برنامه شهادت طلبانه شهید کاظمی در بدر

با وجود تخلیۀ به موقع نیروها، به دلیل شکلِ خاص عقب‌نشینی و بی‌اطلاعی از چرایی آن، احمد کاظمی نیز مثل بیشتر فرماندهان لشکر، به شدت عصبانی و ناراحت است. اصغر عربپور می‌گوید: «احمد کاظمی، به هیچ‌وجه عقب‌نشینی را قبول نداشت و روزی که آمدیم عقب، تا ساعت‌ها بی‌سیمِ قرارگاه را جواب نمی‌داد. این دستور، برای احمد و نیروهای لشکر، به نوعی تحمیلی بود.»

احمد سلیمانی، شرایط فرماندۀ لشکر در این لحظات را چنین توضیح می‌دهد: «احمد، آرام و قرار نداشت. همین‌طور بین سنگرها قدم می‌زد و مرتب می‌گفت که به ما خیانت شده. فردا صبح هم از ما خواست برویم روی دکل دیده‌بانی پد امام‌حسین و منطقه‌ای که روز قبل از آن عقب‌نشینی کرده بودیم را بررسی کنیم. طبق آن‌چه ما دیدیم و شنود لشکر از مکالمات دشمن به دست آورد، عراق تا ساعت‌ها به شکل گسترده به آن محدوده وارد نشده بود؛ حالا یا احتیاط می‌کردند یا باورشان نمی‌شد ما با این سرعت از منطقه خارج شده باشیم. وقتی احمد این گزارش‌ها را شنید، دستور داد گردانی از نیروهای شهادت‌طلب تشکیل بدهیم و همراه خودش برگردیم به مواضع قبلی‌مان. می‌گفت این‌بار دیگر برگشتی در کار نیست و همان‌جا می‌مانیم.»

در شناسنامۀ لشکر۸نجف، پیرامون این موضوع آمده: «فرمانده لشکر بعد از حضور در جزیرۀ شمالی، فرماندهان گردان‌ها و واحدهای لشکر را جمع کرد و گفت من این عقب‌نشینی را قبول ندارم. بروید گردان‌ها را جهت ادامۀ عملیات آماده کنید. سپس در بین نیروهای گردان‌های پیاده در منطقه جفیر حضور یافت و با یک سخنرانی آتشین، نیروها را آمادۀ عملیات ‌کرد.»

سیدناصر حسینی، در خصوص این سخنرانی بیان می‌دارد: «احمد گفت بروید به نیروها بگویید که امشب عاشورا است و می‌خواهیم برگردیم به جزایر. می‌خواهیم تا قبل از این‌که عراقی‌ها برگردند، برویم سرِ جای قبلی‌مان. تلاش کردیم از این تصمیم منصرفش کنیم و خواستیم بیشتر فکر کند ولی حرفِ خودش را می‌زد و تاکید داشت هر چه زودتر با نیروها اتمام حجت کنیم. ما هم رفتیم و این صحبت را برای نیروها مطرح کردیم.»

با وجود صحبت‌ها و واکنش‌های حماسی فرمانده لشکر، بیشتر نیروها آمادگی روحی و جسمی لازم برای بازگشت به جزایر را ندارند. محمد‌تقی رضوانپور می‌گوید: «خیلی‌ها زخمی یا شهید شده بودند و روحیۀ بیشتر نیروها درب و داغون بود. هرقدر بهشان التماس کردم که جمع بشید، باهاتون حرف دارم، کسی تکان نخورد. گذشت تا خودِ احمد آمد و وقتی اوضاع را دید، با ناراحتی خاصی گفت چرا دستور را اجرا نمی‌کنید؟! گفتم نیروها دیگه نمیاند. همان لحظه حسین صنعتکار پا شد و با چهره‌ای بر‌افروخته، گفت برادر احمد! غلط می‌کنیم اطاعت نکنیم، ما کی باشیم که اطاعت نکنیم! اومدیم شهید بشیم! با این حرف، احمد و خیلی‌های دیگه به گریه افتادند.»

محسن رضایی نیروی اطلاعات‌عملیات لشکر۸نجف، گوشه‌ای از شرایط نیروها در این مقطع حساس را این‌گونه شرح می‌دهد: «احمد کاظمی گفته بود آماده باشید که می‌خواهیم هلی‌برن شویم آن‌طرف و منطقه را دوباره بگیریم. گفتیم هر چه دستور بدهی، آماده‌ایم برای اجرا. با حسین صنعتکار رفتیم داخل چادری تا مقداری استراحت کنیم و ببینیم چه پیش می‌آید. صنعتکار گفت من دراز می‌کشم و تو شروع کن به خواندن قرآن تا حال و هوایمان عوض شود. داشتم دنبال سوره‌ای کوچک و ساده می‌گشتم که صنعتکار قرآن را از دستم گرفت و رفت زیر پتو و شروع کرد به خواندن قرآن. طوری گریه می‌کرد و شانه‌هایش می‌لرزید که پتو، بالا و پایین می‌شد. طاقت نیاوردم این حالت را ببینم و از چادر آمدم بیرون.»

مجید یزدانی که در این مقطع، در پایگاه شهید مدنی اهواز حضور داشته، در خاطرات روزنوشت خود نوشته: «هنوز تلفن [برای تماس با شهرها] آزاد نشده است. امروز احمد کاظمی در جزیره (دشت جفیر) برای نیروها سخنرانی کرده و گفته که عملیات در پیش داریم. پایگاه خیلی شلوغ شده است. در حدود پنجاه نیروی جدید برای موتوری، تدارکات و تسلیحات فرستاده‏اند و بقیۀ نیروهای نجف‏آبادی را سازماندهی کردند و به حمزۀ۲ فرستادند. از خمینی‎شهر یک ماشین گز برای لشکر آوردند و سهم خودمان را از تدارکات گرفتم. در محوطه بودم و با دوستان مشغول صحبت. با مسئول موتوری بحث‎مان شد در مورد غرور آن‏ها در رابطه با عملیات [بدر] و گرفتن بصره. فعلاً درِ عملیات تخته شده است. دیشب پنج اتوبوس از نجف‏آباد نیروی جدید اعزام شدند که در محوطه با بعضی از آن‏ها دیدار کردم.»

دقایق یا ساعاتی پس از این وقایع، احمد کاظمی برای تشکیل جلسۀ مهمی به قرارگاه فراخوانده می‌شود. این جلسه، با حضور فرماندهان ارشد سپاه و ارتش و فرماندهان یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات، تشکیل شده است. احمد غلامپور، شرایط این جلسه را چنین توصیف می‌کند: «فرماندهان در قرارگاه جمع بودند. فشار روحی‌شان قابل توصیف نیست. برادری از فرماندهان تا حد جنون ناراحت شده بود و به محضِ رسیدن صیاد‌شیرازی، با او درگیر شد و داد و بی‌داد راه انداخت. چنین حالت عجیب و غریبی، تا آن زمان ندیده بودیم. چنین آشفتگی‌ها و درهم ریختگی‌هایی اصلاً سابقه نداشت. کسی رغبت نداشت صحبت کرده یا حتی به دیگری نگاه کند.»

در ادامه، فرماندهان قرارگاه با ارائۀ توضیحاتی از کلیات عملیات و مسائلی که به دلایل مختلف، از دید و اطلاع فرماندهان یگان‌ها دور مانده، شرکت‌کنندگان را تا حدودی آرام کرده و به تدریج مدیریت جلسه را به دست می‌گیرند. با این وجود، اعتراض‌ها و گله‌ها هم‌چنان ادامه دارد و به نظر می‌رسد تعداد قابل توجهی از فرماندهان، هنوز قانع نشده‌اند. در این شرایط، پیامی منتسب به حضرت‌امام‌خمینی(ره) که خطاب به رزمندگان شرکت‌کننده در عملیات بدر صادر شده، خوانده می‌شود.

راوی مرکز اسناد، پیام حضرت‌امام را به این شرح آورده: «به فرماندهان ارتش و سپاه بگویید، چون گزارش دادند بعضی‌ها ناراحت هستند، می‌خواستم این مساله را بگویم که هیچ چیزی جای نگرانی نیست. البته من برای شما و شهدا دعا می‌کنم ولی باید همه بدانیم که ما تابع ارادۀ خدا هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آن‌ها هم در ظاهر، بعضی از وقت‌ها موفق نبودند؛ هم پیغمبر، هم امیرالمؤمنین، هم امام حسن و امام حسین. ما که نسبت به مقام آن‌ها چیزی نیستیم. عمده، مشیت خداوند است که هرچه بخواهد همان خوب است و چون عسلِ شیرین، همه باید با آغوش باز پذیرای آن‌چه او می‌خواهد باشیم. از هیچ‌چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد باشید و مطمئن باشید که پیروز هم هستید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.»

احمد غلامپور، از نتایج قرائت پیام حضرت‌امام، می‌گوید: «با خواندن هر جمله از پیام، مقداری از یاس و ناامیدی افراد برطرف می‌شد. پیام که تا انتها خوانده شد، ناامیدی‌ها و افسردگی‌های همه از بین رفت. همۀ افراد متحول شدند و روحیۀ عجیبی گرفتند. گویی در آن پیام، اشعۀ حیات‌بخشی وجود داشت که نور امیدواری و تلاش بر جان می‌تاباند. لبخندها بر لب‌ها نشست. چهره‌ها باز شد و صحبت‌ها شروع شد. وضعِ نیم‌ساعت قبل از بین رفته و گویی بارانی از صفا و طراوت، کویرِ وجودها را از خستگی و دل‌مردگی شست‌وشو داده بود.»

صیاد‌شیرازی نیز نتیجۀ پیام حضرت‌امام را چنین شرح می‌دهد: «من هم روحیۀ محکمی گرفتم. گفتم اولاً باید همۀ یگان‌ها ظرفِ سه روز خودشان را بازسازی کنند که می‌خواهیم ماموریت بعدی را ابلاغ کنیم. یگان‌هایی هم به اسم یگان شهادت درست کردیم و گفتیم داوطلب می‌خواهیم. از آن‌ها که می‌خواهند جلودار و پیش‌تاز و خط‌شکن باشند. گفتیم حسینیه را تاریکش می‌کنیم [تا] آن‌ها که می‌خواهند بروند. تعداد زیادی ماندند و ثبت‌نام کردند. سه ‌روز بعد که از لشکرها بازدید کردم، آثار معجزۀ پیام امام را دیدم. آن لشکر از هم پاشیدۀ قبلی، همه منظم سلاح گرفته بودند.»

پس از حاکم شدن شرایط جدید در جلسۀ قرارگاه، بحث و گفت‌وگو بین فرماندهان ارتش و سپاه برای دقایقی ادامه پیدا کرده و در نهایت پایان جلسه به صورت رسمی اعلام می‌شود. البته این جلسه، آخرین نشست فرماندهان ارشد سپاه در آن‌روز نیست و آن‌ها بلافاصله پس از بدرقۀ فرماندهان ارتش، به همان سنگر بر می‌گردند تا ضمن بررسی آخرین وضعیت یگان‌های سپاه، در خصوص برنامه‌های آینده تصمیم‌گیری کنند.

هم‌زمان با تشکیل جلسۀ دوم، تعدادی از نیروهای شاخص لشکر۸نجف، راهی قرارگاه می‌شوند تا اعتراض‌شان به شرایط پیش آمده برای عملیات را به گوشِ فرماندهان برسانند. این گروه اعتقاد دارند حتی در صورت تثبیت نشدن دیگر مناطق عملیات، می‌شد منطقۀ حد لشکر۸نجف و یگان‌های مجاور را نگه داشت تا به عنوان یک سرپل، در عملیات‌های بعدی مورد استفاده قرار بگیرد.

محمد‌علی مشتاقیان که با همراهی نیروهایی مانند مجید کبیرزاده، محمد‌رضا پوراسماعیلی، سیدناصر حسینی، حمید‌رضا رادی، مسعود یوسفی، مصطفی نصر و تعداد دیگری از کادر فرماندهی گردان‌ها و واحدها در متن این حرکت اعتراضی حضور داشته، جزئیات ماجرا را چنین تعریف می‌کند: «همه خسته بودیم و عصبانی و دنبال بودیم یقۀ کسی را بگیریم و باهاش دعوا کنیم. بدون این‌که با احمد کاظمی مشورت کنیم یا حداقل در جریان موضوع بگذاریمش، با دو تا تویوتا و با همان سر و وضع گلی، خاک‌آلود، سیاه و بدن‌های بعضاً زخمی، رفتیم داخل قرارگاه. به داد و بی‌دادهای دژبانی هم توجهی نکردیم و با سرعت راندیم تا نزدیک سنگری که فرماندهان در آن جلسه داشتند. محسن رضایی، رحیم صفوی، شمخانی، بشردوست، احمد کاظمی و چند فرماندۀ دیگر نشسته بودند و بحث می‌کردند. بدون هماهنگی رفتیم داخل و من شروع کردم به داد و بی‌داد و اعتراض که چرا این تصمیم را گرفتید؟! هم‌زمان با من و لحظاتی بعد، چند‌نفر دیگر هم شروع کردند به اعتراض و غُر و نِق زدن. فرماندهان که اوضاع و احوال‌مان را دیدند، سریع پا شدند و خواستند بنشینیم و گلویی تازه کنیم و حرف‌شان را بشنویم.»

مشتاقیان، ادامه می‌دهد: «در این جلسه که چند ساعت طول کشید، هر کدام از ما سوالات و مسائل مختلفی را بعضاً با تندی و عصبانیت مطرح می‌کردیم و فرماندهان، با آرامش به تمامی این موارد جواب می‌دادند. رحیم صفوی، از روی نقشه، آخرین وضعیت عراق و نیروهایش در منطقه را شرح داد و توضیح داد که چقدر تانک وارد منطقه کرده‌اند، چه میزان آتش توپخانه و حملات هوایی تدارک دیده‌اند و چه حجم آتشی روی مناطق شمالی عملیات اجرا کرده‌اند. توضیح داد که اگر عقب‌نشینی نمی‌کردیم، تلفات و خسارت‌های فوق‌العاده سنگینی به ما تحمیل می‌شد. از بین دلایل و مواردی که مطرح کردند، بخشی را پذیرفتیم و تعدادی را قبول نکردیم ولی در نهایت با قهر و اوقات‌تلخی، از سنگر آمدیم بیرون. البته در مجموع، تا حدود زیادی قانع و آرام‌تر شده بودیم.»

سیدناصر حسینی، دیگر نیرویی است که در جریان این اعتراض حضور داشته. حسینی می‌گوید: «تا حد انفجار عصبانی بودیم و کسی جلودارمان نبود. خیلی سریع، محل جلسۀ اصلی فرماندهان را پیدا کرده و بدون اجازه و هماهنگی‌های مرسوم، رفتیم داخل. به محض ورود و بی‌مقدمه، شروع کردیم به بیان انتقادات تند و تیز، همراه با بیان عبارات و کلماتی که در شرایط عادی بعید بود از دهان‌مان خارج شوند. برخی که کنترل‌شان را از دست داده بودند، وارد مراحل بالاتر هم شدند. بیشتر فرماندهان، حسابی جا خورده و تلاش داشتند به شکلی آرام‌مان کنند ولی زورشان نمی‌رسید. دقایقی که گذشت، دل‌مان خنک شد و تا حدودی آرام گرفتیم. رحیم‌صفوی گوشه‌ای نشاندمان و گفت بگذارید پیام امام را برایتان بخوانم، شما که نمی‌خواهید از امام جلوتر بزنید؟! گفتیم مخلص امام هم هستیم و پیام را تمام و کمال گوش دادیم. پیام، آبی بود روی آتش خشم‌مان و بعدش هم نفری یک آب‌میوه بهمان دادند و آمدیم بیرون.»

این حرکت اعتراضی، در قرارگاه ختم به خیر می‌شود ولی در لشکر۸نجف، این پایان ماجرا نیست و احمد کاظمی که بابت اقدام خودسرانۀ نیروهایش به شدت ناراحت شده، به تدریج و در چند مرحله، با برخی از آن‌ها زاویه پیدا می‌کند. کاظمی اعتقاد دارد اگر قرار است اعتراضی بیان شود، باید طبق سلسله ‌مراتب و از طریق فرماندهی لشکر صورت بگیرد.

احمد قیصری‌ها، در تحلیل چرایی ناراحتی شدید نیروها و عکس‌العمل خاص آن‌ها می‌گوید: «یک چیزی می‌گوییم و می‌شنویم و داریم خاطره‌ای تعریف می‌کنیم ولی این‌که در آن شرایط کسی بر فکر و اعصابش مسلط باشد و بتواند منطقی فکر کند و تصمیم بگیرد، خیلی سخت است. یعنی شما این‌طور حساب کنید که حدود یک‌‌سال برای این عملیات کار شده بود، این همه شهید و زخمی داده شد و خیلی‌ها دوست یا فرمانده‌شان را از دست داده بودند. داریم راجع به چنین شرایطی حرف می‌زنیم.»

قیصری‌ها که خاطراتش از عملیات بدر را حوالی سال۶۵ به صورت روزشمار نوشته، در مورد شرایط نیروهای لشکر نیز در این مقطع آورده: «روز بعد از جلسۀ قرارگاه، احمد کاظمی نیروها را جمع کرد و گفت من اشتباه کردم و خیانتی در کار نبوده. اگر ما در منطقه می‌ماندیم، دور می‌خوردیم و همه اسیر یا شهید می‌شدیم. بعد هم مضمون صحبت‌های غلامعلی رشید برای فرماندهان یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات را برایمان تکرار داد. گویا رشید گفته بود که فقط شش یگان توانسته بودند به دجله برسند و نیروهایی که در شمال منطقه مستقر بودند، کیفیت خوبی نداشتند و نمی‌توانستند در مقابل عراق که حداقل هفتصد تانک برای حمله از این سمت آماده کرده بود، مقاومت کنند. گویا رشید به خالی شدن جنوب منطقه و جناح چپ لشکر۸ و خطرات جدی این وضعیت، هم اشاره کرده بود. در مجموع، نیروهای لشکر هم وقتی این استدلال‌ها را شنیدند، قانع شدند.»

با قانع شدن فرماندهی لشکر و بخش عمدۀ نیروها، طرح تشکیل گردان شهادت‌طلب برای حملۀ مجدد به دشمن نیز خود به خود کنار گذاشته می‌شود. احمد سلیمانی که اعتقاد دارد پس از دستور احمد کاظمی، به کمک تعدادی از دوستانش، اسامی نیروهای داوطلب را نوشته‌اند، می‌گوید: «وقتی احمد از جلسۀ قرارگاه برگشت، دیگر حرفی از این طرح نزد و ما هم پیگیر نشدیم.» سیدناصر حسینی نیز که گفته با یکصد‌وپنجاه نیروی شهادت‌طلب در جزیرۀ شمالی مستقر شده‌اند تا طرح فرماندۀ لشکر را اجرا کنند، سرنوشت این حرکت را چنین شرح می‌دهد: «با چند مینی‌بوس رفتیم به پد علی‌اکبر و یکی، ‌دو شب همان‌جا خوابیدیم ولی چون خبری نشد، همه برگشتیم جفیر.»

در این شرایط، احمد کاظمی پایان عملیات بدر را اعلام کرده و ضمن دستور به برخی واحدهای تخصصی مانند زرهی، تدارکات و ادوات برای حضور پدافندی در منطقۀ حد لشکر در مجنون‌شمالی، بقیه نیروها را برای انجام مقدمات ترخیص از منطقه، به پایگاه شهید مدنی اهواز و پادگان انبیاء شوشتر می‌فرستد. 

شهید احمد کاظمی

شهید احمد کاظمی

برنامه شهادت طلبانه شهید کاظمی در بدر