حاج علی منتظری
پاچه های خیس/ داستانی از حاج علی منتظری
صدای هِرهِره خنده تمسخرآلودشان توی فضا پیچید. جوانی زنجیرنقره ایی بیست سی سانتی دور مچ دستش تاب داد تا دور مچش پیچ خورد و با خاشاکی که کنار دهانش آویزان بود گفت:«حجی، خونه هامون رو آب نبره؟!» پیرمرد رنجیده خاطر از طعنه آنها سکوت کرد.
Thursday, 21 January , 2021