زن در آينه جلال و جمال

حكيم متاله آية الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۵ -


علت عدم الزام برخى تكاليف بر زن  
زن از آن جهت كه ريحانه است و ليست بقهرمانة وجوب نسبت به بعضى از كارهاى دشوار از دوش او برداشته شده ، البته در حد رخصت نه عزيمت . و بديهى است كه بين رخصت و عزيمت فرق است . عزيمت ، يعنى اگر نهى بر چيزى وارد شد كسى حق انجام آن را ندارد و اگر امر بر چيزى وارد شد چاره اى جز انجام آن نيست ، مثل اين كه گفته شود مسافر نبايد روزه بگيرد، نبايد نماز ظهر يا عصر يا عشا را چهار ركعت بخواند، اصطلاحا به اين بايدها و نبايدها عزيمت مى گويند، يعنى بايد اطاعت نمايد. اما رخصت آن است كه از عملى وجوب برداشته شده ، بدون اين كه تحريم شده باشد. اگر گفته مى شود نماز جمعه بر زن نيست يعنى واجب نيست كه حتما حضور پيدا كند اما نه اين كه اگر حضور پيدا كرد مقبول نيست ، يا صحيح نيست ، يا فضيلت ندارد.
با توجه به توضيح فوق اين شبهه كه زن از بعضى مزاياى مذهبى مانند شركت در نماز جمعه ، نماز جماعت ، تشييع جنازه و...محروم شده است ، حل مى شود زيرا اين كه مى فرمايد:
فيما اوصى به النبى صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام يا على ليس ‍ النساء جمعة و لا جماعة و لا اذان و لا اقامة (542)
در ضمن وصيت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اين بود كه : يا على نماز جمعه و جماعت و اذان و اقامه براى زنان واجب نيست .
اين محروميت ها در حد رخصت است نه عزيمت ، يعنى الزام از زن گرفته شده نه اين كه حق شركت در جمعه و جماعات را ندارد. زيرا يكى از احكام نماز جمعه اين است كه در صورت تعين وجوب نماز جمعه ، بر مكلفين واجب است كه تا شعاع دو فرسخى در نماز جمعه حاضر شوند و نيز تا شعاع يك فرسخى تشكيل نماز جمعه ديگرى مجاز نيست و به عبارتى ديگر، فاصله دو نماز نبايد كمتر از يك فرسخ باشد.
بنابراين اگر نماز جمعه تا اين حد مهم است كه در صورت وجوب تعيينى ، تا شعاع دو فرسخى حتما بايد مسلمانان ، شركت كنند، اين كار براى زن دشوار خواهد بود از اين جهت ، الزام و عزيمت از زن سلب شده است . نه بدين معنا كه زن حق شركت ندارد و يا اگر اين رنج را تحمل كرد و در نماز جمعه حضور يافت ، نمازش مقبول نباشد، يا كفايت از نماز ظهر نكند، و يا فاقد فضيلت نماز جمعه باشد.
درباره جماعت هم اين چنين است ، نماز جماعت به قدرى در اسلام معتبر و مهم است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، براى جلوگيرى از نفاق منافقان در صدر اسلام دستور رسيد: كسانى كه در نماز جماعت شركت نمى كنند و تدريجا قصد توطئه و تضعيف اسلام را دارند و نيز آنها كه دسترسى به نماز جماعت دارند ولى نماز جماعت را گرامى نمى شمارند و در آن شركت نمى كنند، خانه هايشان به آتش كشيده شود. (543)
بر اين اساس ، شركت در نماز جماعت رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون عذر، لازم و عدم حضور بدون عذر، ممنوع بود. و چنين دستورى چون توام با دشوارى بود، بر زنها لازم نشد، نه اين كه اگر زنى اين رنج را تحمل كرد و در نماز جماعت شركت نمود نمازش ، مقبول نمى شد.
هشدار تربيتى  
#
در بعضى از روايات آمده است چند چيز از چند نفر محال است : يكى از موارد اين است كه وفا، از زن محال است . (544) اين گونه روايات ناظر به تربيت هاى عمومى است نظير روايتى كه مى گويد: خداى سبحان شش ‍ گروه را به شش گناه عقاب مى كند، يكى اين است كه :
الفقهاء بالحسد (545)
مضمون اين روايات ناظر به اين است كه هر كسى در رشته خود مبتلاست ، نه اين كه فقه بد است يا فقيه حسود است ، بلكه يعنى بايد مواظب بود كه اين خطر در اين رشته راه پيدا نكند. پيامبران الهى كه مربيان بشرند از يك سو مى گويند:
الفقهاء امناء الرسل (546)
اينها امين و وارث پيغمبرند، و از سوى ديگر هشدار مى دهند كه مبادا گرفتار حسد بشويد و در اثر گناه حسد بسوزيد، چون شما در مظنه رشكيد و زمينه حسد در شما هست . مرحوم صدوق هر دو روايت را در خصال نقل كرده ، هم آن روايت خمسه را كه فرمود پنج چيز از پنج كس محال است يكى وفا از زن ، و هم اين روايت سته را كه شش گروه به شش چيز معذب مى شوند يكى فقها به حسد بنابراين همانطورى كه اين روايت تنقيص فقه يا فقاهت و فقيه نيست ، آن روايت خمسه نيز تنقيص زن نيست .
اكثر اين روايات يا نظير قضاياى شخصيه است يا با توجه به شرايط مخصوص آن عصر يا آن موضوع است ، نظير آنچه كه درباره خواص اشيا نقل شده است . مثلا اين كه گفته مى شود فلان ميوه اين همه خاصيت را دارد، آيا براى همه مردم داراى اين خاصيت است يا براى مردم همان منطقه ؟ گاهى ميوه اى در منطقه اى رشد مى كند كه خداى سبحان براى تاءمين نيازهاى مردم همان منطقه آن ميوه را رويانيده و براى مردم مناطق ديگر آنچنان سودمند نيست . جملات و امثال و حكم منطقه اى و اقليمى را، نبايد به عنوان قضاياى طبيعى يا حقيقى تلقى كرد همچنان كه گاهى قدح و مدح هم اينچنين است . اگر چنانچه در شرايط خاصى از گروه مخصوصى مدحى يا قدحى به عمل آمده است ، نبايد اينها را به عنوان قضاياى طبيعيه يا حقيقيه تلقى كرد.
نصيحت صاحب فتوحات به امام رازى  
امام فخر رازى روزى در خلال درس ، تجديد نظرى براى او پيش آمد و گريه كرد، شاگردان درسش گفتند: چرا مى نالى ؟ گفت : مطلبى بود كه سى سال بر آن مى انديشيدم و در اطراف همان مطلب خود را محق مى پنداشتم و اكنون فهميدم كه حق با من نيست و سى سال در اشتباه بوده ام .
در رسائل صاحب فتوحات آمده است كه آن عارف بزرگوار براى امام رازى نوشت : تو اولا بايد علمى فراهم كنى كه بعد از سى سال پشيمان نشوى ، راهى را طى كن كه كمتر اشتباه كنى . ديگر اين كه به دنبال علمى باش كه تو را رها نكند و تو هم او را رها نكنى ، شما يك موجود ابدى هستيد، علمى تهيه كنيد كه بعد از مرگ هم خريدار داشته باشد.
علوم ابزارى و علوم حقيقى  
اگر كسى درباره جهان بينى الهى بحث ها كرد، درباره خدا و اسماء حسناى او، نعت او، صفات جلال و جمال و افعال او بحث ها كرد، درباره معاد، مواقف قيامت ، بهشت و جهنم ، صراط، حساب ، ميزان ، شفاعت ، حوض ‍ كوثر و مانند آن بحث ها كرد، در مورد فرشته شناسى ، وحى ، رسالت ، نبوت و امامت بررسى كرد، همه اين ره آوردها و بحثها بعد از مرگ يكى پس از ديگرى براى او تر و تازه و روشن و مشهود، سرسبز و خرم مى تابد و لحظه به لحظه شكوفاتر مى شود، اما اگر كسى تلاش كرد كه چگونه خيابان بسازد، مسجد، مدرسه و دانشگاه بسازد، مهندس راه و ساختمان بشود، طبيب جسم باشد، بعد از مرگ همه اين علوم كم كم از يادش مى رود، چونكه آنجا ديگر سخن از راه و ساختمان نيست و علمى كه تكرار نشود رخت بر مى بندد آنجا از كسى سؤ ال نمى كنند نقشه ساختمان ، نقشه خيابان و بيابان چگونه است .
البته اين گونه دانش ها براى رفع نيازمنديهاى دنيا بوده و تحصيل آن هم واجب است و اگر كسى از اين راه بهره اى گرفت و به نظام اسلامى خدمت كرد، عمل صالحى انجام داده كه براى ابد در قيامت مى ماند اما خود اين علم رخت بر مى بندد.
اين علوم مربوط به نشئه طبيعت است ، مصنف و مؤ لف شدن ، استاد و مدرس و گوينده و نويسنده شدن جزو حرفه هاى دنيايى است كه بعد از مرگ همه اينها رخت بر مى بندد، يك اديب ماهر در اواخر عمر از خواندن يك سطر عبارت ادبى نيز عاجز مى شود.
اما اگر كسى معارف الهى را آموخت يكى پس از ديگرى معلوم هاى او مشهود مى شود و مى يابد. اگر كسى در اين زمينه تحصيل كند كه كوثر يعنى چه ؟ چگونه آبى است كه رفع گرسنگى هم مى كند؟ چگونه آبى است كه اگر كسى يك جرعه اش را بنوشد براى ابد ديگر تشنه نمى شود؟ اين چه آبى است هم جاى نان است و هم آب و هم عطر؟ و اين همه خصوصيات چگونه در او جمع شده است ؟ اينها علومى است كه بعد از مرگ لحظه به لحظه براى او ظهور مى كند. ولى اگر كسى در دنيا اين مسائل را نياموزد، در آن دنيا به زحمت او را مى فهمانند، اما در آخرت اينچنين نيست كه به آسانى و رايگان يادش بدهند، آنجا با گوش ياد نمى دهند، بلكه با دل ، ياد مى دهند و تا دل او را غبار روبى و گردگيرى نكنند و اين لايه هاى چركين را از دلش نگيرند دلش نمى بيند. قرآن كريم مى فرمايد:
كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (547)
گناه رين ، چرك است ، چشم دل را مى گيرد. گناه لايه است كه روى دل مى نشيند و روى قلب نقش مى بندد، انسان ، پيامبر، كوثر، صراط و ميزان را با چشم ظاهر نمى بيند، بلكه با چشم دل مى بيند و وقتى جلو چشم دل را لايه هاى متراكم گرفته باشد تا لايه روبى نكنند و اين غبارها و چرك ها و گردها را نگيرند، آينه دل اسرار قيامت را نمى بيند. افراد عادى چگونه مى توانند وجود مبارك على بن ابيطالب - عليه افضل صلوات المصلين - را ببينند؟ آن كه اهل ولايت نباشد مگر مى تواند جمال نورانى آن حضرت را ببيند؟ مگر ديدار وجود مبارك سيدالشهدا - صلوات الله و سلامه عليه - امر آسانى است ، او را بايد دل ببيند و دل هم كه بسته باشد مدتها طول مى كشد تا پرده ها برداشته شود.
و به خاطر همين است كه فشار و جراحى از روز اول قبر شروع مى شود.
در بيان نورانى حضرت امير - سلام الله عليه - در كتاب قيم نهج البلاغه آمده است كه وقتى انسان مرد او را به اتاق عملش مى برند. بدن مردار مى شود، لذا همه بستگان بينى را مى گيرند و مى گويند: زود دفنش كنيد تا بو نگيرد. حضرت مى فرمايد:
صار جيفة بين اهله و اسلموه الى عمله (548)
بنابراين به هنگام مرگ علم هاى حصولى رخت بر مى بندد و علم هاى شهودى هم به اين آسانى نصيب نمى شود، در آنجا اگر زن مهذب تر باشد او زودتر از مرد به مقصد مى رسد و نمى توان گفت : چون قدرت فيزيكى يا رياضى مرد قوى تر است ، پس زن به اندازه مرد مقرب نيست .
نظام قسط و عدل  
در قرآن كريم ، نظام آفرينش را خداوند به عهده دارد. اگر فرض شود كه همه جامعه انسانى مرد باشند، از چنين فرضى ، عدم آن لازم مى آيد، زيرا اگر همه مرد باشند ديگر همه اى در كار نخواهد بود، براى اين كه اگر مردى در كار نباشد زن به تنهايى نمى تواند مبدا پيدايش نسل باشد، بنابراين جامعه نياز به زن و مرد دارد و هر دو، ركن اين نظام انسانى هستند، اين از يك سو، و از طرف ديگر اگر آنها كه مردند زن ، و آنها كه زنند مرد مى شدند، باز هم اين مشكل و سؤ ال مطرح بود كه : چرا تفاوت وجود دارد.
منطق قرآن كريم درباره كار خدا اين است كه ، خداى سبحان به احدى ستم نكرده و نمى كند:
و لا يظلم ربك احدا، (549) و ما ربك بظلام للعبيد (550)
نه تنها خدا ستم نمى كند بلكه ، اولا، قائم بالقسط است و ثانيا، چون قائم بالقسط است مردم را به قسط و عدل دعوت مى كند و ثالثا، معيار قسط و عدل را هم به مردم ارائه مى دهد، در تبيين نكته اول مى فرمايد:
شهد الله انه لا اله الا هو والملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط (551)
يعنى خداوند چون قائم به قسط است كار او شهادت مى دهد كه شريك ندارد و چون در جهان ، قسط و عدل و هماهنگى هست ، نشانه آن است كه بيش از يك مبدا در عالم نيست ، زيرا اگر بيش از يك مبدا در عالم بود قسط و عدلى در جهان به عنوان هماهنگى خلقت يافت نمى شد. شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة واولوا العلم قائما بالقسط آنگاه ملائكه و اولوالعلم هم كه قائم به قسط هستند شهادت به وحدانيت مى دهند. در زمينه مطلب دوم مى فرمايد: خداوند مردم را به قسط و عدل امر كرده است .
قل امر ربى بالقسط (552)
مطلب سوم آن كه معيار تشخيص قسط و عدل را همراه انبيا براى مردم فرستاده است .
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط (553)
از جمع عقل و نقل استفاده مى شود كه در نظام آفرينش ، ستم وجود ندارد. بنابراين هيچ كسى نمى تواند بگويد كه به من ظلم شده است ، نه زن مى تواند بگويد در نظام هستى به من ستم شده و نه مرد مى تواند بپندارد كه در نظام هستى به او برترى داده شده است .
سر تفاوت بين زن و مرد  
آنچه كه در قرآن كريم راجع به تفاوت موجودات بيان شده است كه : اولا، بايد زندگى به احسن وجه اداره شود و ثانيا، تا تسخير متقابل بين موجودات محقق نشود و هماهنگى بين آحاد و طبقات متفاوت ايجاد نگردد، نظام به احسن وجه اداره نمى شود و در سوره زخرف فرمود:
اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون (554)
فرمود: ما مردم را با استعدادهاى مختلف و شرايط گوناگون آفريديم و اگر همه در يك سطح از استعداد و يك سطح از قدرت بودند نظام هستى متلاشى مى شد، چون كارها گوناگون است و كارهاى گوناگون را بايد استعدادهاى گوناگون به عهده بگيرد، لذا بايد تفاوت باشد. اگر در اين تفاوت كسى كه مثلا در درجه پنجم است بيايد در درجه دهم و كسى كه در درجه دهم است بيايد در درجه پنجم قرار بگيرد، باز اين سؤ ال محفوظ است كه تفاوت چرا؟ قهرا نمى شود اصل تفاوت را انكار كرد. اگر مهره ها هم تبديل شود سؤ ال عوض نخواهد شد، چون تا زمانى كه شؤ ون متفاوت وجود دارد قهرا استعدادهاى گوناگون لازم است كه لازمه وجود افراد متفاوت است .
همانطورى كه اختلاف طبقات ، استعدادها، گرايش ها و جذب ها و دفع ها، هيچ كدام معيار فضيلت نيستند، بلكه همه و همه به عنوان ابزار كار، لازم است تا تسخير متقابل و دو جانبه محقق بشود ليتخذ بعضهم بعضا سخريا اختلاف زن و مرد هم اين چنين است يعنى اگر كسى استعداد برترى دارد اين استعداد برتر، نشانه فضيلت معنوى و تقرب الى الله نيست . اگر بتواند از اين استعداد برتر فايده بهتر ببرد و خالصانه تر كار كند به مرتبه بالاترى از تقوا مى رسد، و از اين جهت به كمال محض نزديك تر خواهد بود ولى اگر از اين استعداد برتر طرفى نبست و به خداى سبحان تقرب نجست چه بسا اين استعداد زائد براى او و بال باشد. پس استعدادها گرچه يك فضيلت ظاهرى است اما نشانه تقرب الى الله نيست .
بنابراين ، تفاوت ها براى آن است كه گروهى ، گروه ديگر را به صورت متقابل و دو جانبه تسخير كنند و هيچ كسى حق ندارد افراد ديگرى را تحت تسخير خود درآورد اما خودش مسخر نشود، كسى نمى تواند به دليل داشتن قدرت و امكانات استعدادى يا غير استعدادى از ديگران ، تسخير يك جانبه طلب كند بلكه بايد تسخير متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به احسن وجه اداره بشود. و اگر تسخير، متقابل نباشد همان استهزاء كردن و منافع ديگران را به سود خود رايگان بردن است كه قرآن آن را نهى كرده و آن را به عنوان ستم ، تحريم و محكوم كرده است .
بنابراين نظام آفرينش ، استعدادهاى متقابل و متخالف مى طلبد و اين تفاوت هم براى تسخير دو جانبه و متقابل آن تقرب الى الله است .
قيوميت مرد بر زن  
پس از طرح اين مقدمه و نكاتى كه در بخش هاى ميانى و پايانى مطالبى كه در آغاز فصل گذشت ، بايد توجه نمود كه اگر زن در مقابل مدر و مرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است ، هرگز مرد قوام و قيم زن نيست و زن هم در تحت قيموميت مرد نيست . بلكه قيوميت مربوط به موردى است كه زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد. قوام بودن در اين مقام نيز نشانه كمال و تقرب الى الله نيست ، همچنانكه در وزارتخانه ها، مجامع ، جامعه ها، افرادى هستند كه قوام ديگرى يعنى مدير، مسؤ ول و رئيس و مانند آن هستند اما اين مديريت ، فخر معنوى نيست بلكه يك مسووليت اجرايى است و ممكن است كسى كه رياست آن مؤ سسه را به عهده ندارد خالصانه تر از قيم كار بكند و پيش خدا مقرب تر باشد، قوام بودن مربوط به مديريت اجرايى است ، زيرا كه قرآن مى فرمايد:
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم (555)
توانايى مرد در مسائل اجتماعى و شم اقتصادى و تلاش و كوشش براى تحصيل مال و تاءمين نيازمندى هاى منزل و اداره زندگى بيشتر است . و چون مسؤ ول تاءمين هزينه ، مرد است سرپرستى داخله منزل هم با مرد است اما اين چنين نيست كه از اين سرپرستى بخواهد مزيتى به دست آورد و بگويد من چون سرپرستم پس افضل هستم بلكه اين يك كار اجرايى است ، وظيفه است نه فضيلت ، روح قيوم و قوام بودن وظيفه است و اين چنين نيست كه قرآن به زن بگويد تو در تحت فرمان مرد هستى ، بلكه به مرد مى گويد تو سرپرستى زن و منزل را به عهده دارى . اگر اين آيه به صورت تبيين وظيفه تلقى شود نه اعطاى مزيت ، آنگاه روشن مى شود الرجال قوامون على النساء يعنى يا ايها الرجال كونوا قوامين يعنى اى مردها شما به امر خانواده قيام كنيد همانطورى كه براى مسائل قضايى مى فرمايد:
كونوا قوامين بالقسط شهداءلله (556)
الرجال قوامون على النساء گرچه جمله خبريه است ولى روحش ‍ انشا است يعنى اى مردها شما قوام منزل باشيد، سرپرست منزل باشيد، كارها را در بيرون انجام دهيد، اداره زندگى را در منزل به عهده بگيريد، زيرا آسايش و آرامش زندگى مرد، در خانه است . اين كه آيه شريفه مى فرمايد:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها (557)
آنچه در تعبيرات روايى آمده است لياوى اليها برابر همين تعبير قرآنى است . الرجال قوامون على النساء به اين معنا نيست كه زن اسير مرد است و مرد قوام ، قيوم و مدير است و مى تواند به دلخواه خود عمل كند. هرگز اين تكليف نيامده فتواى يك جانبه بدهد و به مرد بگويد تو فرمانروا هستى و هر چه مى خواهى بكن ، بنابراين ، اگر اسلام اين دو حكم الزامى را در كنار هم ذكر كند و به زن در مقابل شوهر دستور تكمين مى دهد و به مرد در مقابل زن دستور سرپرستى مى دهد، تنها بيان وظيفه و جريان امور خانواده است و هيچ يك نه معيار فضيلت است و نه موجب نقص .
در نتيجه اولا، الرجال قوامون على النساء مربوط به زن در مقابل شوهر است نه زن در مقابل مرد. ثانيا. اين قيوميت معيار فضيلت نيست بلكه وظيفه است . ثالثا، قيم بودن زن و مرد در محور اصول خانواده است . گاهى زن قيم مرد است و گاهى مرد قيم زن . و در اصول خانوادگى بسيارى از مسائل عوض مى شود. اطاعت فرزند چه پسر و چه دختر از ساحت مقدس پدر و مادر واجب است ، و اگر فرزند كارى بكند كه پدر يا مادر برنجد عاق پدر و مادر مى شود و عقوق والدين حرام است . بنابراين اگر مادر فرزند را از كارى نهى كرد و گفت : اين كار مايه آزاردگى من مى شود. در اينجا اطاعت مادر واجب است و پسر نمى تواند بگويد كه من چون در رتبه اجتهاد به سر مى برم يا مهندس و طبيب شده ام ، ديگر تحت فرمان مادر نيستم و در حقيقت در چنين مواردى زن بر مرد قيم است ، مادر بر پسر قيم است گرچه پسر مجتهد و يا متخصص باشد. در مسائلى كه مربوط به داخل خانواده است زن و شوهر، مادر فرزند و پدر و فرزند يك سلسله حقوق متقابلى دارند. و رابعا، همان گونه كه در آغاز فصل گذشت اين قيومت طبق شرايط ضمن عقد قابل تحديد و يا واگذارى است .
نگرش مادى و اسلامى  
اگر كسى معيار فضيلت را در مسائل مالى و پست و مقام خلاصه كند بايد در اصل تفكر و ارزيابى خود تجديد نظر كند. آن نظامى كه مسائل را از محور طبيعت و ماده مى نگرد كسى را كه داراى ميز بزرگتر، سمت برتر و حقوق و مزاياى بيشترى است افضل مى داند، اما اسلام به اين گونه امور بهايى نمى دهد و مى گويد: عظمت انسان به جان آدم است و چيزى كه جداى از جان آدم است فقط ابزار اجرايى است . بنابراين اگر كسى فقط از مزاياى خارج از جان برخوردار باشد، جان او متكامل نشده است و چيزى كه مايه كمال جان است بايد مزاياى روحى باشد كه غذاى روح است و غذاى روح را معارف و علوم و اخلاق و مزاياى فاضله تشكيل مى دهد و در اين جهت بين زن و مرد امتيازى نيست ، آنچه مورد تفاوت است ، مايه امتياز نيست و آنجا كه مايه امتياز است ، باعث تفاوت نيست .
عظمت حقوقى و اجتماعى زن در قرآن  
قرآن درباره عظمت حقوقى و اجتماعى زن مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا يحل لكم ان ترثوا النساء كرها و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن الا ان ياتين بفاحشة مبينة و عاشروهن بالمعروف فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا (558)
مسائلى كه مربوط به حقوق زن است بخشى مربوط به ارث و بخشى مربوط به نكاح و بخشى مربوط به تعدد زوجات و بخش ديگر مربوط به مهريه و مانند آن است ، اين گونه مسائل را چون عده زيادى از جمله ، مرحوم علامه طباطبايى در تفسير شريف الميزان بيان كرده اند و متاءخرين هم با رهنمودهاى آن بزرگ مفسر جهان اسلام ، كتابهايى نوشته اند، لذا در آن زمينه بحثى نخواهيم كرد.
اما در بخش مسائل اجتماعى ، قرآن ما را متوجه كرده و مى فرمايد: با زنها معاشرت نيك داشته باشيد و زن را چون مرد در مجامعتان راه دهيد و اگر خوش آيندتان نيست كه آنها در مجامعتان شركت كنند، اين كار ناخوشايند را بكنيد چرا كه ممكن است خير فراوانى در اين كار باشد و شما ندانيد و عاشروهن بالمعروف اين معاشرت ، اختصاصى به مسائل خانوادگى ندارد. گاهى تعصب جاهلى يا رواج فرهنگ ناصواب يا تعصب خام و مانند آن ، به مرد اين چنين تلقين مى كند كه تو نمى توانى با زن در يك مؤ سسه همكارى كنى يا زن در جامعه نمى تواند حضور فعال داشته باشد.
قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: اين گونه از تعصبات و رسومات جاهلى را كه فرهنگ باطل است بزداييد و عاشروهن بالمعروف و ان كرهتموهن اگر خوشتان نمى آيد كه آنها مانند شما سمتى داشته باشند و در جامعه و صحنه سياست و صحنه درمان و پزشكى و صحنه فرهنگ و تدريس حضور داشته باشند، اين امر را تحمل كنيد شايد خير فراوانى در اين كار باشد و شما نمى دانيد.
چيزى را كه عقل به رسميت مى شناسد و پيش وحى و صاحب شريعت به رسميت شناخته شده ، معروف است ، و چيزى را كه عقل و دين به رسميت نمى شناسد، منكر و ناشناخته است ، قرآن مى فرمايد: با صنف زن طورى رفتار كنيد كه عقل و شرع آن را به رسميت مى شناسد. اين قشر عظيم را منزوى نكرده و با آنها بدرفتارى نكنيد.
سپس مى فرمايد: و ان كرهتموهن اگر نمى پسنديد كه زنها از حيات اجتماعى صحيح و سالمى برخوردار باشند بدانيد كه اين كراهتتان نارواست ، در آيه : فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا جمله و يجعل الله فيه خيرا كثيرا از تعبيرى كه در آيه جهاد آمده مهم تر است ، چون جهاد و دفاع امرى موقتى است ، و لذا مى فرمايد: و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم اما حضور زن در صحنه ، هر روز و هميشگى است و همين حيات اجتماعى زن است كه مى تواند در مساله جهاد و دفاع سهم موثرى را ايفا كند.
نقش عاطفه در هدايت جوامع  
كسانى كه نتوانسته اند با زنان جامعه معاشرت معروف داشته باشند و از عواطف آنان طرفى بسته و از احساسات و رقت قلب آنان مدد بگيرند، آنها زن را آزاده كرده و خود مسخر غرايز شده اند بدون اين كه مسخر عواطف بشوند. ولى اسلام ، زن را آزاد كرده و جامعه را مسخر عواطف او كرده ، لذا جامعه عاطفى بنا كرده ، و رافت و رحمت در جامعه اسلام قرار داده است . اين كه ديده مى شود در بعضى جوامع ، هيچ عاطفه اى نيست و گاهى بيش ‍ از دويست و نود نفر بين آسمان و زمين به وسيله همين ابر قدرتهاى غرب مى سوزند و به دريا ريخته مى شوند - در جريان هدف قرار دادن هواپيماى ايرانى توسط ناو آمريكايى - و يا ديده مى شود مناطقى نظير حلبچه و مانند آن را با بدترين وضع با بمب هاى شيميايى مسموم مى كنند و زن و مرد را يكجا از بين مى برند، با اين كه ظاهرا طرفدار آزادى زن بوده و مدعى آن هستند كه زن را به صحنه آورده اند، براى آن است كه مسخر غريزه و طبيعت زن شده اند نه مسخر عاطفه او، يعنى آن هنر و فضيلت و جمالى كه خدا به نام عاطفه ، رحم و رقت ، به زن داده از آن محرومند و آنچه را كه خدا طبيعت زن داده آن را بر خود مسلط كرده اند.
آنچه را كه ذات اقدس اله به فطرت و روح زن داده به عنوان يك فضيلت به او عطا كرده ، ولى دنياى مادى ، زن را در معرض نمايش غرايز آورده و بر درندگى جامعه افزوده است . روايتى كه مى فرمايد:
المراة عقرب (559)
ناظر به چيزى است كه جهان غرب به آن مبتلا شده ، اما روايتى كه اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - به فرزندش مى فرمايد:
فان المراة ريحانة و ليست بقهرمانة (560)
همان است كه جامعه اسلامى به آن فضيلت ، متكامل است . زن گرايى مثل آن است كه انسان بخواهد از نيش عقرب بهره اى ببرد، شايد يك لذتى در نيش زدن او باشد، اما سم را هم به همراه دارد، دين مى گويد: زن ريحان و گل است و شما مردها معطر باشيد و اين قدر با بوهاى متعفن ، شامه تان را بد عادت نكنيد، زنها به عطر ريحان معطرند و به شما عاطفه مى دهند، لذا در جنگهاى اسلامى ، خشونتى كه در جنگهاى غير اسلامى هست ، وجود ندارد و آن درنده خويى كه ديگران دارند در ميان مسلمين مشاهده نمى شود با اين كه مسلمين ، زنها را به حجاب دعوت مى كنند، اما از عاطفه زن به عنوان يك محور تربيتى استفاده مى كنند. اسلام زن را در سايه حجاب و ساير فضايل به صحنه مى آورد تا معلم عاطفه ، رقت ، درمان ، لطف ، صفا، وفا و مانند آن شود و دنياى كنونى ، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان لعبه به بازار بيايد و غريزه را تاءمين كند. زن وقتى با سرمايه غريزه به جامعه آمد ديگر معلم عاطفه نيست ، فرمان شهوت مى دهد نه دستور گذشت ، و شهوت جر كورى و كرى چيزى به همراه ندارد، لذا اسلام اصرار داد كه زن در جامعه بيايد ولى با حجاب بيايد، يعنى بيايد كه درس عفت و عاطفه بدهد نه اين كه درس شهوت و غريزه بياموزد.
زن در فرهنگ غرب  
سر اين كه جهان غرب در خصوص اين امر نيز فرهنگ منحط غلطى دارد - و متاءسفانه برخى افراد كه از فرهنگ غنى و قوى اسلام بى اطلاعند، گوش ‍ به تبليغات سوء آنان مى دهند - اين است كه انسان شناسى آنها همانند جهان بينى آنهاست . و به عبارت ديگر انسان شناسى آنها فرع بر جهان بينى آنان است ، جهان بينى آنها در حد:
ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر (561)
است ، و چون جهان را در نشئه طبيعت خلاصه مى كنند، و از ماوراى طبيعت سهمى ندارند، انسان را نيز در قلمرو طبيعت خلاصه مى كنند و صرفا تن شناسند نه انسان شناس .
ديدگاه آنان در انسان شناسى ، اين است كه تمام حقيقت انسان را بدن و تن آدمى تشكيل مى دهد و چون مى بينند بدن انسان به دو شكل است ، يا به صورت زن يا به صورت مرد، لذا گمان مى كنند كه زن و مرد با هم تفاوت دارند، همانطورى كه بدنهايشان متفاوت است .
كسى كه به انسان شناسى از ديدگاه جهان شناسى مادى مى نگرد، هرگز در جهان سير عمودى ندارد و نمى داند كه مبدا و منتهاى سير زندگى انسان چيست بلكه همواره سير افقى دارد، همان گونه كه اخترشناسى ، دريا شناسى ، گياه شناسى ، جانورشناسى ، زمين شناسى ، معدن شناسى و... اينها، مادى است ، انسان شناسى اينان نيز مادى است . او براى انسان مقامى برتر از آنچه كه در نشئه طبيعت است ، قائل نيست ، و مسائلى از قبيل فرشته ، ملك و وحى براى او مفهوم ندارد.
خلاصه و نتيجه  
انسان موحد جهان را از ديد خدا مى نگرد، لذا همان گونه كه نقص و شر را نسبى مى داند، ترجيح و تقديم را هم نسبى مى شمارد. چنانچه اگر يك موحد، شرى را در عالم ببيند، هرگز آن را به حساب هندسه مهندس عالم نمى گذارد، بلكه آن را به فقدان و عدم بر مى گرداند - چرا كه معتقد است مبدا پيدايش نظام جز خير محض نيست -، قهرا نظام را هم به نحو احسن مشاهده مى كند و اگر تفاوتها و تفاضلهايى بين انسانها مشاهده مى نمايد آن را هم از ديد مهندسى مى نگرد، يعنى با اصول ارزيابى مى كند كه طبق آن اصول معلوم مى شود بين زن و مرد امتيازى نيست .
نه زندگى همه اش عطر است و نه همه زندگى آهن و چدن است ، هم كارهاى محكم لازم است و هم كارهاى ظريف . اين كه آيا گل بهتر است يا آهن به راحتى قابل پاسخ گويى نيست ، زيرا گل فضائلى دارد، و آهن نيز ارزشهايى فراوانى دارد، كارهاى محكم را آهن ، و امور ظريف هنرى ، دقيق و عاطفى را گل به عهده دارد و اساسا وجود و ثمر آهن بدون گل ، و همچنين ، وجود گل نيز بدون آهن شدنى نيست .
اگر اصول ارزشى اسلام و نظر قرآن كريم روشن شود و محور بحث نيز معين گردد قهرا بسيارى از سوا لات و شبهات حذف مى شود، ولى آنها كه اسلام را با مبانى آن نشناخته اند اين مسائل اجرايى براى آنها خيلى مهم جلوه مى كند و به عنوان يك عقده يا نقد علمى يا اعتراض و معارضه مطرح مى كنند كه چرا، زن نمى تواند فلان كار اجرايى را بپذيرد.
بنابراين ما دو راه حل داريم ، يك راه براى معتقدان به دين و راه ديگر، به عنوان پاسخگويى به سوا لات ديگران ، يعنى در مرحله اول ، بايد اين موضوع براى خود ما حل شود كه سوا لاتى مانند اين كه ، چرا زن نمى تواند متصدى بسيارى از امور اجرايى شود؟ قابل طرح نيست . توضيح اين مطلب مستلزم دو نكته است ، و آن اين كه :
اولا: بسيارى از كارهاى اجرايى شرعا براى زن جايز و رواست .
ثانيا: امور اجرايى مقام نيست ، اگر مقام بود و واجب بود كه انسان اين كار اجرايى را بپذيرد - به عنوان يك كمال و نه به براى حفظ نظام - علماى بزرگوار ما زا آن گريزى نداشتند.
ارزش فقاهت و مسؤ وليت مرجعيت  
با نگاهى به سيره علماى دين روشن خواهد شد كه بسيارى از بزرگان فقاهت ، به زحمت مرجعيت را قبول مى نمودند، و تا آنجا كه ممكن بود آن را نمى پذيرفتند، در عين حال شبانه روز در جهت فقاهت تلاش مى كردند و در مسير اجتهاد جديت داشتند، از طرفى مجاهده داشتند تا مجتهد شوند، و از سويى مجاهد بودند كه مرجع نشوند، اين نشانه آن است كه آنچه فضيلت است چيز ديگر است و مقام هاى اجرايى صرفا وظيفه است كه اگر كسى قيام كرد بايد او را تاييد و كمك نمود.
بنابراين ، اگر پذيرفتن مسووليت هاى اجرايى واجب عبادى يا حتى مستحب تعبدى مى بود و لازم بود كه انسان براى دسترسى به آن تلاش و كوشش نمايد، حتما بزرگانى نظير شيخ انصارى ها تلاش مى كردند كه به اين بارگاه بار يابند. اين كه ما مى بينيم هر فقيهى كه زاهدتر است مى كوشد مرجعيت را نپذيرد، يا هر فقيهى كه وارسته تر است مى كوشد، مسائل مالى را قبول نكند يا كمتر قبول كند، - مگر اين كه براى او واجب عينى شود - سرش آن است كه اين امور وظيفه است ، نه مقام . اما اجتهاد، فقاهت ، وارث علوم انبيا شدن ، فهم كتاب و سنت ، مقام است . و همان كه با تلاش ، از مسائل مالى گريزان است ، با كوشش به مسائل علمى گرايش دارد. اين پرهيز و گريز از مال و كشش به طرف فقاهت دو كار است نه يك كار، يكى تبرى و ديگرى تولى است . لذا چنانكه در سخنان اولياى الهى عليه السلام تبيين شده ، درجات بهشت به عدد آيات قرآن و به اندازه فهم و اعتقاد و ظاهر و باطن ، قرآن دسته بندى شده است ، اما در هيچ موردى ديده نشده است كه درجات بهشت بر معيارهاى اجرايى تقسيم شده باشد تا در نتيجه گفته شود، به زن سهم كمترى مى دهند. بلكه تقسيم ، بر اساس معنويات و اصول ارزشى است ، به اين معنا كه هر كه اعلم يا افقه است ، و يا هر كه اتقى است مقامات را به ترتيب سير مى كند.
بايد اين مسائل براى معتقدان به مبانى ارزشى اسلام حل شود و نقد آنها از صحنه ذهن و فكرشان پاك گردد. تا جاى سؤ ال نماند كه چرا، زن نمى تواند كار اجرايى قبول كند، و مرد مى تواند عهده دار كار اجرايى بشود؟ ما بايد آن زير بناى نظام ارزشى را در انسانيتمان جستجو كنيم ، نه در ذكورت ، و نه در انوثت .
اما در مقام پاسخ به ديگران و كسانى كه به اين مسائل عميق راه نيافته اند بايد از طريق عادى سير كرد، و با زبان خود آنان پاسخ گفت و توضيح داد كه اولا همان گونه كه در آغاز فصل اشاره شد، بسيارى از كارهاى اجرايى براى زن جايز است بويژه اگر كارهاى اجرايى مخصوص بخش زنان ، به عهده آنان باشد نه تنها ممنوع نيست بلكه اولى است . همچنانكه اگر زن به مقام فقاهت بار يابد، راه حضور در مسائل مشورتى ، نظير شوراى نگهبان و مجلس شوارى اسلامى براى او باز است . اگر احيانا براى شوراى نگهبان شش نفر فقيه از رجال قرار داده شده اند، براى آن است كه دشواريهاى برخورد را آنها بهتر مى توانند تحمل كنند وگرنه اگر حضور زنان و حشر آنان با مردان ، موجب محذور نباشد، بعيد نيست كه فقهايى از زنان نظر و فتوا بدهند و مورد مشورت واقع شوند.
ممكن است زنى در اوج فقاهت به حد مرحوم صاحب جواهر و شيخ انصارى رسيده باشد، اما به دليل محذور و حشر و نشر با نامحرم ، مرجع تقليد نشود ولى شاگردان او مرجع تقليد باشند، اين هيچ نقصى براى زن نيست .
فقاهت ملك است و مرجعيت امانت  
اميرالمؤ منين على بن ابيطالب - عليه افضل صلوات المصلين - كارهاى اجرايى را وظيفه مى داند و مى فرمايد: اين امانتى به دست شما است و هرگز امين ، مالك نيست . فرق بين مقام و پست اين است كه : مقامات معنوى ملك آدمى است ولى پست ، امانت است و امانت مايه فخر نيست و حال آن كه ملك مايه فخر است .
يك وقت به شخصى مى گويند اين فرش به عنوان امانت پيش شماست ، او موظف به نگهدارى است و حق بهره بردارى ندارد. اگر اين فرش ارزشى داشته باشد مال صاحب فرش است نه مال امين . اما زمانى به شخص ‍ مى گويند اين فرش مال شماست در اين صورت او حق بهره بردارى دارد. و مى تواند استفاده كند و براى او زينت است .
اينها در مسائل ظاهرى و اما در مسائل معنوى : علوم و معارف متعلق به انسان است يعنى زينت به انسان مى دهد ليكن سمت ، وظيفه و امانت است نه مقام .
مرجعيت امانت است ولى فقاهت ملك است وزارت امانت است ، اما تقوا ملك است و در آنچه تعلق به جان دارد و كمال روح است زن و مرد يكسانند. اما در محدوده آنچه امانت و وظيفه است و جداى از جان است ، كارها تقسيم شده است .
الان اگر دانشگاههايى مخصوص زن باشد، اگر مسووليت اجرايى آن دانشگاهها را زن به عهده بگيرد قطعا بهتر است . مگر اين كه زنى شرايط مديريت را نداشته باشد، و اين شرايط، تحصيلى است نه حصولى ، يعنى بايد زنانى باشند كه امور مربوط به زنان و دختران را اداره كنند تا لازم نباشد نامحرم متصدى اداره آن امور بشود. البته ولى مسلمين بايد مرد باشد چرا كه ، ولايت تتمه همان امامت است ، چون ، ولى دستور جنگ و صلح مى دهد، ديدار فراوان با مردم دارد و كار بدنى دشوارترى دارد، و حشر بيشترى مى طلبد و...و لازمه اين امور، مرد بودن است . همچنانكه در سطوح ديگر مديريت بخشهايى وجود دارد كه مخصوص زن است و مرد حق ندارد دخالت كند، اما چون ضرورت ايجاب مى كند مرد شركت مى نمايد.
شايد كسى بگويد: اگر رهبر، مرد باشد، زن هم بالاخره بايد با او در تماس ‍ باشد و اين مشكل دو جانبه است .
جواب اين مطلب روشن است . رهبر هر روز با تمام جامعه در ارتباط است ، ولى زن گاهى با رهبرى يا قاضى يا فرمانده جنگ و فرمانده قوا كه مرد است ، در ارتباط قرار مى گيرد و اين ارتباط كار روزانه او نيست ، البته اگر زن ، غير از مقام ولايت عامه يكى از مسووليت هاى مهم كليدى ديگر را به عهده بگيرد، باز هم محذور برخورد روزانه با صدها مرد متقاضى ، متشاكى و مانند آن وجود دارد و به همين جهت كارهاى اجرايى را تقسيم نموده اند.
خلاصه كلام آن كه مرجعيت يك سمت اجرايى است ، اما پشتوانه مرجعيت ، ريشه و بهاى مرجعيت به فقاهت و اجتهاد و عدالت است ، و در اين امور ذكورت و انوثت شرط نيست ، ممكن است زنى در سايه فقاهت و عدالت بتواند شاگردانى تربيت كند كه آنها مرجع تقليد بشوند و اين هيچ محذورى ندارد، اما خودش مقام مرجعيت نداشته و كار اجرايى نپذيرد. گرچه در اين مورد نيز همان گونه كه اشاره شد اگر محذور جانبى وجود نداشته باشد اصالتا منعى نيست ، مخصوصا اگر مرجعيت زنان را به عهده بگيرد، همانطور كه مى تواند امام جماعت زنان باشد.
زن و مساءله قضا  
مساءله قضا هم مانند مساءله اجتهاد است ، و از آنجا كه قضا اجراى حدود را به همراه دارد، لذا گفته اند كه زنان مى توانند به فقاهت بپردازند و قاضى تربيت كنند اما قضا كه يك سمت اجرايى است ، نپذيرند، زن مى تواند همه مسائل حقوقى اسلام را مجتهدا استنباط كند و شاگردانى تربيت كند كه در مسند قضا بنشينند، اما خود، در مقام فصل دعوا و خصومت و اجراى حد به شمشير دست نبرد. زن مى تواند در مقام اجتهاد همتاى صاحب جواهر بشود و مرجع تقليد و قاضى تربيت كند، در جمع دانشجويان دانشكده حقوق تدريس كند ليكن خودش مرجع تقليد و قاضى نشود. و در هر حال مانع و محذور در مقام اجرا، و به دليل تزاحم با احكام ديگر مى باشد وگرنه ، همان گونه كه در آغاز فصل به تفصيل گذشت همه ادله اشتراط ذكورت در قضا قابل خدشه است .
زن در مقام تعليم و هدايت  
سؤ الى كه طرح مى شود اين است كه تدريس مردها نيز اولا: يك كار اجرايى است و اگر زن نمى تواند با مردها تماس بگيرد، چگونه مى تواند با تدريس ‍ در مجامع علمى ، قاضى ، مجتهد، مرجع تقليد، والى و فرمانده لشكر تربيت كند.
و ثانيا: اثبات وجوب تعليم و آموزش توسط زن ، كار آسانى نيست . و در صورت عدم وجوب ، با توجه به اين كه شنيدن صداى زن براى مرد مكروه است ، لذا تدريس او نه تنها زمينه كمال و ارزش نيست ، بلكه يك منقصت و ضعفى براى او خواهد بود.
جواب شبهه اين است كه ، اولا: كار تعليمى غير از كار اجرايى روزانه است . چون تدريس در جمع محققان ، با كارهاى اجرايى روزانه صدها نفر كه با گلايه و اعتراض و درگيرى همراه است تفاوت دارد، در كارهاى علمى عميق كه هم شاگرد، وظيفه شناس است و هم استاد، وظيفه دان ، محذورى ايجاد نمى شود. و ثانيا: اگر زنانى بتوانند به مقام شامخ فقاهت برسند، و به نكات دقيقى از مطالب اسلامى آگاهى يابند كه مردها به آن توجه نكرده اند، در اين مقام ، تدريس و تعليم ، بر زن واجب عينى مى شود، چه اين كه اگر علومى را، هم زن بلد باشد و هم مرد بداند، تعليم و تدريس واجب كفائى مى باشد. پس اثبات وجوب تعليم جاهلان - بر زن - كار مشكلى نيست .
در نحوه تعليم نيز اگر زنى به چنان مقام علمى برسد كه بتواند در سطح عالى حوزه هاى علميه و مراكز علمى و دانشگاهها تدريس كند، چنانچه جزو القواعد من النساء (562) باشد، سن سالمندى ايجاب مى كند كه در مساءله حجاب از تخفيفى برخوردار باشد - در صورتى كه تظاهر به زينت نداشته باشد -، چه رسد به صدا كه صدا و صوت زن در صورتى كه سخن معروف بگويد عورت نيست .
و اگر بحد القواعد من النساء نرسيده است ، چون تعليم يا واجب عينى و يا كفائى است و شنيدن صداى زن گرچه احتمال دارد براى مرد مرد مكروه باشد، ولى مكروه بودن اسماع صدا براى زن بعيد است - مگر به دليل خاص -، چرا كه اين گونه حكم ها ملازم هم نيستند، نظير اين كه گفته اند: پوشاندن مقدارى از صورت و دست بر زن واجب نيست ، اما آيا مرد، مى تواند نگاه كند يا نه ؟ حكمى جدا دارد، اينطور نيست كه هر چه پوشاندنش بر زن واجب نباشد نگاه مرد هم جايزه باشد و در صورتى كه ثابت بشود اسماع مكروه است ، اين كراهت نظير كراهت در عبادات به معناى اقل ثوابا است ، اين گونه امور از باب اهم و مهم هستند، كه در صورت تزاحم دو حكم ، مفهوم كراهت به اقل ثوابا بر مى گردد.
در نتيجه ، آن كسى كه اين مجاهدت را تحمل مى كند و براى رضاى خدا، تدريس مى كند و تعليم مى دهد، چه به صورت كتاب ، و چه به صورت نوار، و اگر ممكن نشد، من وراء حجاب و اگر هيچ يك ميسر نشد به صورت حضورى ، اين يا كراهت ندارد و اگر كراهت داشته باشد نظير كراهت در باب عبادات است .
به عنوان نمونه خطبه اى كه در باب احتجاجات معصومين عليه السلام از حضرت فاطمة الزهرا عليه السلام نقل شده ، مربوط به مساءله تعليم است . زيرا براى آن حضرت واجب نبود كه به خاطر استرداد فدك يا استحقاق خلافت همسرش ، آن خطبه مفصل توحيدى را مطرح كند. در صورتى كه اين خطبه تقريبا يك جزء قرآن كريم است ، انگيزه قيام و اقدام آن حضرت براى تعليم و تدريس و مناظره سياسى و شركت و حضور در صحنه جهت استرداد خلافت و فدك بود. اتفاقا يكى از حافظان و ناقلان اين خطبه نورانى وجود مبارك حضرت زينب - صلوات الله عليها - است كه در دوران خردسالى آن خطبه را آموخت ، فهميد و نقل كرد. ولى چون متاءسفانه شناخت ما از اولياى دين در حد مجالس سوگ و ماتم است ، ديگر از معارف بلند عقلى آنان بى خبريم كه چه كردند و چه گفتند.

 

next page

fehrest page

back page