كه اينها ابزار كارند و اگر به دل راه پيدا كردند، دل را تصاحب مى كنند.

ده بود آن . نه دل كه اندر وى
اسب و خر باشد و ضياع و عقار
آن كسى كه در دل علاقه به دام و كشاورزى را جاى داده است ، او دهدار است نه دلدار.
بنابراين وقتى انسان با اين مكتب آشنا شد، مى فهمد كه مال چيز خوبى است اما براى بدن خوب است ، دام چيز خوبى است اما براى تن خوب است . لذا هرگز كسى خود را دهدار نمى كند بلكه دلدار و صاحبدل مى شود. و آنگاه نسبت به بسيارى از محبت هاى راستين محرم مى شود. شما كمتر دعايى را مى بينيد كه در آن درس محبت ندهند. منتها محبت از بس نمكين و لطيف و رقيق است آن را به همه و همه جا نمى گويند، و در گوش همه نمى خوانند چون تشخيص محبت راستين ، از محبت دروغين ، كار انسانهاى فرزانه است .
در دعاى شريف كميل وقتى گذشته و آينده تصفيه شد، و انسان خود را تطهير كرد و طلب مغفرت و بخشايش نمود، و همه گناهان خود را بخشيده يافت ، آنگاه به خدا عرض مى كند:
و اجعل ...قلبى بحبك متيما (338)
قلبم را گرفتار و شيفته محبتت گردان .
اين جمله واسطة العقد دعاى كميل است و از غرر جمله هاى آن دعاى شريف به شمار مى آيد. يا هنگامى كه دعاى مبارك ابو حمزه ثمالى در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى شود و زمينه روحى مناسب حاصل مى شود، آنگاه عرضه مى دارد:
اللهم املا قلبى حبا لك و خشية منك و...شوقا اليك (339)
خدايا دلم را لبريز از محبت خودت قرار بده . به همين جهت امام سجاد - سلام الله عليه - در آغاز مناجات المحبين ، عرض مى كند: خدايا كيست كه لذت مناجات تو، لذت دوستى تو، لذت ياد تو را و حلاوت محبت تو را چشيده باشد و به فكر چيز ديگرى باشد.
من ذاالذى ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا و من ذاالذى آنس بقربك فابتغى عنك حولا (340)
اين درس محبت ، براى افراد خشن و زورمند و زور آزما، كار آمد نيست . اين جا دل شكسته و تن خسته مى خزند، و اگر كسى توانست ، رقت قلب بيشترى تحصيل كند، سخن دوست در او بيشتر اثر مى گذارد. در اين مقام نمى توان گفت چون وزن مغز زن ، يا حجم مغز زن كمتر است ، او در راه سير و سلوك يا در راه كمال انسانى و ديگر طرق الهى عقب افتاده تر از مرد است . راه دل اگر قوى تر از راه عقل نباشد، همتاى اوست و راه دل انكسار، رقت ، محبت ، عاطفه ، گرايش مى طلبد. آن كسى كه ديرتر مى گريد و مى گرايد او در كلاس محبت ، كمتر موفق مى شود و آن كسى كه اهل گريه است رقيق القلب تر است . و اگر كسى بتواند عاطفه حيوانى را از محبت انسانى جدا كند و به مرز محبت راه پيدا كند و از شر ضعف نفس برهد و ضعف نفس را اشتباها به جاى رافت ننهد، آنگاه را براى او در كلاس محبت باز است .
مردها هم ناچارند كه سرانجام درس محبت را بيش از درسهاى ديگر ترويج كنند. چون خداى سبحان به ما فرمود:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (341)
بگو اگر دوست داريد خدا را، پس پيروى كنيد مرا تا خدا شما را دوست بدارد.
يعنى اين پيامبر كه حبيب است حلقه ارتباطى بين محب و محبوب مى باشد و اگر شما پيرو حبيب الله باشيد از مرحله محب خدا بودن به مرحله حبوب حق شدن مى رسيد. به طور طبيعى اگر محب و محبوب شدن خلق و حق براى صنف زنان بهتر از مردها ميسر نباشد كمتر از آنها نيست .
بنابراين همان گونه كه جامعه به قهر نيازمند است ، به مهر نيز محتاج است و آن طورى كه جامعه ، با محبت و نرمش پيشرفت مى كند، با تندى و خشونت پيشرفت نمى كند. چه اين كه وجود مبارك رسول خدا به اين وصف ، موصوف بود. و موفقيتش هم در اين جهت بود.
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك (342)
پس به بركت رحمت الهى با آنان نرم خود و مهربان شدى ، و اگر تندخو و سخت دل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند.
مى فرمايد: اينها كه اطراف تو جمعند در اثر مهربانى و رافت و محبت توست . چون تو حبيب خدايى و پيام دوستى آوردى و درس محبت مى دهى ، به دور تو پروانه وار جمع شده اند.
نمونه هايى از مقامات عرفانى زن  
زنانى كه داراى ذوق عرفانى بوده اند و آن ذوق توسط اسلام شكوفا شده و جملات و كلمات لند عرفانى گفته و يا اشعارى سر داده اند در تاريخ فراوان است كه براى نمونه به چند مورد اشاره مى شود.
مخاطب سروش غيب  
رابعه شاميه (343) 
رابعه شاميه همسر احمد بن ابى الحوارى است ، فضيلت و كرامت اين بانو قابل انكار نبود، همسرش مى گفت : وقتى سفره غذا گسترده مى شد، رابعه به من مى گفت : بخور فانها ما نضجت الا بالتسبيح اين غذا با تسبيح پخته شده است . بايد ديد كه منظور از اين جمله چيست ؟ آيا منظور اين است كه به هنگام آشپزى تسبيح مى گفته است - نظير سخنى كه درباره بعضى از مراجع تقليد آمده است كه مادرش مى گفته : او را شير نداده ام مگر به نام خدا - يعنى هنگام پختن غذا من سبحان الله مى گفتم ، و يا اين كه منظور اين است كه اين غذا با تسبيح درست شده و ايجاد شده است ، و اصولا، آيا غذا با تسبيح درست مى شود؟ يعنى اگر كسى سبحان الله بگويد غذا حاضر مى شود؟
در سوره مباركه يونس ، در مورد چگونگى تناول غذا توسط بهشتيان چنين آمده است :
دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمين (344)
نيايش آنها در بهشت : سبحانك اللهم - خدايا تو پاك و منزهى - است و درودشان در آنجا سلام و پايان نيايش آنان : الحمدلله رب العالمين است .
اين كه مى فرمايد دعواى بهشتيان تسبيح است يعنى چه ؟ اين كلمه ، دو مطلب را بيان مى كند، اول : اين كه اينها مدعى هستند و امرى را طلب مى كنند، و دوم : اين كه تسبيح مى كنند دعواهم فيها سبحانك اللهم ، معناى جمله وسط تا حدودى روشن است كه ، برخورد بهشتيان با يكديگر و با فرشته ها مسالمت آميز و با سلام و تسليم است ، ليكن دو جمله اول و آخر چيست ؟ و چه تناسبى بين ادعا و تسبيح و تحميد وجود دارد؟
آنچه مسلم است اين كه اينها موجود ممكن هستند و محتاجند، لذا غذا مى خواهند، اما اين چنين نيست كه وقتى بهشتيان غذا و ميوه بخواهند، به كسى بگويند: براى ما ميوه تهيه كن ، و يا خودشان وارد باغ شوند و ميوه بچينند، بلكه دعواهم فيها سبحانك اللهم آنها هر چه بخواهند با تسبيح حاضر مى شود، اگر اراده آب كوثر نمودند، مى گويند سبحانك اللهم . اگر ميوه اى خواستند، مى گويند سبحانك اللهم . پس ‍ دعواى را با تسبيح ، تثبيت مى كنند.
تناسب بين اثبات آن دعوى و تسبيح اين است كه وقتى خود را محتاج به نعمتى از نعمتهاى بهشتى مى بينند، ذات اقدس اله را منزه از اين حاجت مى يابند، آنها نمى گويند: به ما ميوه يا آب بده ، بلكه مى گويند: تو منزه از حاجتى ، يعنى ما محتاج و نيازمنديم ، اما تو مبراى از نياز به كوثر و فواكهى ، و ادب اقتضا مى كند كه انسان با حاتم خويان ، برخوردى اين گونه داشته باشد، چه رسد به برخورد با خداى حاتم آفرين . نگويد: من محتاجم ، به من بده ، بلكه بگويد: تو كه نمى خواهى ، تو كه نيازمند نيستى ، و بهشتيان نيز اين چنين سخن مى گويند سبحانك اللهم تو منزه از آنى كه نيازمند باشى ، يعنى به ما بده ، اين ، بيان رابطه بين ادعا و تسبيح .
اما جمله سوم - رابطه بين ادعا و حمد - و آخر دعواهم ان الحمدلله يعنى بعد از آن تسبيح ، وقتى از ذات اقدس اله انعامى دريافت نمودند، در مقام تشكر و سپاس بر مى آيند و مى گويند: الحمدلله رب العالمين حمد بعد از تسبيح است ، تسبيح تلويحا به معناى درخواست است و هنگامى كه درخواست به اجابت رسيد، و اين نيازمند به مورد نياز خود دست يافت نوبت به سپاس و حمد مى رسد، لذا عرض مى كند الحمدلله رب العالمين .
رابعه شاميه كه به همسرش مى گويد: اين غذا را بخور فانها ما نضجت الا بالتسبيح شايد منظورش اين نباشد كه من وقتى به آشپزخانه مى رفتم ، تسبيح بر زبانم جارى بود و در حال طبخ غذا سبحان الله مى گفتم ، بلكه منظورش اين باشد كه اين غذا با تسبيح رسيده است .
پس زن مى تواند يك چنين مقامى داشته باشد، و به چنين مقامى دسترسى پيدا كند.
اشعار آموزنده اى نيز اين بانو دارد، همسرش مى گويد: حالات گوناگونى داشت - همانگونه كه صاحب نظران افكار گوناگون دارند، به دليل اين كه مقدمات منطقى گوناگونى در ذهنشان ظهور مى كند، صاحبدلان نيز ره آوردهاى گوناگونى دارند، چون واردات گوناگونى در قلب اينها ظهور پيدا مى كند، گاهى وارده حب ، گاهى وارده خوف و گاهى وارده اميد، و در برابر هر وارده سخنى به تناسب مى گويند - گاهى حب خدا بر او وارد مى شد و مى گفت :
حبيب ليس يعدله حبيب
و ما لسواه فى قلبى نصيب
دوستى كه همانند ندارد و در قلب من كسى جز او نيست .
حبيب غاب عن بصرى و شخصى
و لكن عن فؤ ادى ما يغيب
دوستى كه از چشم و برم پنهان و در دلم حاضر است .
حبيبى است كه لا تدركه الابصار (345) اما و قلبى بحبك متيما (346) از چشم مستور است چون منزه تر از آن است كه چشم آن را ببيند ولى در قلب جا دارد.
گاهى نيز در حال انس با خدا به سر مى برد، و براى او شعر مى سرود و مى گفت :
و لقد جعلتك فى الفؤ اد محدثى
و ابحت جسمى من اراد جلوسى
دلم را هم سخن با تو نمودم و جسمم با ديگران است .
فالجسم منى للجليس موانس
و حبيب قلبى فى الفؤ اد انيسى
جسمم انيس همنشين است و دلم با دوست همنشين است .
گاهى نيز حالت خوف بر او غالب مى شد و مى گفت :
و زادى قليل ما راه مبلغى
اللزاد ابكى ام لطول مسافتى
توشه ، كم است و مرا به مقصد نمى رساند، نمى دانم بر كمى توشه يا بر طول سفر گريه كنم ؟
اتحرقنى بالنار يا غاية المنى
فاين رجائى فيك ؟ اين مخافتى ؟
آيا با آتشم خواهى سوخت اى همه آرزوهايم ؟ پس اميدم كجا رفت و ترسم چه شد؟
سخنانى از حضرت امير - سلام الله عليه - در ادعيه هست كه مى فرمايد:
آه ، من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد (347)
آه ! از توشه اندك و راه دراز و دورى سفر و منزلگاه ترسناك !
همانها را اين بانو به صورت مناجات ادبى در اين شعر گنجانده است . كه ره توشه كم است و فكر نمى كنم با اين ره توشه كم به مقصد برسم ، آيا براى كمى توشه ناله كنم يا براى طول سفر اشك بريزم ، اى خدايى كه نهايت آرزوى منى ، آيا مرا با آتش خود خواهى سوزاند، پس اميدم چه شود؟ چون به تو اميدوار بودم .
رابعه بصريه عدويه (348) 
از رابعه عدويه نيز كلماتى آموزنده ، در اين زمينه رسيده است . در تاريخ آورده اند كه او بسيار اشك مى ريخت ، همين كه سخن از آتش به ميان مى آمد مدهوش مى شد و مى گفت استغفار نا يحتاج الى استغفار ما از استغفارمان بايد استغفار كنيم ، اين همان معرفت بلندى است كه سالار شهيدان - صلوات الله عليه - در دعاى عرفه عرضه مى دارد:
الهى من كانت محاسنه مساوى فكيف لا تكون مساويه مساوى (349)
خدايا، كسى كه خوبى هاى او بدى است ، بدى هايش چگونه بد نباشد، كسى كه خوبى خود را خوب بداند، معلوم مى شود - به خيال خودش - به پايه هاى رفيعى دست يافته است . كسى كه نماز مى خواند و خيال مى كند كه كارى كرده است ، و ديگر نمى داند كه همه اين توفيقات به بركت لطف الهى است ، كسى كه اشكى مى ريزد و استغفارى مى كند و خيال مى كند كار مهمى كرده است ، اينها محاسنه مساوى است ، حسنه او سيئه است ، چه رسد به سيئه او، اين بانو هم مى گويد كه : استغفار ما خود محتاج استغفار ديگرى است . زيرا همين استغفار نيز مشوب و ناخالص مى باشد. او هرگز چيزى از مردم نمى پذيرفت و مى گفت : ما لى حاجة بالدنيا وقتى شنيد، سفيان ثورى مى گويد: و احزناه تا كى ما بايد غمگين باشيم ؟ گفت : و اقلة حزناه بايد متاءثر باشيم كه چرا كم محزون هستيم ، من مى نالم كه چرا ناله ام كم است ، تو مى گويى اصل حزن چرا؟ اما من مى گويم : كمى حزن چرا؟
از اين بانو سخنان آموزنده ديگرى نيز رسيده است ، از جمله اين كه به همه توصيه مى نمود كه اكتموا حسناتكم كما تكتمون سيئاتكم .
همانگونه كه بدى هاى خود را پنهان مى كنيد تا كسى نبيند، خوبى ها را هم پنهان كنيد، چون اظهار و ظهور خوبى براى يك انسان نقص است ، چرا كه خودنمايى است .
بزرگان اهل معرفت مى گويند: ظهور اولياى الهى در عبوديت براى آنها اولى و لذيذتر است تا در ربوبيت . اگر ضرورت اقتضا نكند، هيچ وليى از اولياى الهى معجزه نشان نمى دهد، چون اعجاز، ظهور ربوبيت يعنى مظهر پروردگار شدن است .
ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله (350)
هيچ پيامبرى حق نداشته كه آيه و معجزه بياورد جز با اذن الهى .
اگر اذان خدا نباشد هيچ رسولى معجزه و نشانه اى نمى تواند بياورد كه منظور از اذن در اينجا نيز اذن تكوينى است و با كن فيكون حق شروع مى شود وگرنه هيچ موجودى چه فرشته و چه انسان هيچ كارى با استقلال از او ساخته نيست . تمام عالم با فرمان حق اداره مى شود و آنجا كه اعجازى ظهور مى كند اين ربوبيت حق است كه در كسوت انسان كامل ظهور پيدا كرده است البته جدايى ظاهر، از مظهر، محفوظ است . و تازه اين مقام فعل است نه مقام ذات . غرض آن كه سيره سالكان و اصل ، اين است كه در عبوديت ظهور كنند نه در ربوبيت .
اين بانو در مورد كسى كه خواست كار خيرش افشا شود يعنى ميل نمود كه در ربوبيت ظهور كند فرمود: حسناتتان را بپوشاند همانطور كه سيئاتتان را مى پوشانيد و اين جزو كلمات قصار اوست : اكتموا حسناتكم كما تكتمون سيئاتكم .
شيخ شهاب الدين سهروردى در كتاب عوارف المعارف دو بيتى را كه به رابعه شاميه مستند است به رابعه عدويه نيز استناد داده است كه آن دو بيت عبارت است از:
انى جعلتك فى الفؤ اد محدثى
و ابحت جسمى من اراد جلوسى
فالجسم منى للجليس موانس
و حبيب قلبى فى الفؤ اد اءنيسى
بسيارى از اين بانوان تمام شب را بيدار بودند. بعضى ها كه نسبت به رابعه عدويه اظهار ادبى مى كردند، مى گفت : در عالم رؤ يا آثار خيرش در طبق هاى نور به من مى رسد. گاهى هم به خودش خطاب مى كرد و مى گفت : يا نفسى كم تنامين و الى كم تنامين يوشك ان تنامى نومة لا تقومين منها الا لصرخة يوم النشور .
يعنى اى نفس چقدر مى خوابى ؟ گويا آن چنان خوابى كه فقط با صرخه و فرياد يوم النشور بيدار شوى ، چرا كه در آن روز همه را با يك صيحه بيدار مى كنند.
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون (351)
يك فرياد است و بس ؛ و سپس ناگاه همه در پيشگاه ما حاضرند.
همچنين مى گفت : الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل حبا لك و قصدا للقاء و جهك .
اين سخن كه به معصومين عليه السلام منسوب است شاگردانشان به آنها تاسى مى كنند. گاهى حالى به آنها دست مى دهد كه مى گويند من به خاطر ترس از آتش و شوق به بهشت عبادت نمى كنم بلكه به خاطر حب به محبوب عبادت مى كنم و اين ابيات را مى سرايند:
احبك حبين حب الهوى
و حبا لانك اهل لذاك
فاما الذى هو حب الهوى
فشغلى بذكرك عمن سواك
و اما الذى انت اهل له
فكشفك لى الحجب حتى اراك
فلا الحمد فى ذا و لا ذاك لى
و لكن لك الحمد فى ذا و ذاك
تو را دو برابر دوست دارم ، يكى به دليل علاقه به تو و ديگر براى اين كه دوست داشتنى هستى .
دوستى از روى علاقه تا آنجاست كه غير تو را از يادم برده است .
دوست داشتنى بودنت نيز به اين دليل است كه پرده ها برداشته شده و مى بينمت .
نه شكرانه اولى از من است و نه دومى كه هر دو حمد نيز لايق خود تو است .
گاهى حب از ذكر است و گاهى به خاطر آن است كه كشف حجاب كردى و ماوراء حجاب را به من نمودى و براى اين دو حب من حمد دارم ، اما در حقيقت نه حمد براى حب اول و نه حمد براى حب دوم ، مال من نيست چون خود اين حمد توفيقى و يا نعمتى است از ناحيه تو، پس حمد هر دو محبت از آن توست .

 

next page

fehrest page

back page