زن در آينه جلال و جمال

حكيم متاله آية الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۲ -


ام حكيم و انتقام از بسر بن ارطاة (464) 
بعد از مساءله حكميت ، معاويه - عليه من الرحمن ما يستحق - ضحاك بن قيس و بسر بن ارطاة را به يمن فرستاد، و به آنان ماءموريت داد تا مردان شيعه و پيروان اهل بيت را در آنجا قتل عام نمايند، آنها به خانه يكى از شيعيان هجوم بردند، و هنگامى كه او را در خانه نيافتند، دو كودك خردسال وى را در حضور مادرشان سر بريدند، تحمل اين صحنه جانسوز براى مادر مشكل بود، و بعد از مدتى اين بانو دچار مشكلات عصبى شد و رثاهاى بلندى در شهادت دو فرزند خود سرود و همواره در سر هر كوى و بر زن مى خواند، به قدرى اشعار ادبى اين مادر مؤ ثر بود كه يك نفر يمنى تصميم گرفت خونبهاى اين دو فرزند و انتقام آنها را از بسر بن ارطاة بگيرد، و بالاخره خود را آماده كرد و با نفوذ در دستگاه بسر، خود را مقرب نمود و مورد اعتماد واقع شد، سرانجام دو پسر او را پس از جلب اطمينان ، به همراه خود برد و آنها را سر بريد و كشت ، و گفت : اين كيفر آن قتلى است كه بسر درباره دو فرزند آن زن انجام داد، و اين همه بخشى از آثار اشعار حماسى و ادبى و مهيج و محرك آن زن بود.
ام الخير، سخنور صفين (465) 
نمونه ديگر، دختر حريش بن سراقه به عنوان ام الخير كه از زنان نامدار صدر اسلام است ، او از قدرت تكلم بالايى برخوردار و خطيب بليغى شمرده مى شد، و از زنان بنام عرب بود كه در كوفه زندگى مى كرد، او زنى نبود كه در مدينه رشد يافته باشد، چه اين كه اگر زنى از مدينه بر مى خاست ، امكان داشت گفته شود كه مكتب رسول خدا و مكتب فاطمه زهرا و على بن ابيطالب ، امام حسن ، امام حسين ، امام سجاد و ديگر ائمه - عليهم الصلوة والسلام - را ديده و درس گرفته است . ولى اين زن از كوفه برخاست كه فقط، على بن ابيطالب - سلام الله عليه - را درك نموده است و كوفه نيز در زمان آن حضرت مهد دين شد وگرنه قبلا سابقه اى چندان نداشت .
معاويه نامه اى براى والى خود در كوفه نوشت ، و در ضمن نامه از او خواست كه وسايل سفر ام الخير را فراهم نموده او تجهيز كند و از كوفه به شام بفرستد، ضمنا به والى تاكيد نمود كه تصميم گيرى كن در مورد تو مبنى بر گزارشى است كه اين زن مى دهد و اعلمه انه مجاز به الخير خيرا و بالشر شر بقولها فيه اگر اين زن از تو شاكى بود، من درباره تو كيفر تلخ تعيين مى كنم ، و اگر از تو راضى بود، و گزارش مطلوب داد، پاداش خوبى براى تو در نظر مى گيرم ، والى كوفه به حضور اين زن آمد و نامه را براى او خواند و گفت : معاويه شما را دعوت نموده و به حضور طلبيده است . اين بانو در جواب گفت اما انا فغير زائغة عن طاعته و لا متعلة بكذب گفت من نسبت به ملاقات با معاويه بى رغبت نيستم و انحرافى در نظم و اطاعت هم ندارم و قصد بهانه دروغ آوردن نيز ندارم .
والى كوفه وسيله سفر اين زن را از كوفه به شام فراهم كرد و هنگام بدرقه و خداحافظى به اين بانو گفت : اى ام الخير، معاويه براى من نوشته است كه مبناى تصميم گيريش نسبت به تعيين پاداش يا كيفر من ، گزارش تو خواهد بود. و توقع داشت با اين بيان ، زن توصيه اى به نفع او در دربار معاويه بكند اما اين بانو در جواب او گفت : يا هذا لا يطمعك برك بى ان اسرك بباطل و لا يويسك معرفتى بك ان اقول فيك غير الحق .
يعنى از اين كه تو نسبت به من محبت كردى طمع نكن كه من گزارش باطل بدهم و تو را مسرور و خوشحال كنم و از آن جهت كه من تو را مى شناسم ، شناخت من از تو نااميدت نكند كه درباره تو غير حق بگويم . من آنچه را از تو سراغ دارم مى گويم .
اين همه محبت را يك زن از فرماندار رسمى كوفه آن روز دريافت مى كند، در مقابل وقتى فرماندار درخواست توصيه دارد و لو ضمنى ، اين بانو مى گويد از اين كه نسبت به من محبت كردى ، طمع بيجا نداشته باش و از اين كه من تو را مى شناسم نااميد هم مباش . هر چه مى دانم مى گويم - اين رابطه نپذيرى و رشوه نپذيرى و مانند آن است ، كه نشانگر تقواى اين بانو است - آنگاه وقتى در كمال سهولت و آسانى فاصله كوفه تا شام را طى كرد و وارد شام شد، معاويه كاملا از اين بانو تجليل كرد و او را با اهل حرم خود جا داد فانزلها مع الحرم ثم ادخلها فى اليوم الرابع سه روز از او در حرمسرا، پذيرايى نمود تا خستگى راه كاملا برطرف شود. سپس روز چهارم او را به حضور پذيرفت ، وقتى اين بانو وارد دربار معاويه شد، درباريان نشسته بودند و عنده جلسائه او برابر مراسم رسمى آن روز سلام نمود و جوابى شنيد، سپس معاويه گفت : شما مرا به اسم خير و خوبى صدا زدى و به نام اميرالمؤ منين خطاب نمودى ! اين بانو گفت : لكل اجل كتاب هر چيزى مدتى دارد.
معاويه گفت : صدقت فكيف حالك يا خالة درست گفتى ، هر چيزى يك حد مشخصى دارد كه با فرا رسيدن آن سپرى خواهد شد، حالت چگونه است و چگونه راه را طى نمودى ؟
گفت : من در كمال رفق و مدارا اين راه را آمدم ، هم در راه به من خوش ‍ گذشت و هم در منزل لم ازل يا اميرالمؤ منين فى خير و عافية حتى سرت اليك فانا فى مجلس انيق عند ملك رفيق . آنگاه معاويه ، از آن جهت كه از فكر خاصى برخوردار بود و از هر فرصتى سوء استفاده سياسى مى نمود، به اين بانو گفت : من چون نيت خير داشتم در جنگ صفين و غير صفين بر شما پيروز شدم ، و شام توانست كوفه را زير سلطه خود درآورد. اى زن گفت : خدا تو را پناه دهد از اين كه حرف باطلى بر زبان آورى ، و مطلبى بگويى كه عاقبت آن هراسناك است يعيذك الله من دحض المقال و ما تخشى عاقبته اين كه گفتى من در اثر حسن نيت پيروز شدم اينچنين نيست . يعنى اين سياست بازيهاى تو بود و ضعف حضور مردم كه دست به دست هم داد و تو را پيروز كرد.
قال ليس هذا اردنا اخبرينى كيف كان كلامك اذا قتل عمار بن ياسر معاويه گفت ما در اين زمينه نخواستيم سخن بگوييم بلكه بر ايمان بگو كه در هنگام قتل عمار ياسر در صحنه صفين چه گفتى ؟ جواب داد: من قبلا آن سخنان را نساخته بودم و بعدا هم آنها را براى ديگران نقل نكردم . اينگونه نبود كه توطئه قبلى باشد، بلكه و انما كانت كلمات نفثها لسانى عند الصدمة كلماتى بود كه هنگام مصدوم شدن عمار بر زبانم جارى شد فان احببت ان احدثك مقالا غير ذلك فعلت اگر مايل باشيد ما در زمينه ديگر با شما سخن بگوييم ، آن گفته ها را در اينجا مطرح نكنيد.
فالتفت معاوية الى جلسائه فقال ايكم يحفظ كلامها معاويه رو به درباريانش كرد و گفت كداميك از شما حافظ سخنان اين بانو در صحنه قتل عمار در جنگ صفين بوديد؟ - چون آن روز مساءله حفظ عرب ، معروف بود كه از نظر حافظه قدرت خاصى دارند مخصوصا سخنانى كه از يك شخصيت رسمى در ميدان جنگ مى شنيدند ضبط مى كردند - يكى از درباريان معاويه گفت : من بعضى از سخنان او را حفظ هستم ، معاويه گفت بگو: قال كانى بها بين بردين زائرين كثيفى النسيج و هى على جمل ارمك و بيدها سوط منتشر الضفيرة و هى كالفحل يهدر فى شقشقته من ديدم او دو برد كه محكم بافته شده بود در بر كرده و روى شتر سوار است و در دستش تازيانه اى است كه لبه هاى آن پراكنده هست و در يك حالت مهيج و فرماندهى سخن مى گويد همچون يك فحل ، مثل يك شير نر، هدير و شقشقه اى دارد (466) سپس بعضى از بخشهاى سخنرانى اين بانو در جريان جنگ صفين را نقل مى كند كه مى گفت :
يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزلة الساعة شى ء عظيم (467)
وى در آغاز سخن آيه اى از قرآن را تلاوت كرد و پرهيز از معاد را به ياد مردم آورد و شنوندگان خود را متذكر معاد شد و سپس گفت ان الله قد اوضح لكم الحق و ابان الدليل خداى سبحان حق را براى شما روشن كرد و دليل را، بين و آشكار نمود و شما معذور نيستيد. و بين السبيل و رفع العلم علامت و نشانه ها را برافراشت و راه را به شما ارائه داد و لم يدعكم فى عمياء مدلهمة شما را در تاريكى فراگير رها نكرد. عقل ، وحى ، شريعت ، رسالت و امامت داد، و همه اركان هدايت را براى شما روشن كرد فاين تريدون كجا مى خواهيد برويد رحمكم الله افرار اعن اميرالمؤ منين آيا مى خواهيد از على بن ابيطالب عليه السلام كه فرمانرواى دين است فرار كنيد؟ ام فرارا من الزحف يا مى خواهيد از ميدان جنگ بگريزيد؟ ام رغبة عن الاسلام ام ارتدادا اعن الحق از اسلام - معاذ الله - بيزار شديد يا از حق برگشتيد، همه اينها يا كفر يا نفاق و يا معصيت كبيره است ، اما سمعتم الله جل شانه يقول ولنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم آيا نشنيديد كه خداوند فرمود شما را به سراء و ضراء مى آزماييم ما شما را امتحان مى كنيم تا روشن شود مجاهد كيست ، قاعد كيست ، صابر و جزوع كيست و گزارشهاى شما را با اين امتحانها بررسى مى كنيم .
اين سخنان را اين بانو خطاب به سربازان على - سلام الله عليه - گفت ثم رفعت راسها الى السماء آنگاه سر به آسمان بلند كرد و گفت : اللهم قد عيل الصبر و ضعف اليقين و انتشرت الرغبة خدايا صبر در تحت فشار قرار گرفت و به حد عيلوله (468) درآمد، يعنى صبر تمام شد، يقين كم شد و رغبت منتشر شد - يعنى : انگيزه ها متفرق و متشتت شده است - و بيدك يا رب ازمة القلوب پروردگارا تو زمامدار دلهاى مردمى ، قلب اينها ضعيف است و چون يقينشان كم است ، همتشان نيز كم است . فاجمع اللهم بها الكلمة على التقوى و الف القلوب على الهدى واردد الحق الى اهله پروردگارا دلها به دست توست . تو دلهاى اينان را متحد كن و الفتى ايجاد بكن ، چون تاءليف قلوب فقط در اختيار تو است .
اينها را به حق برگردان تا بر كلمه حق توافق كنند و باطل را سركوب كنند، سپس رو به به سربازان كرد و گفت : هلموا رحمكم الله الى الامام العادل و الرضى النقى و الصديق الاكبر كجا مى رويد بياييد به حضور امام عادل ، كسى كه مورد رضا و اهل تقوا و صديق اكبر است و كسى رد صداقت چون او نيست . انها احن بدرية و احقاد الجاهلية يعنى : آنها كه در برابر على و سربازان على - سلام الله عليه - صف بستند كينه هاى بدر و حنين در آنهاست . يعنى كفر است كه به صورت نبرد عليه اسلام ، به دست امويان ظهور كرده است ، اين جنگ داخلى نيست در حقيقت جنگ اسلام و كفر است و مى خواهند شكست هاى جاهلى و كشته هاى امويان را جبران كنند. بعد اين جمله ها را بازگو كرد: قاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم شما زمامداران كفر را از پاى درآوريد با آنها مقاتله كنيد با آنها مبارزه كنيد چرا كه با آنها عهد و پيمانى نداريد. لعلهم ينتهون تا قدرت نظامى شما را ببينند و در برابر نهى از منكر منتهى بشوند. صبرا يا معاشر المهاجرين والانصار اى گروهى كه سابقه هجرت و نصرت داشتيد. از مكه آمديد يا در مدينه بوديد و دين را يارى كرديد. شما همانها هستيد كه امروز در ركاب على بن ابيطالب عليه السلام تلاش و كوشش ‍ مى كنيد. قاتلوا على بصيرة من ربكم و ثبات من دينكم مقاتله و مبارزه كنيد در حالى كه بصيرت دينى و ثبات اعتقادى داريد، با ايمان راسخ و با بينش دل ، اين جنگ را به پايان برسانيد. فكانى بكم غدا و قد لقيتم اهل الشام كحمر مستنفرة فرت من قسورة لا تدرى ايا يسلك بها فى فجاج الارض گويا من در آينده نزديك مى بينم كه شما مردم كوفه ، به رهبرى على بن ابيطالب عليه السلام پيروز شديد و مردم شام را كه در تحت رهبرى ظالمانه و طاغيانه امويان حركت كردند، همانند حمارهايى كه از شير فرار كنند، فرارى خواهيد داد. اين گروه كسانى هستند كه باعوا الاخرة بالدنيا و اشتروا الضلالة بالهدى اينها آخرت و عقل را در مقابل دنيا و جهل فروختند و عما قليل ليصبحن نادمين و طولى نمى كشد كه پشيمان خواهند شد حين تحل بهم الندامة فيطلبون الاقالة و لات حين مناص ‍ وقتى كه پشيمانى دامن گيرشان شود و در وجود اينان حلول كند، آنگاه مى گويند: پشيمانى ما را بپذيريد، اما ديگر پشيمانى سودى ندارد ان من ضل والله عن الحق وقع فى الباطل قسم به خدا كسى كه از حق گريخت يقينا به باطل مبتلا مى شود، چون : ماذا بعد الحق الا الضلال اگر كسى از صراط مستقيم فاصله گرفت ، يقينا گمراه خواهد شد.
الا ان اولياء الله استصغروا عمر الدنيا فرفضوها و استطابوا الاخرة فسعوا لها فالله الله ايها الناس قبل ان تبطل الحقوق و تعطل الحدود و تقوى كلمة الشيطان اولياى الهى كه در صحنه هاى نبرد پيروز شدند، براى آن بود كه عمر دنيا را كوچك شمردند و آخرت را طيب و طوبى تلقى كردند و براى آخرت سعى كردند، خدا را خدا را، كه مبادا حق كسى باطل شود و حدود الهى تعطيل گردد، قبل از اين كه حقوق مردم باطل بشود و حدود الهى معطل بماند، شما در صحنه باشيد، و دشمن را سر جاى خود بنشانيد. فالى اين تريدون رحمكم الله عن ابن عم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و صهره و ابى سبطيه شما كجا مى خواهيد برويد؟ آيا از پسر عموى پيغمبر، از داماد پيغمبر، از پدر دو فرزند پيامبر مى خواهيد فاصله بگيريد؟ از كسى كه خلق طينته و ترفع من نبعته و جعله باب دينه و ابان بغضه المنافقين ، وها هو ذا مفلق الهام و مكسر الاصنام كسى كه از طينت رسول خدا صلى الله عليه و آله خلق شد و از خاستگاه و جوششگاه رسالت او بالا آمد و وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله او را باب دين خود قرار داد و فرمود:
انا مدينة العلم و على بابها (469)
خصوصيتى كه رسول خدا به على بن ابيطالب - عليهم الصلوة والسلام - داد اين بود كه فرمود: تو ميزانى ، مهر و تولاى تو معيار حق و باطل است ، آن كه دوست توست ، مؤ من و آن كه دشمن توست ، منافق است . او كسى است كه سرهاى بت پرستان را شكست و خود بتها را درهم كوبيد. صلى والناس مشركون و اطاع والناس كارهون على بن ابيطالب عليه السلام كسى است كه وقتى ديگران مشرك بودند او موحد بود و مشغول نماز، و آنگاه كه ديگران اطاعت نمى كردند او مطيع رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، و اين اختصاصى به اوايل عمر اميرالمؤ منين عليه السلام ندارد بلكه تا آخر، در اين مسير مستقيم بود. فلم يزل فى ذلك حتى قتل مبارزيه و افنى اهل احد و هزم الاحزاب و قتل الله به اهل خيبر و فرق به جمع اهوائهم تا آن لحظه كه مبارزان آنان را كشت و اهل احد به وسيله او از بين رفتند و جنگ خندق به دست او به پيروزى رسيد و خداى سبحان به وسيله او اهل خيبر را كشت و اهواء و اميال و اغراض شومشان را به وسيله على بن ابيطالب پراكنده كرد.
اينها گوشه اى از سخنان اين بانوى سخنور است كه توسط آن شخص ‍ دربارى ، در حضور معاويه گفته شد. شما وقتى اين سخنان را تشريح مى كنيد مى بينيد حرف غير منطقى و غير قرآنى ، در آن نيست ، سخنان او يا تابع قرآن است و يا هماهنگ با عقل ، هرگز شعار يا احساس ضعف يا مسائل دنيا، و يا ترغيب به امور غريزى در او نيست . البته زنانى هم در نقطه مقابل بودند كه در جنگهاى صدر اسلام به سود معاويه و ابوسفيان حضور داشتند و شعارهايى مانند:

ان تقبلوا نعانق
ان تدبروا نفارق (470)
مى خواندند. اين شعار صرفا تهييجى آنها، فقط در حد غريزه بود، اما اين بانو كه به تربيتهاى اصيل اسلامى آشنا شده ، شعارش دعوت به بهشت ، به ولايت على بن ابيطالب عليه السلام ، و بر گرفته از آيات قرآنى و احاديث نبوى و بيان فضيلت على بن ابيطالب عليه السلام است .
وقتى سخنان اين بانو را در كنار سخنان اباذر بگذاريد، روشن مى شود، زن و مرد فرقى ندارند، اگر اين گفته ها به صورت كتابى درآيد، و در اين زمينه سخنهاى مكرر بيان گردد، و در منابر و روزنامه ها نقل و ثبت شود، آنگاه او نيز مى شود، زن اباذر گونه .
گاهى يك زن ، با زارى و جزع ، نظاميان را تهييج مى كند، اين هنر نيست ، اما گاهى يك زن با استدلال و با استمداد از اوج عرفان ، آنان را ترغيب و تشويق مى كند و مى گويد: الا ان اولياء الله استصغروا عمر الدنيا فرفضوها و استطابوا الاخرة فسعوا لها ، كه بايد بسيارى از سخنان بزرگان را جستجو نمود تا نمونه اين بيان عميق را در لابلاى آنها يافت . و اين تعجبى ندارد، چه اين كه اينها را على بن ابيطالب عليه السلام در كوفه تربيت كرده است .
نشانه هاى شعار زن در صدر اسلام همان بود كه از امويان ذكر شد، و نشانه موفقيت زن در صحنه هاى نظامى و سياسى نيز همين است كه ام الخير در صفين بازگو نمود.
در پايان اين گزارش آمده است وقتى كه سخن آن دربارى تمام شد معاويه رو به اين بانو كرد و گفت :
يا ام الخير ما اردتى بهذا الكلام الا قتلى تو اين حرفها را در جريان جنگ صفين گفتى و مردم را بر قتل من تهييج كردى و لوا قتلتك ما حرجت فى ذلك من اگر بخواهم خونبها بگيرم و الان تو را اعدام بكنم ، حرجى بر من نيست .
قالت والله ما يسونى ان يجرى قتلى على يد من يسعدنى الله بشقائه
گفت : معاويه قسم به خدا من نگران نيستم كه قتل من به دست كسى اتفاق بيفتد كه خداوند در اثر شقاوت او مرا سعيد كند، يعنى من با اين مرگ سعادتمند خواهم شد و تو با اين كشتن شقى .
اين سخنان را اين بانو در زمان ضعف شيعه ها و بحبوحه قدرت امويان و بعد از ارتحال على بن ابيطالب مى زند، كه همه شيعيان يا اسير و شهيدند يا متوارى هستند. يعنى ما از كشته شدن باكى نداريم و من مطمئنم اگر كشته شوم سعيدم و تو شقاوتمندى .
قال هيهات يا كثيرة الفضول ما تقولين فى عثمان معاويه داستان عثمان و زبير را پيش كشيد، اين زن به معاويه گفت : و انا اسالك بحق الله يا معاوية من شنيدم كه تو انسان حليمى هستى ، تو را به خدا قسم از اين مسائل دست بردار، يعنى قصه عثمان و زبير كه گذشته است و تسالنى عما شئت من غيرها اگر مسائل ديگرى دارى بپرس .
منظور از نقل اين تفصيل ، آن است كه اولا: اين بانو اضافه بر اين كه كار نظامى داشت ، كار تبليغى نيز داشت . ثانيا: سخنان او بر گرفته از قرآن و سنت معصومين و عترت طاهرين - سلام الله عليهم اجمعين - بود. ثالثا: براى رهبرى و امامش تا مرز شهادت هم حاضر شد. رابعا: شعارش در حد عقل و وحى بود نه در احد عاطفه و احساس . خامسا: اين سخنرانى مهيج ، با حضور كسى بود كه ولى معصوم است ، چون بدون اذن على بن ابيطالب عليه السلام كسى اجازه نداشت در جنگ سخنرانى كند، و اگر گفته شود سخنرانى ، جهاد نيست ، گفته مى شود مگر همه جهادگرها در خاكريز مقدمند و مسلحانه مى جنگند؟ عده اى كارهاى تبليغى دارند، عده اى كارهاى تداركاتى دارند، عده اى اسلحه حمل و نقل مى كنند و عده اى مى جنگند. آن دسته كارهايى كه تماس تنگاتنگ با اسلحه و شمشير ندارد، كارهاى نظامى نيست اما بخش تبليغى و تداركاتى است كه در توان زن است و براى زن منعى نشده است .
اگر اينگونه از نمونه ها بررسى شود آنگاه روشن مى شود كه قرآن و عترت طاهرين عليه السلام همانگونه كه در تربيت مردانى اباذر گونه موفق بودند، در تعليم زنانى حق گو و دشمن ستيز نيز توفيق داشته اند. در نتيجه ، اين سخن كه : مرد بالاتر از زن است براى اين كه هيچ زنى به مقام نبوت نرسيده است ، سخنى گزاف است و دلالتى بر نازل تر بودن مقام زن ندارد، چه اين كه بحث در مقام نبوت نيست . پس نه بر فخر و مباهان و باليدن مردان فايده اى مترتب است ، و نه اثرى در احساس ضعف و ناليدن زنان خواهد بود. آنچه مسلم است اين است كه راه براى تربيت و تكامل هر دو باز، و البته بسيارى از وظايف ، مشترك ، و بعضى هم به لحاظ طبع آنها، تقسيم شده است .
ام خالد، محدثى از زنان (471) 
از زنهاى نمونه صدر اسلام دختر خالد بن سعيد - مشهور به ام خالد - است كه روايات فراوانى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل نموده ، چرا كه اينگونه از نان ، صرفا عهده دار امور تداركاتى در صحنه هاى جنگ نيستند - تا به عنوان يك پرستار و خدمتگزار و صاحب كار عملى و سهل ، تلقى گردند - بلكه علاوه بر آن ، غالبا بخش قابل توجهى از اين زنان محدثه بودند و همانند ديگر اصحاب ، احاديثى را كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيده بودند، براى ديگران نقل مى كردند.
از جمله احاديثى كه اين زن در سيره مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل نموده اين است كه :
انها سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يتعوذ من عذاب القبر
گاهى حديثى را نقل مى كنند كه مثلا حضرت فرمود: شما از عذاب قبر به خدا پناه ببريد، و يك وقت نقل حديث ، بيان سيره پيامبر است كه به گونه فعل مضارع استمرارى ذكر مى گردد - مثل يتعوذ - كه علامت استمرار است ، و مدلولش اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مكرر از عذاب قبر به خدا پناه مى برد، اهميت حديث ام خالد در اين است كه او طبق روش دوم - يعنى نقل سيره - روايت نموده است كه دلالت بر مصاحبت و ارتباط مداوم با پيامبر را دارد.
اميمه ، دلسوز رزمندگان (472) 
دختر قيس بن ابى الصلت الغفارى هم از محدثات بود، و روايات زيادى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل نموده و تعدادى از تابعين شاگردان او بودند كه به وساطت اين بانو، حديث را از پيامبر نقل مى كردند. روى عنها جملة من التابعين اين بانو نسبت به مجاهدين و رزمنده ها كمال شفقت را داشت و كانت شفيقة على المجاهدين .
او در جنگها حضور داشت و براى مداواى مجروحين و تخليه شهدا سهم مؤ ثر و به سزايى داشت و دائما تحضر الوقايع و تداوى الجرحى و تدور بين القتلى او علاوه بر اين كه محدثه بود و احاديث را خوب مى فهميد و نقل مى نمود، يك نيروى رزمى نيز بود.
اينها دقيقا همان كمالاتى است كه ديگر صحابه به آن مى باليدند، مگر ديگر صحابه چه مى كردند؟ اينچنين نبود كه از ديگر صحابه ، كتابها و تحقيقات عميقى به ياد مانده باشد، بلكه از هر كدام چند حديث و گاهى يك حديث نقل شده است . زيرا در ميان آنان گروه بسيار اندكى بودند كه موفق شدند، نوع احاديث و بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله را جمع آورى نمايند.
به عنوان نمونه ، در كتب رجالى و تراجم - مانند اسدالغابه و الاصابه و غيره - حدود دوازده هزار صحابى به رقم آمده كه دقيقا اسم و هويت و تاريخ حيات و وفات و مدت صحبت و صحابتشان با رسول اكرم - صلوات الله عليه - روشن گرديده است . و گاهى ديده مى شود كه بعضى از آنان يك بار آن حضرت را ملاقات نموده و يا يك حديث روايت نموده اند. اين است كه گرچه همه اصحاب افتخار صحابت رسول خدا را داشتند، اما هرگز قابل مقايسه با حضرت على بن ابيطالب - صلوات الله و سلامه عليه - نبودند و هيچ يك از آنان همانند او و به اندازه او، افتخار شاگردى وجود مقدس ‍ پيامبر صلى الله عليه و آله را نداشته و از او حديث نقل نكرده اند.
بنابراين اگر ارزش مردان صحابه را بررسى كنيم ، در مى يابيم كه در بين زنان صحابى هم ، زنان ارزشمندى يافت مى شوند، كه از تمام ارزشها و كمالات روحى برخوردارند. و روشن است كه در مقايسه مقام زن و مرد، اميرالمؤ منين عليه السلام را معيار سنجش قرار دادن ، خطايى بيش نيست ولى اگر معيار را سلمان و ابوذر قرار دهيم ، در بين صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنانى هم طراز با اينها يافت مى شوند. تنها تفاوتى كه وجود دارد اين است كه رسول خدا براى جهاد به دنبال مردها مى فرستاد، اما زنها داوطلبانه مى رفتند. چون حضور در جبهه بر زن لازم نبود، اينان خود مى آمدند استدعا مى كردند كه آنها را براى تدارك وسايل جبهه به همراه ببرند.
در هر صورت اين بانو، گذشته از امور تداركى جبهه از قبيل : تخليه مجروحين ، دفن شهدا و حضور گسترده اى كه در اين جهت در صحنه هاى نبرد داشت ، از سوى ديگر عهده دار وظايف تبليغاتى و ترغيب و ايجاد عشق و شور در رزمندگان ، از راه ايراد خطابه و شعر و مانند آن بود و كانت تحث الناس على ذلك . آن روز شعر در مجامع عرب ، تاءثير بسزايى داشت . چنانكه امروزه هم گاهى مى بينيم در برخى اجتماعات خاص ، اثر شعر همانند اثر برهان است . يك سخنران اگر مسائل برهانى اقامه كند همان قدر اثر دارد كه يك شاعر ماهر قصيده يا نثرى ادبى ايراد كند. (473)
نقل كرده اند روزى عده اى از زنان بنى غفار همراه اين بانو به حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيدند و او كه سخنگوى اين گروه بود، عرض كرد:
انا نريد ان نخرج معك فى وجهك هذا فنداوى الجرحى و نعين المسلمين بما استطعنا
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله درخواست كردند: اجازه فرماييد كه ما در تخليه مجروحين و دفن شهدا همكارى كنيم ، اين كارها از ما ساخته است . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز اجازه فرمودند و آنان در جريان خيبر حضور پيدا كردند و رهبرشان همين دختر قيس بن ابى الصلت غفارى بود. نقل شده است كه و هى تهدين لما يلزم لذلك حتى انتهى الحرب و رجع المسلمون منصورين او معلمه آن گروه بود و آنان را هدايت و راهنمايى مى نمود تا آنگاه كه جنگ پايان يافت و مسلمانان پيروزمندانه بازگشتند.
ام كلثوم و مهاجرت زنان (474)  
نمونه ديگر، ام كلثوم دختر عقبة بن ابى معيط است . او جزو مهاجرات بوده است و مورخين درباره او گفته اند اسلمت و هاجرت و بايعت الرسول صلى الله عليه و آله .
او در سال هفتم هجرى مهاجرت نمود، و مى گويند، اولين مهاجره اى است كه از مكه به مدينه با پاى پياده هجرت نموده است و همسرش زيد بن حارثه بود كه در جنگ موته به شهادت رسيد.
زمانى كه اين بانو از مكه هجرت نمود، عده اى از كفار آمدند تا او را دوباره برگدانند كه اين آيه نازل شد:
فان علمتموهن مؤ منات فلا ترجعوهن الى الكفار (475)
شما اگر مى دانيد كه اين زنان ايمان آورده و در اثر وحى الهى ، از مكه به مدينه مهاجرت كردند، اينان را به كفار بر نگردانيد، گرچه بستگانشان باشند، زيرا كه :
لاهن حل لهم و لا هم يحلون لهن (476)
از اين نمونه ها روشن مى شود، چيزى كه مربوط به جان انسانى است ، زن و مرد در آن يكسانند و اسلام با استمداد از همين اصل كلى عقلى و قلبى ، پيامهاى خود را براى هر دو صنف ابلاغ نموده است و اگر چنانچه مى بينيم زنان نمونه ، شهرت چندانى ندارند، چنانكه گذشت ، براى آن است كه روى نبوغ فكرى زن تبليغ نشده است ، وگرنه ، نمونه هايى كه ذكر شد، نشان مى دهد كه زنان اباذر گونه كم نبودند. زنانى كه در دوران امويان و در جنگ صفين و جمل و مانند آن ، به نفع ولايت علوى و عليه ظلم اموى تلاش و كوشش نمودند، زنان ستم ستيزى كه به دربار امويان راه يافتند و با ايراد خطبه ها و خطابه هاى پر شور حكومت ستم پيشه امويان را محكوم نمودند، فراوان بودند.
زنان نابغه در شعر و ادب  
اما از نظر ادبيات ، اگر چنانچه صنف مرد، در اثر نبوغ ادبى به جايى رسيده است كه سبعه معلقه دارد و شعرش را در بازار عكاظ حجاز عرضه مى كند و در مسابقه بين المللى عكاظ برنده مى شود، زنانى نيز اين چنين بودند، كه اشعار بلندى انشاد مى كردند و در بازار عكاظ عرضه مى داشتند.
اين وضع جاهليت بود، و در اسلام نيز همانگونه كه دين ، سرمايه هاى معنوى را هدايت و راهنمايى نمود، ادبا را نيز تربيت كرد تا به جاى مضامين جاهلى ، درباره معارف الهى شعر بسرايند و سخن بگويند. و اين هدايت همانگونه كه در مردها اثر گذاشت ، در اديبان زن هم مؤ ثر بود.
همان زن كه در جاهليت با طرز تفكر جاهلى ، ادبيات را فروغ مى بخشيد و در مرثيه اعضاى خانواده اش شعرهاى بلندى مى سرود، بعد از پذيرش ‍ اسلام با سرود قرآن ، جوانان و فرزندان خود را به ميدان جنگ اعزام مى كرد.
در پايان اين بخش مناسب است به يك نمونه از زنان اديب صدر اسلام نيز اشاره شود.
خنساء شاعرى شهيد پرور (477) 
يكى از زنان عرب خنساء است كه مى نويسند از نوادگان امرء القيس ، شاعر مشهور است و از شعراى عهد خليفه دوم ثبت شده است . او مرثيه هاى بلندى درباره برادرانش معاويه و صخر كه در يكى از جنگها كشته شده بودند مى سرود، منتها بعد از قتل صخر او داغدار شد، زيرا صخر بخشنده تر و دلسوزتر بود و در تنگناهاى مالى ياريش ‍ مى نمود، چون اين بانو، همسر قماربازى داشت كه محصول زندگى خود را مى باخت و صخر چندين بار حيثيت اين خواهر را حفظ كرده بود. شعرهاى او در رثاى برادرانش زبانزد اديبان است ، نه قبل از او و نه بعد از وى زنى به عظمت اين بانو شعر نگفته است .
وقتى از اديبان نامور عرب سؤ ال مى شود كه خنساء در چه پايگاهى از ادبيات است سخنان بلندى دارند. به جرير گفته شد، شاعرترين شخص ‍ كيست ، من اشعر الناس گفت : انا لولا هذه يعنى اگر خنساء نبود مى گفتم : شاعرترين مردم اين عصر من هستم .
بشار مى گفت : زنى تا كنون بدون نقص ادبى شعر نگفته است مگر اين بانو. و روزى به بشار گفتند: اگر زن به مقام سرايندگى بنام ، نمى رسد پس نظرت درباره خنساء چيست ؟ گفت : تلك فوق الرجال او بالاتر از شعراى مرد است .
البته اصمعى ، ليلاى اخيليه را بر خنساء ترجيح مى داد، ولى از خنساء هم به عظمت ياد مى كرد. مبرد مى گفت : كانت الخنساء وليلى فائقتين فى اشعارهما ليلاى اخيليه و خنساء بر اكثر شعرا برتر و فائق هستند.
نابغه ذبيانى ، سمت داورى بازار عكاظ را به عهده داشت . و شعرايى كه شعر جديد مى سرودند، در بازار عكاظ به او عرضه مى نمودند تا ارزيابى نمايد. هنگامى كه قصيده رائيه خنساء را كه در رثاى صخر سروده بود، شنيد با شگفتى گفت : اذهبى فانت اشعر من كانت ذات ثديين و لولا هذا الاعمى الذى انشدنى قبلك - يعنى الاعشى - لفضلتك على شعرء هذا الموسوم يعنى اگر اعشى ، قبل از تو شعرى نسروده بود مى گفتم : مهمترين و والاترين شاعر اين مسابقه تو هستى .
حسان بن ثابت معروف ، كه يكى از شركت كنندگان در مسابقه بود، وقتى اين سخن را از داور مسابقه شنيد، عصبانى شد و گفت : من ، هم از تو كه داور هستى شاعر ترم ، و هم از خنساء، نابغه گفت : ليس الامر كما ظننت اين گونه كه فكر مى كنى ، نيست ، سپس رو به خنساء نمود و گفت جواب حسان بن ثابت را بده ، خنساء رو به حسان بن ثابت نمود و گفت : ما اجود بيت فى قصيد تك هذه التى عرضتها آنفا زيباترين و جامع ترين و رساترين شعر تو كه هم اكنون عرضه داشتى ، كدام بيت است ؟ - بيت الغزل قصيده تو چيست ؟ - حسان گفت اين است كه :
لنا الجفنات الغر يلمعن فى الضحى
و اسيافنا يقطرن من نجدة دما (478)
وقتى حسان گفت مهمترين بيت اين قصيده اين است ، خنساء هشت اشكال ادبى روى همين يك بيت گرفت ، گفت : اين بيت كه بيت الغزل و بيت القصيده محسوب مى شود هشت اشكال (479) ادبى دارد، اول : اين كه گفتى : جفنات ، مادون جفان و كم تر از آن است و حق اين بود كه جفان مى گفتى . دوم : اين كه گفتى غر غر جمع اغر است و به معناى سفيدى پيشانى است ، و اگر مى گفتى بيض مطلق سفيدى بود و معنايش وسيع تر بود. اشكال سوم : اين كه گفتى : يلمعن و اگر به جاى يلمعن يشرقن به كار مى بردى بهتر بود چون اشراق قوى تر از لمعان است . لمعان لحظه به لحظه مى آيد - چشمك زدن است - و اشراق درخشش دائمى است . چهارم : اين كه گفتى بالضحى و لو قلت بالدجى لكان اكثر اطراقا كاربرد دجى بهتر از ضحى بود زيرا ضحى - كه همان چاشت است - نزديك نيمروز است و تابش شمشير در آن وقت ، مهم نيست ، چه اگر شمشيرى در تاريكى دجى بتابد هنر است ، تابش شمشير در اثر انعكاس نور خورشيد هنر نيست ، پنجم : اين كه گفتى : اسياف والاسياف ما دون العشرة اسياف جمع قله است ، و اگر مى گفتى سيوفا بيشتر و بهتر بود. ششم : گفتى يقطرن و لو قلت يسلن لكان اكثر يعنى اين شمشيرها سيل گونه خون مى ريزند، اين قوى تر از آن بود كه گفتى قطره قطره خون مى بارد. هفتم : اين كه گفتى : دما و الدماء اكثر من الدم در حالى كه دماء بيشتر از دم است .
به دنبال اين هشت اشكال ، حسان ساكن شد و ديگر جوابى نداد. اين بود قدرت ادبى اين بانوى اديبه كه از نواده هاى امرء القيس بود.
پس از اسلام و در اثر خوى جاهليت ، خيلى از زنها و مردها از قبول آن سر برتافتند ولى اين بانو به خاطر نبوغ فكرى كه داشت اسلام آورد فقدمت الخنساء على رسول الله صلى الله عليه و آله فاسلمت و استنشدها فانشد ته فاعجب بشعرها وجود مبارك رسول اكرم - صلوات الله عليه - از اين بانو درخواست شعر نمود، و او شعرى گفت ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله از شعر او به شگفت آمد.
خنساء فرزندانى را در جامعه اسلامى تربيت نمود، و آنان را خود، تجهيز و تشويق مى نمود و به جبهه مى فرستاد و در يكى از جنگهاى صدر اسلام - كه بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله پيش آمد - به آنان چنين وصيت نمود يا بنى انكم اسلمتم طائعين و هاجرتم مختارين ، والله الذى لا اله هو انكم لبنو رجل و احدكما انكم بنو امراة واحدة ما هجنت حسبكم و لا غيرت نسبكم ، و اعلموا ان الدار الاخرة خير من الدار الفانية ، اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون .
يعنى دنيا در برابر آخرت بى ارزش است ، دار پايدار بهتر از دار ناپايدار است ، و شما، فرزندان يك پدر و مادريد. من حسب و نسب شما را آلوده ننمودم ، بكوشيد و براى دينتان تلاش كنيد، و جبهه ها را گرم نگه داريد، زيرا شما با اختيار مسلمان شديد و با طوع و رغبت اسلام آورديد، و با اختيار هجرت كرديد، آنگاه آيه پايانى سوره آل عمران را كه درباره كيفيت اعزام نيرو به جبهه و تهييج و تشجيع آنها است قرائت نمود:
يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا (480)
در اين آيه صبر، غير از مصابره و مرابطه است ، در حوادث فردى انسان صبر مى كند اما در حوادث جمعى مثل جنگ و مانند آن ، مصابره دارد و در پيوند با رهبرى مرابطه دارد. مضمون اين آيه را خنساء به فرزندانش توصيه نمود و آنان را به جبهه اعزام كرد و گفت : فاذا رايتم الحرب قد شمرت عن ساقها، و جللت نارا على ارواقها، فتيمموا وطيسها، و جالدوا رسيسها شما آنگاه كه ديديد جبهه جنگ گرم و داغ شد، همان وقت نان از تنور برگيريد، كه اين موقعيت ، موقعيت خوبى است . (481)
يكى از كلماتى كه مى گويند در ميان ادبا سابقه نداشته ، همين جمله الان حصى الوطيس است يعنى اكنون كه تنور داغ است ، موقع نان پختن و نان گرفتن است ، وقتى بازار شهادت گرم است بايد سعى نمود و جبهه ها را پر كرد. اين زن به فرزندانش مى گويد، وقتى كه ديديد بازار شهادت گرم و ميدان جنگ داغ است فرصت را مغتنم شماريد و حضور پيدا كنيد فتيمموا وطيسها. او فرزندانش را به حضور در جبهه دعوت مى كند تا شهادت را غنيمت بياورند. يا فاتح مى شوند كه پيروزى غنيمت است و يا شهيد مى شوند كه شهادت غنيمت است . ديگران به اين فكرند كه ساز و برگى به غنيمت بياورند ولى اين زن فرزندانش را به شهادت و كرامت دعوت مى كند و مى گويد تظفروا بالغنم و الكرامة فى دار الخلد و المقامة .
فلما اضاء لهم الصبح ، باكروا الى مراكز هم ، فتقدموا واحدا بعد واحد، ينشدون اراجيز يذكرون فيها وصية العجوز لهم هر يك از اين فرزندان ، وصاياى مادر را به نحوى در رجزهاى خود مى گنجانيدند حتى قتلوا عن آخرهم تا اين كه همه شهيد شدند، و خبر به اين مادر شهيد پرور رسيد كه ، چهار فرزندت كشته شدند فقالت : الحمدلله الذى شرفنى بقتلهم و ارجو من ربى ان يجمعنى بهم فى مستقر الراحمة سپاس خداوندى را كه به واسطه شهادت آنان به من شرافت بخشيد و اميدوارم كه مرا همراه آنان در سايه رحمتش جاى بخشد.
همين ذوق ادبى است كه مى تواند شعرى بسرايد كه مايه اعجاب پيامبر شود، و همين ذوق است كه مى تواند از آيات قرآن خطابه بسازد و فرزندانش را به جبهه تشويق نمايد، و باز همان ذوق ادبى است كه پس از دريافت شهادت فرزندانش مى گويد الحمدلله الذى شرفنى بقتلهم .
چگونه ممكن است انسان بگويد يا باور كند كه زن ، ترسو است ! در صدر اسلام چند مرد اينگونه داشتيم ؟ اگر چند نفر مثل اباذر وجود دارد، چون بارها شهامت آنها ذكر شده است ، در مورد زنان نيز اگر بارها داستان اينگونه زنان بازگو مى شد، آنگاه براى همگان ، مقام زن شناخته مى شد و او را ضعيف و ترسو نمى شمردند.
نتيجه بحث  
شما در هر بخشى از بخشهاى نظامى ، سياسى ، عرفان و حديث بررسى كنيد مى بينيد زنان نمونه بسيارند، منتها وقتى نام زن در حجاب باشد، خبرى از او در جامعه نخواهد ماند. بايد خودش در حجاب و نامش در كتاب باشد تا عظمت او ظهور كند. چه اين كه ذات اقدس اله در حالى كه زن را به حجاب آشنا مى كند نامش را در كتاب آورده است ، درباره ملكه سبا فرمود:
اسلمت مع سليمان لله رب العالمين (482)
كه با عظمت از او ياد مى كند و نام مى برد، و سرانجام او را عاقله معرفى مى نمايد، هنر در اين نيست كه انسان در برابر حق سرفرازى كند - چون سر، مى شكند - بلكه هنر اين است كه انسان در پيشگاه حق خضوع نمايد، و اين هنر را ذات اقدس اله به ملكه سبا نسبت مى دهد.
با اين كه ملكه سبا از قدرت فراوانى برخوردار بود:
و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم (483)
اگر كسى كه چنين قدرتى دارد، و از همه امكانات و قدرتهاى سياسى ، نظامى برخوردار است ، تسليم بنده خدا شود، اين نشانه عقل است . آنها كه تهور را به حساب شجاعت مى گذارند، كسانى هستند كه در تشخيص صراط مستقيم دچار خلط شده اند.
در ذكر اين نمونه ها از معصومين ، و فرزندان و تربيت شدگان آنها نام برده نشد، زيرا نام آنها در كتابها فراوان آمده و تاريخشان بازگو شده است ، و از طرفى مهم اين است كه زنان عادى به اين مقامات رسيده و به عنوان الگو و حجت براى زنان و مردان شده اند.
بر اساس اين شواهد قرآنى و عقلى و قلبى بايد گفت در آن بخش اساسى كه موضوع تكامل است ، ذكورت و انوثت اصلا راه ندارد، و اگر كسى بگويد: زنى مانند نبى اكرم صلى الله عليه و آله نشده و به مقام او نرسيده است ، بايد گفت : خيلى از انبيا نيز همانند او نشدند و به آن مقام راه نيافتند، و اين مورد نقض نيست ، يا آنهايى كه مردند مى توانند مثل نبى اكرم صلى الله عليه و آله بشوند؟ اين چه تفاخرى است ؟ البته هر كسى كه از نظر سير كمالى به آن حضرت نزديك تر باشد، جا دارد كه فخر نمايد، منتها فخر او در بى فخرى است ، فخرش در تواضع و احساس مذلت است .
سخن در بحث حقوق زن ، تكامل زن ، تساوى زن و مرد، در مسائل اخلاقى و تربيتى و...براى اين است كه زمينه رشدى باشد تا اگر مردها تلاشى و كوششى دارند، زنها هم اهل كوشش و جهاد باشند، مردهاى متعارف به هر مقامى مى رسند، زن هم مى تواند برسد، و اگر همان گونه كه جريان مردان تاريخ بازگو شد، جريان زنان تاريخى نيز بازگو مى شد، وضع غير از اين بود كه هست .
آنجا كه خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد:
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (484)
اين خطاب به انسانيت است و در انسانيت ذكورت و انوثت نقش ‍ ندارد.آنچه مهم است اين است كه ، انسان بالاخره به لقاء الله مى رسد، يا به لقاء جمال الهى راه مى يابد و يا به لقاء جلال الهى ، و در اين راه زن و مرد همتاى يكديگرند.

 

next page

fehrest page

back page